تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱ - ۴۱ سوره نازعات
سوره «نازعات»، مكّى است و چهل و شش آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ النَّزِعَتِ غَرْقاً(۱) وَ النَّشِطتِ نَشطاً(۲) وَ السبِحَتِ سبْحاً(۳) فَالسبِقَتِ سبْقاً(۴) فَالْمُدَبِّرَتِ أَمْراً(۵) يَوْمَ تَرْجُف الرَّاجِفَةُ(۶) تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ(۷) قُلُوبٌ يَوْمَئذٍ وَاجِفَةٌ(۸) أَبْصرُهَا خَشِعَةٌ(۹) يَقُولُونَ أَ ءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فى الحَْافِرَةِ(۱۰) أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً نخِرَةً(۱۱) قَالُوا تِلْك إِذاً كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ(۱۲) فَإِنمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَحِدَةٌ(۱۳) فَإِذَا هُم بِالساهِرَةِ(۱۴) هَلْ أَتَاك حَدِيث مُوسى (۱۵) إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ المُْقَدَّسِ طوىً(۱۶) اذْهَب إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طغَى (۱۷) فَقُلْ هَل لَّك إِلى أَن تَزَكى (۱۸) وَ أَهْدِيَك إِلى رَبِّك فَتَخْشى (۱۹) فَأَرَاهُ الاَيَةَ الْكُبرَى (۲۰) فَكَذَّب وَ عَصى (۲۱) ثمَّ أَدْبَرَ يَسعَى (۲۲) فَحَشرَ فَنَادَى (۲۳) فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الاَعْلى (۲۴) فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الاَخِرَةِ وَ الاُولى (۲۵) إِنَّ فى ذَلِك لَعِبرَةً لِّمَن يخْشى (۲۶) ءَ أَنتُمْ أَشدُّ خَلْقاً أَمِ السمَاءُ بَنَاهَا(۲۷) رَفَعَ سمْكَهَا فَسوَّاهَا(۲۸) وَ أَغْطش لَيْلَهَا وَ أَخْرَجَ ضحَاهَا(۲۹) وَ الاَرْض بَعْدَ ذَلِك دَحَاهَا(۳۰) أَخْرَجَ مِنهَا مَاءَهَا وَ مَرْعَاهَا(۳۱) وَ الجِْبَالَ أَرْساهَا(۳۲) مَتَعاً لَّكمْ وَ لاَنْعَمِكمْ(۳۳) فَإِذَا جَاءَتِ الطامَّةُ الْكُبرَى (۳۴) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الانسنُ مَا سعَى (۳۵) وَ بُرِّزَتِ الجَْحِيمُ لِمَن يَرَى (۳۶) فَأَمَّا مَن طغَى (۳۷) وَ ءَاثَرَ الحَْيَوةَ الدُّنْيَا(۳۸) فَإِنَّ الجَْحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى (۳۹) وَ أَمَّا مَنْ خَاف مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْس عَنِ الهَْوَى (۴۰) فَإِنَّ الجَْنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى (۴۱)
به نام خداوند بخشنده مهربان . به فرشتگانى سوگند كه ارواح مجرمان را به شدت از بدنهايشان بر مى كشند (۱) و فرشتگانى كه ارواح مؤ منان را با مدارا و نشاط جدا مى سازند (۲). و سوگند به فرشتگانى كه در سراسر عالم شناورند (۳). پس به خاطر زودتر به ماموريت رسيدن از يكديگر سبقت مى گيرند (۴). و سپس به آنهايى سوگند كه امور را تدبير مى كنند (۵). (كه به طور يقين مبعوث خواهيد شد) در آن روزى كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد (۶). و از پس آن حادثه دومين (صيحه عظيم ) رخ مى دهد (۷). دلهايى در آن روز سخت هراسان است (۸). ديدگان صاحب آن دلها از شرم افتاده باشد (۹). گويند چگونه ما را به حال اول با زمان مى آورند(۱۰). بعد از آنكه استخوانهايى پوسيده شديم (۱۱). و نيز گويند حقا اين بازگشتى زيان آميز است (۱۲). آرى اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم واقع مى شود (۱۳). كه ناگهان همه مردگان ، روى زمين قرار مى گيرند (۱۴). آيا داستان موسى به تو رسيد؟ (۱۵). وقتى پروردگارش از وادى مقدس طوى ندايش داد و گفت : (۱۶). به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است (۱۷). بگو آيا مى خواهى پاك شوى ؟ (۱۸). و من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى (۱۹). موسى معجزه بزرگتر را نشانش داد (۲۰). ولى او تكذيب و سرپيچى كرد (۲۱). و سپس برگشت تا عليه موسى تلاش كند (۲۲). منادى فرستاد تا همه جمع شدند (۲۳). آنگاه گفت من پروردگار بزرگ شما هستم (۲۴).
