تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرده كه نوشيدنى شما است و از آن آب، درخت ها (و گياهانى) است كه حيوانات خود را در آن مى چرانيد. (۱۰)

با آن (آب) براى شما كشت و زيتون و نخل و انگور و همه گونه ميوه ها روياند كه در اين، براى گروهى كه انديشه كنند، عبرت ها است. (۱۱)

و شب و روز را به خدمت شما گذاشت و خورشيد و ماه و ستارگان به فرمان وى، در خدمت شما هستند كه در اين، براى گروهى كه عقل خود را به كار برند، عبرت هاست. (۱۲)

و نيز آنچه برايتان در زمين آفريده و رنگ هاى آن مختلف است كه در اين، براى گروهى كه اندرز پذيرند، عبرت هاست. (۱۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۸

اوست كه دريا را به خدمت گرفت تا از آن گوشت تازه خوريد و از آن زيورى برون آريد كه پيرايه و زينت خويش كنيد و كشتى را مى بينيد كه آب را مى شكافد (تا شما تجارت كنيد) و از كرم وى فزونى جویيد و شايد سپاس داريد. (۱۴)

و در زمين، لنگرهايى از كوه ها افكند تا شما را نلرزاند و جوی ها و راه هايى ايجاد كرد، تا شايد هدايت يابيد. (۱۵)

و علامت هايى قرار داد كه آن ها به وسيله ستارگان هدايت مى شوند. (۱۶)

آيا آن كه خلق كند و آن كه خلق نكند، يكسان است، چرا اندرز نمى گيريد؟ (۱۷)

اگر بخواهيد نعمت هاى خدا را بشماريد، نتوانيد شمرد، كه همانا خدا آمرزگار و رحيم است. (۱۸)

آنچه را نهان كنيد و آنچه را عيان كنيد، خدا مى داند. (۱۹)

معبودهايى را كه غير از خدا مى خوانند، چيزى را خلق نمى كنند، بلكه خودشان هم مخلوق اند. (۲۰)

مُردگانند، نه زندگان و ندانند چه وقت از نو زنده مى شوند. (۲۱)

بيان مفاد كلى سوره نحل و مكى و مدنى بودن آيات آن

اگر به دقت در اين سوره نظر كنيم ظن قوى پيدا مى شود كه صدر اين سوره از آياتى است كه در روزهاى آخر توقف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه در نزديكى هاى مهاجرتش به مدينه نازل شده است ، و اين آيات ، چهل آيه اول آنست ، كه خداى سبحان در قسمتى از آن انواع نعمتهاى آسمانى و زمينى را كه مايه حيات انسانى است و انسان در معاشش از آن بهره مند مى شود خاطر نشان فرموده و از راه نظام متقن و تدبير يك نواختى كه در آنها است بر وحدانيت خود در ربوبيت استدلال فرموده است.

و در قسمتى ديگر، احتجاج مى كند بر بطلان پندارهاى مشركين و بى ثمر بودن مساعى ايشان و اينكه به زودى كيفر ايشان را مى دهد، همچنانكه امت هاى گذشته را كه مثل اينان بودند كيفر داد، و به زودى در روز قيامت در حق آنان فصل قضاء مى كند.

خداى سبحان اين آيات را با جمله «اتى امر الله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالى عما يشركون» افتتاح نموده و آيات احتجاج را بر تقديس و تنزيه و تسبيحى كه در آنست متفرع كرد، و از اين تفريع چنين فهميده مى شود كه غرض عمده از آيات صدر سوره اين است كه از نزديك بودن امر الهى خبر دهد و هشدار دهد كه به زودى بر آنان نازل مى شود، و نيز در اين تفريع تهديدى است بر مشركين كه از در استهزاء مى گفتند: پس ‍ چرا عذابى كه مى گويى نازل نمى شود تا ما را تهديد نمايد.

و نيز با جمله «فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره» به مؤمنين بشارت مى دهد بر اينكه به زودى حق بر باطل غلبه نموده و توحيد بر شرك ، و ايمان بر كفر ظفر مى يابد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۹

اين فهرست آن مطالبى است كه با دقت در آيات صدر سوره استفاده مى شود. و اما آيات ذيل آن كه هشتاد و هشت آيه است و از آيه «و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا» شروع مى شود به خاطر اتصال و ارتباطى كه در آنها است از سياقش چنين بر مى آيد كه در اوائل هجرت نازل شده باشد.

و بر اين مبنا مى توان گفت اين سوره از اول تا به آخر پشت سر هم و يا نزديك بهم نازل شده است.

و دليل اينكه در نزديكى بعد از هجرت نازل شده مطالبى است كه جز با پاره اى حوادث اوائل هجرت تطبيق نمى كند، نظير مطلبى كه در آيه «و الذين هاجروا فى الله...» است ، و مطلبى كه در آيه «و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر...» آمده ، كه در باره كسانى كه راجع به سلمان فارسى حرفهايى زده بودند نازل شد، و واضح است كه سلمان هم در مدينه اسلام آورد و آيه «من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» كه به شهادت روايات آينده ، در باره عمار ياسر نازل شده ، و همچنين آيات ديگر آن كه در باره يهوديها است، و آياتى كه در باره احكام است ، همه اينها ظن غالب مى دهد بر اينكه اين آيات در مدينه نازل شده است.

و علاوه بر وقايع و حوادث خود آيات نيز ظهور دارد در اينكه نزولشان از نظر مكى و مدنى بودن مختلف است، مثلا آيه «و الذين هاجروا...» و آيه «و اذا بدلنا آية مكان آية...» تا دو و يا پنج آيه بعدش و همچنين آيه «من كفر بالله من بعد ايمانه الا...» و تعدادى از آيات بعد آن ظهور در اين دارند كه در مدينه نازل شده اند.

وليكن بعد از همه اين حرفها انصاف اين است كه آيه «و الذين هاجروا» تا آخر آيه بعديش و آيه «من كفر بالله من بعد ايمانه...» و پاره اى آيات بعد از آن و نيز آيه «و ان عاقبتم فعاقبوا...» و دو آيه بعدى آن مدنى هستند، و به شهادت سياقى كه دارند در مدينه نازل شده اند و بقيه آيات آن به مكى بودن بيشتر شباهت دارند تا مدنى بودن ، و اين نظريه هر چند كه با روايات سازگار نيست و ليكن سياق شاهد آنست ، و سياق آيه قرآن سزاوارتر به پذيرفتن است تا روايات وارده در باره آن.

و در تفسير آيه ۱۱۸ از سوره انعام هم احتمال داديم كه آن سوره بعد از سوره نحل نازل شده باشد، و با اينكه سوره انعام مكى است و غرضى كه به منزله جامع ذيل سوره است امر به صبر و وعد حسن بر صبر در راه خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۰

و غرض سوره خبر دادن به نزديك شدن امر خداست كه عبارتست از: غلبه دين حق بر كفار، كه خداى تعالى اين معنا را با بيان اين كه: «تنها خداى تعالى اله معبود است نه ديگرى چون تدبير عالم مانند خلقتش ‍ قائم به او است و نيز همه نعمتها به او منتهى مى گردد و هيچ يك از آنها مصنوع غير او نيست» نتيجه مى گيرد. پس واجب است همان خدا به تنهائى عبادت شود.

و همچنين با بيان اين كه: «دين حق از خدا است پس واجب است كه غير دين او دينى و قانونى ديگر تشريع نشود» و باز با بيان امورى از دين الهى ، توضيح مى دهد.

اين ، آن غرضى است كه معظم آيات اين سوره آن را دنبال نموده و با بيانهاى مختلفى تعقيب مى نمايد، در ضمن بيان اين غرض ، آياتى هم هست كه مساله هجرت و پاره اى مطالب مناسب با آن را ايراد مى نمايد.

«أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَستَعْجِلُوهُ سبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يُشرِكُونَ»:

مراد از امر خدا و معناى «اتى امر الله فلا تستعجلوه» و وجوهى كه در اين باره گفته شده است

از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب در اين آيه به مشركين است، براى اينكه آيات بعدى همه در مقام احتجاج عليه ايشان است ، و سياق آنها تا آيه بيست و دوم كه مى فرمايد: «الهكم اله واحد» چنين سياقى است، و روى سخن در آنها به مشركين است و همه آنها به منزله فرع است براى جمله اى كه در ذيل آيه مورد بحث است و مى فرمايد: «سبحانه و تعالى عما يشركون» و مقتضاى اين تفريع اين است كه مقصود از امرى كه خبر از آمدنش داده و فرموده : «اتى امر الله» امرى باشد كه ساحت ربوبيت خداى را از شرك مشركين پاك نموده ريشه آن را از بيخ و بن بر كند، و در هيچ جاى كلام خدا، از مؤمنين حكايت نشده كه در امرى استعجال و عجله كرده باشند، بلكه هر جا كه مساله ساعت و قيامت و امر فتح مسلمين و امر نزول عذاب را تذكر مى دهد حكايت استعجال مشركين است، و از آن جمله در آيه «قل ارايتم ان اتيكم عذابه بياتا او نهارا ما ذا يستعجل منه المجرمون... و يستنبئونك احق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين» و همچنين آياتى ديگر، كه روى سخن در همه آنها با مشركين است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۱

پس بنا بر اين ، مقصود از امر آينده در آيه ، همان وعده اى است كه خدا به رسول گرامى خود و به مؤمنين داده بود، و همان تهديدهايى است كه يكى پس از ديگرى به مشركين داده و فرموده بود: به زودى مؤمنين را يارى مى كنيم ، و به زودى كفار را خوار كرده و عذابشان مى كنيم، و دين خود را به امرى از ناحيه خود غلبه مى دهيم همچنانكه فرمود: «فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره» ضمير در «فلا تستعجلوه» هم بطورى كه از سياق بر مى آيد به همين امر بر مى گردد.

ممكن هم هست مقصود از آمدن امر خدا، نزديكى آن باشد، و اين در محاورات عرفى شايع است، مثلا به كسى كه منتظر آمدن امير است و مى خواهند به او بگويند آمدنش نزديك است مى گويند: «اين امير است دارد مى آيد»، و حال آنكه هنوز نيامده.

و نيز با اين بيان معلوم شد كه تعبير در جمله «سبحانه و تعالى عما يشركون» از باب التفات از خطاب به غيبت است (چون قبلا مى فرمود عجله مكنيد، اما حالا مى فرمايد منزه است از آنچه در باره اش شرك مى ورزند) و اين التفات اشاره است به اينكه مرتكبين شرك آنقدر ساقطند كه سزاوار نيست مورد خطاب قرار گيرند، و استعجالشان نسبت به آمدن عذاب هم ناشى از شرك ايشان و از باب سخريه و استهزاء به دعوت انبياء است.

رد نظريه ديگر مفسرين درباره مفاد آيه شريفه

از آنچه گذشت پنبه اين حرف كه بعضى از مفسرين زده و گفته اند: «خطاب در آيه، به مؤمنين و يا به مؤمنين و مشركين هر دو است»، زده مى شود، و معلوم مى شود كه اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد.

علاوه بر اين ، خداى تعالى در جاى ديگر كلام خود استعجال را صريحا از مؤمنين نفى كرده و فرموده است: «يستعجل بها الذين لا يؤمنون بها و الذين آمنوا مشفقون منها و يعلمون انها الحق».

و نيز پنبه اين حرف كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از امر، روز قيامت است ، زده مى شود زيرا مشركين هر چند كه به شهادت آيه «متى هذا الوعد ان كنتم صادقين» نسبت به عذاب آخرت نيز استعجال مى كردند، و ليكن سياق آيه مورد بحث همانطور كه فهميديد با آن مساعدت ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۲

و عجيب اينجا است كه بعضى از صاحبان اين نظريه استدلال كرده اند بر نظريه خود به اينكه خداى تعالى از آنكه در آخر سوره حجر فرموده: «فو ربك لنسئلنهم اجمعين»، و در آن به حشر مشركين و بازخواست آنان اشاره كرده در اول اين سوره هم در جمله «اتى امر الله» به نزديكى روز قيامت اشاره نموده است، و نيز در آخر سوره حجر فرموده بود: «و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين» و با در نظر داشتن اينكه مقصود از يقين مرگ است، بسيار مناسب است كه مراد در اين سوره هم همان روز قيامت باشد نه عذابهاى دنيوى، و از جمله شواهدى كه اين مناسبت را تاكيد مى كند، جمله «ياتيك» در آن سوره و جمله «اتى» در اين سوره است ، كه در هر دو جا به يك ماده تعبير شده است. و از اين قبيل اقاويل بهم بافتهاى كه نبايد بدان اعتناء نمود.

نظير اين استدلال، گفتار بعضى ديگر از مفسرين است كه گفته اند: مراد از امر، واحد اوامر است ، و معنايش حكم است. - و گويا خواسته است به احكامى كه در اين سوره در باره عهد و سوگند و محرمات و غير آن آمده اشاره كند - پس معناى «اتى امر الله» اين است كه در اين سوره احكام خدا آمده، و به همين جهت خطاب «فلا تستعجلوه» هم مختص به مؤمنين خواهد بود. و ليكن اين حرف مخدوش است.

«يُنزِّلُ الْمَلَائكَةَ بِالرُّوح مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ...»:

اشاره به آنچه كه از اين آيات قرآنى درباره حقيقت روح استفاده مى شود

مردم چه در گذشته و چه در حال با همه اختلاف شديدى كه در باره حقيقت روح دارند، در اين معنا هيچ اختلافى ندارند كه از كلمه روح يك معنا مى فهمند، و آن معنا عبارتست از چيزى كه مايه حيات و زندگى است، البته حياتى كه ملاك شعور و اراده باشد، و همين معنا مراد در آيه مورد بحث است.

و اما حقيقت آن چيست ؟ ميتوان بطور اجمال از آيات كريمه قرآن استفاده نمود، مثلا از آيه «يوم يقوم الروح و الملائكة صفا» و از آيه «يعرج الملائكة و الروح اليه» و از آيات ديگر به دست مى آيد كه روح ، حقيقت و موجود مستقلى است ، و موجودى است داراى حيات و علم و قدرت ، نه اينكه از مقوله صفات و احوال بوده و آنطور كه بعضى پنداشته اند: قائم به موجودى ديگر باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۳

قرآن كريم از سوى ديگر روح را معرفى مى كند به اينكه از امر پروردگار است ، و مى فرمايد: «قل الروح من امر ربى» و سپس امر پروردگار را با امثال آيه «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء» معرفى نموده و مى رساند كه : امر خدا همان كلمه ايجادى است كه خداى سبحان هر چيزى را با آن ايجاد مى فرمايد.

و به عبارت ديگر: امر خدا همان وجودى است كه به اشياء افاضه مى فرمايد، اما نه وجود از هر جهت بلكه از اين جهت كه مستند به خداى تعالى است ، و آميخته با ماده و زمان و مكان نيست، همچنان كه آيه «و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر» به اين مجرد از ماده و زمان و مكان اشاره دارد. زيرا تعبير مذكور در جايى گفته مى شود كه تدريج در كار نباشد، يعنى مادى و محكوم به حركت مادى نباشد، خواننده عزيز اين اجمال را در نظر داشته باشد، تا ان شاء الله بيان مفصل آن در تفسير سوره اسرى بيايد.

بيان معناى آيه: «ينزل الملائكة بالروح من امره...»

از بيان مختصرى كه گذشت ، اين معنا معلوم شد كه روح ، كلمه حيات است كه خداى سبحان آن را در اشياء به كار مى برد و آنها را به مشيت خود زنده مى كند، و به همين جهت آن را در آيه «و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا» وحى ناميده و القاى آن را بر رسول و نبى ، ايحاء خوانده، پس معناى القاى كلمه خداى متعال (كلمه حيات) به قلب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين است كه روح را بسويش وحى كند (دقت فرماييد).

پس اينكه فرمود: «ينزل الملائكة بالروح من امره» چه حرف «باء» را سببيه بگيريم و چه مصاحبت، معنايش يكى مى شود و تفاوت زيادى ميان آند و نخواهد بود، و اين خود با دقت و تامل روشن مى شود، چونكه تنزيل ملائكه با مصاحبت و همراهى روح عبارتست از القاى آن در قلب پيامبر تا قلب وى با داشتن آن روح ، آماده گرفتن معارف الهى گردد، و همچنين تنزيل ملائكه به سبب روح به همين معنا است، چون كلمه خداى تعالى كه همان كلمه حيات باشد در ملائكه اثر گذاشته و آنان را مانند انسانها زنده كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۴

و ضمير در «ينزل» به خداى تعالى بر مى گردد، و جمله ، استينافى و ابتدايى است كه تعليل جمله «سبحانه و تعالى عما يشركون» را كه در آيه قبلى بود، تعليل مى نمايد.

و معناى آيه اين است كه خداى تعالى منزه و برتر از شرك ورزيدن ، و از شريكى كه ايشان برايش گرفته اند مى باشد، و بخاطر همين تعالى و تنزهش از شريك است كه ملائكه را با همراهى روح كه از سنخ امر او است و از كلمه ايجاد وى است - و يا به سبب امر او و كلمه او است - بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مى كند، تا آنها بشر را انذار كنند كه معبودى جز من نيست، و زنهار دهد از اين كه معبود ديگرى بگيريد.

وجوه مختلفى كه مفسران در پيرامون معناى آيه فوق ذكر كرده اند

بعضى از مفسرين گفته اند كه: مراد از روح وحى و يا قرآن است، و اگر آن را روح ناميده از اين باب است كه با وحى و با قرآن، دل ها زنده مى شود، همچنان كه روح حقيقى نيز مايه حيات بدن ها است. آن وقت همين مفسر گفته: و اين كه فرمود: «من امره» معنايش «بامره» است، و نظير اين تعبير، در آيه «يحفظونه من امر الله» آمده كه معنايش «بامر الله» است ، چون مى دانيم، كسى نيست كه كسى را از امر خدا حفظ كند.

و اما اينكه گفت «من» به معناى «باء» است ، و به آيه «يحفظونه من امر الله» استناد جست، پاسخش همان بيانى است كه ما در آيه مذكور در تفسير سوره «رعد» گذرانديم، و در آنجا گفتيم كه حرف «من » به همان معناى خودش است نه به معناى «باء» زيرا پاره اى از امر خدا موجودات را از پاره اى ديگر حفظ مى كند، و در آيه مورد بحث هم معناى «بالروح من امره» همان روحى است كه از امر خدا است - علاوه بر اين، ظرف جار و مجرور «من امره» مستقر است نه لغو - همچنانكه در آيه «قل الروح من امر ربى» اين چنين است و با آيه «يحفظونه من امر الله» فرق دارد، و بر فرض هم كه در آن معناى «باء» باشد نمى توانيم بگوييم در اين دو مورد هم به معناى باء است.

و اما اينكه گفت : روح به معناى وحى و يا قرآن است . و يا به قول بعضى ديگر به معناى نبوت است. از نظر نتيجه، خالى از وجه نيست ، چون نتيجه نزول ملائكه با روحى از امر خدا همان وحى و نبوت است، ولى فى نفسه كه بخواهيم وحى و نبوت را روح بناميم و هر دو را با اشتراك لفظى به يك معنا بگيريم و يا مجازا آن را به اين معنا گرفته و قرينه را مجازا عبارت از اين بدانيم كه روح ، قلب را زنده مى كند آنچنان كه روح حقيقى، بدن را زنده مى دارد صحيح نيست ، براى اينكه ما مكرر گفته ايم كه طريق تشخيص مصاديق كلمات قرآنى رجوع به ساير موارد قرآن است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۵

مواردى كه صلاحيت تفسير دارند، نه رجوع به عرف و آنچه را كه عرف مصاديق الفاظ مى داند.

و آنچه از ساير موارد قرآن به دست مى آيد اين است كه: روح ، خود مخلوقى از مخلوقات خداست و حقيقت واحدى است كه داراى مراتب و درجات مختلفى است، يك درجه از آن در حيوان و در غير مؤمنين از انسانها است، و درجه بالاتر آن در افراد مؤمن انسان ها است، همچنانكه فرمود: «و ايدهم بروح منه» و يك درجه ديگر آن روحى است كه انبياء و رسل، بوسيله آن تاييد مى شوند، و در آن باره فرمود: «و ايدناه بروح القدس» و نيز فرمود: «و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا» كه ان شاء الله تفصيل اين جريان بعدا خواهد آمد.

اين، آن مطلبى است كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود، و اما بحث از اينكه اطلاق كردن لفظ روح بر اين معنا آيا اطلاق حقيقى است يا مجازى و دقت در اينكه آيا در صورت مجاز بودن از باب استعاره تصريحى است و يا استعاره به كنايه است ، و يا جمله «بالروح من امره» از قبيل تشبيه و به منظور ذكر مشبه و تصريح به اسم آنست ، - كه البته اين احتمال بنا بر بيانيه بودن من درست است همچنانكه در آيه «حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر» تصريح كرده اند بر اينكه از باب تشبيه و به منظور تصريح به مشبه در متن كلام است ، ابحاثى است ادبى كه جنبه فنى دارد، ولى در پى بردن به حقايق ، اثر چندانى نمى بخشد.

بعضى ديگر گفته اند: حرف «من» در جمله «من امره»، بيانيه و جمله مزبور بيان روح است ، و مراد از روح، وحى است ، همچنانكه گذشت.

اشكال اين حرف صرفنظر از اشكال هاى سابق اين است كه اين آيه و آيه «قل الروح من امر ربى» در سوره «اسراء» يك مسلك دارند، و ظاهر غير قابل انكار آيه سوره اسراء اين است كه لفظ «من» در آن، ابتدائيه و يا نشويه است، نه بيانيه، و مراد از آن اين است كه بفهماند روح ، از سنخ امر (خدا) و شانى از شؤون آنست، و قريب به اين مسلك است آيه «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن، ربهم من كل امر».

بعضى ديگر گفته اند: مراد از روح ، جبرئيل است ، و گفته خود را با آيه «نزل به الروح الامين على قلبك: روح الامين، آن را به قلب تو نازل كرد». تاييد كرده ، و گفته كه مسلما مراد از روح الامين، جبرئيل است، و «باء» در آن آيه به معناى مصاحبت است، و مراد از «ملائكه»، ملائكه وحى است كه از اعوان جبرئيل اند، و مقصود از كلمه «امر» واحد اوامر است و معنايش اين است كه خداى تعالى ملائكه وحى را به همراهى جبرئيل نازل مى كند تا اوامرش را به انبياء برسانند.

اشكال اين توجيه هم اين است كه آيه مورد بحث همان مطلبى را مى رساند كه آيه «يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق» در مقام بيان آنست ، و ظاهر اين آيه با جبرئيل بودن معناى روح نمی سازد (چون اگر معناى روح جبرئيل باشد معناى آيه اين مى شود كه خداوند جبرئيل را از امر خود بر هر كه از بندگانش كه بخواهد القاء مى كند تا آن بنده مردم را در روز تلاقى بترساند، و چون اين معنا در اين آيه صحيح نيست قطعا در آيه مورد بحث هم صحيح نيست ).

و از همه وجوه بدتر وجهى است كه بعضى ذكر كرده اند كه : مراد از روح ، ارواح مردم است كه هيچ ملكى، نازل نمى شود مگر آنكه روح يك نفر از مردم را همراه مى آورد ، و اين وجه از مجاهد نقل شده و فسادش واضح است.

بعثت پيامبران و انزال ملائكه منوط به مشيت خداوند است

و اينكه فرمود: «على من يشاء من عباده» معنايش اين است كه بعثت رسل و نازل كردن ملائكه با روحى از امر خود بر ايشان تنها و تنها موقوف بر مشيت الهى است ، و هيچ قاهرى بر مشيت او چيره نمى شود و او را مجبور به اين كار و يا منع از اين كار نمى كند، همچنانكه در ساير كارهايش كسى نيست كه او را مجبور و يا ممنوع كند، بلكه هر چه مى كند به مشيت و حكم خود مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۷

پس اينكه گفتيم: چيزى و كسى او را مجبور نمى كند، منافات ندارد با اينكه كارهاى او از روى حكمت و مصلحت و بخاطر اختلاف استعدادهاى گوناگون مختلف باشد و جز بر طبق استعداد محل و صلاحيت قبول صادر نشود، چون استعداد مستعد، در حقيقت همان سؤال سائل است ، همانطور كه سؤال سائل، او را به مسؤول و عطاى او نزديك مى كند (البته تنها نزديك مى كند نه اينكه مجبورش هم بسازد) استعداد مستعد هم، افاضه خداى تعالى را نزديك مى كند، و غير مستعد از آن محروم مى ماند، پس خداى عزوجل هرچه بخواهد، مى كند بدون اينكه چيزى او را مجبور و يا از انجام كارش ممنوع سازد، و در همين حال هيچ كارى نمى كند و هيچ رحمتى افاضه نمى فرمايد مگر به قدر استعداد و صلاحيت محل.

و اين معنا را قرآن كريم در خصوص فيض رسالت افاده كرده و فرموده است: «و اذا جاءتهم آية قالوا لن نؤ من حتى نؤتى مثل ما اوتى رسل الله، الله اعلم حيث يجعل رسالته سيصيب الذين اجرموا صغار عند الله و عذاب شديد بما كانوا يمكرون» زيرا آيه ظاهر در اين است كه موردها در قبول كرامت رسالت ، مختلف است، و خدا داناتر است به اينكه چه موردى لياقت و اهليت رسالت را دارد، و اين مجرمين مكار، اهليت رسالت و آوردن را ندارند، بلكه بر عكس ، در نزد خدا خوارى و عذابى شديد دارند چون مجرم و مكارند (دقت بفرمائيد).

رد سخن بعضى مفسرين در استدلال به آيه بر عدم شرط استعداد و و قابليت در امررسالت

و از اينجا فساد گفته بعضى روشن مى شود كه با اين آيه مورد بحث استدلال كرده اند بر اين كه:

در مساله رسالت ، هيچ مرجح و قابليتى شرط نيست ، چون آيه ، رسالت را تنها منوط بر مشيت خدا كرده و هيچ قيد ديگرى به آن نزده ، پس رسول، رسالت را به مشيت خدا پيدا مى كند نه بخاطر اختصاص به صفاتى كه او را قابل و مستعد درك آن كند و بر ديگران مقدم و مرجح بدارد، چون خداى تعالى در آنچه مى كند محكوم به هيچ چيز (حتى لياقت اكتسابى رسول) نمى شود وجه فساد اين گفتار، از آنچه قبلا گفته شد ظاهر مى شود.

و نظير مورد بالايى در فساد، استدلال به آيه است بر اينكه رسالت عطائى غير كسبى است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۸

زيرا در اينكه خدا هر چه مى كند به مشيت خود مى كند فرقى ميان رسالت و غير رسالت ، و امور عطائى و كسبى نيست ، امور اكتسابى هم همينطور به مشيت خدا تحقق مى پذيرد، و هيچ چيز در عالم وجود، واقع نمى شود مگر به اذن او.

جمله «ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون» بيان است براى جمله «ينزل الملائكة بالروح»، چون جمله مزبور يا در معناى وحى است ، و يا بيان است براى روح - بنا بر اينكه روح به معناى وحى باشد- ، و «انذار» به معناى خبر دادن از چيزى است كه در آن تخويف باشد، همچنان كه «تبشير» به معناى اخبار از چيزى است كه در آن مسرت باشد. «راغب » اينطور معنا كرده ولى ديگران گفته اند: «انذار» به معناى اعلام خطر است.

و بنابر معناى «راغب» تقدير آيه چنين مى شود: «ان انذروا و اخبروهم مخوفين بوحدانيتى فى الالوهية و وجوب تقواى: ايشان را انذار كنيد و خبر دهيد، خبر توأم با خوف و ترس به وحدانيت من در الوهيت و وجوب پرهيز از من» و تقدير آيه بنابر معناى ديگران چنين مى شود: «به ايشان اعلام كنيد كه معبودى جز من نيست، و در اين صورت كلمه «انه» مفعول دوم مى شود، نه منصوب به «نزع خافض». (حذف حرف جر) بخلاف معناى اول كه منصوب به نزع خافض خواهد بود.

اشاره به دو مرحله داشتن انذار پيامبران هم در عقيده و هم در عمل

از اين بيان روشن گرديد كه فاء تفريع در جمله «فاتقون» مى رساند كه جمله مزبور متفرع است بر جمله «لا اله الا انا» و هر دو جمله ، مفعول دوم و يا بجاى مفعول دوم براى «انذروا» هستند، و اين معنا وقتى روشن تر مى شود كه در نظر بگيريم ، معناى الوهيت او اين است كه هر موجودى از ناحيه او آغاز و بسوى او انجام مى پذيرد، و يا اين است كه او معبود به حق است، و لازمه معبود به حق بودن او اين است كه خلق از او بترسند، چون هر خير و سعادتى بدست او است، پس اگر فرض ‍ كنيم كه او در الوهيت واحد است و شريكى ندارد لازمه اش اين است كه تنها از او بترسيم، چون تقوى كه عبارتست از اصلاح عمل، فرع اصلاح اعتقاد و نظريه است، و اعتقاد به اله هاى متعدد و خضوع و پرستش آنها با اعتقاد به اله واحد بى شريك كه قيوم بر هر چيز است و زمام هر چيز بدست او است سازگارى ندارد.

و لذا است كه مى بينيم هيچ پيغمبرى مامور نشد كه قوم خود را تنها به توحيد دعوت كند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۹

و ديگر كارى به اعمال آنان نداشته باشد، و يا تنها به اصلاح عمل آنها بپردازد و ديگر كارى به اعتقاداتشان نداشته باشد، قرآن كريم هم مى فرمايد: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون». پس آنچه پيغمبران ، مامور به انذار از آن شده اند انذار از انحراف در هر دو مرحله است ، هم از انحراف در عقيده و هم از انحراف در عمل ، در حقيقت انذار از مجموع «لا اله الا انا فاتقون»، كه باز در حقيقت تمام دين است ، چون مسائل اعتقادى همه مندرج در جمله «لا اله الا انا»، و مسائل عملى همه مندرج در جمله «فاتقون» است.

پس ديگر نبايد به گفته بعضى اعتناء كرد كه گفته اند: در جمله «فاتقون » روى سخن ، تنها با كفارى است كه در آيه قبلى به عذاب خدا استعجال مى كردند، و يا تنها با كفار قريش است و ربطى به انذار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ندارد.

احتجاج بر وحدانيت خدا از دو جهت: از راه خلق كردن و از راه تدبير

«خَلَقَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْض بِالْحَقِّ تَعَالى عَمَّا يُشرِكُونَ»:

معناى به حق بودن خلقت آسمانها و زمين گذشت ، و لازمه به حق بودن خلقت آنها اين است كه براى باطل خلق نشده باشند و حتى كوچكترين باطل در آنها راه نداشته باشد، و لذا مى بينيم جمله مزبور را متعقب كرد به منزه بودن خدا از شركائى كه برايش تراشيده و آنها را براى شفاعت به درگاه او مى خواندند، تا آن شركاء ايشان را به سوى خير رهنمون گشته و از شر، حفظ كنند، البته اين شركاء از باطل هايى هستند كه كمترين راهى به درگاه خدا و به خلقت آسمان و زمين ندارند.

اين آيه و آيات بعدش بر وحدانيت خدا در الوهيت احتجاج مى كند، هم از راه خلق كردن و هم از راه تدبير، و اين دو جهت با هم فرق دارند، زيرا خلقت و ايجاد آيت ، دليل بر الوهيت خدا است ، ولى نعمت بودن بعضى از اين مخلوقات براى بعضى ديگر آيت ربوبيت و تدبير خداست ، چون يك موجود، نعمت براى موجود ديگر نمى شود مگر وقتى كه ميان آن دو يك نحوه ارتباط و اتصالى باشد ارتباطى كه باعث برقرارى نظامى بين آن دو گردد، نظامى واحد كه حكايت از تدبيرى واحد كند، و وحدت تدبير، نشانه وحدت مدبر است پس نعمت بودن همه موجودات كه در آسمانها و زمين است براى انسانها، خود دليل است بر اينكه خداى سبحان به تنهائى رب انسان و رب هر چيزى است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←