گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۹۳: خط ۹۳:
<span id='link217'><span>
<span id='link217'><span>


==انحصار معرفت به خدا در فكر واستدلال ، خودجهل به خدا و شرك خفى به او است ==
==انحصار معرفت به خدا در فكر و استدلال، خود، جهل به خداست ==
مؤ لف : اين روايت معرفت خدا را براى هر موجودى كه داراى درك است هر چند دركش ناچيز باشد اثبات مى كند، و آن را به آدميان انحصار نمى دهد، چون ملاك اين معرفت و راه آن را فكر ندانسته تا در نتيجه مخصوص آدميان باشد و صريحا مى رساند كه انحصار معرفت به فكر و استدلال خود جهل به خدا و شرك خفى به او است .
مؤلف: اين روايت، معرفت خدا را براى هر موجودى كه داراى درك است، هرچند دركش ناچيز باشد، اثبات مى كند، و آن را به آدميان انحصار نمى دهد. چون ملاك اين معرفت و راه آن را، فكر ندانسته، تا در نتيجه مخصوص آدميان باشد، و صريحا مى رساند كه انحصار معرفت به فكر و استدلال، خود جهل به خدا و شرك خفى به او است.


بيان اين معنا منوط به يادآورى مقدماتى است كه در همين روايت مى باشد، و آن مقدمات يكى اين است كه تعلق گرفتن معرفت انسان به چيزى ادراك همان چيز است ، همچنانكه ادراك چيزى عبارت است از تعلق گرفتن معرفت ما به آن چيز و لا غير.  
بيان اين معنا، منوط به يادآورى مقدماتى است كه در همين روايت مى باشد، و آن مقدمات، يكى اين است كه: تعلق گرفتن معرفت انسان به چيزى، ادراك همان چيز است، همچنان كه ادراك چيزى، عبارت است از تعلق گرفتن معرفت ما به آن چيز و لا غير.  


پس اگر فرض كنيم كه ما چيزى را به وسيله چيز ديگرى شناخته ايم و آن چيز ديگر واسطه در شناسائى ما بوده پس در حقيقت همين واسطه متعلق ادراك ما قرار گرفته نه آن چيزى كه صاحب اين واسطه بود، زيرا اگر معرفت بواسطه معرفت به صاحب واسطه هم بوده باشد بايستى به يك معنا واسطه و صاحب واسطه يكى باشند هر چند به اعتبارى ديگر غير هم بوده باشند، و تا به يك اعتبار يكى نباشند ممكن نيست معرفت به يكى از آن دو معرفت به ديگرى باشد، مثلا حسين نامى كه از جلو ما عبور مى كند و ما او را در ذهن خود تصور مى كنيم ، اين صورتى كه از آن شخص در ذهن ما ترسيم مى شود واسطه ميان ما و درك حسين است در عين اينكه به وجهى عين او نيست به وجه ديگرى عين او است زيرا اگر عين او نباشد لازمه اش ‍ اين است كه ما حسين را نديده درك نكرده باشيم و در نتيجه تمامى علوم ما جهل بوده باشد.
پس اگر فرض كنيم كه ما چيزى را به وسيله چيز ديگرى شناخته ايم و آن چيز ديگر، واسطه در شناسایى ما بوده، پس در حقيقت همين واسطه، متعلق ادراك ما قرار گرفته، نه آن چيزى كه صاحب اين واسطه بود. زيرا اگر معرفت به واسطه معرفت به صاحب واسطه هم بوده باشد، بايستى به يك معنا واسطه و صاحب واسطه يكى باشند، هرچند به اعتبارى ديگر غير هم بوده باشند، و تا به يك اعتبار يكى نباشند، ممكن نيست معرفت به يكى از آن دو، معرفت به ديگرى باشد.  


و ليكن اين حرف در معرفت خدا جريان ندارد زيرا ميان ما و خداى تعالى چيزى واسطه نيست و در نتيجه ما آنطور كه حسين را درك مى كرديم و به وى معرفت پيدا مى كرديم نمى توانيم به خداوند معرفت پيدا كنيم، مگر اينكه او را با خود او بشناسيم.  
مثلا حسين نامى كه از جلو ما عبور مى كند و ما او را در ذهن خود تصور مى كنيم، اين صورتى كه از آن شخص در ذهن ما ترسيم مى شود، واسطه ميان ما و درك حسين است، در عين اين كه به وجهى، عين او نيست، به وجه ديگرى عين او است. زيرا اگر عين او نباشد، لازمه اش، اين است كه ما حسين را نديده درك نكرده باشيم و در نتيجه تمامى علوم ما جهل بوده باشد.


بنابراين ، كسى كه ادعا مى كند من خداى تعالى را بوسيله تفكرات و تصور و تصديق و يا بوسيله آيات خارجى شناخته ام در حقيقت به شرك خفى مبتلا شده چون قائل به وجود واسطه اى بين خدا و خلق شده ، واسطه اى كه نه خدا است و نه خلق خدا و معلوم است كه چنين چيزى بايد مستقل و بى نياز از خدا باشد، و يا به عبارتى ديگر خدايى مانند خداى تعالى و شريك او خواهد بود.  
وليكن اين حرف در معرفت خدا جريان ندارد. زيرا ميان ما و خداى تعالى، چيزى واسطه نيست و در نتيجه، ما آن طور كه حسين را درك مى كرديم و به وى معرفت پيدا مى كرديم، نمى توانيم به خداوند معرفت پيدا كنيم، مگر اين كه او را با خود او بشناسيم.  


پس اگر خداى تعالى به ذات خود شناخته شد كه خوب وگرنه به هيچ وسيله و واسطه ديگرى شناخته نمى شود و چون خداوند بطور مسلم قابل شناختن است پس او شناخته به ذات خويش است ، يعنى معروفيت او و ذات او يك چيز است ، و چون محال است كه شناخته نشود لذا ثبوت ذات او عين ثبوت شناخته شدن او است .
بنابراين، كسى كه ادعا مى كند من خداى تعالى را به وسيله تفكرات و تصور و تصديق و يا به وسيله آيات خارجى شناخته ام، در حقيقت به شرك خفى مبتلا شده. چون قائل به وجود واسطه اى بين خدا و خلق شده، واسطه اى كه نه خدا است و نه خلق خدا، و معلوم است كه چنين چيزى بايد مستقل و بى نياز از خدا باشد. و يا به عبارتى ديگر، خدايى مانند خداى تعالى و شريك او خواهد بود.
 
پس اگر خداى تعالى به ذات خود شناخته شد، كه خوب، و گرنه به هيچ وسيله و واسطه ديگرى شناخته نمى شود و چون خداوند، به طور مسلم قابل شناختن است، پس او شناخته به ذات خويش است. يعنى معروفيت او و ذات او، يك چيز است، و چون محال است كه شناخته نشود، لذا ثبوت ذات او، عين ثبوت شناخته شدن او است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۴۵ </center>
<span id='link218'><span>
<span id='link218'><span>
==در علم به هر چيزى نخست علم به آفريدگار آنحاصل مى شود و محال است كه خداى تعالى شناخته نشود ==
==در علم به هر چيزى نخست علم به آفريدگار آنحاصل مى شود و محال است كه خداى تعالى شناخته نشود ==
خواهيد پرسيد چطور خداى تعالى قابل شناسائى است و محال است كه شناخته نگردد؟  
خواهيد پرسيد چطور خداى تعالى قابل شناسائى است و محال است كه شناخته نگردد؟  
۱۴٬۴۷۳

ویرایش