يونس ٧٤
ترجمه
يونس ٧٣ | آیه ٧٤ | يونس ٧٥ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«رُسُلاً»: پیغمبران فراوان و بزرگواری. تنوین آن برای تکثیر و تفخیم است. «کَذالِکَ»: بدین شیوه. از این راه. یعنی: تجاوزهای پیاپی به حریم احکام الهی و حق و حقیقت، کمکم قوّه تشخیص را از متجاوزان میگیرد و کارشان به جائی میرسد که سرکشی و بزهکاری برای ایشان طبیعت ثانوی میشود، به گونهای که دیگر در مقابل هیچ حقیقتی تسلیم نمیشوند. این است که سرانجام مهر باطل میخورند.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
تفسیر
نکات آیه
۱ - خداوند، در فاصله زمانى بین حضرت نوح و موسى (ع)، پیامبران بزرگى را مبعوث کرد. (و اتل علیهم نبأ نوح ... ثم بعثنا من بعده رسلا ... ثم بعثنا من بعدهم موسى)
۲ - پیامبرانى که در فاصله بین حضرت نوح و موسى (ع) مبعوث شدند، هر کدام عهده دار هدایت قوم خود بودند. (و اتل علیهم نبأ نوح ... ثم بعثنا من بعده رسلا إلى قومهم ... ثم بعثنا من بعدهم موسى)
۳ - پیامبرانِ بعد از حضرت نوح (ع) پس از رو به رو شدن با ایستادگى و تکذیب قومشان، معجزات و براهین روشنى - که شاهد صدق ادعایشان بود - به مردم ارائه کردند. (ثم بعثنا من بعده رسلا إلى قومهم فجاءوهم بالبینت) «بینات» در این آیه مى تواند شامل معجزات نیز باشد.
۴ - هیچ پیامبرى بعد از نوح (ع) مبعوث نشد مگر اینکه قومش در برابرش ایستادند و رسالتش را انکار و او را به دروغ گویى متهم کردند. (ثم بعثنا من بعده رسلا إلى قومهم فجاءوهم بالبینت فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل) «فاء» در «فجاءوهم» فاى فصیحه بوده و بر حذف جمله قبل از خودش دلالت دارد و تقدیر آن چنین است: « ... رسلا إلى قومهم فکذبوهم فجاءوهم بالبینات ... ».
۵ - تکذیب کنندگان رسالت پیامبران پس از نوح (ع)، على رغم ارائه معجزات و دلیلهاى روشن به آنان، همچنان بر ناباورى و تکذیب خود، پاى فشردند. (فجاءوهم بالبینت فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل) برداشت فوق مبتنى بر این است که مضاف الیه «قبل» ضمیر عاید به «مجىء» که از «جاءوهم بالبینات» استفاده مى شود، بازگردد.
۶ - اقوام تکذیب کننده پیامبران، به خاطر مهر شدن دلهایشان و با وجود معجزات و براهین روشن، توانایى پذیرش آنان را نداشتند. (فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل کذلک نطبع على قلوب المعتدین) تعبیر به «فما کانوا لیؤمنوا» به جاى «فما آمنوا بما کذبوا به» بیانگر وجود نوعى مانع است که آنان را از ایمان آوردن بازمى داشت. در جمله بعد، از آن مانع تعبیر به «طبعِ قلوب» شده است.
۷ - تکذیب رسالت پیامبران، جریانى مستمر در تاریخ (فکذبوه ... ثم بعثنا من بعده رسلا ... فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل)
۸ - خداوند، بر دلهاى تکذیب کنندگان پیامبرانِ پس از نوح (ع)، به علت رسوخ صفت تجاوز و حق ستیزى در نفس آنان، مهر زده بود. (فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل کذلک نطبع على قلوب المعتدین) تعبیر به اسم فاعل (المعتدین) بدون لحاظ زمان و مفعول، بیانگر ثبوت مبدأ اشتقاق (اعتدا) در ذات (مکذبان) است.
۹ - تکذیب کنندگان پیامبران پس از نوح (ع) مردمى تجاوزپیشه و حق ستیز بودند. (فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل کذلک نطبع على قلوب المعتدین)
۱۰ - ثبوت و رسوخ صفت تجاوز و حق ستیزى در نفس آدمى، موجب مهر شدن قلب و هدایت ناپذیرى است. (فما کانوا لیؤمنوا ... کذلک نطبع على قلوب المعتدین)
۱۱ - هدایت ناپذیر کردن دلهاى متجاوزان، سنّت و قانون لا یتغیر الهى است. (کذلک نطبع على قلوب المعتدین)
۱۲ - قلب، کانون کفر و ایمان است. (فما کانوا لیؤمنوا ... کذلک نطبع على قلوب المعتدین)
روایات و احادیث
۱۳ - از امام صادق (ع) ]درباره بنى آدم [روایت شده که فرمود: « ... فمنهم من أقرّ بلسانه فى الذر و لم یؤمن بقلبه فقال اللّه: «فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل» ;[۱] ... برخى از آنان در عالم ذر به زبان اقرار کردند، ولى ایمان قلبى نداشتند. این است که خداوند فرمود: ایمان نمى آوردند به آنچه که قبلاً تکذیب کردند».
موضوعات مرتبط
- انبیا: انبیاى بعد از نوح (ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۸، ۹ ; انبیاى قبل از موسى(ع) ۱، ۲ ; تاریخ انبیا ۱، ۲، ۴، ۵، ۷ ; تجاوزگرى مکذبان انبیا ۸، ۹ ; تکذیب انبیا ۷ ; تهمت به انبیا ۴ ; تهمتهاى اقوام انبیا ۴ ; حق ستیزى مکذبان انبیا ۸، ۹ ; ختم قلب مکذبان انبیا ۶، ۸ ; دلایل حقانیت انبیا ۳ ; عجز مکذبان انبیا ۶ ; لجاجت مکذبان انبیا ۵ ; محدوده مسؤولیت انبیا ۲ ; معجزه انبیا ۳ ; مکذبان انبیا ۴، ۵، ۸، ۹ ; هدایتگرى انبیا ۲
- ایمان: مرکز ایمان ۱۲
- تجاوز: آثار تجاوز ۱۰
- حق: آثار حق ستیزى ۱۰ ; حق ستیزان ۸، ۹
- خدا: افعال خدا ۸ ; سنّتهاى خدا ۱۱
- قلب: آثار ختم قلب ۶ ; عوامل ختم قلب ۱۰ ; نقش قلب ۱۲
- کفر: عوامل کفر ۱۳ ; کفر در عالم ذر ۱۳ ; مرکز کفر ۱۲
- متجاوزان: ۸، ۹ هدایت ناپذیرى متجاوزان ۸، ۹ ۱۱
- هدایت: عوامل هدایت ناپذیرى ۱۰
منابع
- ↑ تفسیر قمى، ج ۱، ص ۲۴۸ ; نورالثقلین، ج ۲، ص ۹۶، ح ۳۵۳.