در نتيجه اين بلند پروازى ، خداى تعالى او را به عذاب دنيا و آخرت بگرفت (۲۵). و در اين سرگذشت عبرتى است براى مال انديشى كه از سوء عاقبت ترسان است (۲۶). آيا خلقت شما سخت تر است يا آفرينش آسمان كه خدا بنايش كرده ؟! (۲۷). و سقف آن را بالا برده و آن را منظم ساخته ؟ (۲۸). شبش را تاريك و روزش را روشن كرده (۲۹). و زمين را بعد از آن گسترده (۳۰). آب و چراگاه در آن بيرون كرده (۳۱). و كوهها را ريشه دار ساخته (۳۲). كه همه اينها مايه برخوردارى شما و حيوانات شما است (۳۳). پس وقتى آن حادثه بزرگ رخ دهد (۳۴). در آن روزى كه انسان هر چه كرده به ياد مى آورد (۳۵). و جهنم براى هر صاحب چشمى ظاهر مى شود (چه خواهيد كرد) (۳۶). (در آن روز مردم دو طايفه اند) اما كسى كه طغيان كرده (۳۷). و زندگى دنيا را ترجيح داد (۳۸). دوزخ جايش است (۳۹). و اما كسى كه از موقعيت پروردگارش ترسيده و از هواى نفس جلوگيرى كرده (۴۰). بهشت جايگاه او است (۴۱).
در اين سوره خبرهاى موكدى از وقوع قيامت آمده ، و از طريق تدبير ربوبى كه نتيجه اش تقسيم شدن مردم به دو طايفه بهشتى و دوزخى است ، بر وقوع آن استدلال كرده ، و در آخر با اشاره به اينكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى پرسيدند كه قيامت چه وقت است ؟ و با پاسخ به اين سؤ ال سوره را ختم مى كند، و از سياق اين سوره بر مى آيد كه در مكه نازل شده است . وَ النَّزِعَتِ غَرْقاً وَ النَّشِطتِ نَشطاً وَ السبِحَتِ سبْحاً فَالسبِقَتِ سبْقاً فَالْمُدَبِّرَتِ أَمْراً مفسرين در تفسير اين آيات پنجگانه اختلاف عجيبى به راه انداخته اند، ولى همه آنان اتفاق دارند بر اينكه پنج سوگند است از خداى تعالى ، و بيشترشان گفته اند جواب قسم حذف شده ، و تقدير كلام اقسم بالنازعات و اقسم بالناشطات ... است ، و معنايش اين است كه من به اين نامبرده ها سوگند مى خورم كه شما بطور يقين مبعوث خواهيد شد.
اقوال مختلف درباره مراد از پنج سوگند آغاز سوره نازعات : «و النازعات غرقا والناشطات نشطا...» «و النازعات غرقا» - بعضى گفته اند: مراد از نازعات فرشتگانى هستند كه جان مردم را هنگام مردن نزع مى كنند و از اجساد بيرون مى كشند، و كلمه «غرقا» مصدرى است كه چون زوايدش حذف شده مطلب را بيشتر تاءكيد مى كند، و تقدير آن «و النازعات اغراقا و تشديدا فى النزع » است ، يعنى سوگند مى خورم به فرشتگانى كه در كندن جانها از بدنها اغراق مى كنند، و به سختى آن را مى كنند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، ملائكه اى هستند كه ارواح كفار را از بدنهايشان با شدت مى كنند. بعضى ديگر گفته اند: اصلا منظور از نازعات خود مرگ است ، چون مرگ است كه ارواح را از بدنها بطور كامل بيرون مى كشد. بعضى هم گفته اند: مراد از نازعات ، ستارگان سيارى هستند كه از افقى كنده مى شوند و در افقى ديگر طلوع مى كنند، و معنايش اين است كه سوگند مى خورم به سيارگان كه از مطلع خود طلوع نموده ، در مغربهاى خود غروب مى كنند. و بعضى گفته اند: مراد از آن ، كمان ها است كه تير را با كشيدن زه تا آنجا كه جا دارد از جاى خود كنده ، به طرف دشمن پرتاب مى كند. و بنابراين سوگند به تير و كمان مجاهدين در راه خدا، و يا به خود مجاهدين است . بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، وحشى ها هستند كه بسوى دشت هاى سبز مى روند. «و الناشطات نشطا» - كلمه «نشط» به معناى جذب ، و نيز خروج و اخراج به ملايمت و سهولت است ، و نيز به معناى گره گشايى است . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «ناشطات » ملائكه اى هستند كه ارواح را از اجساد بيرون مى كشند. بعضى ديگر گفته اند: مراد ملائكه مخصوص هستند كه ماءمور گرفتن جانهاى مؤ منين از اجسادشان به رفق و سهولتند، همچنان كه مراد از جمله قبلى ملائكه اى هستند كه جانهاى كفار را با شدت از اجساد آنان بيرون مى كشند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد ملائكه اى است كه ارواح كفار را از اجساد آنان نشط مى كنند و مى برند. و بعضى گفته اند: مراد از ناشطات ، ارواح خود مؤ منين است . و بعضى گفته اند: ستارگانند، كه از افقى به افق ديگر نشط مى كنند و مى روند. و بعضى گفته اند تيرها هستند كه در جنگها از كمان بيرون مى روند. و بعضى گفته اند: مرگ است ، كه ارواح را از اجساد بيرون مى برد. و بعضى گفته اند: وحشيانند كه از ناحيه اى به ناحيه ديگر كوچ مى كنند. «و السابحات سبحا» - در معناى اين جمله نيز اقوالى است : بعضى گفته اند: ملائكه اند، كه ارواح را قبض نموده روح مؤ من را به سرعت بسوى بهشت ، و روح كافر را به سوى آتش مى برند، چون كلمه «سبح » به معناى سرعت در حركت است ، همچنان كه به اسب وقتى به سرعت مى دود سابح مى گويند. بعضى ديگر گفته اند: منظور تنها آن فرشتگانى هستند كه ارواح مؤ منين را قبض نموده و به ملايمت و مدارا از بدنها بيرون كشيده ، رهايشان مى كنند تا استراحت كنند، مثل كسى كه چيزى را در آب شنا مى دهد بعد كنارش مى گذارد، ملائكه هم يك عمر جان را در بدن شنا مى دهند و بعد از مرگ رهايش مى كنند تا به استراحت بپردازد. بعضى گفته اند: فرشتگانيند كه بسرعت از آسمان نازل مى شوند، و بعضى گفته اند: ستارگانى هستند كه به حكم آيه : «كل فى فلك يسبحون » هر يك در مدار خود شناورند. بعضى ديگر گفته اند: مراد اسبان مجاهدين است ، كه در ميدان جنگ مى دوند. بعضى هم آن را عبارت دانسته اند از مرگها كه در نفوس جانداران شناورند. و بعضى عبارت دانسته اند از: كشتى هاى شناور در درياها. و بعضى گفته اند: ابرها هستند. و بعضى گفته اند: حيوانات دريايند. «فالسابقات سبقا» - بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق ملائكه است ،
چون ملائكه در عمل خيرو ايمان و اعمال صالح از آدميان پيشى مى گيرند. و بعضى گفته اند: مراد از آن ملائكه موت است ، كه روح مؤ من را قبل از آنكه روح كافر به آتش برسد به بهشت مى رسانند. و بعضى گفته اند: مراد از آن تنها ملائكه ماءمور قبض روح مؤ من است كه آن را قبل از هر كار به بهشت مى رساند. و بعضى گفته اند: ملائكه وحى است ، كه در رساندن وحى به انبياء از شياطين سبقت مى گيرند. و بعضى گفته اند: ارواح مؤ منين است كه از ملائكه پيشى مى گيرند، و قبل از آنكه ايشان روحشان را قبض كنند، از شدت علاقه به لقاى خدا، خود از كالبد بيرون مى شوند. و بعضى گفته اند ستارگانند كه در سير، از يكديگر پيشى مى گيرند. و بعضى گفته اند اسبان جنگجويان است ، كه در جنگ از يكديگر پيشى مى گيرند. و بعضى ديگر گفته اند: مرگ و ميرها است ، كه از آرزوها پيشى مى گيرند. «فالمدبرات امرا» - در اين باره نيز اقوالى است : بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق ملائكه اند، كه امور را تدبير مى كنند، و اين نظريه بيشتر مفسران است ، حتى بعضى ادعاء كرده اند كه اين قول همه مفسرين است . و بعضى گفته اند: مراد از آن چهار فرشته ماءمور تدبير امر دنيا، يعنى جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل است ، كه جبرئيل امر بادها و لشكريان و وحى را، و ميكائيل امر باران و گياهان را به عهده دارد، و عزرائيل موكل به قبض ارواح است ، و اسرافيل ماءمور رساندن دستورات الهى به آن سه فرشته و نيز ماءمور دميدن در صور است . و بعضى گفته اند: مدبرات امر، افلاكند، كه امر خدا در آنها واقع گشته ، و به وسيله آن افلاك قضاى الهى در دنيا جارى مى شود. البته قول ديگرى در اينجا هست كه مى گويد: در همه اين سوگندها مضافى در تقدير است و تقدير آن : «رب النازعات ، و رب الناشطات ، و رب السابحات ، و رب السابقات ، و رب المدبرات است ».
نقد و بررسى اقوال فوق
ولى خواننده محترم توجه دارد كه سياق آيات پنجگانه سياق واحدى متصل و شبيه به هم است ، و با بيشتر اقوالى كه از نظر شما گذشت نمى سازد، چون اقوال مذكور معناى سوگند را در اين پنج مورد، مختلف دانسته سوگند اول را مربوط به ملائكه قبض روح كفار، و دومى را مربوط به وحشيان ، و سومى را راجع به كشتى هاى شناور، و چهارمى را مربوط به مرگ و ميرى كه از آرزوها سبقت مى گيرند، و پنجمى را مربوط به افلاك مى دانند.
علاوه بر اين بيشتر آنها دليلى بر اثبات قول خود ندارند، نه از متن آيه ، و نه از سياق ، دليلشان تنها اين است كه لفظ آيه از نظر لغت با فلان معنا مى سازد، و در آن استعمال شده ، حال يا بطور حقيقت و يا بطور مجاز. از اين هم كه بگذريم بيشتر آن اقوال ، با سياق آيات سوره كه سخن از روز قيامت دارد، و بر وقوع آن استدلال مى كند، مناسبت ندارد، با اينكه در سوره مرسلات ديديم كه همه سوگندهايش با مفاد سوره كه آن نيز درباره قيامت بود سازگارى داشت ، و درست سوگند با جوابش مناسب بود.
بيان اينكه در اين پنج سوگند به ملائكه سوگند ياد شده است
حال آنچه به نظر خود ما مى رسد و ممكن است درباره آن اظهار بداريم - و خدا داناتر است - اين است كه آنچه در اين آيات بدان سوگند ياد شده با صفاتى كه ملائكه در امتثالشان نسبت به اوامر صادره از ساحت مقدس الهى كه مربوط به تدبير امور عالم ماده نسبت به ايشان مى باشد، و سپس قيامشان به تدبير امور به اذن خداى تعالى ، قابل انطباق است . و آيات مذكور از نظر سياق شديدا شبيه به آيات آغاز سوره صافات است ، كه مى فرمايد: «و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا»، و نيز بسيار شباهت دارد به آيات اول سوره مرسلات كه مى فرمايد: «و المرسلات عرفا فالعاصفات عصفا و الناشرات نشرا فا لفارقات فرقا فالملقيات ذكرا»، كه ملائكه را در امتثال او امر الهى توصيف مى كند، چيزى كه هست آن آيات تنها ملائكه وحى را توصيف مى كرد، و آيات ابتداى اين سوره مطلق ملائكه را در تدبير امور عالم توصيف مى نمايد. از اينكه بگذريم در بين اين آيات پنجگانه آن صفتى كه در انطباقش با ملائكه روشنتر از ديگران است صفت «فالمدبرات امرا» است ، كه در آن مساءله تدبير بدون قيد و بطور مطلق آمده است ، پس مراد از آن تدبير همه عالم است ، و كلمه «امرا» يا تميز است و يا مفعول به براى كلمه «مدبرات »، و از سوى ديگر مطلق تدبير هم كار مطلق ملائكه است ، پس قهرا مراد از مدبرات ، مطلق ملائكه خواهد بود.
و از آنجايى كه در آغاز آيه «فالمدبرات امرا» فاء تفريع در آمده مى رساند كه مضمون اين آيه نتيجه آيه «فالسابقات سبقا» است ، و از آنجا كه آيه «فالسابقات ...» هم با «فاء» تفريع آغاز شده ، مى رساند كه مضمون آن نتيجه اى است از آيه «و السابحات سبحا»، لذا نتيجه گرفته مى شود كه تدبير، فرع بر سبق ، و سبق فرع بر سبح است ، و اين به ما مى فهماند كه سنخيتى در معانى منظور نظر آيات سه گانه است ، پس مدلول اين سه آيه اين است كه ملائكه تدبير امر مى كنند، اما بعد از آنكه بسوى آن سبقت جسته باشند، و به سوى آن سبقت مى جويند، اما بعد از آنكه هنگام نزول به سوى آن سرعت گرفته باشند. پس نتيجه مى گيريم مراد از سابحات و سابقات و مدبرات ، همان ملائكه هستند به اعتبار نزولشان بسوى تدبيرى كه بدان ماءمور شده اند. پس آيات سه گانه همان معنايى را مى رساند كه آيه زير در مقام افاده آن مى فرمايد: «له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله » كه توضيح معنايش در سوره رعد گذشت ، پس ملائكه با همه اشياء سر و كار دارند، با اينكه همه اشياء در احاطه اسباب است ، و اسباب در وجود و عدم و بقاء و زوال اشياء و در اختلاف احوال آنها با يكديگر نزاع دارند، پس آنچه خداى تعالى درباره آن موجود حكم كرده ، و آن قضائى را كه خداوند درباره آن موجود مقرر داشته ، همان قضائى است كه فرشته ماءمور به تدبير آن موجود، بسوى آن مى شتابد، و به مسؤ وليتى كه به عهده اش واگذار شده مى پردازد، و در پرداختن به آن از ديگران سبقت مى گيرد و سببى را كه مطابق قضاى الهى است تمام نموده ، در نتيجه آنچه را خدا اراده كرده واقع مى شود، (دقت فرماييد). و اما وقتى منظور از آيات سه گانه اشاره به سرعت گرفتن ملائكه باشد در نازل شدن براى انجام آنچه بدان ماءمور شده اند، و سبقت گرفتن به آن ، و تدبير امر آن ، بناچار بايد دو آيه ديگر يعنى «و النازعات غرقا و الناشطات نشطا» را هم حمل كنيم بر انتزاع و خروجشان از موقف و مرتبه خطاب به موقف و مرتبه انجام ماموريت ، پس نزع ملائكه بطور غرق ، عبارت است از اينكه شروع به نزول به طرف هدف كنند، آن هم نزول به شدت و جديت ، و نشط ملائكه عبارت است از خروجشان از موقفى كه دارند به طرف آن هدف ، همچنان كه سبح آنان عبارت است از شتافتن و سرعت گرفتن بعد از خروج ، و به دنبال آن سبقت گرفته و امر آن موجود را به اذن خدا تدبير مى كنند.
بنابر بيانى كه گذشت آيات پنجگانه ، سوگند به وظيفه اى است كه ملائكه دارند، و وضعى كه در هنگام انجام ماموريت به خود مى گيرند. از آن لحظه اى كه شروع به نزول نموده تا آخرين وضعى كه در تدبير امرى از امور عالم ماده به خود مى گيرند. و در اين آيات اشاره است به نظمى كه تدبير ملكوتى در هنگام حدوث حوادث دارد، همچنان كه آيات بعدى مى فرمايد: «هل اتيك ...» اشاره است به تدبير ربوبى كه در اين عالم ظاهر مى شود. و در تدبير ملكوتى حجتى است بر مساءله جزاء و بعث ، همچنان كه تدبير امور دنياى مشهود نيز حجتى است بر آن ، كه ان شاءاللّه بيانش از نظرتان خواهد گذشت . اين بود آنچه با تدبر در سياق آيات كريمه به دست مى آيد، و رواياتى هم كه در بحث روايتى آينده ان شاء اللّه از نظر خواننده مى گذرد، تا حدودى آن را تاءييد مى كند. گفتارى پيرامون واسطه بودن ملائكه در تدبر
در ذيل آيه فالمدبرات امرا
بطورى كه از آيات قرآن كريم استفاده مى شود فرشتگان در ابداء موجودات از ناحيه خداى تعالى ، و برگشتن آنها به سوى او، بين خدا و خلق واسطه هستند، به اين معنا كه اسبابى هستند براى حدوث حوادث ، مافوق اسباب مادى و جارى در عالم ماده كه البته كاربردشان تا وقتى است كه مرگ نرسيده و موجود به نشاه ديگر منتقل نشده است ، چون بعد از مرگ و انتقال ، ديگر اسباب مادى سببيتى ندارند. اما وساطت ملائكه در مساءله «عود»، يعنى حال ظهور نشانه هاى مرگ و قبض روح و اجراء سؤ ال و ثواب و عذاب قبر، و سپس ميراندن تمام انسانها در نفخه صور، و زنده كردن آنان در نفخه دوم ، و محشور كردن آنان ، و دادن نامه اعمال ، و وضع ميزانها، و رسيدگى به حساب ، و سوق به سوى بهشت و دوزخ ، كه بسيار واضح است ، و آيات دال بر اين وساطت بسيار زياد است ، و احتياجى به ايراد آنها نيست ، روايات وارده در اين مسائل از ناحيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) هم بيش از آن است كه به شمار آيد. و همچنين وساطت ملائكه در مرحله تشريع دين يعنى نازل شدن ، و آوردن وحى ، و دفع شيطانها از مداخله در آن ، و پشت گرمى و يارى دادن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و نيز تاءييد مومنين ، و پاك كردن آنان از راه استغفار، و طلب مغفرت كردن از خدا براى آنان ، جاى ترديد و بحث نيست .
و اما دليل وساطت آنان در تدبير امور اين عالم ، با اينكه هر امرى براى خود سببى مادى دارد، همين آيات اول سوره مورد بحث است ، كه بطور مطلق ملائكه را نازعات و ناشطات و سابحات و سابقات و مدبرات خوانده كه بيانش گذشت . و همچنين دليل ديگرش آيه زير است ، كه مى فرمايد: «جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع »، كه از آن به خاطر مطلق بودنش فهميده مى شود كه ملائكه خلق شده اند براى اينكه واسطه باشند ميان خدا و خلق ، و براى ان فاذ امر او فرستاده مى شوند، همان امرى كه در آيه «بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون »، و آيه «يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يومرون »، از آن سخن گفته است كه توضيح بيشترش در تفسير آيه سوره فاطر گذشت ، و گفتيم كه بال قرار دادن براى ملائكه اشاره به همين وساطت است . پس ملائكه جز وساطت بين خداى تعالى و بين خلق او، و انفاذ دستورات او در بين خلق ، وظيفه و كارى ندارند، و اين بر اساس تصادف و اتفاق نيست ، كه مثلا خداى تعالى گاهى او امر خود را به دست ايشان جارى سازد، و گاهى مثل همان امر را بدون وساطت ملائكه خودش انجام دهد، چون در سنت خداى تعالى نه اختلافى هست ، و نه تخلفى ، همچنان كه فرمود: «ان ربى على صراط مستقيم »، و نيز فرموده : «فلن تجد لسنت اللّه تبديلا و لن تجد لسنت اللّه تحويلا». از جمله وساطت هاى ملائكه يكى اين است كه بعضى از آنان مقام بلندترى دارند، و امر خداى تعالى را گرفته به پائين تر خود مى رسانند و در تدبير بعضى امور پائين تر خود را ماءمور مى كنند، و اين در حقيقت توسطى است كه متبوع و دارنده مقام بلندتر بين خدا و بين تابع و دارنده مقام پائين تر آن دارد، مثل توسطى كه ملك الموت در مساءله قبض ارواح دارد،
و پائين تر خود را ماءمور به آن مى كند، و خداى تعالى از خود آنان حكايت كرده كه گفته اند: «و ما منا الا له مقام معلوم »، و نيز فرموده «مطاع ثم امين »، و نيز فرموده : «حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربكم قالوا الحق ».
عدم منافات بين واسطه بودن ملائكه و استناد حوادث به ايشان، به استناد آنها به خداى تعالى و به اسباب ظاهرى
و اينكه خداى تعالى ملائكه را واسطه بين خدا و حوادث دانسته ، و يا به عبارتى ملائكه را اسبابى معرفى كرده كه حوادث مستند به آنها است ، منافات با اين معنا ندارد كه حوادث مستند به اسباب قريب و مادى نيز باشد، براى اينكه اين دو استناد و اين دو جور سببيت در طول همند، نه در عرض هم ، به اين معنا كه سبب قريب علت پيدايش حادثه است و سبب بعيد علت پيدايش سبب قريب است همچنان كه منافات ندارد كه در عين اينكه حوادث را به آنان مستند مى كنيم به خداى تعالى هم مستند بسازيم ، و بگوييم تنها سبب در عالم خداى تعالى است چون تنها رب عالم او است ، براى اينكه گفتيم سببيت طولى است نه عرضى ، و استناد حوادث به ملائكه چيزى زائد بر استناد آنها به اسباب طبيعى و قريبه اش ندارد، و خداى تعالى استناد حوادث به اسباب طبيعى و ظاهريش را تصديق كرده ، همانطور كه استناد آن به ملائكه را قبول دارد. و هيچ يك از اسباب در قبال خداى تعالى استقلال ندارند، تا رابطه خداى تعالى با مسبب آن سبب قطع باشد، و باعث شود كه نتوانيم آن مسبب را مسبب خداى تعالى بدانيم ، همانطور كه وثنيت پنداشته و گفته اند: خداى تعالى تدبير امور عالم را به ملائكه مقرب واگذار كرده . آرى توحيد قرآنى استقلال از هر چيز را از هر جهت نفى كرده ، هيچ موجودى نه مالك خودش است ، و نه مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود. بنابراين مثل موجودات در استنادشان به اسباب مترتب يكى بر ديگرى ، از سبب قريب گرفته تا بعيد، و در انتها استنادشان به خداى سبحان تا حدودى و به وجهى بعيد مثل كتابت است ، كه انسان آن را با دست خود، و با قلم انجام مى دهد، و اين عمل يك استنادى به قلم ، و استناد ديگرى به دست ، و استناد ديگرى به انسان دارد، كه با دست و قلم كتابت را انجام داده ، و هر چند سبب مستقل و فاعل حقيقى اين عمل خود آدمى است ، و ليكن اين باعث نمى شود كه ما نتوانيم آن را به دست و قلم نيز استناد دهيم ، هم مى گوييم فلانى چقدر خوب مى نويسد، و هم مى گوييم دست او چنين هنرى از خود نشان مى دهد، و هم خود او مى گويد: اين قلم خوب مى نويسد.
و نيز منافات ندارد كه بنا به بيان گذشته ما، ملائكه واسطه در تدبير باشند، و از سوى ديگر چنانچه از كلام خداى تعالى استفاده مى شود بعضى از ملائكه و يا همه آنان دائما در حال عبادت و تسبيح و سجده باشند، مانند آيه «و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحون الليل و النهار لا يفترون »، و آيه «ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون ». براى اينكه ممكن است ملائكه در حين انجام ماموريت خداى تعالى و تدبير امور دنيا سجده و تسبيح را هم انجام بدهند، همچنان كه چه بسا اين عدم منافات از آيه زير استشمام مى شود و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابه و الملائكه و هم لا يستكبرون . يَوْمَ تَرْجُف الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ معناى اينكه درباره قيامت فرمود: «يوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفة » كلمه «راجفه » به صيحه هاى عظيمى تفسير شده كه در آن تردد و اضطرابى باشد، و كلمه «رادفه » به صيحه متاخر تابع تفسير شده ، در نتيجه بنابراين تفسير، دو آيه مورد بحث با دو نفخه صور تطبيق مى شود، كه آيه زير هم بر آنها دلالت دارد، مى فرمايد: «و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون ».
ولى بعضى گفته اند: راجفه به معناى هر محركى است كه متحرك را به شدت تكان دهد، چون كلمه «رجف » هم لازم و بدون مفعول استعمال مى شود، و معناى تحرك شديد را مى دهد، و هم متعدى استعمال شده معناى تحريك شديد را مى دهد، و مراد از «راجفه » نيز همان نفخه اولى است ، كه زمين و كوهها را تكان مى دهد، و مراد از رادفه نفخه دوم است ، كه متاخر و بعد از نفخه اول صورت مى گيرد. و بعضى گفته اند: مراد از راجفه ، زمين و از رادفه ، آسمانها و ستارگان است ، كه آنها نيز به حركت در آمده آسمان را مى شكافند، و ستارگان مضطرب و متلاشى مى شوند. ولى اين دو وجه و مخصوصا وجه اخير خالى از بعد نيست . و آنچه با سياق مناسب تر است ، به هر حال اين است كه جمله «يوم ترجف ...» ظرف باشد، براى جواب قسم كه در كلام نيامده ، تا بر فخامت و عظمت آن دلالت كند، و بفهماند آنقدر شديد است كه ناگفتنى است ، و آن جواب عبارت است از جمله «لتبعثن - حتما مبعوث خواهيد شد». بعضى ديگر گفته اند: كلمه «يوم » از اين جهت منصوب شده كه در معناى آيه «قلوب يومئذ واجفه يوم ترجف الراجفه » مى باشد، ولى اين وجه هم خالى از بعد نيست . قُلُوبٌ يَوْمَئذٍ وَاجِفَةٌ أَبْصرُهَا خَشِعَةٌ نكره و بدون الف و لام آوردن كلمه «قلوب » براى افاده تنويع است ، و اين كلمه مبتدا و خبرش كلمه «واجفه » است ، و «وجيف » به معناى اضطراب است ، و كلمه «يومئذ» ظرفى است متعلق به واجفه ، و جمله مورد بحث استينافى و بيانگر صفت آن روز است . و ضمير «ها» در كلمه «ابصارها» به قلوب بر مى گردد، و نسبت ابصار به قلوب و اضافه اش بر آن ، به خاطر اين بوده كه مراد از قلوب در امثال اين موارد كه صفات ادراكى از قبيل علم و خوف و رجاء و نظائر آن بدان نسبت داده مى شود، نفوس بشرى است كه قبلا هم به آن اشاره شد. و اگر خشوع را به ابصار نسبت داده با اينكه خشوع از احوال قلب است ، بخاطر آن بوده كه اثر ظاهرى خشوع در چشمها قوى تر از ساير اعضاء است .
حكايت سخن كفار در استبعاد معاد
يَقُولُونَ أَ ءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فى الحَْافِرَةِ اين آيه اخبار و حكايت گفتار آنان در دنيا است ، كه از در استبعاد مى گفتند: مگر ممكن است كه ما دوباره برگرديم ، مى خواهد اشاره كند به اينكه اينها كه در قيامت قلوبشان اضطراب و ديدگانشان خشوع دارد، همانهايند كه در دنيا بعث را منكر بودند، و تا در دنيا بودند چنين و چنان مى گفتند.
و كلمه «حافره » - بطورى كه گفته اند: به معناى اول و ابتداى هر چيز است ، و استفهام در آيه انكارى است ، و منشا آن استبعاد است و معنايش اين است كه اين طايفه مى گويند: آيا ما راستى راستى بعد از مرگ به حالت اولمان كه همان حالت زندگى است بر مى گرديم ؟ و بعضى گفته اند: حافره به معناى محفوره است ، و محفوره زمين قبر است ، و معناى جمله اين است كه : آيا ما بعد از مردن از قبورمان بر مى گرديم و زنده مى شويم ؟!. بعضى هم گفته اند: اين آيه از اعتراف كفار به مساءله مبعوث شدن در قيامت خبر مى دهد، و كلام كلام كفار بعد از زنده شدن است ، و استفهامشان از روى تعجب است ، گويا وقتى زنده مى شوند و مى بينند آنچه را كه مى بينند، تعجب نموده صحنه را عجيب و غريب دانسته ، مى پرسند راستى اين مائيم كه بعد از مردن زنده شده ايم ، و اين معناى خوبى است اگر با ظاهر سياق مخالف نباشد. أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً نخِرَةً اين جمله تكرار همان استفهام و تاءكيد آن است ، وقتى زنده شدن بعد از مرگ عجيب باشد، با پوسيده شدن استخوانها و تفرق اجزاء عجيب تر است ، و كلمه «نخر» - به دو فتحه - به معناى پوسيده شدن و متلاشى گشتن است ، گفته مى شود: «نحر العظم - ينخر - نخرا» و اسم فاعل آن ،هم ناخر مى آيد و هم نخر. قَالُوا تِلْك إِذاً كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ كلمه «تلك » اشاره است به معناى رجعتى كه از جمله «لمردودون فى الحافره » استفاده مى شود، و كلمه «كره » هم به معناى رجعت و برگشتن است ، و اگر برگشتن را خاسره خوانده ، يا از باب مجازگويى است و خاسر حقيقى صاحب كره و برگشت است ، و يا اينكه كلمه «خاسره » به معناى صاحب خسران است ، و به هر حال معناى عبارت ، اين است كه گفتند: اين رجعت - يعنى بر گشتن بعد از مرگ بسوى زندگى - رجعتى است كه براى صاحبش خسران آور است .
سخنانى باشد كه كفار در دنيا آن را به منظور استهزاء گفته باشند و بهمين جهت بوده كه قرآن كريم سياق را تغيير داده ، فرمود: «قالوا تلك اذا...»، چون قبلا فرموده بود: مى گويند: «ءانا لمردودون ...، و اما بنابر اينكه جمله مزبور حكايت گفتارى باشد كه كفار در روز قيامت آن را مى گويند، در آن صورت انگيره شان اظهار حسرت و نفرت است . فَإِنمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَحِدَةٌ فَإِذَا هُم بِالساهِرَةِ ضمير ((هى » به كلمه «كره » بر مى گردد. و بعضى گفته اند: به كلمه «رادفه » كه منظور از آن نفخه دوم است بر مى گردد، و كلمه «زجر» به معناى طرد كردن كسى با آواز و نهيب است ، و اگر نفخه دوم را زجره خوانده ، از اين جهت بوده كه انسان با اين نهيب از نشاه مرگ به نشاه حيات ، و از باطن زمين به روى زمين منتقل مى شود، و كلمه «اذا» فجائيه است ، يعنى معناى «ناگاه و ناگهان » را مى دهد، و كلمه «ساهره » به معناى زمين هموار، و يا زمين خالى از گياه است . و اين دو آيه در مقام جواب از استبعادى است كه از جمله «ءانا لمردودون ...» نسبت به قيامت استفاده مى شود، و معناى آن اين است كه براى ما دشوار نيست كه ايشان را بعد از مردن زنده كنيم ، و دوباره به زندگى برگردانيم ، براى اينكه برگشتن آنان - و يا به قول آن مفسر ديگر نفخه دوم - بيش از «زجره واحده » موونه ندارد، به محضى كه آن زجره محقق شود، ناگهان همه زنده گشته و روى زمينى تخت و يا بى آب و علف قرار خواهند گرفت ، با اينكه لحظه قبل از آن مرده و در شكم زمين بودند. پس دو آيه مورد بحث در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «و ما امر الساعه الا كلمح البصر او هو اقرب ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |