روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۲۱۱: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۲۱۱ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۲۱۱ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۲۸
آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۳، بَابُ مَا يُقْبَلُ مِنَ الدَّعَاوِي بِغَيْرِ بَيِّنَة
في روايه محمد بن بحر الشيباني عن احمد بن الحارث قال حدثنا ابو ايوب الكوفي قال حدثنا اسحاق بن وهب العلاف قال حدثنا ابو عاصم النبال عن ابن جريج عن الضحاك عن ابن عباس قال :
من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۲۱۰ | حدیث | من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۲۱۲ | |||||||||||||
|
ترجمه
محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۴ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۱۳۴
و در روايت محمّد بن بحر شيبانى از أحمد بن حارث از ابى أيّوب كوفى از اسحاق بن وهب علّاف از ابى عاصم نبّال از عبد الملك بن جريح از ضحّاك از ابن عبّاس آمده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از منزل عائشه بيرون شد و با مردى اعرابى روبرو گشت كه با او ماده شترى بود و گفت: اى محمّد اين ناقه را از من مىخرى؟ حضرت فرمود: آرى، به چند مىفروشى؟ گفت: به دويست درهم، حضرت فرمود: ارزش آن زيادتر است، همچنان مىگفتند تا حضرت آن را به چهار صد درهم خريدارى كرد، و چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تمام مبلغ را يك جا پرداخت اعرابى وجه را دريافت كرده مهار ناقه را كشيد و گفت: ناقه و قيمت هر دو از منست و اگر محمّد ادّعايى دارد اقامه بيّنه كند و شاهد بياورد، راوى گويد: مردى از آنجا مىگذشت رسول خدا به اعرابى گفت: آيا به داورى اين پير مرد راضى هستى؟ گفت: آرى، رسول خدا از پير مرد پرسيد: ميان من و اين اعرابى حكم مىكنى؟ پير مرد گفت: يا رسول اللَّه سخنت را بگو، حضرت فرمود: اين ناقه از آن منست و پولها از آن أعرابى، أعرابى گفت: ناقه و پول هر دو از منست، اگر محمّد ادّعائى دارد بيّنه بياورد و ثابت كند، پير مرد گفت، يا رسول اللَّه حكم در اين قضيّه بسيار روشن است چون متصرّف كه اعرابى است از مدّعى كه شما باشيد دليل مىخواهد، پيغمبر به پيرمرد گفت: بنشين، مرد نشست. آنگاه مرد ديگرى از دور نمايان شد و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به اعرابى گفت: آيا تو به اين شخص كه از دور مىآيد راضى هستى كه داور باشد؟ اعرابى گفت: آرى، چون آن مرد نزديك شد رسول خدا (ص) او را گفت: ميان من و اين مرد عرب حكم كن، مرد گفت: شما سخن خود را بگوئيد، رسول خدا (ص) فرمود: اين ناقه از آن منست و پولها از أعرابى، أعرابى گفت: هرگز، ناقه و درهمها همه از آن منست و اگر محمّد ادّعايى دارد شاهد بياورد، آن مرد نيز گفت: داورى در اين قضيّه آسان است و حكم واضح، چون متصرّف از مدّعى طلب بيّنه مىكند بر اوست كه اقامه حجّت كند، حضرت او را نيز فرمود بنشين تا كسى پيدا شود و حكم خدا را ميان من و اعرابى بگويد، آن مرد نيز بنشست و على عليه السّلام در اين هنگام رو به رسول خدا (ص) مىآمد، رسول خدا (ص) از اعرابى پرسيد به داورى اين جوان راضى هستى؟ گفت: آرى، چون على (ع) رسيد رسول خدا (ص) فرمود: يا ابا الحسن ميان من و اين مرد داورى بنما، گفت: شما بگوئيد مطلب چيست؟ رسول خدا (ص) فرمود: اين ناقه از من شده است و درهمها از اين مرد، اعرابى گفت: نه، بلكه هر دو از آن منست و اگر محمّد ادّعايى دارد بيّنه و شاهد بياورد، على عليه السّلام رو به اعرابى كرده و گفتا: اى مرد مهار ناقه را رها كن و برسولش بسپار، اعرابى گفت: چنين كارى نخواهم كرد تا زمانى كه دليل بياورد و اقامه بيّنه كند، ابن عبّاس گفت: در اين هنگام على بخانه رفت و شمشير بدست بيرون شد و به اعرابى گفت: ناقه را رها كن و به پيغمبر بسپار، اعرابى امتناع كرد و گفت: بايد اقامه شهادت و بيّنه كند، پس على ضربتى بر او كوفت كه حجازيان گفتند: سرش پريد و كوفيان گفتند: عضوى از اعضايش بريد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از على پرسيد چه تو را بر آن داشت كه با او چنين كردى؟ گفت: اى رسول خدا ما تو را در وحى الهى تصديق كردهايم چگونه در چهار صد درهم تصديق ننمائيم. مصنّف كتاب- رحمه اللَّه- گويد: ميان اين دو طريق منافات نيست و اختلاف از جهت آنست كه دو بار واقع شده است و قضيّه دوّم قبل از اوّل بوده است.