گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۷: خط ۶۷:
== توضيحى راجع به «قدير» بودن خداى تعالى ==
== توضيحى راجع به «قدير» بودن خداى تعالى ==


كلمه ((قدير(( يكى از اسماء حسناى خداى تعالى است كه مركز همه قدرتها است . راغب مى گويد كلمه ((قدرت (( هرگاه وصف انسان قرار گيرد نام هيئتى براى انسان است كه با آن مى تواند كارى را كه مى خواهد انجام دهد. و چون خداى تعالى با آن وصف شود، معناى عاجز نبودن را مى دهد. اين كلمه تنها در مورد خداى تعالى بطور مطلق استعمال مى شود، و تنها در مورد او است كه مى توان بطور مطلق گفت ((قادر(( است ، و اما غير خداى تعالى محال است كسى قادر مطلق باشد، هر چند كه لفظ قادر بطور مطلق درباره آن اطلاق بشود. پس هر گاه بخواهيم غير خدا را قادر بخوانيم حق كلام اين است كه بگوييم فلانى قادر بر فلان كار است . و اگر بگوييم فلانى قادر است ، صرف تعبير است و گر نه معنايش ‍ مقيد است ، چون آن كس ، قادر بر كار معينى است ، نه قادر مطلق . و به همين جهت است كه غير از خدا احدى به اين صفت توصيف نمى شود، مگر آنكه به ضدش نيز توصيف مى شود، چون غير خدا هر كه را فرض كنيم به هر كارى كه قادر باشد، از كارهاى د يگر عاجز است ، تنها كسى كه بطور كلى عجز از او منتفى است و به هيچ وجه متصف به آن نمى شود، خداست .
كلمه «قدير»، يكى از اسماء حُسناى خداى تعالى است كه مركز همه قدرت ها است. راغب مى گويد: كلمه «قدرت»، هرگاه وصف انسان قرار گيرد نام هيئتى براى انسان است كه با آن مى تواند كارى را كه مى خواهد انجام دهد. و چون خداى تعالى با آن وصف شود، معناى عاجز نبودن را مى دهد. اين كلمه تنها در مورد خداى تعالى، به طور مطلق استعمال مى شود، و تنها در مورد او است كه مى توان به طور مطلق گفت «قادر» است. و اما غير خداى تعالى، محال است كسى قادر مطلق باشد، هرچند كه لفظ قادر به طور مطلق درباره آن اطلاق بشود.  
 
پس هرگاه بخواهيم غير خدا را قادر بخوانيم، حق كلام اين است كه بگوييم: فلانى قادر بر فلان كار است. و اگر بگوييم فلانى قادر است، صرف تعبير است و گرنه معنايش مقيّد است. چون آن كس، قادر بر كار معينى است، نه قادر مطلق. و به همين جهت است كه غير از خدا، احدى به اين صفت توصيف نمى شود، مگر آن كه به ضدّش نيز توصيف مى شود. چون غير خدا، هر كه را فرض كنيم به هر كارى كه قادر باشد، از كارهاى ديگر عاجز است. تنها كسى كه به طور كلّى عجز از او منتفى است و به هيچ وجه متصف به آن نمى شود، خداست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۵ </center>
و كلمه ((قدير(( به معناى آن فاعلى است كه هر چه بخواهد مى كند، و بر مقتضاى حكمت هم مى كند، نه زائد بر آن ، و نه ناقص از آن ، و به همين جهت صحيح نيست كه غير از خداى تعالى كسى به اين صفت متصف شود: ((انه على ما يشاء قدير : او است كه بر هر چه بخواهد قدير است ((. كلمه ((مقتدر(( نيز قريب المعناى با كلمه قدير است و به همين معنا است جمله ((عند مليك مقتدر(( چيزى كه هست در غير خداى تعالى هم استعمال مى شود، و در غير خدا معنايش متكلف و مكتسب قدرت است ، يعنى كسى كه براى به دست آوردن قدرت خود را به زحمت مى اندازد، و خود را قدرتمند وانمود مى كند.
و كلمه «قدير»، به معناى آن فاعلى است كه هرچه بخواهد مى كند، و بر مقتضاى حكمت هم مى كند. نه زائد بر آن، و نه ناقص از آن. و به همين جهت صحيح نيست كه غير از خداى تعالى، كسى به اين صفت متصف شود: «إنّهُ عَلى مَا يَشَاءُ قَدِيرٌ: اوست كه بر هرچه بخواهد، قدير است».  
 
كلمه «مُقتَدر» نيز، قريب المعناى با كلمه «قدير» است و به همين معنا است جملۀ «عِندَ مَلِيكٍ مُقتَدِر». چيزى كه هست، در غير خداى تعالى هم استعمال مى شود، و در غير خدا، معنايش متكلف و مكتسب قدرت است. يعنى كسى كه براى به دست آوردن قدرت، خود را به زحمت مى اندازد، و خود را قدرتمند وانمود مى كند.
 
و حقا خوب معنا كرده. چيزى كه هست در آن جا كه گفت: «و چون خداى تعالى با آن وصف شود، معناى عاجز نبودن را مى دهد»، پيداست كه سهل انگارى نموده. چون صفات ذاتى خداى تعالى، از قبيل: حيات و علم و قدرت معانى ايجابى هستند، نه سلبى. براى اين كه عين ذات اند، و معقول نيست معناى سلبى، عين ذات باشد. مثلا معناى حيات، نداشتن مرگ، و معناى علم، نداشتن جهل، و معناى قدرت، نداشتن عجز باشد. اين عقيدۀ صابئين است، و لازمه اش اين است كه ذات خدا، خالى از صفات كمال باشد.


و حقا خوب معنا كرده ، چيزى كه هست در آنجا كه گفت ((و چون خداى تعالى با آن وصف شود معناى عاجز نبودن را مى دهد(( پيداست كه سهل انگارى نموده ، چون صفات ذاتى خداى تعالى از قبيل حيات و علم و قدرت معانى ايجابى هستند، نه سلبى براى اينكه عين ذاتند، و معقول نيست معناى سلبى عين ذات باشد، مثلا معناى حيات ، نداشتن مرگ ، و معناى علم ، نداشتن جهل ، و معناى قدرت ، نداشتن عجز باشد اين عقيده صابئين است ، و لازمه اش اين است كه ذات خدا خالى از صفات كمال باشد.
پس حق مطلب اين است كه: معناى قدرت در خداى تعالى نيز، قدرت بر انجام هر كارى باشد كه اراده كرده، و لازمه آن، اين است كه مطلقِ عجز از ساحت او نفى شود.


پس حق مطلب اين است كه معناى قدرت در خداى تعالى نيز قدرت بر انجام هر كارى باشد كه اراده كرده ، و لازمه آن اين است كه مطلق عجز از ساحت او نفى شود.
«'''وَ مَا أَصابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسبَت أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ'''»:


وَ مَا أَصبَكم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسبَت أَيْدِيكمْ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ
كلمه «مصيبت»، به معناى هر ناملايمى است كه به انسان برسد. گويى از راه دور به قصد آدمى حركت كرده، تا به او رسيده است. و مراد از جمله «مَا كَسَبَت أيدِيكُم»، گناهان و زشتى ها است. و معناى جمله «وَ يَعفُوا عَن كَثِيرٍ» اين است كه: خداوند بسيارى از همان گناهان و زشتى هايتان را مى بخشايد.
كلمه ((مصيبت (( به معناى هر ناملايمى است كه به انسان برسد، گويى از راه دور به قصد آدمى حركت كرده تا به او رسيده است . و مراد از جمله ((ما كسبت ايديكم (( گناهان و زشتى ها است . و معناى جمله ((و يعفوا عن كثير(( اين است كه خداوند بسيارى از همان گناهان و زشتى هايتان را مى بخشايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۶ </center>
خطاب در اين آيه اجتماعى و متوجه به جامعه است ، و مانند خطابهاى ديگر منحل به خطابهاى جزئى و به فرد فرد اجتماع نيست ، و لازمه اش اين است كه مراد از مصيبت هم مصائب عمومى و همگانى از قبيل قحطى ، گرانى ، و با، زلزله و امثال آن باشد.
خطاب در اين آيه اجتماعى و متوجه به جامعه است، و مانند خطاب هاى ديگر، منحل به خطاب هاى جزئى و به فرد فرد اجتماع نيست. و لازمه اش اين است كه: مراد از «مصيبت»، هم مصائب عمومى و همگانى از قبيل قحطى، گرانى، وبا، زلزله و امثال آن باشد.
 
== فلسفه مصائب و ناملایماتی که جامعه را در بر می گیرد ==
 
پس مراد آيه اين شد: مصائب و ناملايماتى كه متوجه جامعه شما مى شود، همه به خاطر گناهانى است كه مرتكب مى شويد، و خدا از بسيارى از آن گناهان در مى گذرد و شما را به جرم آن نمى گيرد.
 
پس آيه شريفه، در معناى اين آيات است:
 
* «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِى النّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعضَ الّذِى عَمِلُوا لَعَلّهُم يَرجِعُون».  


بررسى مفاد آيه ((و ما اصبكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ....(( كه وجود ارتباط بينگناهان و مصائب دنيوى را افاده مى كند
* «وَ لَو أنّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاءِ وَ الأرضِ وَلَكِن كَذَّبُوا».  


پس مراد آيه اين شد: مصائب و ناملايماتى كه متوجه جامعه شما مى شود، همه به خاطر گناهانى است كه مرتكب مى شويد، و خدا از بسيارى از آن گناهان درمى گذرد و شما را به جرم آن نمى گيرد.
* «إنّ اللّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأنفُسِهِم».  


پس آيه شريفه در معناى اين آيات است : ((ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ((. ((و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا((. ((ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (( و آيات ديگرى كه همه دلالت دارد بر اينكه بين اعمال آدمى و نظام عالم ارتباطى خاص برقرار است . به طورى كه اگر جوامع بشرى عقائد و اعمال خود را بر طبق آنچه كه فطرت اقتضاء دارد وفق دهند، خيرات به سويشان سرازير و دره اى بركات برويشان باز مى شود، و اگر در اين دو مرحله به فساد بگرايند، زمين و آسمان هم تباه مى شود، و زندگيشان را تباه مى كند.
و آيات ديگرى كه همه دلالت دارد بر اين كه: بين اعمال آدمى و نظام عالَم، ارتباطى خاص برقرار است. به طورى كه اگر جوامع بشرى، عقاید و اعمال خود را بر طبق آنچه كه فطرت اقتضاء دارد، وفق دهند، خيرات به سويشان سرازير و درهاى بركات به رويشان باز مى شود. و اگر در اين دو مرحله به فساد بگرايند، زمين و آسمان هم تباه مى شود، و زندگی شان را تباه مى كند.


اين آن حقيقتى است كه سنت الهى اقتضاى آن را دارد، مگر آنكه باز هم پاى سنت ديگر به ميان آيد، همان سنت كه گفتيم حاكم بر سنت رزق است ، يعنى سنت امتحان و استدراج و املاء كه در اين صورت وضع صورتى ديگر به خود مى گيرد، (و به جاى چشاندن نمونه اى از آثار سوء اعمالشان ، نعمت را به سويشان سرازير مى كند، تا به طور كلى با فساد خو بگيرند، و سراسر جهان براى نابوديشان يك جهت شده ، عوامل و اسبابش براى منقرض ساختن آنان بسيج شوند)، همچنان كه فرموده : ((ثم بدلنا مكان السيئه الحسنه حتى عفوا و قالوا قدمس اباءنا الضراء و السراء فاخذنا هم بغته و هم لا يشعرون ((.
اين آن حقيقتى است كه سنت الهى اقتضاى آن را دارد، مگر آن كه باز هم پاى سنت ديگر به ميان آيد. همان سنت كه گفتيم حاكم بر سنت رزق است. يعنى سنت «امتحان» و «استدراج» و «املاء»، كه در اين صورت، وضع صورتى ديگر به خود مى گيرد، (و به جاى چشاندن نمونه اى از آثار سوء اعمالشان، نعمت را به سويشان سرازير مى كند، تا به طور كلى با فساد خو بگيرند، و سراسر جهان براى نابودی شان يك جهت شده، عوامل و اسبابش براى منقرض ساختن آنان بسيج شوند). همچنان كه فرموده: «ثُمّ بَدّلنَا مَكَانَ السّيِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّى عَفَوا وَ قَالُوا قَد مَسّ آبَاءَنَا الضّرَّاءُ وَ السّرَّاءُ فَأخَذنَاهُم بَغتَةً وَ هُم لَا يَشعُرُونَ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۸۷ </center>
ممكن هم هست خطاب در آيه منحل به خطابهاى جزئى و متوجه به فرد فرد بشر بشود، آن وقت مراد از ((مصيبت (( ناملايماتى است كه متوجه جان و مال و فرزند و عرض تك تك افراد مى شود و ناشى از گناهانى است كه هر كس خودش مرتكب شده ، و خدا از بسيارى از آن گناهان درمى گذرد.
ممكن هم هست خطاب در آيه منحل به خطاب هاى جزئى و متوجه به فرد فرد بشر بشود. آن وقت مراد از «مصيبت»، ناملايماتى است كه متوجه جان و مال و فرزند و عِرض تك تك افراد مى شود و ناشى از گناهانى است كه هر كس خودش مرتكب شده، و خدا از بسيارى از آن گناهان، در مى گذرد.
<span id='link61'><span>
<span id='link61'><span>


۱۴٬۵۲۵

ویرایش