تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روایتی
در تفسير عياشى، از برقى روايت كرده كه او، بدون ذكر سند، از ابوبصير، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جملۀ «لِيُنذِرَ بَأساً شَدِيداً مِن لَدُنهُ» فرموده: مقصود از «بأس شديد»، على «عليه السلام» است كه از طرف رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مأمور به كشتن دشمنانش گرديد.
مؤلف: اين روايت را ابن شهرآشوب هم، از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» نقل كرده است، ليكن معنايش اين نيست كه آيه شريفه در اين خصوص نازل شده، بلكه منظور اين است كه يكى از عذاب هاى شديد، داستان على «عليه السلام» است.
و در تفسير قمى، در حديث ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آورده كه در تفسير آيه «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفسَكَ» فرموده: يعنى بكشى خود را در اثر مخالفت ايشان. و در باره كلمۀ «أسَفا» فرموده: يعنى از حزن و اندوه.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مروديه و حاكم در تاريخ از ابن عُمَر روايت كرده اند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آيه «لِنَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلا» را تلاوت فرمود. من پرسيدم: يا رسول اللّه! معناى آن چيست؟
فرمود: يعنى تا آن كه شما را بيازماييم كه كداميك عقل بهتر و ورع بيشتر از محارم خدا داريد و كداميك سريع تر در اطاعت خدایيد.
و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر «عليه السلام» نقل كرده كه در معناى «صَعِيداً جُرُزا» فرمود: زمينى كه گياه ندارد.
آيات ۹ - ۲۶ سوره كهف
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً(۹)
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنك رَحْمَةً وَ هَيِّىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(۱۰)
فَضرَبْنَا عَلى آذَانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً(۱۱)
ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَىُّ الحِْزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(۱۲)
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْك نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى (۱۳)
وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَططاً(۱۴)
هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لايَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطانِ بَيّنٍ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً(۱۵)
وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلّا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَ يُهَيِّىْ لَكُم مِنْ أَمْرِكُم مِرْفَقاً(۱۶)
وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذَا طلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَات الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَات الشّمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِك مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِداً(۱۷)
وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْيَمِينِ وَ ذَات الشمَالِ وَ كلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطلَعْت عَلَيهِمْ لَوَلَّيْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْتَ مِنهُمْ رُعْباً(۱۸)
وَ كذَلِك بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِنهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيَّهَا أَزْكى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّف وَ لا يُشعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً(۱۹)
إِنَّهُمْ إِن يَظهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(۲۰)
وَ كذَلِك أَعْثرْنَا عَلَيهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْب فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَّسجِداً(۲۱)
سيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسةٌ سَادِسُهُمْ كلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنهُمْ كلْبهُمْ قُل رَبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلّا قَلِيلٌ فَلا تُمَارِ فِيهِمْ إِلّا مِرَاءً ظاهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً(۲۲)
وَ لاتَقُولَنَّ لِشائٍ إِنّى فَاعِلٌ ذَلِك غَداً(۲۳)
إِلّا أَن يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَبَّك إِذَا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسى أَن يهْدِيَنِ رَبّى لاَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(۲۴)
وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلَاث مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(۲۵)
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا يُشرِك فى حُكْمِهِ أَحَداً(۲۶)
مگر پنداشته اى از ميان آيه هاى ما، اهل كهف و رقيم شگفت انگيز بوده اند. (۹)
وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا! ما را از نزد خويش رحمتى عطا كن و براى ما در كارمان، صوابى مهيا فرما. (۱۰)
پس در آن غار، سال هاى معدود به خوابشان برديم. (۱۱)
آنگاه بيدارشان كرديم تا بدانيم كداميك از دو دسته مدتى را كه درنگ كرده اند، بهتر مى شمارند. (۱۲)
ما داستانشان را براى تو به حق مى خوانيم. ايشان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند و ما بر هدايتشان افزوديم. (۱۳)
و دل هايشان را قوى كرده بوديم كه بپا خاستند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمين است و ما هرگز جز او پروردگارى نمى خوانيم، و گرنه باطلى گفته باشيم. (۱۴)
اينان، قوم ما كه غير خدا خدايان گرفته اند، چرا در مورد آن ها دليل روشنى نمى آورند، راستى ستمگرتر از آن كس كه دروغى در باره خدا ساخته باشد، كيست؟ (۱۵)
اگر از آن ها و از آن خدايان غير خدا را كه مى پرستند، گوشه گيرى و دورى مى كنيد، پس سوى غار برويد تا پروردگارتان رحمت خويش را بر شما بگسترد و براى شما در كارتان گشايشى فراهم كند. (۱۶)
و خورشيد را بينى كه چون بر آيد، از غارشان به طرف راست مايل شود و چون فرو رود، به جانب چپ بگردد، و ايشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند. اين از آيه هاى خداست، هر كه را خدا هدايت كند، او هدايت يافته است و هر كه را خدا گمراه كند، ديگر دوستدار و دلسوزى و رهبرى برايش نخواهى يافت. (۱۷)
چنان بودند كه بيدارشان پنداشتى، ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گردانديم و سگشان بر آستانه، دست هاى خويش را گشوده بود. اگر ايشان را مى ديدى، به فرار از آن ها روى مى گرداندى و از ترسشان آكنده مى شدى. (۱۸)
چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند. يكى از آن ها گفت: چقدر خوابيديد؟ گفتند: روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم. گفتند: پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد. يكی تان را با اين پولتان به شهر بفرستيد، تا بنگرد طعام كدام يكی شان پاكيزه تر است و خوردنيى از آن جا براى شما بياورد، و بايد سخت دقت كند كه كسى از كار شما آگاه نشود. (۱۹)
زيرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر يابند، شما را يا سنگسار خواهند كرد و يا به آيين خودشان بر مى گردانند و هرگز روى رستگارى نخواهند ديد. (۲۰)
بدينسان، كسانى را از آن ها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است، و در رستاخيز ترديدى نيست، وقتى كه ميان خويش در كار آن ها مناقشه مى كردند. گفتند: بر غار آن ها، بنایى بسازيد، پروردگار به كارشان داناتر است، و كسانى كه در مورد ايشان غلبه يافته بودند، گفتند: بر غار آن ها عبادتگاهى خواهيم ساخت. (۲۱)
خواهند گفت: سه تن بودند، چهارمی شان، سگشان بود. و گويند: پنج تن بودند، ششم آن ها، سگشان بوده، اما بدون دليل و در مَثَل، رجم به غيب مى كنند. و گويند: هفت تن بودند، هشتمى آن ها، سگشان بوده. بگو: پروردگارم، شمارشان را بهتر مى داند و جز اندكى، شماره ايشان را ندانند، در مورد آن ها مجادله مكن، مگر مجادله اى به ظاهر، و در باره ايشان، از هيچ يك از اهل كتاب نظر مخواه. (۲۲)
در باره هيچ چيز مگو كه فردا چنين كنم. (۲۳)
مگر آن كه خدا بخواهد، و چون دچار فراموشى شدى، پروردگارت را ياد كن، و بگو شايد پروردگارم مرا به چيزى كه به صواب نزديكتر از اين باشد، هدايت كند. (۲۴)
و در غارشان، سيصد سال به سر بردند و نُه سال بر آن افزودند. (۲۵)
بگو: خدا بهتر داند چه مدت به سر بردند، دانستن غيب آسمان ها و زمين خاص او است، چه او بينا و شنوا است، جز او دوستى ندارند و هيچ كس را در فرمان دادن خود شريك نمى كند. (۲۶)
اين آيات، داستان اصحاب كهف را ذكر مى كند كه يكى از سه سؤالى است كه يهود به مشركان ياد دادند تا از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بپرسند و بدين وسيله، او را در دعوى نبوتش بيازمايند. و دو سؤال ديگر - به طورى كه در روايات آمده - يكى داستان موسى و آن جوان همسفر او است، و ديگرى داستان ذى القرنين است.
چيزى كه هست، در اين آيات داستان كهف را مانند آن دو داستان ديگر، طورى نقل نفرموده كه صريح باشد در اين كه آن را از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيده اند، همان طور كه در آن دو دارد: «يَسألُونَكَ»، گو اين كه در آخر آيات مربوط به داستان كهف نيز چيزى كه اشاره به اين معنا داشته باشد، هست، و آن اين است كه مى فرمايد: «در باره هيچ چيز مگو اين كار را فردا مى كنم، مگر آن كه دنبالش بگويى إن شاء اللّه».
سياق آيات سه گانه اى كه داستان مزبور با آن ها شروع شده، إشعار به اين دارد كه قصه كهف قبلا به طور اجمال، در بين مردم معروف بوده. مخصوصا اين إشعار در سياق آيه «أم حَسِبتَ أنَّ أصحَابَ الكَهفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِن آيَاتِنَا عَجَباً» بيشتر به چشم مى خورد، و مى فهماند كه نزول اين آيات براى تفصيل قضيه است كه از جملۀ «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَأهُم بِالحَقّ...» شروع مى شود.
رابطه آيات داستان اصحاب كهف، با آيات قبل
و وجه اتصالش به آيات قبل اين است كه:
با اشاره به اين داستان و اين كه جاى تعجب در آن نيست، همان مطالب گذشته را تأييد مى كند، كه اگر خداى تعالى موجودات روى زمين را در نظر بشر جلوه داده، و دل هاى آدميان را مجذوب آن ها نموده تا بدان ها ركون و اطمينان كنند، و توجه خود را بدان ها معطوف دارند، همه به منظور امتحان است.
و همچنين اگر پس از گذشتن اندك زمانى همه آن ها را با خاك يكسان نموده، از نظر انسان مى اندازد و به صورت سرابى جلوه مى دهد، همه و همه آياتى است الهى، نظير آيتى كه در داستان اصحاب كهف هست، كه خدا خواب را بر آنان مسلط نمود و در كنج غارى، سيصد سال شمسى به خوابشان برد، و وقتى بيدار شدند، جز اين به نظرشان نرسيد كه يا يك روز در خواب بوده اند و يا پاره اى از روز. پس مكث هر انسان در دنيا و اشتغالش به زخارف و زينت هاى آن و دلباختگى اش نسبت به آن ها و غفلتش از ماسواى آن، خود آيتى است نظير آيتى كه در داستان اصحاب كهف است. همان طور كه آن ها وقتى بيدار شدند، خيال كردند روزى و يا پاره اى از روز خوابيده اند،
انسان ها هم، وقتى روز موعود را مى بينند، خيال مى كنند يك روز و يا پاره اى از يك روز، در دنيا مكث كرده اند، و چنانچه از اصحاب كهف سؤال شد «كَم لَبِثتُم»، و آن ها گفتند: «لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ»، از همه انسان ها نيز، در روز موعود سؤال مى شود: «كَم لَبِثتُم فِى الأرضِ عَدَدَ سِنِين قَالُوا لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ». و نيز مى فرمايد: «كَأنَّهُم يَومَ يَرَونَ مَا يُوعَدُونَ لَم يَلبَثُوا إلّا سَاعَةً مِن نَهَارٍ».
پس آيت اصحاب كهف در بين ساير آيات الهى، پيشامدى نوظهور و عجيب نيست، بلكه داستانى است كه همه روزه، و تا شب و روزى هست، تكرار مى گردد.
پس گويا خداى تعالى، بعد از آن كه فرمود: «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفسَكَ عَلَى آثَارِهِم إن لَم يُؤمِنُوا بِهَذَا الحَدِيثِ أسَفاً... صَعِيداً جُرُزاً»، رسول گرامى خود را خطاب مى كند كه: گويا تو متوجه نشدى كه اشتغال مردم به دنيا و ايمان نياوردنشان به اين داستان، به خاطر تعلقى كه به زينت هاى زمين دارند، خود آيتى است نظير آيت خوابيدن اصحاب كهف در غار، و به همين جهت اندوهناك شدى، تا حدّى كه خواستى از غصه خودت را بكشى، و خيال كردى كه داستان اصحاب كهف، يك داستان استثنایى و نوظهور و عجيب است، و حال آن كه اين داستان، عين داستان زندگى مردم دنياپرست است.
و اگر صريحا رسول گرامش را خطاب نكرد، خواست تا نسبت غفلت به ساحت مقدس او نداده باشد. علاوه بر اين كه كنايه از تصريح رساتر است.
اين، آن معنايى است كه با تدبّر در وجه و چگونگى اتصال اين داستان با آيات قبلش به دست مى آيد. و به همين منوال، آيات بعدى هم - كه مربوط به آن دو مرد است كه يكى از آن ها صاحب دو باغ بود و آيات بعد از آن، كه مربوط است به قصه موسى و همسفرش - معنا مى شود كه به زودى بيانش خواهد آمد.
البته مفسران ديگر، در وجه اتصال آيات اين قصه به ماقبل خود، وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه موجّه نيستند، و فایده اى در نقل آن ها نيست.
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آيَاتِنَا عجَباً»:
«حسبان»، به معناى پندار و مظنّه است، و «كهف»، به معناى مغاره اى است كه در كوه باشد، و فرق آن را با «مغاره»، از نظر لغت، اين است كه كهف از مغاره، وسيع تر و بزرگتر است.
و غار، همان كهف است، ليكن در صورتى كه كوچك باشد. و كلمه «رقيم»، از «رقم» است كه هم به معناى نوشتن است و هم به معناى خط.
پس «رقيم» در واقع، به معناى «مرقوم» است. چون در موارد بسيارى، وزن «فعيل» به معناى مفعول مى آيد. مانند «جريح»، كه به معناى «مجروح» و «قتيل»، كه به معناى مقتول است. و كلمۀ «عجب»، مصدر و به معناى «تعجب» است، كه اگر به صورت وصف (عجب) تعبير شده، نه به صورت فعل (تعجب)، به منظور مبالغه است.
بيان اينكه اصحاب رقيم نام ديگر اصحاب كهف است
و از ظاهر سياق اين داستان بر مى آيد كه اصحاب كهف و رقيم جماعت واحدى بوده اند كه هم اصحاب كهف ناميده شدند، وهم اصحاب رقيم . اصحاب كهف ناميده شدند به خاطر اينكه در كهف (غار) منزل كردند، واصحاب رقيمشان ناميدند زيرا - بطورى كه گفته شده داستان و سرگذشتشان در سنگنبشته اى در آن ناحيه پيدا شده است، و يا در موزه سلاطين ديده شده ، به همين جهت اصحاب رقيم ناميده شدند.
بعضى ديگر گفته اند ((رقيم (( نام كوهى در آن ناحيه بوده كه غار مزبور در آن قرار داشته است . ويا نام واديى بوده كه كوه مزبور در آنجا واقع بوده . ويا نام آن شهرى بوده كه كوه نامبرده در آنجا بوده است ، و اصحاب كهف اهل آن شهر بوده اند. ويا نام سگى بوده كه همراه آنان به غار در آمده است . اين پنج قول است كه در باره معناى اصحاب رقيم گفته شده وبه زودى در بحثى كه پيرامون داستان كهف مى آيد، خواهيد ديد كه قول اول مؤ يد دارد.
بعضى ديگر گفته اند: اصحاب رقيم مردمى غير از اصحاب كهف بوده اند، وداستانشان غير از داستان ايشان است ، وخداى تعالى نام آنان را با اصحاب كهف ذكر كرده است ، ولى فقط تفصيل داستان اصحاب كهف را فرموده است . اين عده از مفسرين براى داستان اصحاب رقيم روايتى هم نقل كرده اند كه به زودى در بحث روايتى خواهد آمد.
ليكن اين قول بسيار بعيد است ، زيرا خداى تعالى در كلام فصيح و بليغش هرگز به داستان دوطايفه از مردم اشاره نمى فرمايد مگر آنكه تفصيل هر دورا بيان كند، نه اينكه اسم هر دورا ببرد وآن وقت تنها به داستان يكى پرداخته ، ديگرى را مسكوت بگذارد، ومورد توجه اجمالى يا تفصيلى قرار ندهد.
علاوه بر اينكه آن داستانى كه گفتيم در روايت راجع به اصحاب رقيم آمده با سياق آيات سابق سازگار نيست و آن مناسبتى را كه داستان اصحاب كهف با آن سياق دارد، ندارد.
پس از آنچه كه در وجه اتصال آيات قصه كهف با آيات قبل گفتيم چنين بر مى آيد كه معناى آيه اين است كه ((توگمان كرده اى داستان اصحاب كهف ورقيم - كه خدا صدها سال به خوابشان برد وسپس بيدارشان نموده و گمان كردند يك روز ويا پاره اى از يك روز خوابيدند - آيت عجيبى از آيات ما است ؟ نه هيچ عجيب و غريب نيست ، زيرا آنچه كه بر عامه خلق مى گذرد، كه سالها فريفته زندگى مادى وزرق وبرق آن شده غافل و بى خبر از معاد به سر مى برند وناگهان به عرصه قيامت در آمده زندگى چند ساله دنياى خود را يك روز و يا ساعتى از يك روز مى پندارند، دست كمى از سرگذشت اصحاب كهف ندارند.
و ظاهر سياق - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم - اين است كه قصه اصحاب كهف قبل از نزول اين آيات بطور اجمال براى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) معلوم بوده ، و در اين آيات عنايت در بيان تفصيل آن است ، مؤيد اين استظهار اين است كه بعد از اين آيه وسه آيه ديگر آمده كه اجمال قصه را در بردارد و مجددا مى فرمايد: ((نحن نقص ...(( يعنى ما تفصيل داستان ايشان را برايت ذكر مى كنيم .
«إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلى الْكَهْفِ... مِنْ أَمْرِنَا رَشداً»:
كلمه ((اوى (( از ((اوى (( است كه به معناى برگشتن است ، البته نه هر برگشتنى ، بلكه برگشتن انسان ويا حيوان به محل اقامت وزندگى اش تا در آنجا دوباره استقرار يابد. و كلمه ((فتية (( جمع سماعى ((فتى (( است ، و((فتى (( به معناى جوان است ، و اين كلمه خالى از شائبه مدح نيست وتقريبا منظور از آن ، جوان خوب مى باشد.
كلمه ((هيى ء(( از ماده تهيه وآماده كردن است . بيضاوى گفته است كه اصل تهيه هر چيزى پديد آوردن هيات آن است . وكلمه ((رشد(( - به فتحه را وشين - وهمچنين كلمه ((رشد(( - به ضمه را وسكون شين - راه يافتن به سوى مطلوب است . راغب گفته : ((رشد(( و ((رشد(( در مقابل ((غى (( است كه در جاى كلمه هدايت استعمال مى شود.
مقصود از «رحمت» و «رشد» در دعاى اصحاب كهف
و جمله ((فقالوا ربنا اتنا من لدنك رحمة (( تفريع دعاى ايشان است بر بازگشتن ايشان ، گويا وقتى ناتوانى و بيچارگى خود را ديدند مضطر به اين شدند كه از درگاه خدا مسئلت نمايند، و اين تفريع را كلمه ((من لدنك (( تاءييد مى كند، زيرا اگر دستشان از هر چاره اى قطع نشده باشد، و ياءس و نوميدى از هر طرف احاطه شان نكرده باشد رحمتى را كه درخواست كردند مقيد به قيد ((لدنك (( نمى كردند، بلكه مى گفتند آتنا رحمة - خدايا به ما رحمتى فرست (( همچنان كه ديگران مى گويند: ((ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و يا مى گويند: «ربنا و آتنا ما وعدتنا على رسلك». پس مراد از رحمت سؤال شده تاءييد الهى بوده در جائى كه مؤيدى غير او نيست.
ممكن هم هست مراد از رحمت سؤ ال شده از ناحيه پروردگار پاره اى مواهب ونعمتهاى مختص به خدا باشد از قبيل هدايت كه در مواضعى از كلام مجيدش آن را از ناحيه خودش به تنهايى دانسته است ، تقييد به جمله ((من لدنك (( هم خالى از اشعار به اين معنا نيست . و ورود نظير اين قيد در دعاى راسخين در علم كه در قرآن آمده باز اين احتمال را تاءييد مى كند، چنانچه فرموده : «ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة» كه مى دانيم در اين درخواست جز هدايت چيزى را نخواسته اند.
و در جمله ((وهيى ء لنا من امرنا رشدا(( مراد از ((اءمرنا(( آن وصفى است كه مخصوص به خود آنان بوده. و به خاطر همان وضع از ميان قوم خود بيرون آمده وفرار كرده اند وحتما آن قوم در پى مردم با ايمان بوده اند تا هر جا يافتند آنها را به قتل برسانند، ويا بر پرستش غير خدا مجبورشان كنند. واين عده پناهنده به غار شدند در حالى كه نمى دانستند سرانجام كارشان به كجا مى رسد، وچه بر سرشان مى آيد، وغير از پناهندگى به غار هيچ راه نجات ديگرى نداشتند، واز همين جا معلوم مى شود كه مراد از رشد همان راه يافتن واهتداء به روزنه نجات است .
پس اين جمله ، يعنى جمله ((وهيى ء لنا من امرنا رشدا(( بنابر احتمال اول - از دواحتمالى كه در سابق در معناى رحمت گذشت - عطف تفسير بر جمله ((اتنا من لدنك رحمة (( خواهد بود، وبنابر احتمال دوم درخواست ديگرى غير درخواست رحمت خواهد شد.
«فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً»:
زمخشرى در تفسير كشاف خود گفته : يعنى پرده اى بر آن غار زديم تا ديگر گوشهايشان صداهاى خارج را نشنود واز خواب بيدار نگردند. و به عبارت ديگر: خواب سنگينى بر آنان مسلط كرديم كه هيچ صدايى بيدارشان نكند همچنانكه اشخاصى كه سنگين خواب هستند همينطورند، هر چه بيخ گوششان فرياد بزنى بيدار نمى گردند، بنابراين ، مفعول ((ضربنا(( كه همان حجاب باشد در كلام حذف شده همچنانكه در عبارت معروف : ((فلان بنى على امراته (( مفعول ((بنى (( حذف شده ، ونمى گويند چه بنا كرد، چون مقصود معلوم است، همه مى دانند كه اطاقى بنا كرد.
و در مجمع البيان گفته : معناى ((ضربنا على اذانهم (( اين است كه ما خواب را بر گوشهاى آنان مسلط كرديم ، و اين تعبير نهايت درجه فصاحت را دارد، همچنانكه مى گويند: ((ضربه اللّه بالفالج (( يعنى خدا اورا مبتلاى به فلج كرد. قطرب گفته : اين تعبير نظير تعبير عرب است كه مى گويد: ((ضرب الامير على يد فلان (( ومنظور از اين تعبير اين است كه امير دست فلانى را از فلان كار كوتاه نمود. اسود بن يعفر كه مردى نابينا بود گفته است :
و من الحوادث لا ابا لك اننى* ضربت على الارض بالاسداد
يعنى: از حوادث بى پدر! از حوادث روزگار اينكه من بر زمين زدم (يعنى جايى نمى روم )
آنگاه قطرب اضافه كرده كه اين از تعابير فصيح قرآنى است كه به طور زيرنويسى نمى شود ترجمه اش كرد. اين بود كلام صاحب مجمع البيان .
اين معنائى كه وى براى جمله مورد بحث كرده از معناى زمخشرى بليغ تر است . البته معناى سومى هم مى توان كرد، هر چند مفسرين آن را نگفته اند وآن اين است كه مقصود از زدن بر گوش اشاره به آن رفتارى باشد كه زنان هنگام خواباندن بچه هاى خود انجام مى دهند، وآن اين است كه يا با كف دست ويا با سر انگشت به گوش بچه آرام مى زنند تا حواسش از همه جا جمع شده در يك جا متمركز شود، وبه اين وسيله خوابش ببرد،پس جمله مذكور كنايه از اين است كه خداى تعالى با شفقت ومدارا آنان را به خواب برد همانطور كه مادر مهربان با بچه شيرخوار خود عمل مى كند.
«سنين عددا» - اين جمله ظرف است براى ((ضرب (( و ((عدد(( مانند عد مصدر به معناى معدود است ، و بنابراين معناى جمله مزبور سنين معدودا است ، و بعضى گفته اند: مضافى در اين ميان حذف شده ، و تقدير كلام ((سنين ذوات عدد، يعنى سالهائى داراى عدد(( بوده است .
ولى زمخشرى در كشاف گفته توصيف سنين به عدد احتمال دارد به منظور تكثير ويا تقليل بوده باشد، ودر هر حال معنا: ((سالهاى بسيار(( باشد چون به منظور تقليل هم كه باشد كثير نزد ما نزد خدا قليل است همچنانكه عمر دنياى ما را يكساعت از روز خوانده وفرموده : ((لم يلبثوا الاساعه من نهار - در دنيا مكث نكردند مگر ساعتى از روزى (( زجاج گفته : اين توصيف به منظور تكثير است ، چون هر چيزى وقتى زياد باشد محتاج به شمردن وعدد است واما اندكش احتياج به عدد ندارد، اين هم خلاصه كلام زمخشرى بود.
و چه بسا عنايت در اين توصيف به اين بوده كه كمى مقدار سالها را برساند، چون هر چيزى وقتى زياد شد ديگر قابل شمردن نيست وعادتا آن را نمى شمارند، پس اينكه فرموده سالهائى معدود، يعنى اندك وقابل شمار، همچنانكه همين قرآن كريم اين عنايت را در داستان بفروش رفتن يوسف (عليه السلام) به بهاى اندك به كار برده وفرموده : ((و شروه بثمن بخس دراهم معدودة (( يعنى درهم هائى اندك.
بعلاوه اگر منظور از اين توصيف تقليل باشد با سياق مناسب تر است ، زيرا در سابق هم گفتيم كه زمينه كلام افاده اين معنا است كه سرگذشت اصحاب كهف امر عجيبى نيست ، وبا اين زمينه تقليل سازگارتر است نه تكثير. ومعناى آيه روشن است ، واز آن استفاده مى شود كه اصحاب كهف در اين مدت طولانى در خواب بوده اند نه اينكه مرده باشند.
«ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً»:
معناى اين كه فرمود: «سپس اصحاب كهف را بيدار كرديم»
مراد از ((بعث (( در اينجا همان بيدار كردن است ، نه زنده كردن . به قرينه آيه قبلى كه دلالت داشت بر اينكه در اين مدت در خواب بودند نه اينكه مرده باشند. راغب گفته : كلمه ((حزب (( به معناى جماعت است اما جماعتى كه يك نوع فشردگى داشته باشند.
و نيز درباره كلمه امد گفته : اين كلمه با كلمه ابد در معنا نزديك به همند، با اين تفاوت كه ابد مدت زمانى را گويند كه حد محدودى نداشته باشد و مقيد به حدى نشده باشد،
و لذا هيچ وقت نمى گويند: ((ابد، چند سال (( به خلاف ((امد(( كه به معناى مدت زمانى است كه محدود باشد، اگر حدش در كلام آمده باشد كه معين خواهد بود، ولى اگر به طور مطلق ذكر شده باشد زمان محدودى است كه حدش مجهول است .
و فرق ميان امد و زمان، اين است كه امد به اعتبار آخر زمان ونهايت آن به كار مى رود ولى زمان عام است ، هم در ابتداى مدت استعمال مى شود و هم در آخر آن ، وبه همين جهت است كه بعضى از علماى لغت گفته اند ((مدى (( و((امد(( قريب المعنايند.
مراد از اينكه فرمود ((لنعلم - تا بدانيم (( آن معناى معروف اين كلمه نيست تا كسى بگويد مگر خدا هم جاهل است ، بلكه به معناى علم فعلى است . وعلم فعلى عبارت است از حضور معلوم وظهورش با وجود مخصوص به خودش در نزد خداى سبحان ودر قرآن كريم علم به اين معنا زياد آمده ، مانند آيه «ليعلم اللّه من ينصره و رسله بالغيب» و آيه «ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم».
برگشت توجيه بعضى از مفسرين هم كه گفته اند معناى ((لنعلم (( عبارت است از: ((تا معلوم خود را اظهار كنيم (( به همين معنايى است كه ما كرديم .
و جمله ((لنعلم اى الحزبين احصى ...(( تعليل براى بعث است ، و لام آن لام غايت ومراد از ((دوحزب (( دو طائفه از اصحاب كهف است كه با هم اختلاف كردند يكى پرسيد ((كم لبثتم (( ديگرى پاسخ داد: ((لبثنا يوما او بعض يوم (( گفتند پروردگارتان بهتر مى داند كه چقدر خوابيديد.
جمله ((و كذلك بعثناهم ليتسائلوا بينهم (( كه در آيات بعدى است همين معنا را تاءييد مى كند كه غرض از به خواب كردن اصحاب كهف همين بوده كه وقتى بيدار مى شوند اختلاف كنند ومعلوم شود آيا به ذهن فردى از آنان مى رسد كه چقدر خوابيده اند، يا نه ؟
و اما اين احتمال كه بعضى داده اند كه منظور از ((دوحزب (( ((دو طائفه از مردم بوده اند كه درباره خواب اصحاب كهف اختلاف كرده اند، كفار به خطا نظر مى دادند، ومؤ منين به صواب ، خدا خود اصحاب كهف را بيدار كرد تا حق مطلب را بگويند، ومعلوم شود كه كدام طائفه خطا كرده اند(( معناى بعيدى است .
كلمه ((احصى (( در جمله ((احصى لما لبثوا امدا(( فعل ماضى است كه از باب افعال گرفته شده . وكلمه ((امدا(( مف عول آن است و ظاهرا جمله ((لما لبثوا(( قيد است براى ((امدا(( و((ما(( در آن مصدريه است ، وبه آيه چنين معنا مى دهد: كداميك از دوطائفه مدت مكثشان را شمرده اند.
بعضى ديگر از مفسرين كلمه ((احصى (( را اسم تفضيل از احصاء دانسته وگفته اند كه كلمه مذكور اسم تفضيل است كه زوائدش حذف شده ، همچنانكه مى گويند: ((فلان احصى للمال و افلس من ابن المذلق (( و كلمه ((امدا(( منصوب به فعلى است كه كلمه ((احصى (( بر آن دلالت دارد.
ليكن اين طرز معنا كردن تكلف وبيهوده به خود زحمت دادن است . البته بعضى ديگر از مفسرين معناى ديگرى كرده اند.
و معناى آيات سه گانه يعنى آيه ((اذ اوى الفتيه ... امدا(( اين است : وقتى جوانان در غار جا گرفتند از پروردگار خود در همان موقع درخواست كردند كه پروردگارا به ما از ناحيه خودت رحمتى عطا كن كه ما را به سوى راه نجاتمان هدايت كند. پس سالهاى معدودى ايشان را در غار بخوابانديم وآنگاه بيدارشان كرديم تا معلوم شود كداميك از دو طائفه مدت خواب خود را مى داند، وآن را شمرده است .
و اين آيات سه گانه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اجمال داستان اصحاب كهف را يادآورى نموده وتنها جهت آيت بودن آن را وغرابت امر ايشان را بيان مى كند. آيه اولى اشاره مى كند كه چگونه به غار درآمدند، و درخواست راه نجات كردند، ودر دومى به خواب رفتن آنان را در سالهايى معدود بيان نموده در آيه سوم به بيدار شدن واختلافشان در مقدار زمانى كه خوابيدند اشاره شده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |