تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۵: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۹۵: | خط ۱۹۵: | ||
فَإِن لَّمْ يَستَجِيبُوا لَك فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَ مَنْ أَضلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظالِمِينَ(۵۰) | فَإِن لَّمْ يَستَجِيبُوا لَك فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَ مَنْ أَضلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظالِمِينَ(۵۰) | ||
وَ لَقَدْ | وَ لَقَدْ وَصّلْنَا لهَُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(۵۱) | ||
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ(۵۲) | الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ(۵۲) | ||
وَ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ قَالُوا | وَ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسلِمِينَ(۵۳) | ||
أُولَئك يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَينِ بِمَا صبرُوا وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسنَةِ السيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ(۵۴) | أُولَئك يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَينِ بِمَا صبرُوا وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسنَةِ السيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ(۵۴) |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مراد از اين كه فرمود: فرعونيان را پيشوايانى كه به سوى آتش مى خوانند، قرار داديم
«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَدْعُونَ إِلى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لا يُنصرُونَ»:
معناى دعوت به آتش، دعوت به كارهايى است كه مستوجب آتش است، و آن كارها، عبارت است از: كفر و گناهان گوناگون. چون اين ها است كه قيامتشان را به صورت آتشى تصوير مى كند، كه در آن معذب خواهند شد.
ممكن هم هست مراد از كلمۀ «نار»، همان كارهاى مستوجب آتش باشد، كه به طور مجاز و از باب اطلاق مسبب و اراده سبب، آتش ناميده شده.
و معناى پيشوا كردن آنان براى دعوت به آتش، اين است كه: ايشان را پيشقدم در كفر و گناه كرد. در نتيجه ديگران به ايشان اقتداء كرده، و به آنان پيوستند.
و اگر بپرسى كه چرا خداوند ايشان را پيشواى كفر كرد؟ و آيا اين كار به عدالت خدا برخوردى ندارد؟
در پاسخ مى گوييم: وقتى برخورد دارد كه اين إضلال خدا، ابتدايى باشد. يعنى خود آنان قبلا كارى نكرده باشند كه مستوجب اين إضلال باشند. و اما اگر اين إضلال، به عنوان مجازات كفر و جحودى باشد كه آنان قبل از ديگران مرتكب شدند، به عدالت خدا برخورد ندارد.
بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از پيشوا كردن آنان براى دعوت به آتش، صرف نامگذارى است. مانند نامگذارى در آيه «وَ جَعَلُوا المَلَائِكَةَ الّذِينَ هُم عِبَادُ الرَّحمان إنَاثاً».
و اين تفسير صحيح نيست. براى اين كه با معناى آيه بعد، به طورى كه خواهيد ديد، نمى سازد. چون مى فرمايد: در آخرت، لعنت ديگران نيز به ايشان مى رسد.
پس معلوم مى شود كه صرف نامگذارى نيست، بلكه آنان واقعا پيشواى ضلالت بوده اند. علاوه بر اين، در آن آيه ديگر هم، كه مفسر نامبرده بدان استشهاد كرد، مسلّم نيست كه كلمۀ «جَعل» به معناى نامگذارى باشد. و اين كه فرمود: «وَ يَومَ القِيَامَةِ لَا يُنصَرُون»، معنايش اين است كه: شفاعت هيچ ناصرى به ايشان نخواهد رسيد.
«وَ أَتْبَعْنَاهُمْ فى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ»:
اين آيه شريفه، بيان مى كند لازمۀ آن وصفى را كه در آيه قبلى براى فرعونيان ذكر كرده بود، مى فرمايد: چون پيشوايان بودند، و ديگران در كفر و گناهان پيرو ايشان بودند. لذا همواره در ضلالت و كفر و گناه از ايشان الهام مى گرفتند، و پيروى آنان مى كردند. و به همين جهت، همانند وزر و گناه پيروان نيز، به گردن ايشان است. پس مادام كه كفر و گناه بعد از آنان ادامه يابد، لعن خدا به ايشان نيز ادامه مى يابد.
پس در حقيقت، آيه شريفه، در معناى آيه: «وَ لَيَحمِلُنّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم». و آيه: «وَ نَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُم» است. و اگر در آيه مورد بحث، كلمۀ «لعن» را نكره آورده، براى اين است كه دلالت كند بر اهميت و استمرار آن.
و همچنين از آن جا كه در روز قيامت به نصرت هيچ ناصرى نمى رسند، ناگزير حالتى خواهند داشت كه دل هاى اهل محشر از آن ها متنفر و منزجر خواهد بود، و مردم از ايشان خواهند گريخت، و احدى نزديك ايشان نمى شود. و اين، همان معناى قبح و زشت رويى است، كه خداى تعالى در كلام مجيدش، درباره اشخاصى كه منظر آنان قبيح است، در مواردى بسيار اشاره فرموده است.
بحث روايتى: (رواياتى ذيل برخى آيات گذشته)
در مجمع البيان آمده كه: واحدى، به سند خود، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيد: كداميك از دو مدت را موسى براى شعيب به سر رسانيد؟ فرمود: مدت دورتر و بيشتر را.
مؤلف: در معناى اين حديث، روايتى را هم به سند خود، از ابى ذر، از آن جناب آورده.
و در الدر المنثور است كه: ابن مردويه، از مقسم، روايت كرده كه گفت: من حسن بن على بن ابى طالب «رضى الله عنه» را ديدم، و از او پرسيدم: موسى، كدام يك از دو مدت را براى شعيب انجام داد، رسانيد؟ اولى را يا دومى را؟ فرمود: دومى را.
و در مجمع البيان است كه: ابوبصير، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: بعد از آن كه موسى مدت را به سر برد، خانواده اش را برداشت تا به طرف خانه رود. راه را گُم كرد، و آتشى ديد. به اهل بيتش گفت: اين جا باشيد كه من آتشى مى بينم.
و از كتاب طبّ الائمه، به سند خود، از جابر جعفى، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: مقصود از كلمۀ «مِن غَيرِ سُوء»، در آيه «وَ أدخِل يَدَكَ فِى جَيبِكَ تَخرُج بَيضَاءَ مِن غَيرِ سُوء»، بدون مرض برص است.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «فَرَدَدنَاهُ إلَى أُمّه...»، از راوى نقل كرده كه گفت: به امام ابى جعفر «عليه السلام» عرضه داشتم: موسى، چند روز از مادرش غايب شد تا خداى عزوجل، دوباره او را به وى برگردانيد؟ فرمود: سه روز.
مى گويد: پس عرضه داشتم آيا هارون، برادر پدرى و مادرى موسى «عليه السلام» بود؟ فرمود: بله، مگر نشنيدى كلام خداى عزوجل را كه مى فرمايد: «اى پسر مادرم! ريشم و سرم را مگير». پرسيدم: كدام يك بزرگتر بودند؟ فرمود: هارون. پرسيدم: وحى به هر دو نازل مى شد؟ فرمود: وحى به موسى مى شد و موسى، به هارون وحى مى كرد.
پرسيدم: بفرماييد ببينم آيا حكومت در بنى اسرائيل و منصب قضاوت و امر و نهى، به هر دو واگذار بود؟
فرمود: موسى با پروردگارش مناجات مى كرد، و آنچه به سويش وحى مى شد، مى نوشت، و با آن علم، در بنى اسرائيل قضاوت مى كرد، و چون براى مناجات غايب مى شد، هارون خليفه و جانشين او مى شد.
پرسيدم: كدام يك زودتر از دنيا رفتند؟ فرمود: هارون قبل از موسى، و هر دو، در «تيه» درگذشتند. پرسيدم: آيا موسى فرزندى هم داشت؟ فرمود: نه، ذريه آل عمران از هارون شد.
مؤلف: اشكالى به اين روايت متوجه است، اين است كه: ذيلش با رواياتى ديگر كه دلالت بر فرزند داشتن آن جناب دارد، نمى سازد. همچنان كه از تورات نيز بر مى آيد كه آن حضرت فرزند داشته.
و در تفسير جوامع الجامع، در ذيل جمله «وَ استَكبَرَ هُوَ وَ جُنُودُه»، از معصوم «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: يكى از پيام ها كه موسى «عليه السلام»، از پروردگارش حكايت كرده، اين است كه فرمود: كبريا و عظمت جامه من است (تنها شايسته من است)، و هر كس بخواهد در يكى از آن دو با من منازعه كند، در آتشش مى افكنم.
و در كافى، به سند خود، از طلحه بن زيد، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: ائمه در كتاب خدا دو قسم اند:
يكى پيشوايان هدايت، كه درباره شان فرمود: «وَ جَعَلنَا مِنهُم أئمّة يَهدُونَ بِأمرِنَا». يعنى: قرار داديم ايشان را امامانى كه به امر ما هدايت مى كنند، نه به امر مردم، بلكه امر خدا را بر امر خود و حكم خدا را بر حكم خود مقدم مى دارند.
قسم دوم، پيشوايان ضلالت، كه درباره شان فرمود: «وَ جَعَلنَاهُم أئِمَّةً يَدعُونَ إلَى النّار». ايشان را قرار داديم پيشوايانى كه مردم را به سوى آتش مى خوانند. امر خود را قبل از حكم خدا، و مقدم بر آن مى دانند، و بر طبق هوا و هوس ها، بر خلاف آنچه در كتاب خداى عزوجل هست، عمل مى كنند.
گفتارى پيرامون داستان هاى موسى و هارون، در چند فصل
«۱ - مقام موسى نزد خدا و پايه عبوديت او»:
موسى «عليه السلام»، يكى از پنج پيغمبر اولواالعزم است، كه آنان سادات انبياء بودند، و كتاب و شريعت داشتند. و خداى تعالى، در آيه شريفه «وَ إذ أخَذنَا مِنَ النَّبِيّينَ مِيثَاقَهُم وَ مِنكَ وَ مِن نُوحٍ وَ إبرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى بنَ مَريَمَ وَ أخَذنَا مِنهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً»، و آيه «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينَ مَا وَصّى بِهِ نُوحاً وَ الّذِى أوحَينَا إلَيكَ وَ مَا وَصّينَا بِهِ إبرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى»، كه راجع به شريعت هاى آسمانى و انبياى داراى شريعت است، آن جناب را در زمرۀ آنان بر شمرده است.
و خدا، بر او و بر برادرش منت نهاده و فرموده: «وَ لَقَد مَنَنّا عَلَى مُوسَى وَ هَارُون». و نيز بر آن دو بزرگوار سلام كرده، فرموده: «سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَ هَارُون». و نيز او را به بهترين مدح و ثنا ستوده و فرموده: «وَ اذكُر فِى الكِتَابِ مُوسَى إنّهُ كَانَ مُخلَصاً وَ كَانَ رَسُولاً نَبِيّاً وَ نَادَينَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الأيمَن وَ قَرّبنَاهُ نَجِيّاً». و نيز فرموده: «وَ كَانَ عِندَ اللهِ وَجِيهاً». و نيز فرموده: «وَ كَلّمَ اللهُ مُوسَى تَكلِيماً».
و نيز، آن جناب را در سوره «انعام»، و در چند جاى ديگر، در زمرۀ انبياء ذكر كرده، و در آيه هاى ۸۴ - ۸۸ سوره «انبياء»، او و ساير انبياء را ستوده، به اين كه ايشان پيامبرانى نيكوكار و صالح بودند، كه خدا بر عالَميان اجتباء و برتری شان داده بود، و به سوى صراط مستقيم هدايتشان كرده بود.
و در سوره «مريم»، در آيه ۵۸ ايشان را چنين ستوده كه: اينان، از كسانى هستند كه خدا بر آنان انعام كرده است. در نتيجه، صفات زير براى موسى جمع شده است: اخلاص، تقريب، وجاهت، احسان، صلاحيت، تفضيل، اجتباء، هدايت و انعام، كه در مورد مناسب با آن ها، هر يك از اين صفات در اين كتاب، مورد بحث قرار گرفته، و همچنين پيرامون معناى نبوت و رسالت و تكليم گفتگو شده است.
و اما كتابى كه بر آن جناب نازل شده، قرآن كريم، آن را «تورات» معرفى نموده، و در سوره «احقاف»، آيه ۱۲ آن را به دو وصف «امام» و «رحمت» توصيف نموده. در سوره «انبياء»، آيه ۴۸ آن را «فرقان» و «ضياء» خوانده. در سوره «مائده»، آيه ۴۴ آن را «هدى» و «نور» خوانده. و در سوره «اعراف»، آيه ۱۴۵ فرموده: «وَ كَتَبنَا لَهُ فِى الألوَاحِ مِن كُلّ شَئٍ مَوعِظَةً وَ تَفصِيلاً لِكُلّ شَئ: برايش در الواح از هر چيزى موعظه اى، و نيز براى هر چيزى تفصيلى نوشتيم.
چيزى كه هست، خداى تعالى، در چند جاى قرآن كريم، كه او را به اوصاف مزبور ستوده، فرموده كه: بنى اسرائيل، تورات را تحريف كردند و در آن اختلاف نمودند. تاريخ هم مؤيّد گفتار قرآن است.
براى اين كه به طورى كه در جلد سوم اين كتاب، در ذيل قصص مسيح «عليه السلام» گذشت، خاطرنشان كرديم كه بعد از آن كه «بخت نصر»، فلسطين را فتح كرد و هيكل (معبد يهود) را ويران ساخت و تورات را سوزانيد، و در سال پانصد و هشتاد و هشت قبل از ميلاد، يهود را از فلسطين به سوى بابل كوچ داد، در سال پانصد و سى و هشت قبل از مسيح، يعنى پنجاه سال بعد، كورش پادشاه، بابل را فتح نمود و به يهود اجازه داد تا به سرزمين خود، فلسطين بروند، و در آن جا «عزراى كاهن»، تورات را برايشان از بر نوشت. پس تورات اصلى منقرض شده و آنچه در دست است، محفوظات «عزراء» است.
«۲ - آنچه از سرگذشت موسى، كه در قرآن آمده است»:
نام آن جناب از هر پيغمبرى ديگر، در قرآن كريم بيشتر آمده، و به طورى كه شمرده اند، نامش، در صد و شصت و شش جاى قرآن كريم ذكر شده، و در سى و شش سوره از سوره هاى قرآن، به گوشه هايى از داستان هايش، يا به طور اجمال و يا به تفصيل اشاره شده.
و در بين انبياء «عليهم السلام»، به كثرت معجزه اختصاص يافته، كه قرآن كريم، بسيارى از معجزات باهره وى را ذكر كرده. مانند: اژدها شدن عصاى او، نور دادن دستش، ايجاد طوفان، مسلط كردن ملخ، شپش، قورباغه و خون بر مردم، شكافتن دريا، نازل كردن منّ و نيز سَلوَى، و جوشاندن دوازده چشمه از يك سنگ با زدن عصا، زنده كردن مُردگان، و بلند كردن كوه طور بالاى سر مردم، و غير اين ها.
همان طور كه گفتيم، در كلام خداى تعالى، گوشه هايى از داستان هاى آن جناب آمده، وليكن تمامى جزئيات و دقائق آن ها را ذكر نفرموده، بلكه به چند فصل از آن ها، كه ذكرش در هدايت، و ارشاد خلق اهميت داشته، اكتفا كرده، و اين دأب و روش قرآن كريم، در اشاره به داستان هاى همه انبياء و امت ها است، كه از هر داستان، آنچه كه ذكرش مايه عبرت و هدايت خلق است، ذكر مى كند.
و از داستان هاى موسى، آنچه كه ذكرش اهميت دارد كه گفتيم كلياتش در قرآن آمده، اين است كه:
آن جناب در مصر، در خانه مردى اسرائيلى به دنيا آمد، و در روزهايى به دنيا آمد كه فرعونيان، به دستور فرعون، پسر بچه هاى بنى اسرائيل را سر مى بريدند، و مادر موسى (به دستور خداى تعالى)، او را در صندوقى نهاده، به دريا انداخت. فرعون او را از دريا گرفت، و به مادرش برگردانيد تا شيرش دهد، و تربيتش نمايد و از آن روز، در خانه فرعون نشو و نما كرد.
آنگاه به سنّ بلوغ رسيده و مردى قبطى را مى كشد، و از مصر به سوى مدين فرار مى كند. چون ترس اين را داشته كه فرعونيان، به قصاص آن مرد قبطى، به قتلش برسانند.
سپس مدتى مقرر كه همان ده سال باشد، در مدين، پيش شعيب مكث نموده و خدمت كرد، و با يكى از دختران او ازدواج نمود.
و پس از به سر رساندن آن مدت مقرر، به اتفاق اهل بيتش از مدين بيرون آمده، در بين راه آن جا كه كوه طور واقع است، از طرف آن كوه آتشى مى بيند، و چون راه را گُم كرده بودند، و آن شب هم شبى بسيار تاريك بوده، به اميد اين كه كنار آن آتش كسى را ببيند، و راه را از او بپرسد، و هم آتشى برداشته با خود بياورد، به خانواده اش مى گويد: شما اين جا باشيد، تا من بروم پاره اى آتش برايتان بياورم، و يا كنار آتش راهنمايى ببينم، و از او از راه بپرسم.
ولى همين كه نزديك مى شود، خداى تعالى، از كنار سمت راست آن بيابان، كه از نظر شكل با زمين هاى اطراف فرق داشته، از طرف درختى كه آن جا بوده، ندايش مى دهد، و با او سخن مى گويد، و او را به رسالت خود بر مى گزيند، و معجزۀ عصا و يد بيضا به او مى دهد، كه دو تا از نُه معجزه هاى او است، و به عنوان رسالت به سوى فرعون و قومش گسيل مى دارد، تا بنى اسرائيل را نجات دهد.
موسى نزد فرعون مى آيد، و او را به سوى كلمۀ حق و دين توحيد مى خواند، و نيز به او پيشنهاد مى كند كه بنى اسرائيل را همراه او روانه كند، و دست از شكنجه و كشتارشان بردارد. و به منظور اين كه بفهماند رسول خداست، معجزۀ عصا و يد بيضا را به او نشان مى دهد.
فرعون از قبول گفته او امتناع مى ورزد، و در مقام بر مى آيد با سحر ساحران، با معجزه او معارضه كند، و حقا سحرى عظيم نشان دادند. اژدها و مارهاى بسيار به راه انداختند، ولى همين كه موسى عصاى خود را بيفكند، تمامى آن سحرها را برچيد و خورد، و دوباره به صورت عصا برگشت. ساحران كه فهميدند عصاى موسى، از سنخ سحر و جادوى ايشان نيست، همه به سجده افتادند و گفتند: ما به ربّ العالَمين ايمان آورديم. به آن كسى كه ربّ موسى و هارون است، ولى فرعون، همچنان بر انكار دعوت وى اصرار ورزيد، و ساحران را تهديد كرد، و ايمان نياورد.
موسى «عليه السلام» هم، همچنان به دعوت خود پافشارى مى كرد. او و درباريانش را به دين توحيد همى مى خواند، و معجزه ها مى آورد. يك بار آن ها را دچار طوفان ساخت. يك بار ملخ و شپش و قورباغه و خون را بر آنان مسلط كرد. آياتى مفصل آورد، ولى ايشان بر استكبار خود پافشارى كردند.
به هر يك از گرفتاری ها كه موسى به عنوان معجزه برايشان مى آورد، مبتلا مى شدند، مى گفتند: اى موسى! پروردگار خودت را بخوان و از آن عهدى كه به تو داده، كه اگر ايمان بياوريم، اين بلا را از ما بگرداند، استفاده كن، كه اگر اين بلا را بگردانى، به طور قطع ايمان مى آوريم، و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم. ولى همين كه خدا در مدت مقرر، بلا را از ايشان برطرف مى كرد، دوباره عهد خود را مى شكستند، و به كفر خود ادامه مى دادند.
ناگزير، خداى تعالى دستورش مى دهد تا بنى اسرائيل را در يك شب معين، بسيج نموده، از مصر بيرون ببرد. موسى و بنى اسرائيل از مصر بيرون شدند و شبانه به راه افتادند، تا به كنار دريا رسيدند. فرعون چون از جريان آگهى يافت، از دنبال سر، ايشان را تعقيب كرد و همين كه دو فريق يكديگر را از دور ديدند، اصحاب موسى به وى گفتند: دشمن دارد به ما مى رسد.
موسى گفت: حاشا، پروردگار من، با من است، و به زودى مرا راهنمايى مى كند. در همين حال، به وى وحى مى شود كه با عصايش به دريا بزند. همين كه زد، دريا شكافته شد، و بنى اسرائيل از دريا گذشتند. فرعون و لشكريانش نيز وارد دريا شدند. همين كه آخرين نفرشان وارد شد، خداوند آب را از دو طرف به هم زد، و همه شان را غرق كرد.
بعد از آن كه خداوند بنى اسرائيل را از شرّ فرعون و لشكرش نجات داد و موسى «عليه السلام»، ايشان را به طرف بيابانى برد كه هيچ آب و علفى نداشت، در آن جا خداوند آنان را اكرام كرد و «منّ» و «سَلوَى»، (كه اولى گوشتى بريان و دومى چيزى به شكل ترنجبين بود)، بر آنان نازل كرد، تا غذايشان باشد، و براى سيراب شدنشان، موسى به امر خداوند، عصا را به سنگى كه همراه داشت، زد. دوازده چشمه از آن جوشيد. هر يك از تيره هاى بنى اسرائيل، چشمه خود را مى شناخت و از آن چشمه مى نوشيدند، و از آن «منّ» و «سَلوَى» مى خوردند، و براى رهايى از گرماى آفتاب، ابر بر سرِ آنان سايه مى افكند.
آنگاه در همان بيابان، خداى تعالى، با موسى مواعده كرد كه چهل شبانه روز، به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسى «عليه السلام» از بنى اسرائيل، هفتاد نفر را انتخاب كرد، تا تكلم كردن خدا با وى را بشنوند، (و به ديگران شهادت دهند)، ولى آن هفتاد نفر با اين كه شنيدند، مع ذلك گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا آن كه خدا را آشكارا ببينيم.
خداى تعالى، «جلوه اى به كوه كرد. كوه متلاشى شد». ايشان از آن صاعقه مُردند، و دوباره به دعاى موسى زنده شدند. و بعد از آن كه ميقات تمام شد، خداى تعالى، تورات را بر او نازل كرد. آنگاه به او خبر داد كه بنى اسرائيل، بعد از بيرون شدنش، گوساله پرست شدند، و سامرى گمراهشان كرد.
موسى «عليه السلام» بين قوم برگشت، در حالى كه بسيار خشمگين و متأسف بود. گوساله را آتش زد و خاكسترش را به دريا ريخت، و سامرى را طرد كرد، و فرمود: برو كه در زندگى هميشه بگويى: «لا مِسَاس: نزديكم نشويد».
و اما به مردم دستور داد تا توبه كنند. و به همين منظور، شمشير در يكدگر به كار بزنند، و يكدیگر را بكشند، تا شايد توبه شان قبول شود و قبول شد. دوباره از پذيرفتن احكام تورات، كه همان شريعت موسى بود، سر باز زدند، و خداى تعالى، كوه طور را بلند كرد، و در بالاى سرِ آنان نگه داشت، (كه اگر ايمان نياوريد، بر سرتان مى كوبم).
سپس بنى اسرائيل، از خوردن «منّ» و «سَلوَى»، به تنگ آمده و درخواست كردند كه پروردگار خود را بخواند از زمين، گياهانى برايشان بروياند، و از سبزى، خيار، سير، عدس، و پياز آن برخوردارشان كند. خداى تعالى، دستورشان داد براى رسيدن به اين هدف، داخل سرزمين مقدس شويد، كه خداوند بر شما واجب كرده در آن جا به سر بريد.
بنى اسرائيل زير بار نرفتند، و خداى تعالى، آن سرزمين را بر آنان حرام كرد، و به سرگردانى مبتلاشان ساخت. در نتيجه، مدت چهل سال در بيابانى سرگردان شدند.
و باز يكى از داستان هاى آن جناب، سرگذشت رفتنش با آن جوان، به مجمع البحرين، براى ديدار بندۀ صالح خدا، و رفاقتش با آن عبد صالح است، كه در سوره «كهف» آمده است.
«۳ - مقام هارون نزد خدا و پايه عبوديت او»:
خداى تعالى، در سوره «صافات» آن جناب را در منت هايش، و در دادن كتاب، و هدايت به سوى صراط مستقيم، و در داشتن تسليم، و بودنش از محسنين، و از بندگان مؤمنان به خدا، با موسى «عليه السلام» شريك دانسته، و او را از مرسلان دانسته، و از انبيايش معرفى كرده، و او را از كسانى دانسته كه بر آنان انعام فرموده، و او را با ساير انبياء در صفات جميل آنان، از قبيل احسان، صلاح، فضل، اجتباء و هدايت شريك قرار داده و يك جا ذكر كرده.
و در آيه: «وَ اجعَل لِى وَزِيراً مِن أهلِى * هَارُونَ أخِى * أُشدُد بِهِ أزرِى * وَ أشرِكهُ فِى أمرِى * كَى نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَ نَذكُرَكَ كَثِيراً * إنّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً»، موسى «عليه السلام» در مناجات شب طور دعا كرده و از خدا خواسته كه هارون را وزير او قرار دهد، و پشتش را به وى محكم نموده و او را شريك او قرار دهد، تا خدا را بسيار تسبيح كنند، و بسيار ذكر گويند، هم طراز موسى دانسته.
و آن جناب، در تمامى مواقف، ملازم برادرش بوده، و در عموم كارها با او شركت مى كرده، و او را در رسيدنش به مقاصد يارى مى كرد.
و در قرآن كريم، هيچ مسأله اى كه مختص به آن جناب باشد، نيامده مگر همان جانشينى او براى برادرش، در آن چهل روزى كه به ميقات رفته بود. «وَ قَالَ لِأخِيهِ هَارُونَ اخلُفنِى فِى قَومِى وَ أصلِح وَ لَا تَتَّبِع سَبِيلَ المُفسِدِينَ»، كه به برادر خود هارون گفت:
خليفه من باش در قومم، و اصلاح كن، و راه مفسدان را پيروى مكن. و وقتى از ميقات برگشت، در حالى كه خشمناك و متأسف بود كه چرا گوساله پرست شدند، الواح تورات را بيفكند، و سر برادر را بگرفت و به طرف خود بكشيد.
هارون گفت: اى پسر مادر! مردم مرا ضعيف كردند، (و گوش به سخنم ندادند)، و نزديك بود مرا بكشند، پس پيش روى دشمنان مرا شرمنده و سرافكنده مكن، و مرا جزو اين مردم ستمگر قرار مده.
موسى گفت: پروردگارا! مرا و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل كن، كه تو ارحم الراحمينى.
داستان موسى«ع»، در تورات عصر حاضر
داستان هاى موسى «عليه السلام»، در ماسواى سفر اول از تورات - كه پنج سفر است - آمده. جزئيات تاريخ او از حين تولد تا روز وفات، و آنچه از شرايع و احكام به وى نازل شده، همه اش در آن چهار سفر ديگر، يعنى سفر «خروج»، سفر «لاويان»، سفر «عدد»، و سفر «تثنيه» آمده است.
چيزى كه هست، مابين آنچه كه تورات آورده، با آنچه كه در قرآن آمده، در امورى كه كم هم نيست، اختلاف هست.
و يكى از مهم ترين موارد اختلاف، اين است كه:
تورات مى گويد: نداى موسى و سخن گفتن خدا از درخت با وى، در سرزمين «مَديَن»، قبل از حركت دادن خانواده اش به طرف مصر بوده، و خلاصه در همان ايامى بوده كه براى شعيب گوسفند مى چرانيده.
مى گويد: در همان ايام كه مشغول شبانى وى بوده، گوسفند را به ماوراى دشت برده، و به كوه خدا «حوريب» رسيد، و در آن جا، ملائكه خدا برايش ظاهر شدند، و آتشى را وسط درخت خارى برايش نمودار كردند. آنگاه خدا با وى سخن گفت، و آنچه مى خواست، در ميان نهاد، و او را براى نجات دادن بنى اسرائيل، نزد فرعون فرستاد.
يكى ديگر از موارد اختلاف مهم اين است كه: آن فرعونى كه موسى به سوى وى فرستاده شد، غير از آن فرعونى بوده كه موسى را در دامن خود پروريد، و موسى از شرّ او گريخت، تا به عنوان قصاص از خون مرد قبطى كه به دست وى كشته شده بود، به قتل نرسد.
يكى ديگر اين است كه: تورات، سخنى از ايمان آوردن ساحران به ميان نياورده، كه وقتى عصاهاى خود را افكندند، و به صورت مارها درآوردند، و عصاى موسى همه آن ها را بلعيد، چه كردند و چه گفتند، بلكه مى گويد كه ساحران، همچنان نزد فرعون بودند، و با موسى معارضه كردند، و در مقابل دو معجزه موسى، يعنى معجزه خون و قورباغه، سحر خود را به كار زدند.
يكى ديگر اين است كه: تورات مى گويد: آن كسى كه براى بنى اسرائيل گوساله درست كرد، و بنى اسرائيل آن را پرستيدند، خود هارون، برادر موسى بود. براى اين كه وقتى بنى اسرائيل ديدند كه موسى از مراجعت از كوه طور دير كرد، همه نزد وى جمع شدند، و بدو گفتند: براى ما معبودى درست كن، تا پيشاپيش ما راه برود. براى اين كه اين مرد (موسى)، كه ما را از سرزمين مصر بيرون كرد، نيامد و نفهميديم چه شد! هارون به ايشان گفت: پس هرچه گوشواره به گوش زنان و پسران و دختران خود داريد، برايم بياوريد.
تمامى بنى اسرائيل گوشواره هايى كه به گوش داشتند، بياوردند. هارون همه را گرفت و با «ازميل» قالبى درست كرد، و طلاها را آب كرده، در آن قالب ريخت، و به صورت گوساله اى درآورد، و گفت: اين است معبود شما، اى بنى اسرائيل، كه شما را از مصر بيرون كرد.
در اين جا لازم است به خواننده عزيز تذكر دهم كه اگر آيات قرآنى را در اين قسمت ها از داستان موسى «عليه السلام» به دقت زير نظر و مطالعه قرار بدهد، خواهد ديد كه لحن آن ها، تعريض و كنايه زدن به تورات است.
البته غير از موارد اختلافى كه ذكر شد، اختلاف هاى جزئى بسيارى ديگر نيز هست. مانند اين كه در داستان كشتن قبطى، مى گويد: دو طرف دعوا در روز دوم اسرائيلى بودند. و مانند اين كه مى گويد: آن كسى كه در روز مسابقه عصا را انداخت، و عصا همه سحر ساحران را بلعيد، هارون بود، كه به دستور موسى، آن را انداخت. و نيز تورات داستان انتخاب هفتاد نفر را براى ميقات، و نزول صاعقه، و زنده شدنشان بعد از مُردن را اصلا نياورده.
و نيز در تورات، اصحاح سى و دوم، از سفر خروج آمده كه: الواحى كه موسى «عليه السلام» از مراجعت از كوه با خود آورد و به زمين انداخت، دو تا تخته سنگ بود، كه نامشان لوح شهادت بود، و همچنين از اين قبيل اختلاف ها زياد است.
آيات ۴۳ - ۵۶ سوره قصص
وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسى الْكتَابَ مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الاُولى بَصائرَ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(۴۳)
وَ مَا كُنت بجَانِبِ الْغَرْبىِّ إِذْ قَضيْنَا إِلى مُوسى الاَمْرَ وَ مَا كُنت مِنَ الشاهِدِينَ(۴۴)
وَ لَكِنَّا أَنشأْنَا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيهِمُ الْعُمُرُ وَ مَا كنت ثَاوِياً فى أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَ لَكِنَّا كنَّا مُرْسِلِينَ(۴۵)
وَ مَا كُنت بجَانِبِ الطورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلَكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّك لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِك لَعَلَّهُمْ يَتَذَكرُونَ(۴۶)
وَ لَوْلا أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةُ بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلا أَرْسلْت إِلَيْنَا رَسولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِك وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۴۷)
فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلا أُوتىَ مِثْلَ مَا أُوتىَ مُوسى أَوَ لَمْ يَكفُرُوا بِمَا أُوتىَ مُوسى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظاهَرَا وَ قَالُوا إِنَّا بِكلٍّ كَافِرُونَ(۴۸)
قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كنتُمْ صادِقِينَ(۴۹)
فَإِن لَّمْ يَستَجِيبُوا لَك فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَ مَنْ أَضلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظالِمِينَ(۵۰)
وَ لَقَدْ وَصّلْنَا لهَُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(۵۱)
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَاب مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ(۵۲)
وَ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسلِمِينَ(۵۳)
أُولَئك يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَينِ بِمَا صبرُوا وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسنَةِ السيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ(۵۴)
وَ إِذَا سمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكمْ سلَامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِى الْجَاهِلِينَ(۵۵)
إِنَّك لا تهْدِى مَنْ أَحْبَبْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ يهْدِى مَن يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ(۵۶)
و به تحقيق، ما بعد از هلاك كردن نسل هاى گذشته، به موسى كتاب داديم تا چراغ فرا راه مردم و اراده مردم و هدايتى و رحمتى باشد، شايد متذكر شوند. (۴۳)
و تو اى محمّد! در سمت غربى سينا نبودی، آن جا كه تورات را به موسى وحى كرديم، و تو از حاضران و شاهدان نبودى. (۴۴)
وليكن ما نسل ها پديد آورديم، پس دراز شد برايشان زندگانى و تو در ميان اهل مَديَن مقيم نبودى، تا سرگذشت آنان را براى مردم خودت بگويى. اين ماييم كه تو را مى فرستيم. (۴۵)
باز تو در طرف طور نبودى، آن جا كه ما ندا داديم، وليكن از درِ رحمت جريان را به تو خبر داديم، تا مردمى را كه قبل از تو پيامبرى بيم رسان نداشتند، بيم رسان باشى، كه متذكر شوند. (۴۶)
و اگر نمى فرستاديم و به كيفر گناهانى كه كردند، هلاكشان مى كرديم، مى گفتند: پروردگارا! چرا به سوى ما رسولى نفرستادى تا آياتت را پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم؟ (۴۷)
ولى وقتى از ناحيه ما حق به سويشان آمد، گفتند: چرا مثل آنچه به موسى دادند به اين پيامبر ندادند. آيا در برابر آنچه كه از موسى ديدند، كفر نورزيدند، و نگفتند كه اين قرآن و تورات دو سحرند، كه يكديگر را كمك مى كنند؟ و آيا نگفتند كه ما به هر يك كافريم؟ (۴۸)
تو به ايشان بگو: پس شما از ناحيه خدا كتابى بياوريد كه از تورات و قرآن راهنماتر باشد، تا من آن را پيروى كنم، اگر راست مى گوييد. (۴۹)
و اگر اين پيشنهاد را از تو نپذيرفتند، پس بدان كه اينان، تنها از هواهاى خود پيروى مى كنند، و آيا كسى گمراه تر از پيرو هوى، بدون راهنمايى از خدا هست، به درستى كه خدا مردم ستمگر را هدايت نمى كند. (۵۰)
و به تحقيق كه ما قرآن را پيوسته فرستاديم، باشد كه متذكر شوند (۵۱).
كسانى كه قبل از قرآن كتاب به ايشان داديم، به قرآن ايمان مى آورند. (۵۲)
و چون قرآن برايشان خوانده مى شود، مى گويند بدان ايمان آورديم و آن حق و از ناحيه پروردگار ماست و ما قبلا اسلام آورده بوديم. (۵۳)
اين عده از اهل كتاب، دو برابر اجر خواهند داشت. چون هم صبر كردند و هم بدی ها را با خوبی ها دور نمودند و از آنچه روزيشان كرديم، انفاق مى كنند. (۵۴)
و چون سخن بيهوده مى شنوند، از آن رو گردانيده، مى گويند اعمال ما براى ما، اعمال شما براى شما، سلام بر شما، ما خواهان معاشرت جاهلان نيستيم. (۵۵)
به درستى اى محمد! تو هر كه را دوست بدارى، هدايت نتوانى كرد، بلكه خداست كه هر كه را بخواهد، هدايت مى كند و او، داناتر به كسانى است كه قابل هدايت اند (۵۶)
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |