تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرده كه نوشيدنى شما است و از آن آب، درخت ها (و گياهانى) است كه حيوانات خود را در آن مى چرانيد. (۱۰)

با آن (آب) براى شما كشت و زيتون و نخل و انگور و همه گونه ميوه ها روياند كه در اين، براى گروهى كه انديشه كنند، عبرت ها است. (۱۱)

و شب و روز را به خدمت شما گذاشت و خورشيد و ماه و ستارگان به فرمان وى، در خدمت شما هستند كه در اين، براى گروهى كه عقل خود را به كار برند، عبرت هاست. (۱۲)

و نيز آنچه برايتان در زمين آفريده و رنگ هاى آن مختلف است كه در اين، براى گروهى كه اندرز پذيرند، عبرت هاست. (۱۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۸

اوست كه دريا را به خدمت گرفت تا از آن گوشت تازه خوريد و از آن زيورى برون آريد كه پيرايه و زينت خويش كنيد و كشتى را مى بينيد كه آب را مى شكافد (تا شما تجارت كنيد) و از كرم وى فزونى جویيد و شايد سپاس داريد. (۱۴)

و در زمين، لنگرهايى از كوه ها افكند تا شما را نلرزاند و جوی ها و راه هايى ايجاد كرد، تا شايد هدايت يابيد. (۱۵)

و علامت هايى قرار داد كه آن ها به وسيله ستارگان هدايت مى شوند. (۱۶)

آيا آن كه خلق كند و آن كه خلق نكند، يكسان است، چرا اندرز نمى گيريد؟ (۱۷)

اگر بخواهيد نعمت هاى خدا را بشماريد، نتوانيد شمرد، كه همانا خدا آمرزگار و رحيم است. (۱۸)

آنچه را نهان كنيد و آنچه را عيان كنيد، خدا مى داند. (۱۹)

معبودهايى را كه غير از خدا مى خوانند، چيزى را خلق نمى كنند، بلكه خودشان هم مخلوق اند. (۲۰)

مُردگانند، نه زندگان و ندانند چه وقت از نو زنده مى شوند. (۲۱)

«بیان آیات»

بيان مفاد كلى سوره نحل

اگر به دقت در اين سوره نظر كنيم، ظنّ قوى پيدا مى شود كه صدر اين سوره از آياتى است كه در روزهاى آخر توقف رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در مكه، در نزديكى هاى مهاجرتش به مدينه نازل شده است، و اين آيات، چهل آيه اول آن است، كه خداى سبحان، در قسمتى از آن انواع نعمت هاى آسمانى و زمينى را كه مايه حيات انسانى است و انسان در معاشش از آن بهره مند مى شود، خاطرنشان فرموده و از راه نظام متقن و تدبير يك نواختى كه در آن هاست، بر وحدانيت خود در ربوبيت استدلال فرموده است.

و در قسمتى ديگر، احتجاج مى كند بر بطلان پندارهاى مشركان و بى ثمر بودن مساعى ايشان، و اين كه به زودى كيفر ايشان را مى دهد، همچنان كه امت هاى گذشته را كه مثل اينان بودند، كيفر داد، و به زودى در روز قيامت، در حق آنان فصل قضاء مى كند.

خداى سبحان، اين آيات را با جمله «أتَى أمرُ الله فَلَا تَستَعجِلُوهُ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُون» افتتاح نموده، و آيات احتجاج را بر تقديس و تنزيه و تسبيحى كه در آن است، متفرع كرد، و از اين تفريع چنين فهميده مى شود كه غرض عمده از آيات صدر سوره، اين است كه از نزديك بودن امر الهى خبر دهد و هشدار دهد كه به زودى بر آنان نازل مى شود.

و نيز در اين تفريع، تهديدى است بر مشركان كه از درِ استهزاء مى گفتند: پس چرا عذابى كه مى گويى نازل نمى شود تا ما را تهديد نمايد.

و نيز با جملۀ «فَاعفُوا وَ اصفَحُوا حَتَّى يَأتِىَ اللهُ بِأمرِهِ» به مؤمنان بشارت مى دهد بر اين كه به زودى حق بر باطل غلبه نموده و توحيد بر شرك، و ايمان بر كفر، ظفر مى يابد. اين فهرست آن مطالبى است كه با دقت در آيات صدر سوره استفاده مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۹۹

و اما آيات ذيل آن، كه هشتاد و هشت آيه است و از آيه «وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللهِ مِن بَعدِ مَا ظُلِمُوا» شروع مى شود، به خاطر اتصال و ارتباطى كه در آن هاست، از سياقش چنين بر مى آيد كه در اوائل هجرت نازل شده باشد.

و بر اين مبنا مى توان گفت اين سوره از اول تا به آخر، پشت سرِ هم و يا نزديك به هم، نازل شده است.

و دليل اين كه در نزديكى بعد از هجرت نازل شده، مطالبى است كه جز با پاره اى حوادث اوائل هجرت تطبيق نمى كند، نظير مطلبى كه در آيه «وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِى الله...» است، و مطلبى كه در آيه «وَ لَقَد نَعلَمُ أنَّهُم يَقُولُونَ إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَر...» آمده، كه در باره كسانى كه راجع به سلمان فارسى حرف هايى زده بودند، نازل شد، و واضح است كه سلمان هم در مدينه اسلام آورد، و آيه «مَن كَفَرَ بِاللهِ مِن بَعدِ إيمَانِهِ إلِا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَان» كه به شهادت روايات آينده، در باره عمار ياسر نازل شده، و همچنين آيات ديگر آن كه در باره يهودی ها است، و آياتى كه در باره احكام است، همه اين ها ظنّ غالب مى دهد بر اين كه اين آيات، در مدينه نازل شده است.

و علاوه بر وقايع و حوادث، خود آيات نيز ظهور دارد در اين كه نزولشان از نظر مكّى و مدنى بودن مختلف است. مثلا آيه «وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا...» و آيه «وَ إذَا بَدَّلنَا آيَةً مَكَانَ آيَة...» تا دو و يا پنج آيه بعدش، و همچنين آيه «مَن كَفَرَ بِاللهِ مِن بَعدِ إيمَانِهِ إلّا...» و تعدادى از آيات بعد آن، ظهور در اين دارند كه در مدينه نازل شده اند.

وليكن بعد از همه اين حرف ها، انصاف اين است كه آيه «وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا» تا آخر آيه بعدی اش، و آيه «مَن كَفَرَ بِاللهِ مِن بَعدِ إيمَانِهِ...» و پاره اى آيات بعد از آن، و نيز آيه «وَ إن عَاقَبتُم فَعَاقِبُوا...» و دو آيه بعدى آن مدنى هستند، و به شهادت سياقى كه دارند در مدينه نازل شده اند و بقيه آيات آن به مكى بودن بيشتر شباهت دارند، تا مدنى بودن. و اين نظريه، هر چند كه با روايات سازگار نيست، وليكن سياق شاهد آن است، و سياق آيه قرآن، سزاوارتر به پذيرفتن است تا روايات وارده در باره آن.

و در تفسير آيه ۱۱۸ از سوره «انعام» هم احتمال داديم كه آن سوره، بعد از سوره «نحل» نازل شده باشد، و با اين كه سوره «انعام»، مكّى است و غرضى كه به منزله جامع ذيل سوره است، امر به صبر و وعد حسن بر صبر در راه خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۰

و غرض سوره خبر دادن به نزديك شدن امر خداست كه عبارت است از: غلبه دين حق بر كفار، كه خداى تعالى، اين معنا را با بيان اين كه: «تنها خداى تعالى، اله معبود است، نه ديگرى، چون تدبير عالَم مانند خلقتش، قائم به اوست، و نيز همه نعمت ها به او منتهى مى گردد و هيچ يك از آن ها مصنوع غير او نيست»، نتيجه مى گيرد. پس واجب است همان خدا به تنهایى عبادت شود.

و همچنين با بيان اين كه: «دين حق از خدا است، پس واجب است كه غير دين او، دينى و قانونى ديگر تشريع نشود»، و باز با بيان امورى از دين الهى، توضيح مى دهد.

اين، آن غرضى است كه معظم آيات اين سوره، آن را دنبال نموده و با بيان هاى مختلفى تعقيب مى نمايد. در ضمن بيان اين غرض، آياتى هم هست كه مسأله هجرت و پاره اى مطالب مناسب با آن را ايراد مى نمايد.

مراد از «امر خدا»، و وجوهى كه در اين باره گفته شده

«أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَستَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى عَمَّا يُشرِكُونَ»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب در اين آيه به مشركان است. براى اين كه آيات بعدى، همه در مقام احتجاج عليه ايشان است، و سياق آن ها تا آيه بيست و دوم كه مى فرمايد: «إلَهُكُم إلَهٌ وَاحِدٌ» چنين سياقى است، و روى سخن در آن ها به مشركان است و همه آن ها به منزله فرع است براى جمله اى كه در ذيل آيه مورد بحث است و مى فرمايد: «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُون»، و مقتضاى اين تفريع، اين است كه مقصود از امرى كه خبر از آمدنش داده و فرموده: «أتَى أمرُ الله»، امرى باشد كه ساحت ربوبيت خداى را از شرك مشركان پاك نموده، ريشه آن را از بيخ و بُن بر كند، و در هيچ جاى كلام خدا، از مؤمنان حكايت نشده كه در امرى استعجال و عجله كرده باشند، بلكه هر جا كه مسأله ساعت و قيامت و امر فتح مسلمين و امر نزول عذاب را تذكر مى دهد، حكايت استعجال مشركان است. و از آن جمله، در آيه «قُل أرَأيتُم إن أتَيكُم عَذَابُهُ بَيَاتاً أو نَهَاراً مَاذَا يَستَعجِلُ مِنهُ المُجرِمُون... وَ يَستَنبِئُونَكَ أحَقٌّ هُوَ قُل إى وَ رَبِّى إنَّهُ لَحَقٌّ وَ مَا أنتُم بِمُعجِزِين» و همچنين آياتى ديگر، كه روى سخن در همه آن ها، با مشركان است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۱

پس بنابراين، مقصود از امر آينده در آيه، همان وعده اى است كه خدا به رسول گرامى خود و به مؤمنان داده بود، و همان تهديدهايى است كه يكى پس از ديگرى به مشركان داده و فرموده بود: به زودى مؤمنان را يارى مى كنيم، و به زودى كفار را خوار كرده و عذابشان مى كنيم، و دين خود را به امرى از ناحيه خود غلبه مى دهيم، همچنان كه فرمود: «فَاعفُوا وَ اصفَحُوا حَتَّى يَأتِىَ اللهُ بِأمرِهِ»، ضمير در «فَلَا تَستَعجِلُوهُ» هم، به طورى كه از سياق بر مى آيد، به همين امر بر مى گردد.

ممكن هم هست مقصود از آمدن امر خدا، نزديكى آن باشد، و اين در محاورات عرفى شايع است. مثلا به كسى كه منتظر آمدن امير است و مى خواهند به او بگويند آمدنش نزديك است، مى گويند: «اين امير است، دارد مى آيد»، و حال آن كه هنوز نيامده.

و نيز با اين بيان معلوم شد كه تعبير در جملۀ «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُون»، از باب التفات از خطاب به غيبت است. (چون قبلا مى فرمود «عجله مكنيد»، اما حالا مى فرمايد منزّه است از آنچه در باره اش شرك مى ورزند)، و اين التفات، اشاره است به اين كه مرتكبان شرك آن قدر ساقط اند كه سزاوار نيست مورد خطاب قرار گيرند، و استعجالشان نسبت به آمدن عذاب هم، ناشى از شرك ايشان و از باب سخريه و استهزاء به دعوت انبياء است.

از آنچه گذشت، پنبه اين حرف كه بعضى از مفسران زده و گفته اند: «خطاب در آيه، به مؤمنان و يا به مؤمنان و مشركان، هر دو است»، زده مى شود، و معلوم مى شود كه اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد.

علاوه بر اين، خداى تعالى در جاى ديگر كلام خود، استعجال را صريحا از مؤمنان نفى كرده و فرموده است: «يَستَعجِلُ بِهَا الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِهَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشفِقُونَ مِنهَا وَ يَعلَمُونَ أنَّهَا الحَقّ».

و نيز پنبه اين حرف كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از «امر»، روز قيامت است، زده مى شود. زيرا مشركان هرچند كه به شهادت آيه «مَتَى هَذَا الوَعدُ إن كُنتُم صَادِقِين» نسبت به عذاب آخرت نيز استعجال مى كردند، وليكن سياق آيه مورد بحث، همان طور كه فهميديد، با آن مساعدت ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۲

و عجيب اين جاست كه بعضى از صاحبان اين نظريه استدلال كرده اند بر نظريه خود به اين كه خداى تعالى از آن كه در آخر سوره «حجر» فرموده: «فَوَ رَبِّكَ لَنَسئَلَنَّهُم أجمَعِين»، و در آن به حشر مشركان و بازخواست آنان اشاره كرده، در اول اين سوره هم در جملۀ «أتَى أمرُ الله» به نزديكى روز قيامت اشاره نموده است، و نيز در آخر سوره «حجر» فرموده بود: «وَ اعبُد رَبَّكَ حَتَّى يَأتِيَكَ اليَقِين»، و با در نظر داشتن اين كه مقصود از «يقين»، مرگ است، بسيار مناسب است كه مراد در اين سوره هم، همان روز قيامت باشد، نه عذاب هاى دنيوى.

و از جمله شواهدى كه اين مناسبت را تأكيد مى كند، جملۀ «يَأتِيَكَ» در آن سوره و جملۀ «أتَى» در اين سوره است، كه در هر دو جا به يك ماده تعبير شده است. و از اين قبيل اقاويل به هم بافته اى كه نبايد بدان اعتناء نمود.

نظير اين استدلال، گفتار بعضى ديگر از مفسران است كه گفته اند: مراد از «امر»، واحد «أوامر» است، و معنايش حكم است. - و گويا خواسته است به احكامى كه در اين سوره در باره عهد و سوگند و محرمات و غير آن آمده، اشاره كند - پس معناى «أتَى أمرُ الله»، اين است كه در اين سوره احكام خدا آمده، و به همين جهت خطاب «فَلَا تَستَعجِلُوهُ» هم مختص به مؤمنان خواهد بود، وليكن اين حرف مخدوش است.

اشاره به آنچه كه از اين آيات قرآنى درباره حقيقت «روح» استفاده مى شود

«يُنزِّلُ الْمَلَائكَةَ بِالرُّوح مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ...»:

مردم، چه در گذشته و چه در حال، با همه اختلاف شديدى كه در باره حقيقت روح دارند، در اين معنا هيچ اختلافى ندارند كه از كلمه «روح» يك معنا مى فهمند، و آن معنا عبارت است از: «چيزى كه مايه حيات و زندگى است». البته حياتى كه ملاك شعور و اراده باشد، و همين معنا مراد در آيه مورد بحث است.

و اما حقيقت آن چيست؟

می توان به طور اجمال از آيات كريمه قرآن استفاده نمود. مثلا از آيه: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلَائِكَةُ صَفّاً»، و از آيه: «يَعرُجُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إلَيه» و از آيات ديگر، به دست مى آيد كه «روح»، حقيقت و موجود مستقلى است، و موجودى است داراى حيات و علم و قدرت. نه اين كه از مقوله صفات و احوال بوده و آن طور كه بعضى پنداشته اند، قائم به موجودى ديگر باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۳

قرآن كريم، از سوى ديگر، «روح» را معرفى مى كند به اين كه از امر پروردگار است، و مى فرمايد: «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»، و سپس امر پروردگار را با امثال آيه: «إنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون * فَسُبحَانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَئ» معرفى نموده، و مى رساند كه: «امر خدا»، همان كلمه ايجادى است كه خداى سبحان، هر چيزى را با آن ايجاد مى فرمايد.

و به عبارت ديگر:

«امر خدا»، همان وجودى است كه به اشياء افاضه مى فرمايد. اما نه وجود از هر جهت، بلكه از اين جهت كه مستند به خداى تعالى است، و آميخته با ماده و زمان و مكان نيست، همچنان كه آيه: «وَ مَا أمرُنَا إلّا وَاحِدَةٌ كَلَمحٍ بِالبَصَر»، به اين مجرد از ماده و زمان و مكان اشاره دارد. زيرا تعبير مذكور در جايى گفته مى شود كه تدريج در كار نباشد. يعنى مادى و محكوم به حركت مادى نباشد. خواننده عزيز اين اجمال را در نظر داشته باشد، تا إن شاء الله، بيان مفصل آن در تفسير سوره «إسراء» بيايد.

از بيان مختصرى كه گذشت، اين معنا معلوم شد كه «روح»، كلمه حيات است، كه خداى سبحان، آن را در اشياء به كار مى برد و آن ها را به مشيت خود زنده مى كند، و به همين جهت، آن را در آيه «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا» وحى ناميده، و القاى آن را بر رسول و نبى، «إيحاء» خوانده. پس معناى القاى كلمه خداى متعال (كلمه حيات) به قلب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، اين است كه «روح» را به سويش وحى كند. دقت فرماييد.

پس اين كه فرمود: «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ»، چه حرف «باء» را سببيه بگيريم و چه مصاحبت، معنايش يكى مى شود و تفاوت زيادى ميان آن دو نخواهد بود. و اين، خود با دقت و تأمل روشن مى شود. چون كه تنزيل ملائكه با مصاحبت و همراهى «روح»، عبارت است: از القاى آن در قلب پيامبر، تا قلب وى با داشتن آن روح، آماده گرفتن معارف الهى گردد.

و همچنين تنزيل ملائكه به سبب «روح»، به همين معنا است. چون كلمه خداى تعالى، كه همان كلمه حيات باشد، در ملائكه اثر گذاشته و آنان را مانند انسان ها زنده كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۴

و ضمير در «يُنَزِّلُ» به خداى تعالى بر مى گردد، و جمله، استينافى و ابتدايى است، كه تعليل جملۀ «سُبحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشرِكُون» را كه در آيه قبلى بود، تعليل مى نمايد.

و معناى آيه اين است كه:

خداى تعالى، منزّه و برتر از شرك ورزيدن، و از شريكى كه ايشان برايش گرفته اند، مى باشد، و به خاطر همين تعالى و تنزهش از شريك است كه ملائكه را با همراهى روح، كه از سنخ امر او است و از كلمه ايجاد وى است - و يا به سبب امر او و كلمۀ او است - بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مى كند، تا آن ها بشر را انذار كنند كه معبودى جز من نيست، و زنهار دهد از اين كه معبود ديگرى بگيريد.

وجوه مختلفى كه مفسران، در پيرامون معناى آيه فوق ذكر كرده اند

بعضى از مفسران گفته اند كه: مراد از «روح»، وحى و يا قرآن است، و اگر آن را «روح» ناميده، از اين باب است كه با وحى و با قرآن، دل ها زنده مى شود، همچنان كه روح حقيقى نيز مايه حيات بدن ها است. آن وقت، همين مفسر گفته: و اين كه فرمود: «مِن أمرِهِ»، معنايش «بِأمرِهِ» است. و نظير اين تعبير، در آيه «يَحفَظُونَهُ مِن أمرِ الله» آمده، كه معنايش «بِأمرِ الله» است. چون مى دانيم، كسى نيست كه كسى را از امر خدا حفظ كند.

و اما اين كه گفت: «مِن» به معناى «باء» است، و به آيه «يَحفَظُونَهُ مِن أمرِ الله» استناد جست، پاسخش همان بيانى است كه ما در آيه مذكور، در تفسير سوره «رعد» گذرانديم، و در آن جا گفتيم كه حرف «مِن»، به همان معناى خودش است، نه به معناى «باء». زيرا پاره اى از امر خدا، موجودات را از پاره اى ديگر حفظ مى كند، و در آيه مورد بحث هم، معناى «بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ»، همان روحى است كه از امر خدا است - علاوه بر اين، ظرف جار و مجرور «مِن أمرِهِ»، مستقر است، نه لغو - همچنان كه در آيه «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى»، اين چنين است، و با آيه «يَحفَظُونَهُ مِن أمرِ الله» فرق دارد. و بر فرض هم كه در آن معناى «باء» باشد، نمى توانيم بگوييم در اين دو مورد هم به معناى «باء» است.

و اما اين كه گفت: «روح»، به معناى وحى و يا قرآن است. و يا به قول بعضى ديگر، به معناى نبوت است، از نظر نتيجه، خالى از وجه نيست. چون نتيجه نزول ملائكه با روحى از امر خدا، همان وحى و نبوت است، ولى فِى نَفسِه كه بخواهيم وحى و نبوت را روح بناميم و هر دو را با اشتراك لفظى به يك معنا بگيريم و يا مجازا آن را به اين معنا گرفته و قرينه را مجازا عبارت از اين بدانيم كه روح، قلب را زنده مى كند، آن چنان كه روح حقيقى، بدن را زنده مى دارد، صحيح نيست. براى اين كه ما مكرر گفته ايم كه طريق تشخيص مصاديق كلمات قرآنى، رجوع به ساير موارد قرآن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۵

مواردى كه صلاحيت تفسير دارند. نه رجوع به عرف و آنچه را كه عرف مصاديق الفاظ مى داند.

و آنچه از ساير موارد قرآن به دست مى آيد، اين است كه:

«روح»، خود مخلوقى از مخلوقات خداست، و حقيقت واحدى است كه داراى مراتب و درجات مختلفى است. يك درجه از آن، در حيوان و در غير مؤمنان از انسان ها است، و درجه بالاتر آن، در افراد مؤمن انسان ها است. همچنان كه فرمود: «وَ أيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ». و يك درجه ديگر آن، روحى است كه انبياء و رسل، به وسيله آن تأييد مى شوند، و در آن باره فرمود: «وَ أيَّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُس»، و نيز فرمود: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا»، كه إن شاء الله، تفصيل اين جريان بعدا خواهد آمد.

اين، آن مطلبى است كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود. و اما بحث از اين كه اطلاق كردن لفظ «روح» بر اين معنا، آيا اطلاق حقيقى است، يا مجازى، و دقت در اين كه آيا در صورت مجاز بودن، از باب استعاره تصريحى است و يا استعاره به كنايه است، و يا جملۀ «بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ» از قبيل تشبيه و به منظور ذكر مشبه و تصريح به اسم آن است - كه البته اين احتمال، بنابر بيانيه بودن «مِن» درست است، همچنان كه در آيه «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيطُ الأبيَضُ مِنَ الخَيطِ الأسوَدِ مِنَ الفَجر» تصريح كرده اند بر اين كه از باب تشبيه و به منظور تصريح به مشبه در متن كلام است، ابحاثى است ادبى كه جنبه فنى دارد، ولى در پى بردن به حقايق، اثر چندانى نمى بخشد.

بعضى ديگر گفته اند: حرف «مِن» در جملۀ «مِن أمرِهِ»، بيانيه و جمله مزبور بيان «روح» است، و مراد از «روح»، وحى است، همچنان كه گذشت.

اشكال اين حرف، صرف نظر از اشكال هاى سابق، اين است كه:

اين آيه و آيه «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبِّى» در سوره «إسراء» يك مسلك دارند، و ظاهر غيرقابل انكار آيه سوره «إسراء» اين است كه لفظ «مِن» در آن، ابتدائيه و يا نشويّه است، نه بيانيه. و مراد از آن، اين است كه بفهماند «روح»، از سنخ امر (خدا) و شانى از شؤون آن است، و قريب به اين مسلك است آيه «تَنَزَّلُ المَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإذنِ رَبِّهِم مِن كُلّ أمر».

بعضى ديگر گفته اند:

مراد از «روح»، جبرئيل است، و گفته خود را با آيه «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَى قَلبِكَ: روح الامين، آن را به قلب تو نازل كرد»، تأييد كرده، و گفته كه مسلما مراد از روح الامين، جبرئيل است، و «باء» در آن آيه، به معناى مصاحبت است، و مراد از «ملائكه»، ملائكه وحى است كه از اعوان جبرئيل اند، و مقصود از كلمه «أمر» واحد «أوامر» است، و معنايش اين است كه: خداى تعالى، ملائكه وحى را به همراهى جبرئيل نازل مى كند، تا اوامرش را به انبياء برسانند.

اشكال اين توجيه هم، اين است كه: آيه مورد بحث، همان مطلبى را مى رساند كه آيه «يُلقِى الرُّوحَ مِن أمرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَومَ التَّلَاق» در مقام بيان آن است، و ظاهر اين آيه، با جبرئيل بودن معناى روح نمی سازد.

(چون اگر معناى «روح»، جبرئيل باشد، معناى آيه اين مى شود كه: خداوند، جبرئيل را از امر خود بر هر كه از بندگانش كه بخواهد، القاء مى كند تا آن بنده، مردم را در روز تلاقى بترساند. و چون اين معنا در اين آيه صحيح نيست، قطعا در آيه مورد بحث هم صحيح نيست).

و از همه وجوه بدتر، وجهى است كه بعضى ذكر كرده اند كه: مراد از «روح»، ارواح مردم است كه هيچ ملكى، نازل نمى شود مگر آن كه روح يك نفر از مردم را همراه مى آورد. و اين وجه از مجاهد نقل شده و فسادش واضح است.

بعثت پيامبران و انزال ملائكه منوط به مشيت خداوند است

و اين كه فرمود: «عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ»، معنايش اين است كه: بعثت رسل و نازل كردن ملائكه با روحى از امر خود بر ايشان، تنها و تنها موقوف بر مشيت الهى است، و هيچ قاهرى بر مشيت او چيره نمى شود و او را مجبور به اين كار و يا منع از اين كار نمى كند، همچنان كه در ساير كارهايش، كسى نيست كه او را مجبور و يا ممنوع كند، بلكه هرچه مى كند، به مشيت و حكم خود مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۷

پس اين كه گفتيم: چيزى و كسى او را مجبور نمى كند، منافات ندارد با اين كه كارهاى او از روى حكمت و مصلحت و به خاطر اختلاف استعدادهاى گوناگون مختلف باشد و جز بر طبق استعداد محل و صلاحيت قبول صادر نشود. چون استعداد مستعد، در حقيقت همان سؤال سائل است، همان طور كه سؤال سائل، او را به مسؤول و عطاى او نزديك مى كند. (البته تنها نزديك مى كند، نه اين كه مجبورش هم بسازد)، استعداد مستعد هم، افاضه خداى تعالى را نزديك مى كند، و غير مستعد از آن محروم مى ماند.

پس خداى عزوجل، هرچه بخواهد، مى كند، بدون اين كه چيزى او را مجبور و يا از انجام كارش ممنوع سازد، و در همين حال، هيچ كارى نمى كند و هيچ رحمتى افاضه نمى فرمايد، مگر به قدر استعداد و صلاحيت محل.

و اين معنا را قرآن كريم در خصوص فيض رسالت افاده كرده و فرموده است: «وَ إذَا جَاءَتهُم آيَةُ قَالُوا لَن نُؤمِنَ حَتّى نُؤتَى مِثلَ مَا أُوتِىَ رُسُلُ الله اللهُ أعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أجرَمُوا صَغَارٌ عِندَ الله وَ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمكُرُون». زيرا آيه ظاهر در اين است كه موردها در قبول كرامت رسالت، مختلف است، و خدا داناتر است به اين كه چه موردى لياقت و اهليت رسالت را دارد، و اين مجرمان مكار، اهليت رسالت و آوردن را ندارند، بلكه بر عكس، در نزد خدا خوارى و عذابى شديد دارند، چون مجرم و مكارند. (دقت فرمایيد).

و از اين جا فساد گفته بعضى روشن مى شود كه با اين آيه مورد بحث، استدلال كرده اند بر اين كه:

در مسأله رسالت، هيچ مرجح و قابليتى شرط نيست. چون آيه، رسالت را تنها منوط بر مشيت خدا كرده و هيچ قيد ديگرى به آن نزده. پس رسول، رسالت را به مشيت خدا پيدا مى كند، نه به خاطر اختصاص به صفاتى كه او را قابل و مستعد درك آن كند و بر ديگران مقدم و مرجح بدارد. چون خداى تعالى در آنچه مى كند، محكوم به هيچ چيز (حتى لياقت اكتسابى رسول) نمى شود.

وجه فساد اين گفتار، از آنچه قبلا گفته شد، ظاهر مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۸

و نظير مورد بالايى در فساد، استدلال به آيه است بر اين كه رسالت عطایى غير كسبى است. زيرا در اين كه خدا هرچه مى كند، به مشيت خود مى كند، فرقى ميان رسالت و غير رسالت، و امور عطایى و كسبى نيست. امور اكتسابى هم، همين طور به مشيت خدا تحقق مى پذيرد، و هيچ چيز در عالَم وجود، واقع نمى شود، مگر به اذن او.

جملۀ «أن أنذِرُوا أنَّهُ لَا إلَهَ إلّا أنَا فَاتَّقُون»، بيان است براى جملۀ «يُنَزِّلُ المَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ». چون جمله مزبور، يا در معناى وحى است، و يا بيان است براى روح - بنابر اين كه «روح» به معناى وحى باشد- و «انذار»، به معناى خبر دادن از چيزى است كه در آن تخويف باشد، همچنان كه «تبشير»، به معناى اخبار از چيزى است كه در آن مسرت باشد. «راغب»، اين طور معنا كرده، ولى ديگران گفته اند: «انذار» به معناى اعلام خطر است.

و بنابر معناى «راغب»، تقدير آيه چنين مى شود:

«أن أنذِرُوا وَ أخبِرُوهُم مَخُوفَينِ بِوَحدَانِيَّتِى فِى الإُلُوهِيّة وَ وُجُوبِ تَقوَاىَ: ايشان را انذار كنيد و خبر دهيد، خبر توأم با خوف و ترس به وحدانيت من در الوهيت و وجوب پرهيز از من».

و تقدير آيه، بنابر معناى ديگران چنين مى شود: «به ايشان اعلام كنيد كه معبودى جز من نيست».

و در اين صورت، كلمه «أنَّهُ» مفعول دوم مى شود، نه منصوب به «نزع خافض». (حذف حرف جر)، به خلاف معناى اول، كه منصوب به نزع خافض خواهد بود.

دو مرحله ای بودن انذار پيامبران، از انحراف در عقيده و در عمل

از اين بيان روشن گرديد كه «فاء» تفريع در جمله «فَاتَّقُون» مى رساند كه جمله مزبور، متفرع است بر جمله «لَا إلَهَ إلّا أنَا»، و هر دو جمله، مفعول دوم و يا به جاى مفعول دوم براى «أنذِرُوا» هستند، و اين معنا وقتى روشن تر مى شود كه در نظر بگيريم معناى الوهيت او، اين است كه هر موجودى از ناحيه او، آغاز و به سوى او انجام مى پذيرد.

و يا اين است كه او، معبود به حق است، و لازمه معبود به حق بودن او، اين است كه خلق از او بترسند. چون هر خير و سعادتى به دست اوست.

پس اگر فرض كنيم كه او در الوهيت واحد است و شريكى ندارد، لازمه اش اين است كه تنها از او بترسيم. چون تقوا كه عبارت است از اصلاح عمل، فرع اصلاح اعتقاد و نظريه است، و اعتقاد به إله هاى متعدد و خضوع و پرستش آن ها با اعتقاد به إله واحد بى شريك كه قيّوم بر هر چيز است و زمام هر چيز به دست اوست، سازگارى ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۰۹

و لذا مى بينيم هيچ پيغمبرى مأمور نشد كه قوم خود را تنها به توحيد دعوت كند، و ديگر كارى به اعمال آنان نداشته باشد. و يا تنها به اصلاح عمل آن ها بپردازد و ديگر كارى به اعتقاداتشان نداشته باشد.

قرآن كريم هم مى فرمايد: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ إلّا نُوحِى إلَيه أنَّهُ لَا إلَه إلّا أنَا فَاعبُدُون». پس آنچه پيغمبران، به انذار از آن مأمور شده اند، انذار از انحراف در هر دو مرحله است. هم از انحراف در عقيده و هم از انحراف در عمل.

در حقيقت، انذار از مجموع «لَا إلَه إلّا أنَا فَاتَّقُون»، كه باز در حقيقت تمام دين است. چون مسائل اعتقادى همه در جمله «لَا إلَه إلّا أنَا» مندرج، و مسائل عملى، همه در جمله «فَاتَّقُون» مندرج است.

پس ديگر نبايد به گفته بعضى اعتناء كرد كه گفته اند: در جمله «فَاتَّقُون»، روى سخن، تنها با كفارى است كه در آيه قبلى به عذاب خدا استعجال مى كردند، و يا تنها با كفار قريش است و ربطى به انذار رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ندارد.

«خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالى عَمَّا يُشرِكُونَ»:

معناى به حق بودن خلقت آسمان ها و زمين گذشت، و لازمه به حق بودن خلقت آن ها، اين است كه براى باطل خلق نشده باشند و حتى كوچكترين باطل در آن ها راه نداشته باشد. و لذا مى بينيم جملۀ مزبور را متعقب كرد به منزه بودن خدا از شركائى كه برايش تراشيده و آن ها را براى شفاعت به درگاه او مى خواندند، تا آن شركاء، ايشان را به سوى خير رهنمون گشته و از شر، حفظ كنند. البته اين شركاء از باطل هايى هستند كه كمترين راهى به درگاه خدا و به خلقت آسمان و زمين ندارند.

اين آيه و آيات بعدش، بر وحدانيت خدا در الوهيت احتجاج مى كند. هم از راه خلق كردن و هم از راه تدبير. و اين دو جهت، با هم فرق دارند. زيرا خلقت و ايجاد آيت، دليل بر الوهيت خدا است، ولى نعمت بودن بعضى از اين مخلوقات براى بعضى ديگر، آيت ربوبيت و تدبير خداست.

چون يك موجود، نعمت براى موجود ديگر نمى شود، مگر وقتى كه ميان آن دو يك نحوه ارتباط و اتصالى باشد. ارتباطى كه باعث برقرارى نظامى بين آن دو گردد. نظامى واحد كه حكايت از تدبيرى واحد كند، و وحدت تدبير، نشانه وحدت مدبر است. پس نعمت بودن همه موجودات كه در آسمان ها و زمين است براى انسان ها، خود دليل است بر اين كه خداى سبحان، به تنهایى، ربّ انسان و ربّ هر چيزى است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←