تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۵: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۱۷: | خط ۲۱۷: | ||
==اشاره به نعمت باد و آب باران == | ==اشاره به نعمت باد و آب باران == | ||
«'''وَ هُوَ الَّذِى أَرْسلَ الرِّيَاحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ | «'''وَ هُوَ الَّذِى أَرْسلَ الرِّيَاحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السّمَاءِ مَاءً طهُوراً'''»: | ||
كلمۀ «بُشر» - به ضمه باء و سكون شين - مخفف «بُشُر» - به دو ضمه - است كه جمع «بشور»، به معناى «مبشّر» است و معناى آيه، اين است كه: خداى تعالى، كسى است كه بادها را مى فرستد تا قبل از آمدن رحمتش (باران)، بشارت آن را بياورد. | |||
و مقصود از | و مقصود از «سَمَاء» در جملۀ «و از سماء آبى طهور نازل كرديم»، جهت بالا است كه همان جوّ بالاى زمين است، و «مَاء طَهُور»، به معناى نهايت درجه پاكى است كه هم خودش طاهر است و هم طاهر كننده غير خودش مى باشد. چرك ها و كثافات را مى برد و رفع حدث مى كند. بنابراين، كلمۀ «طَهُور»، به طورى كه ديگران هم گفته اند، صيغۀ مبالغه است. | ||
«'''لِّنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً وَ نُسقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَ أَنَاسىَّ كثِيراً'''»: | «'''لِّنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً وَ نُسقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَ أَنَاسىَّ كثِيراً'''»: | ||
كلمۀ «بلده»، معروف است، ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، مطلق مكان است، همچنان كه در آيه «وَ البَلَدُ الطَّيِّب يَخرُجُ نَبَاتُهُ بِإذنِ رَبِّه»، همين معنا منظور است و به همين جهت، وقتى براى كلمه «بَلَد» صفت مى آورد، مذكر (ميت) مى آورد، نه مؤنث (ميته)، و اين به اعتبار معناى منظور از كلمه مى باشد كه مكان است. زيرا اگر معناى مكان منظور نبود، بلكه معناى شهر منظور بود، بايد صفتش را مؤنث مى آورد و مى فرمود: «بَلدَة مَيتَة». | |||
و مكان | و مكان ميت، آن سرزمينى است كه گياه نروياند، و احياى آن، به همين است كه با فرستادن باران، سبز و خرمش كند، و كلمۀ «أناسىّ»، جمع انسان است، و معناى آيه روشن است. | ||
حال شامل شدن مرگ بر زمين و احتياج چارپايان و | حال شامل شدن مرگ بر زمين و احتياج چارپايان و انسان ها به آب و نازل كردن آب پاك كننده از آسمان و زنده كردن زمين مُرده را با آن و سيراب كردن چارپايان و انسان هاى بسيار، حال همان گستردن سايه است، و سپس قرار دادن آفتاب را، دليل بر آن و سپس از بين بردنش به وسيله آفتاب، كه بيانش گذشت. | ||
«'''وَ لَقَدْ | «'''وَ لَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكثرُ النَّاسِ إِلا كُفُوراً'''»: | ||
از ظاهر اتصال آيه به | از ظاهر اتصال آيه به ماقبل بر مى آيد كه ضمير در «صَرَّفنَاهُ» به كلمۀ «ماء» بر می گردد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۱۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۱۵ </center> | ||
بنابراين، معناى تصريف آب در ميان مردم، اين است كه يك بار از قومى گرفته، به قومى ديگر بدهد و بار ديگر، از همان قوم نيز گرفته، به اولى بدهد. در نتيجه، يكسره باران را بر يك قوم نباراند و با با راندن دائمى هلاكشان نكند. و نيز آن را از قومى ديگر به كلّى قطع نكند و در نتيجه از تشنگى هلاك نسازد، بلكه آن را در ميان اقوام بگرداند، تا هر قومى، نصيب خود را از آن، به مقدارى كه مصلحت است، بگيرند و از آن بهره مند شوند. | |||
بعضى از | بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «تصريف آب»، گرداندن و بردن آن از اين جا به آن جا است. | ||
جملۀ «لِيَذَّكَّرُوا فَأبَى أكثَرُ النَّاس إلّا كُفُوراً»، تعليل و بيان دليل تصريف است، و معنايش اين است كه سوگند مى خورم كه ما آب را در ميان مردم جا به جا نكرديم، مگر براى اين كه متذكر شوند و شكر به جاى آرند، ولى بيشتر مردم از اداى شكر نعمت هاى ما، خوددارى كردند. | |||
«'''وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا | «'''وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً'''»: | ||
يعنى اگر مى خواستيم به هر قريه | يعنى: اگر مى خواستيم به هر قريه اى، رسول و نذيرى بفرستيم كه هر يك، مردم قريه خود را انذار نموده، رسالت ما را ابلاغ كند، مى فرستاديم، ليكن اين كار را نكرديم و به خاطر مقام ارجمند و منزلت عظيمى كه تو نزد ما دارى، تو را به سوى تمامى قريه هاى عالَم، «نذير» و «رسول» فرستاديم. مفسران، اين جمله را، اين طور تفسير كرده اند. و آيه بعدى هم، خالى از تأييد آن نيست، علاوه بر اين، با آن وجهى كه ما براى اتصال آيات آورديم، نيز مناسب تر است. | ||
ممكن هم | ممكن هم هست، مراد اين باشد كه ما قادريم بر اين كه در هر قريه اى، رسولى مبعوث كنيم و اگر اين كار را نكرديم و تنها تو را اختيار نموديم، به خاطر مصلحتى بود. | ||
<span id='link210'><span> | <span id='link210'><span> | ||
==مقصود از اينكه فرمود با قرآن با دشمنان جهاد كن (جاهدهم به جهادا كبيرا) == | ==مقصود از اينكه فرمود با قرآن با دشمنان جهاد كن (جاهدهم به جهادا كبيرا) == | ||
اين جمله متفرع است بر معناى آيه قبلى و ضمير «'''به '''» به شهادت سياق آيات ، به قرآن بر مى گردد و كلمه «'''مجاهده '''» و نيز «'''جهاد'''» به معناى جد و جهد و به كار بردن نهايت نيرو در دفع دشمن است . و چون گفتيم ضمير به قرآن بر مى گردد معنا اين مى شود كه : با قرآن با دشمنان جهاد كن ، يعنى قرآن را بر آنان بخوان و معارف و حقايق آن را بر ايشان بيان كن و حجت را بر ايشان تمام نما. | اين جمله متفرع است بر معناى آيه قبلى و ضمير «'''به '''» به شهادت سياق آيات ، به قرآن بر مى گردد و كلمه «'''مجاهده '''» و نيز «'''جهاد'''» به معناى جد و جهد و به كار بردن نهايت نيرو در دفع دشمن است . و چون گفتيم ضمير به قرآن بر مى گردد معنا اين مى شود كه : با قرآن با دشمنان جهاد كن ، يعنى قرآن را بر آنان بخوان و معارف و حقايق آن را بر ايشان بيان كن و حجت را بر ايشان تمام نما. |
نسخهٔ ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۴۱ - ۶۲ سوره فرقان
وَ إِذَا رَأَوْك إِن يَتَّخِذُونَك إِلا هُزُواً أَهَذَا الَّذِى بَعَث اللَّهُ رَسُولاً(۴۱)
إِن كادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلا أَن صبرْنَا عَلَيْهَا وَ سوْف يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَاب مَنْ أَضلُّ سبِيلاً(۴۲)
أَرَأيْت مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنت تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً(۴۳)
أَمْ تحْسب أَنَّ أَكثرَهُمْ يَسمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا كالاَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضلُّ سبِيلاً(۴۴)
أَلَمْ تَرَ إِلى رَبِّك كَيْف مَدَّ الظلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً(۴۵)
ثُمَّ قَبَضنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً(۴۶)
وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَ النَّوْمَ سُبَاتاً وَ جَعَلَ النهَارَ نُشُوراً(۴۷)
وَ هُوَ الَّذِى أَرْسلَ الرِّيَاحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طهُوراً(۴۸)
لِّنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً وَ نُسقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَ أَنَاسىَّ كثِيراً(۴۹)
وَ لَقَدْ صرَّفْنَاهُ بَيْنهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكثرُ النَّاسِ إِلّا كُفُوراً(۵۰)
وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فى كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً(۵۱)
فَلا تُطِع الْكافِرِينَ وَ جَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كبِيراً(۵۲)
وَ هُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنهُمَا بَرْزَخاً وَ حِجْراً محْجُوراً(۵۳)
وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشراً فَجَعَلَهُ نَسباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّك قَدِيراً(۵۴)
وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُهُمْ وَ لا يَضرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظهِيراً(۵۵)
وَ مَا أَرْسلْنَك إِلّا مُبَشراً وَ نَذِيراً(۵۶)
قُلْ مَا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلّا مَن شاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سبِيلاً(۵۷)
وَ تَوَكّلْ عَلى الْحَىِّ الَّذِى لا يَمُوت وَ سبِّحْ بحَمْدِهِ وَ كفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً(۵۸)
الَّذِى خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ الرَّحْمَانُ فَسئَلْ بِهِ خَبِيراً(۵۹)
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اسجُدُوا لِلرَّحْمَانِ قَالُوا وَ مَا الرَّحْمَانُ أَنَسجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ زَادَهُمْ نُفُوراً (۶۰)
تَبَارَك الَّذِى جَعَلَ فى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيهَا سِرَاجاً وَ قَمَراً مُّنِيراً(۶۱)
وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكرَ أَوْ أَرَادَ شكوراً(۶۲)
و چون تو را ببينند، جز به مسخره ات نمى گيرند (و مى گويند) آيا اين است آن كه خدا به پيغمبری اش بر انگيخته است؟ (۴۱)
اگر در مورد خدايان مان ثبات نمى ورزيديم، نزديك بود ما را از (پيروى) آن ها گمراه كند، وقتى عذاب را ببينند، خواهند دانست روش چه كسى گمراهانه تر بوده است. (۴۲)
آيا كسى را كه هوس خويش را خداى خويش گرفته، نديدى، مگر تو كارگزار او هستى؟ (۴۳)
آيا مى پندارى بيشترشان مى شنوند، يا مى فهمند كه آن ها، جز به مانند حيوانات نيستند، بلكه روش آنان گمراهانه تر است. (۴۴)
آيا نديدى پروردگارت چگونه سايه را كشيده و اگر مى خواست آن را سكون مى داد، آنگاه آفتاب را نشانه آن كرديم. (۴۵)
سپس آن را به گرفتن مخصوصى، يعنى به گرفتنى ملايم سوى خويش گرفتيم. (۴۶)
او است كه شب را پوشش براى شما كرد و خواب را مايه آسايش شما قرار داد و روز را براى برخاستن و جنب و جوش مجدد شما قرار داد. (۴۷)
او است كه بادها را نويدبخش پيشاپيش رحمت خويش كرد و از آسمان آبى پاك نازل كرديم. (۴۸)
تا سرزمين مواتى را به وسيله آن زنده كنيم و آن را به مخلوقات خويش، چهارپايان و مردم بسيار بنوشانيم. (۴۹)
و آن را ميانشان گوناگون كرديم، شايد اندرز گيرند، اما بيشتر مردم جز ناسپاسى نكردند. (۵۰)
اگر مى خواستيم در هر دهكده اى، بيم رسانى بر مى انگيختيم. (۵۱)
زنهار، مطيع كافران مشو و با آنان جهاد كن، جهادى بزرگ. (۵۲)
او است كه دو دريا را به هم در آميخت، اين شيرين و گوارا و آن شور و تلخ، و ميانشان مانعى قرار داد نفوذ ناكردنى، تا با هم مخلوط شوند (گويا هر يك به ديگرى مى گويد)، دور باش و نزديك نيا. (۵۳)
او است كه از آب بشرى آفريد و آن را نسب و سبب قرار داد، كه پروردگار تو قدرتمند است. (۵۴)
غير از خدا چيزهايى را مى پرستند، كه نه سودشان مى دهد و نه ضررشان مى زند و كافر بر ضد پروردگار خويش، پشتيبان خدايان دروغين است. (۵۵)
ما تو را جز نويد دهنده و بيم رساننده نفرستاده ايم. (۵۶)
بگو از شما براى پيغمبرى مزدى نمى خواهم، مگر همين كه هر كه خواهد به سوى پروردگار خويش راهى پيش گيرد. (۵۷)
توكل به آن زنده اى كن كه مرگ ندارد و به ستايش او تسبيح گوى، و آگاه بودن او از گناهان بندگان، كافى است. (۵۸)
آن كه آسمان ها و زمين را با هر چه ميان آن ها است، در شش روز بيافريد و سپس به عرش پرداخت، خداى رحمان است، درباره او از شخصى رازدان بپرس. (۵۹)
و چون به آن ها گويند: خداى رحمان را سجده كنيد، گويند خداى رحمان چيست؟ چگونه به چيزى كه دستورمان مى دهى سجده كنيم؟ (اين سخن را مى گويند)، در نتيجه دوری شان بيشتر مى شود. (۶۰)
بزرگ است آن كه در آسمان ها برج هايى نهاد و در آن چراغ و ماهى روشن پديد آورد. (۶۱)
او است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد، براى آن كس كه بخواهد اندرز گيرد و بخواهد سپاسگزارى كند. (۶۲)
اين آيات پاره اى از صفات كفار نامبرده را كه به كتاب و رسالت طعنه مى زدند و منكر توحيد و معاد بودند بر مى شمارد. البته آن صفاتى كه با سنخ اعتراضات و بى انديشه سخن گفتن آن ها تناسب دارد. مانند استهزاء به رسول و پيروى از هواى نفس و پرستش چيزهايى كه سود و زيانى برايشان نداشت و نيز استكبارشان از سجده براى خداى سبحان.
بيان استهزاء كفار و پاسخ خداوند به عمل آن ها
«وَ إذَا رَأوكَ إن يَتَّخِذُونَكَ إلّا هُزُواً أهَذَا الَّذِى بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً»:
ضمير جمعى كه در اين جمله است، به «الَّذِينَ كَفَرُوا» كه قبلا ذكر شد بر مى گردد، و كلمۀ «هُزُو» به معناى استهزاء و سخريه است. بنابراين، مصدرى است به معناى مفعول، و معناى آن، اين است كه چون كفار تو را مى بينند، جز مسخره شده ات تلقى نمى كنند.
و جملۀ «أهَذَا الَّذِى بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً»، بيان استهزاى ايشان است. يعنى اين طور استهزاء مى كنند و چنين و چنان مى گويند.
«إِن كادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلا أَن صَبرْنَا عَلَيْهَا...»:
كلمۀ «إن»، مخففه از مثقّله است، و كلمۀ «إضلال» در اين جا، بويى از معناى صرف را هم دارد. (صرف اين است كه خداى تعالى، توجه و قلب كسى را از درك چيزى منصرف سازد)، و به همين جهت، كلمه مذكور با حرفى متعدى شده كه كلمۀ «صرف» با آن متعدى مى شود و آن عبارت است از حرف «عن».
در اين آيه، جواب «لَولَا» حذف شده، چون مطالب گذشته بر آن دلالت مى كرد. و معناى جمله اين است كه: نزديك است اين شخص ما را از خدايان مان منصرف كند، در حالى كه مردى گمراه كننده است. اگر ما بر آلهه خود، يعنى بر پرستش آن ها، خويشتندارى نمى كرديم، ما را از آن ها بر مى گردانيد.
«وَ سَوفَ يَعلَمُونَ حِينَ يَرَونَ العَذَاب مَن أضَلُّ سَبِيلاً» - اين جمله تهديدى است از خداى تعالى، به ايشان و تنبيهى است كه متوجهشان مى كند به اين كه از عذابى كه رو به ايشان مى آيد، در غفلت اند. و نيز نمى دانند كه به زودى به ضلالت و گيجى خود يقين پيدا خواهند كرد.
مراد از معبود گرفتن هواى نفس
«أَرَآيْت مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنت تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً»:
كلمۀ «هَوَى»، به معناى ميل نفس به سوى شهوت است، بدون اين كه آن شهوات را با عقل خود تعديل كرده باشد، و مراد از معبود گرفتن هواى نفس، اطاعت و پيروى كردن آن است، بدون اين كه خدا را رعايت كند و خداى تعالى، در كلام خود، مكرر پيروى هوا را مذمت كرده و اطاعت از هر چيزى را عبادت آن چيز خوانده و فرموده: «ألَم أعهَد إلَيكُم يَا بَنِى آدَمَ أن لَا تَعبُدُوا الشَّيطَانَ إنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَ أنِ اعبُدُونِى».
و جملۀ «أفَأنتَ تَكُونُ عَلَيهِ وَكِيلاً»، استفهامى است انكارى و معنايش اين است كه تو وكيل و سرپرست او و قائم به امور او نيستى، تا به دلخواه خود، به سوى راه رشد هدايتش كنى. پس تو چنين قدرتى ندارى كه با اين كه خدا گمراهش كرده و اسباب هدايتش را از او قطع نموده، تو هدايتش كنى. و در همين معنا فرموده: «إنَّكَ لَا تَهدِى مَن أحبَبتَ». و نيز فرموده: «وَ مَا أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِى القُبُور»، و اين آيه به منزله اجمالى
است برای تفصیلی که در آيه «أفَرَأيتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَوَيهُ وَ أضَلَّهُ اللّهُ عَلَى عِلمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمعِهِ وَ قَلبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهدِيهِ مِن بَعدِ اللّه» آمده است.
از آنچه كه در معناى آيه گذشت، روشن شد كه جملۀ «اتَّخَذَ إلَهَهُ هَوَيهُ»، نظمى طبيعى دارد و آن، اين است كه جملۀ «اتَّخَذَ»، فعلى است متعدى به دو مفعول، كه «إلهه»، مفعول اول و «هَوَيهُ»، مفعول دوم آن است، و همين نظم با سياق سازگارى دارد. چون گفتگو در سياق آيات، پيرامون شرك مشركان و عدولشان از پرستش خدا به پرستش بت ها و اعراضشان از اطاعت حق، يعنى اطاعت خدا و رو آوردن شان به اطاعت هوا، منشأء اصلى شرك بود و اين طایفه قبول داشتند كه إله و معبودى مطاع دارند و درست هم فهميده بودند.
چيزى كه هست، معتقد بودند آن إله مطاع، همان هواى نفس خودشان است. لذا همان را مطاع خود گرفته، به جاى اي نكه حق را اطاعت كنند، آن را اطاعت كردند و هوا را در جاى حق نشاندند، نه اين كه مطاع را در جاى غيرمطاع نشانده باشند. دقت فرمائيد.
با همين بيان، روشن مى شود اين كه جمعى از مفسران گفته اند: «كلمۀ «هَوَيهُ»، مفعول اول و كلمه «إلَهَهُ»، مفعول دوم فعل «اتَّخَذَ» است، و چون تعجب همه ناشى از خدا شدن هواست، لذا هوى را مقدم ذكر كرده»، صحيح نيست.
و همچنين كلام بعضى ديگر كه گفته اند: اين تقدم و تأخّر به منظور افاده حصر بوده، زيرا همان طور كه گفتيم اصلا تقديم و تأخيرى در نظم آيه نيست، تا اين محمل ها را برايش درست كنيم، مفسران نامبرده به خاطر همين اشتباه، مباحثى طولانى براى توجيه تقديم و تأخير آورده اند، كه ما از ايراد آن چشم پوشيديم. چون همين مقدار كه ما در تفسير آيه آورديم، كافى است - إن شاء اللّه تعالى.
تشبيه کافران، به چارپايان، به دلیل نداشتن سمع و عقل
«أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكثرَهُمْ يَسمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا كالاَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً»:
كلمۀ «أم»، به اصطلاح اهل فن، منقطعه است و «حُسبان»، به معناى ظنّ و پندار است. و ضميرهاى جمع به اعتبار معنا، همه به موصولى بر مى گردند كه در آيه قبلى بود، و ترديد ميان «گوش» و «عقل»، از اين نظر است كه وسيله آدمى به سوى سعادت، يكى از اين دو طريق است:
یا این که خودش تعقل کند و حق را تشخيص داده پيروی اش نمايد. يا از كسى كه مى تواند تعقل كند و خيرخواه هم هست، بشنود و پيروى كند.
در نتيجه، پس طريق به سوى رشد، يا «سمع» است و يا «عقل»، و دليل اين راه، يا عقل است يا نقل. پس آيه شريفه، در معناى آيه «وَ قَالُوا لَو كُنَّا نَسمَعُ أو نَعقِل مَا كُنَّا فِى أصحَابِ السَّعِير» است.
و معنايش اين است كه: بلكه آيا گمان مى كنى كه اكثر ايشان، استعداد شنيدن حق را دارند تا آن را پيروى كنند، و يا استعداد تعقل درباره حق را دارند، تا آن را پيروى كنند و به دنبال اين گمان، اميدوار هدايت يافتن آن ها شدى، كه اين قدر در دعوتشان اصرار مى ورزى؟
«إن هُم إلّا كَالأنعَام » - اين جمله، بيان جمله قبلى است. چون جمله قبلى، در معناى اين بود كه اكثرشان، نه مى شنوند و نه مى فهمند. و اين جمله، مى فهماند كه صرف نشنيدن و تعقل نكردن نيست، بلكه اينان عينا چون چارپايان اند، كه از سخن، جز لفظ و صدايى نمى شنوند و معنا را درك نمى كنند.
«بَل هُم أضَلُّ سَبِيلاً» - يعنى: اين ها از چارپايان هم، گمراه ترند. براى اين كه چارپايان هرگز به ضرر خود اقدام نمى كنند، ولى اين ها ضرر خود را بر نفع خود ترجيح مى دهند.
علاوه بر اين، چارپايان اگر راه را گُم كنند، به اسبابى مجهز نيستند كه به سوى راه حق هدايتشان كند، و اگر گمراه شدند، تقصيرى ندارند. به خلاف اين انسان ها كه به اسباب هدايت مجهز هستند و در عين حال، باز گمراه اند.
بعضى از مفسران به اين آيه استدلال كرده اند بر اين كه: چارپايان، علم و اطلاعى از پروردگار خود ندارند. ولى اين استدلال غلط است و اين آيه، اصل علم را نه از حيوانات نفى مى كند و نه از كفار، بلكه از كفار پیروى از حق را، به خاطر اين كه عقل فطرى انسانی شان به وسيله پيروى هوا تيره و محجوب شده، نفى مى كند و ايشان را به چارپايان تشبيه مى كند، كه به اين فطرت و اين نحوه ادراك، مجهز نيستند.
و اما جوابى كه بعضى داده اند به اين كه اين حرف را از ظاهر آيه نمى توان در آورد، نيز پاسخى است كه نمى توان با استدلال، اثباتش كرد.
تشبيه جهل و ضلالت مردم و هدايت آنان به وسيله انبياء، به كشيدن سايه و...
«أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّك كَيْف مَدَّ الظلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً ثُمَّ قَبَضنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً»:
اين دو آيه و آيات بعد از اين ها - تا نُه آيه - نظير تنظير و تشبيهى است براى مضمون دو آيه قبل، بلكه چهار آيه قبل كه مى فرمود: خداى سبحان، رسول را به منظور هدايت مردم به سوى راه رشد و نجاتشان از ضلالت فرستاد، تا بعضى از آنان كه خدا مى خواهد، هدايت يابند و بعضى ديگر كه هواى نفس خود را معبود خود گرفته اند، كارشان به جايى برسد كه نه بشنوند، و نه بفهمند. پس بعد از آن كه خدا اين طايفه را گمراه كرد، كسى نمى تواند هدايتشان كند.
و آيات مورد بحث، تا نُه آيه، مى فرمايد: اين داستان چيز نوظهورى از ناحيه خداى سبحان نيست. زيرا در عجائب صنع او و آيات بيناتش نظائر زيادى دارد. پس كسى سر از كار او در نمى آورد و او بر صراط مستقيم است (شيوه اش در همۀ عالَم، يكسان است).
مثلا سايه را گسترده تر و آنگاه آفتاب را دليل آن قرار داده، تا آن را نسخ كند و از بين ببرد، و نيز شب را پوشش، و خواب را براى آرامش، و روز را براى حركت قرار داده، و نيز بادها را مژده آور باران كرده، زمين مُرده را زنده، چارپايان و انسان ها را سيراب ساخته است.
پس مَثَل مؤمن و كافر، كه آن يكى، راه مى يابد و اين يكى، گمراه مى شود - با اين كه هر دو بندگان خدايند و در يك كره خاكى زندگى مى كنند - مثل دو تا آب است، كه يكى شيرين و گوارا و ديگرى شور و تلخ است، و خدا هر دو را پهلوى هم قرار داده، ولى بين آن دو، فاصله و برزخى قرار داده است. و نيز، مثل همان آبى است كه خدا بشر را از آن آفريده و آنگاه خانمان ها و فاميل ها از آن پديد آورده، و از همين راه، زن دادن و زن خواستن، مواليد را مختلف كرده و پروردگار تو، «قدير» است.
اين معنا، آن چيزى است كه دقت در مضامين آيات و خصوصيات نظم آن ها، آن را به دست مى دهد و با همين معنا، وجه اتصال آن ها به آيات قبلى نيز روشن مى شود.
اما اين كه بعضى گفته اند كه: آيات در مقام بيان پاره اى از ادله توحيد، بعد از بيان جهالت معرضين از توحيد و گمراهى ايشان است، درست نيست. چون با سياق سازگارى ندارد و به زودى، اين معنا را روشن خواهيم كرد.
پس اين كه فرمود: «ألَم تَرَ إلَى رَبِّكَ كَيفَ مَدَّ الظِّلِّ وَ لَو شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً» - همان طور كه گذشت - تنظير و تشبيهى است براى اين كه چرا جهل و ضلالت دامنگير مردم مى شود و چگونه خداى تعالى، آن را به وسيله فرستادن رسولان و دعوت حقه ايشان بر مى دارد. و لازمۀ اين معنا، اين است كه مراد از «مَدَّ الظِّلّ»، امتداد سايه اى است كه بعد از ظهر گسترده مى شود و به تدريج از طرف مغرب، به سوى
مشرق، رو به زيادى مى گذارد، تا آن جا كه آفتاب به كرانه افق رسيده، غروب كند كه در آن هنگام، امتداد به آخر مى رسد و شب مى شود و اين سايه، در همه احوالش، در حركت است و اگر خدا مى خواست، آن را ساكن مى كرد.
و اين كه فرمود: «ثُمَّ جَعَلنَا الشَّمسَ عَلَيهِ دَلِيلاً»، منظور اين است كه دلالت آفتاب با نور خود، بر اين دلالت مى كند كه در اين ميان سايه اى هست و نيز، با گسترده شدن نورش، دليل بر اين است كه سايه نيز، به تدريج گسترده مى شود. زيرا اگر آفتاب نبود، كسى متوجه نمى شد كه در اين ميان سايه اى وجود دارد.
آرى، علت عمومى تشخيص معانى مختلف براى انسان، اين است كه احوال عارضه بر آن معانى مختلف مى شود. حالتى پديد مى آيد و حالتى ديگر مى رود و چون حالت دومى آمد، آن وقت به وجود حالت اولى پى مى برد و چون حالتى پديد مى آيد، حالت قبلى كه تاكنون مورد توجه نبوده، به خوبى درك مى شود و اما اگر چيزى را فرض كنيم كه هميشه ثابت و به يك حالت باشد، به هيچ وجه راهى براى تنبّه به آن نيست.
و معناى اين كه فرمود: «ثُمَّ قَبَضنَاهُ إلَينَا قَبضاً يَسِيراً»، اين است كه ما با تاباندن خورشيد و بالا آوردن آن، به تدريج آن سايه را از بين مى بريم، و جهت اين كه از بين بردن را، قبض ناميده، آن هم قبض به سوى خودش و آن قبض را هم به قبض آسان توصيف كرد، خواست تا بر كمال قدرت الهى خود دلالت كند و بفهماند كه هيچ عملى براى خدا دشوار نيست، و اين كه فقدان موجودات بعد از وجودشان انهدام و بطلان نيست، بلكه هرچه كه به نظر ما از بين مى رود، در واقع به سوى خدا باز مى گردد.
معناى «مَدّ الظِّل»، از نظر ديگر مفسران
و آنچه درباره تفسير «مَدَّ الظِّل» گفتيم - يعنى امتداد سايه بعد از رسيدن آفتاب به موقع ظهر - هرچند معنايى بود كه مفسران آن را نگفته اند، ليكن سياق - همان طور كه بدان اشاره رفت - با غير آن سازگار نيست.
مثلا بعضى از مفسران گفته اند: مراد از سايه كشيده شده، مابين طلوع فجر تا طلوع آفتاب است.
و بعضى ديگر گفته اند: مراد، مابين غروب آفتاب و طلوع آن است.
و بعضى ديگر گفته اند: سايه اى است كه بعد از طلوع آفتاب، براى هر جرم كثيف و كدرى، مانند كوه و بناء و درخت در طرف مقابل آفتاب پديد مى آيد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، سايه اى است كه بعد از خلقت آسمان، مانند قبّه و گستردن زمين در زير آسمان، از آسمان به روى زمين افتاد - اين قول از همه اقوال، سخيف تر و بى پايه تر است.
در اين آيه، التفاتى است از سياق تكلم با غير (ما) - كه در آيات سابق بود - به سياق غيبت، و نكته اش اين است كه:
مراد از اين آيه و آيات بعد از آن، بيان اين جهت است كه امر هدايت به دست خدا است و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، هيچ اختيارى در اين باب ندارد و خدا هم اراده نكرده آنان را هدايت كند و رسالت و دعوت حقه انبياء، در مقابل ضلالتى كه چون سايه بر اهل ضلال گسترده شده، و برداشتن ضلال از هر كس كه بخواهد، از شاخه هاى سنّت عمومى الهى است در گستردن رحمت بر خلق، همان طور كه آفتاب را بر زمين مى گستراند، و سايه گسترده در آن را بر مى دارد.
و معلوم است كه خطابى كه متضمن بيان اين حقيقت است، چيزى نيست كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» اختصاص داشته باشد. مخصوصا با اين كه قبلا از آن جناب، قدرت بر هدايت را سلب كرده بود. پس آن جناب نبايد مخاطب قرار گيرد، اما كفار، آن ها هم كه هواى خود را إله خود گرفته اند و گوش و عقل خود را از كف داده اند، نبايد مخاطب شوند. ناگزير بايد سياق از خطاب و تكلم، به غيبت التفات يابد.
و در جملۀ «ثُمَّ جَعَلنَا الشَّمسَ عَلَيهِ دَلِيلاً ثُمَّ قَبَضنَاهُ إلَينَا»، رجوعى دوباره است از سياق غيبت به همان تكلم سابق، و اين برگشتن، علاوه بر آن نكته كه گفته شد، اظهار عظمت و كبريايى او نيز هست.
و گفتار در جملۀ «وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ...»، و جملۀ «وَ هُوَ الَّذِى أرسَلَ الرِّيَاح...»، و جملۀ «وَ هُوَ الَّذِى مَرَجَ البَحرَين...»، و جملۀ «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ المَاءِ بَشَراً...»، همان گفتارى است كه در ذيل جملۀ «ألَم تَرَ إلَى رَبِّك...» گذشت.
و همچنين گفتار در جملۀ «وَ أنزَلنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً...»، و جملۀ «وَ لَقَد صَرَّفنَاهُ بَينَهُم»، و جملۀ «وَ لَو شِئنَا لَبَعَثنَا»، همان گفتارى است كه در ذيل جملۀ «ثُمَّ جَعَلنَا الشَّمسَ» گذشت.
«وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَ النَّوْمَ سُبَاتاً وَ جَعَلَ النّهَارَ نُشُوراً»:
«لباس بودن شب»، از اين باب است كه ظلمت آن، مانند لباس و پرده، آدمى را مى پوشاند و به طورى كه راغب گفته: «سُبات» بودن خواب، به معناى اين است كه در هنگام خواب، آدمى از هر كارى منقطع مى شود. و معناى «نشور»، قرار دادن روز، اين است كه حركت و طلب رزق را در روز قرار داده است.
و اين معانى، يعنى پوشيدن خداى تعالى آدميان را با لباس شب، و قطع ايشان از عمل و جنب و جوش و سپس منتشر كردنشان در روز براى سعى و عمل، حالش حال همان گستردن سايه و دليل قرار دادن آفتاب بر وجود سايه و گرفتن سايه به وسيله آفتاب به سوى خود مى باشد.
اشاره به نعمت باد و آب باران
«وَ هُوَ الَّذِى أَرْسلَ الرِّيَاحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السّمَاءِ مَاءً طهُوراً»:
كلمۀ «بُشر» - به ضمه باء و سكون شين - مخفف «بُشُر» - به دو ضمه - است كه جمع «بشور»، به معناى «مبشّر» است و معناى آيه، اين است كه: خداى تعالى، كسى است كه بادها را مى فرستد تا قبل از آمدن رحمتش (باران)، بشارت آن را بياورد.
و مقصود از «سَمَاء» در جملۀ «و از سماء آبى طهور نازل كرديم»، جهت بالا است كه همان جوّ بالاى زمين است، و «مَاء طَهُور»، به معناى نهايت درجه پاكى است كه هم خودش طاهر است و هم طاهر كننده غير خودش مى باشد. چرك ها و كثافات را مى برد و رفع حدث مى كند. بنابراين، كلمۀ «طَهُور»، به طورى كه ديگران هم گفته اند، صيغۀ مبالغه است.
«لِّنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً وَ نُسقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَ أَنَاسىَّ كثِيراً»:
كلمۀ «بلده»، معروف است، ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، مطلق مكان است، همچنان كه در آيه «وَ البَلَدُ الطَّيِّب يَخرُجُ نَبَاتُهُ بِإذنِ رَبِّه»، همين معنا منظور است و به همين جهت، وقتى براى كلمه «بَلَد» صفت مى آورد، مذكر (ميت) مى آورد، نه مؤنث (ميته)، و اين به اعتبار معناى منظور از كلمه مى باشد كه مكان است. زيرا اگر معناى مكان منظور نبود، بلكه معناى شهر منظور بود، بايد صفتش را مؤنث مى آورد و مى فرمود: «بَلدَة مَيتَة».
و مكان ميت، آن سرزمينى است كه گياه نروياند، و احياى آن، به همين است كه با فرستادن باران، سبز و خرمش كند، و كلمۀ «أناسىّ»، جمع انسان است، و معناى آيه روشن است.
حال شامل شدن مرگ بر زمين و احتياج چارپايان و انسان ها به آب و نازل كردن آب پاك كننده از آسمان و زنده كردن زمين مُرده را با آن و سيراب كردن چارپايان و انسان هاى بسيار، حال همان گستردن سايه است، و سپس قرار دادن آفتاب را، دليل بر آن و سپس از بين بردنش به وسيله آفتاب، كه بيانش گذشت.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكثرُ النَّاسِ إِلا كُفُوراً»:
از ظاهر اتصال آيه به ماقبل بر مى آيد كه ضمير در «صَرَّفنَاهُ» به كلمۀ «ماء» بر می گردد.
بنابراين، معناى تصريف آب در ميان مردم، اين است كه يك بار از قومى گرفته، به قومى ديگر بدهد و بار ديگر، از همان قوم نيز گرفته، به اولى بدهد. در نتيجه، يكسره باران را بر يك قوم نباراند و با با راندن دائمى هلاكشان نكند. و نيز آن را از قومى ديگر به كلّى قطع نكند و در نتيجه از تشنگى هلاك نسازد، بلكه آن را در ميان اقوام بگرداند، تا هر قومى، نصيب خود را از آن، به مقدارى كه مصلحت است، بگيرند و از آن بهره مند شوند.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «تصريف آب»، گرداندن و بردن آن از اين جا به آن جا است.
جملۀ «لِيَذَّكَّرُوا فَأبَى أكثَرُ النَّاس إلّا كُفُوراً»، تعليل و بيان دليل تصريف است، و معنايش اين است كه سوگند مى خورم كه ما آب را در ميان مردم جا به جا نكرديم، مگر براى اين كه متذكر شوند و شكر به جاى آرند، ولى بيشتر مردم از اداى شكر نعمت هاى ما، خوددارى كردند.
«وَ لَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً»:
يعنى: اگر مى خواستيم به هر قريه اى، رسول و نذيرى بفرستيم كه هر يك، مردم قريه خود را انذار نموده، رسالت ما را ابلاغ كند، مى فرستاديم، ليكن اين كار را نكرديم و به خاطر مقام ارجمند و منزلت عظيمى كه تو نزد ما دارى، تو را به سوى تمامى قريه هاى عالَم، «نذير» و «رسول» فرستاديم. مفسران، اين جمله را، اين طور تفسير كرده اند. و آيه بعدى هم، خالى از تأييد آن نيست، علاوه بر اين، با آن وجهى كه ما براى اتصال آيات آورديم، نيز مناسب تر است.
ممكن هم هست، مراد اين باشد كه ما قادريم بر اين كه در هر قريه اى، رسولى مبعوث كنيم و اگر اين كار را نكرديم و تنها تو را اختيار نموديم، به خاطر مصلحتى بود.
مقصود از اينكه فرمود با قرآن با دشمنان جهاد كن (جاهدهم به جهادا كبيرا)
اين جمله متفرع است بر معناى آيه قبلى و ضمير «به » به شهادت سياق آيات ، به قرآن بر مى گردد و كلمه «مجاهده » و نيز «جهاد» به معناى جد و جهد و به كار بردن نهايت نيرو در دفع دشمن است . و چون گفتيم ضمير به قرآن بر مى گردد معنا اين مى شود كه : با قرآن با دشمنان جهاد كن ، يعنى قرآن را بر آنان بخوان و معارف و حقايق آن را بر ايشان بيان كن و حجت را بر ايشان تمام نما.
پس حاصل معنا و مضمون آيه اين شد كه : وقتى مثل رسالت الهى در بر طرف كردن
حجاب جهل و غفلت از دلهاى مردم به وسيله اظهار حق و اتمام حجت مثل آفتاب بود در دلالت بر سايه گسترده و برداشتن آن سايه به امر خدا، و نيز مثل روز بود نسبت به شب و تعطيلى كار در آن و نيز، مثل باران بود نسبت به زمين مرده و چارپايان و انسانهاى تشنه ، ناچار، حالا كه تو حامل اين رسالت شده اى ، و به سوى همه اهل قريه ها مبعوث گشته اى ، ديگر جا ندارد كه از كافران اطاعت كنى ، چون اطاعت ايشان تباه گر اين ناموس عمومى است كه براى هدايت قرار داده ايم پس بايد كه در تبليغ رسالت خود و اتمام حجت بر مردم به وسيله قرآن كه مشتمل بر دعوت حقه است نهايت كوشش و جهد خود را مبذول دارى و جهاد كنى با آنان جهادى بس بزرگ .
تشبيه انقسام مردم به مؤ من و كافر، به آب دو دريا (يكى گوارا و ديگرى ناگوار) وبه خلقت زن و مرد از نطفه
«وَ هُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنهُمَا بَرْزَخاً وَ حِجْراً محْجُوراً»:
كلمه «مرج » به معناى مخلوط كردن است و «امر مريج » هم كه در قرآن آمده به معناى امرى مختلط است و كلمه «عذب » اگر درباره آب به كار رود، به معناى آب خوش طعم است و كلمه «فرات » نيز در مورد آب به معناى آبى است كه بسيار خوش طعم باشد، كلمه «ملح » به معناى آبى است كه طعمش بر گشته باشد و اجاج آبى است كه شوريش زياد باشد و كلمه «برزخ » به آن حدى گويند كه ميان دو چيز فاصله شده ب اشد و كلمه «حجر» محجور به معناى حرام محرم است ، يعنى آنچنان ميان اين دو آب حاجز و مانع قرار داده ايم كه مخلوط شدن آن دو با هم ، حرام محرم شده ، يعنى به هيچ وجه مخلوط نمى شود.
و اينكه فرمود: «و جعل بينهما» خود قرينه است بر اينكه مراد از مخلوط كردن دو دريا، روانه كردن آب دو دريا است با هم ، نه مخلوط كردن آن دو، كه اجزاى آنها را در هم و برهم كند.
و اين كلام عطف است بر همان چيزى كه آيه «و هو الذى ارسل الرياح ...» عطف بر آن شده و در اين جمله مساءله رسالت از اين جهت كه ميان مؤ من و كافر را جدايى مى اندازد، با اينكه هر دو در يك زمين زندگى مى كنند و در عين حال با هم مخلوط و يكى نمى شوند، تشبيه شده به آب دو دريا، كه در عين اينكه در يك جا قرار دارند، به هم در نمى آميزند، (كه توضيحش در اول آيات نه گانه گذشت )
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشراً فَجَعَلَهُ نَسباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّك قَدِيراً»:
و كلمه «صهر» به طورى كه از خليل نقل كرده اند به معناى «ختن » يعنى
خويشاوندان از ناحيه زن است پس مراد از «نسب » به طورى كه ديگران هم گفته اند: محرميت از ناحيه مرد است و مراد از صهر محرميت از ناحيه زن ، و مؤ يد اين معنا مقابله اى است كه ميان نسب و صهر بر قرار شده است .
بعضى از مفسرين گفته اند: در هر يك از اين دو كلمه مضافى در تقدير است . و تقدير آن دو «ذانسب و ذا صهر - داراى نسبت و صهر» مى باشد. و مراد از آب ، نطفه است و چه بسا احتمال داده شده كه مراد از آن ، مطلق آبى باشد كه خدا اشياى زنده را از آن خلق مى كند، همچنان كه خودش فرمود: ۰ «و جعلنا من الماء كل شى ء حى »
معناى آيه اين است كه : خداى سبحان آن كسى است كه از نطفه - كه خود يك آب است - بشرى را خلق فرموده و او را داراى نسب و صهر، يعنى زن و مرد قرار داده است . و اين نيز، تشبيه ديگرى است كه همان مفاد آيه قبلى را افاده مى كند، يعنى مى فهماند كه خداى سبحان كثرت را در عين وحدت ، حفظ، و تفرق را در عين اتحاد، محفوظ نگه داشته است ، و همچنين اختلاف نفوس و آراء را از نظر ايمان و كفر - با اينكه مردم از جهت فكر و نظر و ايمان و كفر مختلفند - با اتحاد مجتمع بشرى به وسيله فرستادن پيامبرانى به منظور كشف حجاب ضلالت ، حفظ نموده است كه اگر ارسال رسل نمى بود ضلالت و گمراهى ، همه مجتمع بشرى را فرا مى گرفت .
«و كان ربك قديرا» - در اينجا كلمه «رب» به ضمير خطاب ربك - پروردگارت اضافه شده ، و نكته آن همان است كه در جمله «الم تر الى ربك» گذشت .
«وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُهُمْ وَ لا يَضرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظهِيراً»:
اين آيه عطف است بر جمله «و اذا راوك ان يتخذونك الا هزوا» و كلمه «ظهير» - به طورى كه گفته اند - به معناى مظاهر است و مظاهر به معناى پشتيبان و معاون است . و معناى آيه اين است كه : اين كفار مشرك ، خدا را گذاشته چيزى مى پرستند كه نه سودى به حالشان دارد و نه در عوض پرستش ، خيرى و نه در صورت ترك پرستش ، ضررى به ايشان مى رساند و كافران همواره در دشمنى با پروردگارشان معاونين شيطان بوده اند.
و اينكه فرمود: بتها نفع و ضررى ندارند، منظور نفع و ضرر ظاهرى است پس با ضرر بت پرستى منافات ندارد.
قدرت نداشتن بتها بر نفع و ضرر رساندن به پرستندگان ، مطلبى است و ضرر داشتن بت پرستى كه همان بد بختى دائمى و عذاب هميشگى است ، مطلبى ديگر.
«وَ مَا أَرْسلْنَك إِلا مُبَشراً وَ نَذِيراً»:
يعنى ما در رسالت تو غير از تبشير و انذار تكليفى به گردنت نگذاشته ايم پس اگر اينان معاند پروردگار خويشند و با دشمن او، يعنى با شيطان همكارى مى كنند، تو تقصيرى ندارى و ايشان خداى را خسته و ناتوان نمى كنند و جز به خود مكر و دشمنى نمى كنند. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.
پس بنا بر اين ، جمله «و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا»، فصلى است از كلام ، نظير جمله «افانت تكون عليهم وكيلا» در فصل سابق .
و از همينجا خوب روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين آيه را تسليت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گرفته و گفته اند: مراد اين است كه ما تو را تنها مبشر مؤ منين و منذر كافرين فرستاديم ، پس ديگر درباره ايمان نياوردن كفار غم مخور صحيح نيست .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |