تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←


«بیان آیات»


مقايسه قوم پیامبر اسلام «ص»، با اقوام پیامبران گذشته

در اين آيات، به داستان هايى از اقوام انبياى گذشته شروع كرده، تا روشن شود كه قوم خاتم الانبياء «صلى الله عليه و آله» نيز، همان راهى را مى روند كه قوم موسى و هارون و ابراهيم و نوح و هود و صالح و لوط و شعيب رفته بودند، و به زودى راه اينان نيز، به همان سرنوشتى منتهى مى شود كه آن اقوام ديگر بدان مبتلا شدند. يعنى بيشترشان ايمان نمى آورند و خدا ايشان را به عقوبت دنيايى و آخرتى مى گيرد.

دليل بر اين كه آيات در مقام به دست دادن چنين نتيجه اى است، اين است كه در آخر هر داستانى مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ أكثَرُهُم مُؤمِنِين وَ إنَّ رَبَّكَ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيم»، همچنان كه در داستان خاتم الانبياء «صلى الله عليه و آله» بعد از ختم كلام و حكايت اعراض قومش در آغاز سوره فرمود: «وَ مَا كَانَ...». پس معلوم مى شود كه آيات در مقام تطبيق داستانى بر داستان ديگر است.

و همه براى اين است كه خاطر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» تسليت يافته، حوصله اش از تكذيب قومش سر نرود و بداند كه تكذيب قوم او، امرى نوظهور و تازه نيست، بلكه همه اقوام انبياى گذشته نيز، همين رفتار را داشتند و از قوم خود انتظارى جز آنچه امت هاى گذشته در مقابل انبياى خود داشتند، نداشته باشد.

و در ضمن، قوم آن جناب را هم تهديد می کند به سرنوشتی که امت های گذشته، به خاطر تکذیب پیغمبرشان دچار شدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۵۹

مؤيد اين معنا، اين است كه در آغاز نقل داستان ابراهيم «عليه السلام» فرمود: «وَ اتلُ عَلَيهِم نَبَأَ إبرَاهِيم: داستان ابراهيم را بر ايشان بخوان».

«وَ إِذْ نَادَى رَبُّك مُوسى... أَلا يَتَّقُونَ»:

يعنى: به ياد آر زمانى را كه پروردگارت موسى را ندا در داد و او را به رسالت به سوى فرعون مبعوث فرمود، تا بنى اسرائيل را از چنگ وى برهاند. (به تفصيلى كه در سوره «طه» و غير آن گذشت).

جملۀ «أنِ ائتِ القَومَ الظَّالِمِين»، نوعى تفسير است براى ندا و مى رساند كه آن ندا چه بوده، و اگر نخست فرمود: «اين كه نزد قوم ستمكار بروى»، و سپس آن قوم را به قوم فرعون تفسير كرد، براى اين بود كه به حكمت اين مأموريت كه شرك ايشان و ظلمى بود كه نسبت به بنى اسرائيل روا مى داشتند - كه تفصيلش در سوره «طه»، از آيه «إذهَبَا إلَى فِرعَونَ إنَّهُ طَغَى... فَأتِيَاهُ فَقُولَا إنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأرسِل مَعَنَا بَنِى إسرَائِيلَ وَ لَا تُعَذِّبهُم» آمده - اشاره كند.

و جملۀ «ألَا يَتَّقُون: چرا به تقوا نمى گرايند» - به صيغه غيبت - توبيخى است غيابى، كه خداى تعالى از ايشان كرده و چون اين توبيخ در روز انعقاد رسالت موسى واقع شده، اين معنا را مى دهد كه: اى موسى! به ايشان بگو: پروردگار من، شما را توبيخ مى كند به اين كه راه تقوا را ترك كرده ايد، و مى فرمايد: «ألَا يَتَّقُون».

اشاره به معناى «خوف» و فرق آن با «خشيت»

«قَالَ رَبِّ إِنّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ * وَ يَضِيقُ صَدْرِى وَ لا يَنطلِقُ لِسانى فَأَرْسِلْ إِلى هَارُونَ»:

در مجمع البيان گفته: كلمۀ «خوف»، به معناى آن حالت ناراحتى و اضطراب درونى است، كه در هنگام توقع و احتمال ضرر به آدمى دست مى دهد و نقيض آن، حالت «امن» است، كه به معناى آرامش و سكون نفس است، نسبت به اين كه نفعش خالص و آميخته با ضرر نيست، و ضرر آن را تهديد نمى كند، و بيشتر موارد اطلاق «خوف» در مورد احساس شر است. مواردى كه آدمى را وادار مى كند به اين كه برخيزد و براى جلوگيرى از آن شر، ابتكارى كند. هرچند كه در دل اضطرابى پيدا نشود.

به خلاف «خشيت» كه آن، مخصوص مواردى است که نفس آدمی از احساس شر، دچار اضطراب و تشویش گردد و به همین جهت است که خدای تعالی، «خشیت» از غیر خود را از انبیائش نفی کرده

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۶۰

و فرموده است: «لَا يَخشَونَ أحَداً إلَّا اللّه»، وليكن نفرمود كه: «از غير خدا خوف ندارند»، و چه بسا «خوف» را اثبات هم كرده باشد. چون فرموده: «وَ إمَّا تَخَافَنَّ مِن قَومٍ خِيَانَةً».

«إنِّى أخَافُ أن يُكَذِّبُون » - يعنى: من مى ترسم قوم فرعون، نسبت دروغ به من بدهند.

«وَ يَضِيقُ صَدرِى وَ لَا يَنطَلِقُ لِسَانِى » - دو فعل «يَضِيقُ» و «يَنطَلِقُ»، هر دو مرفوع اند. چون معطوف اند به «أخَافُ». در نتيجه، عذرى كه موسى آورد، سه چيز بوده: اول ترس از اين كه تكذيبش كنند. دوم اين كه: حوصله اش سر آيد و تاب مقاومت نداشته باشد. سوم اين كه: بيانش از اداى دعوت خود قاصر باشد.

ولى در قرائت يعقوب و غير او، دو فعل «يَضِيقُ» و «يَنطَلِقُ»، به نصب قرائت شده، تا عطف بر «يُكَذِّبُون» باشد و اين قرائت، با طبع معنا سازگارتر است. بنابراين، عذر موسى «عليه السلام»، تنها همان عذر اولى است. يعنى ترس از تكذيب، و دو تاى ديگر، نتيجه عذر اولى است.

به عبارت روشن تر، عذر تنها تكذيب مردم است، كه به سرآمدن حوصله و كندى زبان مى آورد. و اين معنا، علاوه بر سازگارى اش با طبع قضيه، با آيات ديگر اين داستان - كه در سوره هاى ديگر خواهيم خواند - سازگارتر است. چون در آن ها يك عذر آمده، كه همان ترس از تكذيب است.

«فَأرسِل إلِى هَارُون » - يعنى: ملك وحى خود را نزد هارون هم بفرست، تا او ياور من در تبليغ رسالت باشد. و اين تعبير، تعبيرى است شايع. وقتى كسى دچار بلايى شده باشد، و يا امرى بر او مشكل شده باشد، اطرافيان به وى مى گويند: بفرست نزد فلانى. يعنى از او كمك بطلب و او را ياور خود بگير.

پس جمله مورد بحث، جمله اى است متفرع بر جمله «من مى ترسم». و در حقيقت، جملۀ «من مى ترسم» و فروعاتى كه بر آن متفرع شده، از قبيل دلتنگى و گير كردن زبان، مقدمه بوده براى همين كه در جملۀ مورد بحث، رسالت را براى هارون درخواست كند، تا در كار رسالتش، شريك و ياور باشد.

آرى، منظور از اين مقدمه، اين بوده كه رسالت و مأموريتش با تصديق هارون و يارى او بهتر و سريعتر انجام شود. نه اين كه خواسته باشد از زير بار سنگين رسالت شانه خالى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶۱

در تفسير روح المعانى گفته: يكى از ادله اى كه بر اين معنا دلالت مى كند، اين است كه: جملۀ «فَأرسِل»، بين سه جمله اول و جمله چهارم، يعنى «وَ لَهُم عَلَىَّ ذَنبٌ» قرار گرفته. چون اين قرار داشتن اعلام مى كند كه با جمله چهارم ارتباطى دارد، و اگر سخنان موسى از باب تعلل و شانه خالى كردن بود، مى بايستى جملۀ «فَأرسِل»، آخر همه جملات در آيد، نه ماقبل آخر.

و اين دليلى كه روح المعانى آورده، دليل خوبى است. ولى از آن روشن تر، آيه «قَالَ رَبِّ إنِّى قَتَلتُ مِنهُم نَفساً فَأخَافُ أن يَقتُلُونِ * وَ أخِى هَارُونَ هُوَ أفصَحُ مِنِّى لِسَاناً فَأرسِلهُ مَعِى رِدءاً يُصَدِّقُنِى إنِّى أخَافُ أن يُكَذِّبُون» مى باشد كه به صراحت مى فهماند: منظور موسى «عليه السلام» از اين سخنان تعلل نبوده، بلكه مى خواسته كار دعوتش، صحيح تر و راهش به هدف نزديك تر شود.

معناى «ذنب» و مراد از اين كه موسى «ع» فرمود: «وَ لَهُم عَلَىَّ ذَنبٌ»

«وَ لهَُمْ عَلَىَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ»:

راغب در مفردات مى گويد: كلمۀ «ذَنب»، در اصل به معناى گرفتن دنباله چيزى است. مثلا گفته مى شود: «ذَنَبتُهُ». يعنى رسيدم به دُم آن و آن را گرفتم. ولى در هر عملى كه دنباله وخيمى دارد نيز استعمال مى شود. به اين اعتبار كه عمل مذكور نيز دُم و دنباله اى دارد.

و در آيه شريفه، اشاره است به داستان قتل موسى و اگر فرمود: «براى ايشان گناهى است به گردن من»، براى اين است كه موسى خود را گناهكار نمى دانست، بلكه به اعتقاد فرعونيان گناهكار بود، و يا آن كه اصلا «ذنب» در اين جا معناى گناه ندارد، بلكه به همان معناى لغوی خود استعمال شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶۲

یعنی: من کاری کرده ام که از نظر آن ها عاقبت وخيمى دارد، و دليلى هم نداريم كه «ذنب» در اين جا، به معناى نافرمانى خدا باشد، و بحث مفصل اين داستان - إن شاء اللّه - در سوره «قصص» خواهد آمد.

دلگرمى دادن خداوند به موسى و هارون: ما با شمایيم!

«قَالََ كلا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُّستَمِعُونَ»:

كلمۀ «كَلّا» (مانند حاشا)، ردع و ردّ سخنى را مى رساند و در اين جا، متعلق است به سخنان قبلى موسى، يعنى اظهار ترس از كشته شدن. پس اين كلمه به موسى تأمين مى دهد و او را دلگرم مى كند، كه مطمئن باشد دست فرعونيان به او نمى رسد.

و اما درخواست اين كه «هارون» را نيز رسول خود كند، و با او بفرستد، در آيه چيزى كه جواب از آن باشد، نيامده. تنها فرموده: پس دو نفرى آيات مرا نزد وى ببريد، و همين دلالت مى كند بر اين كه درخواستش پذيرفته شده است.

و جملۀ «فَاذهَبَا بِآيَاتِنَا»، متفرع بر همان ردع است. (نه، چنين نيست، پس آيات ما را ببريد). و اين تفريع، كلام را چنين معنا مى دهد كه: آيات ما را نزد فرعون ببريد و نترسيد. آنگاه اين معنا را تعليل كرده به اين كه «إنَّا مَعَكُم مُستَمِعُون: ما با شما هستيم و مى شنويم».

و مراد از ضمير جمع «كُم: شما»، با اين كه مورد خطاب دو نفر بودند، موسى و هارون و قوم فرعون است، كه آن دو، نزدشان مى روند.

و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: مراد از ضمير جمع، تنها موسى و هارون است. چون كمترين عدد جمع، دو نفر است، صحيح نيست. زيرا علاوه بر اين كه اصل دعوايش در خصوص مورد بحث باطل است، با ضميرهاى تثنيه اى كه قبلا گذشت و در آيات بعد نيز مى آيد، سازگار نيست و اين اشكال را ديگران نيز، به مفسر مذكور كرده اند.

كلمۀ «استماع»، به معناى گوش دادن به كلام و گفتار است. و اين تعبير، كنايه از اين است كه خداى تعالى، در گفتگوى آن دو با قوم فرعون حاضر است و كمال عنايت را به آنچه ميان آنان جريان مى يابد، دارد. همچنان كه در آيات اين داستان در سوره «طه» فرموده: «لَا تَخَافَا إنَّنِى مَعَكُمَا أسمَعُ وَ أرَى».

و حاصل معنا اين است كه: نه، چنين نيست و نمى توانند تو را بكشند. پس برويد نزد آنان، و آيات ما را ببريد و نترسيد، كه ما نزد شما حاضريم و آنچه پيش مى آيد، مى بينيم و به آن، كمال عنايت را داريم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶۳

گفتگوى موسى «ع» با فرعون، و پاسخ به اشکالات او

«فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنى إِسرائيلَ»:

اين جمله، بيان دستورى است كه در آيه قبل بود و فرمود: «فَاذهَبَا بِآيَاتِنَا». و جملۀ «فَقُولَا إنّا رَسُولُ رَبِّ العَالَمِين: پس بگوييد كه ما فرستاده ربّ العالَمين ايم»، تفريع بر رفتن نزد فرعون است.

و اگر كلمۀ «رسول» را مفرد آورد، با اين كه دو نفر بودند، يا به اين اعتبار است كه هر يك از آن دو، رسول بودند، و يا به اين اعتبار كه رسالتشان يكى بوده، و آن اين بوده كه «أن أرسِل...: بنى اسرائيل را با ما بفرستى». و يا به اين اعتبار كه كلمۀ «رسول»، در اصل مصدر بوده و مصدر، در مفرد و جمع يكسان مى آيد.

و تقدير كلام، اين است كه: «ما دو نفر، صاحب رسول ربّ العالَمين ايم». يعنى صاحب رسالت او هستيم. و اين احتمال آخرى را ديگران نيز آورده اند.

و جملۀ «أن أرسِل مَعَنَا بَنِى إسرَائِيل»، تفسير رسالتى است كه از سياق استفاده مى شود، و مقصود از اين رسالت (كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى)، اين است كه دست از آنان بردارى و آزادشان كنى.

ولى چون مقصود اصلى اين بوده كه بنى اسرائيل را از مصر به سرزمين مقدس منتقل كنند، سرزمينى كه خداى تعالى، وعده اش را به ايشان داده بود، به همان جايى كه موطن اصلى پدرانشان: ابراهيم و اسحاق و يعقوب «عليهم السلام» بود، به همين جهت نگفتند: «بنى اسرائيل را آزاد كن»، بلكه گفتند: «با ما بفرست». يعنى با ما به سرزمين فلسطين بفرست.

«قَالَ أَلَمْ نُرَبِّك فِينَا وَلِيداً وَ لَبِثْت فِينَا مِنْ عُمُرِك سِنِينَ»:

اين جمله، استفهام انكارى است و توبيخ و سرزنش را مى رساند. و كلمۀ «نُرَبِّكَ»، صيغه مع الغير از مضارع «تربيت» است، و كلمۀ «وليد»، به معناى كودك است.

وقتى كه فرعون متوجه سخنان موسى و هارون مى شود و سخنان آن دو را مى شنود، موسى را مى شناسد، و لذا خطاب را متوجه او، به تنهايى مى كند و مى گويد: «آيا تو نبودى كه ما، در كودكى تو را تربيت كرديم»؟ و مقصودش از اين سخن، اعتراض بر موسى بود از جهت ادّعايى كه موسى كرد.

خلاصه: منظورش اين است كه تو خيال كرده اى ما تو را نمى شناسيم؟ مگر تو همان نبودى كه ما، در آغوش خود بزرگت كرديم، در حالى كه كودك بودى و سال ها از عمرت را در ميان ما به سر بردى؟ ما اسم و رسم تو را مى شناسيم و هيچ خاطره اى از تو و احوال تو را فراموش نكرده ايم. آن وقت چطور شد كه ناگهان رسول شدى، تو كجا و رسالت كجا؟ با اين كه اصل و فرعت را مى شناسيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶۴

«وَ فَعَلْت فَعْلَتَك الَّتى فَعَلْتَ وَ أَنت مِنَ الْكَافِرِينَ»:

كلمۀ «فَعلَة» - به فتح «فاء»، صيغۀ مرّه از «فعل» است و يك بار را مى رساند. مثل اين كه مى گوييم: «ضَرَبتُهُ ضَربَةً». يعنى: او را زدم، يك بار زدن. و علت اين كه «فَعلَة» را توصيف كرد به جملۀ «الَّتِى فَعَلتَ: آن يك عملت كه انجام دادى»، اين بود كه بفهماند آن يك عملت، جرم بسيار بزرگ و رسوا بود.

و نظير اين تعبير، در آيه: «فَغَشِيَهُم مِنَ اليَمِّ مَا غَشِيَهُم» است. و منظور فرعون، از آن يك عملى كه موسى «عليه السلام» كرد، همان داستان كشتن مرد قبطى بود.

و اين كه گفت: «وَ أنتَ مِنَ الكَافِرِين: و تو از كافران بودى»، از ظاهر سياق - به طورى كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد - بر مى آيد كه:

مراد فرعون از «كفر موسى»، كفران نعمت است و اين كه تو نمك پروردۀ ما بودى و مع ذلك، آن مرد قبطى ما را كشتى، و در سرزمين ما، فساد انگيختى، با اين كه سال ها از نعمت ما برخوردار بودى، و ما تو را مانند ساير مواليد بنى اسرائيل نكشتيم، و در عوض، در خانۀ خود تربيت كرديم.

از اين همه بالاتر (البته به زعم فرعون)، تو مانند ساير بنى اسرائيل، بردۀ ما بودى. چون بنى اسرائيل همه بندگان ما هستند و من به آنان نعمت مى دهم. آن وقت تو، كه يكى از همين بردگان هستى، مردى از قوم و فاميل مرا كشتى و از رسم عبوديت و شكر نعمت من سر باز زدى؟!

پس خلاصۀ اعتراض فرعون در اين دو آيه، اين است كه:

تو همان كسى هستى كه ما در كودكى و خردسالى ات، تو را تربيت كرديم و سال هايى چند از عمرت را نزد ما به سر بردى، و با كشتن مردى از دودمان من، كفران نعمت من كردى، با اين كه تو عبدى از عبيد من، يعنى از بنى اسرائيل بودى. آن وقت با اين سوابق سوئى كه دارى، ادعاى رسالت هم مى كنى. تو را چه به رسالت؟ اگر تو را نمى شناختيم، باز مطلبى بود. ما كه تو را و نمك نشناسى ها و فسادت را مى دانيم و كاملا تو را مى شناسيم.

با اين بيان، روشن مى شود اين كه بعضى از مفسران، كلمۀ «كفر» را در مقابل «ايمان» گرفته و گفته اند: «معناى آيه اين است كه تو به الوهيت من كافر بودى، و يا اين است كه تو به همان خدايى كه ادعاى رسالتش را مى كنى، كافرى و به آن خدا هم ايمان ندارى، براى اين كه تو سال ها نزد ما بودى و با ما معاشرت داشتى و در كيش ما و ملت ما بودى»، معناى درستى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶۵

و همچنين آن مفسّر ديگر، كه گفته: «اين جمله، تنها مى خواهد بگويد تو كفران نعمت مرا کردی»، تفسير خوبى نكرده است. براى اين كه آيه شريفه مى فرمايد «تو از كافرانى»، و از ظاهر آن بر مى آيد كه مراد فرعون، «كفران نعمتى» است كه به عموم بنى اسرائيل داشته، و نيز آن نعمت ها كه به خصوص موسى ارزانى داشته است، نه تنها نعمت هاى خاصّۀ به موسى.

«قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ * فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَب لى رَبّى حُكْماً وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُرْسلِينَ * وَ تِلْك نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلىَّ أَنْ عَبَّدتَ بَنى إِسرائيلَ»:

ضمير در «فَعَلتُهَا» به كلمۀ «فَعلَة» - كه در آيه قبلى بود - بر مى گردد. و ظاهرا كلمۀ «إذَا»، مقطوع از جواب و جزاء است، و - به طورى كه گفته اند - معناى «حينئذٍ: در اين هنگام» را مى رساند. و كلمۀ «عَبَّدتَ» از «تعبيد» است و «تعبيد» و «إعباد»، به معناى بنده گرفتن است.

و اين آيات سه گانه، جوابى است كه موسى «عليه السلام» از اعتراض فرعون داده و از تطبيق اين جواب با اعتراضى كه فرعون كرد، بر مى آيد كه موسى «عليه السلام» اعتراض فرعون را تجزيه و تحليل كرده و از آن سه تا اشكال فهميده و در نتيجه، به هر سه پاسخ گفته است:

اول اين كه: فرعون از رسالت وى استبعاد كرده، كه چنين چيزى ممكن نيست. مگر ممكن است كسى كه ما سوابق او را كاملا مى شناسيم و مى دانيم كه مردى است چنين و چنان، رسول خدا شود؟ كه جمله: «ألَم نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَ لَبِثتَ فِينَا مِن عُمُرِكَ سِنِين»، متضمن آن است.

دوم اين كه: عمل او را زشت دانسته، و او را «مفسد» و «مجرم» خوانده، كه جمله: «فَعَلتَ فَعلَتَكَ الَّتِى فَعَلتَ»، متضمن آن است.

سوم اين كه: بر او منت نهاده، كه تو يكى از بردگان مايى، كه جملۀ «وَ أنتَ مِنَ الكَافِرِين»، اشاره به آن است.

و طبع كلام اقتضاء مى كرده كه نخست از اشكال دوم پاسخ گويد، سپس از اعتراض اولش، و در آخر، از اعتراض سومش و موسى «عليه السلام»، همين طور پاسخ داد.

پس جملۀ «فَعَلتُهَا إذاً وَ أنَا مِنَ الضَّالِّين» جواب از اعتراض دوم او است، كه موسى «عليه السلام» را مجرم دانست و جرمش را بزرگ جلوه داد و به خاطر اين كه - به اصطلاح - احساسات عليه او تحريك نشود، نامى از كشتن نبرد، تا قبطيان حاضر در جلسه متأثّر نشوند.

مقصود از «ضلالت»، در سخن موسى «ع»

دقت در متن جواب و مقابله آن با اعتراض فرعون، اين معنا را مى رساند كه جمله: «فَفررتُ مِنكُم لَمَا خِفتُكُم فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكماً»، تتمۀ جواب از قتل باشد، تا حكم «نبوت» در مقابل «ضلال» قرار

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۶۶

گرفته باشد و در اين صورت به خوبى روشن مى شود كه مراد از «ضلال»، «جهل» در مقابل حكم است، زيرا حكم به معناى اصابه نظر و درك حقيقت هر امرى و متقن بودن نظريه در تطبيق عمل با نظريه است.

در نتيجه معناى «حكم»، قضاوت به حق در خوبى و يا بدى يك عمل، و تطبيق عمل با آن قضاوت است و اين قضاوت به حق، همان است كه به انبياء داده مى شود. همچنان كه قرآن كريم درباره آنان فرمود: «وَ مَا أرسَلنَا مِن رَسُولٍ إلّا لِيُطَاعَ بِإذنِ الله».

بنابراين، مراد موسى «عليه السلام» اين است كه اگر آن روز آن عمل را كردم، در حالى كردم كه به خاطر جهل گمراه بودم و مصلحت كار را نمى دانستم و نمى دانستم در اين عمل، حق چيست تا پيروى كنم.

و خلاصه: حكم خدا را نمى دانستم، يك نفر از بنى اسرائيل مرا به يارى خود خواند و من او را يارى كردم و هرگز احتمال نمى دادم كه اين يارى او، به كشته شدن مرد قبطى مى انجامد و عاقبت وخيمى به بار مى آورد و مرا ناگزير مى كند كه از مصر بيرون شده، به مدين بگريزم و سال ها از وطن دور شوم.

از اين جا روشن مى شود اين كه بعضى گفته اند: مراد از «ضلالت»، «جهل» است. البته «جهل» به اين معنا كه آدمى بدون پروا اقدام به عملى كند و درباره عواقب آن نينديشد، همچنان كه در شعر شاعر آمده:

ألَا لَا يَجهَلَنَّ أحدٌ عَلَينَا * فَنَجهَل فَوقَ جَهلِ الجَاهِلِينَا

و همچنين اين كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از «ضلالت»، محبت است، همچنان كه كلام فرزندان يعقوب كه به پدرشان گفتند: «تَاللهِ إنَّكَ لَفِى ضَلَالِكَ القَدِيم» به معناى «محبت» تفسير شده. يعنى تو همچنان بر محبت يوسف باقى هستى. و در آيه مورد بحث، معناى كلام موسى «عليه السلام» اين است كه آن روز كه من آن قبطى را كشتم، از اين جهت بود كه من از دوستداران خدا بودم، و دوستى با خدا، اجازه نداد كه در عاقبت عمل خود بينديشم، معنای صحیحی نیست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶۷

اما وجه اول صحيح نيست. براى اين كه در اين وجه، موسى «عليه السلام» به جرم و نافرمانى خدا اعتراف كرده و حال آن كه آيات سوره «قصص» تصريح دارد بر اين كه خداى تعالى، قبل از واقعه قتل مزبور هم، به او حكم و علم داده بود و داشتن حكم و علم با «ضلالت» به اين معنا نمى سازد.

و اما وجه دوم صحيح نيست. چون علاوه بر اين كه با سياق نمى سازد، از ادب قرآن به دور است كه محبت خداى را «ضلالت» بخواند.

و اما قول آن مفسّر ديگر، كه گفته: «مراد از «ضلالت»، جهل به معناى عدم تعمد است، و معنايش اين است كه من اين كار را عمدا نكردم»، صحيح نيست. چون مى دانيم كه موسى «عليه السلام» اين كار را عمدا كرد. چيزى كه هست، منظورش تأديب او بود، ولى به قتلش منجر شد.

همچنين گفتار مفسّر ديگرى كه گفته: مراد از «ضلالت»، جهل به شرايع است. همچنان كه در آيه «وَ وَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدى»، به اين معنا است.

و نيز قول آن مفسّر ديگر كه گفته: مراد از «ضلالت»، فراموشى است. همچنان كه در آيه «أن تَضِلَّ إحدَيهُمَا فَتُذَكِّرَ إحدَيهُمَا الأُخرَى»، به اين معنا است و معناى آيه مورد بحث، اين است كه: من هنگامى او را كشتم كه حرمت آدمكشى را فراموش كرده بودم و يا فراموش كرده بودم، كه اين طور زدن، عادتا به قتل او مى انجامد.

همه اين اقوال، وجوهى هستند كه ممكن است بازگشت يك يك آن ها به همان وجهى باشد كه ما بيان داشتيم.

جملۀ «فَفَررتُ مِنكُم لَمَا خِفتُكُم فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكماً»، متفرع است بر داستان قتل، و علت ترس موسى و فرار كردن وى، همان است كه خداى تعالى، در سوره «قصص» ذكر كرده و فرموده است: «وَ جَاءَ رَجُلٌ مِن أقصَى المَدِينَة يَسعَى قَالَ يَا مُوسَى إنَّ المَلَأ يَأتَمِرُونَ بِكَ لِيَقتُلُوكَ فَاخرُج إنِّى لَكَ مِنَ النَّاصِحِين * فَخَرَجَ مِنهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ».

مراد از حكمى كه خداوند، به موسى «ع» داده

و اما مراد از «حكم» - آن طور كه ما استظهار كرديم - اصابه نظر، و رسيدن به حقيقت هر امر و اتقان

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶۸

رأى در عمل به آن نظريه است، و اگر بگويى آيه شريفه صريح است در اين كه «موهبت حكم»، بعد از داستان قتل به موسى «عليه السلام» داده شد، ولى مفاد آيات سوره «قصص» اين است كه اين موهبت قبل از داستان قتل به موسى «عليه السلام» داده شده. چون فرموده: «وَ لَمَّا بَلَغَ أشُدَّهُ وَ استَوَى آتَينَاهُ حُكماً وَ عِلماً وَ كَذَلِكَ نَجزِى المُحسِنِين وَ دَخَلَ المَدِينَةَ» و بعد از آن داستان قتل و فرار كردن را ذكر مى كند. بنابراين، ميان اين دو آيه، چگونه مى توان جمع نمود و رفع تناقض كرد؟

در جواب مى گوييم: كلمۀ «حكم»، هم در آيه مورد بحث و هم در آيه سوره «قصص»، به طور نكره آمده و اين خود، إشعار دارد بر اين كه اين دو حكم با هم فرق دارند و درباره خصوص تورات كه متضمن حكم بوده، فرموده: «وَ عِندَهُمُ التَورَيةَ فِيهَا حُكمُ اللّه»، و ما مى دانيم كه تورات بعد از غرق شدن فرعون و نجات دادن بنى اسرائيل نازل شده.

پس مى توان گفت كه به موسى «عليه السلام» در چند نوبت، مراتبى از «حكم» داده شده بود، كه بعضى از مراتب آن، مافوق بعضى ديگر بوده. حكمى قبل از كشتن قبطى و حكمى ديگر بعد از فرار و قبل از مراجعتش به مصر، و حكمى ديگر بعد از غرق شدن فرعون. و در هر بار، مرتبه اى از حكم را به او داده بودند، تا آن كه با نزول تورات، حكمت را برايش تمام كردند.

و اين را اگر بخواهيم تشبيه كنيم، نظير فطرتى است كه خداوند در چند مرحله به آدمى ارزانى مى دارد، يك مرحله ضعيف آن، همان سلامت فطرتى است كه در حال كودكى به آدمى مى دهد و مرحله بالاتر آن را در حال بزرگى كه آدمى به خانه عقل مى نشيند، ارزانى مى كند كه نامش را اعتدال در تعقل، وجودت در تدبير مى گذاريم و مرحله قوى تر آن را بعد از ممارست در اكتساب فضائل مى دهد. زيرا مرحله دوم، آدمى را وادار به كسب فضائل مى كند و چون اين كسب فضائل تكرار شد، حالتى در آدمى پديد مى آيد به نام ملكۀ تقوى، و اين سه حالت، در حقيقت يك چيز و يك سنخ است، كه به تدريج و در حالى بعد از حال ديگر نمو مى كند.

از آنچه گذشت، معلوم شد اين كه بعضى از مفسران، «حكم» را به نبوت تفسير كرده اند، صحيح نيست. چون از لفظ «آيه» و نيز از مقام آن دليلى بر گفته خود ندارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۶۹

علاوه بر اين، خداى تعالى، در چند جا از كلام خود حكم و نبوت را با هم ذكر كرده و فهمانده كه اين ها با هم فرق دارند. از آن جمله فرموده: «أن يُؤتِيَهُ اللّهُ الكِتَابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّة». و نيز فرموده: «أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الكِتَابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّة». و نيز فرموده: «وَ لَقَد آتَينَا بَنِى إسرَائِيلَ الكِتَابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّةَ» وَ آياتى ديگر.

جملۀ «وَ جَعَلَنِى مِنَ المُرسَلِين»، پاسخ از اعتراض اول فرعون است، كه از رسالت موسى «عليه السلام» تعجب و استبعاد مى كرد. چون او و درباريانش وى را مى شناختند، و ناظر احوال او در ايامى كه تربيتش مى كردند، بودند و حاصل جواب، اين است كه:

استبعاد ايشان از رسالت وى، مربوط به سوابقى است كه از حال وى داشتند و اين استبعاد وقتى بجاست كه رسالت، امرى اكتسابى باشد و به دست آمدنش با حصول مقدمات اختيارى اش، ممكن و قابل حدس باشد، تا فرعون تعجب كند كه چطور ممكن است تو پيامبر شوى؟

لذا در پاسخش گفت: خدا او را رسول كرده، و مسأله رسالت اكتسابى نيست، بلكه موهبتى است خدايى، همچنان كه «حكم» نيز چنين است و خدا او را بدون هيچ اكتسابى، رسالت و حكم داده. اين، آن معنايى است كه از سياق بر مى آيد.

و اما اين كه بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «ألَم نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً...»، از باب استبعاد نبوده، بلكه خواسته است بر موسى «عليه السلام» منت بگذارد، هرچند كه آيه شريفه، فى نفسها، با اين احتمال هم مى سازد، ولى سياق مجموع جواب، با آن مساعد نيست، و حمل آيه بر اين احتمال، سياق را در هم مى ريزد.

چون در اين صورت، حتما بايد جملۀ «وَ تِلكَ نِعمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَىَّ...» را جواب از منت مذكور گرفت، و حال آن كه اين جواب نمى تواند جواب آن باشد. (چون در خود جمله منت يادآور شده مى فرمايد: تو بر من منت مى نهى كه بنى اسرائيل را برده خود كرده اى). و نيز بايد جملۀ «فَعَلتُهَا إذاً...» را جواب از اعتراض به قتل گرفت. آن وقت جملۀ «وَ جَعَلَنِى مِنَ المُرسَلِين» زايد مى شود و احتياجى بدان نيست. دقت فرماييد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←