گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۰: خط ۶۰:
وقتى مؤمن، اين دو را از هم متمايز ديد، از صميم قلبش از باطل فانى كه همان زندگى مادى دنيا و نقش و نگارهاى فريبنده و فتّانه اش مى باشد، اعراض نموده، به عزت خدا اعتزاز مى جويد. و وقتى عزتش از خدا شد، ديگر شيطان با وسوسه هايش، و نفس اماره با هوا و هوس هايش، و دنيا با فريبندگى هايش، نمى توانند او را ذليل و خوار كنند. زيرا با چشم بصيرتى كه يافته است، بطلان متاع دنيا و فناى نعمت هاى آن را مى بيند.
وقتى مؤمن، اين دو را از هم متمايز ديد، از صميم قلبش از باطل فانى كه همان زندگى مادى دنيا و نقش و نگارهاى فريبنده و فتّانه اش مى باشد، اعراض نموده، به عزت خدا اعتزاز مى جويد. و وقتى عزتش از خدا شد، ديگر شيطان با وسوسه هايش، و نفس اماره با هوا و هوس هايش، و دنيا با فريبندگى هايش، نمى توانند او را ذليل و خوار كنند. زيرا با چشم بصيرتى كه يافته است، بطلان متاع دنيا و فناى نعمت هاى آن را مى بيند.


چنين كسانى دل هايشان متعلق و مربوط به پروردگار حقيقى شان است. همان پروردگارى كه با كلمات خود، هر حقى را احقاق مى كند، جز آن پروردگار را نمى خواهند، و جز تقرب به او را دوست نمى دارند، و جز از سخط و دورى او نمى هراسند. براى خويشتن حيات ظاهر و دائم سراغ دارند، كه جز ربّ «غفور» و «ودود»، كسى اداره كن آن حيات نيست و در طول مسير آن زندگى، جز حسن و جميل چيزى نمى بينند. از دريچه ديد آنان، هرچه را كه خدا آفريده، حسن و جميل است، و جز آن كارها كه رنگ نافرمانى او را به خود گرفته، هيچ چيز زشت نيست.
چنين كسانى دل هايشان متعلق و مربوط به پروردگار حقيقى شان است. همان پروردگارى كه با كلمات خود، هر حقى را احقاق مى كند، جز آن پروردگار را نمى خواهند، و جز تقرب به او را دوست نمى دارند، و جز از سخط و دورى او نمى هراسند. براى خويشتن حيات ظاهر و دائم سراغ دارند، كه جز ربّ «غفور» و «ودود»، كسى اداره كن آن حيات نيست و در طول مسير آن زندگى، جز حُسن و جمال چيزى نمى بينند. از دريچه ديد آنان، هرچه را كه خدا آفريده، حَسَن و جميل است، و جز آن كارها كه رنگ نافرمانى او را به خود گرفته، هيچ چيز زشت نيست.


اين چنين انسانى در نفس خود، نور و كمال و قوت و عزّت و لذّت و سرورى درك مى كند، كه نمى توان اندازه اش را معين كرد و نمى توان گفت كه چگونه است. و چگونه چنين نباشد و حال آن كه مستغرق در حياتى دائمى و زوال ناپذير، و نعمتى باقى و فناناپذير، و لذّتى خالص از الم و كدورت، و خير و سعادتى غير مشوب به شقاوت است. و اين ادعا، خود حقيقتى است كه عقل و اعتبار هم، مؤيد آن است، و آيات بسيارى از قرآن كريم نيز، بدان ناطق است، و ما در اين جا به ايراد آن همه آيات، حاجت نداريم.
اين چنين انسانى در نفس خود، نور و كمال و قوت و عزّت و لذّت و سرورى درك مى كند، كه نمى توان اندازه اش را معين كرد و نمى توان گفت كه چگونه است. و چگونه چنين نباشد و حال آن كه مستغرق در حياتى دائمى و زوال ناپذير، و نعمتى باقى و فناناپذير، و لذّتى خالص از الم و كدورت، و خير و سعادتى غير مشوب به شقاوت است. و اين ادعا، خود حقيقتى است كه عقل و اعتبار هم، مؤيد آن است، و آيات بسيارى از قرآن كريم نيز، بدان ناطق است، و ما در اين جا به ايراد آن همه آيات، حاجت نداريم.
۱۴٬۴۹۲

ویرایش