تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و در كتاب عيون از جمله مسائلى كه حضرت رضا براى محمد بن سنان و پاسخش به سوالات او از علل نوشت ، يكى علت وجوب حج بوده كه امام نوشته است : علت آن رفتن به ميهمانى خداى عز و جل و طلب حوايج و بيرون شدن از همه گناهان است و براى اين است كه از گناهان گذشته تائب شود و نسبت به آينده اش تجديد عمل كند. و نيز در حج ، انسان موفق به بذل مال مى شود. و تنش به زحمت مى افتد، و در مقابل اجر مى برد. آدمى را از شهوات و لذات باز مى دارد، و به وسيله عبادت به درگاه خداى عز و جل نزديك مى شود و آدمى را به خضوع و استكانت و اظهار ذلت در برابر آن درگاه وا مى دارد. حج دائما آدمى را دچار سرما و گرما و ايمنى و خوف مى كند و آدمى با اين حوادث خو مى گيرد.
و نتيجه آثارش اين است كه اميد و ترس آدمى همه متوجه خدا مى شود. نتيجه ديگرش اينكه قساوت را از قلب و خشونت را از نفس و نسيان را از دل مى زدايد و اميد و ترس از غير خدا را مى برد و حقوق خدايى را تجديد مى كند و نفس را از فساد جلو مى گيرد. منافع شرقيان را عايد غربيان و ساحليان را عايد خشكى نشينان كه به حج آمده اند و حتى آنها كه نيامده اند مى سازد چون حج موسم آمد و شد تاجران و وارد كنندگان و فروشندگان و مشتريان و كاسبان و مسكينان است . در حج حوائج محتاجانى كه از اطراف و اماكن مى آيند و مى توانند بيايند بر آورده مى شود. اينها همه منافعى است كه حج براى بشر دارد.
مؤ لف : قريب به اين مضمون از فضل بن شاذان نيز از آن جناب روايت شده است . و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از ابى الصباح كنانى از امام صادق
(عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير كلام خداى عز و جل كه فرموده : و ((يذكروا اسم اللّه فى ايام معلومات (( فرمود: يعنى ايام تشريق .
مؤ لف : در اين معنا نيز روايات ديگرى از امام باقر و صادق (عليهما السلام ) رسيده ، البته در اين ميان روايات ديگرى نيز هست كه معارض با اين روايات است ، مثل آن رواياتى كه ((ايام معلومات (( را دهه ذى الحجه دانسته ، يا آن رواياتى كه ((ايام معلومات (( را دهه ذى الحجه و ايام معدودات را ايام تشريق دانسته و آيه شريفه با آن روايتى كه ايام مذكور را ايام تشريق دانسته سازگارتر است .
و در كافى به سند خود از ابى الصباح كنانى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله ((ثم ليقضوا تفثهم (( فرمود: منظور، سر تراشيدن و ازاله مو از بدن است .
و در فقيه ، در روايات بزنطى از حضرت رضا (عليه السلام ) آمده كه فرمود: ((تفث (( ناخن گرفتن و چرك گرفتن از بدن و افكندن جامه احرام است .
و در تهذيب به سند خود از حماد ناب ، روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معناى جمله ((و ليطوفوا بالبيت العتيق (( پرسيدم : فرمود: منظور طواف نساء است .
مؤ لف : در معناى اين سه روايت ، روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده است .
و در كافى به سند خود از ابان از كسى كه براى او حديث كرده از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب پرسيدم چرا خداوند خانه كعبه را ((بيت العتيق (( ناميد؟ فرمود: براى اينكه (هر خانه اى در دنيا در قيد ملك مالكى است ) و خداوند خانه را از قيد ملكيت انسانها آزاد كرده ، هيچ كس مالك آن نشده است .
و در تفسير قمى گفته : پدرم از صفوان بن يحيى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) برايم حديثى كرد و در ضمن آن از داستان غرق شدن قوم نوح گفت ، و سپس
فرمود: خانه كعبه از اين جهت بيت عتيق ناميده شده كه از غرق شدن آزاد گرديده .
و در الدر المنثور است كه بخارى در تاريخ خود و ترمذى - وى حديث را حسن دانسته - و ابن جرير و طبرانى و حاكم - وى آن را صحيح دانسته - و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب دلائل - از عبد اللّه بن زبير روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر خدا خانه كعبه را بيت العتيق ناميده بدين جهت است كه خداوند آن را از شر جبابره دنيا آزاد كرده ، و تاكنون هيچ جبارى بر آن غلبه نكرده است .
مؤ لف : تاريخ به هيچ وجه اين روايت را تصديق نمى كند براى اينكه يكى از جبابره كه اين خانه را خراب كرد خود همين عبد اللّه زبير و ديگرى حصين بن نمير به دستور يزيد و يكى ديگر حجاج بن يوسف به امر عبد الملك مروان و يكى قوم قرامطه بودند. و ممكن است مراد آن حضرت تاريخ گذشته اين خانه باشد. و اما روايت سابق بر اين روايت كه ثابت نشده است .
باز در همان كتاب آمده كه سفيان بن عيينه و طبرانى و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و بيهقى - در كتاب سنن خود - از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : حجر اسماعيل جزء خانه است براى اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از پشت ديوار حجر طواف مى كرد. و حجر را داخل طواف مى ساخت ، خداى تعالى هم فرموده : ((و ليطوفوا بالبيت العتيق ((
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده .
باز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از جبير بن مطعم روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اى بنى عبد مناف ! زنهار كه احدى را از طواف اين خانه و نماز در آن ممانعت مكنيد، هر وقت كه باشد چه شب و چه روز.
و در مجمع البيان در ذيل جمله ((فاجتنبوا الرجس من الاوثان (( گفته : اصحاب ما اماميه روايت كرده اند كه بازى شطرنج و نرد و ساير انواع قمار، از اين رجس است . و در ذيل ((و اجتنبوا قول الزور(( گفته : اصحاب ما روايت كرده اند كه غنا و ساير سخنان لهو از مصاديق قول زور است .
و در همان تفسير آمده كه ايمن بن خزيم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه روزى ما را مخاطب قرار داد و فرمود: اى مردم ! خداوند شهادت بنا حق را هم لنگه شرك به خود حساب كرده ، و فرموده : ((فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور((
مؤ لف : ذيل اين روايت در الدر المنثور، از احمد، ترمذى ، ابن جرير، ابن منذر و ابن مردويه از ايمن روايت شده است .
و در كافى به سند خود از ابى الصباح كنانى از ابى عبد اللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله ((و لكم فيها منافع الى اجل مسمى (( فرمود: يعنى مادام كه قربانى نشده ، اگر در راه خسته شد مى تواند سوارش شود، البته نه اينكه خسته اش كند و اگر تشنه شد مى تواند از شيرش بدوشد، البته به شرطى كه همه آن را ندوشد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: حاج مى تواند سوار شتر خود شود، اما به طور شايسته .
مؤ لف : نظير اين روايت را از جابر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز آورده .
و در تفسير قمى در ذيل آيه ((فله اسلموا و بشر المخبتين (( فرموده : يعنى عبادت كنندگان .
و در كتاب كافى به سند خود از عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله ((و اذكروا اسم اللّه عليها صواف (( فرمود: اين آن هنگامى است كه شتر براى نحر، مى ايستد كه دست و پايش در يك صف قرار گرفته ، دستهايش از پا تا زانو بسته شده . و جمله ((فاذا وجبت جنوبها(( مربوط به آن هنگامى است كه به زمين مى افتد.
و در همان كتاب به سند خود از عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله ((فاذا وجبت جنوبها(( فرمود: يعنى وقتى به زمين افتاد از آن بخوريد و به ((قانع (( يعنى كسى كه هر چيزى به او بدهى راضى مى شود و ناراحت
نمى گردد و قهر نمى كند، و به ((معتر(( يعنى كسى كه از كنار تو عبور مى كند بلكه تعارفش كنى ، بخوران .
و در معانى الاخبار به سند خود از سيف تمار روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: سعيد بن عبد الملك به حج آمد و پدرم را بديد، پس گفت : من شترى سوق داده ام (با خود براى قربانى آورده ام ) حال چه كنم
؟ فرمود يك ثلث آن را براى خوردن خانواده ات بده ، و ثلث ديگر را به قانع بخوران ، و ثلث سوم را به مسكين بده . پرسيدم : مسكين يعنى سائل ؟ فرمود: بله و قانع آن كسى است كه هر چيز برايش بفرستى هر چند يك تكه گوشت باشد قناعت مى كند، و معتّر آن كسى است كه به طمع گوشت از كنار تو مى گذرد، ولى سؤ ال نمى كند.
مؤ لف : در همه مضامينى كه در اين روايات گذشت ، روايات بسيار ديگرى هست كه آنچه ما نقل كرديم مختصرى از آنها بود.
و در كتاب جوامع الجامع در تفسير جمله ((لن ينال اللّه لحومها و لا دماوها(( مى گويد: و روايت شده كه مردم جاهليت را رسم بر اين بود كه وقتى شتر را نحر مى كردند، خون آن را به ديوار كعبه مى ماليدند، پس وقتى مسلمانان به حج رفتند مى خواستند همين رسم جاهليت را انجام دهند اين آيه نازل شد.
مولف : در معناى اين روايت در الدر المنثور حديثى از ابن منذر و ابن مردويه از ابن عباس آمده است .
و در تفسير قمى بعد از جمله ((لتكبروا اللّه على ما هديكم (( گفته : تكبير در ايام تشريق در منى به دنبال پانزده نماز و در شهرها به دنبال ده نماز گفته مى شود.
آيات ۳۸ - ۵۷ سوره حج
إِنَّ اللَّهَ يُدَفِعُ عَنِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يحِب كلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ(۳۸) أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصرِهِمْ لَقَدِيرٌ(۳۹) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِم بِغَيرِ حَقٍ إِلا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاس بَعْضهُم بِبَعْضٍ لهَُّدِّمَت صوَمِعُ وَ بِيَعٌ وَ صلَوَتٌ وَ مَسجِدُ يُذْكرُ فِيهَا اسمُ اللَّهِ كثِيراً وَ لَيَنصرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِىُّ عَزِيزٌ(۴۰) الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّهُمْ فى الاَرْضِ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ للَّهِ عَقِبَةُ الاُمُورِ(۴۱) وَ إِن يُكَذِّبُوك فَقَدْ كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عَادٌ وَ ثَمُودُ(۴۲) وَ قَوْمُ إِبْرَهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ(۴۳) وَ أَصحَب مَدْيَنَ وَ كُذِّب مُوسى فَأَمْلَيْت لِلْكفِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْف كانَ نَكِيرِ(۴۴) فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا وَ هِىَ ظالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا وَ بِئرٍ مُّعَطلَةٍ وَ قَصرٍ مَّشِيدٍ(۴۵) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَتَكُونَ لهَُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بهَا أَوْ ءَاذَانٌ يَسمَعُونَ بهَا فَإِنهَا لا تَعْمَى الاَبْصرُ وَ لَكِن تَعْمَى الْقُلُوب الَّتى فى الصدُورِ(۴۶) وَ يَستَعْجِلُونَك بِالْعَذَابِ وَ لَن يخْلِف اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّك كَأَلْفِ سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ(۴۷) وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْت لهََا وَ هِىَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتهَا وَ إِلىَّ الْمَصِيرُ(۴۸) قُلْ يَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا أَنَا لَكمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ(۴۹) فَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لهَُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ(۵۰) وَ الَّذِينَ سعَوْا فى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُولَئك أَصحَب الجَْحِيمِ(۵۱) وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسولٍ وَ لا نَبىٍ إِلا إِذَا تَمَنى أَلْقَى الشيْطنُ فى أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسخُ اللَّهُ مَا يُلْقِى الشيْطنُ ثُمَّ يحْكمُ اللَّهُ ءَايَتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۵۲) لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشيْطنُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فى قُلُوبهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظلِمِينَ لَفِى شِقَاقِ بَعِيدٍ(۵۳) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِت لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ(۵۴) وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فى مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتى تَأْتِيَهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَقِيمٍ(۵۵) الْمُلْك يَوْمَئذٍ لِّلَّهِ يحْكمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فى جَنَّتِ النَّعِيمِ(۵۶) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَتِنَا فَأُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ(۵۷)
خدا از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند كه خدا خيانت گران كفران پيشه را دوست ندارد. (۳۸)
كسانى كه چون ستم ديده اند كارزار مى كنند اجازه دارند و خدا به نصرت دادنشان قادر است. (۳۹)
همان كسانى كه از ديارشان بى رون شده اند بدون سبب جز آنكه مى گفته اند: پروردگار ما خداى يكتا است. اگر خدا بعضى از مردم را به بعض ديگر دفع نمى كرد ديرها و كليساها و كنشتها و مسجدها كه نام خدا در آن بسيار ياد مى شود ويران مى شد، خدا كسانى را كه يارى او كنند يارى مى كند كه وى توانا و نيرومند است. (۴۰)
همان كسانى كه اگر در زمين استقرارشان دهيم نماز به پا كنند و زكات دهند و به معروف وا دارند و از منكر باز دارند و سرانجام همه كارها با خدا است. (۴۱)
اگر تو را تكذيب مى كنند پيش از آنها نيز قوم نوح و عاد و ثمود پيغمبران را تكذيب كردند. (۴۲)
با قوم ابراهيم و قوم لوط. (۴۳)
با اهل مدين. و موسى نيز تكذيب شد. به اين كافران مهلت دادم و بعد مواخذه شان كردم و تعرض من چه بس شديد بود. (۴۴)
چه بسيار دهكده ها كه ستمگر بودند و هلاكشان كرديم و اكنون با وجود بناها كه دارد از سكنه خالى است ، و چه بس يار چاههايى كه معطل مانده و قصرها كه با گچ ساخته شده و اهل آن هلاك شده اند. (۴۵)
چرا در اين سرزمين ها سير نمى كنند تا دلهايى داشته باشند كه با آن بفهمند يا گوشهايى كه با آن بشوند. آرى، ديدگان كور نمى شود بلكه دلهايى كه در سينه ها است كور مى شود (۴۶)
به شتاب از تو عذاب مى خواهند، خدا از وعده خويش تخلف نكند كه نزد پروردگار تو روزى چون هزار سال از سالهايى است كه شما مى شماريد. (۴۷)
چه بسيار دهكده ها كه مهلتشان دادم و ستمگر ب ودند آنگاه مواخذه شان كردم و سرانجام به سوى او است. (۴۸)
بگو اى مردم حق اين است كه من شما را بيم رسانى آشكارم. (۴۹)
بنابراين كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند مغفرت و روزى سخاوتمندانه دارند. (۵۰)
و كسانى كه كوشى ده اند از آيات ما گريزان باشند اهل جهنم اند. (۵۱)
پيش از تو رسولى يا پيغمبرى نفرستاديم مگر آنكه وقتى كتاب ما را قرائت كرد شيطان در قرائت وى مداخله كرد خدا چيزى را كه شيطان القاء كرده باطل مى كند و سپس آيه هاى خويش استوار مى سازد كه خدا دانا و حكيم است. (۵۲)
تا آنچه را كه شيطان القاء مى كند براى كسانى كه در دلهايشان مرضى هست و براى سنگدلان مايه ابتلاء كند كه ستمگران در خلافى بى نهايت اند. (۵۳)
و تا كسانى كه دانش يافته اند بدانند كه قرآن حق و از ناحيه پروردگار توانا است و به آن بگروند و دلهايشان بدان آرام گيرد كه خدا راهبر مؤ منان به راه راست است. (۵۴)
و كسانى كه كافرند پيوسته از آن به شك اندرند تا ناگهان رستاخيز سويشان بيايد يا عذاب روز غم انگيز ايشان بيايد. (۵۵)
در آن روز فرمانروايى خاص خدا است ، ميانشان حكم مى كند، پس كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند در بهشتهاى پر نعمت اند. (۵۶)
و كسانى كه كافرند و آيه هاى ما را تكذيب كرده اند آنان عذابى خفت انگيز دارند. (۵۷)
نخستين آيه نازله درباره جهاد و اذن قتال به مؤ منين
اين آيات متضمن اذن مؤ منين به قتال با كفار است ، و به طورى كه گفته اند: اولين
آيه اى است كه درباره جهاد نازل شده ، چون مسلمانان مدتها بود از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درخواست اجازه مى كردند كه با مشركين قتال كنند، و حضرت به ايشان مى فرمود: من ماءمور به قتال نشده ام ، و در اين باب هيچ دستورى نرسيده . و تا در مكه بود همه روزه عده اى از مسلمانان نزدش مى آمدند كه يا كتك خورده بودند، و يا زخمى شده بودند و يا شكنجه ديده بودند، و در محضر آن جناب از وضع خود و ستمهايى كه از مشركين مكه و گردن كلفت هاى آنان مى ديدند شكوه مى كردند، حضرت هم ايشان را تسليت داده ، امر به صبر و انتظار فرج مى كرد تا آنكه اين آيات نازل شد كه در آنها فرمود: ((اذن للذين يقاتلون ....(( ولى بعضى از مفسرين گفت ه اند: اولين آيه اى كه درباره اذن به جهاد نازل شد آيه ((و قاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم (( بوده .
بعضى ديگر گفته اند آيه ((ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم (( بوده است .
ولى اعتبار عقلى اقتضا مى كند كه همين آيه سوره حج اولين آنها باشد، براى اينكه صريحا كلمه اجازه در آن آمده ، و علاوه در آن زمينه چينى شده : و مردم را بر جهاد تهييج ، و دلها را تقويت ، و با وعده نصرت به طور اشاره و تصريح آنان را ثابت قدم نموده ، و رفتارى را كه خدا با اقوام ستمگر گذشته نموده يادآور شده است .
و همه اينها از لوازم تشريع احكام مهم و بيان و ابلاغ براى اولين بار آن است ، آن هم حكم جهاد كه بناى آن بر اساس فداكارى و جانبازى است ، و از دشوارترين احكام اجتماعى اسلام و مؤ ثرترين آنها در حفظ اجتماع دينى است . آرى ابلاغ چنين حكمى براى اولين بار بسيار احتياج دارد به زمينه چينى و بسط كلام و بيدار كردن افكار، همچنانكه در همين آيات اين روش به كار رفته است .
چونكه اولا كلام را با اين نكته كه خدا مولاى مؤ منين و مدافع ايشان است افتتاح نموده ، سپس به طور صريح اجازه قتال داده ، و فرموده كه : شما تاكنون مظلوم بوديد، و قتال تنها راه حفظ اجتماع صالح از ظلم ستمگران است ، و در اين جمله ايشان را به وصف صلاحيت ستوده ، و آنان را شايسته و قابل براى تشكيل يك مجتمع دينى كه در آن اعمال
صالح عملى مى شود دانسته ، آنگاه رفتار خداى را نسبت به اقوام ستمگر گذشته حكايت كرده ، و وعده داده كه به زودى انتقام ايشان را از ستمگران معاصرشان خواهد گرفت ، همانطور كه از گذشتگان گرفت .
توضيح آيات مربوط به جهاد و قتال : ((ان الله يدافع عن الذين آمنوا...(( و ((اذنللذين يقاتلون ...((
إِنَّ اللَّهَ يُدَفِعُ عَنِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يحِب كلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ
كلمه ((يدافع (( از مدافعه است و مبالغه در دفع را افاده مى كند. و كلمه ((خوان (( اسم مبالغه از خيانت است ، و همچنين كلمه ((كفور(( كه مبالغه كفران نعمت است . و مراد از جمله ((الذين آمنوا(( مؤ منين از امت است ، هر چند كه بر حسب مورد با مؤ منين آن روز اسلام منطبق است ، چون آيات در مقام تشريع حكم جهاد است و حكم جهاد مختص به يك طايفه و اهل يك عصر نيست ، و مورد نمى تواند مخصص باشد.
و مراد از ((كل خوان كفور(( مشركين هستند، اگر آنان را بسيار خيانت كار و كفران پيشه خواند بدين جهت است كه خداوند امانت دين حق را بر آنان عرضه كرد، و در ميان آنان اين دين را ظاهر ساخت ، و آن را امانت و وديعه در نزد فطرت آنان سپرد تا در نتيجه حفظ و رعايت آن به سعادت دنيا و آخرت برسند، و آن را از طريق رسالت به ايشان شناسانيد، ولى ايشان به آن خيانت كردند، يعنى آن را انكار نمودند. خداوند ايشان را غرق در نعمتهاى ظاهرى و باطنى كرد پس كفران كردند و شكرش را به وسيله عبادت به جا نياوردند.
در اين آيه براى مطالب آيه بعد كه اذن به قتال مى دهد زمينه چينى شده ، مى فرمايد خدا از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، و شر مشركين را از ايشان دفع مى دهد، چون كه او ايشان را دوست مى دارد، و مشركين را دوست نمى دارد، براى اينكه مشركين خيانت كردند. پس اگراو مؤ منين را دوست مى داد بدين جهت است كه مؤ منين امانت را رعايت و نعمت خدا را شكر گزارند. پس در حقيقت خدا از دين خود (كه امانت نزد مؤ منين است ) دفاع مى كند. و به همين جهت او ولى و مولاى مؤ منين است كه دشمنانشان را دفع كند، همچنانكه خودش فرموده : ((ذلك بان اللّه مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ((
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصرِهِمْ لَقَدِيرٌ
از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از جمله ((اذن (( فرمان به اذن باشد، نه اينكه بخواهد
از اذن سابق خبر دهد. ديگر اينكه از جمله ((للذين يقاتلون (( بر مى آيد كه مراد از اين اذن ، اذن به قتال است ، و به همين جهت نفرمود: ((اذن للذين آمنوا(( بلكه فرمود: ((اذن للذين يقاتلون (( پس اين كه تعبير را عوض كرد، و فرمود: ((للذين يقاتلون ((، خود دليل بر اين است كه به چه كارى اجازه داده شده اند.
قرائتى كه در ميان همه مسلمين دائر است اين است كه جمله ((يقاتلون (( را به فتح تاء و به صيغه مجهول مى خوانند، كه معنايش : ((كسانى كه مورد كشتار مشركين واقع مى شوند(( است (يعنى كسانى كه مشركين ايشان را مى كشند) و فلسفه اين اجازه هم همين است كه مشركين آغاز به اين عمل كردند، و اصولا خواستار جنگ و نزاعند.
حرف ((باء(( در جمله ((بانهم ظلموا(( براى سببيت است ، و همين خود علت اذن را مى فهماند و مى رساند اگر مسلمانان را اجازه قتال داديم ، به خاطر همين است كه به آنها ستم مى شد، و اما اينكه چگونه ستم مى شد جمله ((الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ...(( آن را تفسير مى كند. و اما اينكه فاعل اين اذن را - كه چه كسى اجازه داده - ذكر نكرد ((و نفرمود: خدا اجازه داد؟(( به منظور تعظيم و بزرگداشت خدا بوده ، نظير جمله ((و ان اللّه على نصرهم لقدير(( كه قدرت بر يارى را خاطر نشان كرده نمى گويد كه خدا ايشان را يارى مى كند، تا به اين وسيله اشاره به اين نكته كرده باشد كه او اينقدر بزرگ است كه هيچ اعتنايى به اين موضوع ندارد، و برايش حائز هيچ اهميتى نيست ، چون براى كسى كه بر هر چيز قادر است مشكلى نيست كه دوستان خود را يارى كند.
الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِم بِغَيرِ حَقٍ إِلا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ...
اين آيه همانطور كه گفتيم مظلوميت مؤ منين را بيان مى كند، و آن اين است كه كفار بدون هيچ گونه حق و مجوزى ايشان را از ديار و وطنشان مكه بيرون كردند. آن هم نه اين طور كه دست ايشان را بگيرند، و از خانه و شهرشان بيرون كنند، بلكه آنقدر شكنجه و آزار كردند، و آنقدر براى آنان صحنه سازى نمودند، تا ناگزير شدند با پاى خود شهر و زندگى را رها نموده در ديار غربت منزل كنند، و از اموال و هستى خود چشم پوشيده ، با فقر و تنگدستى گرفتار شوند. عده اى به حبشه رفتند و جمعى بعد از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه .
پس معناى اخراج در اينجا اين است كه آنها را مجبور به خروج كردند.
جمله ((الا ان يقولوا ربنا اللّه (( استثناى منقطع است كه معناى ((لكن (( را مى دهد يعنى : و ليكن به اين جهت اخراج شدند كه مى گفتند پروردگار ما اللّه است نه بت . و اين
تعبير اشاره مى كند به اينكه مشركين آن قدر نفهم و منحرف از حق بودند كه اين كلمه حق را از مسلمانان جرم مى دانستند و همان را مجوز اين دانستند كه آنها را از وطن ماءلوف خود بيرون كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: استثناى مزبور متصل و به همان معناى اصليش است و مستثنا منه آن كلمه حق است و معناى آيه اين است كه : بدون حق از وطن اخراج شدند مگر براى اين حق كه مى گفتند: ((ربنااللّه (( و ليكن خواننده عزيز خودش خوب مى داند كه اين معنا با مقام هيچ تناسبى ندارد، چون مقام آيه ، مقام بيان اين جهت است كه اگر مؤ منين اخراج شدند بدون حق اخراج شدند، نه اينكه بخواهد بفرمايد: به خاطر اين حق (ربنا اللّه ) اخراج شدند نه به خاطر حقى ديگر.
و اگر همه مسلمانان را به اين وصف (كه از ديار خود اخراج شدند) توصيف فرموده از باب توصيف كل به وصف بعض است به عنايت اتحاد و ائتلاف ، چون مؤ منين از شدت اتحاد و ائتلاف همه با هم برادر و عليه دشمن يكدستند، و اگر همه امتها را به وصف بعضى افراد توصيف كرده ، اين در قرآن كريم تازگى ندارد، بلكه از حد شمار بيرون است .
((و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيرا(( - كلمه ((صوامع (( جمع ((صومعه (( است ، و صومعه نام معبدهايى است كه براى عبادت عابدان و زاهدان ، در بالاى كوه ها و در بيابانهاى دوردست ساخته مى شد، و معمولا عمارتى نوك تيز و مخروطى بود. و كلمه ((بيع (( جمع ((بيعة (( - به كسر با - است كه نام معبد يهود و نصارى است .
و كلمه ((صلوات (( جمع ((صلاة (( است كه به معناى مصلا و نمازگاه يهود است و اگر نمازگاه يهود را ((صلاة (( ناميده ، از باب تسميه محل به نام حال است ، چون نماز حال در نمازگاه است همچنانكه در آيه ((لا تقربوا الصلوه و انتم سكارى - با حال مستى نزديك نماز نرويد(( كلمه نماز به معناى نمازگاه است ، به دليل اينكه در آخر دارد ((و لا جنبا الا عابرى سبيل - و نه در حال جنابت مگر اينكه رهگذر باشيد(( كه معلوم است عبور از نمازگاه ممكن است نه عبور از نماز.
بعضى از مفسرين گفته اند: ((صلوة (( كلمه عربى شده كلمه ((صلوثا((ى عبرانى است ، چون ((صلوثا(( - با ثاى سه نقطه و الف كوتاه - به معناى ((مصلى (( است . و كلمه
((مساجد(( جمع ((مسجد(( است كه نام معبد مسلمين مى باشد.
حكمت تشريع حكم قتال و جهاد: ((و لولا دفع الله الناس ...((
اين آيه هر چند كه در مقام تعليل ، نسبت به تشريع قتال و جهاد قرار دارد و حاصلش اين است كه تشريع قتال به منظور حفظ مجتمع دينى از شر دشمنان دين است كه مى خواهند نور خدا را خاموش كنند، زيرا اگر جهاد نباشد همه معابد دينى و مشاعر الهى ويران گشته عبادات و مناسك از ميان مى رود، و ليكن در عين حال مراد از دفع خدا مردم را به دست يكديگر، اعم از مساءله جهاد است ، چون دفاع مردم از منافع حياتى خود و حفظ استقامت وضع زندگى ، سنتى است فطرى كه (چه اين آيه بفرمايد و چه نفرمايد) در ميان مردم جريان دارد، هر چند كه اين سنت فطرى هم منتهى به خداى تعالى مى شود. اوست كه آدمى را به چنين روشى هدايت كرده ، چون مى بينيم كه انسان را مانند ساير موجودات مجهز به جهاز و ادوات دفاع نموده ، تا به آسانى بتواند دشمن مزاحم حقش را دفع دهد، و نيز او را مجهز به فكر كرده ، تا با آن به فكر درست كردن وسايل دفع ، و سلاحهاى دفاعى بيفتد، تا از خودش و هر شاءنى از شؤ ون زندگى اش كه مايه حيات و يا تكميل حيات و تماميت سعادت او است دفاع كند.
چيزى كه هست دفاع ، با قتال آخرين وسيله دفاع است وقتى به آن متوسل مى شوند كه راه هاى ديگر به نتيجه نرسد، مانند آخرين دواء كه همان داغ كردن است وقتى به آن متوسل مى شوند كه دواهاى ديگر نتيجه ندهد چون در قتال نيز بشر اقدام مى كند به اينكه بعضى از اجزاى بدن يا افراد اجتماع از بين بروند، تا بقيه نجات يابند و اين سنتى است كه در جوامع بشرى جريان دارد، بلكه به انسانها اختصاص نداشته ، هر موجودى كه به نحوى شخصيت و استقلال دارد اين سنت را دارد كه احيانا مشقت موقتى را براى راحتى دائمى تحمل كند.
پس مى توان گفت كه در آيه شريفه به اين نكته اشاره شده است كه قتال در اسلام از فروعات همان سنتى است فطرى ، كه در بشر جارى است . چيزى كه هست وقتى همين قتال و دفاع را به خدا نسبت دهيم آن وقت ((دفع اللّه (( مى شود و مى گوييم : خداوند به خاطر حفظ دينش از خطر انقراض بعضى از مردم را به دست بعضى دفع مى كند. و اگر تنها معابد را نام برده با اين كه اگر اين دفاع نباشد اصل دين باقى نمى ماند تا چه رسد به معابد آن ؟ بدين جهت است كه معابد مظاهر دين و شعائر و نشانه هاى دين است كه مردم به وسيله آن به ياد دين مى افتند، و در آنها نشسته احكام دين را مى آموزند و صورت دين را در اذهان مردم حفظ مى كنند.
((و لينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز(( - لامى كه بر سر جمله ((لينصرن (( در
آمده لام قسم است ، و علاوه بر اينكه سوگند ياد كرده ، وعده خود را با نون تاءكيد ثقيله تاءكيد هم كرده است ، و آن وعده اين است كه هر كس او را با جهاد و قتال با دشمنان يارى كند، او ياريش مى كند و خداى تعالى به اين وعده خود در حق مسلمانان وفا كرد و در جنگها و غزوات بر دشمنان پيروزيشان داد، البته اين تا وقتى بود كه مسلمانان دين خدا را يارى مى كردند.
و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه هر آينه و حتما خدا هر كه را ياريش كند و از دين او دفاع كند، يارى مى كند و خدا توانايى است كه احدى او را ضعيف نمى كند و عزيزى است كه احدى به ساحت عزت او تجاوز نمى كند و چيزى به سلطنت و ملك او بر نمى گردد.
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه در شرايع سابق نيز حكم دفاعى فى الجمله بوده هر چند كه كيفيت آن را بيان نكرده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |