تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
خط ۱۹۴: خط ۱۹۴:
و جملۀ «وَ قِيلَ يَا أرضُ ابلَعِى مَائَكِ وَ يَا سَمَاءُ أقلِعِى»، ندایى است كه از ساحت عظمت و كبريایى حق تعالى صادر شده، و اگر نام حضرتش را نبرد و نفرمود: «وَ قَالَ اللّهُ يَا أرضُ ابلَعِى...»، به منظور تعظيم بوده، و دو صيغۀ امرى كه در اين جمله است، يعنى امر «ابلِعِى»، و امر «اقلِعِى»، امر تكوينى است. همان امرى كه كلمۀ «كُن» حامل آن است، و از مصدر صاحب عرش، خداى تعالى صادر مى شود. و همه مى دانيم كه وقتى اين كلمه در مورد چيزى صادر شود، بدون فاصله اى زمانى، آن امر محقق مى شود، و در مورد بلعيده شدن آب طوفان، به وسيله زمين نيز چنين شد، زمين ديگر نجوشيد، آسمان هم نباريد.
و جملۀ «وَ قِيلَ يَا أرضُ ابلَعِى مَائَكِ وَ يَا سَمَاءُ أقلِعِى»، ندایى است كه از ساحت عظمت و كبريایى حق تعالى صادر شده، و اگر نام حضرتش را نبرد و نفرمود: «وَ قَالَ اللّهُ يَا أرضُ ابلَعِى...»، به منظور تعظيم بوده، و دو صيغۀ امرى كه در اين جمله است، يعنى امر «ابلِعِى»، و امر «اقلِعِى»، امر تكوينى است. همان امرى كه كلمۀ «كُن» حامل آن است، و از مصدر صاحب عرش، خداى تعالى صادر مى شود. و همه مى دانيم كه وقتى اين كلمه در مورد چيزى صادر شود، بدون فاصله اى زمانى، آن امر محقق مى شود، و در مورد بلعيده شدن آب طوفان، به وسيله زمين نيز چنين شد، زمين ديگر نجوشيد، آسمان هم نباريد.


و در اين آيه، دلالتى است بر اين كه در داستان طوفان نوح به امر الهى، هم زمين در طغيان آب دخالت داشته و هم آسمان، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «فَفَتَحنَا أبوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنهَمَرٍ وَ فَجَّرنَا الأرضَ عُيُوناً فَالتَقَى المَاءُ عَلَى أمرٍ قَد قُدِر».
و در اين آيه، دلالتى است بر اين كه در داستان طوفان نوح به امر الهى، هم زمين در طغيان آب دخالت داشته و هم آسمان، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «فَفَتَحنَا أبوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنهَمَرٍ * وَ فَجَّرنَا الأرضَ عُيُوناً فَالتَقَى المَاءُ عَلَى أمرٍ قَد قُدِر».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۷ </center>
جملۀ: «غِيضَ المَاءُ»، به معناى آن است كه آب كم شده و از ظاهر زمين به باطن آن، فرو رفت، و زمين كه تا آن لحظه در زير آب فرو رفته بود، پديدار شد، و اين حادثه مى تواند حادثه  اى طبيعى باشد، به اين كه مقدارى از آب در گودال هاى زمين جمع شود، و درياها و درياچه هايى را تشكيل دهد، و مقدارى هم در داخل زمين فرو رود.
جملۀ: «غِيضَ المَاءُ»، به معناى آن است كه آب كم شده و از ظاهر زمين به باطن آن، فرو رفت، و زمين كه تا آن لحظه در زير آب فرو رفته بود، پديدار شد، و اين حادثه مى تواند حادثه  اى طبيعى باشد، به اين كه مقدارى از آب در گودال هاى زمين جمع شود، و درياها و درياچه هايى را تشكيل دهد، و مقدارى هم در داخل زمين فرو رود.

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۸

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«وَ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا وَ لا تُخَاطِبْنى فى الَّذِينَ ظلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ»:

كلمۀ «فُلك» - به ضمه فاء - به معناى سفينه است. چه يك سفينه و چه چند سفينه. به خلاف كلمۀ «سفينه»، كه به معناى يك كشتى است، و در مورد چند كشتى مى گوييم: «سُفُن». و كلمۀ «أعيُن،» جمع قِلّه «عين» است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۶

مراد از خطاب خداوند، به نوح «ع»: كشتى را پيش چشمان ما و به وحى ما بساز

و اگر بپرسى: چرا خداى تعالى براى خود، ديدگان بسيارى اثبات كرده و فرموده: «به نوح گفتيم كه كشتى را در جلو چشم هاى بسيارى كه ما داريم بساز، با اين كه خداى تعالى اصلا چشم ندارد، تا چه رسد به اين كه چشم هاى بسيارى داشته باشد؟

در پاسخ مى گویيم: كلمۀ «عين: چشم» در مورد خداى تعالى، به معناى مراقبت و كنايه از نظارت است، و استعمال جمع اين كلمه، يعنى كلمۀ «أعيُن»، براى فهماندن كثرت مراقبت و شدت آن است. و ذكر كلمه: «أعيُن»، قرينه است بر اين كه مراد از وحى در كلمۀ «وَحيِنَا»، وحى لفظى و بيانى كه فرمان «وَ اصنَعِ الُفلك...» با آن نازل شده، نيست.

و خلاصه كلام اين كه: كلمۀ «أعيُن» به ما مى فهماند كه منظور اين نيست كه ما به نوح گفتيم كشتى را در تحت مراقبت ما و طبق فرمان لفظى ما بساز، بلكه منظور اين است كه ما به نوح گفتيم كشتى را در تحت مراقبت ما و طبق هدايت عملى ما و راهنمايى ما بساز.

پس مراد از «وحى» در كلمۀ «وَ وَحيِنَا»، هدايت عملى به وسيله تأييد روح القدس است، كه به وى اشاره كند به اين كه اين كار را اين طور انجام بده و آن ديگرى را فلان جور.

و خلاصه: همان هدايت عملى كه خداى تعالى در مورد تمامى امامان از آل ابراهيم به كار برده، و درباره اش فرموده: «وَ أوحَينَا إلَيهِم فِعلَ الخَيرَاتِ وَ إقَامَ الصَّلَوةِ وَ إيتَاءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»، و ما در مباحث سابق، به وجود چنين وحيى غير وحى لفظى اشاره نموديم. در آينده نيز، در تفسير سوره «انبياء»، متعرض اين بحث مى شويم، إن شَاءَ اللّه تعالى.

و معناى اين كه فرمود: «وَ لَا تُخَاطِبنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا» اين است كه درباره ستمكاران، از من چيزى كه شر و عذاب را دفع مى كند، مخواه، و براى برگشتن بلا از آنان شفاعت مكن. زيرا قضا و حكمى را كه رانده ايم، قضاى فصل و حكم حتمى است. و با اين جمله، دو نكته روشن مى شود:

يكى اين كه: جملۀ «إنَّهُم مُغرَقُون»، كار تعليل را می كند. حال يا فقط تعليل جملۀ «وَ لَا تُخَاطِبنِى»، و يا تعليل مجموع جمله هاى «وَ اصنَعِ الفُلكَ بِأعيُنِنَا وَ وَحيِنَا وَ لَا تُخَاطِبنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا».

نكته ديگرى كه روشن شد، اين است كه: جملۀ «وَ لَا تُخَاطِبنِى...»، كنايه از شفاعت است.

و معناى آيه، اين است كه: كشتى را زير نظر، و مراقبت كامل ما، و طبق تعليمى كه به تو مى دهيم، بساز، و از من مخواه كه عذاب را از اين ستمكاران برگردانم، كه قضاء و حكم غرق شدن بر عليه آنان رانده شده، و اين قضاء حتمى بوده و به هيچ وجه برگشت ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۷

«وَ يَصنَعُ الْفُلْك وَ كلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلاٌ مِن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسخَرُونَ»:

طبرسى - رحمت اللّه عليه - در مجمع البيان گفته: «سخريه»، به معناى اين است كه انسان كارى را بر خلاف آنچه در باطن دارد، انجام دهد، به طورى كه هر بيننده اى به كم عقلى انجام دهنده آن كار پى ببرد. و از همين باب است كلمۀ «تسخير». چون تسخير به معناى آن است كه كسى را آن قدر با قهر، استضعاف كنى كه ذليل شود.

و فرق ميان «سخريه» و «بازى»، اين است كه در «سخريه»، معناى خدعه و نيرنگ و ناقص جلوه دادن طرف می باشد، و معلوم است كه طرف بايد موجودى جاندار باشد، تا بشود با او نيرنگ كرد، به خلاف لعب و بازى، كه با جمادات نيز ممكن است.

و اما راغب، در معناى اين كلمه در مفرداتش گفته: وقتى گفته مى شود «سَخَرتُ مِنهُ»، و همچنين «استَسخَرتُهُ»، معنايش اين است كه: من او را مسخره كردم، و در كلام خداى تعالى، نيز چند جا استعمال شده. يكى در اين آيه كه مى فرمايد: «إن تَسخَرُوا مِنّا فَإنّا نَسخَرُ مِنكُم كَمَا تَسخَرُونَ فَسَوفَ تَعلَمُونَ». و يكى ديگر آن جا كه مى فرمايد: «بَل عَجِبتَ وَ يَسخَرُونَ».

و بعضى گفته اند: «رَجُلٌ سَخَرَةٌ» - به ضمّه سين و فتح خاء - يعنى كسى كه ديگران را مسخره مى كند. و «رَجُلٌ سُخرَةٌ - به ضمه سين و سكون خاء - يعنى كسى كه ديگران مسخره اش ‍ كرده باشند. و كلمۀ «سُخريّه» - به ضمه سين - و همچنين كلمۀ «سِخريّه» - به كسره سين - به آن عملى گفته مى شود كه مسخره كننده، در مسخرگى خود استفاده مى كند.

پاسخ حضرت نوح «ع»، به مسخره كردن قومش، در باره كشتى ساختن او

جملۀ «وَ يَصنَعُ الفُلكَ»، هر چند صيغه مضارع است، ولى از نظر معنا حكايت حال گذشته است، و معنايش اين است كه:

نوح در حالى كه كشتى را مى ساخت، مردم دسته دسته آمده، بالاى سرش مى ايستادند و مسخره اش مى كردند، و آن جناب در برابر دعوت الهى خود و اقامه حجت بر عليه آنان، همه آن آزارها را تحمل مى كرد. بدون اين كه فشل و سستى و انصرافى از خود نشان دهد.

و جملۀ «وَ كُلَّمَا مَرَّ عَلَيهِ مَلَأٌ مِن قَومِهِ سَخِرُوا مِنهُ»، حال از فاعل «يَصنَعُ» است - كه همان نوح «عليه السلام» باشد - و معناى آن، اين است كه:

نوح «عليه السلام»، كشتى را مى ساخت، در حالى كه هر دسته از سران مردم بر او گذشته و مسخره اش مى كردند. و كلمۀ «مَلَأ» در خصوص اين جمله، به معناى جماعتى است كه مورد اعتناى مردم باشند. (گو اين كه در موارد ديگر به معناى درباريان است).

و اين آيه، دلالت دارد بر اين كه مردم زمان نوح «عليه السلام»، براى مسخره كردن آن جناب، دسته دسته مى آمدند، و نيز دلالت دارد بر اين كه آن جناب، كشتى را پيش روى مردم مى ساخته، و محل كارش، سرِ راه عموم مردم بوده است.

«قَالَ إن تَسخَرُوا مِنّا فَإنّا نَسخَرُ مِنكُم كَمَا تَسخَرُونَ» - اين قسمت از آيه شريفه، به منزله جواب از سؤالى تقديرى است. گويا كسى پرسيده: نوح در برابر مسخرگى هاى كفار چه گفت؟

در پاسخ فرموده: نوح گفت: اگر شما ما را مسخره مى كنيد، ما نيز شما را مسخره خواهيم كرد. و به همين جهت، جمله مزبور را بدون حرف عطف آورد، تا معلوم كند كه معطوف به ماقبل نيست، بلكه مربوط به سؤالى مقدر است.

در جمله مورد بحث نفرمود: «إن تَسخَرُوا مِنِّى فَإنِّى أسخَرُ مِنكُم»: اگر شما مرا مسخره كنيد، من (نيز) شما را مسخره مى كنم»، تا هم از خود دفاع كرده باشد و هم از مؤمنان و گروندگان به خود. و چه بسا از همين تعبير فهميده شود كه آن جناب، در ساختن كشتى از اهل و گروندگان خود كمك مى گرفته و در هنگام گفتن اين سخن، يارانش نيز حضور داشته اند، و سخريه كفار، سخريه آنان نيز بوده.

در نتيجه، كلام اين ظهور را دارد كه كفار، گروه گروه از كارگاه نوح عبور مى كرده اند و در حالى كه آن جناب و يارانش مشغول ساختن كشتى بودند، مسخره اش كرده و نسبت جنون و حواس پرتى به او مى دادند. پس هر چند كفار در استهزايشان جز از نوح نامى نبردند، وليكن استهزاى آنان شامل مؤمنان به آن جناب نيز مى شده.

صرف نظر از اين ظهور، طبع و عادت نيز اقتضاء مى كند كه كفار، پيروان آن جناب را نيز استهزاء كنند، همان طور كه خود او را مسخره مى كردند. براى اين كه نوح و پيروانش، اجتماع واحدى بودند كه معاشرت آنان را به يكديگر مرتبط مى كرده، هر چند كه مسخره كردن پيروان آن حضرت، در حقيقت مسخره كردن خود آن جناب بود.

اما چون اصل و پايه اى كه دعوت به توحيد قائم به آن بود، همان نوح «عليه السلام» بود، و لذا گفته شد: «سَخِرُوا مِنهُ: او را مسخره كردند». و نفرمود: «سَخِرُوا مِنهُ وَ مِنَ المُؤمِنِين: او و مؤمنان را مسخره كردند».

در اين آيه، سؤالى به ذهن مى آيد، و آن، اين است كه: اگر سخريه عمل زشتى است، چرا نوح «عليه السلام» به كفار فرموده ما شما را مسخره مى كنيم، و اگر بد نيست، چرا آيه كفار را ملامت مى كند بر اين كه نوح را مسخره مى كردند؟

جوابش اين است كه: آنچه از سخريه زشت است، ابتدایى آن است و اما اگر جنبه مجازات و تلافى باشد، آن هم در جایى كه فايده اى عقلایى از قبيل پيشبرد هدف و اتمام حجت بر آن مترتب شود، زشت نيست و به همين جهت، قرآن كريم در جاى ديگرف نسبت سخريه را به خود خداى تعالى داده و فرموده: «فَيَسخَرُونَ مِنهُم سَخِرَ اللّهُ مِنهُم وَ لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ».

نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث است، اين است كه: با آوردن جملۀ «كَمَا تَسخَرُونَ»، مماثلت و به يك اندازه بودن سخريه را معتبر فرموده است.

«فَسَوْف تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ»:

سياق آيه حكم مى كند به اين كه حرف «فاء» براى اين بر سرِ جملۀ «فَسَوفَ تَعلَمُونَ» آمده كه مطلب را متفرع بر جمله شرطيه قبل، يعنى: «إن تَسخَرُوا مِنَّا فَإنّا نَسخَرُ مِنكُم» بسازد، و بفهماند كه جمله مورد بحث، متن همان سخريه اى است كه نوح «عليه السلام» از كفار كرده، و به عبارت ساده تر، اين كه: سخريه آن جناب، از كفار همين بوده كه به آنان فرموده: «آن عذابى كه وعده اش را داده ام، گريبان هر كس را بگيرد، خوارش مى سازد».

و جمله: «مَن يَأتِيهِ عَذَابٌ يُخزِيهِ...»، متعلق به جملۀ «تَعلَمُونَ» است، تا معلوم آن علم باشد. يعنى به زودى مى دانيد كه: «مَن يَأتِيهِ عَذَابٌ يُخزِيهِ».

و معناى آيه، اين است كه: اگر ما را مسخره كنيد، ما نيز شما را مسخره مى كنيم. يعنى مى گوييم: به زودى خواهيد فهميد كه چه كسى دچار عذاب مى شود، ما و يا شما؟ و اين قسم سخريه، سخريه با سخن حق است.

و در جملۀ «مَن يَأتِيهِ عَذَاب»، منظور از عذاب، عذاب دنيوى است كه موجب انقراض و ريشه كن شدن مى شود، و آن، همان عذاب غرق است، كه سرانجام، آن قوم كافر را منقرض نموده و خوار و ذليل كرد.

و مراد از «عَذَاب مُقيم»، در جمله «وَ يَحِلُّ عَلَيهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ»، عذاب آتش در آخرت است، كه عذابى است ثابت و دائمى. دليل بر گفتار ما نيز كه گفتيم عذاب اول دنيوى و عذاب دوم اخروى است، مقابله اى است كه در اين دو واقع شده، و كلمه «عذاب» - به صورت نكره، يعنى بدون الف و لام در عبارت - تكرار شده و اولى توصيف به اخزاء، و دومى به اقامه شده.

و چه بسا كه بعضى از مفسران جملۀ «فَسَوفَ تَعلَمُونَ» را، جمله اى تام گرفته و گفته اند: متعلّق اين جمله در عبارت نيامده و نفرموده چه چيز را مى دانند و آنگاه جملۀ «مَن يَأتِيهِ عَذَابٌ يُخزِيهِ» را ابتداى كلام نوح گرفته اند، ليكن، اين توجيه و تفسير، از سياق آيه دور است.

اقوال مختلف مفسران، در معناى جمله: «فوران تنور»

«حَتى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ ...»:

وقتى گفته مى شود: «فَارَ القِدرُ يَفُورُ فَوراً وَ فَوَراناً»، معنايش اين است كه: ديگ به جوش آمد و فوران كرد، يعنى به شدت جوشيد. و وقتى گفته مى شود: «فَارَ النَّارُ»، معنايش اين است كه آتش مشتعل شد و شعله اش بالا رفت.

و كلمۀ «تنور»، از لغات مشترك فارسى و عربى است. احتمال هم دارد كه در اصل، فارسى بوده و در عرب مورد استعمال قرار گرفته باشد و به معناى محلى است كه خمير را براى پخته شدن به آن مى چسبانند.

و «فوران تنور»، به معناى جوشيدن آب از داخل تنور و سرازير شدن از تنور است. در روايات نيز آمده كه: در ماجراى طوفان نوح، اولين نقطه اى كه آب از آن فوران كرد، يك تنور بود، و بنابر اين روايت، الف و لامى كه در آيه شريفه بر سر كلمۀ «تنور» آمده، الف و لام عهد خواهد بود. يعنى آن تنور معهود، در خطاب، فوران كرد.

احتمال هم دارد «فوران تنور»، به معناى جوشيدن تنور نانوایى نباشد، بلكه كنايه باشد از شدّت غضب خداى تعالى، كه در اين صورت، نظير عبارت «حَمِىَ الوَطِيسُ» خواهد بود، كه وقتى در مورد جنگ استعمال مى شود، اين معنا را مى دهد كه: تنور جنگ گرم شد و آتش جنگ شعله ور گرديد.

پس اين كه فرمود: «حَتّى إذَا جَاءَ أمرُنَا وَ فَارَ التّنُّورُ»، معنايش اين است كه وضع نوح و قومش به همان منوال ادامه داشت، تا آن كه امر ما آمد. يعنى امر ربوبى تحقق يافته و متعلق به آنان گرديد و آب از تنور جوشيد، و يا غضب الهى شدت گرفت كه در آن هنگام، ما به نوح چنين و چنان گفتيم.

و در معناى كلمۀ «تنور»، اقوال ديگرى نيز هست كه از فهم به دور است.

مثل قول آن مفسّرى كه گفته مراد از «تنور»، طلوع فجر است، و معناى آيه اين است كه: «امر به همان منوال بود تا آن كه امر ما آمد، و فجر كه لحظه اول عذاب بود، طلوع كرد».

و قول آن مفسّر ديگر، كه گفته: مراد از «تنور»، بلندترين نقطه زمين و مشرف ترين آن است، و معناى آيه اين است كه: آب از نقاط بلند زمين فوران كرد.

و قول بعضى ديگر، كه گفته اند: «تنور»، به معناى همه روى زمين است.

«قُلنَا احمِل فِيهَا مِن كُلّ زَوجَينِ اثنَين» - يعنى: ما به نوح دستور داديم كه از هر جنسى از اجناس حيوانات، يك جفت، يعنى يك نر و يك ماده سوار بر كشتى كن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۱

«وَ أهلَكَ إلّا مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ » - يعنى: و اهل خود را نيز سوار كن. و «اهل هر كس»، عبارتند از افرادى كه مختص وى باشند، نظير همسر و فرزند و همسر فرزندان و اولاد آنان. «إلّا مَن سَبَقَ عَلَيهِ القَولُ». يعنى مگر آن افرادى كه اهل تو هستند، وليكن فرمان و عهد ما در سابق، بر هلاكت آنان گذشته است.

و منظور از اين «اهل» كه قرار شده هلاك گردند، يكى همسر خائن آن جناب بوده. به دليل اين كه قرآن كريم، در آيه اى ديگر فرموده: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امرَأةَ نُوحٍ وَ امرَأةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحتَ عَبدَينِ مِن عِبَادِنَا صَالِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا». و ديگرى پسر نوح بوده كه خداى تعالى، در آيات بعد، داستان او را بيان مى كند، و نوح مى پنداشته كه استثناء، تنها مربوط به همسرش است. بدين جهت، خداى تعالى، آن را برايش بيان كرده و فرمود كه: «او، اهل تو نيست، او عملى غير صالح است». بعد از اين بيان الهى، فهميد كه فرزندش نيز، از كسانى است كه ظلم كرده.

«وَ مَن آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إلّا قَلِيلٌ » - يعنى: غير اهلت، آنان كه از قوم تو به تو ايمان آوردند را نيز، سوار كشتى كن. و اما اين كه گفت غير اهلت را سوار كشتى كن، براى اين بود كه اهل آن جناب را قبلا در جملۀ «وَ أهلَكَ» بيان كرده بود، و در آخر فرموده كه از قوم نوح، جز اندكى به وى ايمان نياورده بودند.

در اين جملۀ اخير فرمود: «وَ مَا آمَنَ مَعَهُ»، و نفرمود: «وَ مَا آمَنَ بِهِ». براى اين كه اشاره كند به اين كه منظور از ايمان آوردن به نوح، ايمان آوردن قوم نوح و خود نوح به خداى تعالى است. و اين تعبير، مناسب تر بوده به مقامى كه آيه شريفه داشته.

چون آيه شريفه در اين مقام است كه بفرمايد خداى تعالى، چه كسانى را از بلاى غرق نجات داد، و ملاك اين نجات دادن هم، ايمان به خداى تعالى و خضوع در برابر ربوبيت حضرتش بود. و همچنين اگر فرمود: «إلّا قَلِيلٌ»، و نفرمود: «إلّا قَلِيلٌ مِنهُم»، براى اين بود كه بفهماند ايمان آورندگان، فى نفسه اندك بودند، نه در مقايسه با قوم، چون در مقايسه با همه قوم بسيار اندك بودند، به حدى كه نمى شد گفت اين چند نفر اندك از آن قوم اند.

معناى جمله: «بِسمِ اللّه مَجرَيهَا وَ مُرسَيهَا»

«وَ قَالَ ارْكبُوا فِيهَا بِسمِ اللَّهِ مَجْراهَا وَ مُرْساهَا إِنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ»:

بعضى از اساتيد قرائت، كلمۀ «مَجرَاهَا» را به فتحه ميم قرائت كرده و آن را مصدر ميمى، از ثلاثى مجرد و به معناى جريان و سير و حركت كشتى گرفته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۲

بعضى ديگر آن را «مُجرَاهَا» - به ضمّه ميم - خوانده - و آن را مصدر ميمى، از باب إفعال - و به معناى اجراء و سوق دادن و به پيش راندن كشتى گرفته اند، و از كلمۀ «مُرسَا»، مصدر ميمى - از باب افعال - و به معناى ارساء و مرادف آن است. و «إرساء»، به معناى متوقف كردن و ثابت نگه داشتن كشتى است، و اين كلمه، در جاى ديگر قرآن آمده. آن جا كه فرموده: «وَ الجِبَالَ أرسَيهَا».

و جملۀ «قَالَ اركَبُوا فِيهَا»، عطف است بر جملۀ «جَاءَ أمرُنَا»، كه در آيه قبل بود، و معناى اين معطوف و آن معطوف عليه، اين است كه: مسخره كردن نوح همچنان ادامه يافت تا زمانى كه امر ما آمد و نوح به اهل خود و ساير مؤمنان و يا به همه كسانى كه در كشتى بودند، خطاب كرد كه: اين كشتى، رفتن و ايستادنش، به نام خدا است.

و منظور از بردن نام خدا اين بوده كه از نام مبارك پروردگار، بركت گرفته و به آن وسيله، خير را در حركت و سكون كشتى جلب كند. چون وقتى انسان فعلى از افعال و يا امرى از امور را معلق بر نام خداى تعالى كرده و آن را با نام مبارك حضرتش مرتبط مى سازد، همين عمل باعث مى شود كه آن فعل و يا آن امر، از هلاكت و فساد محفوظ گشته و از ضلالت و خسران مصون بماند.

آرى، همان طور كه خداى تعالى، فنا و بطلان و گمراهى و خستگى نمى پذيرد. چون رفيع الدرجات و داراى مقام منيع و بلند است، همچنين امرى و فعلى هم كه مرتبط به او - جلّ و علا - شده، قهرا از گزند عوارض سوء مصون می ماند.

پس نوح «عليه السلام»، حركت و سكون كشتى را معلق به نام خدا كرد، و با در نظر گرفتن اين كه سبب ظاهرى نجات كشتى، همين دو سبب، يعنى حركت و سكون صحيح كشتى است. وقتى اين دو سبب كارگر می افتد كه عنايت الهى، شامل حال سرنشينان كشتى باشد، و شمول اين عنايت، به اين است كه مغفرت الهى، شامل خطاهاى سرنشينان گردد، تا زمينه براى رحمت الهى فراهم گشته، از غرق نجات يابند و آزاد و آسوده در زمين زندگى كنند.

و چون زمينه چنين زمينه اى بود، لذا نوح «عليه السلام» اشاره كرد به اين كه به اين خاطر، من حركت و سكون كشتى را وابسته به نام خدا كرد، كه پروردگارم، غفور و رحيم است: «إنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»: او است كه می تواند مجرا و مرساى كشتى را از اختلال و اشتباه حفظ كند، و در نتيجه، با مغفرت و رحمت او، كشتى از غرق حفظ شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۳

و نوح، اولين انسانى است كه خداى تعالى، گفتن «بسم اللّه» را در كتاب مجيدش، از او حكايت كرده. پس او اولين كسى است كه تمسك به نام كريم خدا را فتح باب نموده، همچنان كه او، اولين كسى است كه بر مسأله «توحيد» اقامه حجت نموده، و اولين كسى است كه كتاب و شريعتى آورده، و اولين كسى است كه در صدد بر آمده تا اختلاف طبقاتى مجتمع بشرى را تعديل نموده و تناقض را از آن بر طرف نمايد.

و معنايى كه ما براى جملۀ «بِسمِ اللّهِ مَجرَيهَا وَ مُرسَيهَا» كرديم، مبنى بر اين بود كه گفتار، گفتار نوح «عليه السلام» باشد، و نيز دو كلمه «مَجرَى» و «مُرسَا»، مصدر ميمى باشند. ولى بسيارى از مفسران، چه بسا احتمال داده باشند كه:

«اين گفتار، گفتار خود نوح نبوده، بلكه كلام همراهان نوح باشد و نوح به آنان دستور داده باشد كه هنگام سوار شدن، اين كلمه شريفه را بگويند، و يا احتمال داده باشند كه دو كلمه «مَجرَى و مُرسَا»، اسم زمان و مكان باشند كه در اين صورت، معناى آيه طورى ديگر مى شود».

زمخشرى در كشاف، در تفسير اين آيه گفته: «ممكن است اين سخن، كلامى واحد باشد و ممكن هم هست كه دو كلام باشد. وجه واحد بودنش اين است كه: جملۀ «بسم اللّه»، متصل باشد به جملۀ «اركَبُوا»، و حال باشد از «واو» جمع، كه در اين صورت، شكل جملۀ «قَالَ اركَبُوا فِيهَا بِسمِ اللّه» مى شود، و معنايش اين مى شود كه: «سوار كشتى شويد در حالى كه نام خدا را ببريد». و يا: «در هنگام به حركت در آمدن كشتى و كنده شدنش از زمين و هنگام ايستادنش، بسم اللّه بگوييد».

حال يا به خاطر اين كه دو كلمۀ «مَجرَى و مُرسَا»، اسم زمان اند، و يا به خاطر اين كه مصدر ميمى و به معناى «اجرا» و «إرسا» اند، كه در تقدير، كلمۀ «وقت» بر آن دو اضافه شده، و در نتيجه عبارت مَجرَاهَا و مُرسَاهَا، وقت «اجراءها و ارساءها» بوده، همان طور كه «خفوق النجم»، به معناى وقت حركت و گردش ستاره، و «مقدّم الحاج»، به معناى وقت آمدن حاجيان است.

ممكن هم هست اين دو كلمه، اسم مكان و به معناى مكان اجراء و مكان ارساء باشند. و اگر منصوب خوانده شده اند، يا به خاطر فعلى باشد كه در معناى بسم اللّه خوابيده. (و آن فعل، يا ابتداء مى كنم است و يا استعانت مى جويم، و يا هر فعل ديگرى كه بر اراده قول دلالت كند. و وجه دو كلام بودنش، اين است كه جملۀ «بِسمِ اللّه»، خبر مقدم و دو كلمه «مَجرَاهَا و مُرسَاهَا» مبتداى مؤخّر باشند، و اين مبتداء و خبر، كه به اصطلاح «مقتضبه» هستند، يك كلام «قَالَ اركَبُوا فِيهَا» و كلام باشد، و كلام ديگرش «بِسمِ اللّه مَجرَيهَا وَ مُرسَيهَا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۴

يعنى نوح گفت: سوار بر كشتى بشويد كه سكونش در روى زمين و كنده شدنش از زمين و به حركت در آمدنش بر روى آب به نام خدا است. در روايت نيز آمده: همين كه كشتى خواست حركت كند، نوح گفت: «بِسمِ اللّه»، آنگاه كشتى به حركت در آمد و وقتى خواست بر روى زمين قرار گيرد، نيز گفت: «بِسمِ اللّه»، پس كشتى روى زمين قرار گرفت.

احتمال هم دارد كه كلمۀ «اسم»، به عنوان «تقحيم» ذكر شده باشد، همچنان كه شاعر، در شعر خود گفته: «ثُمّ اسم السَّلَامُ عَلَيكُمَا»، و تقدير كلام «بِاللّهِ مَجرَاهَا وَ مُرسَيهَا» بوده.

زمخشرى سپس گفته: دو كلمۀ «مَجرَى» و «مُرسَا»، هر دو به فتحه ميم نيز قرائت شده اند، كه در اين صورت، يا مصدر ميمى از مادۀ «جَرى»، و مادۀ «رَسى» است، و يا اسم زمان و مكان از آن ها است، و مجاهد، هر دو كلمه را به ضمۀ ميم قرائت كرده، تا اسم فاعل از ماده «إجراء» و «إرساء» باشند، و محل آن دو را مجرور گرفته، تا دو صفت براى لفظ «اللّه» باشند، چون كلمه «اللّه» نيز، مجرور به حرف «باء» است.

«وَ هِىَ تَجْرِى بِهِمْ فى مَوْجٍ كالْجِبَالِ...»:

ضمير «هِىَ»، به سفينه بر مى گردد، و كلمۀ «مَوج»، مانند كلمۀ «تمر»، اسم جنس است. و يا به طورى كه گفته شده، جمع كلمۀ «مَوجَة» است، و «مَوجة»، به معناى قطعه عظيمى از آب است كه از آب هاى اطراف خود بالاتر رفته باشد، و در آيه شريفه، به طورى كه ديگران نيز گفته اند، اشاره اى است به اين كه كشتى نوح روى آب حركت مى كرده. نه اين كه همانند ماهيان دريا در جوف آب شناور بوده باشد - چنانچه بعضى چنين گفته اند.

«وَ نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِلٍ يَا بُنىَّ ارْكب مَّعَنَا وَ لا تَكُن مَعَ الْكَافِرِينَ»:

كلمۀ «مَعزَل»، اسم مكان از «عَزل» است، كه همانا پسر نوح، خود را از پدرش و از مؤمنان كنار كشيده بود، و در جايى قرار داشته كه به پدر نزديك نبوده است، و به همين جهت، تعبير به «نداء» كه مخصوص ‍ صدا زدن از دور است، آورده و فرموده: «وَ نَادَى نُوحٌ ابنَهُ»، و نفرموده: «وَ قَالَ نُوحٌ لِإبنِهِ: نوح به پسرش گفت».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۵

گفتگوى نوح «ع» با پسرش كه سوار کشتی جدا شود

و معناى آيه اين است كه:

نوح، به فرزند خود كه در نقطه دورى كناره گيرى كرده بود، از همان دور صدا زد (و در ندايش گفت: «يَا بُنَىَّ»، و كلمۀ «بُنَىَّ»، مصغر - كوچك شده - كلمۀ «ابنِى» است، كه به معناى «پسرم» مى باشد. قهرا كلمۀ «بُنَىَّ»، معناى پسركم را مى دهد، و اضافه كردن اين كلمه بر «ياى» متكلم، براى اين است كه بر شفقت و مهربانى گوينده دلالت كند و به پسر بفهماند كه پدرش او را دوست مى دارد و خير او را مى خواهد). و گفت:

اى پسرك من! با ما سوار بر كشتى شو، و با كافران مباش، و گرنه در بلاء شريك آنان خواهى شد، همان طور كه در همنشينى و سوار نشدن بر كشتى شريك آن هايى.

و نوح «عليه السلام» در اين گفتارش نفرمود: «وَ لَا تَكُن مِنَ الكَافِرِين: از كافران مباش». براى اين كه خيال می كرد مسلمان است، چون از نفاق دلش خبر نداشت و نمی دانست كه او، تنها به زبان مسلمان و مؤمن است. بدين جهت بود كه او را صدا زد تا با مسلمانان باشد و سوار بر كشتى شود، - و خلاصه اگر از كفر درونى پسرش اطلاع می داشت، او را صدا نمى زد.

«قَالَ سئَاوِى إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»:

راغب گفته كلمۀ «مَأوَى»، مصدر ميمى از فعل «أوى - يأوى - أُوِيّا و مَأوَىً» است. وقتى می گويى: «أوى إلَى كَذَا»، معنايش اين است كه فلانى خود را منضم به فلان كس يا فلان چيز كرد. مضارعش «يَأوِى» و مصدرش «أُوِىّ» و باب افعالش «آوَى - يَُؤوى - إيوَاء» است. يعنى: فلانى را منضم به خود كرد.

و معناى آيه، اين است كه:

پسر نوح در پاسخ دعوت پدرش و در ردّ فرمان او گفت: من به زودى به كوهى منضم می شوم تا مرا از آب حفظ كند و در آب غرق نشوم. نوح گفت: امروز، هيچ حافظى از بلاى خدا وجود ندارد. زيرا امروز غضب خدا شدت يافته و اين قضاء رانده شده كه تمامى اهل زمين، به جز كسانى كه به خود او پناهنده شوند، غرق گردند. امروز، نه هيچ كوهى عاصم و حافظ است و نه چيز ديگرى.

بعد از اين گفتگو، فاصله زيادى نشد كه موج، بين نوح و پسرش فاصله شد و پسرش از غرق شدگان بود، و اگر موج بين آن ها فاصله نمى شد و گفتگويشان ادامه مى يافت، به كفر پسرش واقف مى شد و از او بيزارى مى جست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۶

در اين كلام، اشاره اى است به اين كه سرزمينى كه نوح و مردمش در آن زندگى مى كردند، سرزمين كوهستانى بوده و رفتن يك انسان به بالاى بعضى از كوه ها، مؤونه زيادى نمى خواسته است.

اتمام عذاب، و امر خداى تعالى به سكون و آرامش زمين و آسمان

«وَ قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَكِ وَ يَا سمَاءُ أَقْلِعِى وَ غِيض الْمَاءُ وَ قُضىَ الاَمْرُ وَ استَوَت عَلى الجُْودِى وَ قِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»:

كلمۀ «بَلع» - كه مصدر ثلاثى مجرد «ابلَعى» است - به معناى اجراء و جريان دادن چيزى در حلق به طرف معده، و يا به عبارت ديگر، به طرف جوف بدن است. و كلمۀ «إقلاع»، كه مصدر صيغه امر «اقلعى» است، به معناى اين است كه چيزى را از اصل و ريشه اش ترك و امساك كنى.

و كلمۀ «غِيض»، به معناى اين است كه زمين آب و هر مايع مرطوب ديگرى را از ظاهر خود به باطنش فرو برد، نظير كلمۀ «نَشف»، كه آن نيز به همين معنا است. مثلا وقتى گفته مى شود: «غَاضَتِ الأرضُ المَاءَ». معنايش اين است كه: زمين، آب را فرو برده و از آن كاست.

كلمۀ «جُودِى»، به معناى مطلق كوه، و زمين سنگى و سخت است. ولى بعضى گفته اند: كلمۀ مذكور بر همه كوه هاى دنيا اطلاق نمى شود، بلكه نام كوه معينى در سرزمين «موصل» است و اين كوه معين، در يك رشته جبالى واقع شده كه آخرش به سرزمين «ارمينّيه» منتهى مى شود، كه به سلسله جبال «آرارات» معروف است.

و جملۀ «وَ قِيلَ يَا أرضُ ابلَعِى مَائَكِ وَ يَا سَمَاءُ أقلِعِى»، ندایى است كه از ساحت عظمت و كبريایى حق تعالى صادر شده، و اگر نام حضرتش را نبرد و نفرمود: «وَ قَالَ اللّهُ يَا أرضُ ابلَعِى...»، به منظور تعظيم بوده، و دو صيغۀ امرى كه در اين جمله است، يعنى امر «ابلِعِى»، و امر «اقلِعِى»، امر تكوينى است. همان امرى كه كلمۀ «كُن» حامل آن است، و از مصدر صاحب عرش، خداى تعالى صادر مى شود. و همه مى دانيم كه وقتى اين كلمه در مورد چيزى صادر شود، بدون فاصله اى زمانى، آن امر محقق مى شود، و در مورد بلعيده شدن آب طوفان، به وسيله زمين نيز چنين شد، زمين ديگر نجوشيد، آسمان هم نباريد.

و در اين آيه، دلالتى است بر اين كه در داستان طوفان نوح به امر الهى، هم زمين در طغيان آب دخالت داشته و هم آسمان، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «فَفَتَحنَا أبوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنهَمَرٍ * وَ فَجَّرنَا الأرضَ عُيُوناً فَالتَقَى المَاءُ عَلَى أمرٍ قَد قُدِر».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۴۷

جملۀ: «غِيضَ المَاءُ»، به معناى آن است كه آب كم شده و از ظاهر زمين به باطن آن، فرو رفت، و زمين كه تا آن لحظه در زير آب فرو رفته بود، پديدار شد، و اين حادثه مى تواند حادثه اى طبيعى باشد، به اين كه مقدارى از آب در گودال هاى زمين جمع شود، و درياها و درياچه هايى را تشكيل دهد، و مقدارى هم در داخل زمين فرو رود.

و جملۀ «وَ قَضِىَ الأمرُ»، معنايش اين است كه: آن وعده اى كه خداى تعالى، به نوح داده بود، كه قوم وى را عذاب كند، منجر و قطعى شد و آن قوم غرق شده و زمين، از لوث وجودشان پاك گرديد. و به قول بعضى، آنچه امر «كُن» به آن تعلق گرفته بود، محقق گرديد.

پس تعبير «قَضَاء أمر»، همان طور كه به معناى صادر شدن حكم و جعل آن استعمال مى شود، در معناى امضاء و انفاذ حكم و محقق ساختن آن در خارج نيز استعمال می گردد. منتهى چيزى كه هست، اين است كه چون قضاى الهى و حكم او، عين وجود خارجى است، قهرا جعل حكم و انقاذ آن هر دو يكى خواهد بود و اختلافى اگر باشد، صرفا از نظر تعبير است.

جملۀ «وَ استَوَت عَلَى الجُودِى»، به اين معنا است كه كشتى نوح بر بالاى كوهى از كوه ها و يا بر بالاى كوه جودى كه كوهى است، معهود نشست. و اين جمله، خبر مى دهد از اين كه ماجراى طوفان كه نوح و گروندگان به وى ناظر آن بودند، خاتمه يافت.

«وَ قِيلَ بُعداً لِلقَومِ الظَّالِمِين » - يعنى خداى عزوجل فرمود: دورى باد نصيب مردم ستمگر. و اين جمله، مى خواهد بفهماند كه خداى تبارك و تعالى، آن قوم را از دار كرامت خود، يعنى از بهشت دور كرد، و پاسخ اين سؤال كه چرا در اين جا نفرمود: «قَالَ اللّهُ بُعداً لِلقَومِ الظَّالِمِين»، همان جوابى است كه در تعبير «قِيلَ يَا أرضُ ابلَعِى» داديم.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←