تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
پاداش نيك پرهیزکاران: نعمت هاى بهشتى
«إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً ... كِذَّاباً»:
كلمه «فوز» - به طورى كه راغب گفته - به معناى ظفر يافتن به خير بدون صدمه و با حفظ سلامت است. پس در اين كلمه، هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر، و كلمه «مَفاز»، مصدر ميمي و يا اسم مكان از فوز است، و در آيه شريفه هر دو احتمال راه دارد.
و در جمله «حَدائق و أعناباً»، كلمه «حَدائق»، جمع حديقه است و حديقه، به معناى بوستان داراى ديوار است. و كلمه «أعناب» جمع عنب است، كه نام ميوه درخت مو است، و چه بسا به خود درخت هم «عنب» گفته مى شود.
و كلمه «كَواعِب»، جمع «كاعب» است كه به معناى دختر نورسى است كه پستان هايش رو به رشد نهاده، و دائره اى تشكيل داده، و كمى از اطرافش بلندتر شده. و «أترَاب»، جمع ترب است، كه به معناى مثل است، و «كَواعِب أتراب»، به معناى دخترانى هم سن و سال و شبيه به هم هستند.
«وَ كَأسا دِهاقاً» - يعنى و قدح هايى پر از شراب، پس كلمه «دِهاق»، مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مى دهد.
«لا يَسمَعُون فِيها لَغواً وَ لا كِذّابا»: يعنى در بهشت سخن لغو نمى شنوند،
سخنى كه هيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى شود، و نيز يكديگر را در آنچه مى گويند تكذيب نمى كنند. پس سخنان بهشتيان - هرچه هست - حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و مطابق با واقع است.
«جَزَاءً مِّن رَّبِّك عَطاءً حِساباً»:
يعنى رفتارى كه با متقين مى شود هرچه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده، و عطيه اى از ناحيه پروردگار تو است. پس كلمه «جزاء» و همچنين كلمه «عطاء» حال است، و كلمه «حِسابا» مصدرى است به معناى اسم مفعول، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد كه كلمه «عطاء» تميز و يا مفعول مطلق باشد.
بعضى گفته اند: در اين آيات، جزاى متّقين را به «ربّ» نسبت داده، و «ربّ» را به ضمير راجع به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اضافه كرده، تا به اين وسيله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغيان اين كار را نكرد و آن را به «رَبّ» نسبت نداد و نفرمود: «جَزاءً وِفاقاً مِن رَبّك» تا بفهماند خداى تعالى منزه از رساندن شر است، هر شرى كه باشد به دست خود طاغيان درست مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «ذَلك بِما قَدّمَت أيدِيكُم وَ أنّ اللّه ليس بظلّام للعبيد».
نكته اين كه كلمه «حِساباً» را بعد از جزاى طاغيان نياورد، و گذاشت تا بعد از جزاى آنان و جزاى متقين بياورد، اين است كه مفاد آيه «إنّ يَومَ الفَصل كَان مِيقاتاً» را كه در اول گفتار بود تثبيت نموده، بفهماند فصل در آن روز خرافى نيست، بلكه با حساب است.
«رَبّ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا الرَّحْمَنِ»:
اين آيه، كلمه «رَبّك» را كه در آيه قبل بود، تفسير و بيان مى كند، مى خواهد بفهماند ربوبيّت خداى تعالى عمومى است و همه چيز را شامل است، و آن ربّى كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ربّ خود اتخاذ كرده و او را مى خواند، ربّ اختصاصى نيست، بلكه ربّ هر مو جودى است. پس اين كه مشركين مى گويند كه براى هر طايفه اى از موجودات ربّى جداگانه است، و خدا ربّ آن ارباب، و يا به قول بعضى از آنان ربّ آسمان است، سخن درستى نيست. و توصيف ربّ به صفت رحمان - با در نظر گرفتن اين كه اين كلمه صيغه مبالغه است - اشاره دارد به سعه رحمت او، و اين كه رحمت خدا نشانه ربوبيت او است،
ممكن نيست موجودى از آن محروم باشد، همچنان كه ممكن نيست موجودى از تحت ربوبيت او خارج باشد، مگر آن كه مربوبى از مربوب هاى او خودش به سوء اختيارش رحمت او را نپذيرد، كه اين شقاوت و بدبختى خود ايشان است، مانند طاغيان كه مربوب خدا هستند، ولى رحمت او را نپذيرفته، از زىّ عبوديتش خارج شدند.
مقصود از آیه: «لا يَملِكُون مِنهُ خِطاباً...»
«لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً * يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَائكَةُ صفًّا لا يَتَكلَّمُونَ إِلّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَاباً»:
از اين كه اول اين آيه دنبال آيه «رَبّ السّموات و الأرض و ما بينهما الرّحمن» واقع شده، كه از ربوبيت و رحمانيت خدا خبر مى دهد، و ربوبيت تدبير و شأن رحمانيت بسط رحمت است، معلوم مى شود منظور از خطاب در جملۀ «از ناحيه او مالك خطابى نيستند»، بگو مگو و اعتراض به خداى تعالى درباره بعضى از رفتارهاى اوست. مثلا بپرسند: علت فلان عمل چه بود؟ چرا فلان كار را اين طور كردى و آن طور نكردى؟ همان طور كه ما از يكديگر مى پرسيم: چرا چنين كردى و چنان نكردى؟ در نتيجه، جملۀ «لا يَملِكُون مِنه خِطابا» در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «لا يُسئل عَمّا يَفعل وَ هُم يُسئلُون» كه بحث پيرامونش گذشت.
اين از نظر وقوع صدر آيه بعد از آيه «رَبّ السّموات و الأرض ...» بود، وليكن از نظر وقوع ذيل آن كه مى فرمايد: «يَومَ يَقُومُ الرّوحُ و الملائكةُ صَفّا» بعد از جملۀ «لا يَملِكُون مِنه خِطابا» كه از ظاهرش بر مى آيد اين مالك نبودنشان مختص به يوم الفصل است، و نيز از نظر وقوع آن جمله در سياق تفصيل جزاى الهى طاغيان و متقين، بر مى آيد كه مراد اين است كه ايشان مالكيت و اذن آن را ندارند كه خدا را در حكمى كه مى راند و رفتارى كه معمول مى دارد، مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند.
سؤالى كه در اين جا پيش مى آيد، اين است كه چرا ملائكه استثنا نشدند، و به طور كلى فرمود: «لا يَملكُون منه خِطابا»، با اين كه ملائكه منزه از این اند كه به خداى تعالى اعتراضى بكنند، و خداى تعالى درباره آنان فرموده: «عِبادٌ مُكرَمُون لا يَسبِقُونهُ بِالقَول و هُم بِأمره يَعمَلُون»، و نيز در سوره نحل، آيه ۴۰ بعضى از ايشان را «روح» و «كلمه» خود خوانده ،
و در سوره انعام، آيه ۷۳ كلام خود را «حق» خوانده و در سوره نور، آيه ۲۵ خود را «حق مبين» دانسته، و «حق»، هيچ گاه معارض و مناقض «حق» واقع نمى شود.
پس معلوم مى شود مراد از خطابى كه فرموده: «مالك آن نيستند»، اعتراض به حكم و رفتار او نيست، بلكه تنها همان مسأله شفاعت و ساير وسائل تخلص از شر است. نظير عدل، بيع، دوستى، دعاء و درخواست، كه در جاى ديگر هم فرموده: «مِن قَبل أن يَأتِى يَومٌ لا بَيعٌ فِيه و لا خُلّة و لا شَفاعة» و نيز فرموده: «وَ لا يُقبَلُ مِنها عَدلٌ و لا تَنفَعُها شَفاعَة»، و نيز فرموده: «يَومَ يَأت لا تَكلّم نَفسٌ إلّا بِإذنه».
و كوتاه سخن اين كه: ضمير فاعل در «يَملِكُون» به تمامى حاضران در يَومُ الفصل بر مى گردد، چه ملائكه، چه روح، چه انس و چه جن. چون سياق آيه، سياق حكايت از عظمت و كبريايى خداى تعالى است، و در چنين سياقى همه مشمول اند، نه خصوص ملائكه و روح، و نه خصوص طاغيان. علاوه بر اين، ملائكه و روح قبلا نامشان به ميان نيامده بود تا ضمير به آنان برگردد، و طاغيان هم هر چند نامشان برده شده، ولى فاصله طولانى اجازه نمى دهد ضمير به آنان برگردد، پس ضمير به همه بر مى گردد، و به دليلى كه گفته شد منظور از خطاب، شفاعت و يا شبيه به آن است.
و كلمه «يَوم»، ظرف است براى جملۀ «لا يَملِكُون».
بعضى گفته اند: ظرف است براى جمله «لا يتكلّمون»، ولى با اين كه «لا يَملِكُون» جلوتر از «يوم» واقع شده، بعيد است كه «يَوم» ظرف باشد براى «يتكلّمون» كه بعد از ظرف قرار گرفته.
مراد از «روح» در آیه: «يَومَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ المَلائكة...»
و مراد از «روح»، مخلوقى امرى است كه آيه «قُل الرّوحُ مِن أمر رَبّى» به آن اشاره دارد. و بعضى گفته اند: مراد از «روح»، اشراف از فرشتگان است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد ملائكۀ حفظه است. و بعضى گفته اند: مراد فرشتۀ موكّل بر ارواح است.
وليكن هيچ يك از اين اقوال، دليلى بر گفته خود ندارند.
بعضى هم گفته اند: مراد از آن جبرئيل است. و بعضى گفته اند: ارواح مردم است، كه با ملائكه در يك صف مى ايستند، و اين در خصوص ايامى است كه نفخۀ اول دميده شده، و نفخۀ دوم دميده نشده، و ارواح به اجساد بر نگشته اند.
بعضى هم گفته اند: مراد قرآن است، و منظور از ايستادن قرآن، ظهور آثار آن در آن روز است كه سعادت مؤمنين و شقاوت كفار به وسيله قرآن در آن روز ظاهر مى شود.
ولى اين سه نظريه صحيح نيست، براى اين كه هرچند كه كلمه «روح» در كلام خداى تعالى بر هر سه معنا اطلاق شده، وليكن در هر جا با يك قيد آمده. مثلا فرموده: «وَ نَفَختُ فِيه مِن رُوحِى»، و يا فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمين»، و يا فرموده: «قُل نَزّلَهُ رَوحَ القَدَس»، و يا فرموده: «فَأرسَلنَا إليها رُوحَنا»، و يا فرمود: «وَ كَذلك أوحَينا إليك رُوحاً مِن أمرنا»، وليكن در آيه مورد بحث «روح» مطلق آمده، علاوه بر اين دو قول اخير تحكمى است روشن.
و كلمه «صَفّا» حالى است از روح و ملائكه، و اين كلمه مصدرى است كه اسم فاعل از آن اراده شده، و حالت صافين را مى رساند، و چه بسا از مقابله اى كه ميان روح و ملائكه انداخته، استفاده شود كه «روح» به تنهايى يك صف را، و «ملائكه» همگى يك صف را تشكيل مى دهند.
و جمله «لا يَتكلّمُون» بيانى است براى جمله «لا يَملكُون مِنه خِطاباً»، و ضمير فاعل در آن به همه اهل محشر بر مى گردد. چه روح، چه ملائكه، چه انس، و چه جن، و سياق بر اين معنا شاهد است.
ولى بعضى گفته اند: ضمير به روح و ملائكه بر مى گردد. بعضى ديگر گفته اند: به مردم بر مى گردد، ولى اين كه جمله «لا يَتكلّمُون» با جمله «لا يَملِكُون» در يك سياق قرار دارند، با هيچ يك از اين دو قول نمى سازد.
و جمله «إلّا مَن أذن له الرّحمن» بدل است از ضمير فاعل در «لا يَتكلّمُون» و مى خواهد بيان كند چه كسانى در آن روز با اذن خدا سخن مى گويند. پس جمله مذكور به ظاهر اطلاقش در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «يَومَ يَأت لا تَكَلّمُ نَفسٌ إلّا بِإذنه».
«وَ قَالَ صَواباً»، يعنى «قَال قَولا صَوابا». تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگويند. سخنى كه حق محض باشد، و آميخته با باطل و خطا نباشد، و اين جمله در حقيقت قيدى است براى اذن خدا، گويا فرموده و خدا اذن نمى دهد مگر به چنين كسى. و در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ لا يَملِكُ الّذين يَدعُون مِن دُونه الشفاعة إلّا مَن شهد بِالحقّ و هُم يَعلَمُون».
و بعضى گفته اند: جملۀ «إلّا مَن أذن...» استثنايى است از كسانى كه در باره آنان سخن گفته مى شود، و مراد از صواب، «توحيد» و كلمۀ «لا إله إلّا الله» است. و معناى آيه چنين است: آن روز درباره حق كسى سخن نمى گويند مگر درباره حق كسى كه خدا براى او اجازه داده باشد، و آن شخص در دنيا صواب گفته باشد. يعنى به كلمۀ «لا إله إلّا الله» شهادت داده باشد، و اين آيه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «و لا يَشفَعُون إلا لِمَن ارتَضى».
ليكن اين نظريه درست نيست، به دليل اين كه عنايت كلامى در اين مقام به نفى اصل خطاب و تكلم است. حال متكلم هر كه مى خواهد باشد، و نمى خواهد تكلم درباره تمامى افراد را حتى آن هايى را كه جواز تكلم در موردشان مسلّم است، نفى كند. پس استثنا شدگان متكلمينى هستند كه در اصل تكلم مأذون اند، و آيه متعرض اين معنا كه درباره چه كسانى تكلم مى شود، نیست.
گفتارى درباره معناى «روح» و مراتب آن در قرآن
در قرآن كريم، كلمه «روح» - كه متبادر از آن مبدأ حيات است - مكرر آمده، و آن را منحصر در انسان و يا انسان و حيوان به تنهايى ندانسته، بلكه در مورد غير اين دو طايفه نيز اثبات كرده. مثلا در آيه «فَأرسَلنَا إلَيها رُوحَنَا»، و در آيه «وَ كَذلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا»، و در آياتى ديگر در غير مورد انسان و حيوان استعمال كرده. پس معلوم مى شود «روح»، يك مصداق در انسان دارد، و مصداقى ديگر در غير انسان.
و در قرآن، چيزى كه صلاحيت دارد معرّف روح باشد، نكته اى است كه در آيه «يَسئَلُونَكَ عَنِ الرّوح قُل الرُّوح مِن أمرِ رَبّى» است، كه مى بينيم آن را به طور مطلق و بدون هيچ قيدى آورده، و در معرفی اش فرموده: «روح از امر خداست»؛ آنگاه امر خدا را در جاى ديگر معرفى كرده كه: «إنّما أمرُهُ إذا أرادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ فَسُبحَانَ الّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَئ»، و فرموده كه» «امر او»، همان كلمه و فرمان ايجاد است، كه عبارت است از «هستى»، امّا نه از اين جهت كه (هستى فلان چيز و) مستند به فلان علل ظاهرى است، بلكه از اين جهت كه منتسب به خداى تعالى است و قيامش به اوست.
و به اين عنايت است كه مسيح «عليه السلام» را به خاطر اين كه از غير طرق عادى و بدون داشتن پدر به مريم داده شده، «كلمۀ او» و «روحى از او» معرفى نموده، فرموده: «وَ كَلِمَتُهُ ألقيها إلى مَريَم وَ رُوحٌ مِنهُ» و قريب به همين عنايت است آيه زير كه مى فرمايد: «إنّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّه كَمَثلِ آدَم خَلَقَهُ مِن تُرابٍ ثُمّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُون»، چون در اين آيه داستان، «عيسى» را تشبيه كرده به داستان پيدايش «آدم».
و خداى تعالى، هرچند اين كلمه را در اغلب موارد كلامش با اضافه و قيد ذكر كرده، مثلا فرموده: «وَ نَفَختُ فِيه مِن رُوحِى»، و يا فرمود: «وَ نَفَخَ فِيه مِن رُوحِهِ»، و يا فرموده: «فَأرسَلنَا إلَيهَا رُوحَنا»، و يا فرموده: «و رُوح مِنهُ»، و يا فرموده: «وَ إيّدنَاهُ بِرُوح القُدُس»، و آياتى ديگر (كه در آن ها، تعبير كرده به «روحم»، «روح خود»، «روحمان»، «روحى از او»، «روح القدس» و غيره).
ليكن در بعضى از موارد هم بدون قيد ذكر كرده، مثلا فرموده: «تَنَزّلُ المَلائكَةُ وَ الرّوحُ فِيها بِإذنِ رَبّهم مِن كُلّ أمر»، كه از ظاهر آن بر مى آيد: «روح»، موجودى مستقل و مخلوقى آسمانى و غير ملائكه است. و نظير اين آيه به وجهى آيه زير است كه مى فرمايد: «تَعرُجُ المَلائِكَةُ وَ الرّوحُ إلَيه فِى يَومٍ كَانَ مِقدَارُهُ خَمسِينَ ألف سَنَة».
و اما روحى كه متعلق به انسان مى شود، از آن تعبير كرده به «مِن رُوحِى - از روح خودم» و يا «مِن رُوحِهِ - از روح خودش»، و در اين تعبير كلمۀ «مِن» را آورده كه بر مبدئيت دلالت دارد، و نيز از تعلق آن به بدن انسان تعبير به نفخ كرده، و از روحى كه مخصوص به مؤمنينش كرده به مثل آيه «وَ أيّدَهُم بِرُوحٍ مِنه» و يا تعبير نموده و در آن حرف «باء» را به كار برده كه بر سببيت دلالت دارد، و روح را تأييد و تقويت خوانده، و از روحى كه خاص انبيائش كرده، به مثل جمله «وَ أيّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُس»، تعبير نموده، روح را به كلمه «قُدس» اضافه نموده كه به معناى نزاهت و طهارت است، و اين را هم تأييد انبياء خوانده.
و اگر آيه سوره «قدر» را ضميمه اين آيات كنيم، معلوم مى شود نسبتى كه «روح مضاف» در اين آيات با «روح مطلق» در سوره قدر دارد، نسبتى است كه افاضه به مفيض و سايه به چيزى كه به اذن خدا صاحب سايه شده است، دارد.
و همچنين روحى كه متعلق به ملائكه است، از افاضه روح به اذن خداست، و اگر در مورد روح ملك تعبير به تأييد و نفخ نفرموده، و در مورد انسان اين دو تعبير را آورده، در مورد ملائكه فرموده: «فَأرسَلنَا إلَيها رُوحَنا» و يا فرموده: «قُل نَزّلَهُ رُوحُ القُدُس»، و يا فرموده: «نَزَل بِه الرّوحُ الأمين»، براى اين بود كه ملائكه - با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بُعد از خداى تعالى دارند - روح محض اند، و اگر احيانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مى آيند، تمثّلى است كه به خود مى گيرند، نه اين كه به راستى جسم و سر و پايى داشته باشند. همچنان كه مى بينيم در داستان مريم «عليها السلام» مى فرمايد: «فَأرسَلنَا إلَيها رُوحَنا فَتَمَثّلَ لَها بَشَراً سَوِيّا»، و ما در سابق، يعنى در ذيل همين آيه، بحثى درباره تمثيل داشتيم.
به خلاف انسان كه روح محض نيست، بلكه موجودى است مركب از جسمى مرده و روحى زنده. پس در مورد او، مناسب همان است كه تعبير به نفخ (دميدن) بكند، همچنان كه در مورد آدم فرمود: «فَإذَا سَوّيتُهُ وَ نَفَختُ فِيه مِن رُوحِى».
و همان طور كه اختلاف «روح» در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبير نياورد، همچنين اختلافى كه در اثر روح يعنى حيات هست - كه از نظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارد - باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود. يكجا تعبير به «نفخ» كند، و جاى ديگر تعبير به «تأييد» نمايد، و روح را داراى مراتب مختلفى از نظر اختلاف اثرش بداند.
آرى، يك روح است كه در آدميان نفخ مى شود، و درباره اش مى فرمايد: «وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحى»، و روحى ديگر به نام «روح تأييد» كننده است كه خاص مؤمن است، و در باره اش فرموده: «أولئكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِم الإيمَانَ وَ أيّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ»، كه از نظر شرافت در ماهيت و از نظر مرتبت و قوّت، اثرش شريف تر و قوى تر از روحى است كه در همۀ انسان هاى زنده است. به شهادت اين كه در آيه زير - كه در معناى آيه سوره مجادله است - مى فرمايد: «أوَ مَن كَانَ مَيّتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِى بِهِ فِى النّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُلُماتِ لَيسَ بِخَارجٍ مِنهَا».
ملاحظه مى كنيد كه در اين آيه، مؤمن را زنده به حياتى داراى نور دانسته، و كافر را با اين كه جان دارد، مُرده و فاقد آن نور مى داند. پس معلوم مى شود مؤمن روحى دارد كه كافر آن را ندارد، و روح مؤمن، اثرى دارد كه در روح كافر نيست.
از اين جا معلوم مى شود: روح مراتب مختلفى دارد. يك مرحله از روح، آن مرحله اى است كه در گياهان سبز هست و اثرش اين است كه گياه و درخت را رشد مى دهد، و آيات دالّه بر اين كه زمين مُرده بود، و ما آن را زنده كرديم، درباره اين روح سخن مى گويد.
مرحله اى ديگر از روح، آن روحى است كه به وسيلۀ آن انبيا تأييد مى شوند، و جملۀ «وَ أيّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُس» از آن خبر مى دهد، و سياق آيات دلالت دارد بر اين كه اين روح، شريف تر است و مرتبه اى عالى تر از روح انسان دارد.
و اما آيه «يُلقِى الرُّوح مِن أمرِهِ عَلى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَومَ التّلاق»، و آيه «وَ كَذلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا»، هم مى تواند با روح ايمان تطبيق شود، و هم با روح القدس. و خدا داناتر است.
اين را هم يادآورى كنيم كه ما در تفسير هر يك از اين آيات كريمه، مطالبى در باره روح گذرانديم كه به درد اين جا مى خورد.
«ذَلِك الْيَوْمُ الحَْقُّ»:
كلمه «ذَلك» اشاره است به «يَومُ الفَصل» كه در اين سوره ذكر شد، و در ضمن آياتى توصيف گرديد، و اين جمله در حقيقت خاتمه كلام و معطوف به ابتداى سوره و مطالب بعد از آن است و آيه بعدى كه مى فرمايد: «فَمَن شَاءَ اتّخَذَ إلى رَبّه مَآباً...»، تفريع بيشترى از بيان سابق است.
و اگر اشاره را با لفظ «ذَلِك» آورد كه مخصوص اشاره به دور است، براى اين بوده كه به عظمت مسأله دلالت كند، و مراد از «حق بودن آن روز»، ثبوت حتمى و رانده شدن قضاى آن، و تخلف ناپذيرى وقوع آن است.
«فَمَن شَاءَ اتّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَئَاباً»:
يعنى هر كس بخواهد، مى تواند به سوى پروردگار خود مرجعى بگيرد، كه به وسيله آن به ثواب متقين برسد، و از عذاب طاغيان نجات يابد. و اين جمله - همان طور كه اشاره كرديم - تفريعى است بر اخبارى كه در سابق از يَومُ الفَصل داده و بر آن احتجاج نموده و آن را توصيف كرده بود، و معنايش اين است كه حال كه وضع بدين منوال است، پس هر كس بخواهد مى تواند، به سوى پروردگارش برگردد.
«إِنَّا أَنذَرْنَاكُمْ عَذَاباً قَرِيباً ...»:
مراد از اين «عذاب»، عذاب آخرت است، و نزديك بودن آن به اعتبار حق بودن، و بدون شك، حق بودن وقوع آن است. چون هر چه آمدنى باشد، نزديك است.
علاوه بر اين، وقتى قيامت عبارت باشد از تجسّم اعمال آدمى، و جزا ديدن انسان در برابر اعمال، اين اعمال همواره با آدمى هست، و از هر چيز ديگرى به انسان نزديكتر است.
«يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَت يَدَاهُ»:
يعنى روزى كه انسان منتظر ديدن جزاى اعمالى است كه در زندگى دنيا انجام داده، و از پيش فرستاده است. بعضى گفته اند معنايش اين است كه: در آن روز، انسان به اعمال خود نظر مى كند، چون همه اعمال خود را نزد خود حاضر مى بيند؛ همچنان كه در جاى ديگر همين مطلب را خاطر نشان نموده، فرموده است: «يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوء».
«وَ يَقُولُ الكَافِرُ يَا لَيتَنى كُنتُ تَراباً» - يعنى كافر در آن روز از شدت آن روز آرزو مى كند اى كاش خاكى بود فاقد شعور و اراده، و در نتيجه آنچه كرده نكرده بود، و جزا داده نمى شد.
بحث روایتی: (رواياتى ذيل آيات گذشته)
در تفسير قمى، در ذيل جمله: «وَ فُتِحَت السّمَاءُ فَكَانَت أبوَاباً» امام فرموده: يعنى ابواب بهشت باز مى شود. و در معناى آيه «وَ سُيّرَت الجِبَالُ فَكَانَت سَرَاباً» فرمود: كوه ها چون سراب مى شود، كه در بيابان از دور برق مى زند.
و نيز در همان كتاب، در معناى آيه «لابِثِينَ فِيهَا أحقَاباً» فرموده: «احقاب» به معناى سال ها، و «حُقُب» به معناى يك سال است، و يك سال، سيصد و شصت روز است، و يك روز قيامت، برابر هزار سال از سال هاى دنيا است، كه شما مى شماريد.
و در مجمع البيان است كه نافع، از ابن عُمَر روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: كسى كه داخل آتش شود از آن خارج نمى شود، تا آن كه احقابى در آن بماند، و حُقُب عبارت است از شصت و اندى سال، و سال سيصد و شصت روز است، و هر روز قيامت، برابر هزار سال از سال هايى است كه شما مى شماريد. پس كسى اين دلگرمى را نداشته باشد كه به اين زودي ها از آتش خارج شود.
مؤلف: سيوطى هم، اين روايت را در الدرّ المنثور با عبارتى ديگر آورده، و در آن به جاى شصت، عدد هشتاد آمده. و ابن عُمَر در آن روايت گفته: احدى دلگرم نباشد... و نيز روايتى ديگر از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل كرده كه فرموده: «حُقُب» چهل سال است.
و نيز در مجمع البيان آمده كه عياشى، به سند خود، از حمران روايت كرده كه گفت: از امام باقر «عليه السلام» معناى اين آيه را پرسيدم، فرمود: اين آيه در باره كسانى است كه از آتش خارج مى شوند، و نظير اين روايت را از احول نقل كرده.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «إنّ لِلمُتّقِينَ مَفَازاً» آمده كه متّقيان، در آن روز رستگار مى شوند،
و جملۀ «كَوَاعِبَ أترَاباً» به معناى كنيزانى شبيه به هم است، كه در خدمت اهل بهشت اند. و در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» در معناى جمله «إنّ لِلمُتّقِينَ مَفَازاً» آمده كه امام فرمود: متقين كراماتى دارند، و در معناى «كَوَاعِبَ أترَاباً» فرمود: يعنى دختر نورس.
و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى حاتم، و ابوالشيخ (در كتاب العظمه)، و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: روح، لشكرى است از لشكريان خدا، كه از ملائكه نيستند، و داراى سر و دست و پايند. آنگاه اين آيه را خواندند: «يَومَ يَقُومُ الرّوحُ وَ المَلائِكَةُ صَفّاً» و سپس فرمود: اين ها لشكريانى، و اين ها لشكريانى ديگر هستند.
مؤلف: اين روايت در ذيل آيات كه مشتمل بر مسأله روح است، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» نقل شد، و در آن آمده بود كه: «روح»، خلقى است از جبرئيل و ميكائيل عظيم تر، و ما اين روايت را كه از على «عليه السلام» هم نقل شده بود، آورديم، و در آن آمده بود كه «روح»، غير ملائكه است، و استدلال شده بود به آيه شريفه: «ينزل المَلائِكَة بِالرّوحِ مِن أمرِه عَلى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِه ...».
بله، در روايت قمى كه از حمران نقل كرده، آمده كه «روح»، فرشته اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، و او همواره با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و با ائمه «عليهم السلام» بوده و هست. و شايد مراد از فرشته، مطلق موجود آسمانى بوده. و يا اين قسمت اضافه اى است كه بعضى از راويان به توهّم خود و در نقل به معناى حديث آورده اند. دليلى هم نداريم كه موجودات امرى و آسمانى منحصر در فرشتگان باشد، بلكه دليل بر خلاف آن داريم.
همچنان كه از كلام خداى تعالى با ابليس، وقتى كه از سجود بر آدم امتناع ورزيد، و ملائكه براى او سجده كردند، استفاده مى شود. در آن كلام فرموده: «يَا إبلِيسُ مَا مَنَعَكَ أن تَسجُدَ لِمَا خَلَقتُ بِيَدَىّ استَكبَرتَ أم كُنتَ مِنَ العَالِين»، كه توضيحش در تفسير همين آيه گذشت.
آنان كه در قيامت اجازه سخن و شفاعت دارند
و در اصول كافى، به سند خود، از محمد بن فُضَيل، از ابى الحسن ماضى «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب از آيه «يَومَ يَقُومُ الرّوحُ وَ المَلائِكَة صَفّاً لا يَتَكَلّمُون...» پرسيدم، فرمود: به خدا سوگند، ماييم آن هايى كه در قيامت اذن دارند و صواب مى گويند. پرسيدم: وقتى به سخن آييد، چه مى گوييد؟ فرمود: پروردگار خود را ثنا گفته و بر پيامبران درود مى فرستيم، و براى شيعيان خود شفاعت مى كنيم، و پروردگار ما، شفاعت ما را رد نمى كند (تا آخر حديث).
مؤلّف: اين روايت را صاحب مجمع البيان هم، از عياشى نقل كرده، كه او بدون ذكر راويان وسط، از معاوية بن عمّار، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده است.
و اين روايت از باب ذكر بعضى از مصاديق است، و گرنه در روز قيامت، شفيعان ديگر نيز وجود دارند. مثل ملائكه و انبيا و مؤمنين، البته آن مؤمنينى كه اجازۀ تكلم مى يابند، و باز شهدايى از امت هاى ديگر هستند، كه آنان نيز به حكم نص قرآن كريم و احاديث، اجازه سخن مى يابند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |