تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۱: تفاوت میان نسخهها
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
گويا فرموده : نتيجه حكمى كه بين شما خواهد شد معلوم است و نيز معلوم است كه كدام يك از شما دو گروه نجات مى يابد؟ و كدام يك هلاك مى شود ناجى از شما دو فريق كيست ؟، چون داورى در روز قيامت ، همه بر محور ظلم و احسان است . و معلوم است كه هيچ ستمكارى ظالمتر از كافر و هيچ نيكوكارى نيكوكارتر از محسن متقى نيست و ظلم راه به سوى آتش و احسان راه به سوى بهشت مى برد. اين معنايى است كه از سياق استفاده مى شود. | گويا فرموده : نتيجه حكمى كه بين شما خواهد شد معلوم است و نيز معلوم است كه كدام يك از شما دو گروه نجات مى يابد؟ و كدام يك هلاك مى شود ناجى از شما دو فريق كيست ؟، چون داورى در روز قيامت ، همه بر محور ظلم و احسان است . و معلوم است كه هيچ ستمكارى ظالمتر از كافر و هيچ نيكوكارى نيكوكارتر از محسن متقى نيست و ظلم راه به سوى آتش و احسان راه به سوى بهشت مى برد. اين معنايى است كه از سياق استفاده مى شود. | ||
<span id='link257'><span> | <span id='link257'><span> | ||
==چرا تكذیب کنندگان بر خدا، ستمکارترين | ==چرا تكذیب کنندگان بر خدا، ستمکارترين مردم هستند؟ == | ||
پس منظور از دروغ بستن به خدا در جملۀ «فَمَن أظلَمُ مِمّن كَذَبَ عَلَى اللّه»، افترا بستن به خدا است، به اين كه برايش شركايى قائل شوند، و چون بزرگى و كوچكى ظلم با در نظر گرفتن موقعيت متعلَّق ظلم فرق مى كند، به اين معنا كه هر قدر متعلَّق آن بزرگتر باشد، به همان نسبت ظلم بزرگتر مى شود، و چون در مسأله شرك، متعلَّق ظلم، خداى سبحان است كه از هر بزرگى، بزرگتر است، ناگزير ظلم به او، بزرگترين ظلم و مرتكب آن، بزرگترين ظالم است. | پس منظور از دروغ بستن به خدا در جملۀ «فَمَن أظلَمُ مِمّن كَذَبَ عَلَى اللّه»، افترا بستن به خدا است، به اين كه برايش شركايى قائل شوند، و چون بزرگى و كوچكى ظلم با در نظر گرفتن موقعيت متعلَّق ظلم فرق مى كند، به اين معنا كه هر قدر متعلَّق آن بزرگتر باشد، به همان نسبت ظلم بزرگتر مى شود، و چون در مسأله شرك، متعلَّق ظلم، خداى سبحان است كه از هر بزرگى، بزرگتر است، ناگزير ظلم به او، بزرگترين ظلم و مرتكب آن، بزرگترين ظالم است. | ||
نسخهٔ ۳۰ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«هدايت»، همه اش، از فضلِ خداست
«يَهدُى بِهِ مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِه» - يعنى خداوند با هدايت خود، هر كه از بندگانش را بخواهد، هدايت مى كند، و آن ها كسانى هستند كه استعدادشان براى پذيرش هدايت باطل نگشته، و سرگرم كارهايى چون فسق و ظلم كه مانع هدايت اند، نيستند. و در اين سياق، إشعارى هم به اين معنا هست كه «هدايت»، خود، از فضل خدا است، نه اين كه چيزى آن را بر خدا واجب كرده باشد و او مجبور بدان شده باشد.
بعضى از مفسران گفته اند: «مشارٌ إليه به اشارۀ «ذَلِكَ» در جملۀ «ذَلِكَ هُدَى اللّه»، قرآن است. يعنى اين قرآن، هدايت خداست». وليكن خواننده خود مى داند كه اين حرف صحيح نيست.
بعضى از مفسران با اين آيات استدلال كرده اند بر اين كه «هدايت»، صنع خداست و احدى در آن دخالت ندارد. ولى حق مطلب اين است كه:
اين آيات، هيچ گونه دلالتى بر اين مدعا ندارد، هرچند كه اصل مطلب، صحيح و حق است. به اين معنا كه اصل هدايت از خداى سبحان است، و تبعا به كسانى نسبت داده مى شود كه خدا اختيارشان كرده است. همچنان كه از امثال آيه «قُل إنّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُدَى». و آيه «إنّ عَلَينَا لَلهُدَى». و آيه «وَ جَعَلنَاهُم أئِمّةً يَهدُونَ بِأمرِنَا». و آيه «وَ إنّكَ لَتَهدِى إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم»، استفاده مى شود.
پس «هدايت»، همه اش از خداست. يا بدون واسطه و يا به واسطۀ هدايتى كه قبلا به انبياء و اولياى راه يافته خود داده. و بنابراين، پس اگر از خلقش كسى را گمراه كرده باشد، يعنى نه بدون واسطه و نه با وساطت هاديان راه يافته اش هدايت نكرده باشد، هادى ديگر براى او نخواهد بود. و اين، همان حقيقتى است كه جملۀ «وَ مَن يُضلِلِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن هَادٍ»، بيانگر آن است. و به زودى، بعد از چند آيه به آن مى رسيم، و اين معنا در كلام خداى تعالى، مكرر آمده.
مراد از آیه: «أفَمَن يَتّقِى بِوَجهِهِ سُوءَ العَذَاب يَومَ القِيَامة
«أَ فَمَن يَتَّقِى بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ قِيلَ لِلظّالِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ»:
مقايسه اى است بين اهل عذاب در قيامت و بين ايمنان از آن عذاب. يعنى بين اهل ضلالت و اهل هدايت، و به همين جهت آيه مورد بحث را دنبال آيه قبلى آورده.
و استفهام در اين آيه، انكارى و خبر «مِن» در كلام نيامده و نفرموده: «كسى كه روى خود از عذاب به قيامت نگه مى دارد»، چه كرده و يا چه مى كند. و تقدير آن، اين است: «آيا كسى كه روى خود از عذاب بد قيامت نگه مى دارد، مثل كسى است كه از آن ايمن است»؟ و كلمۀ «يَومَ القِيَامَة»، متعلق است به كلمۀ «يَتّقِى»، و معنايش اين است: «آيا كسى كه تلاش مى كند روى خود از عذاب بد قيامت نگه بدارد، چون با دست نمى تواند، زيرا دست هايش را به گردنش بسته اند، مثل كسى است كه اصلا مكروهى به او نمی رسد»؟ اين معنايى است كه ديگران براى آيه كرده اند.
بعضى هم گفته اند: «جملۀ «يَتّقِى بِوَجهِهِ»، به آن معنايى كه كرده اند، درست نيست. زيرا «وجه» (روى)، از چيزهايى نيست كه آدمى با آن مكروهى را از خود دور كند، بلكه مراد آن است كه كليه اعضا و يا فقط صورت خود را در دنيا از عذاب قيامت حفظ كند. و قيد «يَومَ القِيَامَة»، قيد عذاب است، نه قيد حفظ كردن. در نتيجه، منظور عكس وجه سابق است. براى اين كه در وجه قبلى، جملۀ «أفَمَن يَتّقِى»، وصف دوزخيان بود و در اين وجه، وصف اهل نجات است. و معنايش اين است كه: آيا كسى كه در دنيا به وسيله تقوا، خود را از عذاب روز قيامت حفظ مى كند، مثل كسى است كه بر كفر خود اصرار مى ورزد»؟ ليكن اين تفسير خالى از تكلف نيست.
«وَ قِيلَ لِلظّالِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُم تَكسِبُون» - اين حرف را ملائكه دوزخ به ظالمان مى گويند، و ظاهر آن، اين است كه در اصل - چه كلمۀ «قَد» در تقدير بگيريم و يا نگيريم - «وَ قِيلَ لَهُم» بوده. و اگر به جاى ضمير، كلمۀ «ظالمين» را آورده، براى آن است كه به علت حكم اشاره كرده، بفهماند اگر به كفار چنين خطاب و شماتتى مى كنند، به خاطر ظلم ايشان است.
«كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشعُرُونَ»:
يعنى قبل از اين مردم، اقوامى ديگر آيات خدا را تكذيب كردند. پس عذاب به سويشان از جهتى كه هيچ احتمالش را نمى دادند، آمد. در نتيجه، عذابشان ناگهانى و غافلگير بود، كه خود بدترين عذاب است. و در اين آيه و آيه بعدش، بيان «عذاب خِزى» است، كه بعضى از كفار بدان مبتلا مى شوند، تا مايه عبرت ديگران شوند.
«فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الخِْزْى فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»:
كلمه «خِزى»، به معناى ذلت و خوارى است، و خدا به كفار، اين قسم عذاب را به صورت هاى مختلف چشانيد: گاهى به وسيلۀ غرق. و گاهى به فرو رفتن در زمين. گاهى با صيحۀ آسمانى. گاهى با زلزله و مسخ شدن، و يا كشتار دسته جمعى.
«وَ لَقَدْ ضرَبْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»:
يعنى براى مردم در اين قرآن از هر مَثَلى آورديم، باشد كه متذكر گردند. و منظور از هر مَثَل، اين است كه از هر نوع مَثَل، چيزى آورديم، تا شايد متنبه گشته و عبرت گيرند و با تذكر مضامين آن مَثَل ها، پند پذيرند.
«قُرْآناً عَرَبِياًّ غَيرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»:
كلمه «عِوَج»، به معناى انحراف و انعطاف است. و دو كلمۀ «قُرآنا» و «عَرَبِيّا»، منصوب به مدح است. يعنى فعل «أمدَحُ: مدح مى كنم»، و يا «أخُصّ: اختصاص مى دهم» و امثال آن، در تقدير است. و يا حالى است متكى بر وصف.
مثلى براى بيان حال موحد و مشرك ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء...
«ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شرَكاءُ مُتَشكِسونَ وَ رَجُلاً سلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ يَستَوِيَانِ ...»:
راغب مى گويد: كلمه ((شكس (( - به فتح حرف اول و كسر حرف دوم - به معناى شخص بد اخلاق است . و در قرآن جمله ((شركاء متشاكسون (( معنايش شركايى است كه از بد خلقى هميشه با هم مشاجره داشته باشند(( و كلمه ((سلم (( را به چيزى تفسير كرده اند كه از آن يك نفر و ملك خالص او باشد، نه اينكه جمع كثيرى در آن شريك باشند.
اين آيه متضمن مثلى است كه خداى تعالى براى مشرك و موحد زده ، مشركى كه ارباب و آلهه متعدد و مختلف مى پرستد كه همه در شخص وى شريكند. و بر سر او با هم مشاجره دارند. اين خدا او را دستور مى دهد كارى را انجام دهد و آن خداى ديگر از آن عملش نهى مى كند، و هر يك از خدايان مى خواهند كه مشرك نامبرده بنده خصوصى او باشد. و تنها او را خدمت كند.
و موحدى كه خالص در اختيار يك مخدوم است و احدى با آن مخدوم در وى شركت ندارد، در نتيجه موحد تنها او را بر طبق اراده اش خدمت مى كند بدون اينكه كسى با خدا بر سر او منازعه داشته باشد و نزاعش منجر به حيرت گردد.
پس مشرك مردى است كه ((شركايى متشاكس (( دارد و موحد مردى است كه ((سلم (( براى يكى است ، و اين دو مرد وضعى يكسان ندارند، بلكه وضع آنكه خالص براى يك نفر است بهتر است از وضع آن بيچاره اى كه در اختيار چند نفر است .
و اين يك مثل ساده و همه كس فهم است ، چيزى كه هست با دقت در آن از يك برهان عقلى سر درمى آورد، برهانى كه آيه ((لو كان فيهما الهة الا اللّه لفسدتا(( بر نفى تعدد ارباب و آلهه اقامه كرده است . و جمله ((الحمد لله (( ثنايى است براى خدا بدان جهت كه بندگى كردن براى او بهتر است از بندگى براى غير او.
و معناى جمله ((بل اكثرهم لا يعلمون (( اين است كه بيشتر آنان مزيت و برترى پرستش خدا بر پرستش غير خدا را نمى دانند، با اينكه اين مزيت براى كسى كه كمترين بصيرتى داشته باشد كاملا روشن است .
«إِنَّك مَيِّتٌ وَ إِنهُم مَّيِّتُونَ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تخْتَصِمُونَ»:
جمله اولى كه مى فرمايد ((تو مى ميرى و ايشان هم مى ميرند(( مقدمه است براى جمله دوم كه مى فرمايد: ((روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد((. و خطاب در ((انكم (( به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عموم امت او و يا خصوص مشركين از امت آن جناب است . و كلمه اختصام به طورى كه در مجمع البيان آمده ، به معناى اين است كه هر يك از دو طرف دعوى ، كلام طرف ديگر را كه بر وجه انكار بيان شده رد كند.
و معناى آيه چنين است : عاقبت تو و عاقبت ايشان هر دو مردن است و سپس شما همگى در روز قيامت بعد از آنكه نزد پروردگارتان حاضر شديد، مخاصمه خواهيد كرد. و در سوره فرقان گوشهاى از اين اختصام يعنى كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) عليه دشمنانش را حكايت كرده مى فرمايد: ((و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا((.
و اين دو آيه به حسب لفظ عامند، و اختصام همه انبيا با امت آنان را شامل مى شود و ليكن چهار آيه بعد از آن ، اين معنا را تاءييد مى كند كه مراد از ((اختصام ((، مخاصمه است كه در روز قيامت بين رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با كفار از امتش اتفاق مى افتد.
«فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كذَب عَلى اللَّهِ وَ كَذَّب بِالصدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَ لَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ»:
در اين آيه و آيه بعدش به ذكر سرانجام كار اختصام در قيامت مبادرت شده و نيز اشاره دارد به اينكه نتيجه داورى بين آن جناب و كفار چه خواهد بود.
گويا فرموده : نتيجه حكمى كه بين شما خواهد شد معلوم است و نيز معلوم است كه كدام يك از شما دو گروه نجات مى يابد؟ و كدام يك هلاك مى شود ناجى از شما دو فريق كيست ؟، چون داورى در روز قيامت ، همه بر محور ظلم و احسان است . و معلوم است كه هيچ ستمكارى ظالمتر از كافر و هيچ نيكوكارى نيكوكارتر از محسن متقى نيست و ظلم راه به سوى آتش و احسان راه به سوى بهشت مى برد. اين معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.
چرا تكذیب کنندگان بر خدا، ستمکارترين مردم هستند؟
پس منظور از دروغ بستن به خدا در جملۀ «فَمَن أظلَمُ مِمّن كَذَبَ عَلَى اللّه»، افترا بستن به خدا است، به اين كه برايش شركايى قائل شوند، و چون بزرگى و كوچكى ظلم با در نظر گرفتن موقعيت متعلَّق ظلم فرق مى كند، به اين معنا كه هر قدر متعلَّق آن بزرگتر باشد، به همان نسبت ظلم بزرگتر مى شود، و چون در مسأله شرك، متعلَّق ظلم، خداى سبحان است كه از هر بزرگى، بزرگتر است، ناگزير ظلم به او، بزرگترين ظلم و مرتكب آن، بزرگترين ظالم است.
و در جملۀ «وَ كَذّبَ بِالصّدقِ إذ جَاءَهُ»، مراد از «صدق»، خبرهاى صادق است كه در اين جا، به قرينه جمله «إذ جَاءَهُ»، عبارت است از دين الهى كه رسول آن را آورده.
و در جملۀ «ألَيسَ فِى جَهَنّمَ مَثوىً لِلكَافِرِين»، «مَثوى»، اسم مكان و به معناى منزل و محل اقامت است، و استفهام در آن، تقريرى است. يعنى: در جهنّم، جا براى اين ستمكاران هست، به خاطر تكبرى كه در برابر حق كردند، و همين تكبر باعث شد بر خدا افتراء ببندند و خبرهاى صادق را كه رسول آورده بود، تكذيب كنند.
اين آيه شريفه، مخصوص به مشركان عهد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، و يا مشركان از امت اوست، ولى بر حسب سياق، عام است و هر كسى را كه بدعتى بگذارد و يا سنتى از سنت هاى دين را ترك كند، شامل مى شود.
«وَ الَّذِى جَاءَ بِالصّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ»:
مراد از آوردن «صدق»، آوردن دين حق است. و مراد از تصديق به آن، ايمان آوردن بدان است. و مراد از آن كسى كه آن را آورده، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است.
و اين كه در جملۀ «أُولَئِكَ هُمُ المُتّقُون»، با لفظ جمع «أُولئِكَ»، به شخص آورنده دين اشاره شده، شايد به لحاظ معنى بوده باشد. چون به حسب معنا، عبارت مى شود از هر پيغمبرى كه دين حق را آورده و به آن، مؤمن مى باشد، و بلكه هر مؤمنى كه به دين حق ايمان آورده و به سوى آن دعوت كرده باشد. چون دعوت به سوى حق، چه زبانى و چه عملى، از شؤون پيروى انبيا است. همچنان كه قرآن مى فرمايد: «قُل هَذِهِ سَبِيلِى أدعُوا إلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أنَا وَ مَنِ اتّبَعَنِى».
بيان پاداش پرهيزگاران نزد خداوند
«لهَُم مَّا يَشاءُونَ عِندَ رَبهِمْ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ»:
اين آيه پاداشى را كه متقين نزد پروردگارشان دارند، بيان مى كند، و آن عبارت است از اينكه ايشان هر چه كه خواستشان بدان تعلق گيرد در اختيار دارند، پس سرمايه در بهشت تنها خواستن است كه سبب تامى است براى به دست آمدن آنچه مورد خواست واقع شود، حال هر چه مى خواهد باشد، به خلاف دنيا كه به دست آوردن چيزى از مقاصد دنيا، علاوه بر خواستن ، احتياج به عوامل و اسباب بسيار دارد كه يكى از آنها سعى و عمل با استمداد از تعاون اجتماعى است .
پس آيه شريفه اولا دلالت دارد بر اينكه متقين در دار قرب و جوار رب العالمين هستند، و ثانيا هر چه بخواهند در اختيار دارند، پس اين دو پاداش متقين است كه عبارتند از: نيكوكاران . پس علت تامه اين اجرشان همان احسانشان است ، و همين نكته سبب شد كه به جاى ضمير ((ذلك جزاؤ هم (( اسم ظاهر بياورد و بر خلاف مقتضاى ظاهر بفرمايد ((ذلك جزاء المحسنين ((.
و توصيف متقين به احسان و ظهور آن در عمل صالح و اعتقاد حق و يا تنها در عمل صالح همه شاهد بر آن است كه مراد از تصديق مذكور تصديق قولى و فعلى است . علاوه بر اين قرآن كريم كسى را كه پاره اى از احكام خدا را پشت پا زده ، هرگز مصدق قرآن نخوانده پس مصدق آن كسى است كه تمامى احكام آن را تصديق كند، هم زبانى و هم عملى .
«لِيُكفِّرَ اللَّهُ عَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى عَمِلُوا ...»:
و معلوم است كه وقتى بدترين اعمال آنان تكفير شود، پايينتر از آن نيز تكفير مى شود. و مراد از بدترين اعمال همان شرك و نيز گناهان كبيرهاى است كه در حال شرك مرتكب شده اند.
در مجمع البيان در ذيل اين آيه گفته است : ((يعنى خدا عقاب شرك و گناهانى را كه قبل از ايمان آوردن مرتكب شده اند، از آنان ساقط كرد به خاطر اينكه ايمان آوردند و نيكوكارى نمودند و به سوى خداى تعالى برگشتند(( و اين معناى خوبى است براى آيه ، از جهت اينكه هم شامل همه اعمال زشت مى شود و هم اينكه ساقط كردن را مقيد كرده به گناهان قبل از ايمان و احسان و توبه ، چون آيه شريفه اثر تصديق صدق را بيان مى كند و آن عبارت است از تكفير گناهان به خاطر تصديق و نيز جزاى خير در آخرت .
«وَ يجْزِيهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ»:
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه به اعمال ايشان نظر مى شود، آن وقت به بهترين آن اعمال با بهترين جزايى كه لايق بدان است پاداش مى دهند، و باقى اعمال نيكشان را بر طبق آن به بهترين جزاء پاداش مى دهند. بنابراين حرف ((باء(( در جمله ((باحسن (( براى مقابله است مانند بايى كه در جمله ((بعت هذا بهذا(( به كار مى رود.
و ممكن است گفته شود: ((مراد اين است كه در بلند پايه ترين اعمال ايشان نظر مى شود، و درجات ايشان را بر حسب آن عمل بالا مى برند، و در نتيجه هيچ درجه اى از كمال كه عملشان به آن رسيده از ايشان فوت نمى شود((. ليكن اين وجه آن طور كه بايد روشن نمى كند كه چطور نظير اين كلام در مساءله ((اسوء الّذى عملوا(( جريان مى يابد؟
بعضى ديگر گفته اند: اصلا كلمه ((اسوء(( و ((احسن (( در اين آيه به معناى بدتر و بهتر نيست ، بلكه در زيادى مطلق استعمال شده ، چون معصيت خدا همه اش بد، و اطاعتش همه اش خوب است .
«أَ لَيْس اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يخَوِّفُونَك بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ»:
مراد از ((بالّذين من دونه (( به طورى كه از سياق استفاده مى شود آلهه مشركين است و مراد از ((عبد(( همان بندگانى است كه در آيات سابق مدح آنان را مى كرد كه در درجه اول شامل رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى شد.
و استفهام در آيه تقريرى است و معنايش اين است كه : خدا كافى امور بندگان خود هست . و در اين جمله به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تاءمين مى دهد، در مقابل تهديدى كه مشركين به خدايان خود نسبت به وى كردند. و نيز كنايه است از وعده به كفايتى كه جمله ((فسيكفيكهم اللّه و هو السميع العليم (( به آن تصريح دارد.
«وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍ ...»:
اين آيه مشتمل بر دو جمله عكس هم است كه به عنوان دو ضابطه كلى ايراد شده و به همين جهت با اينكه در آيات قبل ضميرى به ((اللّه (( برمى گردانيد، در اين جا خود اين نام مقدس را آورده ، پس اين آيه از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است .
و در اينكه دنبال جمله ((اليس اللّه بكاف ...(( فرمود: ((و من يضلل ...(( خود اشاره است به اينكه اين تهديد كنندگان كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به خدايان خود تهديد مى كردند، تا ابد به سوى ايمان راه نمى يابند، و سعى و تلاششان به نتيجه نمى رسد و هرگز به آرزوى خود درباره رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اميدهاى خامشان نمى رسند، براى اينكه خدا او را كه هدايت كرده هرگز گمراه نمى كند.
و استفهام در جمله ((اليس اللّه بعزيز ذى انتقام ((، استفهامى است تقريرى ، يعنى مطلب همين طور است ، خدا عزيز و داراى انتقام است ، و اين خود تعليلى روشن است براى جمله ((و من يضلل اللّه ...((، براى اينكه عزت خدا و انتقام داشتن او، اقتضا مى كند از كسى كه حق را انكار و بر كفر خود اصرار ورزيده انتقام بگيرد و انتقامش اين است كه او را گمراه كند و ديگر راهنمايى نباشد كه او را هدايت كند، چون خداى تعالى عزيزى است كه كسى بر اراده او غالب نمى شود، و عكس قضيه نيز چنين است ، يعنى اگر او كسى را به پاداش تقوا و احسانش هدايت كند، ديگر احدى نمى تواند آن هدايت شده را گمراه نمايد.
و در تعليل مزبور اين دلالت هست كه اضلال خدايى به عنوان مجازات است و گر نه خدا ابتداء هيچ كس را گمراه نمى كند. و اين نكته مكرر در اين كتاب خاطرنشان شده است .
بحث روايتى
از روضة الواعظين شيخ مفيد (رحمت اللّه عليه ) نقل شده ، كه وى از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه بعد از تلاوت آيه ((اءفمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه (( فرمود: نور وقتى در قلب قرار گرفت ، قلب براى پذيرش آن گشاد و پذيرا مى گردد.
اصحاب عرضه داشتند: يا رسول اللّه آيا براى آن علامتى هست كه با آن شناخته شود؟ فرمود: علامتش دست برداشتن از ماديات دار غرور و رجوع به سوى دار خلود و مستعد گشتن براى مرگ ، قبل از فرا رسيدن آن است . مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه ، از عبد اللّه بن مسعود و حكيم ترمذى از ابن عمر و نيز ابن جرير و ديگران از قتاده روايت كرده اند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه ((اءفمن شرح اللّه صدره ...(( مى گويد: اين آيه درباره امير المؤ منين (عليه السلام ) نازل شده است .
مؤ لف : نازل شدن سوره به يك دفعه با اين روايت سازگار نيست همچنان كه نظيرش گذشت .
و در الدر المنثور است كه : ابن جرير، از ابن عباس روايت كرده كه اصحاب عرضه داشتند: يا رسول اللّه چه مى شد قدرى براى ما سخن مى گفتى ؟ پس اين آيه نازل شد: ((اللّه نزل احسن الحديث ((.
مؤ لف : اين روايت از باب تطبيق است ، نه اينكه آيه مخصوص اين مورد باشد.
و در مجمع البيان در ذيل جمله تقشعر منه جلود... مى گويد از عباس بن عبد المطلب روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هرگاه پوست بدن بنده از ترس خدا جمع شد، گناهانش مى ريزد، همانطور كه برگهاى خشك از درخت مى ريزد.
و در الدر المنثور در ذيل جمله ((قرانا عربيا(( غير ذى عوج مى گويد: ديلمى در مسند الفردوس از انس از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه در معناى جمله غير ذى عوج فرمود: يعنى غير مخلوق .
مؤ لف : آيه شريفه نمى تواند منطبق با اين روايت باشد. در سابق هم در تفسير آيه ((تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (( در جلد دوم اين كتاب سخنى پيرامون كلام مزبور ايراد كرديم .
و در مجمع البيان در ذيل جمله ((و رجلا سلما لرجل (( مى گويد: حاكم ابو القاسم حسكانى ، به سند خود از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: منم آن مردى كه خالص از آن رسول خدايم .
مؤ لف : اين حديث را از عياشى هم نقل كرده ، كه او به سند خود از ابى خالد، از ابى جعفر (عليه السلام ) حديث كرده است و هر دو نقل از باب جرى و تطبيق است ، و گر نه مثل عمومى است .
و نيز در همان كتاب در ذيل جمله ((ثم انكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون (( از ابن عمر روايت آورده كه گفت : ما معتقد بوديم اين آيه درباره ما و يهود و نصارا نازل شده و ما خيال مى كرديم منظور از اختصام در آن ، مخاصمه ما با اهل كتاب است ، چون باور نمى كرديم كه ما امت اسلام با اينكه پيامبرمان يكى و كتابمان يكى است ، رو در روى هم بايستيم و جنگ و مخاصمه كنيم ، تا آنكه ديدم رو در روى هم ايستاديم . و شمشير به روى هم كشيديم ، فهميدم كه آيه درباره خود ما نازل شده .
و ابو سعيد خدرى هم گفته : همواره مى گفتم پروردگار ما يكى ، پيامبرمان يكى و دينمان يكى است ، پس منظور از خصومت در اين آيه چيست ؟ تا آنكه جنگ صفين پيش آمد، و مسلمانان به شدت به روى هم شمشير كشيدند، آن وقت گفتيم بله ، آيه شريفه پيشگويى امروز را مى كرد.
مؤ لف : در الدر المنثور حديث اولى را به طرقى مختلف از ابن عمر روايت كرده و در الفاظ آنها اختلافى هست ، ولى معناى هر دو نقل يكى است ، و نيز آن را از عدهاى از اصحاب كتب جوامع از ابراهيم نخعى نقل كرده ، و قريب به آن مضمون را به دو طريق از زبير بن عوام نقل كرده ، و حديث دوم را از سعيد بن منصور، از ابى سعيد خدرى نقل كرده است .
ولى اين احاديث معارض است با روايتى كه مى گويد: صحابه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها كه مجتهدند نزد خدا ماجورند، چه اينكه به صواب رأ ى دهند، و چه به خطا روند.
دو روايت درباره مراد از الذى بالصدق
و در -مجمع البيان در ذيل جمله و الّذى جاء بالصدق و صدق به مى گويد: بعضى گفته اند: منظور از آن كس كه صدق آورده ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور از آنكه وى را تصديق كرده على بن ابى طالب (عليه السلام ) است . و اين معنا از ائمه هدى از آل محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز روايت شده .
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه ، از ابو هريره روايت كرده و ظاهرا مضمونش از باب تطبيق باشد، چون در ذيل آيه تصديق كنندگان را به متقين تعبير نموده .
و از طرق اهل سنت روايت شده كه آن كس كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تصديق كرد، ابو بكر بود. اين روايت هم از باب تطبيق خود راوى است ، و روايت شده كه آن كس كه قرآن را آورده جبرئيل است . و آن كس كه قرآن را تصديق كرده رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است . اين روايت هم باز از باب تطبيق است ، علاوه بر اين سياق آن را تكذيب مى كند، چون آيات مورد بحث در مقام بيان اوصاف رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منين است و جبرئيل از اين سياق بيگانه است و سخنى درباره او نيست .
آيات ۳۸ - ۵۲ سوره زمر
وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَءَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنىَ اللَّهُ بِضرٍ هَلْ هُنَّ كشِفَت ضرِّهِ أَوْ أَرَادَنى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَت رَحْمَتِهِ قُلْ حَسبىَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكلُ الْمُتَوَكلُونَ(۳۸) قُلْ يَقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَمِلٌ فَسوْف تَعْلَمُونَ(۳۹) مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ يحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(۴۰) إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ مَا أَنت عَلَيهِم بِوَكيلٍ(۴۱) اللَّهُ يَتَوَفى الاَنفُس حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتى لَمْ تَمُت فى مَنَامِهَا فَيُمْسِك الَّتى قَضى عَلَيهَا الْمَوْت وَ يُرْسِلُ الاُخْرَى إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(۴۲) أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شفَعَاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ(۴۳) قُل لِّلَّهِ الشفَعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۴۴) وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشمَأَزَّت قُلُوب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ(۴۵) قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ عَلِمَ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ أَنت تحْكمُ بَينَ عِبَادِك فى مَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(۴۶) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا مَا فى الاَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِن سوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يحْتَسِبُونَ(۴۷) وَ بَدَا لهَُمْ سيِّئَات مَا كسبُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۴۸) فَإِذَا مَس الانسنَ ضرُّ دَعَانَا ثمَّ إِذَا خَوَّلْنَهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمِ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۴۹)
قَدْ قَالهََا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنى عَنهُم مَّا كانُوا يَكْسِبُونَ(۵۰) فَأَصابهُمْ سيِّئَات مَا كَسبُوا وَ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنْ هَؤُلاءِ سيُصِيبهُمْ سيِّئَات مَا كَسبُوا وَ مَا هُم بِمُعْجِزِينَ(۵۱) أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۵۲)
و اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرد حتما مى گويند خدا. بگو پس خبر دهيد مرا از اين خدايان كه مى پرستيد چكاره اند؟ آيا اگر خدا شر مرا بخواهد آنها مى توانند آن را برطرف سازند و يا اگر رحمتى برايم بخواهد آنها مى توانند جلوگيرش شوند؟ ! بگو خدا مرا بس است ، بر او توكل مى كنند متوكلان (۳۸ ).
بگو اى قوم ! به همين كفر خود ادامه دهيد من نيز به كار خود مى پردازم به زودى خواهيد فهميد (۳۹).
كه چه كسى دچار عذاب مى شود، و عذاب او را خوار مى كند و به عذابى دائم دچار مى شود (۴۰).
ما اين كتاب را كه بر تو نازل كرديم براى مردم و به حق نازل كرديم ، پس هر كس از هدايت آن بهره مند شود به نفع خود اوست و هر كس گمراه گردد عليه خود اوست و تو وكيل و مسؤ ول آنان نيستى(۴۱).
خداست كه جانها را در دم مرگ مى گيرد و آنها هم كه نمرده اند در خواب مى گيرد، پس هر يك از جانها كه مرگش رسيده باشد، نگه مى دارد و آن ديگرى را به بدنش برمى گرداند تا مدتى معين ، به درستى كه در اين جريان آيتها هست براى مردمى كه تفكر كنند (۴۲).
مثل اينكه خدايان دروغين را شفيعانى براى خود گرفته اند از ايشان بپرس حتى اگر مالك هيچ چيز نباشند و عقل نداشته باشند باز هم شفيعند؟ (۴۳).
بگو شفاعت همه اش از آن خداست ملك آسمانها و زمين از اوست و سپس به سوى او باز مى گرديد (۴۴). و چون سخن از خداى يگانه مى شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند متنفر مى شود و چون سخن از خدايان ديگر مى شود خشنود مى گردند (۴۵).
بگو بار الها اى آفريدگار آسمانها و زمين و اى داناى غيب و شهود تويى كه بين بندگانت در آنچه اختلاف مى كنند داورى مى كنى (۴۶).
و اگر ستمگران دو برابر تمامى آنچه در زمين است مالك باشند همه را براى دفع عذاب روز قيامت مى دهند آرى در آن روز چيزهايى برايشان هويدا مى شود كه هرگز احتمالش را نمى دادند (۴۷).
و آثار سوء اعمالى كه كردند برايشان ظهور مى كند و همان عذابها كه مسخره اش مى كردند بر سرشان مى آيد (۴۸ ).
انسان چنين است كه وقتى گرفتار مى شود ما را مى خواند و همين كه نعمتى به او ارزانى مى داريم مى گويد اين از علم خودم به دست آمده ليكن همين نعمت فتنه و آزمايش اوست اما بيشترشان نمى فهمند (۴۹).
اقوام قبل از ايشان نيز همين سخن را مى گفتند اما آنچه مى كردند به دردشان نخورد (۵۰).
در نتيجه آثار سوء گناهانشان گريبانشان را بگرفت و كسانى كه از اينان ستمكار باشند به زودى آثار سوء اعمالشان را خواهند ديد و نمى توانند خدا را عاجز كنند (۵۱).
آيا ندانستند كه خدا رزق را براى هر كسى بخواهد فراخ نموده و يا تنگ مى گيرد، به راستى در همين جريان آيتهايى است براى مردمى كه ايمان آورند (۵۲).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |