تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۴۳: خط ۴۳:
<span id='link338'><span>
<span id='link338'><span>


==ويژگی هاى حيات طيبه اى كه خداوند آن را به نيكوكاران وعده داده است ==
==ويژگی هاى حيات طيّبه خداوند، به نيكوكاران ==
و در جمله «'''فلنحيينه حياة طيبة '''» حيات ، به معناى جان انداختن در چيز و افاضه حيات به آن است ، پس اين جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى مؤ منى را كه عمل صالح كند به حيات جديدى غير آن حياتى كه به ديگران نيز داده زنده مى كند و مقصود اين نيست كه حياتش را تغيير مى دهد ، مثلا حيات خبيث او را مبدل به حيات طيبى مى كند كه اصل حيات همان حيات عمومى باشد و صفتش را تغيير دهد، زيرا اگر مقصود اين بود كافى بود كه بفرمايد: «'''ما حيات او را طيب مى كنيم ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: ما او را به حياتى طيب زنده مى سازيم '''».
و در جملۀ «فَلَنَحيِيِنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»، حيات، به معناى جان انداختن در چيز و افاضه حيات به آن است. پس اين جمله با صراحت لفظش، دلالت دارد بر اين كه خداى تعالى، مؤمنى را كه عمل صالح كند، به حيات جديدى، غير آن حياتى كه به ديگران نيز داده، زنده مى كند، و مقصود اين نيست كه حياتش را تغيير مى دهد. مثلا حيات خبيث او را به حيات طيّبى مبدّل مى كند كه اصل حيات، همان حيات عمومى باشد و صفتش را تغيير دهد. زيرا اگر مقصود اين بود، كافى بود كه بفرمايد: «ما حيات او را طيّب مى كنيم»، ولى اين طور نفرمود، بلكه فرمود: «ما او را به حياتى طيّب زنده مى سازيم».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۲ </center>
پس آيه شريفه نظير آيه «'''او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس '''» است كه افاده مى كند خداى تعالى حياتى ابتدائى و جداگانه و جديد به او افاضه مى فرمايد.
پس آيه شريفه، نظير آيه «أوَ مَن كَانَ مَيتاً فَأحيَينَاهُ وَ جَعَلنَا لَهُ نُوراً يَمشِى بِهِ فِى النَّاس» است، كه افاده مى كند خداى تعالى، حياتى ابتدایى و جداگانه و جديد به او افاضه مى فرمايد.


از باب تسميه مجازى هم نيست كه حيات قبلى او را بخاطر اينكه صفت طيب به خود گرفته مجازا حياتى تازه ناميده باشد، زيرا آياتى كه متعرض اين حيات هستند آثارى حقيقى براى آن نشان مى دهند مانند آيه «'''اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه '''» و آيه سوره انعام كه در چند سطر قبل ذكرش كرديم همه اينها آثارى واقعى و حقيقى براى اين حيات سراغ مى دهند، مثلا نورى كه در آيه انعام است قطعا نور علمى است كه آدمى بوسيله آن بسوى حق راه مى يابد، و به اعتقاد حق و عمل صالح نائل مى شود.
از باب تسميه مجازى هم نيست كه حيات قبلى او را به خاطر اين كه صفت «طيّب» به خود گرفته، مجازا حياتى تازه ناميده باشد. زيرا آياتى كه متعرض اين حيات هستند، آثارى حقيقى براى آن نشان مى دهند. مانند آيه: «أُولَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإيمَانَ وَ أيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ»، و آيه سوره «انعام» - كه در چند سطر قبل ذكرش كرديم - همۀ اين ها، آثارى واقعى و حقيقى براى اين حيات سراغ مى دهند. مثلا نورى كه در آيه «انعام» است، قطعا نور علمى است كه آدمى به وسيله آن، به سوى حق راه مى يابد، و به اعتقاد حق و عمل صالح نائل مى شود.


و همانطور كه او علم و ادراكى دارد كه ديگران ندارند همچنين از موهبت قدرت بر احياى حق و ابطال باطل سهمى دارد كه ديگران ندارند. چنانچه خداى تعالى در باره آنان فرموده : «'''و كان حقا علينا نصر المؤ منين '''» و نيز فرموده : «'''من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون '''» و اين علم و اين قدرت جديد و تازه ، مؤ من ، را آماده سازند تا اشياء را بر آنچه كه هستند ببينند، و اشياء را به دو قسم تقسيم مى كنند، يكى حق و باقى ، و ديگرى باطل و فانى ، وقتى مؤ من اين دو را از هم متمايز ديد از صميم قلبش از باطل فانى كه همان زندگى مادى دنيا و نقش و نگارهاى فريبنده و فتانه اش مى باشد اعراض ‍ نموده به عزت خدا اعتزاز مى جويد، و وقتى عزتش از خدا شد ديگر شيطان با وسوسه هايش ، و نفس اماره با هوى و هوسهايش ، و دنيا با فريبندگى هايش نمى توانند او را ذليل و خوار كنند، زيرا با چشم بصيرتى كه يافته است بطلان متاع دنيا و فناى نعمتهاى آن را مى بيند.
و همان طور كه او علم و ادراكى دارد كه ديگران ندارند، همچنين از موهبت قدرت بر احياى حق و ابطال باطل سهمى دارد كه ديگران ندارند.  


چنين كسانى دلهايشان متعلق و مربوط به پروردگار حقيقى شان است ، همان پروردگارى كه با كلمات خود هر حقى را احقاق مى كند، جز آن پروردگار را نمى خواهند، و جز تقرب به او را دوست نمى دارند، و جز از سخط و دورى او نمى هراسند، براى خويشتن حيات ظاهر و دائم سراغ دارند كه جز رب غفور و ودود كسى اداره كن آن حيات نيست و در طول مسير آن زندگى ، جز حسن و جميل چيزى نمى بينند، از دريچه ديد آنان هر چه را كه خدا آفريده حسن و جميل است ، و جز آن كارها كه رنگ نافرمانى او را به خود گرفته هيچ چيز زشت نيست .
چنانچه خداى تعالى، در باره آنان فرموده: «وَ كَانَ حَقّاً عَلَينَا نَصرُ المُؤمِنِين». و نيز فرموده: «مَن آمَنَ بِاللهِ وَ اليَومِ الآخِر وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لَا هُم يَحزَنُونَ». و اين علم و اين قدرت جديد و تازه، مؤمن، را آماده می سازند تا اشياء را بر آنچه كه هستند، ببينند، و اشياء را به دو قسم تقسيم مى كنند: يكى حق و باقى، و ديگرى باطل و فانى.  


اين چنين انسانى در نفس خود نور و كمال و قوت و عزت و لذت و سرورى درك مى كند كه نمى توان اندازه اش را معين كرد و نمى توان گفت كه چگونه است ، و چگونه چنين نباشد و حال آنكه مستغرق در حياتى دائمى و زوال ناپذير، و نعمتى باقى و فنا ناپذير، و لذتى خالص از الم و كدورت ، و خير و سعادتى غير مشوب به شقاوت است ، و اين ادعا، خود حقيقتى است كه عقل و اعتبار هم مؤ يد آن است ، و آيات بسيارى از قرآن كريم نيز بدان ناطق است ، و ما در اينجا حاجت به ايراد آنهمه آيات نداريم .
وقتى مؤمن، اين دو را از هم متمايز ديد، از صميم قلبش از باطل فانى كه همان زندگى مادى دنيا و نقش و نگارهاى فريبنده و فتّانه اش مى باشد، اعراض نموده، به عزت خدا اعتزاز مى جويد. و وقتى عزتش از خدا شد، ديگر شيطان با وسوسه هايش، و نفس اماره با هوا و هوس هايش، و دنيا با فريبندگى هايش، نمى توانند او را ذليل و خوار كنند. زيرا با چشم بصيرتى كه يافته است، بطلان متاع دنيا و فناى نعمت هاى آن را مى بيند.


اين آثار زندگى جز بر زندگى حقيقى مترتب نمى شود، و زندگى مجازى بوئى از آن ندارد، خداوند اين آثار را بر حياتى مترتب كرده كه آن را مختص به مردم با ايمان و داراى عمل صالح دانسته ، حياتى است حقيقى و واقعى و جديد، كه خدا آن را به كسانى كه سزاوارند افاضه مى فرمايد.
چنين كسانى دل هايشان متعلق و مربوط به پروردگار حقيقى شان است. همان پروردگارى كه با كلمات خود، هر حقى را احقاق مى كند، جز آن پروردگار را نمى خواهند، و جز تقرب به او را دوست نمى دارند، و جز از سخط و دورى او نمى هراسند. براى خويشتن حيات ظاهر و دائم سراغ دارند، كه جز ربّ «غفور» و «ودود»، كسى اداره كن آن حيات نيست و در طول مسير آن زندگى، جز حسن و جميل چيزى نمى بينند. از دريچه ديد آنان، هرچه را كه خدا آفريده، حسن و جميل است، و جز آن كارها كه رنگ نافرمانى او را به خود گرفته، هيچ چيز زشت نيست.


و اين حيات جديد و اختصاصى جداى از زندگى سابق كه همه در آن مشتركند نيست ، در عين اينكه غير آن است با همان است ، تنها اختلاف به مراتب است نه به عدد پس كسى كه داراى آنچنان زندگى است دو جور زندگى ندارد، بلكه زندگيش قوى تر و روشن تر و واجد آثار بيشتر است ، همچنانكه روح قدسى كه خداى عز و جل آن را مخصوص انبياء دانسته يك زندگى سومى نيست بلكه درجه سوم از زندگى است ، زندگى آنان درجه بالاترى دارد.
اين چنين انسانى در نفس خود، نور و كمال و قوت و عزّت و لذّت و سرورى درك مى كند، كه نمى توان اندازه اش را معين كرد و نمى توان گفت كه چگونه است. و چگونه چنين نباشد و حال آن كه مستغرق در حياتى دائمى و زوال ناپذير، و نعمتى باقى و فناناپذير، و لذّتى خالص از الم و كدورت، و خير و سعادتى غير مشوب به شقاوت است. و اين ادعا، خود حقيقتى است كه عقل و اعتبار هم، مؤيد آن است، و آيات بسيارى از قرآن كريم نيز، بدان ناطق است، و ما در اين جا به ايراد آن همه آيات، حاجت نداريم.


اين آن چيزى است كه تدبر در آيه شريفه مورد بحث آن را افاده مى كند، و خود يكى از حقايق قرآنى است ، و با همين بيان ، علت اينكه چرا آن زندگى را با وصف طيب توصيف فرموده روشن مى شود، گويا همانطور كه روشن كرديم حياتى است خالص كه خباثتى در آن نيست كه فاسدش كند و يا آثارش را تباه سازد.
اين آثار زندگى، جز بر زندگى حقيقى مترتب نمى شود، و زندگى مجازى، بویى از آن ندارد. خداوند اين آثار را بر حياتى مترتب كرده كه آن را مختص به مردم با ايمان و داراى عمل صالح دانسته، حياتى است حقيقى و واقعى و جديد، كه خدا آن را به كسانى كه سزاوارند، افاضه مى فرمايد.
 
و اين حيات جديد و اختصاصى، جداى از زندگى سابق كه همه در آن مشترك اند، نيست. در عين اين كه غير آن است، با همان است. تنها اختلاف به مراتب است، نه به عدد. پس كسى كه داراى آن چنان زندگى است، دو جور زندگى ندارد، بلكه زندگی اش، قوى تر و روشن تر و واجد آثار بيشتر است. همچنان كه «روح قدسى»، كه خداى عزوجل، آن را مخصوص انبياء دانسته، يك زندگى سومى نيست، بلكه درجه سوم از زندگى است. زندگى آنان درجه بالاترى دارد.
 
اين، آن چيزى است كه تدبّر در آيه شريفه مورد بحث، آن را افاده مى كند، و خود، يكى از حقايق قرآنى است. و با همين بيان، علت اين كه چرا آن زندگى را با وصف طيّب توصيف فرموده، روشن مى شود. گويا همان طور كه روشن كرديم، حياتى است خالص، كه خباثتى در آن نيست كه فاسدش كند و يا آثارش را تباه سازد.
<span id='link339'><span>
<span id='link339'><span>
==وجوهى ديگر كه درباره مراد از حيات طيبه گفته شده است ==
==وجوهى ديگر كه درباره مراد از حيات طيبه گفته شده است ==
مفسرين ، در آيه شريفه وجوهى ذكر كرده اند: بعضى گفته اند حيات طيب ، حيات بهشتى است كه مرگ ندارد، و فقر و بيمارى و هيچ شقاوت ديگرى در آن نيست .
مفسرين ، در آيه شريفه وجوهى ذكر كرده اند: بعضى گفته اند حيات طيب ، حيات بهشتى است كه مرگ ندارد، و فقر و بيمارى و هيچ شقاوت ديگرى در آن نيست .