تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



وصف نعمت هاى بهشتى مقرّبان

«ثُلَّةٌ مِّنَ الاَوَّلِينَ * وَ قَلِيلٌ مِّنَ الآخِرِينَ»:

كلمۀ «ثُلّه» - به طورى كه گفته اند - به معناى جماعت بسيار انبوه است، و مراد از كلمۀ «اولين»، امت هاى گذشته انبياى سلف است. و مراد از كلمۀ «آخرين»، امت اسلام است. چون معهود از كلام خدا، همين است، كه هر جا سخن از «اولين» و «آخرين» گفته، منظورش از «اولين»، امت هاى گذشته و از «آخرين»، امت اسلام است. مانند آيه اى كه در همين سوره مى آيد و مى فرمايد: «إنّا لَمَبعُوثُونَ أوَ آبَاؤُنَا الأوّلُونَ قُل إنّ الأوّلِينَ وَ الآخِرِينَ لَمَجمُوعُونَ إلى مِيقَاتِ يَومٍ مَعلُومٍ». بنابراين، معناى آيه مورد بحث این شد كه: مقرّبين از امت هاى گذشته، جمعيت بسيارى بودند و از اين امت، جمعيت كمترى.

با بيانى كه گذشت، اين معنا روشن شد اين كه: بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «اولين»، مسلمانان صدر اول اسلام، و مراد از «آخرين»، مسلمانان آخر این امّت است، تفسير صحيحى نيست.

«عَلى سُرُرٍ مَّوْضونَةٍ * مُّتَّكِئِينَ عَلَيهَا مُتَقَابِلِينَ»:

كلمه «وضن»، به معناى بافتن است. بعضى هم گفته اند: هر بافتنى را «وضن» نمى گويند، بلكه تنها بافتن زره را «وضن» مى گويند. و اگر در اين جا، «بافتن تخت را وضن خوانده»، از باب استعاره است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۰۹

خواسته است از محكمى بافت آن خبر داده باشد.

«مُتّكِئِينَ عَلَيهَا» - اين دو جمله، دو تا حال براى ضميرى است كه به «مقربين» بر مى گردد و مرجع ضمير «عليها»، كلمۀ «سُرُر» است، و معنايش اين است كه: مقربين بر تخت هاى بافته اى قرار دارند، در حالى كه بر آن ها تكيه كرده اند، و در حالى رو به روى هم نشسته اند.

ممكن هم هست جملۀ اول، حال براى «مقرّبين» و جملۀ دوم، حال براى ضمير جمله اول باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: مقرّبين، در حالى بر تخت هاى بافته اى قرار دارند كه بر آن تكيه كرده اند، و در حالى بر آن تكيه كرده اند كه رو به روى هم نشسته اند.

و اما اين كه «رو به روى هم نشستن»، چه معنا دارد؟ بايد گفت: معناى تحت اللفظى آن منظور نيست، بلكه كنايه از نهايت درجۀ اُنس و حُسن معاشرت و صفاى باطن ايشان است. مى خواهد بفرمايد: مقرّبين به پشت سرِ يكديگر نظر نمى كنند، و پشت سرِ آنان عيبگويى ندارند، غيبت نمى كنند، بلكه هرچه دارند، رو به روى هم مى گويند.

«يَطُوفُ عَلَيهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ»:

كلمۀ «وِلدان»، جمع وَلَد - فرزند - است، و طواف كردن پسرانى بهشتى بر پيرامون مقرّبين، كنايه است از حسن خدمتگزارى آنان. و كلمۀ «مُخَلّدُون»، اسم مفعول از باب تفعيل، از مادۀ «خلود» است، كه به معناى دوام است. يعنى پسرانى بهشتى به آنان خدمت مى كنند، كه تا ابد به همان قيافۀ پسرى و جوانى باقی اند، و گذشت زمان اثرى در آنان نمى گذارد.

بعضى از مفسران گفته اند: «مُخلدون»، از مادۀ «خَلَد» - به فتحه خاء و لام - است كه به معناى گوشواره است و مراد اين است كه خدمتكاران نامبرده، گوشواره به گوش اند.

«بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِّن مَّعِينٍ»:

كلمه «اكواب » جمع كوب است ، كه در عرب به معناى ظرفى است كه نه دسته داشته باشد و نه لوله به خلاف اباريق كه جمع ابريق است و به معناى ظرفى است كه هم دسته دارد، و هم لوله ، و در فارسى آن آفتابه مى گويند. و بعضى گفته اند: ابريق به معناى ظرفى است كه تنها لوله داشته باشد. و كلمه «كاس » همان كاسه فارسى است . بعضى از مفسرين در پاسخ از اين سوال كه چرا اكواب و اباريق را جمع آورد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۰

و در خصوص كاس آن را به صيغه مفرد آورد، گفته اند: جهتش اين است كه كلمه كاس تنها در موردى بر ظرف اطلاق مى شود كه پر باشد، و كاسه خالى را كاس نمى گويند. و مراد از «معين » خمر معين است ، يعنى شرابى كه پيش روى آدمى جريان داشته باشد. لا يُصدَّعُونَ عَنهَا وَ لا يُنزِفُونَ يعنى مقربين از نوشيدن آن كاسه ها دچار صداع و خمارى كه دنبال خمر هست نمى شوند، و شراب بهشت مانند شراب دنيا خمارآور نيست ، و عقل آنان به خاطر سكرى كه از نوشيدن شراب حاصل مى شود زايل نمى گردد، در عين اين كه مست مى شوند عقلشان را هم از دست نمى دهند. وَ فَكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيرُونَ وَ لحَْمِ طيرٍ مِّمَّا يَشتهُونَ كلمه فاكهه و طير در اين آيه شريفه عطف است بر كلمه «اكواب »، و معناى آن اين است كه پسران بهشتى پيرامون مقربين در آمد و شدند، يكى ميوه مى آورد هر ميوه اى كه خود او اختيار كرده باشد، ديگرى مرغ بريان مى آورد هر مرغى كه خود او هوس كرده باشد. در اينجا ممكن است كسى اشكال كند كه در روايات آمده اهل بهشت هر وقت اشتهاى ميوه اى كنند شاخه اى كه حامل آن ميوه خودش به سوى ايشان خم مى شود و ايشان ميوه را مى چيند، و چون اشتهاى گوشت مرغى كنند خود آن مرغ در حالى كه بريان شده در دست ايشان مى افتد، و هر چه بخواهند از آن مى خورند، دوباره مرغ زنده شده پرواز مى كند. ولى اين اشكال وارد نيست ، براى اين كه اهل بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند، يكى از چيزهايى كه انسان مى خواهد تنوع و تفنن در زندگى است ، گاهى انسان مى خواهد خدمت گزارانش برايش آنچه مى خواهد حاضر كنند، و مخصوصا در وقتى كه آدمى با دوستان خود مجلسى فراهم كرده دوست مى دارد خدمتكاران از دوستانش پذيرايى كنند، همچنان كه گاهى هم هوس مى كند بدون وساطت خدمتكاران خودش برخيزد و از درخت ميوه بچيند. وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثَلِ اللُّؤْلُو الْمَكْنُونِ كلمه «حور عين » مبتدايى كه خبرش حذف شده ، از سياق چنين بر مى آيد، و تقدير آن «لهم حور عين ...» است ، و يا «و فيها حور عين ...»است . و حور العين نام زنان بهشت است ، و در سابق در تفسير سوره دخان معناى حور العين گذشت ، و اين حور العين مانند لولو مكنون است يعنى لولوئى در صدف خود مخزون و محفوظ و دست نخورده است ، و اين تعريفت نشان دهنده منتهاى صفاى حور است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۱

جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ اين آيه شريفه قيدى است براى همه مطالب قبل ، و كلمه «جزاء» مفعول له و بيانگر علت است . و معناى آيه اين است كه : همه آنچه كه با اهل بهشت كرديم براى اين بود كه پاداشى باشد در قبال آن اعمال صالحى به طور مستمر انجام مى دادند. لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً «سخن لغو» آن سخنى است كه فايده و اثرى بر آن مترتب نشود، و تاثيم به معناى آن است كه نسبت اثم (گناه ) به كسى بدهى . و معناى آيه اين است كه : در بهشت كسى لغو و تاثيم از ديگرى نمى شنود، و كسى نيست كه ايشان را به سخنى مخاطب سازد كه فايده اى بر آن مترتب نباشد، و كسى نيست كه ايشان را به گناهى نسبت دهد، چون در بهشت گناهى نيست . بعضى از مفسرين كلمه تاثيم را تفسير كرده اند به دروغ . إِلا قِيلاً سلَماً سلَماً اين جمله استثنايى است منقطع از لغو وتاثيم ، و كلمه «قيل » مانند كلمه «قول » مصدر است ، و كلمه «سلاما» بيان كلمه «قيل » است ، و تكرار آن صرفا براى تاءكيد وقوع آن است . و معناى آيه اين است كه : اهل بهشت لغو و تاثيمى نمى شنوند، مگر سخنى سلام است و سلام . بعضى از مفسرين گفته اند : ممكن است كلمه «سلاما» مصدر به معناى وصف باشد، يعنى صفت قيلا باشد، كه در اين صورت معنايش ‍ چنين مى شود: «مگر سخنى كه اين صفت دارد سالم است ». وَ أَصحَب الْيَمِينِ مَا أَصحَب الْيَمِينِ از اين آيه شروع مى شود تفصيل مال حال اصحاب ميمنه ، و اگر به جاى تعبير به اصحاب ميمنه تعبير كرد اصحاب يمين ، براى اين بود كه بفهماند هر دو تعبير درباره يك طايفه است ، و آن يك طايفه كسانى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۲

و جمله دوم استفهامى است كه در مقام بزرگداشت امر آنان و به شگفت آوردن شنونده از حال ايشان است ، و اين جمله استفهامى خبر است براى جمله اول يعنى و اصحاب اليمين .

وصف نعم بهشتى اصحاب اليمين

فى سِدْرٍ مخْضودٍ «سدر» نام درختى است كه بارش را عرب نبق و فارس كنار مى نامد و مخضود هر شاخه اى است كه تيغش بريده شده باشد، و ديگر خار در آن نباشد. وَ طلْحٍ مَّنضودٍ كلمه «طلح » نام درخت موز است . بعضى گفته اند: طلح ، موز نيست ، بلكه درختى است كه سايه اى خنك و مرطوب دارد. بعضى ديگر گفته اند: درخت ام غيلان است ، كه شكوفه هايى خوش بو دارد. و كلمه «منضود» اسم مفعول از مصدر نضد «چيدن به رديف است »، پس منضود از هر چيز، رويهم چيده شده آن است . و معناى آيه مورد بحث اين است كه : اصحاب يمين در درختان موز هستند كه ميوه هايش روى هم چيده شده از پايين درخت تا بالاى آن . وَ ظِلٍّ ممْدُودٍ وَ مَاءٍ مَّسكُوبٍ بعضى از مفسرين گفته اند: «ممدود از سايه ها» آن سايه اى است كه : هميشگى باشد و نور خورشيد آن را از بين نبرد و «ماء مسكوب » آبى است دائما در جريان باشد و هرگز قطع نگردد. وَ فَكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطوعَةٍ وَ لا ممْنُوعَةٍ يعنى درختانى كه ميوه هايش فصلى نيست و مانند درختان دنيا نيست كه در زمستان بار نداشته باشد، ممنوعه هم نيست نه از ناحيه خود بهشتيان ، كه مثلا از آن سير و خسته شده باشند، و نه از ناحيه خارج از خودشان ، كه مثلا دورى محل و يا وجود خارهاى شاخه كه نگذارد ميوه آن را بچينند و يا مانعى ديگر. وَ فُرُشٍ مَّرْفُوعَةٍ كلمه «فرش » جمع فراش است ، كه به معناى گستردنى ها است ، و كلمه «مرفوعة » به معناى عالى و بلند است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۳

بعضى از مفسرين مراد از فرش مرفوعه را زنان ارجمندى دانسته اند كه در عقل و جمال و كمال قدر و منزلتى بلند دارند، و استدلال كرده اند به اين كه : كلمه فراش در مورد زنان نيز استعمال دارد، و اتفاقا آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «انا انشا ناهن انشاء...» با اين وجه تناسب دارد. إِنَّا أَنشأْنَهُنَّ إِنشاءً فجَعَلْنَهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْرَاباً يعنى ما آن زنان را ايجاد و تربيت كرديم ، ايجادى خاص و تربيتى مخصوص . در اين آيه اشاره اى هم به اين نكته هست كه وضع زنان بهشتى از نظر جوانى و پيرى و زيبايى و زشتى اختلاف ندارد، و معناى اين فرمود: «فجعلنا هن ابكارا» اين است كه : ما زنان بهشتى را هميشه بكر قرار داده ايم ، به طورى كه هر بار كه همسران ايشان با آنان بياميزند ايشان را بكر بيابند. كلمه «عرب » جمع عروب است ، و عروب به معناى زنى است كه شوهرش عشق مى ورزد، و يا حداقل او را دوست بدارد و در برابرش ناز و كرشمه داشته باشد،و كلمه «اتراب » جمع ترب - به كسره تاء و سكون راء - معناى مثل است ، مى فرمايد: ما زنان بهشتى را امثال يكديگر كرديم ، و يا از نظر سن و سال ، هم سن شوهرانشان كرديم . لاَصحَبِ الْيَمِينِ ثُلَّةٌ مِّنَ الاَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِّنَ الاَخِرِينَ معناى اين آيه از آنچه گذشت استفاده مى شود، احتياج به توضيح مكرر ندارد، چيزى كه در اينجا بايد گفت اين است كه : از اين آيات استفاده مى شود اصحاب يمين در اولين و آخرين جمعيتى كثير هستند، به خلاف سابقين مقربين كه در اولين ، بسيار بودند، و در آخرين وعده اى كمتر.

دسته سوم (اصحاب الشمال ) و بيان وصعيت آنها در قيامت

وَ أَصحَب الشمَالِ مَا أَصحَب الشمَالِ اين جمله مركب است از مبتداى «اصحاب الشمال »، و خير «ما اصحاب الشمال »، و استفهام در جمله دوم استفهام شگفت انگيزى و هول انگيزى است ، و اگر اصحاب مشئمه در آيات قبل را در اين آيات اصحاب شمال خواند، براى اين بود كه اشاره كند به اين كه اصحاب مشئمه در قيامت نامه هاى اعمال شاءن به دست چپشان داده مى شود، همچنان كه نظيرش در اصحاب يمين گذشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۴

فى سمُومٍ وَ حَمِيمٍ وَ ظِلٍّ مِّن يحْمُومٍ لا بَارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ كلمه «سموم » - به طورى كه در كشاف آمده - به معناى حرارت آتش است ، كه در مسام بدن فرو رود، و كلمه «حميم » به معناى آب بسيار داغ است ، و تنوين در آخر سموم و حميم عظ مت آن دو را مى رساند. (در فارسى هم وقتى مى خواهيم بفهمانيم فلانى شجاعت عجيبى به خرج داد، مى گوييم : فلانى شجاعتى كرد، يعنى شجاعتى وصف ناپذير)، و كلمه يحموم به معناى دود سياه است ، و ظاهرا دو كلمه «لا بارد و لا كريم » دو صفت باشد براى ظل نه براى يحموم ، چون ظل است كه از آن انتظار برودت مى رود، و مردم بدان جهت خود را به طرف سايه مى كشانند، كه خنك شوند، و استراحتى كنند و هرگز از دود انتظار برودت ندارند، تا بفرمايد يحمومى كه نه خنك است و نه كريم . مقصود از «اتراف » در تعليل استقرار اصحابشمال در عذاب به اينكه آنان مترف بودند إِنهُمْ كانُوا قَبْلَ ذَلِك مُترَفِينَ اين آيه علت استقرار اصحاب شمال در عذاب را بيان مى كند، و اشاره با كلمه «ذلك » به همان عذاب آخرتى است كه قبلا ذكر كرده بود، و «اتراف » كه مصدر كلمه «مترفين » است به معناى آن است كه نعمت ، صاحب نعمت را دچار مستى و طغيان كند، كسى نعمت چنينش كند مى گويند او اتراف شده ، يعنى سرگرمى به نعمت آنچنان او را مشغول كرده كه از ماوراى نعمت غافل گشته ، پس مترف بودن انسان به معناى دل بستگى او به نعمت هاى دنيوى است ، چه آن نعمتهايى كه دارد، و چه آن هايى كه در طلبش مى باشد، چه اندكش و چه بسيارش . اين را بدان جهت گفتيم كه ديگر اشكال نشود به اين كه بسيارى از اصحاب شمال از متمولين و داراى نعمت هاى بسيار نيستند، چون نعمت هاى همه در داشتن مال خلاصه نمى شود، مال يكى از آن نعمت ها است ، و آدمى غرق در انواع نعمت هاى خدايى است ، ممكن است مردى تهى دست به يكى ديگر از آن نعمت ها دچار طغيان بشود. و به هر حال معناى آيه اين است كه : اگر گفتيم ما اصحاب شمال را به فلان عذاب گرفتار مى كنيم ، علتش اين است كه آنان قبل از اين در دنيا دچار طغيان بودند، و به نعمت هاى خدا اتراف شده بودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۵

اقوال مختلف درباره مقصود از «حنث عظيم » كه اصحابشمال بر آن اصرار مى ورزيدند وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلى الحِْنثِ الْعَظِيمِ در مجمع البيان مى گويد: كلمه «حنث » به معناى شكستن عهد و پيمان مؤ كد به سوگند است ، و اصرار درشكستن چنين عهدى به اين است كه : به اين عمل ناستوده همچنان ادامه دهد، و به هيچ وجه دست از آن برندارد. و شايد اين معنا از سياق استفاده بشود كه اصرار بر حنث عظيم عبارت است از اين كه استكبار از پرستش و بندگى پروردگار خود دارند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آن پيمان بسته بودند، و در عالم ذر بر طبق آن ميثاق داده بودند، و در عين سپردن چنين پيمانى فطرى غير پروردگار خود را اطاعت كنند، و اين پيمان شرك مطلق است . بعضى هم گفته اند: اصلا كلمه «حنث » به معناى گناه عظيم است ، و اگر با اين حال كلمه مذكور را وصف عظيم توصيف كرده ، با اين كه عظيم در معناى خود كلمه خوابيده ، براى مبالغه است ، و منظور از حنث عظيم شرك به خدا است . بعضى ديگر گفته اند: حنث عظيم به طور كلى به معناى هر گناه كبيره است . بعضى هم گفته اند: سوگند خوردن بر اين ادعا است كه قيامت دروغ است ، و اين سوگند در آيه شريفه «و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لا يبعث اللّه من يموت » حكايت شده مى فرمايد: مشركين سوگندهاى غلاظ و شدادى خدا مى خورند كه خدا مردگان را زنده نمى كند، ولى لفظ آيه مورد بحث مطلق است ، نه از آن خصوص عهد شكنى متبادر است ، و نه شرك به خدا، و نه گناهان كبيره ، و نه سوگند بر نبودن معاد، و چون آيه مطلق است پس با احتمال ما بهتر مى سازد كه گفتيم : عبارت است از اطاعت غير خدا كه نيز مطلق است و شامل همه آن احتمالات مى شود. وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ ئذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ ءَابَاؤُنَا الاَوَّلُونَ سخنى است از منكرين معاد كه ريشه و اساسى به جز استبعاد ندارد، و به همين علت استبعاد حشر خود را با حشر پدران خود تاءكيد كردند، چون حشر پدران پوسيده به نظر آنان بعيدتر است ، و تقدير كلام «او اباونا الاولون مبعوثون » است ، يعنى آباء و پدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۶

پاسخ خداوند به استبعاد معاد مشركين و بيانحال و وضعشان در قيامت

قُلْ إِنَّ الاَوَّلِينَ وَ الاَخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقَتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ در اين آيه خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور مى دهد از استبعاد آنان نسبت به معاد پاسخ داده ، آن را تثبيت كند، و آنگاه به ايشان خبر دهد كه در روز قيامت چه زندگيى دارند، طعام و شرابشان چيست ؟ طعامشان زقوم و شرابشان حميم است . و حاصل پاسخ اين است كه : اولين و آخرين هر دو دسته به سوى ميقات روزى معلوم جمع مى شوند، و اين كه بين خود و اولين فرق گذاشتند بعث خود را امرى بعيد و بعث آنان را بعيدتر دانستند صحيح نيست . و كلمه «ميقات » به معناى وقت معينى است ،امرى را با آن تحديد كنند، و منظور از «يوم معلوم » روز قيامت است كه نزد خدا معلوم است ، پس اضافه ميقات به كلمه «يوم معلوم » با اين كه گفتيم خود ميقات به معناى وقت معين است اضافه اى است بيانى . ثمَّ إِنَّكُمْ أَيهَا الضالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لاَكلُونَ مِن شجَرٍ مِّن زَقُّومٍ فَمَالِئُونَ مِنهَا الْبُطونَ اين آيات تتمه كلامى است كه گفتيم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ماءمور بوده با منكرين معاد در ميان بگذارد، و دراين آيات از مال كار آنان در روز قيامت و وضعى كه آن روز دارند، و طعام و شرابى كه دارند خبر مى دهد. و اگر آنان را به خطاب ضالين و مكذبين مخاطب كرد، براى اين بود كه به علت شقاوت و ملاك خسرانشان در روز قيامت اشاره كرده باشد، و آن ملاك اين است كه : ايشان از طريق حق گمراه بودند، و اين گمراهى در اثر استمرارى كه در تكذيب و اصرارى كه بر حنث داشتند در دلهايشان رسوخ كرده ، و اگر تنها گمراه بودند و ديگر تكذيب نمى داشتند، اميد آن مى رفت نجات يابند، و هلاك نگردند اما دردشان تنها گمراهى نبود. و كلمه «من » در جمله «من شجر» ابتدايى است ، ودر جمله «من زقوم » بيانيه است . احتمال هم دارد من «زقوم » بدل باشد از «من شجر». و ضمير «منها» به شجر و يا به ثمر برمى گردد، و اين دو نام هم جايز است ضمير مونث به آن برگردد و هم ضمير مذكر، و بخاطر همين در اينجا ضمير مونث به آن برگردانيده ، و در آيه بعدى ضمير مذكر آورده ، فرموده : «فشاربون عليه »، و بقيه الفاظ آيه روشن است . مى فرمايد: سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده از درختى (و يا از ميوه درختى ) از زقوم خواهيد خورد، و شكمها از آن پر خواهيد كرد. فَشرِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الحَْمِيمِ فَشرِبُونَ شرْب الهِْيمِ كلمه «على » در «عليه » استعلاء را مى رساند در مورد اين آيه مى فهماند منظور نوشيدن بلافاصله بعد از خوردن است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۷

(در فارسى هم مى گوييم روى غذا آب نوشيد) و كلمه «هيم » جمع هيماء است ، و «هيماء» آن شترى را گويند كه مبتلا به بيمارى هيام - به ضمه هاء - شده باشد، و بيمارى «هيام » آفتى است كه شتران بدان مبتلا مى شوند، مانند بيمارى استسقاء (در آدميان ) كه حيوان از شدت عطش آب مى خورد، ولى رفع عطش نمى شود، و همچنان مى نوشد تا بميرد، و يا به معناى درد شديدى است كه بدان مبتلا مى گردد، و از شدت درد مى ميرد. بعضى گفته اند: منظور از هيم ، ريگزار است كه هيچ وقت از آب سير نمى شود. و معناى آيه اين است كه : شما اى گمراهان تكذيب كننده ، پس از خوردن از درخت زقوم از آبى جوشان خواهيد نوشيد، مانند نوشيدن شتر هيماء، و يا نوشيدن ريگزار كه هرگز از نوشيدن سيراب نمى شود. اين جمله آخرين جمله اى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) ماءمور شد كفار را به آن مخاطب سازد. هَذَا نُزُلهُُمْ يَوْمَ الدِّينِ اين است پذيرايى از ايشان در روز دين ، يعنى روز جزا، و كلمه «نزل » به معناى هر خوردنى و نوشيدنى است كه ميزبان وسيله آن از ميهمان خود پذيرايى مى كند و حرمتش را پاس مى دارد. و معناى آيه اين است كه : اينها كه درباره طعام و شراب آنان گفتيم ، پذيرايى گمراهان تكذيب گر است . پس در اين كه عذاب آماده شده آنان را، پذيرايى خوانده ، نوعى تهكم و طعنه زدن است ، و آيه شريفه كلام خداى تعالى است خطاب به رسول گراميش ، چون اگر اين جمله نيز كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بود، و خطاب در آن به ضالين بود، بايد مى فرمود: هذا نزلكم - اين است پذيرايى از شما ولى مى بينيم كه فرموده : اين است پذيرايى از ايشان . بحث روايتى در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ابن عساكر از طريق عروه بن رويم از جابر بن عبدالله روايت كرده كه گفت : وقتى سوره واقعه نازل شد و در آن آمده : «ثله من الاولين و قليل من الاخرين » عمر عرضه داشت :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۸

يا رسول الله جمعى كثير از اولين ، و اندكى از آخرين ؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود : بيا و بشنو كه اين آيه هم نازل شده : «ثله من الاولين و ثلة من الاخرين ». آگاه باش كه از آدم تا من جزء ثله اولين است ، و امت من ثله آخرين است ، و ما هنوز ثله خود را تكميل نكرده ايم ، وقتى تكميل مى شود كه بتوانيم شتران خود را در بيابان هاى سودان بچرانيم . (و يا سودانيان ما را در چراندن شتران كمك كنند) در حالى كه از گويندگان لا اله الا اللّه باشند، و شهادت دهند كه براى خدا شريكى نيست . سيوطى بعد از نقل اين حديث مى گويد: ابن ابى حاتم اين حديث را به وجهى ديگر و بدون سند از عروه بن رويم نقل كرده است . و در همان كتاب آمده كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت : وقتى آيه «ثله من الاولين و قليل من الاخرين » نازل شد، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اندوهناك شدند، و پيش خود فكر كردند كه به جز اندكى از ما از امت محمد نيست (چون مى فرمايد: مقربون جمع كثيرى از گذشتگان ، و اندكى از آيندگانند، و ما آيندگان آن گذشتگانيم ) و به همين جهت ظهر همان روز اين آيه نازل شد كه : «ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين »، تا ثله اولين و ثله آخرين اندازه هم و مقابل هم شوند، در نتيجه آيه «ثلة من الاولين و قليل من الاخرين » نسخ شد. توضيحى راجع به روايتى كه بر نسخ آيه : «ثلة من الاولين وقليل من الاخرين » با آيه : «ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين » دلالت دارد مؤ لف : زمخشرى در كشاف در تفسير اين آيه مى گويد: اگر بگويى كه در حديث آمده همين كه اين آيه نازل شد مسلمانان ناراحت شدند، و همچنان اظهار ناراحتى مى كردند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به طور مداوم به پروردگار خود مراجعه مى كرد، تا آيه «ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين » نازل شد، در پاسخ مى گويم : اين حديث به دو دليل درست نيست ، اول اين كه اين آيه شريفه با كمال وضوح درباره سابقين است ، كه مى فرمايد: در اولين زياد بودند، و در آخرين كمتر. و آيه دوم كه مصاديق خود را در اولين و آخرين بسيار دانسته مربوط به اصحاب يمين است ، و لذا مى بينيد كه اين طبقه را و وعده اى را كه به ايشان داده با حرف «واو» بر طبقه سابقين و وعده اى كه به ايشان داده عطف كرده است (و اگر هر دو آيه راجع به يك طايفه بود، حاجت به عطف نداشت ، و ذكر آن طايفه عنوان اصحاب يمين تقريبا تكرارى مى بود).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۱۹

دليل دوم اين است كه : نسخ در مورد احكام است ، كه ممكن است حكمى از احكام تا مدتى موقت مصلحت داشته باشد، و بعد از آن مدت حكمى ديگر آن را نسخ كند، و اما خبر دادن از يك جريان و يا يك داستان چيزى نيست كه نسخ بپذيرد، و آيات مورد بحث دارد از آينده سابقين و اصحاب يمين خبرهايى مى دهد، اينجا چه جاى نسخ است ؟. بعضى ديگر از اين اشكال پاسخ داده اند كه : ممكن است روايت را حمل كرد بر اين كه وقتى اصحاب ، آيه اولى را كه بين اولين و آخرين فرق مى گذاشت شنيدند، گمان كردند امت اسلام هم چنين وضعى دارند، يعنى اصحاب يمين از اين امت اندكى از ايشان است ، در نتيجه رستگاران به بهشت درامت كمتر از بهشتيان در امت هاى گذشته است ، لذا آيه شريفه «ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين » نازل شده ، اندوه آنان را از بين برد، و اين كه در حديث آمده كه آيه بعدى آيه قبلى را نسخ كرد، منظورش همين بوده كه آيه دوم آن پندارى رامسلمانان نامبرده از آيه اول داشتند از بين برد. ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه حمل مذكور هيچ شاهد و دليلى در لفظ آيه ندارد، علاوه بر اين ، لفظ آيه با آن منافات دارد، و مخصوصا اين كه حمل كردند نسخ را بر ازاله پندار، عبارت خود حديث آن را تحمل نمى كند، حال روايت اولى هم مخصوصا از جهت ذيلش حال همين روايت است . و در مجمع البيان در ذيل آيه «يطوف عليهم ولدان مخلدون » مى گويد در معناى ولدان اختلاف است ، بعضى گفته اند همان فرزندان اهل دنيا هستند، كه (به خاطر كوچكى سن ) نه حسناتى دارند تا مستقلا براى خود پاداشى داشته باشند، و نه گناهانى تا عقاب شوند، ناگزير اين پست را به آنان محول كرده اند. آنگاه مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم روايت شده كه وقتى پرسيدند اطفال مشركين در آخرت چه وضعى دارند؟ فرمود: خدمتگزاران اهل بهشتند. مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از حسن نقل كرده ، ليكن روايتش ‍ ضعيف و غير قابل اعتماد است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←