تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲۷

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



جواب نوح «ع» به کافران: آوردن عذاب، به دست خدا است

«قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شاءَ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ»:

از آن جا كه از جملۀ «فَأتِنَا بِمَا تَعِدُنَا» بر مى آيد كه كفار، آوردن عذاب را از خود نوح «عليه السلام» خواسته بودند و (لذا لازم بود قبل از هر سخنى اين خطا اعلام شود. زيرا) آوردن عذاب به اختيار نوح «عليه السلام» نبود، و آن جناب تنها يك رسول بود. لذا در پاسخ آنان در سياق معروف به قصر قلب فرمود: آوردن عذاب، كار من (و كار هيچ پيغمبرى ديگر) نيست،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۳

بلكه تنها و تنها، كار خداى تعالى است. اوست كه مالك امر شما است، و عذابى را كه من به دستور او وعده اش را به شما داده ام مى آورد. پس پروردگار شما اوست، و مرجع همه امور شما به سوى اوست، و از امر تدبير، هيچ چيزى در دست من نيست. حتى تهديدى هم كه من نسبت به شما كرده و گفتم كه اگر ايمان نياوريد، به عذابى اليم گرفتار مى شويد، و پيشنهادى كه شما به من مى كنيد كه آن عذاب را بياورم، هيچ تأثيرى در ساحت كبريایى خداى تعالى ندارد. پس اگر بخواهد آن عذاب را مى آورد، و اگر نخواست نمى آورد.

از اين جا روشن مى شود كه جملۀ «إن شَاءَ»، از لطيف ترين قيود در اين مقام است، كه حق تنزيه ساحت مقدس ربوبى را ادا كرده و فهمانده است كه خداى سبحان، محكوم به حكم هيچ كس و مقهور به قهر هيچ چيز نمى شود. او هر چه را بخواهد، مى كند، و هيچ كس ديگرى غير او نيست كه هرچه بخواهد بكند، و اين قيد نظير استثنایى است كه در اواخر همين سوره آمده، آن جا كه خداى تعالى فرموده: «خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرض إلّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيرَ مَجذُوذ».

و جمله «وَ مَا أنتُم بِمُعجِزِينَ» هم، تنزيه ديگرى است براى خداى سبحان، و با اين حال، جوابى نيز هست از تعجيزى كه كفار نسبت به نوح «عليه السلام» كردند. چون ظاهر بى اعتنایى كفار به انذار آن جناب، از عذاب اليم، اين است كه گویى خواسته اند بگويند تو هيچ كارى به ما نمى توانى بكنى.

«وَ لا يَنفَعُكُمْ نُصحِى إِنْ أَرَدتُ أَنْ أَنصحَ لَكُمْ إِن كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ ...»:

راغب، در مفردات گفته: كلمۀ «نُصح»، به معناى به كار بردن نهايت درجه قدرت خود در عمل و يا سخنى است كه در آن عمل و يا سخن مصلحتى براى صاحبش باشد. - می گويد - اين كلمه، از جمله «نَصَحتُ لَهُ الوُدَّ» گرفته شده، و «ناصح عسل»، به معناى عسل خالص است. ممكن هم هست از جملۀ «نَصَحتُ الجِلد» گرفته شده باشد. (چون ناصح نيز، مانند ناصح پوست، همه سعيش در اين است كه دريدگى و نقصى را كه در كار دوستش پيدا شده، رفو و اصلاح كند). چون «ناصح» به معناى خياط و «نصاح» به معناى نخ خياطى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۴

معناى «غَىّ» و فرق بين «اغوا» و «اضلال» و معناى اراده و اشاره به تفاوت بين اراده ما و اراده خدا و نيز می گويد: كلمۀ «غَىّ»، به معناى جهلى است كه از اعتقادى باطل ناشى شده باشد. چون انسان هاى جاهل دو قسم اند: يكى آن جاهلى كه جهلش، ناشى از اعتقاد نباشد. يعنى انسانى غير معتقد باشد، نه اعتقاد درستى داشته باشد و نه اعتقاد نادرستى. و ديگرى آن جاهلى است كه جهلش از اعتقادى فاسد منشأ گرفته است، كه جهل چنين انسانى را «غَىّ» می نامند و مى گويند: «فُلَانٌ لَهُ غَىٌّ: فلانى داراى غىّ است». در قرآن كريم هم آمده، آن جا كه درباره رسول خدا به مشركان فرموده: «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُم وَ مَا غَوَى»، و نيز فرموده: «وَ إخوَانُهُم يَمُدُّونَهُم فِى الغِىّ».

و بنا به گفته وى، فرق بين «اغواء» و «اضلال»، اين مى شود كه: «اضلال»، عبارت از اين است كه كسى را از راه به در كنى، در حالى كه آن كس هدفش را گُم نكرده، بلكه همچنان در ياد هدف و در پى رسيدن به آن است، ولى تو راهى پيش پايش مى گذارى كه او را به هدفش نمى رساند، ولى «اغواء»، عبارت است از اين كه او را به طورى از راه به در ببرى، كه در اثر جهل، به چيز ديگرى مشغول شود، و هدف اصلى را فراموش كند.

و جملۀ «اردت»، از مصدر «اراده» است، و «اراده» و «مشيت»، تقريبا دو كلمۀ مترادف اند، و اراده و مشيت از خداى تعالى، به معناى اراده اى كه ما داريم، نيست. در ما «اراده»، حالتى نفسانى است كه در اثر به كار افتادن حواس باطنى پديد مى آيد، ولى در خداى تعالى، به معناى اين است كه براى پديد آوردن چيزى، اسبابى را فراهم بياورد كه به دنبال آن اسباب، آن چيز پديد مى آيد و ممكن نيست كه نيايد.

پس مراد بودن چيزى براى خداى تعالى، به معناى اين است كه او، همه اسباب وجود آن را فراهم و كامل كرده باشد كه در اين صورت، آن چيز به طور حتم تحقق خواهد يافت، و اما اصل سببيت جارى، خودش مستقيما مراد خداى تعالى است، و به همين جهت است كه گفته شده: «خَلَقَ اللّهُ الأشيَاءَ بِالمَشِيَّةِ وَ المَشِيَّةُ بِنَفسِهَا».

و كوتاه سخن اين كه: جملۀ «وَ لَا يَنفَعُكُم نُصحِى...»، به منزله يكى از دو شق ترديد است، كه بيانگر شق ديگرش جملۀ «وَ مَا أنتُم بِمُعجِزِين» است. گويا فرموده: امر شما، محوّل به خداى تعالى است، اگر خواست عذابتان كند، آن عذاب را مى آورد، و عذاب او را هيچ چيزى دفع نمى كند و بر مشيت او، هيچ كس و هيچ چيز غالب نمى شود. پس شما نه مى توانيد او را عاجز كنيد و نه نصح و خيرخواهى من، سودى به حالتان خواهد داشت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۵

آرى، اگر خداى تعالى خواسته باشد شما را اغواء كند تا به او كفر بورزيد، بر فرض هم كه من بخواهم، نصيحتتان كنم، نصيحتم سودى به حالتان نخواهد داشت، پس در چنان فرضى، كلمۀ عذاب بر شما حتمى است.

و اگر نوح «عليه السلام» نصيحت كردن خود را مشروط به اراده خود كرده و فرمود: «إن أرَدتُ أن أنصَحَ لَكُم»، براى اين بود كه كفار، نزد نوح «عليه السلام» اقرار نمى كردند به اين كه او خيرخواهشان است- هر چند كه واقعا مى دانستند خيرخواه آنان است - و به همين جهت، نوح «عليه السلام» نيز به طور صريح نفرمود من براى شما خيرخواهى مى كنم، بلكه فرمود: اگر خواستم خيرخواهى بكنم، خيرخواهى ام، سودى به حالتان ندارد.

در اين آيه شريفه، نسبت «اغواء» را به خداى تعالى داده، و اين سوال پيش مى آيد كه: مگر خداى تعالى كسى را اغواء مى كند؟

جوابش اين است كه: هر چند «اغواء» را نيز، مانند اضلال نمى توان به خداى تعالى نسبت داد، وليكن بايد دانست اين اغواء و اضلال ابتدایى است، كه جايز نيست به خداى تعالى نسبت داده شود. اما اغواء و اضلال، به عنوان مجازات، جايز است. مثل اين كه كسى آن قدر گناه كند كه مستوجب اغواء و اضلال گردد، و خداى تعالى، اسباب توفيق را از او منع كرده و او را به حال خودش واگذار نمايد، و در نتيجه، دچار اغواء گشته، از راه خدا گمراه شود، همچنان كه خودش فرمود: «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إلّا الفَاسِقِينَ».

نكته اى كه از اين آيه شريفه به دست مى آيد، اشاره است به اين كه نازل شدن عذاب استيصال و ريشه كن كننده بر قوم كفار، مسبوق به اغواء بوده. يعنى قبل از آن كه عذاب غرق شدن بر آنان نازل شود، اول خداى تعالى اغوايشان كرد، و اين مطلب كه در آيه مورد بحث به طور اشاره آمده، در آيه زير بدان تصريح شده و فرموده: «وَ إذَا أرَدنَا أن نُهلِكَ قَريَةً أمَرنَا مُترَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيهَا القَولُ فَدَمَّرنَاهَا تَدمِيراً». و نيز فرموده: «وَ قَضَينَا لَهُم قُرَنَاءُ فَزَيَّنُوا لَهُم مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم وَ حَقَّ عَلَيهِمُ القَولُ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۶

«هُوَ رَبُّكُم وَ إلَيهِ تُرجَعُون» - اين جمله، تعليل مى كند جملۀ «وَ لَا يَنفَعُكُم نُصحِى» را، كه معناى مجموع دو جمله چنين مى شود: خيرخواهى من فايده اى به حال شما ندارد. براى اين كه او ربّ شماست و امر تدبير شما، به دست اوست، و شما به سوى او باز مى گرديد. ممكن هم هست تعليل باشد براى هر دو آيه، يعنى از جملۀ «إنَّما يَأتيِكُم بِهِ اللّهُ إن شَاءَ... يُرِيد أن يُغوِيَكُم»، كه بنابر اين، معناى حاصل از دو آيه چنين مى شود:

زمام تدبير امور بندگان، به دست ربّ آنان است كه ربّ همه عالميان است. ربّى كه همه امور به او راجع است، و ربّ شما، همان اللّه تعالى است. اگر او بخواهد، آن عذاب را بر سرتان بياورد، مى آورد و شما را منقرض مى كند، و اگر او بخواهد شما را اغواء كند و سپس عذاب نمايد در خيرخواهى من هيچ سودى براى شما نيست.

وجوه گفته شده ديگر، در معناى جمله: «إن كَانَ اللّهُ يُرِيدُ أن يُغوِيَكُم»

اين بود نظريه ما در معناى جملۀ «إن كَانَ اللّهُ يُرِيدُ أن يُغوِيَكُم»، ولى مفسران در تفسير آن، مرتكب تأويل هایى شده اند.

از آن جمله گفته اند: معنايش اين است كه خداى تعالى، شما را در برابر كفرتان عقاب مى كند، و در اين جا، عقاب را «اغواء» خوانده، همچنان كه در سوره «مريم»، عذاب را «غىّ» خوانده و فرموده: «فَسَوفَ يُلقَونَ غَيّاً».

و از آن تأويل ها، يكى ديگر اين است كه مراد: «إن كَانَ اللّهُ يُرِيدُ عُقُوبَةَ إغوَائِكُمُ الخَلقَ وَ إضلَالُكُم إيَّاهُم» است. يعنى: اگر خدا بخواهد شما را در برابر اين كه خلق را اغواء كرده و از راه منحرف نموديد، عقاب كند.

و در توجيه اين تأويل خود گفته اند: در عرب رسم است كه نام معاقب عليه و گناه را بر سر عقوبت مى گذارند، و از همين باب است كه در قرآن كريم فرموده: «اللّهُ يَستَهزِءُ بِهِم»، كه معنايش «اللّهُ يُعَاقِبُهُم عَلَى إستِهزَائِهِم: خدا در برابر استهزايشان، آن ها را عقاب مى كند» است.

و نيز از همين باب است آيه شريفه «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ»، كه تقدير و يا معنايش «وَ مَكَرُوا وَ عَذَّبَهُمُ اللّهُ عَلَى مَكرِهِم» است. يعنى آنان نيرنگ كردند، و خداى تعالى، در برابر نيرنگشان عذابشان كرد. و از اين باب آياتى ديگر نيز هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۷

يكى ديگر اين كه گفته اند: «إغواء» در اين جا، به معناى «إهلاك: هلاك كردن» است، و معناى آيه اين است كه اگر خدا بخواهد شما را هلاك كند، خيرخواهى من سودى به حالتان نخواهد داشت. پس اين تعبير، از قبيل تعبير «غَوَى الفَصِيل» است، كه وقتى گوساله و يا بچه شتر در اثر زياده روى در شير خوردن هلاك شود، مى گويند: «غَوَى الفَصِيلُ».

وجه ديگرى كه ذكر كرده اند، اين است كه: قوم نوح معتقد بودند به اين كه خدا بندگان خود را اضلال مى كند، پس كفرى كه آنان دارند، به اراده خداى تعالى است، و اگر خدا نمى خواستف مى توانست كفرشان را مبدل به ايمان كند. و به همين منظور بوده كه نوح «عليه السلام»، به عنوان تعجب و به منظور انكار عقيده آنان فرمود: «اگر آن طور كه شما معتقد هستيد، خدا شما را به كفر واداشته، پس ديگر خيرخواهى من سودى به حالتان نخواهد داشت».

ليكن خواننده عزيز، اگر در آنچه ما گفتيم، دقت كند، مى فهمد كه كلام در آيه شريفه، كلامى روشن است و هيچ احتياجى به اين تأويل ها ندارد.

«أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ إِنِ افْترَيْتُهُ فَعَلىَّ إِجْرَامِى وَ أَنَا بَرِئٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ»:

كلمۀ «جرم»، به طورى كه راغب در مفرداتش گفته، در اصل به معناى چيدن ميوه از درخت است، و باب إفعال آن، يعنى «إجرآم»، به معناى صاحب جرم شدن است، ولى به عنوان استعاره در هر كار ناپسند استعمال شده. پس كلمۀ «جرم» - به ضمه و فتحه جيم - به معناى اكتساب مكروه است، و اكتساب مكروه، به معناى معصيت است.

مشابهت احتجاجات نوح «ع» و پيامبر اسلام «ص»، با مشركان زمان خود

اين آيه شريفه، موقعيت اعتراض را دارد. يعنى در عين اين كه سرگذشت قوم نوح است، مى خواهد به رفتار مشركان مكه نيز گوشه و كنايه بزند. چون دعوت نوح و احتجاج هايى كه عليه وثنيّت قومش داشته، احتجاج هايى كه خداى تعالى در اين سوره از آن جناب حكايت كرده، بسيار شبيه است به دعوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و احتجاج هايى كه آن جناب عليه وثنيّت قوم خود داشته است.

و اگر بخواهى اين مطلب را باور كنى، به سوره «انعام» - كه در حقيقت سوره احتجاج است - مراجعه كن، و سخنى را كه خداى تعالى، در اين سوره از نوح «عليه السلام» حكايت كرده، با سخنى كه در آن سوره به رسول خدا دستور گفتنش را داده، مقابله كن، تا صدق گفتار ما برايت روشن گردد.

  • اينك، آن آيات:
  • «قُل لَا أقُولُ لَكُم عِندِى خَزَائِنُ اللّه وَ لَا أعلَمُ الغَيبَ وَ لَا أقُولُ لَكُم إنّى مَلَكٌ إن أتَّبِعُ إلّا مَا يُوحَى إلَىَّ قُل هَل يَستَوِى الأعمَى وَ البَصِيرُ أفَلَا تَتَفَكَّرُونَ».
ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۸
  • «وَ لَا تَطرُدِ الَّذِينَ يَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَدَاةِ وَ العَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجهَهُ مَا عَلَيكَ مِن حِسَابِهِم مِن شَئ وَ مَا مِن حِسَابِكَ عَلَيهِم مِن شَئ فَتَطرُدَهُم فَتَكُون مِنَ الظَّالِمِينَ».
  • «قُل إنّى نُهِيتُ أن أعبُدَ الَّذِينَ تَدعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لَا أتَّبِعُ أهوَائَكُم قَد ضَلَلتُ إذاً وَ مَا أنا مِنَ المُهتَدِينَ».

و تو خواننده عزيز، اگر بخواهى بيش از اين باور كنى، ساير حجت هايى را كه در سوره هاى «نوح» و «اعراف» از آن جناب حكايت شده، با حجت هايى كه در سوره «انعام» و در همين سوره براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ذكر شده، تطبيق كنى، آن وقت صدق ادعاى ما را به عيان مى بينى.

و به خاطر همين مشابهت، مناسب بود داستان تهمت هايى را كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» زده و گفتند: او به خدا افتراء بسته است، عطف به داستان نوح كند. چون رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، جز همان انذارى كه نوح داشت، نمى كرد، و جز به همان حجت هايى كه نوح داشت، احتجاج نمى نمود.

آرى، ذكر سرگذشت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بعد از سرگذشت نوح «عليه السلام» در مَثَل، همانند فرستاده پادشاهى مى ماند كه رعاياى متمرد شاه را به خاطر سرپيچی شان از اطاعت او، انذار و نصيحت كرده و حجت را بر آنان تمام نمايد، و آن مردم به وى تهمت و افتراء زده و بگويند اين مرد، از طرف پادشاه نيامده، و به همين جهت، نه اطاعتى در كار هست و نه وظيفه اى.

آن مرد مجددا به سراغ مردم بيايد و سرگذشت ناصحى ديگر را كه قبل از وى نزد مردمى ديگر رفته بود، براى آنان تعريف كند كه آن ناصح نزد آن مردم رفت و همين حرف هاى مرا زد و آن مردم به راه نيامده، در نتيجه هلاك شدند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۲۹

و اين شخص در حالى كه حجت ها و مواعظ خود را ذكر مى كند، ترس و تأسف وادارش كند به اين كه به ياد افتراى قبلى آنان بيفتد، و از شدت تأسف بگويد: شما به من تهمت دروغ و افتراء مى زنيد، با اين كه من، جز آنچه آن رسول به آن قوم مى گفت، به شما نمى گويم و جز آن كلمات حكمت و موعظتى كه او داشت، ندارم. ناچار اگر من به او افتراء مى بندم، گناهش به گردن خودم است و شما به خاطر اين، سخن مرا قبول نمى كنيد كه من با اعمال شما مخالفم.

خداى تعالى، نظير اين گفتگو را براى بار دوم در آخر همين سوره، بعد از ايراد چند داستان از چند رسول تكرار نموده و مى فرمايد: «وَ كُلّاً نَقُصُّ عَلَيكَ مِن أنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ.. وَ قُل لِلَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ اعمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُم إنّا عَامِلُونَ وَ انتَظِرُوا إنّا مُنتَظِرُونَ».

بعضى از مفسران گفته اند: آيه مورد بحث، تتمه داستان نوح «عليه السلام» است و خطاب در آن نيز متوجه به همان جناب است، و معنايش اين است كه گويا قوم نوح مى گويند نوح اين دعوت را به دروغ به خدا منسوب مى كند، تو اى نوح، به ايشان بگو اگر من اين دعوت را به خدا افتراء مى بندم، جرمش به گردن خودم است و من از جرمى كه شما مى كنيد، بيزارم.

و بنا به گفته اين مفسر، كلام مشتمل بر نوعى التفات است. التفاتى از غيبت به خطاب، وليكن نظريه اين مفسر، از سياق آيه، بى نهايت دور است.

«وَ أنَا بَرِئٌ مِمّا تُجرِمُونَ » - در اين جمله، جرم مستمر را براى كفار اثبات كرده و آن را از مسلميات شمرده، همچنان كه در جملۀ «فَعَلَىَّ إجرَامِى» اثبات جرم شده، اما جرم فرضى.

توضيح اين كه: حجت هايى كه نوح براى قوم خود بيان كرد، از آن جهت كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و يا كتاب نازل، بر او، آن ها را حكايت مى كنند، دو احتمال دارد:

يكى اين كه: دروغ و افتراء باشند. يعنى نوح «عليه السلام» به چنان حجت هايى احتجاج نكرده باشد.

احتمال ديگر اين كه: راست باشند و نوح «عليه السلام» به راستى اين احتجاجات را با قوم خود كرده باشد، ولى همين احتجاج ها، از اين جهت كه حجت هايى عقلى و قاطع هستند، ديگر دو احتمال ندارد. چون ممكن نيست دروغ باشند. پس اگر با تعبير «تُجرِمُون»، براى كفار جرم مستمر و قطعى اثبات كرده، براى اين است كه كفار به هر حال مجرم بودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۰

يا به خاطر اين كه حجت هاى الهى حكايت شده در كتاب خداى تعالى را انكار كردند و يا به خاطر اين كه حجت هايى عقلى و قطعى كه آنان را به سوى ايمان و عمل صالح هدايت مى كرد، منكر شده و ترك گفتند.

پس به هر حال و به طور قطع مجرم اند. چون از مقتضاى اين حجت ها خارج شدند، به خلاف رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه در يك تقدير مجرم است، و آن فرض و تقدير اين است كه مفترى باشد. يعنى حجت هايى را از پيش خود به نوح نسبت داده باشد كه نوح به چنان حجت هايى احتجاج نكرده باشد، و حال آن كه آن حضرت مفترى نيست. زيرا آنچه در قرآن كريم در اين باره نقل كرده، از پيش خود نبوده، بلكه خداى تعالى آن را حكايت كرده است.

بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)

در تفسير عياشى، از ابن ابى نصر بزنطى، از امام ابى الحسن رضا «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

خداى تعالى، از نوح حكايت كرده كه گفت: «لَا يَنفَعُكُم نُصحِى إن أرَدتُ أن أنصَحَ لَكُم إن كَانَ اللّهُ يُرِيدُ أن يُغوِيَكُم». آنگاه فرمود: امر هدايت به دست خداى تعالى است. اوست كه هدايت مى كند و گمراه مى نمايد.

مولف : بيان اين حديث در سابق گذشت.

و در تفسير برهان، در ذيل آيه شريفه «أم يَقُولُونَ افتَرَيهُ...»، از كتاب نهج البيان شيبانى، از مقاتل روايت كرده كه گفت: كفار مكه گفته بودند: محمّد، قرآن را افتراء بسته است. آنگاه صاحب برهان اضافه كرده است كه نظير اين سخن را، از امام ابى جعفر و امام صادق «عليهما السلام» نيز، روايت شده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۱

آيات ۳۶ - ۴۹ سوره هود

وَ أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِك إِلّا مَن قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئس بِمَا كانُوا يَفْعَلُونَ(۳۶)

وَ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا وَ لا تُخَاطِبْنى فى الَّذِينَ ظلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ(۳۷)

وَ يَصنَعُ الْفُلْك وَ كلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلاٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسخَرُونَ(۳۸)

فَسَوْف تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(۳۹)

حَتّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجَينِ اثْنَينِ وَ أَهْلَك إِلّا مَنْ سبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلّا قَلِيلٌ(۴۰)

وَ قَالَ ارْكبُوا فِيهَا بِسمِ اللَّهِ مَجْراهَا وَ مُرْساهَا إِنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۴۱)

وَ هِىَ تَجْرِى بِهِمْ فى مَوْجٍ كالْجِبَالِ وَ نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِلٍ يَا بُنىَّ ارْكب مَّعَنَا وَ لا تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ(۴۲)

قَالَ سئَاوِى إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلّا مَن رَّحِمَ وَ حَالَ بَيْنهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ(۴۳)

وَ قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَائَكِ وَ يَا سمَاءُ أَقْلِعِى وَ غِيض الْمَاءُ وَ قُضىَ الاَمْرُ وَ استَوَت عَلى الجُْودِى وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ(۴۴)

وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وَ إِنَّ وَعْدَك الْحَقُّ وَ أَنت أَحْكَمُ الحَْاكِمِينَ(۴۵)

قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْس مِنْ أَهْلِك إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ فَلا تَسئَلْنِ مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ إِنّى أَعِظُك أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ(۴۶)

قَالَ رَبّ إِنّى أَعُوذُ بِك أَنْ أَسئَلَك مَا لَيْس لى بِهِ عِلْمٌ وَ إِلّا تَغْفِرْ لى وَ تَرْحَمْنى أَكُن مِنَ الْخَاسِرِينَ(۴۷)

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِط بِسلَامٍ مِّنَّا وَ بَرَكَاتٍ عَلَيْك وَ عَلى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَك وَ أُمَمٌ سنُمَتِّعُهُمْ ثمَّ يَمَسُّهُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ(۴۸)

تِلْك مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْك مَا كُنت تَعْلَمُهَا أَنت وَ لا قَوْمُك مِن قَبْلِ هَذَا فَاصبرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ(۴۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۲
«ترجمه آیات»

و به نوح وحى شد كه مطمئن باش، از قوم تو، جز آن هايى كه قبلا ايمان آورده بودند، هرگز ايمان نخواهند آورد، ديگر از اين پس درباره آنچه مى كنند، ناراحت نباش. (۳۶)

و زير نظر ما آن كشتى كذایى را بساز، و از اين پس، ديگر در مورد كسانى كه ستم كردند، سخنى از وساطت مگو كه آنان غرق شدنى هستند. (۳۷)

نوح به ساختن كشتى پرداخت، هر وقت دسته اى از مردمش از كنار او مى گذشتند، مسخره اش مى كردند، نوح مى گفت: امروز، شما ما را مسخره مى كنيد و به زودى ما نيز، شما را همين طور مسخره مى كنيم. (۳۸)

و به زودى خواهيد دانست كسى كه عذاب بر سرش آيد، او را در دنيا خوار مى سازد، و از پس دنيا، عذابى هميشگى و ثابت بر او نازل مى شود. (۳۹)

جريان بدين منوال مى گذشت - تا آن كه فرمان ما صادر شد و تنور جوشيدن گرفت - چون اولين نقطه اى كه آغاز به فوران آب كرد، تنور معينى بود كه آب از آن فوران كرد. در آن هنگام، به نوح - گفتيم: تو اى نوح! از هر نر و ماده اى، يك جفت سوار كشتى كن، خانواده ات را نيز، به جز آن كسى كه حكم هلاكتش از ناحيه ما داده شده، و همچنين افرادى كه ايمان آورده اند - گو اين كه - جز اندكى از قومش ايمان نياورده بودند. (۴۰)

نوح گفت: به نام خدا، سوار كشتى شويد، كه رفتن و ايستادنش به نام اوست. چون پروردگار من، آمرزنده و مهربان است. (۴۱)

كشتى، سرنشينان را در ميان امواجى چون كوه می برد - كه ناگهان چشم نوح به فرزندش افتاد كه از پدرش و مؤمنان كناره گيرى كرده بود، و در نقطه اى دور از ايشان ايستاده بود - فرياد زد: هان اى فرزند! بيا با ما سوار شو، و با كافران مباش. (۴۲)

گفت: من به زودى خود را به پناه كوهى می كشم كه مرا از خطر آب حفظ كند. - نوح - گفت: امروز هيچ پناهى از عذاب خدا نيست، مگر براى كسى كه خدا به او رحم كند - چيزى نگذشت كه - موج بين او و فرزندش حائل شد، و در نتيجه، پسر نوح نيز، از زمرۀ غرق شدگان قرار گرفت. (۴۳)

فرمان الهى رسيد كه: اى زمين! آبت را - كه بيرون داده اى - فرو ببر، و اى آسمان! - تو نيز از باريدن - باز ايست. آب فرو رفت، و فرمان الهى به كرسى نشست و كشتى بر سر كوه جودى، بر خشكى قرار گرفت - و در مورد زندگى آخرتى كفار - فرمانى ديگر رسيد كه مردم ستمكار از رحمت من دور باشند. (۴۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۳

نوح - در آن لحظه اى كه موج بين او و پسرش حائل شد - پروردگارش ‍ را ندا كرده، با استغاثه گفت: اى پروردگار من! پسرم از خاندان من است، و به درستى كه وعده تو حق است و تو احكم الحاكمانى، و حكمت، متقن ترين حكم است. (۴۵)

خطاب رسيد اى نوح! او از خاندان تو نيست، چون كه او عمل ناصالحى است. لذا از من چيزى كه اجازه خواستنش را ندارى، مخواه، من زنهارت مى دهم از اين كه از جاهلان شوى. (۴۶)

نوح عرضه داشت: پروردگارا! من به تو پناه مى برم از اين كه درخواستى كنم كه نسبت به صلاح و فساد آن علمى نداشته باشم، و تو اگر مرا نيامرزى و رحمم نكنى، از زيانكاران خواهم بود. (۴۷)

گفته شد: اى نوح! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امت هايى كه با تواند، فرود آى، و امت هايى نيز هستند كه به زودى خواهند آمد و ما در آغاز، آنان را بهره مندشان مى كنيم و در آخر، عذابى دردناك از ناحيه ما آنان را فرا خواهد گرفت. (۴۸)

اين ها، همه خبرهايى غيبى است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم، به شهادت اين كه در سابق از آن ها خبرى نداشتى، نه تو و نه قومت. پس صبر پيشه گير، كه عاقبت از آنِ مردم با تقوا است. (۴۹)

«بیان آیات»

اين آيات، تتمه داستان نوح «عليه السلام» است، و مشتمل بر چند فصل است. مثلا فصلى در اين كه آن جناب، به قوم خود خبر داد كه عذاب بر آنان نازل مى شود، و فصلى ديگر، در اين كه خداى سبحان، به وى دستور داد، كشتى درست كند، و فصلى ديگر در اين كه عذاب كه عبارت بود از طوفان، چگونه نازل شد، و فصلى در داستان غرق شدن پسرش، و فصلى در قصه نجات يافتن خود و همراهانش، ليكن در عين اين كه مشتمل بر چند فصل است، همه فصولش به وجهى به يك فصل برگشت مى كند و آن، عبارت است از: فصل قضا و حكمى كه خداى سبحان، بين آن جناب و قوم كافرش كرد.

قطع اميد از ايمان آوردن قوم نوح «ع»

«وَ أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلّا مَن قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئس بِمَا كانُوا يَفْعَلُونَ»:

كلمۀ «ابتئاس»، مصدر باب إفتعال، از ماده «بُؤس» است، و «بُؤس»، به معناى اندوهى توأم با ذلت و خضوع است.

اين قسمت از وحيى كه آيه از آن خبر مى دهد، كه خداى تعالى به وى فرمود: «لَن يُؤمِنَ مِن قَومِكَ إلّا مَن قَد آمَنَ»، در واقع مى خواهد نوح «عليه السلام» را از ايمان آوردن كفار قومش، مأيوس و نوميد كند و بفرمايد از اين به بعد، ديگر منتظر ايمان آوردن كسى مباش.

و به همين جهت، از اين فرموده خود نتيجه گيرى كرد كه: «فَلَا تَبتَئِس بِمَا كَانُوا يَفعَلُونَ»: پس ديگر به خاطر كردار آنان اندوه مخور. زيرا يك نفر دعوت كننده كه مردم را به چيزى دعوت مى كند، وقتى از مخالفت و تمرّد مدعوين غمناك مى شود كه اميدى به ايمان آوردن و استجابت دعوتش از ناحيه آنان داشته باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۴

و اما اگر به طور كلّى، از اجابت آنان مأيوس شود، ديگر اهميتى به آنان و به كارشان نداده و در دعوت آنان، خود را به تعب نمى اندازد، و اصرار نمى كند كه به وى رو آورند. و بر فرض هم كه بعد از آن نوميدى باز هم دعوتشان كند، حتما غرض ديگرى چون اتمام حجت و اظهار معذرت دارد.

بنابراين، در اين كه فرمود: «فَلَا تَبتَئِس بِمَا كَانُوا يَفعَلُون»، تسليتى است كه خداى تعالى، به نوح «عليه السلام» داده و آن جناب را دلخوش فرموده. چون در اين كلام، اشاره اى هست به اين كه لحظه قضاء و حكم جدايى، بين آن جناب و قومش فرا رسيده. اين اشاره را كرد تا قلب شريف آن جناب را از تأثّر و اندوهى كه از ديدن اعمال كفار و رفتارشان با وى و با مؤمنان و از يادآورى خاطره هاى چندين ساله از آزار و اذيت كفار آكنده گشته، سبكبار كند.

آرى، نوح «عليه السلام»، نزديك به هزار سال در ميان قوم كافر خود زندگى كرد و آزار و اذيت ديد.

از كلام بعضى از مفسران چنين بر مى آيد كه از جملۀ «لَن يُؤمِنَ مِن قَومِكَ إلّا مَن قَد آمَن» استفاده كرده و خواسته است بفرمايد آن هايى كه كفر ورزيده اند، از اين لحظه تا ابد، ديگر ايمان نخواهند آورد، همچنان كه آن ها كه ايمان آورده اند، بر ايمان خود استوار و دائم خواهند بود.

ليكن نظر وى صحيح نيست. زيرا در اين كلام، همه عنايت در اين است كه بيان كند كفار از اين به بعد، ديگر ايمان نخواهند آورد، و اما ايمان مؤمنان، مورد عنايت نيست، مگر صرف تحقق آن. و اما دوام و ثبات آن مورد بحث نيست، و استثناى «إلّا مَن قَد أمَنَ» نيز، هيچ دلالتى بر بيش از اصل تحقق ندارد، و از ثبات و دوام آن ساكت است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۳۵

از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه:

اولاً، كفار در هر جا و هر زمان كه اميد ايمان آوردن در آن ها باشد، معذب نمى شوند، و بلا بر آنان نازل نمى شود. وقتى عذاب نازل مى شود كه كفر در دل هاشان ملكه شده، و پليدى شرك با خونشان عجين شده باشد، به طورى كه ديگر هيچ اميدى به ايمان آوردن شان نباشد. در اين هنگام است كه كلمۀ «عذاب»، بر آنان محقق مى گردد.

و ثانياً، نفرينى كه خداى تعالى در سوره «نوح»، از نوح «عليه السلام» حكايت كرده كه گفت: «رَبِّ لَا تَذَر عَلَى الأرضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيّاراً * إنَّك إن تَذَرهُم يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لَا يَلِدُوا إلّا فَاجِراً كَفَّاراً، در زمانى واقع شده كه هنوز فرمان ساختن كشتى از ناحيه خداى تعالى صادر نشده بود. و نيز بعد از خبر يأس آورى واقع شده كه خداى تعالى به او داده و فرمود: «و از اين به بعد، ديگر منتظر ايمان آوردن كفار مباش».

پس آيات سوره «نوح»، نفرينى را حكايت مى كند كه بعد از تحقق مضمون آيه مورد بحث و قبل از تحقق مضمون آيه: «وَ اصنَعِ الفُلكَ... إنَّهُم مُغرَقُون» واقع شده است.

براى اين كه نوح «عليه السلام»، همان طور كه بعضى از دانشمندان گفته اند - نمی دانسته كه كفار در آينده نيز ايمان نخواهند آورد، و از طريق عقل نيز راهى به اين علم نداشته. چون جزء غيب هاى عالَم بوده و تنها راهى كه به اين علم و آگهى داشته، طريق نقل بوده، كه همان طريق وحى است. پس نوح قبل از نفرين و درخواست عذاب، از طريق وحى خداى تعالى به وى، كه ديگر از كفار كسى ايمان نخواهد آورد، آگاه شده كه نه خود كفار ايمان مى آورند و نه از نسلشان، مؤمنى پديد مى آيد.

پس در حقيقت در دعايش، همان مطلبى را كه به وى وحى شده بود، ذكر كرد، و عرضه داشت: پروردگارا! از اين كفار و نسلشان ديگر مؤمنى نخواهد آمد.

و وقتى كه خداى تعالى، نفرينش را مستجاب كرد و خواست تا كفار را هلاك كند، دستورش داد تا كشتى و سفينه اى بسازد و به كفار خبر دهد كه به طور حتم غرق خواهند شد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←