تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۱: خط ۶۱:
«وثنيت» - مانند اديان توحيد - وجود تمامى موجودات را منتهى به پديد آورنده اى واحد مى داند، و كسى را با او در وجوب وجود شريك ندانسته، وجود او را بزرگتر از آن مى داند كه به احدى تحديد شود، و عظيم تر از آن مى داند كه فهم و درك بشر بدان احاطه يابد. و به همين جهت، او را بزرگتر و بشر را كوچكتر از آن مى داند كه عبادت خود را متوجه او سازند. پس جايز نيست او را عبادت كنند. چون «عبادت»، نوعى توجه به سوى معبود است و توجه هم نوعى ادراك.
«وثنيت» - مانند اديان توحيد - وجود تمامى موجودات را منتهى به پديد آورنده اى واحد مى داند، و كسى را با او در وجوب وجود شريك ندانسته، وجود او را بزرگتر از آن مى داند كه به احدى تحديد شود، و عظيم تر از آن مى داند كه فهم و درك بشر بدان احاطه يابد. و به همين جهت، او را بزرگتر و بشر را كوچكتر از آن مى داند كه عبادت خود را متوجه او سازند. پس جايز نيست او را عبادت كنند. چون «عبادت»، نوعى توجه به سوى معبود است و توجه هم نوعى ادراك.


و به همين دليل، از پرستش خدا و تقرب به درگاه او عدول نموده، به اشياى ديگرى تقرب جستند. اشيايى از مخلوقات خدا كه وجودات شريف نورى و يا نارى دارند و خود از نزديكان درگاه خدا و فانى در او هستند. مانند ملائكه و جنّ و قدّيسين از بشر، كه از لوث و آلايش هاى مادى دور بوده و فانى در لاهوت اند، و به وسيله همان لاهوت باقى اند، كه يك طبقه از آنان، پادشاهان بزرگ و يا بعضى از ايشان اند، كه البته قدماى «وثنيت»، اين طبقه اخير را معبود مى دانستند، كه يكى از ايشان، «فرعون» زمان موسى بوده است.
و به همين دليل، از پرستش خدا و تقرب به درگاه او عدول نموده، به اشياى ديگرى تقرب جستند. اشيايى از مخلوقات خدا كه وجودات شريف نورى و يا نارى دارند و خود از نزديكان درگاه خدا و فانى در او هستند.  


و كوتاه سخن اين كه: «وثنيت» به منظور پرستش نامبردگان، براى هر يك بتى ساخته بودند تا آن بت ها را بپرستند و معبودهاى نامبرده در ازاى عبادتى كه مى شوند، صاحبان عبادت را به درگاه خدا نزديك نموده، برايشان شفاعت كنند. شفاعت در اين كه خيراتى را كه از آن درگاه مى گيرند، به سوى ايشان سرازير كنند و براى جلب اين خيرات، ملائكه را مى پرستيدند، و يا آن كه شرورى كه از ايشان صادر مى شود به سوى صاحبان عبادت نفرستند، و به اين منظور، «جنّ» را (كه به زعم ايشان موجوداتى شرور بودند) مى پرستيدند.  
مانند ملائكه و جنّ و قدّيسين از بشر، كه از لوث و آلايش هاى مادى دور بوده و فانى در لاهوت اند، و به وسيله همان لاهوت باقى اند، كه يك طبقه از آنان، پادشاهان بزرگ و يا بعضى از ايشان اند، كه البته قدماى «وثنيت»، اين طبقه اخير را معبود مى دانستند، كه يكى از ايشان، «فرعون» زمان موسى بوده است.
 
و كوتاه سخن اين كه: «وثنيت» به منظور پرستش نامبردگان، براى هر يك بتى ساخته بودند تا آن بت ها را بپرستند و معبودهاى نامبرده در ازاى عبادتى كه مى شوند، صاحبان عبادت را به درگاه خدا نزديك نموده، برايشان شفاعت كنند.  
 
شفاعت در اين كه خيراتى را كه از آن درگاه مى گيرند، به سوى ايشان سرازير كنند و براى جلب اين خيرات، ملائكه را مى پرستيدند، و يا آن كه شرورى كه از ايشان صادر مى شود به سوى صاحبان عبادت نفرستند، و به اين منظور، «جنّ» را (كه به زعم ايشان موجوداتى شرور بودند) مى پرستيدند.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۷۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۷۳ </center>
آرى، به زعم «وثنيت»، كارها و تدبير امور عالَم، هر قسمتش به يك طبقه از معبودها واگذار بود. مثلا حبّ و بغض، و صلح و جنگ، و آسايش و امثال اين ها، هر يك به يك طبقه واگذار شده بود. بعضى ها هم معتقد بودند تدبير نواحى مختلف عالَم، هر قسمت به يك طبقه از معبودين واگذار شده.  
آرى، به زعم «وثنيت»، كارها و تدبير امور عالَم، هر قسمتش به يك طبقه از معبودها واگذار بود. مثلا حبّ و بغض، و صلح و جنگ، و آسايش و امثال اين ها، هر يك به يك طبقه واگذار شده بود. بعضى ها هم معتقد بودند تدبير نواحى مختلف عالَم، هر قسمت به يك طبقه از معبودين واگذار شده.  
خط ۶۹: خط ۷۳:
مثلا آسمان به دست يكى، و زمين به دست ديگرى، و انسان به دست يكى، و ساير انواع موجودات به دست ديگرى واگذار شده است.  
مثلا آسمان به دست يكى، و زمين به دست ديگرى، و انسان به دست يكى، و ساير انواع موجودات به دست ديگرى واگذار شده است.  


در نتيجه، براى «وثنى مسلكان»، يك ربّ مطرح نبوده، بلكه ارباب متعدد و آلهۀ بسيارى قائل بودند، كه هر يك، عالَمى را كه به او واگذار بود، تدبير مى كرد. الهى مدبّر امور زمين و الهى ديگر مدبّر امور آسمان، و الهى مدبّر امور جايى ديگر بود، و همه اين آلهه، يعنى ملائكه و جن و قديسين از بشر، خود نيز الهى دارند كه او را مى پرستند و او، خداى سبحان است، كه اله الالهه و ربّ الارباب است.
در نتيجه، براى «وثنى مسلكان»، يك ربّ مطرح نبوده، بلكه ارباب متعدد و آلهۀ بسيارى قائل بودند، كه هر يك، عالَمى را كه به او واگذار بود، تدبير مى كرد. الهى مدبّر امور زمين و الهى ديگر مدبّر امور آسمان، و الهى مدبّر امور جايى ديگر بود، و همه اين آلهه، يعنى ملائكه و جن و قديسين از بشر، خود نيز الهى دارند كه او را مى پرستند و او، خداى سبحان است، كه اله الآلهه و ربّ الارباب است.


==بيان علت اين كه فرعون گفت: «ربُّ العالَمين چيست»؟==
==بيان علت اين كه فرعون گفت: «ربُّ العالَمين چيست»؟==

نسخهٔ ‏۱۹ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۰۸

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



توضيح سخن موسی«ع»، به فرعون: «وَ تِلكَ نِعمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَىَّ...»

جملۀ «وَ تِلكَ نِعمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَىَّ أن عَبَّدتَ بَنِى إسرَائِيل»، جواب از منتى است كه فرعون بر او نهاده، از درِ سرزنش، او را برده خود خواند. برده اى كه كفران نعمت مولاى خود کرده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۷۰

و بيان جواب، اين است كه: اين چيزى كه تو آن را نعمتى از خود بر من مى خوانى و مرا به كفران آن سرزنش مى كنى، اين نعمت نبود، بلكه تسلط جابرانه اى بود كه نسبت به من و به همه بنى اسرائيل داشتى و برده گرفتن مردم به ظلم و زور، كجايش نعمت است؟!

پس جملۀ مورد بحث، جمله اى است استفهامى كه معناى انكار را مى رساند. و جملۀ «أن عَبَّدتَ بَنِى إسرَائِيل»، بيان مطلبى است كه كلمۀ «تِلكَ»، به آن اشاره مى كند، و حاصلش اين است كه:

اين مطلبى كه تو با جملۀ «وَ أنتَ مِنَ الكَافِرِين» بدان اشاره كردى و منتى بر من نهادى، نعمتى كه من آن را كفران كردم و سپاس ولى نعمت خود و ولى نعمت همه بنى اسرائيل را نگاه نداشتم، صحيح نيست. زيرا ولى نعمت بودن تو، مستند به ظلم بود و تو با ظلم و زور، خود را ولى نعمت ما كردى، و ولايتى هم كه با ظلم و زور درست شده باشد، ظلم است، و حاشا بر اين كه ولى نعمت مظلومان و زيردستان خود باشد و گرنه بايد برده گيرى هم نعمت باشد و حال آنكه نيست.

پس در حقيقت، در جملۀ «أن عَبَّدتَ بَنِى إسرَائِيل»، سبب، در جاى مسبّب به كار رفته، (و به جاى اين كه فرموده باشد: «تو بر من منت مى گذارى كه ولى نعمتم بودى»، فرموده: «تو بر من منت مى گذارى كه ما بنى اسرائيل را برده خود كرده اى).

بيان گفتار مفسران، درباره سخن فرعون: «آیا ما، تو را در کودکی تربیت نکردیم»؟

مفسران، گفتار فرعون، يعنى جملۀ «ألَم نُرَبِّكَ» را به دو اعتراض تجزيه و تحليل كرده اند، كه قبلا هم بدان اشاره شد. يكى تعريض بر اين كه او را در كودكى تربيت كرده. و ديگر اين كه او به جاى شكرگزارى، كفران نعمت كرده، و در زمين فساد انگيخته و مردى قبطى را كشته است.

آن وقت از دو جهت، به اشكال بر خورده اند.

يكى - همان طور كه گفتيم - اين كه: جملۀ «وَ جَعَلَنِى مِنَ المُرسَلِين»، زيادى مى شود كه در سياق جواب هيچ مورد حاجت قرار نمى گيرد.

دوم اين كه: جملۀ «وَ تِلكَ نِعمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَىَّ أن عَبَّدتَ بَنِى إسرَائِيل» از ناحيه موسى «عليه السلام»، جواب منت فرعون نمى شود. چون فرعون در منت خود، سخنى از بنى اسرائيل به ميان نياورده بود. او منت نهاده بود كه من تو را در كودكى ات، در آغوش خود بزرگ كرده ام. آن وقت پاسخ موسى «عليه السلام»، چه ربطى به اين منت دارد.

آنگاه در مقام توجيه كلام خود، وجوهى ذكر كرده اند.

اول اين كه: موسى «عليه السلام»، منت فرعون را اقرار داشته، لذا در پاسخ از آن حرفى نزده، بلكه تنها اين جهت را انكار كرده كه برده نگرفتن او برايش نعمتى باشد. و همزۀ انكار در تقدير است. گويى كه فرموده: «أوَ تِلكَ نِعمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَىَّ أن عَبَّدتَ بَنِى إسرَائِيل وَ لَم تُعَبِّدنّى: آيا اين نعمت است كه بر من منت مى گذارى كه بنى اسرائيل را برده خود كردى و مرا نکردی»؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷۱

و اين وجه صحيح نيست، زيرا تقدير بايد دليلى داشته باشد و در لفظ آيه، هيچ دليلى، حتى اشاره اى به اين تقدير وجود ندارد.

دوم اين كه: موسى «عليه السلام» خواسته با اين جواب خود، به طور كلى نعمت فرعون بر خود را انكار كند. به خاطر اين كه خاندان او، يعنى بنى اسرائيل را برده گرفته. گويا خواسته است بفرمايد: درست است كه مرا در آغوش خود پروريدى، ولى جنايت برده گيرى بنى اسرائيل، آن قدر بزرگ است كه اين خوبی هايت را پامال كرد.

پس جملۀ «أن عَبَّدتَ...»، در حقيقت، در مقام تعليل انكار موسى «عليه السلام» است.

و اين وجه، هرچند از وجه قبلى به ذهن نزديكتر است، ليكن باز معناى جواب تمام نيست. براى اين كه عمل زشت كسى، عمل نيكش را زشت نمى كند. برده گرفتنش از بنى اسرائيل، چه ربطى به تربيت موسى «عليه السلام»، در دامان خود دارد.

سوم اين كه: معناى آيه، اين است كه: اين نعمتى كه تو بر من مى نهى، كه مرا در آغوش خود بزرگ كرده اى، منشأ و سببش چه بود - اگر كشتن فرزندان بنى اسرائيل در بين نبود، تو اصلا مرا نمى شناختى - منشأ آشناشدنت با من، اين بود كه پسران بنى اسرائيل را مى كشتى، و مادر من مضطرب شد كه مبادا مرا هم بكشى. ناگزير مرا در صندوقى نهاده، به آب نهر سپرد و تو مرا از روى آب گرفتى و بزرگ كردى و چون خدمتى كه به من كردى، ناشى از آن ظلم و برده گيرى ات از بنى اسرائيل بود، لذا نمى توان نعمتش ناميد.

اين وجه هم، در جاى خود بد نيست، وليكن بحث در اين است كه آن را از كجاى آيه استفاده كنيم.

چهارم اين كه: آيه مى خواهد بفرمايد: آن كسى كه مرا تربيت كرد، مادرم و بنى اسرائيل بودند كه تو مجبورشان كردى مرا تربيت كنند و چون اين تربيت به اجبار تو بود، من آن را نعمت نمى دانم. چون منشأ آن، ظلم و برده گيرى بود.

و اين وجه از وجه قبلى، از ظاهر آيه دورتر است.

پنجم اين كه: آيه اعترافى است از ناحيه موسى «عليه السلام» به حق نعمتى كه فرعون به گردن آن جناب دارد، و مى خواسته بفرمايد: بله، اين كه تو همه كودكان بنى اسرائيل را كشتى و مرا نكشتى و برده نگرفتى و در عوض در آغوش خود تربيتم كردى، نعمتى است از تو بر من.

وليكن خواننده عزيز مى داند كه اين وجه، محتاج به تقدير است. (و تقدير آيه چنين مى شود: «أن عَبَّدتَ بَنِى أسرَائِيلَ وَ تَركَتَ تَعبِيدِى»، و در محاوره تقدير، خلاف اصل است).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷۲

«قَالَ فِرْعَوْنُ وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِينَ... مِنَ الْمَسجُونِينَ»:

بعد از آن كه فرعون درباره رسالت موسى «عليه السلام» سخن گفت و از رسالتش انتقاد كرد و موسى «عليه السلام» پاسخ او را داد، ناگزير اشكال را متوجه مرسل و فرستنده او كرد، كه چه كسى تو را فرستاده؟

موسى در پاسخ گفت: مرا ربّ العالَمين فرستاده. فرعون دوباره بر مى گردد و از او توضيح مى خواهد كه: ربُّ العالَمين چيست، كه اين استيضاح تا آخر آيه هفتم، ادامه دارد.

در اين جا براى اين كه مراد از اين آيات روشن شود، ناگزيريم قبلا اصول «وثنيّت» را در نظر داشته باشيم و ببينيم «وثنيّت»، اصولا درباره مسأله «ربوبيت» چه مى گويند. هرچند كه در خلال بحث هاى گذشته اين كتاب، مكرر به اين معنا اشاره رفت، ولى اين جا نيز، بدان اشاره اى مى شود.

اشاره به اعتقادات بت پرستان، درباره خداى سبحان و ارباب و آلهه

«وثنيت» - مانند اديان توحيد - وجود تمامى موجودات را منتهى به پديد آورنده اى واحد مى داند، و كسى را با او در وجوب وجود شريك ندانسته، وجود او را بزرگتر از آن مى داند كه به احدى تحديد شود، و عظيم تر از آن مى داند كه فهم و درك بشر بدان احاطه يابد. و به همين جهت، او را بزرگتر و بشر را كوچكتر از آن مى داند كه عبادت خود را متوجه او سازند. پس جايز نيست او را عبادت كنند. چون «عبادت»، نوعى توجه به سوى معبود است و توجه هم نوعى ادراك.

و به همين دليل، از پرستش خدا و تقرب به درگاه او عدول نموده، به اشياى ديگرى تقرب جستند. اشيايى از مخلوقات خدا كه وجودات شريف نورى و يا نارى دارند و خود از نزديكان درگاه خدا و فانى در او هستند.

مانند ملائكه و جنّ و قدّيسين از بشر، كه از لوث و آلايش هاى مادى دور بوده و فانى در لاهوت اند، و به وسيله همان لاهوت باقى اند، كه يك طبقه از آنان، پادشاهان بزرگ و يا بعضى از ايشان اند، كه البته قدماى «وثنيت»، اين طبقه اخير را معبود مى دانستند، كه يكى از ايشان، «فرعون» زمان موسى بوده است.

و كوتاه سخن اين كه: «وثنيت» به منظور پرستش نامبردگان، براى هر يك بتى ساخته بودند تا آن بت ها را بپرستند و معبودهاى نامبرده در ازاى عبادتى كه مى شوند، صاحبان عبادت را به درگاه خدا نزديك نموده، برايشان شفاعت كنند.

شفاعت در اين كه خيراتى را كه از آن درگاه مى گيرند، به سوى ايشان سرازير كنند و براى جلب اين خيرات، ملائكه را مى پرستيدند، و يا آن كه شرورى كه از ايشان صادر مى شود به سوى صاحبان عبادت نفرستند، و به اين منظور، «جنّ» را (كه به زعم ايشان موجوداتى شرور بودند) مى پرستيدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۷۳

آرى، به زعم «وثنيت»، كارها و تدبير امور عالَم، هر قسمتش به يك طبقه از معبودها واگذار بود. مثلا حبّ و بغض، و صلح و جنگ، و آسايش و امثال اين ها، هر يك به يك طبقه واگذار شده بود. بعضى ها هم معتقد بودند تدبير نواحى مختلف عالَم، هر قسمت به يك طبقه از معبودين واگذار شده.

مثلا آسمان به دست يكى، و زمين به دست ديگرى، و انسان به دست يكى، و ساير انواع موجودات به دست ديگرى واگذار شده است.

در نتيجه، براى «وثنى مسلكان»، يك ربّ مطرح نبوده، بلكه ارباب متعدد و آلهۀ بسيارى قائل بودند، كه هر يك، عالَمى را كه به او واگذار بود، تدبير مى كرد. الهى مدبّر امور زمين و الهى ديگر مدبّر امور آسمان، و الهى مدبّر امور جايى ديگر بود، و همه اين آلهه، يعنى ملائكه و جن و قديسين از بشر، خود نيز الهى دارند كه او را مى پرستند و او، خداى سبحان است، كه اله الآلهه و ربّ الارباب است.

بيان علت اين كه فرعون گفت: «ربُّ العالَمين چيست»؟

حال كه اين معنا روشن شد معلوم شد كه در برابر يك وثنى ، كلمه رب العالمين كلامى بى معناست و با اصول مذهب آنان هيچ معنايى ندارد، چون اگر مقصود از اين كلمه يكى از مقدسات مذكور باشد كه هيچ يك از آنها رب العالمين نيست ، بلكه رب عالم خودش مى باشد كه مسؤ ول تدبير و مباشر در تصرف همان عالم است ، مانند عالم آسمان و عالم زمين و امثال آن ، و اگر منظور از اين كلمه خداى سبحان باشد كه باز او رب العالمين نيست و اصلا با عالميان سر و كارى ندارد، زيرا گفتيم امور عالميان به زعم فرعونيان واگذار به ديگران شده است و خداى سبحان رب آنان و به عبارت ديگر رب الارباب و تنها اله عالم الهه است و اگر غير اين دو طايفه منظور باشد، يعنى كسى منظور باشد كه نه رب واجب الوجود باشد و نه ارباب ممكن الوجود، كه چنين ربى مصداق خارجى و معقول ندارد.

پس در جمله «قال فرعون و ما رب العالمين » فرعون از موسى (عليه السلام ) از حقيقت رب العالمين مى پرسد، چون فرعون وثنى مذهب بود و خود بت مى پرستيد و مع ذلك ادعاى الوهيت هم داشت . اما اينكه بت مى پرستيد، براى اينكه در سوره اعراف درباره اش فرموده : «يذرك و آلهتك »، پس معلوم مى شود آلهه داشته و اما ادعاى الوهيتش از همان آيه و آيه «فقال انا ربكم الاعلى » استفاده مى شود.

و در اعتقاد وثنى ها منافاتى ميان رب و مربوب بودن يك نفر نيست و ممكن است شخص واحدى مانند فرعون ، مثلا از يك سو خودش رب ساير مردم باشد و از سوى ديگر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷۴

مربوب ربى ديگر بوده باشد، چون ربوبيت در نظر آنان به معناى استقلال در تدبير ناحيه اى از عالم است و با امكان و مربوبيت هيچ منافات ندارد، بلكه اصولا همه رب هاى وثنى ها مربوب ربى ديگرند، كه او خداى سبحان است ، كه رب الارباب است و ديگر هيچ الهى مافوق او نيست ، او الهى ندارد.

و در اعتقاد وثنيت ، پادشاهى عبارت است از ظهور و جلوه اى از لاهوت در نفس بعضى از افراد بشر يعنى پادشاه ، كه آن ظهور عبارت است از تسلط بر مردم و نفوذ حكم ، و به همين جهت پادشاهان را مى پرستى دند، همانطور كه ارباب بتها را مى پرستيدند و نيز رؤ ساى خانواده ها را در خانه مى پرستيدند و فرعون يكى از همين وثنى ها بود، كه آلهه اى مى پرستيد و چون خودش پادشاه قبطيان بود، قومش او را مانند ساير آلهه مى پرستيدند.

و اين فرعون با چنين وصفى وقتى از موسى و هارون شنيد كه مى گويند: «انا رسول رب العالمين » تعجب كرد، چون معناى معقولى براى گفتار آنان به نظرش نرسيد، زيرا اگر منظورشان از رب عالميان خداى واجب الوجود است كه او رب عالميان نيست بلكه تنها رب يك عالم است آن هم عالم ارباب ، نه رب همه عالميان و اگر منظورشان بعضى از ممكنات شريف و قابل پرستش است ، مانند بعضى از ملائكه و غير ايشان آن نيز رب يك عالم از عوالم خلقت است ، نه رب همه عالميان ، پس معناى رب العالمين چيست ؟ و به همين جهت پرسيد: «رب العالمين چيست ؟»

و از آن حقيقت كه موصوف به صفت رب العالمين است پرسش نمود.

خلاصه : منظورش از سؤال اين است ، نه اينكه بخواهد از حقيقت خداى سبحان بپرسد، چون فرعون به خاطر اينكه وثنى مذهب بود، معتقد به خداى تعالى و مؤ من به او بود، چيزى كه هست مانند ساير وثنى ها معتقد بود كه هيچ راهى به درك و فهم حقيقت خدا نيست ، پس ‍ ديگر معنا ندارد او از وجود خدا پرسش كند، با اينكه وجود خدا اساس ‍ مذهب ايشان است ، و اگر ساير آلهه را هم مى پرستند، براى خاطر او مى پرستند كه شرحش گذشت .

توضيح جواب موسى «ع»، به سؤال فرعون

و جمله «قال رب السموات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين » پاسخ موسى (عليه السلام ) از سؤ ال اوست كه پرسيد «رب العالمين چيست ؟» و جمله ، خبرى است از مبتدايى كه حذف شده و حاصل معنايش - بطورى كه از سياق مطابقت بين سؤ ال و جواب بر مى آيد - اين است كه:

رب العالمين همان رب آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو است مى باشد كه تدبير موجود در آنها به خاطر اينكه تدبيرى است متصل و واحد و مربوط به هم ، دلالت مى كند بر اينكه مدبر و ربش نيز واحد است و اين همان عقيده اى است كه اهل يقين و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷۵

آنهايى كه غير اعتقادات يقينى و حاصل از برهان و وجدان را نمى پذيرند بدان معتقدند. و به تعبير ديگر، مراد من از «عالمين »، آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است ، كه با تدبير واحدى كه در آنها است دلالت مى كنند بر اينكه رب و مدبرى واحد دارند و مراد از «رب العالمين »، همان رب واحدى است كه تدبير واحد عالم بر او دلالت دارد و اين دلالت يقينى است ، كه وجدان اهل يقين آن را درك مى كند، اهل يقينى كه جز با برهان و وجدان سر و كارى ندارند.

حال اگر بگويى فرعون از موسى جز اين را نخواست كه رب العالمين را برايش معرفى كند كه حقيقت او چيست - چون در نظر او اين كلمه معناى معقولى نداشت - پس او تنها مى خواست معناى اين كلمه را تصور كند، با اين حال چه معنا دارد كه موسى (عليه السلام ) در پاسخش ‍ بفرمايد: «ان كنتم موقنين - اگر اهل يقين باشيد؟» چون يقين علم تصديقى است ، كه تصور، هيچ توقفى بر آن ندارد، و (حال آنكه ) موسى (عليه السلام ) در پاسخ خود، تصور رب العالمين را مشروط و موقوف بر يقين كرد.

علاوه بر اين آن جناب در پاسخ فرعون مطلبى نفرمود، جز اينكه لفظ عالمين را برداشته «(سماوات و الارض و ما بينهما») را به جايش ‍ نهاد و به جاى رب العالمين كه فرعون نفهميده بود، گفت : «رب السموات والارض و ما بينهما» و خلاصه لفظ «عالمين » را كه جمع بود تفسير كرد به اسماى مفردات آن جمع - مثل اينكه ما كلمه رجال را تفسير كنيم به زيد و عمرو و بكر - و چنين تفسيرى هيچ فايده اى به شنونده نمى دهد و شنونده به جز همان تصورى كه از شنيدن لفظ رجال داشت ، تصور ديگرى برايش دست نمى دهد و يقينى برايش ‍ حاصل نمى شود.

در جواب مى گوييم : اينكه فرعون از موسى (عليه السلام ) خواست كه برايش كلمه «رب العالمين » را تصوير كند مسلم است و هيچ شكى در آن نيست ، و ليكن موسى (عليه السلام ) به جاى اينكه در پاسخ همان لفظ رب العالمين را بياورد، لفظ «سماوات و الارض و ما بينهما» را آورد، تا بر ارتباط بعضى اجزاى عالم به بعضى ديگر و اتصال آنها دلالت كند، اتصالى كه از وحدت تدبير واقع در آنها و نظام جارى در آنها خبر دهد، آنگاه كلام خود را مقيد كرد به اينكه : «اگر اهل يقين باشيد»، تا دلالت كند بر اينكه اهل يقين ، از همين وحدت تدبير به وجود مدبرى واحد براى همه عالم ، يقين پيدا مى كنند.

پس گويا فرعون گفته است : مقصودت از رب العالمين چيست ؟ و او در پاسخ گفته : همان است كه مقصود اهل يقين است ، كه از راه ارتباطى كه در تدبير عوالم سماوات و ارض

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷۶

و آنچه بين آن دو است استدلال مى كنند بر اينكه همه اين عوالم يك مدبر و يك رب دارند، كه در ربوبيت خود شريكى ندارد و چون قائل به وجود ربى واحد براى عالميان بوده اند، ناچار از كلمه «رب العالمين» تصورى در ذهنشان مى آيد، چون معنا ندارد بدون تصور چيزى ، تصديق به آن كنند.

و به عبارت خلاصه تر اين كه: رب العالمين كسى است كه اهل يقين ، وقتى به آسمانها و زمين و ما بين آن دو مى نگرند و نظام واحد را در آنها مى بينند به وى و به ربوبيتش نسبت به همه آنها يقين پيدا مى كنند. و استدلال به تحقق تصديق بر تحقق تصور قبل از آن ، قوى ترين استدلالى است كه ممكن است اقامه شود بر اينكه خداى تعالى به وجهى قابل درك و به تصورى صحيح قابل تصور است هر چند كه به حقيقت و كنهش قابل درك نيست و محال است احاطه علمى به وى يافت .

پس با آنچه گفته شد دو نكته به خوبى روشن گرديد:

اول اينكه : موسى (عليه السلام ) در پاسخ به فرعون وى را در آنچه پرسيد به چيزى حواله داد كه اهل يقين مى توانند تصورش كنند، چون به وجودش يقين دارند(و خلاصه فرمود اگر مى خواهى رب العالمين را تصور كنى و بدانى كه كيست ، بايد اهل يقين شوى ).

دوم اينكه : آن حجيت و برهانى كه در سخن خود بدان اشاره كرد، برهانى بود بر توحيد ربوبيت ، كه آن را از وحدت تدبير گرفته بود، چون در قبال وثنى ها بايد همين مساءله توحيد ربوبيت اثبات شود، زيرا وثنى ها - همانطور كه مكرر گفته شد - قائل به توحيد ذات هستند، و در ربوبيت خدا شريك قائل شده اند.

با اين بيان ، فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: از آنجايى كه علم به حقيقت ذات خدا ممتنع و محال بوده ، موسى (عليه السلام ) از تعريف حقيقت رب العالمين عدول كرده ، متعرض ‍ تعريف او به صفاتش شده است و گفته رب العالمين همان رب آسمانها و زمين و ما بين آن دو است و با جمله «ان كنتم موقنين » اشاره كرد به اينكه سراپاى عالم ، با حدوث خود دلالت مى كند بر اينكه داراى محدث و پديد آورنده است ، و پديد آورنده اش ذاتى است واحد و واجب الوجود كه هيچ چيز در وجوب وجود شريك او نيست .

وجه فساد اين گفتار همان است كه گفتيم وثنيت همه اين حرفها را قبول دارند، يعنى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷۷

به وجود خداى تعالى و به محال بودن درك حقيقت ذات او، و به اينكه پديد آورنده عالم ، ذاتى است واجب الوجود و احدى در وجوب وجود، شريك او نيست قائل هستند و آلهه اى را كه خيال كرده است هر يك مدبر يك ناحيه از عالمند همه را مخلوق خدا مى دانند - كه بيانش ‍ گذشت - بنابراين ، گفتار مذكور در تقرير آيه ، گفتارى است كه هيچ ربطى به مقام احتجاج و مخاصمه عليه وثنى ها ندارد.

«قال لمن حوله الا تستمعون » - يعنى آيا گوش نمى دهيد به اين موسى كه چه مى گويد؟ و اين استفهام براى تعجب است ، و من ظورش ‍ اين است كه حاضران نيز خوب گوش بدهند و مانند او تعجب كنند، كه ادعاى رسالت از طرف رب العالمين مى كند و چون مى پرسم رب العالمين چيست دوباره همان سخن اولش را اعاده مى كند و چيزى علاوه بر آن نمى گويد.

و اين عكس العملى كه فرعون بروز داد، نقشه اى بود كه بر روى حق پرده بپوشاند چون از كلام موسى (عليه السلام ) حق برايش روشن شده بود، زيرا موسى گفت تمامى عالم دلالت دارد بر يك تدبير، كه اهل يقين آن را مشاهده مى كنند و اين وحدت تدبير، دلالت دارد بر اينكه رب و مدبرى واحد دارد، و اين رب واحد، همان رب العالمين است كه درباره او از من سؤ ال كردى ، ولى فرعون گفتار موسى را اين طور تفسير كرد كه وى مى گويد: ما رسول رب العالمينيم ، و چون از او مى پرسم رب العالمين چيست ؟ جوابم مى دهد كه او رب العالمين است .

از آنچه گذشت روشن گرديد اين كه بعضى از مفسرين در تفسير جمله «اذ تسمعون» گفته اند كه مرادش اين بوده كه:

من از ذات رب العالمين مى پرسم و او از صفاتش خبر مى دهد تفسير صحيحى نيست ، براى اينكه سؤ ال فرعون از ذات ، ذات از حيث صفت بود، كه بيانش ‍ گذشت ، تازه موسى (عليه السلام ) در پاسخ ، ذات را به وصف هم تفسير نكرد، بلكه عبارت رب العالمين را عوض كرده به جايش «رب السموات و الارض » آورده ، خلاصه ، در عبارت دومى ، سماوات و ارض را به جاى عالمين در عبارت اول آورد و گويا اشاره كرد به اين كه فرعون معناى كلمه عالمين را نمى فهمد.

جواب دوم موسى «ع» به فرعون، از حقيقت ربّ العالمين

«قال ربكم و رب آبائكم الاولين » - اين جمله ، پاسخ دوم موسى (عليه السلام ) از پرسش فرعون است ، وقتى موسى ديد فرعون دارد مغلطه مى كند و امر را بر حاضرين مجلس

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷۸

مشتبه مى سازد لذا با اينكه كلمه عالمين را به تمامى عالم از آسمانها و زمين و ما بين آن دو - كه انسانها جزو آن است - تفسير كرده بود، مع ذلك براى اينكه نقشه فرعون را خنثى كرده باشد، صريح تر جواب داد و گفت : رب العالمين همان رب شما و رب پدران گذشته شما است .

خوب ، خواهى گفت : عالم انسانى كه چندين عالم نيست ، بلكه يك عالم است با اين حال چطور آن جناب كلمه عالمين را در پاسخ دومش ‍ به عالم انسانها تفسير كرد؟

در جواب مى گوييم : كلمه عالم به معناى جماعتى از مردم و يا موجوداتى ديگر است ، پس عالمهاى انسان عبارت مى شود از جماعتهاى انسان ، از جماعت حاضر در جلسه ، و جماعت گذشته ايشان كه فرمود: پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما.

توضيح بيشتر اين محاوره اينكه فرعون نمى خواست از حريم ارباب دفاع كند، بلكه در حقيقت مى خواست از ربوبيت خود دفاع كند و اين حيله را به كار برد كه تعلق ربوبيت خدا نسبت به خود را باطل كند و بگويد اصلا دامنه ربوبيت خدا مرا نمى گيرد، ولى اين معنا را اينطور بيان كرد كه : ربوبيت خدا به عالميان تعلق نمى گيرد و گرنه ربوبيت همه رب ها باطل مى شود، كه يكى از آنها منم ، هر چند فرعون خود را بزرگترين رب ها مى دانست ، كه خداى تعالى از وى حكايت فرموده كه گفت : «انا ربكم الاعلى » و نيز حكايت فرموده «قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ».

پس گويا به موسى گفته است : اگر مقصودت از رب العالمين ، خداى تعالى است ، كه او رب العالمين نيست ، بلكه رب ارباب است و بس ، و اگر مقصودت الهى ديگر است كه آن هم باطل است ، زيرا هيچ الهى رب العالمين نيست بلكه هر الهى رب العالم خودش است ، پس ديگر رب العالمين چه معنايى دارد؟ و موسى (عليه السلام ) در پاسخ جوابى داده كه حاصلش اين مى شود كه در عالم هستى جز يك رب وجود ندارد، در نتيجه رب العالمين رب شما هم هست و او مرا نزد شما فرستاده .

و حاصل مغلطه فرعون اين است كه موسى جوابى به من نداد، تنها عبارت رب العالمين را عوض كرد، لذا موسى براى بار دوم به طور صريح فرمود: رب العالمين همان رب عالم انسانيت عصر حاضر و عالم انسانيت عصرهاى گذشته است و با اين بيان حيله و نقشه فرعون خنثى شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۷۹

فرعون به موسى «ع»، برچسب ديوانگى مى زند

«قال ان رسولكم الذى ارسل اليكم لمجنون » - اين جمله ، حكايت كلام دوم فرعون است ، كه از در هوچى گرى و مسخره ، رسالت او را به حاضرين نسبت داد و گفت رسولى كه نزد شما فرستاده شده ، چون خواست بگويد شان من اجل است از اينكه رسولى نزد من فرستاده شود، در نهايت هم به او نسبت ديوانگى داد، كه چرا گفت : پروردگار شما و پروردگار شما و پروردگار پدران گذشته شما...

و اگر اين گفتار وى را تشريح كنيم چنين مى شود كه گويا خواسته است بگويد: اين مرد ديوانه است ، براى اينكه سخنانش آشفته است و حكايت مى كند از اينكه نيروى تعقلش پريشان و آشفته شده ، براى اينكه مى گويد: من رسول رب العالمينم و چون مى پرسم رب العالمين چيست ؟ دوباره همان رب العالمين را با عبارتى ديگر تكرار مى كند و وقتى از سخن او تعجب مى كنم ، دوباره گفتار خود را تفسير كرده مى گويد: رب شما و پدران گذشته شما.

«قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون » - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از مشرق آن طرفى است كه آفتاب و ساير ستارگان آسمان ، طلوع مى كنند و مراد از مغرب آن جهتى است كه بر حسب حس ظاهرى ما، در آن طرف غروب مى كنند، و مراد از ما بين آن دو، ما بين مشرق و مغرب است كه شامل همه عالم محسوس شده ، درنتيجه عبارت اخراى همان عبارت قبلى مى شود، كه فرمود: «رب السموات و الارض و ما بينهما».

پس ‍ اين جواب ، اعاده همان جواب اول است ، و همان غرض را كه عبارت بود از اتصال تدبير و اتحاد آن ، دنبال مى كند، البته به بيانى ديگر و آن اين است كه : هر طلوعى وقتى طلوع است كه غروبى هم در مقابلش باشد و وقتى هر طلوعى غروبى داشت ، ناگزير هر مشرق و مغربى وقتى متصور است كه وسطى هم بين آن دو باشد، همچنان كه در پاسخ اول ، وقتى آسمان قابل تصور است كه زمينى در مقابلش باشد و وقتى آسمان و زمينى ، متصور است كه واسطه اى هم بين آن دو باشد و وقتى مشرقى به مغربى مرتبط مى شود و هر دوى آنها به وسطى مرتبط مى گردند كه تنها يك تدبير در آنها به كار رود. و خلاصه ، اين قسم از ارتباط و اتحاد غير از يك تدبير نمى پذيرد، همچنان كه در عالم انسانيت نيز هر امت موجودى ارتباط وجودى به امتهاى گذشته دارد، ارتباط پدر، فرزندى ، و همه انسانهاى گذشته و حاضر يك نوعند و چون نوع يكى است ، تدبير در آن نيز يكى است ، پس مدبر هم يكى است .

در آخر جواب اول كه گفت : «اگر اهل يقين باشيد»، و در آخر جواب مورد بحث كه فرموده : «اگر تعقل كنيد»، خواسته است جواب عبارت فرعون را بدهد كه از باب استهزاء و اهانت به حاضر ين رو كرد كه : «هيچ مى شنويد اين مرد چه مى گويد؟» و در آخر هم او را

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۸۰

ديوانه معرفى كرد، به اين بيان كه با جمله «اگر نيروى تعقل مى داشتيد» اشاره كرد به اينكه تو و حاضرين در مجلست از نعمت تعقل محروميد و درك و فهم نداريد، و گرنه ، اگر فهم مى داشتيد پاسخ اول مرا مى فهميديد و مى فهميديد كه پاسخ من تكرار بدون فايده نبود و براى پى بردنتان به توحيد پروردگار كافى بود و متوجه مى شديد به اينكه آن كس كه قائم به تدبير همه عالميان از آسمانها و زمين و ما بين آن دو است ، مدبر واحدى است و غير او مدبر و ربى ديگر نيست .

پس از آنچه گذشت روشن شد كه آيه شريفه ، يعنى آيه «رب المشرق ...» بيان ديگرى است بر همان پاسخ اولى كه فرمود: «رب السموات و الارض و ما بينهما»، و برهانى است بر وحدت مدبر از راه وحدت تدبير، كه در آن رب العالمين را تعريف كرده به اينكه رب العالمين آن مدبر واحدى است كه تدبير واحد تمامى عوالم بر وجودش ‍ دلالت مى كند،چيزى كه هست بيان در آيه مورد بحث ، روشنتر است ، چون مشتمل بر معناى طلوع و غروب است ، و تدبير آن دو براى همه روشن است .

مفسرين گفته اند: برهانهايى كه در اين آيات آمده برهان بر وحدانيت ذات واجب الوجود بالذات ، و شريك نداشتن در وجوب وجود است ، كه بطلانش گذشت و گفتيم چنين برهانى در مقابل كسى اقامه مى شود كه وحدت ذات واجب الوجود بالذات را منكر باشد و وثنى ها منكر اين معنا نبودند.

«قال لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين » - در اين آيه فرعون موسى را تهديد مى كند كه اگر بار ديگر از ربوبيت رب العالمين و رسالت خودش از طرف او سخن به ميان آورد، او را به زندان خواهد انداخت ، و اين داب و روش همه جاهلان است ، كه وقتى حرف حسابى نداشته باشند، متوسل به زور شده ، تهديد مى كنند و وعيد مى دهند.

و اينكه فرعون گفت : اگر الهى غير از من بگيرى چنين و چنان مى كنم ، منظورش از گرفتن الهى غير از او، قائل شدن به ربوبيت رب العالمين است كه موسى فرعون را به سوى آن مى خواند، و اگر خود آن را نگفت و كنايه آورد، براى اين بود كه حتى زبان خود را به گفتن آن نگرداند و اسم رب العالمين را به زبان نياورد و اگر نامى از ساير آلهه نياورد، براى اين بود كه خود را بزرگترين آلهه مى دانست و عار داشت كه نامى از آنها ببرد و گويا مجازات هر كس كه منكر الوهيت او مى شد زندان بوده كه گفته تو را از زندانيان قرار مى دهم .

و ظاهرا الف و لام در المسجونين براى عهد است و جمله چنين معنا مى دهد كه : اگر بر اين سخنت پافشارى كنى ، تو را در زمره همان كسانى قرار مى دهم كه مى دانى در زندان من چه

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۸۱

حال و روزى دارند و چه شكنجه ها كه مى بينند، و چون مى خواست ، به اين نكات اشاره كند، گفت : «من المسجونين » و نگفت «لاسجننك » با اينكه تعبير دوم مختصرتر بود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←