گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۵۴: خط ۵۴:
<span id='link211'><span>
<span id='link211'><span>


==پاسخ و ردّ گفتار صاحب المنار که آيه شریفه را دلیل ترک اولی، رسول خدا «ص» دانسته==
==پاسخ گفتار صاحب المنار، که آيه شریفه را دلیل ترک اولی پیامبر «ص» دانسته==
نظير اين استدلال غلط، كلام آن مفسرى است كه گفته : بعضى از مفسرين مخصوصا زمخشرى نسبت به عفو الهى از رسول گرامى اش سوء تعبير كرده اند، و حال آنكه جا داشت از خداى تعالى كه نسبت به رسول گرامى اش منتها درجه لطف و احترام را بكار برده و قبل از صدور گناهى از آنجناب تعبير به عفو فرموده، ادب آموخته و اينگونه تعبيرات زشت را در باره اش به كار نمى بردند.
نظير اين استدلال غلط، كلام آن مفسّرى است كه گفته:  


و بعضى ديگر - مانند فخر رازى - از آنطرف افتاده ، و افراط و مبالغه كرده و در اين مقام برآمده اند كه اثبات كنند كلمه «عفو» دلالت بر صدور گناه ندارد، و اين آيه بيش از اين را نمى رساند كه اذن دادن آن حضرت خلاف اولى بود، و اگر نمى داد بهتر بود.
بعضى از مفسران، مخصوصا زمخشرى نسبت به عفو الهى از رسول گرامى اش سوء تعبير كرده اند، و حال آن كه جا داشت از خداى تعالى كه نسبت به رسول گرامى اش، منتها درجه لطف و احترام را به كار برده و قبل از صدور گناهى از آن جناب تعبير به عفو فرموده، ادب آموخته و اين گونه تعبيرات زشت را در باره اش به كار نمى بردند.


و اين خود جمودى است كه نسبت به اصطلاحات جديد، و آنهم در يك عرف خاص پيدا شده ، و مى خواهند از معناى جديد ذنب كه همان معصيت است دست برندارند، آنوقت براى اينكه كلمه «عفو» در آيه مورد بحث دلالت بر ذنب (معصيت ) نكند اين توجيه را به ميان آورند؛ غافل از اين كه خود قرآن نسبت صدور ذنب به آن جناب داده ، و فرموده: «ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر» اينها كه مى خواهند از اصطلاح خود دست برندارند اين آيه را چگونه معنا مى كنند.
و بعضى ديگر - مانند فخر رازى - از آن طرف افتاده، و افراط و مبالغه كرده و در اين مقام برآمده اند كه اثبات كنند كلمۀ «عفو»، دلالت بر صدور گناه ندارد، و اين آيه بيش از اين را نمى رساند كه اذن دادن آن حضرت خلاف اولى بود، و اگر نمى داد، بهتر بود.


و اين اشتباه از همينجا ناشى شده كه خيال كرده اند ذنب به معناى معصيت و نافرمانى است ، و حال آنكه چنين نيست، بلكه ذنب عبارتست از هر عملى كه بدنبالش ضرر و يا فوت نفع و مصلحتى بوده باشد، و اصل كلمه از «ذنب» گرفته شده كه به معناى دم و دنباله حيوان است ، و اين كلمه مرادف با كلمه «معصيت» نيست تا هر جا بكار برده شود معناى نافرمانى را بدهد، بلكه معناى آن اعم است، و اذنى كه خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده كه خدا در آيه شريفه آن را بيان كرده و آن تشخيص و جدا شدن مردم با ايمان از مردم دروغگو است.
و اين، خود جمودى است كه نسبت به اصطلاحات جديد، و آن هم در يك عرف خاص پيدا شده، و مى خواهند از معناى جديد «ذنب» كه همان معصيت است، دست برندارند، آن وقت براى اين كه كلمه «عفو» در آيه مورد بحث، دلالت بر ذنب (معصيت) نكند، اين توجيه را به ميان آورند؛ غافل از اين كه خود قرآن نسبت صدور ذنب به آن جناب داده، و فرموده: «لِيَغفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأخَّرَ»، اين ها كه مى خواهند از اصطلاح خود دست برندارند، اين آيه را چگونه معنا مى كنند.


آنگاه پس از تخطئه زمخشرى و رازى خودش در يك گفتارى طولانى در توجيه آيه چنين گفته كه : اذن دادن آنجناب از روى اجتهاد خودش ‍ بوده ، چون قبلا وحيى در اين باره به وى نرسيده بود، و اشتباه در اين گونه موارد از انبياء - (عليهم السلام ) - جايز و ممكن است ، آنكه جايز نيست صدور مخالفت وحى و نافرمانى خدا است ، كه بطور اتفاق انبياء - (عليهم السلام ) - از آن معصومند. و محال است كه پيغمبر خدا دروغ بگويد، و يا در آنچه كه به وى وحى شده خطا برود و يا عملا با آن مخالفت كند.
و اين اشتباه از همين جا ناشى شده كه خيال كرده اند «ذنب» به معناى معصيت و نافرمانى است، و حال آن كه چنين نيست، بلكه «ذنب» عبارت است از هر عملى كه به دنبالش ضرر و يا فوت نفع و مصلحتى بوده باشد، و اصل كلمه از «ذنب» گرفته شده كه به معناى دم و دنباله حيوان است، و اين كلمه مرادف با كلمه «معصيت» نيست تا هر جا به كار برده شود معناى نافرمانى را بدهد، بلكه معناى آن اعم است، و اذنى كه خداى تعالى از آن عفو فرموده، باعث فوت مصلحتى شده كه خدا در آيه شريفه، آن را بيان كرده و آن، تشخيص و جدا شدن مردم با ايمان از مردم دروغگو است.
 
آنگاه پس از تخطئه زمخشرى و رازى، خودش در يك گفتارى طولانى در توجيه آيه چنين گفته كه:  
 
اذن دادن آن جناب از روى اجتهاد خودش بوده، چون قبلا وحيى در اين باره به وى نرسيده بود، و اشتباه در اين گونه موارد از انبياء - «عليهم السلام» - جايز و ممكن است. آن كه جايز نيست، صدور مخالفت وحى و نافرمانى خدا است، كه به طور اتفاق انبياء - «عليهم السلام» - از آن معصوم اند. و محال است كه پيغمبر خدا دروغ بگويد، و يا در آنچه كه به وى وحى شده، خطا برود و يا عملا با آن مخالفت كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۵ </center>
و نظير اين اشتباه و اين عتاب در سوره انفال آمده كه خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى كند به اينكه چرا از اسراى بدر فديه گرفتى و آزادشان كردى ، و مى فرمايد: «ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة». آنگاه دنباله آن مى فرمايد: اگر قبلا حكمى از قلم قضا نگذشته بود، اين عمل اقتضاى نزول عذاب دردناكى را داشت، ولى آن حكم قضائى مانع شد. اين بود تلخيص گفتار مفسر نامبرده.
و نظير اين اشتباه و اين عتاب در سوره «انفال» آمده كه خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى كند به اين كه چرا از اسراى بدر فديه گرفتى و آزادشان كردى، و مى فرمايد: «مَا كَانَ لِنَبِىٍّ أن يَكُونَ لَهُ أسرَى حَتّشى يُثخِنَ فِى الأرضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنيَا وَ اللهُ يُرِيدُ الآخِرَة». آنگاه دنباله آن مى فرمايد: اگر قبلا حكمى از قلم قضا نگذشته بود، اين عمل اقتضاى نزول عذاب دردناكى را داشت، ولى آن حكم قضایى مانع شد. اين بود تلخيص گفتار مفسر نامبرده.
<span id='link212'><span>
<span id='link212'><span>
و چقدر خوب بود مى فهميديم كه اين مفسر در كلام خودش چه چيزى اضافه بر كلام فخر رازى گفته . رازى و غير او هم همين را مى گفتند كه عفو در مقابل ترك اولى بوده . و ترك اولى در عرف متشرعه ذنب شمرده نمى شود و مستتبع عقاب نيست. حاصل حرف اين مفسر هم همين بود كه عفو در مقابل ترك اصلح بوده. تنها تفاوتى كه ميان گفته وى و گفتار رازى است اين است كه وى ترك اصلح را ذنب لغوى دانسته.


و ما در سابق بيان كرديم كه به دلالت آيات قرآنى اذن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نه ذنب عرفى بود نه لغوى. زيرا بيرون نرفتن منافقين و تخلفشان از جهاد اولى و اصلح بود، و فائده و مصلحت آن اين بود كه لشكريان اسلام را دچار فتنه و اختلاف كلمه نكردند. و اين مصلحت بعينه در صورت اجازه ندادن آنجناب نيز وجود داشت ؛ زيرا اگر هم اجازه نمى داد منافقين در جهاد شركت نمى كردند و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) اين معنا را مى دانست ، چون قبلا كفر و نفاق آنان برايش ثابت شده بود، چنانكه قرآن كريم هم به وى خبر مى دهد كه: «و لو ارادوا الخروج لاعدواله عدة».  
و چقدر خوب بود مى فهميديم كه اين مفسّر در كلام خودش، چه چيزى اضافه بر كلام فخر رازى گفته. رازى و غير او هم، همين را مى گفتند كه «عفو» در مقابل ترك اولى بوده، و ترك اولى در عرف متشرعه، «ذنب» شمرده نمى شود و مستتبع عقاب نيست. حاصل حرف اين مفسّر هم، همين بود كه «عفو» در مقابل ترك اصلح بوده. تنها تفاوتى كه ميان گفته وى و گفتار رازى است، اين است كه وى ترك اصلح را «ذنب» لغوى دانسته.
 
و ما در سابق بيان كرديم كه به دلالت آيات قرآنى، اذن رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، نه ذنب عرفى بود، نه لغوى. زيرا بيرون نرفتن منافقان و تخلفشان از جهاد اولى و اصلح بود، و فایده و مصلحت آن، اين بود كه لشكريان اسلام را دچار فتنه و اختلاف كلمه نكردند. و اين مصلحت، به عينه در صورت اجازه ندادن آن جناب نيز وجود داشت، زيرا اگر هم اجازه نمى داد، منافقان در جهاد شركت نمى كردند و پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله» اين معنا را مى دانست، چون قبلا كفر و نفاق آنان برايش ثابت شده بود. چنان كه قرآن كريم هم به وى خبر مى دهد كه: «وَ لَو أرَادُوا الخُرُوجَ لَأعَدُّوا لَهُ عُدَّةً».  


پس از اينكه هيچ گونه جنب و جوشى از خود نشان ندادند پيدا بود كه نمى خواستند در جهاد شركت جويند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اجل از اين بود كه مطلبى را كه همه مى دانند او نداند.
پس از اين كه هيچ گونه جنب و جوشى از خود نشان ندادند، پيدا بود كه نمى خواستند در جهاد شركت جويند، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، اجلّ از اين بود كه مطلبى را كه همه مى دانند، او نداند.


آنهم با اينكه خود قرآن در آيه «و لتعرفنهم فى لحن القول» او را آشنا و مطلع از منافقين دانسته با اين حال چگونه ممكن است رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از كلمات كسانى كه يكى مى گويد: «به من اجازه بده و فريبم نده». و ديگرى مى گويد: «او مردى دهن بين است». و در جائى ديگر در باره صدقات ، زخم زبانها مى زنند، و هرگز و در هيچ موقفى از در خير خواهى درنيامدند، پى به كفر و نفاق آنان نبرده باشد.
آن هم با اين كه خود قرآن در آيه: «وَ لَتَعرِفَنَّهُم فِى لَحنِ القَول»، او را آشنا و مطلع از منافقان دانسته، با اين حال چگونه ممكن است رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از كلمات كسانى كه يكى مى گويد: «به من اجازه بده و فريبم نده». و ديگرى مى گويد: «او، مردى دهن بين است». و در جایى ديگر در باره صدقات، زخم زبان ها مى زنند، و هرگز و در هيچ موقفى از درِ خير خواهى در نيامدند، به كفر و نفاق آنان پی نبرده باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۶ </center>
پس بطور مسلم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) منافقين را كاملا مى شناخته ، و از كفر و نفاق درونى آنان آگاه بوده ، و با اين حال اگر مى بينيم خداى تعالى او را عتاب مى كند كه چرا اجازه دادى و صبر نكردى تا تحقيق كافى بعمل آورده در نتيجه منافقين از مؤ منين برايت مشخص شود مى فهميم كه قطعا عتاب عتابى غير جدى است ، و منظور از آن همان معنا و غرضى است كه در بيان سابق گذشت.
پس به طور مسلّم، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، منافقان را كاملا مى شناخته، و از كفر و نفاق درونى آنان آگاه بوده، و با اين حال اگر مى بينيم خداى تعالى او را عتاب مى كند كه چرا اجازه دادى و صبر نكردى تا تحقيق كافى به عمل آورده، در نتيجه منافقان از مؤمنان برايت مشخص شود، مى فهميم كه قطعا عتاب، عتابى غير جدّى است، و منظور از آن، همان معنا و غرضى است كه در بيان سابق گذشت.


و اما اينكه گفت : «و اذنى كه خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده كه خدا در آيه شريفه آن را بيان كرده ، و آن جدا شدن منافقين از مردم با ايمان است» صحيح نيست ، زيرا آن مصلحتى كه در آيه شريفه ذكر شده اطلاع يافتن و شناختن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر دروغگويان است، نه مطلق شناخته شدن آنان ، و از بيان گذشته روشن شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آنان را مى شناخت ، و حقيقت و مصلحت هم - كه سد باب فتنه اختلاف مى باشد - در اذن آن حضرت بود.  
و اما اين كه گفت: «و اذنى كه خداى تعالى از آن عفو فرموده، باعث فوت مصلحتى شده كه خدا در آيه شريفه آن را بيان كرده، و آن جدا شدن منافقان از مردم با ايمان است»، صحيح نيست. زيرا آن مصلحتى كه در آيه شريفه ذكر شده، اطلاع يافتن و شناختن رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بر دروغگويان است، نه مطلق شناخته شدن آنان. و از بيان گذشته روشن شد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آنان را مى شناخت، و حقيقت و مصلحت هم - كه سدّ باب فتنه اختلاف مى باشد - در اذن آن حضرت بود.  


زيرا (همانطور كه مكرر خاطرنشان كرديم) آنجناب از حال منافقين به دست آورده بود كه به هيچ وجه در امر جهاد شركت نخواهند كرد، چه اذن تخلف به ايشان بدهد و چه ندهد، الا اينكه به منظور حفظ ظاهر و علنى نساختن مخالفت آنان و حفظ ظاهرى وحدت كلمه - هر چند واقعيتى نداشت - اجازه داد تا از شركت در جهاد معاف باشند.
زيرا (همان طور كه مكرر خاطرنشان كرديم)، آن جناب از حال منافقان به دست آورده بود كه به هيچ وجه در امر جهاد شركت نخواهند كرد. چه اذن تخلف به ايشان بدهد و چه ندهد، الّا اين كه به منظور حفظ ظاهر و علنى نساختن مخالفت آنان و حفظ ظاهرى وحدت كلمه - هر چند واقعيتى نداشت - اجازه داد تا از شركت در جهاد معاف باشند.


در اينجا ممكن است بعضى ها پيش خود تصور كنند اگر در آن ايام كه ايام جنگ تبوك و بحبوحه شوكت و قدرت اسلام و نفوذ كلمه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود، نفاق منافقين تا اين اندازه معلوم بود، و افراد آنان تا اين پايه شناخته شده بودند، مسلمانان فريب تفتين هاى آنان را نمى خوردند تا در نتيجه گرفتار اختلاف شوند.
در اين جا ممكن است بعضى ها پيش خود تصور كنند اگر در آن ايام كه ايام جنگ تبوك و بحبوحه شوكت و قدرت اسلام و نفوذ كلمه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بود، نفاق منافقان تا اين اندازه معلوم بود، و افراد آنان تا اين پايه شناخته شده بودند، مسلمانان فريب تفتين هاى آنان را نمى خوردند تا در نتيجه گرفتار اختلاف شوند.


لذا مى گوئيم اسلام در نظر ديگران مهابت و شوكت داشت ، و ملل ديگر آن روز از شوكت آن هراسيده و از شمشير سپاهيانش بلرزه مى افتادند، و اما مسلمانان در ميان خود آنطور كه بايد از تعاليم اسلام بهره مند نگشته ، و بوسيله آن دلهايشان را از مرض نفاق پاك نكرده بودند، و در نتيجه آنطور كه بايد داراى وحدت كلمه و عزم راسخ نشده بودند، و آيات مورد بحث و همچنين آيات بعد از آن تا آخر سوره ، خود شاهد صدق اين گفتار است.
لذا مى گویيم: اسلام در نظر ديگران مهابت و شوكت داشت، و ملل ديگر آن روز از شوكت آن هراسيده و از شمشير سپاهيانش به لرزه مى افتادند، و اما مسلمانان در ميان خود آن طور كه بايد، از تعاليم اسلام بهره مند نگشته، و به وسيله آن دل هايشان را از مرض نفاق پاك نكرده بودند، و در نتيجه آن طور كه بايد، داراى وحدت كلمه و عزم راسخ نشده بودند، و آيات مورد بحث و همچنين آيات بعد از آن تا آخر سوره، خود شاهد صدق اين گفتار است.


آرى، همين مسلمين بودند كه در جنگ احد مرض دلها و نفاق درونى خود را اظهار نموده ، و با اينكه دشمن در كنار شهر ايشان قرار داشت نزديك به ثلث از آنها پشت به جنگ كرده هر چه ديگران نصيحتشان كردند و الحاح و اصرار ورزيدند به خرجشان نرفت ، و در جواب گفتند: «لو نعلم قتالا لاتبعناكم» و همين معنا يكى از عوامل شكست مسلمين در آن روز شد.
آرى، همين مسلمين بودند كه در جنگ اُحُد، مرض دل ها و نفاق درونى خود را اظهار نموده، و با اين كه دشمن در كنار شهر ايشان قرار داشت، نزديك به ثلث از آن ها به جنگ پشت كرده، هر چه ديگران نصيحتشان كردند و الحاح و اصرار ورزيدند، به خرجشان نرفت، و در جواب گفتند: «لَو نَعلَمُ قِتَالاً لَاتَّبَعنَاكُم»، و همين معنا يكى از عوامل شكست مسلمين در آن روز شد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۷ </center>
و اما اينكه گفت : «و نظير اين اشتباه و اين عتاب در سوره انفال آمده كه خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى كند به اين كه چرا از اسراى بدر فديه گرفتى».  
و اما اين كه گفت: «و نظير اين اشتباه و اين عتاب در سوره «انفال» آمده كه خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى كند به اين كه چرا از اسراى بدر فديه گرفتى».  


جوابش اين است كه : اولا اين مفسر معناى آيه را نفهميده است ، زيرا در آيه انفال هيچ عتابى بر فديه گرفتن از اسراء ديده نمى شود، و عتابى كه در آن آمده بر اصل گرفتن اسير است ، چون كه مى فرمايد: «ما كان لنبى ان يكون له اسرى: هيچ پيغمبرى نبايد اسير داشته باشد» و هيچ آيه ديگرى و حتى هيچ روايتى هم نيامده كه پيغمبر به لشكريان دستور گرفتن اسير داده باشد، بلكه از روايات داستان بدر بر مى آيد كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور داد تا بعضى از اسيران را به قتل برسانند مردم ترسيدند از اينكه مبادا آنحضرت بخواهد همه اسيران را به قتل برساند، لذا پيشنهاد فديه گرفتن را تقديم داشتند تا بدين وسيله وضع مالى سپاه اسلام را عليه دشمنان دين تقويت كنند، خداوند هم همين پيشنهاد كنندگان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: «تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخره».
جوابش اين است كه: اولا اين مفسر معناى آيه را نفهميده است ، زيرا در آيه انفال هيچ عتابى بر فديه گرفتن از اسراء ديده نمى شود، و عتابى كه در آن آمده بر اصل گرفتن اسير است ، چون كه مى فرمايد: «ما كان لنبى ان يكون له اسرى: هيچ پيغمبرى نبايد اسير داشته باشد» و هيچ آيه ديگرى و حتى هيچ روايتى هم نيامده كه پيغمبر به لشكريان دستور گرفتن اسير داده باشد، بلكه از روايات داستان بدر بر مى آيد كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور داد تا بعضى از اسيران را به قتل برسانند مردم ترسيدند از اينكه مبادا آنحضرت بخواهد همه اسيران را به قتل برساند، لذا پيشنهاد فديه گرفتن را تقديم داشتند تا بدين وسيله وضع مالى سپاه اسلام را عليه دشمنان دين تقويت كنند، خداوند هم همين پيشنهاد كنندگان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: «تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخره».


و اين خود بهترين گواه است بر اينكه عتاب ، تنها متوجه مؤ منين بوده ، نه به خصوص آنحضرت و نه به آنجناب و مومنين . و نيز بهترين شاهد است بر اينكه بيشتر رواياتى كه عتاب را متوجه آنجناب دانسته مجعول و از دسيسه هاى دشمنان اسلام است.
و اين خود بهترين گواه است بر اينكه عتاب ، تنها متوجه مؤ منين بوده ، نه به خصوص آنحضرت و نه به آنجناب و مومنين . و نيز بهترين شاهد است بر اينكه بيشتر رواياتى كه عتاب را متوجه آنجناب دانسته مجعول و از دسيسه هاى دشمنان اسلام است.
خط ۹۷: خط ۱۰۲:
براى اينكه آيه تصريح دارد بر اينكه عتاب بخاطر گناهى بوده كه اگر قضاء ازلى مانع نمى شد عذاب بزرگى را بدنبال داشت ؛ و هيچ آدم عاقلى ترديد ندارد در اينكه پاى عذاب بزرگ به ميان نمى آيد مگر در مورد معصيت اصطلاحى ، بلكه در مورد معصيت هاى بزرگ ، و اين خود شاهد ديگرى است بر اينكه عتاب در آيه مزبور متوجه غير رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده است.
براى اينكه آيه تصريح دارد بر اينكه عتاب بخاطر گناهى بوده كه اگر قضاء ازلى مانع نمى شد عذاب بزرگى را بدنبال داشت ؛ و هيچ آدم عاقلى ترديد ندارد در اينكه پاى عذاب بزرگ به ميان نمى آيد مگر در مورد معصيت اصطلاحى ، بلكه در مورد معصيت هاى بزرگ ، و اين خود شاهد ديگرى است بر اينكه عتاب در آيه مزبور متوجه غير رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده است.
<span id='link213'><span>
<span id='link213'><span>
==بیان يكى از علائم و نشانه هاى نفاق ==
==بیان يكى از علائم و نشانه هاى نفاق ==
«'''لا يَستَئْذِنُك الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ... يَترَدَّدُونَ'''»:
«'''لا يَستَئْذِنُك الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ... يَترَدَّدُونَ'''»:
۱۷٬۰۳۳

ویرایش