تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
نقد و بررسى روايات فوق
مؤلف: روايات در اين باب بسيار زياد، و بسيار مختلف است. و در بيشتر آن ها آمده كه ماريه را به خاطر كلام حفصه بر خود حرام كرد، نه به خاطر كلام عايشه. و گويندۀ «مَن أنبَأكَ هَذَا - چه كسى اين را به تو خبر داد» حفصه بود، نه عايشه. و منظور حفصه از اين سؤال اين بود كه چه كسى به تو خبر داد كه من جريان ماريه را به عايشه رساندم.
و اين روايات با همه كثرتش، در عين حال ابهامى را كه در جملۀ «عَرّفَ بَعضَهُ وَ أعرَضَ عَن بَعضٍ» هست، برطرف نكرده و روشن نكرده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» براى چه كسى، بعضى از داستان را تعريف كرد و از بعضى ديگرش صرفنظر نمود. بله، در روايتى كه ابن مردويه، از على «عليه السلام» نقل كرده آمده است كه:
هيچ انسان بزرگوارى به خود اجازه نمى دهد ته و توى يك ماجرا را در آورد. براى اين كه خداى عزّوجلّ (درباره رسول گرامی اش) مى فرمايد: «عَرّفَ بَعضَهُ وَ أعرَضَ عَن بَعضٍ»، قسمتى از داستان را با پىگيرى كشف كرد، و از بقيه آن صرف نظر نمود. و نيز در روايتى كه ابن ابى حاتم، از مجاهد و ابن مردويه، از ابن عباس نقل كرده اند آمده كه: آن قسمتى را كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، پىگيرى و كشف كرد، مسأله ماريه بود، و آنچه را كه از پىگيری اش صرف نظر نمود، مسأله زمامدارى ابوبكر و عُمَر بعد از رحلت خود بود، چون ترسيد اشاعه پيدا كند.
اشكالى كه متوجه اين دو روايت است اين است كه: كجاى اين كار كرامت و بزرگوارى است.، آيا افشا كردن ماجراى ماريه (كه يك مسأله خانوادگى است، بزرگوارى است؟!) و يا پنهان كردن زمامدارى ابوبكر و عُمَر بزرگوارى است؟ يا اين كه اگر كرامتى باشد، در عكس اين قضيه است؟ يك انسان بزرگوار، همواره مسائل خانوادگى و ناموسى خود را پنهان مى دارد، و مسائل اجتماعى را در اطلاع همه مى گذارد.
شأن نزول آيه تحريم، به نقل عُمَر بن خطّاب
علاوه بر اين، سبب نزول آيه از عُمَر بن خطّاب به چند طريق روايت شده، و در روايات او اسمى از اين ماجرا برده نشده.
مثلا در عده اى از كتب، حديث نظير بخارى و مسلم و ترمذى از ابن عباس روايت شده كه گفت: من همواره حريص بودم از عُمَر، جريان دو نفر از همسران رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را كه آيه «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُمَا» درباره آنان نازل شده، بپرسم. تا آن كه سالى عُمَر به حج رفت. من نيز با او حج كردم. در بين راه، عُمَر از جاده منحرف شد. (من حس كردم مى خواهد دست به آب برساند). مشك آب را گرفتم و با او رفتم. ديدم: بله در نقطه اى نشست. ايستادم تا كارش تمام شد. بعد آب به دستش ريختم تا وضو بگيرد، (و يا دست خود را بشويد).
آنگاه گفتم: اى اميرالمؤمنين! آن دو زن از زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه خداى تعالى درباره شان فرموده: «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُمَا» كيانند؟ گفت: اين از تو عجب است، اى ابن عباس! آن دو زن، عايشه و حفصه بودند. آنگاه شروع كرد جريانشان را برايم نقل كرد.
و گفت: ما مردم قريش و اهل مكّه زنان را توسرى خور خود داشتيم، و بر آنان مسلط بوديم. و چون به مدينه مهاجرت كرديم، به مردمى برخورديم كه توسرى خور زنان خود هستند، و زنانشان بر آنان تسلط دارند. رفته رفته، زنان ما هم شروع كردند از زنان مدينه چيز ياد گرفتن. روزى من به همسرم غضب كردم و با او قهر نمودم. ولى او مرتب از درِ آشتى در مى آمد، و من آشتى نمى كردم. همسرم گفت: چرا آشتى نمى كنى، (تو كه از پيغمبر بالاتر نيستى). به خدا قسم، زنان پيغمبر اگر بين يكى از آن ها با پيغمبر اختلافى بيفتد، اين كدورت بيش از يك روز طول نمى كشد. روز قهر مى كند و شب آشتى. گفتم: زنان پيغمبر هم هر كدامشان چنين كنند، زيانكارند.
آنگاه گفت: و منزل من در مدينه، در محلّۀ عوالى بود، و مرا همسايه اى از انصار بود، كه با او نوبت گذاشته بودم. يكبار او به خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى رفت و خبر وحى و اخبار ديگر را براى من مى آورد، و يك نوبت من مى رفتم.
در اين بين، چند روزى داشتيم با آن همسايه صحبت مى كرديم، كه قبيلۀ «غسان» دارند اسب هاى خود را نعل مى كنند كه به جنگ ما بيايند. روزى به طرف خانه آمد و درب خانه مرا كوبيد و گفت: حادثه مهمى رُخ داده. پرسيدم: آيا قبيلۀ غسان آمده؟ گفت: نه، حادثه اى كه از حملۀ غسان، مهمتر است و آن، اين است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» زنان خود را طلاق داده. من در دلم گفتم: اى داد و بيداد، حفصه دخترم بيچاره شد، و من اين را هميشه پيش بينى مى كردم كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نتواند با دختر من زندگى كند، و سرانجام او را طلاق دهد.
همين كه نماز صبح را خوانديم، لباس خود را پوشيدم و به طرف خانۀ حفصه روان شدم. ديدم حفصه گريه مى كند. پرسيدم: آيا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تو را طلاق داد؟ گفت: نمى دانم، ولى از من كناره گيرى كرده و در مشربه (نام باغى است كه ماريه در آن منزل داشت، و به همين مناسبت آن باغ را مشربۀ أُمّ ابراهيم مى گفتند) عزلت گزيده. من به طرف مشربه رفتم. در آن جا به غلامى سياه برخوردم، گفتم: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اجازه بگير داخل شوم. غلام سياه برگشت و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزى نفرمود.
ناگزير به طرف مسجد رفتم و پيرامون مسجد جمعيتى را ديدم كه مى گريستند. پهلوى آن ها نشستم، ولى نتوانستم خود را آرام كنم. دوباره برخاستم نزد غلام سياه آمده، گفتم برايم اجازه بگير. غلام به درون رفت و برگشت، و گفت اجازه گرفتم، ليكن حضرت چيزى نگفت. همين كه خواستم برگردم، غلام صدايم زد كه برگرد و داخل شو. حضرت اجازه فرمودند. داخل منزل شدم، ديدم رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به حصيرى تكيه كرده و خشونت حصير در بدنش اثر گذاشته. عرض كردم: يا رسول اللّه! آيا زنان خود را طلاق گفته اى؟ فرمود: نه.
عرض كردم: اللّه اكبر، يا رسول اللّه! ما مردم قريش همواره مسلط بر زنان خود بوديم، از روزى كه وارد مدينه شده ايم، زنان ما بدهوا شده اند. چون در مدينه، زنان بر مردان مسلط اند. روزى من به همسرم خشم كردم، ولى او بدون اين كه پروايى داشته باشد و به خشم من اعتنايى بكند، با من گفت و شنود و نشست و برخاست كرد. من به او پرخاش كردم كه مثلا چقدر پُررويى. گفت: پررويى ندارد، به خدا سوگند زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» همين طورند. اگر كدورتى پيش بيايد، بيشتر از يك روز طول نمى كشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود مى كنند.
من در پاسخ همسرم گفتم: زنان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هم بد مى كنند. هر كس اين كار را بكند، زيانكار است. بعدا روزى به خانه دخترم حفصه رفتم، از او پرسيدم: آيا شما زنان پيامبر اين طوريد كه سر به سر آن جناب مى گذاريد، و اگر قهر هم بكنيد، تا شب بيشتر ادامه نمى دهيد؟ حفصه گفت: آرى. گفتم: هر كس از شما چنين كند، بدبخت و زيانكار است، براى اين كه چه امنيتى داريد از اين كه خداى تعالى، به خاطر خشم رسولش بر شما خشم كند؟ و آيا بعد از خشم خدا جز هلاكت چه خواهد بود؟ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» چون اين را شنيد، تبسم كرد.
عرض كردم: من همواره به حفصه سفارش كردم سر به سر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مگذار، و از او چيزى درخواست مكن. هرچه خواستى، به خود من بگو تا برايت فراهم كنم. و اگر هوويت از تو قشنگ تر بود، و نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» محبوب تر بود، تحريك نشوى. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، بار ديگر تبسم كرد.
(من چون آن جناب را خوشحال ديدم)، عرض كردم: اجازه مى دهى خودمانى و آزاد بنشينم؟ فرمود: بله. همين كه اجازه داد، سرم را بلند كردم و نگاهى به اطراف خانه افكندم. به جز سه قطع پوست دباغى نشده، چيزى نيافتم. عرض كردم: يا رسول اللّه! دعا بفرما و از خدا وسعتى براى امتت درخواست كن. مردم فارس و روم با اين كه خدا را نمى پرستند، چه زندگى مرفه و گشاده اى دارند. تا اين را گفتم، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برخاست و نشست. آنگاه فرمود:
اى پسر خطّاب! آيا (از دارايى روم و فارس و تهىدستى من و امتم نسبت به حقانيت دين من) به شك افتادى؟ آخر آن ها مردمى كافرند و خداى تعالى، هر سهمى كه از خوشى زندگى داشته اند، همه را در دنيا به آنان داده. و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» (در همان ايام) سوگند ياد كرده بود كه به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در اين باب مورد عتاب قرار داده، و برايش كفاره سوگند را واجب كرده بود.
مؤلف: اين داستان از عُمَر بن خطّاب، به طور مختصر و مفصل به چند طريق نقل شده - وليكن به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين روايت، هيچ سخنى درباره اين كه سرّى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به بعضى از همسرانش سپرده بود، چه بوده، ندارد. و نيز در آن نيامده كه آنچه افشا كرد، چه بوده و آنچه از افشايش اعراض فرمود، چه بوده، با اين كه مهم به دست آوردن اين معانى است.
و در عين حال، از ظاهر اين روايت بر مى آيد كه مراد از «تحريم حلال» در آيه شريفه، اين است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، تمامى زنان خود را بر خود حرام كرده بوده، با اين كه آيه شريفه غير اين را مى فرمايد. چون آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه: آن جناب، در صدد تحصيل رضاى
همسرانش بوده، و به خاطر دلخوشى آنان، چيزى را بر خود حرام كرده. علاوه بر اين، در اين روايات نيامده كه چرا مسأله توبه را به دو نفر از زنان آن حضرت اختصاص داد و فرمود: «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُما وَ إن تَظَاهَرَا عَلَيهِ...».
رواياتى در توضیح معنای عبارت: «صَالِحُ المُؤمِنين»
و در تفسير قمى، به سند خود، از ابى بصير روايت آورده كه گفت: من از امام باقر «عليه السلام» شنيدم مى فرمود: منظور از صالح المؤمنين در آيه شريفه «إن تَتُوبَا إلَى اللّه فَقَد صَغَت قُلُوبُكُمَا وَ إن تَظَاهَرَا عَلَيه فَإنّ اللّهَ هُوَ مَولاهُ وَ جِبرِيلُ وَ صَالِحُ المُؤمِنِين»، على بن ابى طالب «عليه السلام» است.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از اسماء بنت عميس روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شنيدم آيه «إن تَتُوبَا...» را تلاوت مى كرد تا مى رسيد به جملۀ «وَ صَالِحُ المُؤمِنِين»، و مى فرمود: صَالِحُ المُؤمِنِين، على بن ابى طالب است.
مؤلف: صاحب تفسير برهان، بعد از نقل روايت ابى بصير - كه در سابق نقل كرديم - گفته است: محمد بن عباس، در اين معنا، پنجاه و دو حديث از طرق خاصه و عامه جمع آورى كرده، آنگاه خود صاحب برهان، مقدارى از آن احاديث را نقل كرده است.
چگونه اهل خود را از آتش حفظ كنيم؟
و در كافى، به سند خود، از عبد الاعلى، مولاى آل سام، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا قُوا أنفُسَكُم وَ أهلِيكُم نَاراً» نازل شد، مردى از مؤمنان نشست و شروع كرد به گريه كردن، و گفتن اين كه من از نگهدارى نفس خودم عاجز بودم، اينك مأمور نگهدارى از زن و فرزند خود نيز شده ام. رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به او فرمود: در نگهدارى اهلت همين بس است كه به ايشان امر كنى، آنچه را كه به خودت امر مى كنى، و ايشان را نهى كنى از آنچه كه خودت را نهى مى كنى.
و نيز در كافى، به سند خود، از سماعه، از ابى بصير روايت كرده كه ذيل آيه «قُوا أنفُسَكُم وَ أهلِيكُم نَاراً» گفته: از امام پرسيدم: چگونه زن و فرزند را از آتش دوزخ حفظ كنم؟ فرمود: آن ها را امر كن بدانچه كه خدا امر كرده، و نهى كن از آنچه خدا نهى كرده. اگر اطاعتت كردند كه تو ايشان را حفظ كرده اى، و به وظيفه ات عمل نموده اى، و اگر نافرمانی ات كردند، خودشان گنهكارند. تو آنچه را بر عهده داشته اى، ادا كرده اى.
مؤلف: اين روايت را به طرقى ديگر، از ذرعه، از ابى بصير، از آن امام بزرگوار نقل كرده.
و در الدر المنثور است كه: عبدالرزاق، فاريابى، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، و بيهقى در كتاب المدخل، از على بن ابى طالب روايت آورده اند كه در تفسير آيه «قُوا أنفُسَكُم وَ أهلِيكَُم نَاراً» فرمود: خود و زن و بچه خود را تعليم خير دهيد، و آنان را ادب نماييد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آيه شريفه «قُوا أنفُسَكُم وَ أهلِيكُم نَاراً» را تلاوت كرد، و سپس در پاسخ كسانى كه پرسيدند: چگونه اهل خود را از آتش حفظ كنيم؟ فرمود: بدانچه خدا دوست مى دارد، امرشان كنيد و از آنچه خدا كراهت دارد، نهى كنيد.
چند روايت در بارۀ «توبه نصوح» و ...
و در كافى، به سند خود، از ابى الصباح كنانى روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: آيه شريفه «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إلَى اللّه تَوبَةً نَصُوحاً» به چه معناست؟ فرمود: به اين كه بنده خدا از گناهى توبه كند، و ديگر آن گناه را مرتكب نشود (اين توبه نصوح و خالص است).
محمد بن فضيل مى گويد: من از حضرت ابى الحسن «عليه السلام»، از اين آيه پرسيدم. فرمود: اين كه از گناه توبه كند و ديگر آن را تكرار نكند (تا آخر حديث).
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: معاذ بن جبل، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عرضه داشت: يا رسول اللّه! توبه نصوح چيست؟ فرمود: اين كه بنده خدا از گناهى كه كرده پشيمان شود و به درگاه خدا عذرخواهى كند، و ديگر آن گناه را مرتكب نشود، همان طور كه شير بعد از دوشيدن، ديگر به پستان بر نمى گردد.
مؤلف: روايات در اين معنا، از طرق شيعه و سنى بسيار است.
و در كافى، به سند خود، از صالح بن سهل همدانى روايت آورده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» در تفسير آيه «يَسعَى نُورُهُم بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم» فرمود: اينان امامان مؤمنان اند، كه در روز قيامت، نورشان جلو پاى مؤمنان و طرف راست آن ها به حركت در مى آيد.
در نسخه اى ديگر آمده كه: خود امامان، جلو مؤمنان و طرف راست آنان به حركت در مى آيند، و با نور خود، راه مؤمنان را روشن مى كنند، تا آنان را به منزل هاى اهل بهشت برسانند.
و در تفسير قمى آمده كه ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» نقل كرده كه در تفسير آيه بالا فرموده: هر كس آن روز نور داشته باشد، نجات مى يابد، و البته هر مؤمنى در آن روز، نور دارد.
آيات ۱۰ - ۱۲ سوره تحريم
ضرَب اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَاَت نُوحٍ وَ امْرَأَت لُوطٍ كانَتَا تحْت عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صالِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنهُمَا مِنَ اللَّهِ شيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ(۱۰) وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا امْرَأَت فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَت رَبّ ابْنِ لى عِندَك بَيْتاً فى الْجَنَّةِ وَ نجِّنى مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظالِمِينَ(۱۱) وَ مَرْيمَ ابْنَت عِمْرَنَ الَّتى أَحْصنَت فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَ صدَّقَت بِكلِمَاتِ رَبّهَا وَ كُتُبِهِ وَ كانَت مِنَ الْقَانِتِينَ(۱۲)
خداى تعالى، براى كسانى كه كافر شدند، مَثَلى زده و آن، همسر نوح و همسر لوط است كه در تحت فرمان دو نفر از بندگان صالح ما بودند، و اين دو زن، به آن دو بنده صالح خيانت كردند و همسريشان با پيامبران هيچ سودى برايشان نكرد و از عذاب خدا جلوگير نشد و به ايشان گفته شد: داخل آتش شويد، همان طور كه بيگانگان با انبيا داخل مى شوند (۱۰).
و نيز، خداى تعالى براى كسانى كه ايمان آوردند، مَثَلى مى زند و آن، داستان همسر فرعون است كه گفت: پروردگارا! نزد خودت برايم خانه اى در بهشت بنا كن و مرا از فرعون و عمل او نجات بده و از مردم ستمكار برهان (۱۱).
و داستان مريم دختر عمران است كه بانويى پاك بود، و ما در او از روح خود دميديم و او كلمات پروردگار خود و كتب او را تصديق كرد و از خاشعان بود (۱۲).
ملاک برتری و کرامت نزد خدا، تنها تقوا است و بس
اين آيات كريمه، متضمن دو تا مَثَل است. يكى مَثَلى كه خدا به وسيلۀ آن، حال كفار را مجسّم مى كند، و يكى هم مَثَلى كه بيانگر حال مؤمنان است. مَثَل اول، وضع كفار را در شقاوت و هلاكت روشن نموده، بيان مى كند كه اگر چنين شدند، به خاطر خيانتى بود كه به خدا و رسولش كردند، و سرانجام خيانت به خدا و رسول همين است. از هر كس كه مى خواهد، سر بزند. هرچند از كسى سر بزند كه وابسته و متصل به انبيا باشد. و مَثَل دوّمى، بيانگر اين حقيقت است كه سعادت و رستگارى مؤمنان هم تنها به خاطر ايمان خالصشان به خدا و رسول و قنوتشان و حُسن اطاعتشان بوده، و اتصال و خويشاوندى كه با كفار داشتند، ضررى به حالشان نداشت. پس معلوم مى شود ملاك كرامت نزد خدا، تنها و تنها تقوا است و بس.
و براى مجسم كردن اين معنا، نخست حال اين طايفه اول را به حال دو تا زن تاريخ مَثَل مى زند، كه هر دو همسر دو پيامبر بزرگوار بودند. دو پيامبرى كه خداى تعالى عبد صالحشان ناميده - و چه كرامتى بزرگتر از اين - و با اين حال، دو زن به آن دو بزرگوار خيانت كردند. و در نتيجه، فرمان الهى رسيد كه با ساير دوزخيان داخل دوزخ گردند. پس اين دو زن همسر و هم بستر دو پيامبر بزرگوار بودند، اما همسرى آنان سودى به حالشان نبخشيد، و بدون كسب كمترين امتيازى، در زمرۀ هالكان به هلاكت رسيدند.
و طايفه دوم را، به دو زن ديگر تاريخ مَثَل مى زند. يكى همسر فرعون است، كه درجۀ كفر شوهرش بدان جا رسيد كه در بين مردم معاصر خود (با كمال بى شرمى و جنون) فرياد زد: «ربّ اعلاى شما منم». اما اين همسر به خدا ايمان آورد، و ايمانى خالص آورد، و خداى تعالى او را نجات داد و داخل بهشتش كرد، و قدرت همسرى چون فرعون و كفر او، نتوانست به ايمان وى خدشه اى وارد سازد. دومى مريم، دختر عمران است. مريم صديقه و قانته، كه خدايش به كرامت خود گرامی اش داشت، و از روح خود در او بدميد.
و در اين تمثيل، تعريض و چوبكارى سختى به دو همسر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، كه آن دو نيز، به آن جناب خيانت كردند و سرّ او را فاش ساخته، عليه او دست به دست هم دادند و اذيتش كردند. و مخصوصا وقتى مى بينيم سخن از كفر و خيانت و فرمان (داخل دوزخ شويد) دارد، مى فهميم كه تعريض تا چه حد شديد است.
«ضَرَب اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَاَت نُوحٍ وَ امْرَأَت لُوطٍ كانَتَا تحْت عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صالِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا ...»:
راغب مى گويد: كلمۀ «خيانت» و كلمه «نفاق»، هر دو به يك معناست، با اين تفاوت كه خيانت را در خصوص نفاقى به كار مى برند كه در مورد عهد و امانت بورزند. و نفاق را در خصوص خيانتى به كار مى برند كه در مورد دين بورزند. اين معناى اصلى و موارد استعمال اصلى اين دو كلمه بود، ولى بعدها در هم و بر هم شد. پس «خيانت» به معناى مخالفت با حق به وسيله نقض سرّى عهد است و مقابل خيانت، «امانت» است، هم گفته مى شود: «خِنتُ فُلاناً - من به فلانى خيانت كردم»، و هم گفته مى شود: «خِنتُ أمَانةَ فُلانٌ - من به امانت فلانى خيانت كردم».
سرانجام بد همسر نوح (ع ) و همسر لوط(ع ) با اينكه همسر پيامبر بودند
درباره جمله «للذين كفروا» دو احتمال هست ، يكى اينكه اين جمله متعلق باشد به مثل ، كه در آن صورت معنا چنين مى شود: خداى تعالى مثلى زده كه با آن حال كسانى را كه شدند ممثل كند، و بفهماند كه خويشاونديشان به بندگان صالح سودى به حالشان ندارد، همچنان كه سودى به حال همسر نوح و همسر لوط نداشت . و احتمال دوم اينكه متعلق به فعل «ضرب » باشد، كه در آن صورت معنا چنين مى شود: خداى تعالى زن نوح و لوط و سرگذشت آنان را مثل زده براى كفار تا عبرت بگيرند، و بفهمند كه اتصال و خويشاوندى با صالحان از بندگان خدا سودى به حالشان نداشت ، اينها نيز با خيانتى كه نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كردند اهل آتش خواهند بود.
دو كلمه «امرات نوح و امرات لوط» مفعولند براى فعل «ضرب »، و منظور از اينكه فرمود: اين دو زن در تحت دو نفر از بندگان صالح ما بودند اين است كه همسر آن دو بودند.
«فلم يغنيا عنهما من اللّه شيئا» - ضمير تثنيه اولى به كلمه «عبدين »، و تثنيه دومى به كلمه «امراتين » برمى گردد، و معناى جمله است كه آن دو بنده صالح ما ذره اى از عذاب خدا را كه متوجه آن دو زن شداز آنان دور نكردند.
«و قيل ادخلا النار مع الداخلين » - يعنى به ايشان گفته شد، داخل آتش شويد همانطور كه سايرين و بيگانگان از انبيا داخل مى شوند. و منظور از «داخلين » قوم نوح و قوم لوط است ، همچنان كه آيه زير هم كه درباره همسر نوح است به اين معنا اشاره دارد، مى فرمايد: «حتى اذا جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول »، و آيه اى ديگر كه راجع به هم سر لوط است ، و مى فرمايد: «فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم ،
ممكن هم هست منظور از جمله ((مع الداخلين »، خصوص كفار از قوم نوح و لوط نباشد، بلكه عموم كفار باشد (ولى به هر حال لطف اين جمله را از نظر دور مدار، كه مى خواهد اشاره كند: شما با همه اتصالى كه با نوح و لوط داشتيد، امروز با ساير دوزخيان هيچ فرقى نداريد، و اتصال و همسرى با انبيا خردلى در سرنوشت شما دخالت ندارد).
و اگر اين خطاب را در قالب قيل - گفته شد آورد، و نيز داخلين را مطلق ذكر كرد، براى اين بود كه به بى مقدارى آن دو زن ، و همه كفار اشاره كند، و بفهماند نزد خدا هيچ ارزش و كرامتى ندارند، و خداى تعالى هيچ باك و پروايى ندارد، كه آن دو در كجا و به چه سرنوشتى هلاك مى شوند.
وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا امْرَأَت فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَت رَب ابْنِ لى عِندَك بَيْتاً فى الْجَنَّةِ ... بحثى كه بايد درباره جمله «للذين امنوا» داشته باشيم ، همان بحثى است كه در جمله «للذين كفروا» داشتيم .
شرح دعاى همسر فرعون و در خواست هايش از پروردگار متعال
و در جمله «اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه »، خداى سبحان تمامى آرزوهايى را كه يك بنده شايسته در مسير عبوديتش دارد خلاصه نموده ، براى اينكه وقتى ايمان كسى كامل شد ظاهر و باطنش هماهنگ ، و قلب و زبانش هماواز مى شود، چنين كسى نمى گويد مگر آنچه را كه مى كند، و نمى كند مگر آنچه را كه مى گويد، و در دل آرزويى را نمى پروراند، و در زبان درخواست آن را نمى كند، مگر همان چيزى را كه با عمل خود آن را مى جويد.
و چون خداى تعالى در خلال تمثيل حال اين بانو، و اشاره به منزلت خاصه اى كه در عبوديت داشت ، دعايى را نقل مى كند كه او به زبان رانده ، همين خود دلالت مى كند بر اين كه دعاى او عنوان جامعى براى عبوديت او است ، و در طول زندگى هم همان آرزو را دنبال مى كرده ، و درخواستش اين بوده كه خداى تعالى برايش در بهشت خانه اى بنا كند، و از فرعون و عمل او و از همه ستمكاران نجاتش دهد. پس همسر فرعون جوار رحمت پروردگارش را خواسته ، خواسته است تا با خدا نزديك باشد، و اين نزديكى با خدا را بر نزديكى با فرعون ترجيح داده ،
با اين كه نزديكى با فرعون همه لذات را در پى داشته ، در دربار او آنچه را كه دل آرزو مى كرده يافت مى شده ، و حتى آنچه كه آرزوى يك انسان بدان نمى رسيده ، در آنجا يافت مى شده ، پس معلوم مى شود همسر فرعون چشم از تمامى لذات زندگى دنيا دوخته بوده ، آن هم نه به خاطر اينكه دستش به آنها نمى رسيده ، بلكه در عين اينكه همه آن لذات برايش فراهم بوده ، مع ذلك از آنها چشم پوشيده ، و به كراماتى كه نزد خدا است ، و به قرب خدا دل بسته بوده ، و به غيب ايمان آورده ، و در برابر ايمان خود استقامت ورزيده ، تا از دنيا رفته است .
و اين قدمى كه همسر فرعون در راه بندگى خدا برداشته ، قدمى است كه مى تواند براى همه پويندگان اين راه ، مثل باشد، و به همين خداى سبحان حال او و آرزوى او و عمل در طول زندگى او را در دعايى مخ تصر خلاصه كرد، دعايى كه جز اين معنا نمى دهد كه او از تمامى سرگرمى هاى دنيا و هر چيزى كه آدمى را از خدا بى خبر مى كند قطع رابطه كرده ، و به پروردگار خود پناهنده شده ، و جز اين آرزويى نداشته كه با خدا نزديك باشد، و در دار كرامت او منزل گزيند.
مى فرمايد: «امرات فرعون »، براى مؤمنين همسر فرعون را مثل مى زند، نام آن جناب به طورى كه در روايات آمده آسيه بوده : «اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه »، در اين دعا خانه اى درخواست كرده كه هم نزد خدا باشد و هم در بهشت ، وبدان است كه بهشت دار قرب خدا و جوار رب العالمين است ، همچنان كه خود خداى تعالى فرموده : «احياء عند ربهم يرزقون » علاوه بر اين ، حضور در نزد خداى تعالى و نزديكى او كرامتى است معنوى ، و استقرار در بهشت كرامتى است صورى ، پس جا دارد كه بنده خدا هر دو را از خدا بخواهد.
«و نجنى من القوم الظالمين » - منظورش از قوم ظالمين همان قوم فرعون است و دعا در حقيقت بيزارى ديگرى است از فرعونيان ، و از خداى تعالى درخواست مى كند، او را از جامعه اى ستمكار نجات دهد، همچنان كه جمله قبلى درخواست نجات از مجتمع خاص خانوادگى بود.
وَ مَرْيمَ ابْنَت عِمْرَنَ الَّتى أَحْصنَت فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا ...
اين آيه عطف است به جمله «امرات فرعون »، و تقديرش اين است كه : «و ضرب اللّه مثلا للذين امنوا مريم ... - خداوند مريم را مثل زده براى كسانى كه ايمان آورده اند...».
در خصوص مريم (عليهاالسلام ) مى بينيم كه به نام مباركش تصريح نموده ، ولى درباره همسر فرعون چنين كارى نكرد، اصولا در قرآن كريم جز مريم نام هيچ زنى برده نشده ، تنها آن جناب است كه در حدود بيست و چند سوره و در سى و چند آيه نام او را برده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |