۱۷٬۰۳۰
ویرایش
خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
و اين كه فرمود: «چرا به ايشان اجازه دادى»، معنايش اين است كه اگر اجازه نمى دادى، بهتر و زودتر رسوا مى شدند، و ايشان به خاطر سوء سريره و فساد نيت، مستحق اين معنا بودند، نه اين كه بخواهد بفرمايد «اجازه ندادن به مصلحت دين نزديك تر و اصولا داراى مصلحت بيشترى بود». | و اين كه فرمود: «چرا به ايشان اجازه دادى»، معنايش اين است كه اگر اجازه نمى دادى، بهتر و زودتر رسوا مى شدند، و ايشان به خاطر سوء سريره و فساد نيت، مستحق اين معنا بودند، نه اين كه بخواهد بفرمايد «اجازه ندادن به مصلحت دين نزديك تر و اصولا داراى مصلحت بيشترى بود». | ||
دليل اين معنا، چهارمين آيه بعد از آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: «لَو خَرَجُوا فِيكُم مَا زَادُوكُم إلّا خَبَالاً وَ لَأوضَعُوا خِلَالَكُم يَبغُونَكُمُ | دليل اين معنا، چهارمين آيه بعد از آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: «لَو خَرَجُوا فِيكُم مَا زَادُوكُم إلّا خَبَالاً وَ لَأوضَعُوا خِلَالَكُم يَبغُونَكُمُ الفِتنَةَ وَ فِيكُم سَمَّاعُونَ لَهُم...». زيرا از اين آيه بر مى آيد كه اذن ندادن آن جناب، فى نفسه مصلحت نداشته، بلكه مصلحت اذن دادنش بيشتر بوده، زيرا اگر اذن نمى داد و منافقان را با خود مى برد، بقيه مسلمانان را هم دچار خبال، يعنى فساد افكار مى كرد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را به تفرقه و اختلاف مبدّل مى نمود. | ||
پس اصلح همين بود كه اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نيفتند، و فساد افكار خود را در افكار و عقايد آنان رخنه نداده، ميان آنان تفتين و ايجاد اختلاف نكنند، چون همه مسلمانان داراى ايمان محكم نبودند. بعضى از ايشان، ايمانشان سست و دل هايشان مريض و مبتلا به وسوسه بود. اين دسته گوش هايشان بدهكار سخنان فريبنده آنان و آماده پذيرفتن وسوسه هاى آنان بود. | پس اصلح همين بود كه اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نيفتند، و فساد افكار خود را در افكار و عقايد آنان رخنه نداده، ميان آنان تفتين و ايجاد اختلاف نكنند، چون همه مسلمانان داراى ايمان محكم نبودند. بعضى از ايشان، ايمانشان سست و دل هايشان مريض و مبتلا به وسوسه بود. اين دسته گوش هايشان بدهكار سخنان فريبنده آنان و آماده پذيرفتن وسوسه هاى آنان بود. | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
همه اين ها در صورتى بود كه منافقان رودربايستى مى كردند و با مسلمانان به راه مى افتادند. و اگر صريحا اعلام مخالفت مى كردند و علنا فرمان آن حضرت را عصيان مى نمودند كه خود محذور بزرگ ديگرى داشت، و آن، اين بود كه علاوه بر ايجاد دو دستگى، روى ديگران در نافرمانى باز مى شد. | همه اين ها در صورتى بود كه منافقان رودربايستى مى كردند و با مسلمانان به راه مى افتادند. و اگر صريحا اعلام مخالفت مى كردند و علنا فرمان آن حضرت را عصيان مى نمودند كه خود محذور بزرگ ديگرى داشت، و آن، اين بود كه علاوه بر ايجاد دو دستگى، روى ديگران در نافرمانى باز مى شد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۸۳ </center> | ||
و اين معنا مخصوصا از دو آيه بعد كه مى فرمايد: «وَ لَو أرَادُوا الخُرُوجَ لَأعَدُّوا لَهُ | و اين معنا مخصوصا از دو آيه بعد كه مى فرمايد: «وَ لَو أرَادُوا الخُرُوجَ لَأعَدُّوا لَهُ عُدّةً وَلَكِن كَرِهَ اللهُ انبِعَاثَهُم فَثَبَّطَهُم وَ قِيلَ اقعُدُوا مَعَ القَاعِدِينَ» كاملا استفاده مى شود. چون از اين آيه بر مى آيد كه همه مى دانستند كه منافقان تخلف خواهند كرد و بر كسى پوشيده نبود، زيرا همه مى ديدند كه منافقان، اصلا در پى آماده ساختن خود براى سفر جنگ نيستند. | ||
با اين حال، چگونه اين معنا بر مثل پيغمبرى كه خداى تعالى اسرار و اخبار منافقان را قبل از نزول اين سوره، بارها به اطلاع او رسانده بود، پوشيده مى ماند؟ و چگونه تصور مى شود كه در اين آيه، او را به طور جدّى عتاب و سرزنش كند كه چرا قبل از تحقيق از حال آنان و قبل از اين كه حالشان روشن شود و از مؤمنان متمايز گردند، اجازه تخلف دادى؟ پس معلوم مى شود كه مقصود از عتاب، همان معنایى است كه ما گفتيم. | با اين حال، چگونه اين معنا بر مثل پيغمبرى كه خداى تعالى اسرار و اخبار منافقان را قبل از نزول اين سوره، بارها به اطلاع او رسانده بود، پوشيده مى ماند؟ و چگونه تصور مى شود كه در اين آيه، او را به طور جدّى عتاب و سرزنش كند كه چرا قبل از تحقيق از حال آنان و قبل از اين كه حالشان روشن شود و از مؤمنان متمايز گردند، اجازه تخلف دادى؟ پس معلوم مى شود كه مقصود از عتاب، همان معنایى است كه ما گفتيم. |
ویرایش