تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۱۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۸۱: خط ۸۱:


==رواياتى پيرامون درخواست اشراف و اغنياء از پيامبر(ص ) كه فقراء را از خود دور كند،و نهى خداوند از اين عمل . ==
==رواياتى پيرامون درخواست اشراف و اغنياء از پيامبر(ص ) كه فقراء را از خود دور كند،و نهى خداوند از اين عمل . ==
در كتاب الدر المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب حليه خود از عبد الله بن مسعود روايت كرده اند كه گفته است : عده اى از قريش روزى به رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) برخوردند و ديدند كه صهيب ، عمار، ياسر، بلال و خباب و امثال آنان در خدمت اويند. گفتند: اى محمد ! آيا به خاطر چنين مردم تهيدستى از قوم خود بريدى ؟ و آيا خداوند اين همه اعيان و اشراف و مردمان محترم را گذاشته و اين مشت مردم تهيدست را برترى داد ؟ و راستى ما بايد تابع چنين مردمى بشويم ؟ آيا چنين چيزى معقول است ؟ تو اگر ميخواهى ما پيرويت كنيم ناچار بايد اينگونه اشخاص را از خود دور سازى . بعيد نيست كه اگر چنين كارى كنى ما دورت را بگيريم . در پاسخ آنها اين آيه نازل شد: «''' و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم '''» .
در كتاب الدر المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابونعيم در كتاب حليه خود از عبد الله بن مسعود روايت كرده اند كه گفته است:  
مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان هم از ثعلبى به سند خود از عبد الله بن مسعود، به طور اختصار نقل نموده است .
 
و نيز در كتاب الدر المنثور است كه : ابن جرير و ابن منذر از عكرمه نقل كرده اند كه گفت : عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل و حارث بن عامر بن نوفل و مطعم بن عدى بن خيار بن نوفل و عده اى ديگر از اشراف و اعيان كفار بنى عبد مناف ، به نزد حضرت ابى طالب (عليه السلام ) رفته و گفتند: اگر برادرزاده ات اين يك مشت مردم فقيرى را كه خدمتكاران و بردگان ما هستند، از خود دور مى كرد، ما بهتر و بيشتر احترامش نموده و سر در طاعتش مينهاديم ، و اگر اين جهت نبود، ما خيلى زودتر از اين پيروى و تصديقش مى كرديم .
عده اى از قريش روزى به رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) برخوردند و ديدند كه صهيب ، عمار، ياسر، بلال و خباب و امثال آنان در خدمت اويند. گفتند: اى محمد ! آيا به خاطر چنين مردم تهيدستى از قوم خود بريدى ؟ و آيا خداوند اين همه اعيان و اشراف و مردمان محترم را گذاشته و اين مشت مردم تهيدست را برترى داد ؟ و راستى ما بايد تابع چنين مردمى بشويم ؟ آيا چنين چيزى معقول است ؟ تو اگر ميخواهى ما پيرويت كنيم ناچار بايد اينگونه اشخاص را از خود دور سازى . بعيد نيست كه اگر چنين كارى كنى ما دورت را بگيريم.  
 
در پاسخ آنها اين آيه نازل شد: «و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم».
 
مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان هم از ثعلبى به سند خود از عبد الله بن مسعود، به طور اختصار نقل نموده است.
 
و نيز در كتاب الدر المنثور است كه : ابن جرير و ابن منذر از عكرمه نقل كرده اند كه گفت : عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل و حارث بن عامر بن نوفل و مطعم بن عدى بن خيار بن نوفل و عده اى ديگر از اشراف و اعيان كفار بنى عبد مناف ، به نزد حضرت ابى طالب (عليه السلام) رفته و گفتند:  
 
اگر برادرزاده ات اين يك مشت مردم فقيرى را كه خدمتكاران و بردگان ما هستند، از خود دور مى كرد، ما بهتر و بيشتر احترامش نموده و سر در طاعتش مينهاديم ، و اگر اين جهت نبود، ما خيلى زودتر از اين پيروى و تصديقش مى كرديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۵ </center>
ابو طالب خواسته آنان را با رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در ميان نهاد، عمر كه در آن مجلس حاضر بود پيشنهاد آنان را پسنديده و عرض كرد: بد نيست و لو براى امتحان هم كه شده خواسته شان را عملى بفرمائى تا ببينيم غرضشان از اين سخن چه بوده و بعد از اين آيا بهانه ديگرى به دست مى گيرند يا اينكه ايمان مى آورند؟ در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: ۰و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم )) تا آنجا كه فرمود «''' اليس الله باعلم بالشاكرين '''» آنگاه عكرمه گفت : در آن ايام گروندگان به اسلام عبارت بودند از: بلال ، عمار ابن ياسر، سالم غلام ابى حذيفه ، و صبح غلام اسيد. و از هم سوگندان ، ابن مسعود، مقداد بن عمرو، واقد بن عبد الله حنظلى ، عمرو بن عبد عمر، ذو الشمالين ، و مرثد بن ابى مرثد، و امثال آنان .
ابوطالب خواسته آنان را با رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در ميان نهاد، عمر كه در آن مجلس حاضر بود پيشنهاد آنان را پسنديده و عرض كرد: بد نيست و لو براى امتحان هم كه شده خواسته شان را عملى بفرمائى تا ببينيم غرضشان از اين سخن چه بوده و بعد از اين آيا بهانه ديگرى به دست مى گيرند يا اينكه ايمان مى آورند؟ در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: «و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم» تا آنجا كه فرمود «اليس الله باعلم بالشاكرين».
و در باره ائمه و رؤ ساى كفر از قريش و موالى و هم سوگندان اين آيه نازل شد: «''' و كذلك فتنا بعضهم ببعض ليقولوا... '''» وقتى اين آيه نازل شد عمر نزد رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) آمده از گفته هاى قبلى خود عذرخواهى كرد. آنگاه اين آيه نازل شد «''' و اذا جائك الذين يؤ منون بآياتنا... '''» .
 
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، ابن ماجه ، ابو يعلى و ابو نعيم در حليه و ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل از خباب نقل كرده اند كه گفت : اقرع بن حابس ‍ تميمى و عيينة بن حصين فزارى شرفياب حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شدند، ديدند كه آنجناب با بلال ، صهيب ، عمار و خباب و عده ديگرى از مؤ منين تهيدست نشسته است ، وقتى نامبردگان را ديدند تحقير و بى اعتنائى نموده از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) تقاضاى خلوت كردند، و در خلوت عرض كردند: آرزو داريم براى ما سرشناسان عرب مجلس مخصوصى قرار داده و بدين وسيله ما را بر ساير عرب برترى دهى ، چون همه روزه از اطراف و اكناف عربستان جمعيتهائى شرفياب حضورت مى شوند، و ما را مى بينند كه با اين فقرا و بردگان همنشين شده ايم ، و اين خود مايه شرمندگى ما است ، استدعاى ما اين است كه دستور دهيد هر وقت ما وارد مجلس شديم آنان از مجلس خارج شوند و وقتى ما فارغ شده برگشتيم آنوقت اگر خواستيد با آنان همنشين شويد.
آنگاه عكرمه گفت : در آن ايام گروندگان به اسلام عبارت بودند از: بلال ، عمار ابن ياسر، سالم غلام ابى حذيفه ، و صبح غلام اسيد. و از هم سوگندان ، ابن مسعود، مقداد بن عمرو، واقد بن عبد الله حنظلى ، عمرو بن عبد عمر، ذو الشمالين ، و مرثد بن ابى مرثد، و امثال آنان.
 
و در باره ائمه و رؤساى كفر از قريش و موالى و هم سوگندان اين آيه نازل شد: «و كذلك فتنا بعضهم ببعض ليقولوا...» وقتى اين آيه نازل شد عمر نزد رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) آمده از گفته هاى قبلى خود عذرخواهى كرد. آنگاه اين آيه نازل شد «و اذا جائك الذين يؤمنون بآياتنا...».
 
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، ابن ماجه ، ابو يعلى و ابو نعيم در حليه و ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل از خباب نقل كرده اند كه گفت:  
 
اقرع بن حابس ‍ تميمى و عيينة بن حصين فزارى شرفياب حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شدند، ديدند كه آنجناب با بلال ، صهيب ، عمار و خباب و عده ديگرى از مؤ منين تهيدست نشسته است ، وقتى نامبردگان را ديدند تحقير و بى اعتنائى نموده از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) تقاضاى خلوت كردند، و در خلوت عرض كردند:  
 
آرزو داريم براى ما سرشناسان عرب مجلس مخصوصى قرار داده و بدين وسيله ما را بر ساير عرب برترى دهى ، چون همه روزه از اطراف و اكناف عربستان جمعيتهائى شرفياب حضورت مى شوند، و ما را مى بينند كه با اين فقرا و بردگان همنشين شده ايم ، و اين خود مايه شرمندگى ما است ، استدعاى ما اين است كه دستور دهيد هر وقت ما وارد مجلس شديم آنان از مجلس خارج شوند و وقتى ما فارغ شده برگشتيم آنوقت اگر خواستيد با آنان همنشين شويد.
 
حضرت فرمود: بسيار خوب ، عرض كردند: حال كه تقاضايمان را پذيرفتى مرحمتى كن و همين قرار داد را در سندى برايمان بنويس ، حضرت دستور داد تا كاغذ آوردند و على (عليه السلام ) را براى نوشتن آن احضار فرمود.
حضرت فرمود: بسيار خوب ، عرض كردند: حال كه تقاضايمان را پذيرفتى مرحمتى كن و همين قرار داد را در سندى برايمان بنويس ، حضرت دستور داد تا كاغذ آوردند و على (عليه السلام ) را براى نوشتن آن احضار فرمود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۶ </center>
خباب مى گويد در همه اين گفت و شنودها، ما در گوشه اى خزيده بوديم كه ناگاه حالت وحى به آنجناب دست داد و جبرئيل اين آيه را نازل كرد: «''' و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و الغشى '''» تا آنجا كه مى فرمايد «''' فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة '''» وقتى آيه نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كاغذ را از دست خود انداخت و ما را نزديك خود خواند، در حالى كه مى گفت : «''' سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة '''» ، از آن پس هميشه در خدمتش مى نشستيم ، و از آنجناب جدا نمى شديم مگر اينكه ايشان برخاسته تشريف مى بردند، خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: «''' و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه ... '''» خباب سپس گفت : رسول خدا از آن پس با ما مى نشست ، و ليكن ما وقتى احساس مى كرديم كه موقع برخاستن آنجناب شده برخاسته و مى رفتيم ، و آنجناب هم برخاسته و تشريف مى برد.
خباب مى گويد در همه اين گفت و شنودها، ما در گوشه اى خزيده بوديم كه ناگاه حالت وحى به آنجناب دست داد و جبرئيل اين آيه را نازل كرد: «''' و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و الغشى '''» تا آنجا كه مى فرمايد «''' فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة '''».
مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان از سلمان و خباب نقل نموده ، و نظير اين سه روايتى كه گذشت روايات ديگرى است ، و با مراجعه به آنچه كه در اول سوره گذشت كه گفتيم روايات دال بر اينكه اين سوره يك دفعه نازل شده ، بسيار زياد و مستفيض است ، و همچنين با تامل و دقت در سياق آيات ترديدى در اين باقى نخواهد ماند كه در اين روايات آن معنائى كه ما اسمش را تطبيق مى گذاريم به كار رفته .
 
وقتى آيه نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كاغذ را از دست خود انداخت و ما را نزديك خود خواند، در حالى كه مى گفت : «سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة». از آن پس هميشه در خدمتش مى نشستيم ، و از آنجناب جدا نمى شديم مگر اينكه ايشان برخاسته تشريف مى بردند، خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه...».
 
خباب سپس گفت: رسول خدا از آن پس با ما مى نشست ، و ليكن ما وقتى احساس مى كرديم كه موقع برخاستن آنجناب شده برخاسته و مى رفتيم ، و آنجناب هم برخاسته و تشريف مى برد.
 
مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان از سلمان و خباب نقل نموده ، و نظير اين سه روايتى كه گذشت روايات ديگرى است ، و با مراجعه به آنچه كه در اول سوره گذشت كه گفتيم روايات دال بر اينكه اين سوره يك دفعه نازل شده ، بسيار زياد و مستفيض است ، و همچنين با تامل و دقت در سياق آيات ترديدى در اين باقى نخواهد ماند كه در اين روايات آن معنائى كه ما اسمش را تطبيق مى گذاريم به كار رفته .
<span id='link76'><span>
<span id='link76'><span>
==توضيحى درباره روش تطبيق ، در تفسير آيات قرآن و روايات شاءن نزول ، و اشاره به اينكه اين روايات ، قابل اعتماد نيستند. ==
==توضيحى درباره روش تطبيق ، در تفسير آيات قرآن و روايات شاءن نزول ، و اشاره به اينكه اين روايات ، قابل اعتماد نيستند. ==
توضيح اينكه اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) چون بعضى از آيات را قابل انطباق با بعضى از داستانها و وقايع دوران زندگى آنجناب مى ديدند، همان حادثه را سبب نزول آيه مى شمرده اند. البته منظورشان اين نبوده است كه بگويند فلان آيه تنها به خاطر فلان حادثه نازل شده و با ذكر آن داستان شبهاتى را كه عارض بر آيه شده است ، رفع نمايند، بلكه منظورشان اين بوده است كه اگر شبه هاى در حدوث فلان حادثه و يا اشباه و نظائر آن هست ، با ذكر آيه ، آن شبهه بر طرف شود.
توضيح اينكه اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) چون بعضى از آيات را قابل انطباق با بعضى از داستانها و وقايع دوران زندگى آنجناب مى ديدند، همان حادثه را سبب نزول آيه مى شمرده اند. البته منظورشان اين نبوده است كه بگويند فلان آيه تنها به خاطر فلان حادثه نازل شده و با ذكر آن داستان شبهاتى را كه عارض بر آيه شده است ، رفع نمايند، بلكه منظورشان اين بوده است كه اگر شبه هاى در حدوث فلان حادثه و يا اشباه و نظائر آن هست ، با ذكر آيه ، آن شبهه بر طرف شود.

نسخهٔ ‏۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۷

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«وَ إِذَا جَاءَك الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِئَايَتِنَا فَقُلْ سلَمٌ عَلَيْكُمْ...»:

معناى سلام را در سابق بيان نموديم و اما اينكه فرمود: «کتب ربكم على نفسه الرحمة» معنايش اين است كه: خداوند رحمت را بر خود واجب كرده و محال است كه كارى از كارهاى او معنون به عنوان رحمت نباشد. و «اصلاح» عبارت است از اتصاف به صلاح ، بنابراين اصلاح فعل لازمى خواهد بود، اگر چه در حقيقت متعدى باشد، و معنايش اصلاح نفس و يا اصلاح عمل به حساب آيد.

اتصال اين آيه به آيه قبلى ، روشن است . براى اينكه در آن آيه نهى مى فرمود رسول الله را از اينكه مؤ منين را از خود طرد نمايد، و در اين آيه امر مى كند به اينكه با ايشان ملاطفت نموده و بر آنان سلام كند و كسى را كه از آنان توبه خلل ناپذير كند به مغفرت و رحمت خدا بشارت دهد، تا دلهايشان گرم و اضطراب درونيشان مبدل به آرامش و سكونت شود.

چند روايت درباره توبه كه از آيه : « و اذا جائك الذين يؤمنون ...» استفاده مى شود.

با اين بيان چند نكته روشن مى شود: اول اينكه : آيه مورد بحث ، راجع به توبه است ، تنها متعرض توبه از گناهان و كارهاى ناستوده است ، نه كفر و شرك ، به دليل اينكه فرموده: «و من عمل منكم يعنى هر كس از شما مؤمنين به آيات خدا، عملى انجام دهد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۴۹

دوم اينكه : «جهالت» در مقابل « عناد » ، « لجاجت » و «تعمد» است. زيرا كسى كه صبح و شام خداى خود را مى خواند، و در صدد جلب رضاى اوست ، و به آياتش ايمان دارد، هرگز از روى استكبار و لجاجت گناهى مرتكب نمى شود و گناهى هم كه از او سر زند، از روى جهالت و دستخوش شهوت و غضب شدن است.

سوم اينكه : مقيد كردن كلمه « تاب » را به قيد و « اصلح » براى اين است كه دلالت كند بر اينكه توبه وقتى قبول مى شود كه از روى حقيقت و واقع باشد، زيرا، كسى كه حقيقتا به سوى خداى سبحان بازگشت نموده و به وى پناه برد، هرگز خود را به پليدى گناهى كه از آن توبه كرده و خود را از آن پاك ساخته ، آلوده نمى كند، اين است معناى توبه ، نه صرف اينكه بگويد: «اتوب الى الله» و در دل همان آلوده اى باشد كه بوده است . چگونه خداوند چنين توبه اى را قبول مى كند و حال آنكه خود فرموده: «و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله».

چهارم اينكه : صفات فعليه خداوند از قبيل « غفور » و « رحيم » و... ممكن است حقيقتا مقيد به زمان نشود، براى اينكه گر چه خداى سبحان رحمت بر بندگان را بر خود لازم و واجب كرده، و ليكن اثر اين رحمت وقتى ظاهر مى شود كه در دل كافر نبوده و اگر گناهى از او سر مى زند از روى نادانى باشد، و بعد از ارتكاب ، توبه هم نموده و علاوه بر آن ، عمل صالح هم انجام بدهد.

ما سابقا در تفسير آيه «انما التوبة على الله ۹ تا آخر آيه بعديش (آيه ۱۶ و ۱۷) سوره «نساء» در جلد ۴ ص ۳۷۵) اين كتاب مطالبى بيان كرديم كه بى ارتباط با اين مقام نيست.

«وَ كَذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ وَ لِتَستَبِينَ سبِيلُ الْمُجْرِمِينَ»:

تفصيل آيات به طورى كه از قرينه مقام ، استفاده مى شود به معناى شرح معارف الهى و رفع ابهام از آنها است . و « لام » در كلمه و «لتستبين» براى تعليل است، و اين كلمه عطف است بر مقدرى كه چون امر عظيمى بوده در كلام ذكر نشده است ، و اينگونه تقديرها در كلام خداى سبحان بسيار است ، از آنجمله است آيه «و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا» و آيه و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين» بنابراين ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۰

معناى آيه مورد بحث ، چنين مى شود كه : «اين طور معارف الهى را شرح داده و بعضى را از بعضى جدا و متمايز نموده ، ابهامى كه عارض بر آن شده بود، از بين برديم براى غرضهاى مهمى كه از آن جمله اين است كه راه مجرمين روشن و رسواييشان بر ملا گردد، و در نتيجه ، مؤ منين از آن راه ، دورى نمايند».

بنابراين مراد از «روش مجرمين» آن طريقه اى است كه در مقابل آيات ناطق به توحيد و معارف حقه اى كه متعلق به توحيد است به كار مى برند، و آن طريقه ، همانا انكار و عناد و اعراض از آيات و كفران نعمت است.

بعضى گفته اند: مراد از سبيل مجرمين ، روشى است كه خداى تعالى در باره مجرمين به كار مى برد و آنان را در دنيا لعنت و در آخرت به عذاب و سختگيرى در حساب و عقاب دردناك مبتلا مى سازد، و ليكن معناى اولى با سياقى كه آيات دارد موافق تر است.

بحث روايتى

در كتاب كافى به سندى مرفوع از حضرت رضا (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى عز و جل پيغمبر ما را قبض روح نكرد مگر بعد از آنكه دين را برايش تكميل نمود، و قرآن را كه در آن بيان هر چيزى است ، نازل فرمود، و در آن حلال و حرام و حدود و احكام و جميع ما يحتاج بشر را بطور كامل شرح داد، و خودش در اين كتاب فرمود: «ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ما در اين كتاب هيچ چيزى را فروگذار نكرديم».

قمى در تفسير خود مى گويد: حديث كرد مرا احمد بن محمد و گفت حديث كرد مرا جعفر بن محمد و گفت حديث كرد براى ما كثير بن عياش از ابى الجارود و او از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) كه در تفسير آيه «و الذين كذبوا باياتنا صم و بكم» مى فرمود «صم» كر هستند از هدايت ، «بكم» و لالند از اينكه به خير لب بگشايند، «فى الظلمات» و در ظلمتهاى كفر قرار دارند، «من يشا الله يضلله و من يشا يجعله على صراط مستقيم» هر كس را خدا بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد بر طريق مستقيمش وا مى دارد. و فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۱

اين جمله رد بر قدريه از اين امت است ، كه خداوند در روز قيامت با صابئين و نصارا و مجوس محشورشان مى كند. مى گويند: «ربنا ما كنا مشركين پروردگارا ما كه از مشركين نبوديم چطور با آنان محشور شديم»؟ خداى تعالى مى فرمايد: «انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون ببين چطور بر خود دروغ بسته و به بطلان افترائاتى كه مى زدند پى مى برند؟!».

چند روايت درباره «قدريه» و توضيحى در مورد حديث معروف: «قدريه مجوس اين امت است».

آنگاه امام فرمود: رسول خدا فرموده است : بدانيد و آگاه باشيد كه براى هر امتى مجوسى است و مجوس اين امت كسانى هستند كه مى گويند قدرى در كار نيست ، و چنين معتقد مى شوند كه مشيت و قدرت خدا همه محول به آنان و براى آنان است.

در تفسير برهان پس از آن كه اين حديث را نقل مى كند، مى گويد: در نسخه ديگرى از تفسير قمى ديدم كه در اين حديث داشت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: بدانيد كه براى هر امتى مجوسى هست و مجوس اين امت كسانى هستند كه مى گويند قدرى نيست ، و مشيت و قدرت نه به نفع كسى و نه به ضرر كسى است.

و در نسخه ديگرى داشت : مجوس اين امت كسانى هستند كه مى گويند قدرى در كار نيست و معتقدند كه مشيت و قدرت نه محول به آنان است و نه به نفع آنان.

مؤلف: مساله « قدر » از مسائلى است كه در صدر اول اسلام مورد بحث قرار مى گرفته ، بعضى ها منكر آن شده و مى گفتند: اراده پروردگار هيچ گونه تعلقى به اعمال بندگان ندارد، و معتقد بودند كه اراده و قدرت آدمى در كارهائى كه مى كند مستقل است ، و در حقيقت آدمى خالق مستقل افعال خويش است ، اين دسته را «قدريه» يعنى متكلمين در بحث قدر مى ناميدند.

شيعه و سنى روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: قدريه مجوس اين امت است ، و انطباق اين روايت بر دارندگان عقيده مزبور، خيلى واضح است ، براى اينكه آنان براى اعمال آدمى خالقى را اثبات مى كردند كه همان خود آدمى است ، و خداى تعالى را خالق غير اعمال مى دانستند، و اين همان عقيده اى است كه مجوسيها دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۲

زيرا كه آنان نيز قائل به دو خدا بودند: يكى خالق خير، و ديگرى خالق شر.

و در اين باب روايات ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و ائمه اهل بيت وارد شده كه اين روايت را به همان معنائى كه گذشت تفسير مى كند، و اثبات مى نمايد كه قدر هست ، و مشيت و اراده خداوند، در اعمال بندگان نافذ است ، همچنانكه قرآن هم همين معنا را اثبات مى كند، ولى معتزله كه همان منكرين قدر هستند اين روايت را تاويل نموده و مى گويند: مراد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كسانى است كه قدر را اثبات مى كنند و مانند مجوس خير و شر هر دو را به خالقى غير انسان نسبت مى دهند.

ما در مباحث قبلى مقدارى در باره قدر بحث نموديم بعدا هم به طور مشروح در اطراف آن بحث خواهيم كرد ان شاء الله تعالى.

از آنچه گذشت اين معنى به دست آمد كه جمع ميان اينكه : «قدر در كار نيست» و ميان اينكه «براى آدمى مشيت و قدرت نيست» جمع بين دو قول متنافى است ، زيرا گفتن اينكه قدر در كار نيست ملازم است با قول به استقلال آدمى در مشيت و قدرت ، و گفتن اينكه قدر هست ، ملازم است با قول به نفى استقلال در مشيت و قدرت ، با اين حال چطور ممكن است كسى منكر قدر بوده و در عين حال منكر مشيت و اراده آدميان هم باشد؟

بنابراين ، آن دو نسخه اى كه جمع كرده بود بين قول به «نفى قدر» و «انكار مشيت و قدرت از آدميان» صحيح نيست ، و گويا كسانى كه تفسير مزبور را استنساخ كرده اند، عبارت اصلى را تحريف نموده و در اثر نفهميدن معناى روايت عبارت « لا قدر » را درست نوشته و مابقى را تغيير داده اند.

چند روايت در مورد سنت «املاء» و «استدراج» و مهلت دادن خداوند به كفار در دنيا.

و در كتاب در المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن المنذر، و طبرانى در تفسير كبير، و ابو الشيخ ، ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب شعب ، از عقبة بن عامر از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) روايت كرده اند كه فرمود: وقتى ديديد خداوند نعمتش را به بندهاى ارزانى داشت و او سرگرم معصيت شده و هر چه دلش خواست كرد، بدانيد كه خداوند او را استدراج كرده است ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء...».

و نيز در كتاب مزبور است كه ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، و ابن مردويه از عبادة بن صامت نقل كرده اند كه گفت :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۳

رسول خدا فرمود: خداى تبارك و تعالى وقتى بخواهد قومى را باقى گذاشته يا ترقى دهد، اقتصاد و قناعت و عفاف را به آنان روزى مى كند، و وقتى بخواهد قومى را منقرض سازد، باب خيانت را به رويشان باز كرده و كارشان را به جائى مى كشاند كه از خيانت و مالى كه از اين راه به دست مى آورند، خوشحالى كنند، آنوقت است كه ناگهان به عذاب خود گرفتارشان ساخته و وقتى خبردار مى شوند كه ديگر راه پس و پيش ‍ برايشان نمانده است ، نسل مردمى كه ستم كردند، بريده مى شود و حمد خداى را كه پروردگار عالميان است.

و نيز در كتاب مزبور است كه ابن منذر از جعفر نقل كرده كه گفت خداوند وحى فرستاد به داوود كه : اى داوود در هر حال از من بترس ، و از هر حالى بيشتر آن موقعى بترس كه نعمتهايم از هر درى به سويت سرازير مى شود مبادا كارى كنى كه به زمينت زنم و ديگر به نظر رحمت به سويت نظر نكنم.

و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه « قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله بغتة او جهرة ... » دارد كه اين آيه وقتى نازل شد كه رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) به مدينه مهاجرت كرده بود و يارانش مبتلا به گرفتاريها و امراض شده و شكايت حال خود را نزد رسول خدا بردند، خداى تعالى وحى فرستاد كه اى محمد، به يارانت بگو: «مرا خبر دهيد اگر عذاب ناگهانى يا علنى بر مردم نازل شود، آيا جز اين است كه تنها ستمگران هلاك مى شوند؟» . يعنى به ياران پيغمبر جز رنج و تلاش و ضرر دنيايى چيز ديگرى نمى رسد اما عذاب دردناك كه هلاكت در آن است فقط به ظالمين مى رسد.

مؤلف: اين روايت علاوه بر ضعفى كه در سند دارد، منافى با روايات بسيارى است كه دلالت دارند بر اينكه سوره انعام يك مرتبه در مكه نازل شده است ، علاوه بر اينكه آيه شريفه با داستانى كه در روايت هست منطبق نمى باشد. توجيهى هم كه مرحوم قمى براى روايت كرده از نظم قرآن دور است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۴

و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه «و انذر به الذين يخافون...» مى گويد: امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه فرموده : معناى اين آيه اين است كه : اى محمد! به وسيله قرآن كسانى را كه برخورد با پروردگار خود هراسانند انذار نموده و آنان را به آنچه در نزد خدا است ترغيب كن ، زيرا قرآن وسيله شفاعت است و شفاعتش هم در حق آنان پذيرفته است.

مؤلف: ظاهر اين حديث چنين حكم مى كند كه ضمير من دونه به قرآن برمى گردد و صحيح هم هست ، الا اينكه سابقه ندارد كه در قرآن از خود قرآن به ولى تعبير شده باشد، همانطورى كه به امام تعبير شده است .

رواياتى پيرامون درخواست اشراف و اغنياء از پيامبر(ص ) كه فقراء را از خود دور كند،و نهى خداوند از اين عمل .

در كتاب الدر المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابونعيم در كتاب حليه خود از عبد الله بن مسعود روايت كرده اند كه گفته است:

عده اى از قريش روزى به رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) برخوردند و ديدند كه صهيب ، عمار، ياسر، بلال و خباب و امثال آنان در خدمت اويند. گفتند: اى محمد ! آيا به خاطر چنين مردم تهيدستى از قوم خود بريدى ؟ و آيا خداوند اين همه اعيان و اشراف و مردمان محترم را گذاشته و اين مشت مردم تهيدست را برترى داد ؟ و راستى ما بايد تابع چنين مردمى بشويم ؟ آيا چنين چيزى معقول است ؟ تو اگر ميخواهى ما پيرويت كنيم ناچار بايد اينگونه اشخاص را از خود دور سازى . بعيد نيست كه اگر چنين كارى كنى ما دورت را بگيريم.

در پاسخ آنها اين آيه نازل شد: «و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم».

مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان هم از ثعلبى به سند خود از عبد الله بن مسعود، به طور اختصار نقل نموده است.

و نيز در كتاب الدر المنثور است كه : ابن جرير و ابن منذر از عكرمه نقل كرده اند كه گفت : عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه و قرظة بن عبد عمرو بن نوفل و حارث بن عامر بن نوفل و مطعم بن عدى بن خيار بن نوفل و عده اى ديگر از اشراف و اعيان كفار بنى عبد مناف ، به نزد حضرت ابى طالب (عليه السلام) رفته و گفتند:

اگر برادرزاده ات اين يك مشت مردم فقيرى را كه خدمتكاران و بردگان ما هستند، از خود دور مى كرد، ما بهتر و بيشتر احترامش نموده و سر در طاعتش مينهاديم ، و اگر اين جهت نبود، ما خيلى زودتر از اين پيروى و تصديقش مى كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۵

ابوطالب خواسته آنان را با رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در ميان نهاد، عمر كه در آن مجلس حاضر بود پيشنهاد آنان را پسنديده و عرض كرد: بد نيست و لو براى امتحان هم كه شده خواسته شان را عملى بفرمائى تا ببينيم غرضشان از اين سخن چه بوده و بعد از اين آيا بهانه ديگرى به دست مى گيرند يا اينكه ايمان مى آورند؟ در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: «و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم» تا آنجا كه فرمود «اليس الله باعلم بالشاكرين».

آنگاه عكرمه گفت : در آن ايام گروندگان به اسلام عبارت بودند از: بلال ، عمار ابن ياسر، سالم غلام ابى حذيفه ، و صبح غلام اسيد. و از هم سوگندان ، ابن مسعود، مقداد بن عمرو، واقد بن عبد الله حنظلى ، عمرو بن عبد عمر، ذو الشمالين ، و مرثد بن ابى مرثد، و امثال آنان.

و در باره ائمه و رؤساى كفر از قريش و موالى و هم سوگندان اين آيه نازل شد: «و كذلك فتنا بعضهم ببعض ليقولوا...» وقتى اين آيه نازل شد عمر نزد رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) آمده از گفته هاى قبلى خود عذرخواهى كرد. آنگاه اين آيه نازل شد «و اذا جائك الذين يؤمنون بآياتنا...».

و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، ابن ماجه ، ابو يعلى و ابو نعيم در حليه و ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل از خباب نقل كرده اند كه گفت:

اقرع بن حابس ‍ تميمى و عيينة بن حصين فزارى شرفياب حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شدند، ديدند كه آنجناب با بلال ، صهيب ، عمار و خباب و عده ديگرى از مؤ منين تهيدست نشسته است ، وقتى نامبردگان را ديدند تحقير و بى اعتنائى نموده از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) تقاضاى خلوت كردند، و در خلوت عرض كردند:

آرزو داريم براى ما سرشناسان عرب مجلس مخصوصى قرار داده و بدين وسيله ما را بر ساير عرب برترى دهى ، چون همه روزه از اطراف و اكناف عربستان جمعيتهائى شرفياب حضورت مى شوند، و ما را مى بينند كه با اين فقرا و بردگان همنشين شده ايم ، و اين خود مايه شرمندگى ما است ، استدعاى ما اين است كه دستور دهيد هر وقت ما وارد مجلس شديم آنان از مجلس خارج شوند و وقتى ما فارغ شده برگشتيم آنوقت اگر خواستيد با آنان همنشين شويد.

حضرت فرمود: بسيار خوب ، عرض كردند: حال كه تقاضايمان را پذيرفتى مرحمتى كن و همين قرار داد را در سندى برايمان بنويس ، حضرت دستور داد تا كاغذ آوردند و على (عليه السلام ) را براى نوشتن آن احضار فرمود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۶

خباب مى گويد در همه اين گفت و شنودها، ما در گوشه اى خزيده بوديم كه ناگاه حالت وحى به آنجناب دست داد و جبرئيل اين آيه را نازل كرد: « و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و الغشى » تا آنجا كه مى فرمايد « فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة ».

وقتى آيه نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كاغذ را از دست خود انداخت و ما را نزديك خود خواند، در حالى كه مى گفت : «سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة». از آن پس هميشه در خدمتش مى نشستيم ، و از آنجناب جدا نمى شديم مگر اينكه ايشان برخاسته تشريف مى بردند، خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه...».

خباب سپس گفت: رسول خدا از آن پس با ما مى نشست ، و ليكن ما وقتى احساس مى كرديم كه موقع برخاستن آنجناب شده برخاسته و مى رفتيم ، و آنجناب هم برخاسته و تشريف مى برد.

مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان از سلمان و خباب نقل نموده ، و نظير اين سه روايتى كه گذشت روايات ديگرى است ، و با مراجعه به آنچه كه در اول سوره گذشت كه گفتيم روايات دال بر اينكه اين سوره يك دفعه نازل شده ، بسيار زياد و مستفيض است ، و همچنين با تامل و دقت در سياق آيات ترديدى در اين باقى نخواهد ماند كه در اين روايات آن معنائى كه ما اسمش را تطبيق مى گذاريم به كار رفته .

توضيحى درباره روش تطبيق ، در تفسير آيات قرآن و روايات شاءن نزول ، و اشاره به اينكه اين روايات ، قابل اعتماد نيستند.

توضيح اينكه اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) چون بعضى از آيات را قابل انطباق با بعضى از داستانها و وقايع دوران زندگى آنجناب مى ديدند، همان حادثه را سبب نزول آيه مى شمرده اند. البته منظورشان اين نبوده است كه بگويند فلان آيه تنها به خاطر فلان حادثه نازل شده و با ذكر آن داستان شبهاتى را كه عارض بر آيه شده است ، رفع نمايند، بلكه منظورشان اين بوده است كه اگر شبه هاى در حدوث فلان حادثه و يا اشباه و نظائر آن هست ، با ذكر آيه ، آن شبهه بر طرف شود. شاهد اين معنا همين سه روايتى است كه در شان نزول آيه « و لا تطرد الذين يدعون ... » وارد شده ، زيرا به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين سه روايت ، در عين اينكه هر كدام داستان مخصوصى را نقل مى كنند در عين حال هر سه يك غرض را ايفا مى نمايند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۷

معلوم مى شود، اشراف مكه و قريش چند نوبت ضعفاى مؤ منين را نزد آنجناب ديده و اين درخواست بيجا را كرده اند. در خود آيه هم اشاره به اين درخواستها و يا بعضى از آنها شده است . و اين معنا تنها در روايات وارده در شان نزول آيه مورد بحث نيست ، بلكه ساير روايات شان نزول هم كه آيات قرآنى را با قصص و حوادثى كه در زمان آن حضرت اتفاق افتاده و مناسبتى با مضمون آن آيات دارد تطبيق مى دهد به همين منوال و از همين باب است ، و آيات مزبور نظرى به خصوص آن حوادث ندارد، علاوه براين ، شايع شدن نقل به معنا در حديث و بيمبالاتى در ضبط حديث اينگونه اشتباهات را به ميان آورده و اعتماد را به اينگونه احاديث سست نموده است . بنابراين ، نبايد به اينگونه روايات كه اسباب نزول را نقل مى كنند و مخصوصا در مثل سوره انعام كه از سورههائى است كه يكباره نازل شده ، خيلى اعتماد نمود. آرى ، اين مقدار قابل اعتماد هست كه انسان از آنها كشف كند كه ارتباط مخصوصى بين آيات و وقايع ايام زندگى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) وجود دارد. و نيز نكته ديگرى كه اعتماد آدمى را از امثال اين روايت سلب مى كند، مساله جعل روايت و دس در روايات و مسامحه كارى قدما در اخذ حديث است . صاحب الدر المنثور هم از زبير بن بكار در اخبار مدينه از عمر بن عبد الله بن مهاجر نقل كرده كه گفت : آيه شريفه مورد بحث در باره درخواست بيجاى بعضى از مردم نازل شد كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) تقاضا كردند ضعفاى اصحاب صفه را از خود دور كند، در اين روايت هم داستانى نظير همان چند داستان قبلى ، نقل شده است و ليكن همان اشكالات به اين روايت هم وارد است ، و مساله نزول تمامى سوره ، قبل از هجرت ، اين روايت را هم موهون مى سازد. و در تفسير عياشى از ابى عمرو الزبيرى از ابى عبد الله (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: خداوند رحمت كند بندهاى را كه قبل از مردنش به سوى خداوند متعال توبه و بازگشت كند، زيرا كه توبه ، پاك كننده آدمى از آلودگى گناه است ، و نجات دهنده او است از بدبختى هلاك ، آرى ، به خاطر همين توبه است كه خداوند براى بندگان صالحش حقى بر خود واجب كرده و فرموده است : « كتب ربكم على نفسه الرحمة انه من عمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله توابا رحيما » .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۸

و در تفسير برهان از ابن عباس روايت شده كه در تفسير آيه « و اذا جائك الذين يؤ منون بآياتنا... » گفته : اين آيه در حق على (عليه السلام ) و حمزه و زيد نازل شده است . مؤ لف : و در عده اى از روايات است كه آيات سابق بر اين آيه ، در باره دشمنان اهل بيت (عليهم السلام ) نازل گرديده ، و ظاهرا اين روايات يا از قبيل همان تطبيق به معنائى است كه گفتيم و يا از باب اخذ به باطن معناست . خلاصه ، اين روايات را هم نمى توان حمل بر اسباب نزول كرد، براى اينكه با يكباره نازل شدن سوره ، قبل از هجرت ، منافات دارد، و به همين خاطر ما از ايراد آن و بحث در اطرافش چشم پوشيديم و خدا داناتر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۵۹

آيات ۷۳ - ۵۶، سوره انعام

قُلْ إِنى نهِيت أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ قُل لا أَتَّبِعُ أَهْوَاءَكمْ قَدْ ضلَلْت إِذاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ(۵۶)

قُلْ إِنى عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ كذَّبْتُم بِهِ مَا عِندِى مَا تَستَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلا للَّهِ يَقُص الْحَقَّ وَ هُوَ خَيرُ الْفَصِلِينَ(۵۷)

قُل لَّوْ أَنَّ عِندِى مَا تَستَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضىَ الاَمْرُ بَيْنى وَ بَيْنَكمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظلِمِينَ(۵۸)

وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسقُط مِن وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُهَا وَ لا حَبَّةٍ فى ظلُمَتِ الاَرْضِ وَ لا رَطبٍ وَ لا يَابِسٍ إِلا فى كِتَبٍ مُّبِينٍ(۵۹)

وَ هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّام بِالَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُّسمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۶۰)

وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظةً حَتى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت تَوَفَّتْهُ رُسلُنَا وَ هُمْ لا يُفَرِّطونَ(۶۱)

ثُمَّ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الحُْكْمُ وَ هُوَ أَسرَعُ الحَْسِبِينَ(۶۲)

قُلْ مَن يُنَجِّيكم مِّن ظلُمَتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضرُّعاً وَ خُفْيَةً لَّئنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشكِرِينَ(۶۳)

قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنهَا وَ مِن كلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشرِكُونَ(۶۴)

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلى أَن يَبْعَث عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضكم بَأْس بَعْضٍ انظرْ كَيْف نُصرِّف الاَيَتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ(۶۵)

وَ كَذَّب بِهِ قَوْمُك وَ هُوَ الْحَقُّ قُل لَّست عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ(۶۶)

لِّكلِّ نَبَإٍ مُّستَقَرُّ وَ سوْف تَعْلَمُونَ(۶۷)

وَ إِذَا رَأَيْت الَّذِينَ يخُوضونَ فى ءَايَتِنَا فَأَعْرِض عَنهُمْ حَتى يخُوضوا فى حَدِيثٍ غَيرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّك الشيْطنُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكرَى مَعَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(۶۸)

وَ مَا عَلى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِم مِّن شىْءٍ وَ لَكن ذِكرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(۶۹)

وَ ذَرِ الَّذِينَ اتخَذُوا دِينهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ ذَكرْ بِهِ أَن تُبْسلَ نَفْس بِمَا كَسبَت لَيْس لهََا مِن دُونِ اللَّهِ وَلىُّ وَ لا شفِيعٌ وَ إِن تَعْدِلْ كلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنهَا أُولَئك الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسبُوا لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(۷۰)

قُلْ أَ نَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُنَا وَ لا يَضرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كالَّذِى استَهْوَتْهُ الشيَطِينُ فى الاَرْضِ حَيرَانَ لَهُ أَصحَبٌ يَدْعُونَهُ إِلى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَ أُمِرْنَا لِنُسلِمَ لِرَب الْعَلَمِينَ(۷۱)

وَ أَنْ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِى إِلَيْهِ تحْشرُونَ(۷۲)

وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كن فَيَكونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْك يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ وَ هُوَ الحَْكيمُ الْخَبِيرُ(۷۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۶۰
«ترجمه آیات»

بگو من نهى شده ام از اينكه عبادت كنم آن چيزهائى را كه شما آنها را به غير خدا مى خوانيد و عبادت مى كنيد، بگو من متابعت نمى كنم خواهشهاى شما را كه اگر چنين كنم به تحقيق گمراه باشم و از زمره راه يافتگان بشمار نيايم (۵۶)

بگو به درستى كه من از ناحيه پروردگارم بر حجتى هستم كه شما آن حجت را تكذيب مى كنيد، نزد من نيست آن عذابى كه در آن شتاب مى كنيد، حكم نيست مگر از براى خدا، او خود حق را بيان مى كند و خدا بهترين داوران است (۵۷)

بگو اگر نزد من مى بود آنچه بر آن مى شتابيد، هر آينه امر حتمى و گذرا مى شد ميان من و شما، و خدا به ستمكاران داناتر است (۵۸)

و نزد خدا است خزينه هاى غيب ، و نمى داند آنها را مگر خودش ، و مى داند هر چه را كه در بيابان و دريا است ، و نمى افتد برگى از درختان ، مگر اينكه او از افتادنش با خبر است ، و نيست دانه اى در تاريكيهاى زمين و نيست هيچ ترى و خشكى ، مگر اينكه در كتاب مبين خدا است (۵۹)

و او چنان خدائى است كه مى ميراند شما را در شب و مى داند آنچه را كه كسب مى كنيد به روز،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۶۱

بعد از آن بر مى خيزاند شما را در آن روز، تا بگذرد آن موعدى كه معين فرموده ، سپس به سوى خدا است برگشت شما، آنگاه ، آگاه مى سازد شما را به آنچه كه امروز مى كنيد(۶۰)

و خدا قاهر است و در قهر و قدرت مافوق بندگان مى باشد و مى فرستد بر شما نگاهبانانى تا ضبط كنند اعمال شما را در همه عمر، تا آنكه بيايد يكى از شما را مرگ و بگيرد جان شما را فرشتگان ما و ايشان در انجام ماموريت خود، هرگز كوتاهى نمى كنند(۶۱)

بعد از آن برگردانيده مى شوند به سوى خدائى كه مستولى امور ايشان و راستگو و درست كردار است ، بدانيد كه از براى خدا است حكم در آنروز، و خداوند سريعترين حساب كنندگان است (۶۲)

بگو چه كسى مى رهاند شما را از تاريكى هاى صحرا و دريا، مى خوانيد او را به زارى و پنهانى ، و مى گوئيد: اگر خدا برهاند ما را از اين شدايد، البته از شكرگزاران خواهيم بود(۶۳)

بگو اى محمد! خدا نجاتتان مى دهد از ظلمات خشكى و دريا و از هر اندوه ديگرى و شما بعد از آن شرك مى ورزيد؟!(۶۴)

بگو اى محمد! خدا قادر است بر اينكه برانگيزد بر شما عذابى از بالاى سرتان و يا از زير پايتان و يا گروه گروه كند شما را و بچشاند به بعضى از شما آزار بعضى ديگر را. ببين چگونه مى گردانيم آيات خود را، شايد ايشان بفهمند(۶۵)

و قوم تو تكذيب كردند عذاب را و آن حق است ، بگو من بر شما وكيل نيستم (۶۶)

و از براى هر وعده و وعيدى ، وقتى مقرر است ، و زود باشد كه شما بدانيد(۶۷)

و هنگامى كه ديدى آنكسانى را كه از روى سخريه ، در آيات قرآن گفتگو كرده بر آن طعنه مى زنند، پس اعراض كن از آنان تا آنكه به سخنى ديگر بپردازند، و اگر شيطان اين معنا را از يادت برد و بعدا به يادت آمد، فورا برخيز و با قوم ستمگر منشين (۶۸)

و چيزى از حساب ايشان بر كسانى نيست كه پرهيزكارى مى كنند و ليكن برايشان است كه پند دهند آنان را شايد بپرهيزند(۶۹)

و واگذار كسانى را كه دين خود را بازيچه گرفتند، و زندگى دنيا مغرورشان كرده و پند ده آنان را به قرآن مبادا گرفتار شود نفسى به آنچه كسب مى كند در حالى كه نيست براى آن نفس به غير خدا دوستى و شفيعى و اگر فرضا بخواهد با دادن رشوه هر چه هم زياد فرض شود از آن بند، رهائى يابد نمى تواند، آنان هستند كه گرفتار شدند به آنچه كسب كرده اند و از براى ايشان است شرابى از آب جوشان و عذابى دردناك به خاطر كفرانى كه مى كردند و حقى كه كتمان مى نمودند(۷۰)

بگو اى محمد! آيا بپرستيم غير خدا چيزى را كه : نه نفع مى دهد و نه ضرر مى رساند ما را؟، و آيا به كفر قبلى رجوع كنيم بعد از آنكه خداوند ما را هدايت فرمود؟ اگر چنين كنيم آنوقت مثل كسى باشيم كه ديوهاى زمين او را برده باشند به بيابان دور و دراز و در آنجا حيران و سرگردان باشد، و اصحابى كه براى او است او را به طرف راه دعوت كنند كه بيا راه نجات اينجا است ، بگو اى محمد! به درستى كه راه خدا كه همان دين اسلام است راه حق است نه غير آن و ما مامور شده ايم كه گردن نهيم در برابر پروردگار عالميان (۷۱)

(و بگو) كه به پاى داريد نماز را و از خدا بترسيد و او خدائى است كه به سويش محشور مى شويد(۷۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۱۶۲

و آن خدائى است كه خلق كرد آسمانها و زمين را به حق ، و ياد كن روز قيامت را روزى كه (چون بخواهد ايجاد بفرمايد) مى گويد باش پس ‍ مى باشد، راست و درست گفتار خدا است ، و از براى خدا است پادشاهى ، روزى كه دميده مى شود در صور، او داناى نهان و آشكار است و او است محكم كار و آگاه (۷۳)


→ صفحه قبل صفحه بعد ←