تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۰: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۲۰: | خط ۱۲۰: | ||
خداى تعالى، حكمى را كه مترتب بر حرمت ماه هاى حرام است، ذكر كرده و فرموده: «پس در آن ماه ها به خود ظلم مكنيد»، و روشن ترين مصاديق ظلم، قتل نفس است، همچنان كه در آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الشَّهرِ الحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ»، به عنوان تنها مصداق آن از رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، سؤال شده است. | خداى تعالى، حكمى را كه مترتب بر حرمت ماه هاى حرام است، ذكر كرده و فرموده: «پس در آن ماه ها به خود ظلم مكنيد»، و روشن ترين مصاديق ظلم، قتل نفس است، همچنان كه در آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الشَّهرِ الحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ»، به عنوان تنها مصداق آن از رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، سؤال شده است. | ||
و همچنين نظير آن، آيه: «لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللهِ وَ لَا الشَّهرَ | و همچنين نظير آن، آيه: «لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللهِ وَ لَا الشَّهرَ الحَرَامَ»، و آيه: «جَعَلَ اللهُ الكَعبَةَ البَيتَ الحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهرَ الحَرَامَ وَ الهَدىَ وَ القَلَائِدَ» مى باشد. | ||
و همچنين، مصداق و اثر روشن حرام بودن بيت و يا حرم، همان ايمنى از قتل است، چنان كه فرموده: «وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً». و نيز فرموده: «أوَ لَم نُمَكِّن لَهُم حَرَماً آمِناً». | و همچنين، مصداق و اثر روشن حرام بودن بيت و يا حرم، همان ايمنى از قتل است، چنان كه فرموده: «وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً». و نيز فرموده: «أوَ لَم نُمَكِّن لَهُم حَرَماً آمِناً». |
نسخهٔ ۲۸ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«إِنَّ عِدَّةَ الشهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنَا عَشرَ شهْراً فى كتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض»:
كلمه «شهر»، مانند كلمه «سَنَه» و «اسبوع»، از لغاتى است كه عموم مردم از قديمى ترين اعصار، آن ها را مى شناخته اند. و چنين به نظر مى رسد كه بعضى از اين اسامى، باعث پيدايش بعضى ديگر شده و در آگاهی مردم به آن بعضى ديگر اثر داشته. چون به طور مسلّم، اولين آگاهی كه انسان پيدا كرده، آگاهی به تفاوت فصول چهارگانه سال بوده، بعدا متوجه شده كه دوباره همين چهار فصل تكرار شده.
(از اين رو ناگزير شده كه هر دورى از اين چهار فصل را، به يك اسم بنامد، كه در عربى «سَنَه»، و در فارسى «سال»، و در زبان هاى ديگر، به كلمات ديگرى ناميده شده است).
آنگاه متوجه شده كه هر يك از اين فصول تقسيماتى دارند كه كوتاه تر از خود فصل است، و اين تقسيمات را از اختلاف اشكال ماه فهميده، و ديده اند كه در هر فصلى، سه نوبت ،قرص ماه به صورت هلال در مى آيد، و طول هر نوبت، قريب به سى روز است. در نتيجه، سال را كه از يك نظر به چهار فصل تقسيم شده بود، از اين نظر به دوازده ماه تقسيم نموده، و براى هر ماه، نامى تعيين نمودند.
وليكن بايد دانست چهار فصلى كه محسوس انسان است، همان سال شمسى است كه از سيصد و شصت و پنج روز و چند ساعت مركب شده، و اين سال، با سال قمرى، كه دوازده ماه قمرى و قريب به سيصد و پنجاه و چهار روز است، منطبق نمى شود، مگر با رعايت حساب كبيسه، و با آن كه حساب سال شمسى، دقيق تر است، با این حال مردم، سال قمرى را (به خاطر اين كه محسوس تر است و خُرد و كلان، عالم و جاهل، و شهرى و دهاتى مى توانند با نگاه به ماه استفاده خود را نموده و زمان را تعيين نمايد)، پيروى مى كنند.
همچنان كه در تقسيم ماه به چهار هفته، با اين كه با حساب دقيق درست در نمى آيد، دچار اين سهل انگارى شده اند، و نسل هاى بعدى هم، با اين كه در حساب سال و ماه تجديد نظر نموده و آن دو را رصدبندى كرده و در نتيجه ماه هاى قمرى را، به ماه هاى شمسى مبدّل نموده، با این حال، حساب هفته را به اعتبار خود باقى گذارده و هيچ گونه تغييرى در آن نداده اند.
البته همه اين ها كه گفته شد، مربوط است به ساكنان قسمت عمده مسكونى كرۀ زمين، كه عبارت است از: كشورها و شهرهاى است وائى و معتدله شمالى و جنوبى و كشورهایى كه عرض آن ها از خط استواء، بيش از شصت و هفت درجه نيست، و اما نقاطى كه عرضشان از خط استواء بيش از اين است، حساب سال و ماه آن ها، حساب ديگرى است، و هرچه به قطب نزديك تر شود، حساب ديگرى پيدا مى كند. تا آن جا كه در دو نقطه قطب شمالى و جنوبى، سال عبارت مى شود از: يك روز (به طول شش ماه)، و يك شب (به طول شش ماه).
و به همين جهت، ساكنان قسمت عمده زمين، وقتى مجبور مى شوند كه با ساكنان دو قطب، كه البته خيلى هم اندك اند، ارتباط پيدا كنند، ناگزير مى شوند به همين حساب، سال و ماه و هفته و روز خودشان را در آن جا به كار برند. (مثلا هر بيست و چهار ساعت را يك شبانه روز حساب كنند). بنابراين، مى توان گفت حساب سال، ماه و هفته حسابى است كه در تمامى مكان كره زمين به كار مى رود.
مراد از ماه هاى دوازده گانه، در آیه: «إِنَّ عِدَّةَ الشهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنَا عَشرَ شهْراً...»
از سوى ديگر، اين حساب تنها در كره ما معتبر است و اما ساير كواكب و كرات آسمانى، هر كدام حساب جداگانه اى دارند. مثلا سال در هر يك از كرات و سيارات منظومه شمسى، عبارت است از مدت زمانى كه در آن زمان، فلان سياره، يك بار به دور خورشيد بچرخد. اين حساب سال شمسى آن سياره است، و اگر سياره اى باشد كه داراى قمر و يا اقمارى بوده باشد، البته ماه قمرى اش، ماه ديگرى است كه در علم هيئت به طور مفصّل بيان شده.
پس اين كه فرمود: «إنَّ عِدَّةَ الشُّهُور عِندَ الله اثنَا عَشَرَ شَهراً...»، ناظر است به ماه هاى قمرى، كه گفتيم داراى منشأى است حسى، و آن تحولاتى است كه كره ماه به خود گرفته و در نتيجه، خود را به اهل زمين به اشكال مختلفى نشان مى دهد.
و دليل اين كه گفتيم منظور از آن، ماه هاى قمرى است، اين است كه:
اولاً بعد از آن فرموده: «مِنهَا أربَعَةٌ حُرُمٌ»، و اين معنا، ضرورى و مورد اتفاق است كه اسلام از ماه هاى دوازده گانه، چهار ماه قمرى، يعنى «ذى القعده»، «ذى الحجّه»، «محرّم» و «رجب» را، حرام دانسته، نه چهار ماه شمسى را.
و ثانيا فرموده: «عِندَ الله»، و نيز فرموده: «فِى كِتَابِ اللهِ يَومَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض». چون همه اين قيدها، دليل است بر اين كه عدد نامبرده در آيه، عددى است كه هيچ تغيير و اختلافى در آن راه ندارد. چون نزد خدا و در كتاب خدا، «دوازده» است.
و در سوره «يس» فرموده: «آفتاب را چنين قرار داد كه در مدار معينى حركت كند، و ماه را چنين مقدر فرمود كه چون بند هلالى شكل خوشه خرما، منزل هایى را طى نموده، دوباره از سر گيرد. نه آفتاب به ماه برخورد، و نه شب از روز جلو افتد، بلكه هر يك از آن اجرام، در مدارى معين شناورى كنند».
پس دوازده گانه بودن ماه، حكمى است نوشته در كتاب تكوين، و هيچ كس نمى تواند حكم خداى تعالى را، پس و پيش كند.
و پُر واضح است كه ماه هاى شمسى از قراردادهاى بشرى است، گرچه فصول چهارگانه و سال شمسى اين طور نبوده و صرف اصطلاح بشرى نيست، وليكن ماه هاى آن، صرف اصطلاح است، به خلاف ماه هاى قمرى، كه يك واقعيت تكوينى است، و به همين جهت، آن دوازده ماهى كه داراى اصل ثابتى باشد، همان دوازده ماه قمرى است، نه شمسى.
بنابر اين بيان، معناى آيه چنين مى شود:
«شمارۀ ماه هاى سال، دوازده ماه است كه سال از آن تركيب مى يابد و اين شماره اى است در علم خداى سبحان، و شماره ای است كه كتاب تكوين و نظام آفرينش، از آن روزى كه آسمان ها و زمين خلق شده و اجرام فلكى به راه افتاده و پاره اى از آن ها به دور كره زمين به گردش در آمدند، آن را تثبيت نمود»، و به همين جهت بايد گفت: ماه هاى قمرى و دوازده گانه بودن آن ها، اصل ثابتى از عالم خلقت دارد.
و از اين جا به خوبى روشن مى گردد اين كه بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «كتاب الله» در آيه مورد بحث، قرآن و يا كتاب ديگرى از مقوله دفتر و كاغذ است كه اسامى ماه ها در آن نوشته شده»، تا چه اندازه فاسد است.
حكم حرمت قتال در ماه هاى حرام چهارگانه
«مِنهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظلِمُوا فِيهِنَّ أَنفُسكُمْ»:
كلمۀ «حُرُم»، جمع «حرام» است كه به معناى هر چيز ممنوعى است. و كلمۀ «قيّم»، به معناى كسى است كه قيام به اصلاح مردم نموده و بر اداره امور حيات و حفظ شؤون ايشان، مهيمن و مسلط باشد.
و مقصود از آن چهار ماهى كه حرام است، به دليل نقلى قطعى، ماه «ذى القعده»، «ذى الحجّه»، «محرّم» و «رجب» است، كه جنگ در آن ها ممنوع شده. و جملۀ «مِنهَا أربَعَةٌ حُرُم»، كلمه تشريع است، نه اين كه بخواهد خبرى بدهد. به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «اين است آن دين قائم به مصالح مردم».
و همان طور كه اشاره شد، منظور از حرام نمودن چهار ماه حرام، اين است كه مردم در اين ماه ها، از جنگيدن با يكديگر دست بكشند، و امنيت عمومى همه جا حكمفرما شود، تا به زندگى خود و فراهم آوردن وسائل آسايش و سعادت خويش برسند، و به عبادت و طاعات خود بپردازند.
و اين حرمت، از شرايعى است كه ابراهيم «عليه السلام» تشريع كرده بود، و عرب آن را حتى در دوران جاهليت كه از دين توحيد بيرون بوده و بت مى پرستيدند، محترم مى داشتند. چيزى كه هست، قانونى داشتند به نام «نسئ»، و آن، اين بود كه:
هر وقت مى خواستند اين چهار ماه و يا يكى از آن ها را با ماه ديگرى معاوضه نموده، مثلا به جاى «محرّم»، «صفر» را حرام مى كردند، و در «محرّم» كه ماه حرام بود، به جنگ و خونريزى مى پرداختند، و اين قانون را آيه بعدى متعرض است.
كلمۀ «ذَلِكَ» در جملۀ «ذَلِكَ الدّينُ القَيّم»، اشاره است به حرمت چهار ماه مذكور. و كلمۀ «دين»، همان طورى كه اطلاق مى شود بر مجموع احكامى كه خداوند بر انبياى خودش نازل كرده، (از قبيل: دين موسى، دين عيسى و دين خاتم انبياء «صلى الله عليه و آله»)، همچنين بر بعضى از آن احكام نيز اطلاق مى شود، و به همين جهت، معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه:
تحريم چهار ماه از ماه هاى قمرى، خود دينى است كه مصالح بندگان را تأمين و تضمين مى نمايد. نظير اين تعبير، در آيه: «جَعَلَ اللهُ الكَعبَةَ البَيتَ الحَرَام قِيَاماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهرَ الحَرَام» آمده، كه بیانش در جلد ششم اين كتاب، گذشت.
ضميرى كه در جملۀ «فَلَا تَظلِمُوا فِيهِنّ» به كار رفته، راجع است به كلمۀ «أربَعَةٍ»، نه به كلمۀ «اثنَا عَشَر». زيرا همان طورى كه «فراء» هم گفته، اگر راجع به «اثنا عشر» بود، جا داشت به جاى «فِيهِنّ»، بفرمايد: «فِيهََا».
علاوه بر اين، اگر راجع به كلمه «اثنا عشر»، كه به معناى يك سال تمام است مى بود، به قول بعضى ها، اين اشكال متوجه مى شد كه: در اين صورت، معناى جملۀ «فَلَا تَظلِمُوا فِيهِنَّ أنفُسَكُم»، اين باشد كه دائما به خود ستم نكنيد، و با در نظر گرفتن اين كه جمله مذكور، نتيجه دوازده بودن ماه ها است، آن وقت وجه روشنى براى استنتاج آن به نظر نمى رسد. (و اين سؤال به نظر هر كس مى رسد كه دوازده گانه بودن ماه ها، چه ربطى دارد به اين كه انسان در همه سال هاى عمرش به خود ستم نكند).
به خلاف اين كه ضمير نامبرده راجع باشد به چهار ماه، كه در اين صورت، استنتاج مزبور روشن و مربوط خواهد بود. زيرا معناى آيه اين مى شود كه: به خاطر اين كه خداوند اين چهار ماه را حرام كرده، حرمتش را نگاه داريد و در آن ها به خود ستم نكنيد.
پس نهى از ظلم كردن در اين چند ماه، دليل بر عظمت و مؤكّد بودن احترام آن ها است، همچنان كه وقوع اين نهى خاص بعد از نهى عام، دليل ديگرى است بر مؤكّد بودن آن، و مثل اين است كه بگویيم: هيچ وقت ظلم مكن، و در اين چند روزه ظلم مكن.
و اين جمله، يعنى جملۀ «فَلَا تَظلِمُوا فِيهِنّ أنفُسَكُم»، هر چند از نظر اطلاق لفظ، نهى از هر ظلم و معصيتى است، ليكن سياق آيه، قرينه است بر اين كه مقصود اهمّ از آن، نهى از قتال در اين چند ماه است.
«وَ قَاتِلُوا الْمُشرِكينَ كافَّةً كمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»:
راغب، در مفردات گفته: كلمۀ «كَفّ»، به معناى كف دست آدمى است كه آن را باز و بسته مى كند؛ و معناى «كَفَفتُهُ»، اين است كه: من او را با كف دست زدم و دفع كردم، و به همين مناسبت متعارف شده كه اين كلمه را در معناى دفع، هر چند كه با كف دست صورت نگيرد، استعمال شود. حتى شخص كور را هم به خاطر اين كه چشمش بسته شده، «مكفوف» گفته اند.
و در آن آيه كه مى فرمايد: «وَ مَا أرسَلنَاكَ إلّا كَافّةً لِلنّاس»، معنايش اين است كه ما از فرستادن تو منظورى جز اين نداشتيم كه مانع ايشان از معصيت بوده باشى.
و «تاء» اى كه در آخر «كافّة» آمده، مانند تاءاى كه در آخر كلمات: «رَاوِيَة»، «عَلّامة» و «نَسّابة» آمده، براى مبالغه است. و همچنين در آن آيه ديگر كه مى فرمايد: «وَ قَاتِلُوا المُشرِكِينَ كَافَّة كَمَا يُقَاتِلُونَكُم كَافَّة»، كه بعضى گفته اند معنايش اين است كه: «شما با مشركان كارزار كنيد، در حالى كه ايشان را دفع دهنده باشيد، همچنان كه ايشان با شما كارزار مى كنند و مى خواهند شما را دفع دهند».
ليكن بعضى ديگر گفته اند: «كافّة»، به معناى جماعت است و آيه، بدين معنا مى باشد: «با ايشان دسته جمعى كارزار كنيد، همان طورى كه آن ها، همگى با شما كارزار مى كنند». چون جماعت را به خاطر نيرومندی اش، «كافّه» مى گويند، همچنان كه «وَازِعَة» هم مى نامند. و به همين معنا در آيه: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اُدخُلوا فِى السِّلمِ كَافّة» آمده.
و در مجمع البيان گفته: كلمۀ «كافّة»، به معناى احاطه، و مأخوذ است از «كَافّةُ الشَّئ»، كه به معناى آخرين حدّ و كنارۀ هر چيز است كه وقتى بدان جا رسيديم، ديگر از پيشروى بيش از آن خوددارى مى كنيم. و اصل كلمۀ «كفّ»، به معناى خوددارى و جلوگيرى است.
اين كلمه در هر دو جاى آيه مورد بحث، حال است از ضميرى كه به مسلمين و يا مشركين بر مى گردد، و يا در اولى حال است از مسلمين و در دومى از مشركين، و يا به عكس. پس در اين جا، چهار احتمال هست، و از اين چهار وجه، آن كه زودتر از بقيه به ذهن مى رسد، وجه چهارمى است، و آن، اين است كه بگویيم:
«كافّه» اولى، حال است از مشركين و دومى از مسلمين، و اين تبادرى كه به ذهن دارد، براى اين است كه از نظر لفظ، اولى به مشركين نزديك تر است و دومى به مسلمين. بنابراين معناى آيه چنين مى شود: «با مشركان، همه شان جنگ كنيد، همچنان كه ايشان با همه شما سرِ جنگ داشته و كارزار مى كنند».
در نتيجه، آيه شريفه، مانند آيه: «فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» مى شود كه قتال با همه مشركان را واجب مى سازد، و هر حكمى را كه آن آيه نسخ كرده، اين نيز نسخ مى كند، و هر آيه ديگرى كه آن را تخصيص دهد و يا مقيد كند، اين را نيز تخصيص داده و مقيد مى سازد.
البته اين را هم بايد دانست كه: اين آيه با همه اين احوال، تنها متعرض قتال با مشركان، يعنى بت پرستان است، و شامل اهل كتاب نيست. زيرا قرآن هر چند تصريحا و يا تلويحا نسبت شرك به اهل كتاب داده، ليكن هيچ وقت كلمهۀ «مشرك» را بر آنان اطلاق نكرده، و اين كلمه را به طور توصيف، تنها در مورد بت پرستان به كار برده. به خلاف كلمۀ «كفر» كه يا به صيغۀ فعل، و يا به صيغه وصف به ايشان نسبت داده، همان طورى كه به بت پرستان اطلاق نموده.
اين را گفتيم تا كسى خيال نكند آيه مورد بحث، يعنى آيه: «وَ قَاتِلُوا المُشرِكِينَ كاَفَّة»، ناسخ آيه اخذ جزيه از اهل كتاب و يا مخصّص و يا مقيّد آن است. البته در آيه مورد بحث، وجوه ديگرى نيز گرفته اند، كه چون فايده اى در نقل آن نبود، از نقلش صرف نظر كرديم.
جملۀ «وَ اعلَمُوا أنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقِين»، تعليم و يادآورى و در عين حال تحريك بر اتّصاف به صفت تقوا است، و در نتيجه چند فايده بر آن مترتب است:
اول اين كه: پرهيزكاران را به نصرت الهى و غلبه و پيروزى بر دشمن وعده مى دهد و مى فهماند كه پيروزى همواره با حزب خدا است.
دوم اين كه: مؤمنان را نهى مى كند از اين كه در جنگ ها، از حدود خدایى تجاوز نموده، زنان و كودكان و كسانى را كه تسليم شده اند، به قتل برسانند، همچنان كه «خالد»، در جنگ «حُنَين» زنى را به قتل رسانده بود و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، كسى را نزد او فرستاد و از اين عمل نكوهيده اش نهى فرمود،
و نيز مردانى از قبيلۀ «بنى جذيمه» را با اين كه اسلام آورده بودند، كشته بود و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، خونبهاى ايشان را پرداخت و سه مرتبه به درگاه خدا از عمل «خالد» بيزارى جست.
و نيز «اُسامه»، مردى يهودى را كه اظهار اسلام كرده بود، كشت و به همان خاطر، آيه: «وَ لَا تَقُولُوا لِمَن ألقَى إلَيكُمُ السَّلَامَ لَستَ مُؤمِناً تَبتَغُونَ عَرَضَ الحَيَوة الدُّنيَا فَعِندَ اللهِ مَغَانِمُ كثَيِرَة» - كه شرحش در تفسير سوره «نساء» گذشت - نازل گرديد.
توضيح معنای «نسئ» كه در ميان عرب جاهليت مرسوم بوده است
«إِنَّمَا النَّسئُ زِيَادَةٌ فى الْكُفْرِ ...»:
«نَسَأ الشَّئ يَنسَؤُهُ و نَسَاء و مَنسَأة و نَسيئاً»، به معناى تأخير انداختن است. گاهى هم به آن ماهى كه حرمتش تأخير انداخته شده، مى گويند: «نسئ».
عرب را در جاهليت رسم چنين بود كه وقتى دلشان مى خواست در يكى از چهار ماه حرام كه جنگ در آن ها حرام بوده، جنگ كنند، موقتاً حرمت آن ماه را برداشته، به ماهى ديگر مى دادند، و آن ماهى را كه حرمتش را برداشته بودند، «نسئ» مى ناميدند. و اما اين كه اين عمل را چگونه انجام مى داده اند، در جزئيات آن، گفتار مفسران و مورخان مختلف است.
آنچه از خلال كلامى كه در آيه شريفه است، بر مى آيد، اين است كه:
اعراب، چنين سنتى در باره ماه هاى حرام داشته و آن را «نسئ» مى ناميده اند، و از كلمه مزبور، اين مقدار استفاده مى شود كه حرمت يكى از اين ماه ها را به ماهى ديگر، غير از ماه هاى حرام داده، حرمت خود آن ماه را تأخير مى انداختند، نه اين كه به كلّى ابطال نموده، ماه مورد نظرشان را حلال كنند. چون مى خواستند هم ضرورت خود را رفع نموده و هم سنّت قومى خود را كه از پيشينيان خود از ابراهيم «عليه السلام» به ارث برده بودند، حفظ كنند.
به همين منظور، تحريم آن را به كلّى لغو نمى كردند، بلكه آن را تا رسيدن يكى از ماه هاى حلال تأخير مى انداختند. گاهى اين تأخير تنها براى يك سال بود و گاهى براى بيش از يك سال، و آنگاه بعد از تمام شدن مدت تأخير، دوباره ماه هاى حرام را طبق سنت ابراهيم حرام مى نمودند.
و اين عمل، از آن جایى كه يك نوع تصرفى است در احكام الهى و از آن جایى كه مردم جاهليت مشرك و به خاطر پرستش بت كافر بودند، لذا خداى تعالى، اين عملشان را «زياده در كفر» ناميده.
خداى تعالى، حكمى را كه مترتب بر حرمت ماه هاى حرام است، ذكر كرده و فرموده: «پس در آن ماه ها به خود ظلم مكنيد»، و روشن ترين مصاديق ظلم، قتل نفس است، همچنان كه در آيه: «يَسئَلُونَكَ عَنِ الشَّهرِ الحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ»، به عنوان تنها مصداق آن از رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، سؤال شده است.
و همچنين نظير آن، آيه: «لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللهِ وَ لَا الشَّهرَ الحَرَامَ»، و آيه: «جَعَلَ اللهُ الكَعبَةَ البَيتَ الحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهرَ الحَرَامَ وَ الهَدىَ وَ القَلَائِدَ» مى باشد.
و همچنين، مصداق و اثر روشن حرام بودن بيت و يا حرم، همان ايمنى از قتل است، چنان كه فرموده: «وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً». و نيز فرموده: «أوَ لَم نُمَكِّن لَهُم حَرَماً آمِناً».
همه اين سخنان براى استشهاد بر اين بود كه كلمۀ «نسئ» كه در آيه مورد بحث آمده، ظهور در تأخير حرمت براى مقاتله دارد. يعنى عرب ها اگر حرمت يكى از ماه هاى حرام را تأخير مى انداخته اند، فقط منظورشان اين بوده كه دستشان در قتال با يكديگر باز باشد، نه اين كه حج و زيارت خانه را كه مخصوص به بعضى از آن ماه ها است، به ماه ديگرى بيندازند.
و همه اين ها، اين معنا را كه ديگران هم گفته اند، تأييد مى كند كه عرب، به حرمت اين چهار ماه معتقد بوده، و با اين كه مشرك بودند، از ملت و شريعت ابراهيم، اين سنّت را به ارث برده بودند، ليكن چون كار دائمى آنان قتل و غارت بوده و بسيارى از اوقات نمى توانستند سه ماه پشت سر هم دست از جنگ بكشند، لذا بر آن شدند كه در مواقع ضرورت، حرمت يكى از آن ماه ها را به ماه ديگرى بدهند و آزادانه به قتل و غارت بپردازند.
و معمولا حرمت «مُحرّم» را به «صفر» مى دادند و در «مُحرّم» به قتل و غارت پرداخته، در «صفر»، آن را ترك مى كردند. و گاهى اين معاوضه را تا چند سال ادامه داده، آنگاه دوباره «مُحرّم» را حرام مى كردند، و اين كار (يعنى تغيير حرمت «مُحرّم» به «صفر») را جز در ذى الحجّه انجام نمى دادند.
پس اين كه بعضى گفته اند «نسئ» اين بوده كه زيارت حج را از ماهى به ماهى ديگر مى انداخته اند، صحيح نيست. زيرا به هيچ وجه بر لفظ آيه شريفه انطباق ندارد، و تفصيل اين مطلب به زودى، در بحث روايتى آينده - إن شاء الله - خواهد آمد. لذا در اين جا به اصل كلام برگشته، مى گویيم:
پس اين كه فرموده: «إنَّمَا النَّسِئُ زِيَادَةٌ فِى الكِفر»، معنايش اين است كه تأخير حرمتى كه خداوند براى چهار ماه حرام تشريع كرده و دادن حرمت يكى از آن ها به ماه غير حرام، خود زيادى در كفر است. چون تصرف در احكام مشروعه خدا و كفر به آيات اوست، و اين عمل از مردمى كه بت هم مى پرستيدند، زيادى در كفر ايشان است.
« يُضِلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا » - يعنى ديگران ايشان را گمراه نمودند. و در اين كلام، دلالت و يا حداقل إشعار بر اين است كه يك شخص معينى، عرب جاهليت را گمراه نموده و اين رسم غلط را در ميان آنان باب كرده است. و اتفاقا در كتب تاريخ هم اين معنا آمده كه يك نفر از قبيله «بنى كنانه»، متصدى اين كار بوده، و به زودى تفصيل آن در بحث روايتى مى آيد - إن شاء الله.
« يُحِلُّونَهُ عَاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِؤُا عِدَّة مَا حَرَّمَ اللهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللهُ » - اين جمله، در حقيقت توضيح و تفسير كلمه «نسئ» است، و ضمير در «يُحِلُّونَهُ»، به شهادت سياق كلام، به «شهر حرام» بر مى گردد، و معناى آن، اين است كه: «نسئ» اين بوده كه يكى از ماه هاى حرام را حلال كرده، حرمت آن را تا يك سال تأخير مى انداختند و سال ديگر، باز آن را حرام مى نمودند.
به عبارت ديگر: يك سال حرمت آن را تأخير مى انداختند و به ماه ديگرى مى دادند، و يك سال، دوباره حرمتش را بر مى گرداندند، و منظورشان اين بوده كه هم كار خود را كرده باشند و هم شماره ماه هاى حرام كاسته نشده باشد.
« زُيِّنَ لَهُم سُوءُ أعمَالِهِم وَ اللهُ لَا يَهدِى القَومَ الكَافِرِينَ » - مقصود از زينت دهند ، شيطان است. به شهادت اين كه در آياتى از قرآن مجيد، شیطان را، زينت دهندۀ اعمال زشت دانسته، و اگر در پاره اى از آيات، ضلالت گمراهان را به خدا نسبت داده، نه از اين جهت است كه شرّ از خداوند سر مى زند، بلكه در هر جا نسبت داده شده، به عنوان جزاى شرّ است. مانند آيه: «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلّا الفَاسِقِينَ».
مثلا در همين آيه، كه اضلال به خدا نسبت داده شده، به عنوان كيفر فسق است. آرى، وقتى بنده مرتكب فسق و فجور شود، خداى تعالى، هدايت را از او دريغ مى نمايد و به همين معنا، در حقيقت اذنى است براى داعى ضلالت يعنى شيطان، و وقتى شيطان دست خدا را از سرِ بنده اش كوتاه و خلاصه ميدان را خالى ديد، اعمال زشت را در نظر آن بنده جلوه و زينت داده و او را گمراه مى كند، و لذا به دنبال جملۀ «زُيِّنَ لَهُم سُوءُ أعمَالِهِم»، فرموده: «إنَّ اللهَ لَا يَهدِى القَومَ الكَافِرِينَ».
تو گویى بعد از جمله مذكور، كسى پرسيده: خداوند چطور چنين اذنى را به شيطان مى دهد و او را از بنده اش منع نمى كند؟ در جواب گفته شده: چون اين ها كفر ورزيدند و خداوند مردمى را كه كفر بورزند، هدايت نمى كند.
بحث روایتی: (رواياتى در ذيل آيه: ان عدة الشهور عندالله...)
در تفسير عياشى از ابى خالد واسطى روايت كرده كه در ضمن حديثى گفته است : ... آنگاه حضرت (يعنى ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: پدرم از على بن الحسين از امير المؤ منين (عليه السلام) روايت كرد كه فرموده:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بعد از آنكه بيمارى اش شدت يافت فرمود: اى مردم سال دوازده ماه است، كه چهار ماه آن حرام است ؛ آنگاه با دست خود اشاره كرد: رجب تك و جداست ، و ذى القعده ، ذى الحجه و محرم پشت سر هم اند.
مؤ لف : در بسيارى از روايات تاويلى براى ماههاى دوازده گانه وارد شده ، و آن اينكه منظور از آنها دوازده امامند، و منظور از چهار ماه حرام ، على امير المؤ منين و على بن الحسين ، و على بن موسى ، و على بن محمد (عليهم السلام )اند؛ و مقصود از سال رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، ليكن انطباق اينگونه روايات با آيه شريفه مخصوصا از نظر سياقى كه در آيه است خالى از خفا نيست.
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى ، مسلم ، ابو داود، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب شعب الايمان خود، از ابى بكره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در سفر حجش خطبه اى ايراد كرد، و فرمود:
بدانيد كه روزگار دور خود را زد و دوباره بصورتى كه در روز اول خلقت آسمانها و زمين داشت برگشت. بدانيد كه سال دوازده ماه است ، و چهار ماه از آنها حرام است . سه ماه پشت سر هم ، يعنى ذى القعده، ذى الحجه و محرم ، و يك ماه رجب كه منفرد و جدا است و بين ماه شعبان و جمادى قرار دارد.
مؤلف : اين خطبه از خطبه هاى معروف آن حضرت است ، و به طرق ديگرى از ابى هريره ، ابن عمر، ابن عباس و ابى حمره رقاشى از عمويش - كه او نيز تا حدى زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را درك كرده بود، و همچنين از ديگران نقل شده است.
و مقصود آن جناب از اينكه فرمود: «زمان دور خود را از سر گرفت و به حالتى كه در روز آغاز خلقت آسمانها و زمين داشت برگشت ، اين است كه امروز (كه دين خدا مسلط گشته ) زمانه به حالت اولش برگشت ، چون احكام دين مطابق با فطرت و خلقت عالم است ، و اگر دين خدا بر اعمال مردم حاكم شود در حقيقت مردم ، آن وضعى را كه بر حسب نظام خلقت بايد داشته باشند، دارا خواهند شد. و از جمله احكام خدا حرمت چهار ماه حرام و لغويت قانون خود ساخته نسى ء است كه در حقيقت زيادتى بر كفر مردم جاهليت بوده است.
و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از پسر عمر نقل كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در عقبه توقف نموده خطاب به مردم فرمود:
نسى ء از شيطان و زيادى بر كفر است كه يك مشت مردم كفر پيشه بوسيله آن گمراه شدند؛ يك سال ، ماه حرام را حلال نموده و يك سال حرام مى شمردند. مثلا يك سال محرم را حرام ، و سال ديگر صفر را حرام مى شمردند، و در عوض محرم را كه حرام بود حلال مى دانستند و اين است نسئ.
و نيز نوشته است : ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت: جناده بن عوف كنانى همه ساله در موسم حج به زيارت مى آمد، و چون به ابى ثماده معروف بود، خودش فرياد مى زد «آگاه باشيد كه ابى ثماده نمى ترسد و كسى از او خرده نمى گيرد، آگاه باشيد كه صفر اول (ماه محرم ) حلال است».
داستان اين مرد چنين بوده كه : عده اى از طوايف عرب ، وقتى مى خواستند به بعضى از دشمنان خود حمله كنند از آن جائى كه در ماههاى حرام جنگ نمى كردند نزد او مى آمدند و مى گفتند: «اين ماه را براى ما حلال كن» ، و مقصودشان از اين ماه ، ماه صفر بوده ، او هم در آن سال ماه صفر را برايشان حلال مى كرد، و در سال ديگر آن را حرام مى نمود، و در سال سوم ، محرم را حرام مى كرد تا عدد ماههائى را كه خدا حرام كرده تكميل كند.
و نيز نوشته است كه : ابن منذر از قتاده روايت كرده كه در ذيل آيه «انما النسى ء زياده فى الكفر...» گفته است: عده اى از اهل ضلالت بدعتى از خود درست كرده ماه صفر را بر ماههاى حرام افزودند، آنگاه سخنگوى ايشان در موسم حج برمى خاست و مى گفت: خدايان شما امسال ماه صفر را حرام كرده اند. و بهمين جهت بوده كه به محرم و صفر مى گفته اند: «صفران - دو صفر».
و اولين كسانى كه قانون نسى ء را بدعت نهادند سه نفر از بنى مالك از قبيله كنانه بودند: يكى به نام ابوثمامه صفوان بن اميه ، و ديگرى يك نفر از خاندان فقيم بن حارث و سومى شخصى از خاندان بنى كنانه.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده كه در ذيل آيه مورد بحث گفته است: مردى از قبيله بنى كنانه به نام جناده بن عوف و به كنيه ابى امامه ، كارش اين بود كه ماهها را حلال و حرام مى كرد و چون بر عرب دشوار بود كه سه ماه پشت سر هم دست از جنگ بكشند و به غارت يكديگر نپردازند، لذا هر وقت مى خواستند به قومى حمله برند او برمى خاست و در همانجا مردم را مخاطب قرار داده و مى گفت «من محرم را حلال و بجاى آن صفر را حرام كردم»، پس از اين اعلام به قتال و كارزار مى پرداختند، و چون محرم تمام مى شد و صفر مى رسيد، نيره ها را زمين گذاشته دست از جنگ مى كشيدند؛ سال ديگر باز جناده برمى خاست و اعلام مى كرد كه «من صفر را حلال و محرم را حرام نمودم»، و بدين وسيله عدد ماههاى حرام را تكميل مى كرد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل جمله «يحلونه عاما و يحرمونه عاما» گفته است : آن ماهى كه يك سال حلال و سال ديگر حرامش مى كردند، ماه صفر بود كه قبيله هوازن و غطفان يك سال آن را حلال و يك سال ديگر حرامش مى كردند.
مؤلف : حاصل اين روايات - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - اين است كه : عرب به حرمت ماههاى حرام يعنى رجب ، ذى القعده ، ذى الحجه و محرم معتقد بودند، و چون پاره اى از اوقات از نجنگيدن سه ماه پشت سر هم به زحمت مى افتادند لذا به يكى از بنى كنانه مراجعه مى كردند تا او ماه سوم را برايشان حلال كند، او در يكى از ايام حج در منى در ميان آنان مى ايستاد و اعلام مى كرد كه من ماه محرم را براى شما حلال نموده و حرمتش را تا رسيدن صفر تاخير مى اندازم.
مردم پس از اين اعلام ، مى رفتند و به قتال با دشمنان خود مى پرداختند، آنگاه در سال ديگر باز حرمت محرم را برگردانيده و دست از جنگ مى كشيدند، و اين عمل را نسى ء مى ناميدند.
قبل از اسلام ، عرب محرم را صفر اول ، و صفر را صفر دوم ناميده و به هر دو مى گفتند «صفرين» همچنان كه به دو ربيع مى گفتند «ربيعين» و دو جمادى را مى گفتند «جمادين» و نسى ء به صفر اول مى رسيد. و از صفر دوم نمى گذشت.
پس از آنكه اسلام حرمت صفر اول را امضاء نمود، از آن ببعد آن را «شهر الله المحرم» ناميدند، و چون استعمال اين اسم زياد شد لذا آن را تخفيف داده و گفتند «محرم» ، و از آن ببعد اسم صفر مختص به صفر دوم گرديد. پس در حقيقت كلمه محرم از اسمهائى است كه در اسلام پيدا شده ؛ همچنانكه سيوطى نيز در كتاب المزهر به اين معنا اشاره كرده است.
و نيز مى نويسد: عبد الرزاق ، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخ همگى از مجاهد روايت كرده اند كه در ذيل جمله «انما النسئ زياده فى الكفر» گفته است: خداى تعالى حج را در ماه ذى الحجه واجب كرد، و مشركين ماههاى سال را به اسامى ذى الحجه ، محرم ، صفر، ربيع ، ربيع ، جمادى ، جمادى ، رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال و ذى القعده مى ناميدند، و در ذى الحجه به زيارت و طواف خانه كعبه مى رفتند.
آنگاه تا مدتى اسم محرم را نمى بردند، يعنى ، در شمارش ماههاى سال مى گفتند صفر، صفر، آنگاه رجب را جمادى الاخر، و شعبان را رمضان ، و رمضان را شوال و ذى القعده را شوال ، و ذى الحجه را ذى القعده ، و محرم را ذى الحجه مى ناميدند، و در آن ذى الحجه به حج مى رفتند، و حال آنكه ذى الحجه نبود ولى به حساب ايشان ذى الحجه شده بود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |