تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و همين خود بهترين شاهد است بر اين كه مراد از «تسبيح» در آيه شريفه، صرف دلالت به نفى شريك و نفى جهات نقص نيست. زيرا خطاب به اين كه «وليكن شما تسبيح ايشان را نمى فهميد»، يا خطاب به مشركان است، يا به تمام مردم (اعم از مؤمن و مشرك)، و مشركان در هر حال، دلالت اشياء بر وجود آورنده آن را مى فهمد، در حالى كه آيه كريمه، قوۀ فهم را از آنان نفى مى كند.
پس به سخن اين گروه نمى شود اعتنا كرد كه گفته اند: خطاب به مشركان است و مشركان، در اثر تدبر نكردن در آيات و كمى انتفاعشان از آن، فهمشان به منزله عدم فهم، فرض شده است.
و همچنين به حرف آنان كه ادعا كرده اند كه: «چون مشركان حتى يك معناى از تسبيح را نمى فهميدند، از اين نظر قرآن، فهم تمامى معناى تسبيح را از ايشان نفى كرده است»، نمى شود اعتنا كرد. زيرا «با فهم» را «بى فهم» فرض كردن، يا «بعض» را «جميع» تصور نمودن، با مقام احتجاج و استدلال سازگار نيست. خداى تعالى، در آيه قبل ايشان را مخاطب قرار داده، تا به حجتش توجه كنند، آنگاه چطور ايشان را نفهم فرض كرده است؟
از همه بالاتر، اين خود يك نوع مسامحه به خاطر تغليب و يا امثال آن است كه قرآن كريم، تحمل آن را ندارد و نمى شود چنين چيزهایى را به آن نسبت داد.
و اما نفى فهم و فقه از مشركان در آيه بعدى كه مى فرمايد: «وَ إذَا قَرَأتَ القُرآنَ...»، به هيچ وجه نمى تواند مؤيد حرف هاى قبل واقع شود. زيرا در آيه مذكور، فهم قرآن را از ايشان نفى مى كند و فهم قرآن، چه ربطى به فهميدن دلالت مخلوق بر خالق و بر منزّه بودن آن دارد؟ آرى، تا اين را نفهمند، هيچ حجتى بر آنان تمام نمى شود.
پس حق اين است كه: «تسبيح» - كه آيه شريفه آن را براى تمامى موجودات اثبات مى كند - تسبيح به معناى حقيقى است كه در كلام خداى تعالى، به طور مكرر، براى آسمان و زمين وآنچه در بين آن دو است، (اعم از موجودات عاقل و غيرعاقل) اثبات شده، و ما مى بينيم كه در ميان نامبردگان، موردى است كه جز تسبيح حقيقى را نمى شود بدان نسبت داد، و چون تسبيح در آن مورد حقيقى است، قهرا بايد در تمامى نامبردگان به نحو حقيقت باشد.
مثلا يكى از اين سنخ آيات، آيه شريفه: «إنَّا سَخَّرنَا الجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحنَ بِالعَشِىِّ وَ الإشرَاق»، و آيه شريفه «وَ سَخَّرنَا مَعَ دَاوُدَ الجِبَالَ يُسَبِّحنَ مَعَهُ وَ الطَّيرَ» است، كه به يك سياق و يك بيان فرموده: كوه ها و مرغ ها، با او تسبيح مى گفتند. و قريب به اين مضمون است آيه: «يَا جِبَالُ أوِّبِى مَعَهُ وَ الطَّيرُ»، و با اين حال ديگر معنا ندارد تسبيح را نسبت به كوه ها و مرغان «زبان حال» گرفت، و نسبت به آن پيغمبر «زبان قال»!
علاوه بر اين، روايات بسيارى، هم از طريق اهل سنّت و هم از طريق شيعه در دست داريم كه نسبت تسبيح به موجودات داده است. از آن جمله، روايات بى شمارى است كه مى گويد: «سنگريزه هاى در دست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تسبيح گفتند»، كه إن شاء اللّه، در بحث روايتى آينده، مقدارى از آن ها از نظر خواننده خواهد گذشت.
«إنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً» - يعنى: خداوند حلم و حوصله اش بسيار است، و در عقوبت اينان عجله نمى كند، بلكه مهلتشان مى دهد تا هر كه را كه توبه نموده و به سويش باز گردد، بيامرزد.
اين دو وصف، يعنى «حلم» و «غفران»، دلالت بر منزّه بودن خداى تعالى از هر نقص مى كند. زيرا لازمه «حلم» اين است كه از فوت هدفى نهراسد، و لازمه «آمرزش» اين است كه از آمرزيدن و صرف نظر كردن و در عوض افاضه رحمت نمودن ضررى نبيند. پس مُلك و ربوبيت او، نقص و زوال پذير نيست.
بعضى، در معناى جملۀ آخر آيه گفته اند كه اشاره است به اين كه: انسان چون در فهم اين تسبيح (كه تمامى موجودات دائما مشغول آنند و حتى خودش هم به جميع اركان وجودش دائما مشغول آن است)، قصور مى ورزد، خطاكار است، و در اين خطا سزاوار مؤاخذه است. اما خداى سبحان، چون حليم و غفور است، در مؤاخذه وى شتاب نمى كند، و نسبت به هر كه بخواهد، صرف نظر مى نمايد.
و اين توجيه خوبى است و لازمه اش، اين است كه انسان بتواند تسبيح موجودات - از خودش و غيرخودش - را بشنود و درك كند، و درك آن برايش محال نباشد. و شايد إن شاء اللّه، در جاى مناسب، اين حقيقت را بيان نموده و شرح و بسط بيشترى بدهيم.
مقصود از (حجاب مستور) كه خداوند آنرا بين قارى قرآن ومشركين حائل قرار مى دهد
«وَ إِذَا قَرَأْت الْقُرْءَانَ جَعَلْنَا بَيْنَك وَ بَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ حِجَاباً مَّستُوراً»:
از اينكه ((حجاب (( را به وصف ((مستور(( توصيف نموده ، مى رساند كه حجاب مزبور حجابى است كه به چشم نمى آيد، به خلاف ساير حجاب هاى معمولى كه با آن چيزى را از چيز ديگر پنهان مى كنند، و معلوم مى شود كه اين حجاب حجاب معنوى است كه خداوند ميان رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) (از اين جهت كه خواننده قرآن وحامل آن است) و ميان مشركين (كه ايمان به روز جزا ندارند) افكنده و او را از ايشان پنهان مى نموده ودر نتيجه نمى توانستند حقيقت آنچه كه از معارف قرآن نزد وى است بفهمند وبدان ايمان آورند، ويا اذعان كنند كه او به راستى فرستاده خداست كه به حق به سوى ايشان فرستاده شده، و از همين جهت وقتى اسم خداى يگانه را مى آورد از او اعراض مى كنند، ودر انكار معاد پافشارى نموده و او را مردى جادوشده مى خوانند، آيات بعدى هم اين معنا را تاييد مى كنند.
و اگر مشركين را چنين وصف كرده كه ((لايؤ منون بالاخرة (( جهتش اين است كه انكارشان نسبت به آخرت جائى براى ايمان به خداى يگانه ورسالت پيغمبران باقى نمى گذارد، آرى كفر به معاد مستلزم كفر به همه اصول دين است ، وعلاوه بر اين جمله مذكور خاصيت ديگرى هم دارد وآن اين است كه زمينه را براى آيه بعد كه مساءله انكار بعث و قيامت را بيان مى كند فراهم مى سازد.
و معناى آيه شريفه اين است كه وقتى توقرآن مى خوانى وبر آنان تلاوت مى كنى ما ميان تووميان مشركين كه به آخرت ايمان ندارند - اين توصيف هم از در مذمت است - حجابى معنوى مى افكنيم كه از فهم آن محجوب مى شوند، وديگر نمى توانند اسم خداى يگانه را بشنوند، وتو را به رسالت حق بشناسند، وبه معاد ايمان آورده به حقيقت آن پى برند.
وجوه مختلفى كه در معناى ((حجابا مستورا(( گفته شده است
مفسرين در معناى (حجابا مستورا) اقوال ديگرى دارند، مثلا بعضى از ايشان نقل شده كه گفته اند كلمه مفعول (مستور) مفعول معمولى نيست، بلكه براى نسبت است ، نظير اينكه مى گويند ((رجل مرطوب (( (مردى داراى رطوبت ) و (مكان مهول) (جاى وحشتناك) و جارية مغنوجة (زنى داراى غنج)، در آيه شريفه هم آمده: (حجابى داراى ستر)، و از همين باب است جمله (وعدا ماتيا). يعنى وعده اى كه محقق خواهد شد هرچند چنين نسبتى را بيشتر بايد با اسم فاعل آورد نه اسم مفعول، مانند (لابن) و «تامر». مى گويند «شتر لابن» يعنى شتر شيردار و «نخل تامر» يعنى درخت خرمادار.
از اخفش نقل شده كه گفته است : بسيارمى شود مفعول به معناى فاعل مى آيد، مانند: ((ميمون (( و ((مشئوم (( كه به معناى ((يامن (( و ((شائم (( (يمن دار ونحوست دار) است همچنانكه بسيار مى شود كه اسم فاعل به معناى اسم مفعول مى آيد مانند ((ماء دافق (( يعنى آبى مدفوق (پراكنده شده ) با اين حال چه مى شود كه بگوئيم ((مستور(( در آيه هم به معناى ((ساتر(( است.
از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند اسناد ((مستور(( به ((حجاب (( اسنادى مجازى است ، براى اينكه مستور واقعى چيزى غير از حجاب است.
از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: اين طرز بيان از قبيل حذف و ايصال است ، واصل آن ((حجابا مستورا به الرسول عنهم (( بوده ، يعنى حجابى كه با آن رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از ايشان پنهان مى شده.
و بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله مذكور ((حجابا مستورا بحجاب آخر(( است ، ودر حقيقت خداوند خواسته است بفرمايد كه : ما پرده هاى متعددى بين تو و ايشان مى افكنيم.
بعضى ديگر گفته اند: معناى حجاب مستور حجابى است كه حجاب بودنش را هم درك نكنند، به اين معنا كه گفته هاى تورا نفهمند وهم نفهمند كه نمى فهمند.
اين بود كه وجوهى كه در معناى ((حجابا مستورا(( گفته اند، وبه نظر ما سه معناى آخرى از همه وجوه سخيف تر و بى پايه تر است.
«وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى ءَاذَانهِمْ وَقْراً وَ إِذَا ذَكَرْت رَبَّك فى الْقُرْءَانِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبَرِهِمْ نُفُوراً»:
كلمه ((اكنه (( جمع ((كن (( با صداى زير كاف است كه بنا به گفته راغب به معناى ظرفى است كه چيزى در آن پنهان ومحفوظ شود، و كلمه ((وقر(( به معناى سنگينى گوش است.
و در مجمع البيان گفته كلمه ((نفور(( جمع نافر است واين نحو جمع ، جمع قياسى وعمومى است ، يعنى به طور كلى در هر اسم فاعلى كه از فعلى مشتق شده باشد كه مصدرش فعول بوده باشد مانند ركوع و سجود و شهود كه جمع اسم فاعل آن نيز ركوع وسجود وشهود مى آيد.
و جمله ((وجعلنا على قلوبهم اكنّة ...(( به منزله بيان حجابى است كه در آيه قبلى بود، ورويه مرفته معناى آن دوچنين مى شود كه : ((وقتى تو قرآن مى خوانى ما دلهاى ايشان را با پرده هائى مى پوشانيم تا قرآن را نفهمند وگوشهايشان را هم كر وسنگين مى كنيم تا قرآن را به گوش قبول نشنوند وبا فهم ايمان صدق آن را نفهمند( البته همه اينها كيفر كفر و فسق ايشان است.
و عبارت ((واذا ذكرت ربّك فى القرآن وحده (( يعنى و چون در قرآن پروردگار خود را با وصف يكتائى ذكر مى كنى وشريك را از اونفى مى نمائى ((ولّوا على ادبارهم نافرين (( از شنيدن آن در حالى كه پشت مى كنند اعراض مى نمايند.
«نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَستَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَستَمِعُونَ إِلَيْك...»:
كلمه (نجوى( مصدر است، و به همين جهت با آن مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث را وصف مى كنند، و ظاهر خود آن تغيير نمى كند، و همين خود شاهد اين است كه مصدر است، زيرا مصدر چنين خاصيتى دارد.
اين آيه به منزله دليلى است براى مضمون آيه قبل كه مى فرمود: ((بر دلهايشان پرده مى افكنيم تا نفهمند ودر گوشهايشان كرى ايجاد مى كنيم تا نشنوند((، وجمله ((نحن اعلم بما يستمعون (( ناظر ودليل كر كردن است. و جمله ((وادهم نجوى (( ناظر به پرده افكندن بر دلها است.
و معناى مجموع آن دوچنين مى شود: ((ما به گوشهاى ايشان كه با آن به توگوش مى دهند داناتريم ، وبه دل هاى ايشان كه با آن به كار تو مى نگرند عالم تريم ، وچگونه عالم تر نباشيم وحال آنكه آفريدگارو مدبّر آنها مائيم، پس ما به آنچه كه با آن گوش مى دهند يعنى به گوشهايشان در حين گوش دادن عالم تريم وهمچنين به دلهاشان در آن هنگام كه با هم به حالت نجوى ودر گوشى حرف مى زنند، واز ترس صدا بلند نمى كنند داناتريم كه ظالمين ايشان بعد از بيخ گوشيها حرف زدن ، در آخر راءى مى دهند ومى گويند شما مسلمانان جز مردى جادو شده را پيروى نمى كنيد، وهمين خود مصداق اين است كه اينها حق را نفهميده اند.(
اين آيه اشعار وبلكه دلالت دارد بر اينكه مشركين نزد وى نمى آمدند تا قرآن به گوششان نخورد، چون از ملامت هم مسلكان خود مى ترسيدند، واگر نزد آن جناب مى آمدند پنهانى بوده وحتى اگر يكى از ايشان فرد ديگرى را در حال استماع قرآن مى ديده آهسته اورا ملامت مى كرده ، زيرا مى ترسيده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) و مؤمنين پى ببرند وبفهمند كه اين افراد دشمنند بعضى به بعضى مى گفتند پيروى نمى كند مگر مردى جادوشده را، و بر طبق همين بيان رواياتى در شان نزول آيه مورد بحث آمده وبه زودى آن روايات را در بحث روايتى آينده ان شاء اللّه ايراد خواهيم نمود.
«انظرْ كَيْف ضرَبُوا لَك الاَمْثَالَ فَضلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سبِيلاً»:
كلمه ((مثل (( به معناى وصف وضرب المثل بيان صفات است و معناى آيه روشن است ، واين نكته را افاده مى كند كه مشركين كارشان به جائى رسيده كه ديگر اميدى به ايمان آوردنشان نيست همچنانكه در جاى ديگر فرموده «سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون»
استبعاد مشركين مسئله معاد را
«وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا عِظاماً وَ رُفَاتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً»:
در مجمع البيان مى گويد: شكسته وپوسيده هر چيزى را ((رفات (( مى گويند واين صيغه ، يعنى صيغه فعال بيشتر در هر چيزى كه شكسته و خرد شده باشد به كار مى رود، گفته مى شود خطام ودقاق و تراب. و مبرد مى گويد: هر چيزى كه در نهايت نرمى سائيده شده باشد آن را ((رفات (( مى گويند.
در اين آيه شريفه همان مطالب قبلى دنبال شده ومساءله ميدن ونداشتن درك مشركين تعقيب گرديده است كه تحقق معاد را با اينكه از اهم معارف قرآنى است انكار مى كردند آرى مساءله معاد واضح ترين مطلبى است كه از راه وحى وهم از راه عقل بر آن استدلال شده است ، حتى خداى تعالى آن را در كلام خود چنين وصف كرده كه ((لاريب فيه - جاى شك در آن نيست (( واين منكرين هم غير از بعيد شمردن مساءله معاد، هيچگونه دليلى بر انكار خود وبر نبودن معاد در دست ندارند.
و بزرگترين چيزى كه اين استبعاد را در دلهايشان جلوه داده اين پندار است كه مرگ يعنى نابودى ، وبعيد است چيزى بعد از نابودى دوباره موجود شود همچنانكه گفته اند ((ء اذا كنّا عظاما ورفاتا(( آيا بعد از مرگ وفساد بدنهايمان كه هيچ اثرى از آن نمانده دوباره از نوخلق مى شويم وبه صورت انسانهائى كه بوديم در مى آئيم ؟ چه برگشتن دورى.
خداى سبحان اين استبعادشان را رد نموده وآن را با قدرت مطلقه خود وبه رخ كشيدن خلقت نخست ، جواب داده كه به زودى خواهد آمد.
پاسخ خداوند با قدرت مطلقه خود به استبعاد مشركين
«قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً * أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكبرُ فى صدُورِكمْ»:
از آنجائى كه منكرين معاد كلام خود را با تعبيرى غرورآميز چون ((ء اذا كنا...(( اداء كرده بودند، خداوند دستور داد تا با امر تسخيرى به ايشان بفرمايد: اگر سنگ يا آهن ويا هر چه بزرگ تر از آن ودورتر از انسان شدن باشيد باز هم خداوند شما را به صورت انسان در خواهد آورد.
بنابراين آيه شريفه ، اشاره به اين است كه قدرت مطلقه الهى را تجديد خلقت هيچ چيزى به ستوه نمى آورد، چه استخوانهاى پوسيده وتوتيا شده ، وچه آهن وچه غير آن.
و معنايش اين است كه به ايشان بگواگر از هر چيزى باشيد سخت تر از استخوان هاى پوسيده مانند سنگ يا آهن و يا مخلوقى ديگر ودر نتيجه استبعادتان چند برابر واز اين بيشتر باشد، خداوند به زودى شما را به خلقت اولتان برخواهد گردانيد، ومبعوثتان خواهد نمود.
«فَسيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»:
يعنى وقتى از استبعادشان جواب دهى آن وقت خواهند گفت : كيست كه ما را از صورت گرد وغبار دوباره به صورت انسان اولى در آورد؟ در پاسخ بگو: خداى سبحان ، وآن وقت از ميان اوصاف خدا آن وصف را برايشان بيان كن كه در از بين بردن استبعادشان موثرتر باشد وديگر جائى براى آن باقى نگذارد، وآن وصف اين است كه: «خدا همان كسى است كه در مرتبه اول شما را خلق كرد در حالى كه آن روز است خوان پوسيده هم نبوديد».
پس اگر به جاى ((بگوخدا(( فرمود: ((بگوآن كس كه ...(( براى اين بود كه با ذكر مثال امكان بعث را اثبات نموده استبعاد منكرين را از بين ببرد.
«فَسيُنْغِضونَ إِلَيْك رُءُوسهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَن يَكُونَ قَرِيباً»:
راغب در مفردات مى گويد ((انغاض (( به اين معنا است كه كسى سر خود را با حالت غرور وخود خواهى در مقابل ديگرى تكان دهد، پس بنابه گفته راغب معنا چنين مى شود:
و چون حجت خود را به گوششان برسانى وقدرت خداى را بر هر چيز وهمچنين بر خلقت اولشان يادآورى كنى تازه سرهاشان را از باب مسخره كردن تكان خواهند داد و خواهند گفت: اين قيامت كى است ؟! بگوشايد نزديك باشد، چون امرى است كه بر همه پوشيده است و راهى به سوى علم بدان نيست و از غيب هائى است كه جز خدا كسى نمى داند، وليكن اوصافش معلوم است، چون خداوند آن اوصاف را بيان كرده، و لذا در آيه بعدى به جاى آنكه وقت قيامت را بيان كند اوصاف آن را بيان مى فرمايد وچنين ادامه مى دهد: «يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده...».
«يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَستَجِيبُونَ بحَمْدِهِ وَ تَظنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلا قَلِيلاً»:
كلمه ((يوم (( از اين نظر منصوب است كه ظرف ومفعول قيد فعلى است كه در تقدير است ، وتقديرش ((وتبعثون يوم فلان (( است ، و مقصود از دعوت در اين آيه ، آن نداى غيبى است كه همه را زنده مى كند، واستجابت خلق هم همان قبول دعوت الهى وزنده شدن است ، واينكه فرمود: ((بحمده (( حال است از فاعل ((تستجيبون (( يعنى است جابت مى كنيد در حالى كه سرگرم حمد خدائيد، وزنده شدن و دوباره به وجود آمدن را فعل نيكى از خدا مى دانيد فعلى كه فاعلش بايد حمد وثنا شود، زيرا آن روز روزى است كه حقايق برايتان مكشوف مى شود، وروشن مى گردد كه در حكمت الهى واجب بود مردم دوباره زنده شوند وپاداش و كيفر خود را ببينند وخلاصه زندگى دوم بعد از زندگى اول ضرورى بود.
و اينكه فرمود: ((وتظنّون ان لبثتم الاقليلا(( معنايش اين است كه آن روز گمان مى كنيد كه در قبرها بيشتر از اندك زمانى نمانده ايد، وخلاصه روز قيامت را نسبت به روز مردن خيلى نزديك مى بينيد خداوند هم ايشان را در اين پندار تصديق كرده است ، هر چند در آيات ديگر پندار ايشان را نسبت به مدتى كه خود تخمين زده اند خطا شمرد، وفرموده : «قال ان لبثتم الا قليلا لو انّكم كنتم تعلمون»، و نيز فرموده: «و يوم تقوم السّاعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤفكون و قال الّذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب اللّه الى يوم البعث فهذا يوم البعث».
و اينكه فرمود: ((وتظنّون ان بثتم الاقليلا(( هم تعريض به كفار است كه روز قيامت را بعيد مى شمردند، وآن را استهزاء مى كردند، وهم تاءييد جمله قبل است كه مى فرمود: ((قل عسى ان يكون قريبا(( يعنى ما امروز اظهار اميد مى كرديم كه قيامت نزديك باشد، شما هم به زودى آن را نزديك مى شماريد.
و همچنين جمله ((فتستجيبون بحمده (( تعريض بر مشركين وكفار است كه شما از آمدن قيامت تعجب مى كرديد، وآن را به باد مسخره مى گرفتيد ولى به زودى آمدنش را حمد وثنا خواهيد كرد.
امر به خوش زبانى واجتناب از درشتگويى
«وَ قُل لِّعِبَادِى يَقُولُوا الَّتى هِىَ أَحْسنُ إِنَّ الشيْطانَ يَنزَغُ بَيْنهُمْ»:
از سياق برمى آيد كه مقصود از كلمه ((عبادى (( مؤمنين اند، واضافه بندگان به ((من (( تشريفى است و معناى جمله اين است كه به بندگان من دستور بده كه ... وكلمه ((يقولوا(( در مقام امر است ، وهم جواب امر ((قل ((، وبه همين جهت مجزوم شده ، ومعن اى جمله ((التى هى احسن (( كلماتى است كه احسن و از نظر مشتمل بودن بر ادب و خالى بودن از خشونت وناسزا وتوالى فاسده ديگر، نيكوتر باشد.
اين آيه و دو آيه بعد از آن ، داراى يك سياقند، وخلاصه مضمون آن دو دستور به نيكوسخن گفتن وادب در كلام را رعايت كردن و از وسوسه هاى شيطان احتراز جستن است ، واينكه بدانند كه امور همه به مشيت خدا است ، نه به دست رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم)، تا اوقلم تكليف را از گروندگان خود برداشته وايشان را اهليت سعادت بدهد به طورى كه هر چه خواستند بگويند، وديگران را از هر چيزى محروم كنند، ودر باره ديگران هر چه دلشان خواست بگويند، نه ، چنين نيست كه خداوند به گزاف فردى را هر چند از انبياء باشد چنين اختيارى بدهد كه افراد نالايق را بى جهت تقرب داده وافراد لايق را محكوم آنان كند.
آرى در درگاه خدا حسن سريره وخوش رفتارى وكمال ادب ملاك برترى انسانها است ، حتى اگر در ميان انبياءهم خداوند بعضى را بر بعضى برترى داده باز بيهوده نبوده ، بلكه به خاطر همين حسن رفتار و سيرت وادب بيشتر بوده است ، مثلاداوود (عليه السلام ) را بر ديگران برترى داده واورا زبور داد ودر آن بهترين ادب وپاكيره ترين حمد وثنا را نسبت به خداى تعالى به وى آموخت.
از همينها معلوم مى شود كه گويا قبل از هجرت رسول خدا بعضى از مسلمانها با مشركين مواجه مى شدند و در گفتگوى با آنان سخنان درشت گفته وچه بسا مى گفته اند شما اهل آتش وما مؤ منين به بركت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) اهل بهشتيم ، وهمين باعث مى شده كه مشركين عليه مسلمانان ، تهييج شده عداوت ها وفاصله ها بيشتر شود، و در روشن كردن آتش فتنه وآزار مؤ منين ورسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) وعناد با حق بهانه هاى تازه اى به دستشان بيايد.
لذا خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور مى فرمايد كه ايشان مردم را امر به خوش زبانى كنند واتفاقا مقام مناسب چنين سفارشى هم بود، چون در همين آيات قبل بود كه ديديم مشركين نسبت به آن جناب بى ادبى نموده واورا مردى جادوشده خواندند، ونيز نسبت به قرآن و معارفى كه در باره مبداء ومعاد در آن است استهزاء كردند، وهمين وجه آيات سه گانه مورد بحث را به آيات قبل وصل مى كند، ونيز خود آيات سه گانه را به هم مربوط مى سازند. (دقت فرمائيد)
پس جمله ((وقل لعبادى يقولوا الّتى هى احسن (( امر به اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) را امر به خوش زبانى كند، وآيه شريفه از نظر بيان نظير آيه ((وجادلهم بالّتى هى احسن (( مى باشد.
و جمله «ان الشیطان ينزغ بينهم» تعليل حكم مذكور است ، همچنانكه جمله ((انّ الشّيطان كان للانسان عدوا مبينا(( تعليل براى تعليل قبل است.
و چه بسا بعضى گفته باشند مقصود از گفتار به احسن خوددارى كردن از جنگ با مشركين وبرقرار كردن روابط حسنه ومسالمت آميز است ، و خطاب در آيه به مؤ منين صدر اسلام واهل مكه است كه هنوز رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) هجرت نكرده ، وآيه شريفه بطورى كه از روايات اسباب نزول برمى آيد، در حقيقت نظير آيه: ((وقولوا للناس حسنا(( مى باشد (كه در آيه ۸۳ سوره بقره قرار داشت ) به مسلمانان دستور مى دهد با مردم خوش زبان باشند، ولى خواننده گرامى توجه دارد كه اين تفسير با تعليلى كه در ذيل آيه است سازگارى ندارد.
«رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِكمْ إِن يَشأْ يَرْحَمْكمْ أَوْ إِن يَشأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ مَا أَرْسلْنَاك عَلَيهِمْ وَكيلاً»:
قبلا گفتيم كه اين آيه وآيه بعدش تتمه ودنباله سياق آيه قبلى است ، بنابراين اول آيه تتمه كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) ماءمور شده به مردم برساند، وذيل آيه خطابى است كه خداوند تنها به رسول گرامى خود نموده ، بنابراين ديگر كسى نپندارد كه در آيه شريفه التفاتى به كار رفته است.
ممكن هم هست بگوئيم خطاب در صدر آيه متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) و مؤمنين هر دو باشد به اينكه جانب خطاب آن جناب را، بر غيبت آنان غلبه داده باشد، واين احتمال با سياق آيه قبلى سازگارتر است ، وكلام را (كه همه اش از خداست ) بهتر به هم مربوط و متصل مى كند.
سعادت وشقاوت هر كس بسته به مشيت الهى است كه بر اساس عمل تعيين مى شود
و به هر حال جمله ((ربّكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم اوان يشا يعذّبكم (( در مقام تعليل امرى است كه قبلا كرده بود، هر چند در آيه قبلى امر مزبور را تعليل كرده بود، ولى اين تعليل تعليل دوم است واين معنا را مى رساند كه ((خداوند دوست دارد كه مؤ منين از سخن درشت با يكديگر دورى كنند ونسبت به سعادت وشقاوت يكديگر - كه خدا به آن داناتر است - قضاوت نكنند و مثلا نگويند فلانى چون پيروى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) را كرده سعيد و آن ديگرى كه نكرده شقى است ، فلانى اهل بهشت و آن ديگرى اهل جهنم است (( زيرا:
كس نمى داند در اين بحر عميق * سنگريزه قرب دارد يا عقيق
آرى كسانى كه به خدا ايمان دارند بايد اينگونه امور را به خدا واگذار نمايند، چون پروردگار شما، شما را بهتر مى شناسد وهمانا اوبه مقتضاى استحقاقى كه از رحمت ويا عذاب اوداريد ميان شما قضاوت وداورى مى كند، اگر خواست رحم مى كند، (و البته اين ترحم را نمى كند مگر به شرط ايمان وعمل صالح ، چون در كلامش مكرر اين شرط شده)
و اگر خواست عذابتان مى كند، واين را عملى نمى كند مگر با كفر وفسق ، وما تورا اى پيغمبر وكيل ايشان قرار نداده و امر ايشان را به تو واگذار نكرده ايم تا اختيار تام داشته باشى به هر كه خواستى بدهى وهر كه را خواستى محروم كنى.
از همين ها مى توان فهميد كه ترديد در عبارت : ((اگر خواست بر شما رحم مى كند، واگر خواست عذابتان مى كند(( به اعتبار مشيت هاى مختلف پديد مى آيد ومشيت هاى مختلف هم ناشى از ايمان وكفر و عمل صالح و طالح است . واين نيز روشن مى گردد كه جمله ((وما ارسلناك عليهم وكيلا(( ردع و تخطئه مؤمنين است از اينكه در نجات خود (از عمل صالح دست بردارند وتنها) اعتماد به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) كنند وسرنوشت خود را مستند به قبول دين او بدانند (همانطور كه يهود ونصارى به دين خود دلخوش هستند)، آيه شريفه قرآن هم همه را تخطئه نموده ومى فرمايد: ((ليس بامانيّكم ولا امانىّ اهل الكتاب من يعمل سوء يجز به» و نيز در تخطئه از همين پندار مى فرمايد: «ان الّذين آمنوا والّذين هادوا و النّصارى و الصّابئين من امن باللّه واليوم الاخر وعمل صالحا فلهم اجرهم عند ربّهم» و همچنين در مواردى ديگر.
البته در تفسير آيه مورد بحث ، اقوال ديگرى نيز هست كه از آنجا كه در نقلش فائده اى نديديم از نقل آن صرفنظر نموديم .
«وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِمَن فى السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ لَقَدْ فَضلْنَا بَعْض النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً»:
صدر آيه تعليلى را كه در آيه قبلى بود توسعه داده است گوئى كه مى فرمايد: ((چگونه خداوند از شما داناتر نيست؟ و حال آنكه او داناتر است به آنچه در آسمانها وزمين است ، كه شما يكى از آنهائيد».
جمله: (و لقد فضّلنا بعض النّبيّين على بعض( به منزله تمهيد و مقدمه است براى جمله (و آتينا داود زبورا( و روى هم رفته فضيلت داوود و برترى او از ساير انبياء را كه همان داشتن كتاب زبور است ، بيان مى كند، و در زبور احسن كلمات را در حمد وتسبيح خدا به كار برد.
در آيه شريفه مؤمنين را تحريك مى كند كه ايشان هم در گفتار نيكو، رغبت نموده ودر گفت وشنود با مردم به ادب جميل و زيبا مؤدب گردند، البته مفسرين در تفسير آيه ، اقوال ديگرى نيز دارند كه ما از ايرادش خوددارى نموديم ، طالبين مى توانند به تفسيرهاى مبسوط و طولانى مراجعه نمايند.
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه ((لوكان معه آلهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا(( مى گويد: امام (عليه السلام) فرمود: اگر اين بتها اله ومعبود بودند آنطور كه شما پنداشته ايد يقينا به عرش مى رفتند.
مؤلف : يعنى مسلط بر عرش مى شدند، وزمام امور عالم را به دست مى گرفتند، آرى معناى عرش اين است، نه ملك كه جهاتش محدود است .
رواياتى درباره تسبيح موجودات وسفارش مدارا با حيوانات
و در الدر المنثور است كه احمد وابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرمود: وقتى مرگ نوح فرا رسيد به دوفرزند خود گفت : من شما را امر مى كنم به تسبيح و حمد خدا، چون اين دوكلمه نماز هر چيز است ، وبا همين دوكلمه است كه هر چيزى روزى مى خورد.
مؤلف : قبلا در معناى تسبيح موجودات اين ارتباطى كه روايت ميان تسبيح وحمد وروزى خوردن موجودات بيان مى كند گذشت وگفتيم كه رزق هر موجودى با ترازوى احتياج وسؤ ال اواندازه گيرى مى شود، وگفتيم كه هر موجودى خداى را بااظهار حاجت ونقص خود تسبيح نموده واورا از داشتن حاجتى مثل حاجت خود ونقصى چون نقص خود منزه مى دارد.
و در تفسير عياشى از ابى الصباح از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه گفت خدمت آن جناب عرض كردم معناى جمله ((و ان من شى ء الا يسبّح بحمده( چيست؟ فرمود: هر چيزى خداى را با تسبيح خود حمد مى كند، آرى همينكه مى بينيم ديوارها ترك مى خورد و شكاف بر مى دارد اين خود تسبيح ديوار است ، چون نشان مى دهد كه تعمير احتياج دارد.
مؤلف : اين روايت را از حسين بن سعيد از آن جناب نيز نقل كرده است.
و در همان كتاب از نوفلى از سكونى از جعفر بن محمد از پدرش (عليهما السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) نهى كردند از اينكه چارپايان را داغ كنند، واينكه مردم به صورت آنها بزنند وفرمود: زيرا چارپايان هم خدا را به حمد تسبيح مى گويند.
مؤلف : اين مطلب يعنى نهى از زدن به صورت حيوانات را كلينى هم در كافى به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود: حيوانات را از صورت داغ مكن.
و در همان كتاب از اسحاق بن عمار از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: هيچ مرغى نيست كه در صحرا يا دريا شكار شود مگر به خاطر اين است كه در تسبيح خدا كوتاهى كرده است.
مؤلف :اين معنا را اهل سنت هم به طرق زيادى از ابن مسعود وابى الدرداء وابى هريره وغير ايشان از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نقل كرده اند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |