تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۱۷: خط ۱۱۷:
==گفتاری پیرامون أسماء حُسنى، در چند فصل==
==گفتاری پیرامون أسماء حُسنى، در چند فصل==


* ۱ - معناى أسماء حُسنى چيست؟ و چگونه مى توان بدان راه يافت؟  
'''* ۱ - معناى أسماء حُسنى چيست؟ و چگونه مى توان بدان راه يافت؟'''


اولين بارى كه ما چشم بدين جهان مى گشاييم و از مناظر هستى مى بينيم آنچه را كه مى بينيم نخست ادراك ما بر خود ما واقع گشته و قبل از هر چيز خود را مى بينيم ، وسپس نزديك ترين امور را به خود كه همان روابط ما با عالم خارج و مستدعيات قواى عامله ما در بقاء ما است ، درك مى كنيم ، پس خود ما و قواى ما و اعمال متعلق به آن اولين چيزى است كه درب دلهاى ما را مى كوبد
اولين بارى كه ما چشم بدين جهان مى گشاييم و از مناظر هستى، مى بينيم آنچه را كه مى بينيم، نخست، ادراك ما بر خود ما واقع گشته و قبل از هر چيز خود را مى بينيم، و سپس نزديك ترين امور را به خود، كه همان روابط ما با عالَم خارج و مستدعيات قواى عامله ما در بقاء ما است، درك مى كنيم.
و به درك ما در مى آيد، ليكن ما خود را نمى بينيم مگر مرتبط بغير، و همچنين قوا و افعالمان را.
 
پس خود ما و قواى ما و اعمال متعلق به آن، اولين چيزى است كه درب دل هاى ما را مى كوبد و به درك ما در مى آيد. ليكن ما خود را نمى بينيم مگر مرتبط به غير، و همچنين قوا و افعالمان را.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۵۷ </center>
پس مى توان گفت كه احتياج اولين چيزى است كه انسان آن را مشاهده مى كند، و آن را در ذات خود و در هر چيزى كه مرتبط به او و قوا و اعمال او است و همچنين در سراسر جهان برون از خود مى بيند، و در همين اولين ادراك حكم مى كند به وجود ذاتى كه حوايج او را بر مى آورد، و وجود هر چيزى منتهى به او مى شود، و آن ذات خداى سبحان است .
پس مى توان گفت كه احتياج، اولين چيزى است كه انسان آن را مشاهده مى كند، و آن را در ذات خود و در هر چيزى كه مرتبط به او و قوا و اعمال او است، و همچنين در سراسر جهان برون از خود مى بيند. و در همين اولين ادراك، حكم مى كند به وجود ذاتى، كه حوايج او را بر مى آورد، و وجود هر چيزى منتهى به او مى شود، و آن، ذات خداى سبحان است.


آيه شريفه (( يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى (( اين ادراك و اين حكم ما را تصديق مى كند.
آيه شريفه: «يا أيّها الناس أنتم الفقراء إلى الله و الله هو الغنىّ»، اين ادراك و اين حكم ما را تصديق مى كند.


البته تاريخ نتوانسته ابتداى ظهور عقيده به ربوبيت را در ميان افراد بشر پيدا كند، و ليكن تا آنجا كه سير بشر را ضبط كرده از همان قديم ترين عهدها اين اعتقاد را در انسان ها سراغ مى دهد، حتى اقوام وحشيى كه الان در دور افتاده ترين نقاط آمريكا و استراليا زندگى مى كنند و در حقيقت نمونه اى از بساطت و سادگى انسانهاى اولى هستند، وقتى وضع افكارشان را بررسى كنيم مى بينيم كه به وجود قواى عاليه اى در ماوراى طبيعت معتقدند و هر طايفه اى كيش خود را مستند به يكى از آن قوا مى داند، و اين در حقيقت همان قول به ربوبيت است ، هر چند معتقدين به آن در تشخيص رب به خطا رفته اند، و ليكن اعتقاد دارند به ذاتى كه امر هر چيزى به او منتهى مى گردد، چون اين اعتقاد از لوازم فطرت انسانى است ، و فردى نيست كه فاقد آن باشد، مگر اينكه بخاطر شبهه اى كه عارضش شده و از الهام فطريش منحرف شده باشد، و مثل كسى كه خود را به خوردن سم عادت داده باشد، هر چند طبيعتش به الهام خود، او را از اين كار تحذير مى كند درحالى كه او عادت خود را مستحسن مى شمارد.
البته تاريخ نتوانسته ابتداى ظهور عقيده به ربوبيت را در ميان افراد بشر پيدا كند، وليكن تا آنج ا كه سير بشر را ضبط كرده، از همان قديم ترين عهدها، اين اعتقاد را در انسان ها سراغ مى دهد. حتى اقوام وحشيى كه الآن در دور افتاده ترين نقاط آمريكا و استراليا زندگى مى كنند، و در حقيقت، نمونه اى از بساطت و سادگى انسان هاى اولى هستند، وقتى وضع افكارشان را بررسى كنيم، مى بينيم كه به وجود قواى عاليه اى در ماوراى طبيعت معتقدند، و هر طايفه اى، كيش خود را مستند به يكى از آن قوا مى داند.
 
و اين، در حقيقت، همان قول به ربوبيت است. هر چند معتقدين به آن، در تشخيص رب به خطا رفته اند، وليكن اعتقاد دارند به ذاتى كه امر هر چيزى به او منتهى مى گردد. چون اين اعتقاد از لوازم فطرت انسانى است، و فردى نيست كه فاقد آن باشد، مگر اين كه به خاطر شبهه اى كه عارضش شده، و از الهام فطری اش منحرف شده باشد، و مثل كسى كه خود را به خوردن سم عادت داده باشد، هرچند طبيعتش به الهام خود، او را از اين كار تحذير مى كند، در حالى كه او عادت خود را مستحسن مى شمارد.
<span id='link288'><span>
<span id='link288'><span>
بعد از فراغ از وجود چنين حقيقتى اينك مى گوييم قدم دومى كه در اين راه پيش مى رويم و ابتدائى ترين مطلبى كه به آن برمى خوريم اين است كه ما در نهاد خود چنين مى يابيم كه انتهاى وجود هر موجودى به اين حقيقت است ، و خلاصه وجود هر چيزى از او است ، پس او مالك تمام موجودات است ، چون مى دانيم اگر داراى آن نباشد نمى تواند آن را بغير خود افاضه كند، علاوه بر اينكه بعضى از موجودات هست كه اصل حقيقتش بر اساس احتياج است ، و خودش از نقص خود خبر مى دهد، و خداى تعالى منزه از هر حاجت و هر نقيصه اى است ، براى اينكه او مرجع هر چيزى است در رفع حاجت و نقيصه آن چيز.
بعد از فراغ از وجود چنين حقيقتى، اينك مى گوييم: قدم دومى كه در اين راه پيش مى رويم و ابتدایى ترين مطلبى كه به آن بر مى خوريم، اين است كه: ما در نهاد خود چنين مى يابيم كه انتهاى وجود هر موجودى، به اين حقيقت است، و خلاصه وجود هر چيزى از او است.
 
پس او، مالك تمام موجودات است. چون مى دانيم اگر داراى آن نباشد، نمى تواند آن را به غير خود افاضه كند. علاوه بر اين كه بعضى از موجودات هست كه اصل حقيقتش، بر اساس احتياج است، و خودش از نقص خود خبر مى دهد، و خداى تعالى، منزه از هر حاجت و هر نقيصه اى است. براى اين كه او، مرجع هر چيزى است در رفع حاجت و نقيصۀ آن چيز.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۵۸ </center>
اينجا نتيجه مى گيريم كه پس خداى تعالى هم داراى ملك به كسر ميم است ، و هم صاحب ملك به ضم ميم يعنى همه چيز از آن او است و در زير فرمان او است و اين دارا بودنش على الاطلاق است ، پس او دارا و حكمران همه كمالاتى است كه ما در عالم سراغ داريم ، از قبيل حيات ، قدرت ، علم ، شنوائى ، بينائى ، رز ق ، رحمت و عزت و امثال آن ، و در نتيجه او حى ، قادر، عالم ، سميع و بصير است ، چون اگر نباشد ناقص ‍ است ، و حال آنكه نقص در او راه ندارد، و همچنين رازق ، رحيم ، عزيز، محيى ، مميت ، مبدى ، معيد و باعث و امثال آن است ، و اينكه مى گوييم رزق ، رحمت ، عزت ، زنده كردن ، ميراندن ، ابداء، اعاده و برانگيختن كار او است ، و او است سبوح ، قدوس ، على ، كبير و متعال و امثال آن منظور ما اين است كه هر صفت عدمى و صفت نقصى را از او نفى كنيم .
اين جا نتيجه مى گيريم كه: پس خداى تعالى، هم داراى «مِلك» - به كسر ميم - است ، و هم صاحب «مُلك» - به ضم ميم - يعنى: همه چيز از آنِ او است و در زير فرمان او است. و اين دارا بودنش، على الاطلاق است.
 
پس او، دارا و حكمران همه كمالاتى است كه ما در عالَم سراغ داريم. از قبيل: حيات، قدرت، علم، شنوایى، بينایى، رزق، رحمت و عزت و امثال آن. و در نتيجه: او، حىّ، قادر، عالِم، سميع و بصير است. چون اگر نباشد، ناقص است، و حال آن كه نقص در او راه ندارد. و همچنين رازق، رحيم، عزيز، محيى، مميت، مبدئ، معيد و باعث و امثال آن است.
 
و اين كه مى گوييم: رزق، رحمت، عزت، زنده كردن، ميراندن، إبداء، إعاده و برانگيختن، كار او است، و اوست سبّوح، قدّوس، علىّ، كبير و متعال و امثال آن، منظور ما اين است كه: هر صفت عدمى و صفت نقصى را از او نفى كنيم.


اين طريقه ساده اى است كه ما در اثبات اسماء و صفات براى خداى تعالى مى پيماييم ، قرآن كريم هم ما را در اين طريقه تصديق نموده و در آيات بسيارى ملك به كسر ميم و به ضم آن را بطور مطلق براى خداى تعالى اثبات كرده ، و چون حاجتى به ذكر آن آيات نيست ، مى گذريم .
اين طريقۀ ساده اى است كه ما، در اثبات اسماء و صفات، براى خداى تعالى مى پيماييم. قرآن كريم هم، ما را در اين طريقه تصديق نموده و در آيات بسيارى، «مِلك» - به كسر ميم و به ضم آن - را به طور مطلق، براى خداى تعالى اثبات كرده، و چون حاجتى به ذكر آن آيات نيست، مى گذريم.
<span id='link289'><span>
<span id='link289'><span>