تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۲۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«قُلْ مَا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلا مَن شاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سبِيلاً»:

ضمير در «عَلَيه» به قرآن بر مى گردد، بدين جهت كه تلاوت آن از ناحيه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» براى كفار، همان تبليغ رسالت است، همچنان كه فرمود: «إنَّ هَذِهِ تَذكِرَةٌ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إلَى رَبِّهِ سَبِيلاً». و نيز فرمود: «قُل مَا أسئَلُكُم عَلَيهِ مِن أجرٍ وَ مَا أنَا مِنَ المُتِكَلِّفِين * إن هُوَ ألّا ذِكرٌ لِلعَالَمِين».

جملۀ «إلّا مَن شَاءَ أن يَتَّخِذَ إلَى رَبِّهِ سَبِيلاً»، استثنايى است منقطع (يعنى بدون مستثنا منه)، ولى در معنا، استثناى متصل است. چون در معناى اين است كه فرموده باشد: «إلّا أن يَتَّخِذَ إلَى رَبِّهِ سَبِيلاً مَن شَاءَ ذَلِكَ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۱۹

نظير آيه: «يَومَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إلّا مَن أتَى اللّهَ بِقَلبٍ سَلِيمٍ»، كه در معنا «إلّا أن يَأتِىَ اللّهَ بِقَلبٍ سَلِيمٍ مَن أتَاهُ بِهِ» مى باشد.

بنابراين، در آيه مورد بحث و آيه سوره «شعراء» كه شاهد آورديم، فاعل «مَن اتَّخَذَ السَّبِيل: آن كس كه راهى مى گيرد»، در جاى فعل خود «اتّخَاذ سَبيل» به كار رفته، تا بفهماند شكرانۀ اين كار از ناحيه خدا، خود اين شخص است.

پس در اين جمل اتّخاذ سبيل به سوى خداى سبحان و پذيرفتن دعوت رسول، خودش پاداش و شكرانه خودش ‍ معرفى شده و در اين تعبير، به منتهى درجه بى نيازى آن جناب از اجر مالى و يا مقام ايشان اشاره شده و مى فهماند كه آن جناب، از ايشان غير از پذيرفتن دعوتش و پيروى از حق، چيز ديگرى نمى خواهد. نه مال، و نه جاه و مقام، و نه هيچ پاداش ديگر. پس از اين جهت، راحت و خوشحال باشند و آن جناب را در خيرخواهى هايش متهم نكنند.

و اگر اتّخاذ سبيل را معلق به مشيت خود آنان كرد و فرمود: «اگر كسى بخواهد راهى به سوى پروردگارش اتخاذ كند»، براى اين است كه بفهماند از ناحيه آن جناب، كمال حريت و آزادى را دارند و آن حضرت كسى را اجبار و يا حتى اكراه نمى كند. چون او از طرف پروردگارش، بيش از تبشير و انذار وظيفه اى ندارد. وكيل و مسؤول آنان نيست، بلكه امر آنان با خود خداى تعالى است. هر حكمى را بخواهد، درباره آنان مى كند.

پس بعد از آن كه در آيه «قُل مَا أسئَلُكُم عَلَيهِ مِن أجرٍ إلّا مَن شَاءَ أن يَتَّخِذَ إلَى رَبِّهِ سَبِيلاً»، براى آن جناب مسجّل و قطعى كرد كه به جز رسالت به تبشير و انذار، وظيفه اى ندارد، آن جناب را دستور مى دهد كه به مردم برساند كه در دعوتش هيچ هدف و منظورى ندارد، جز همين كه دعوتش را بپذيرند و به درگاه پروردگار خود راهى باز كنند، بدون اين كه اجر بيشترى منظور داشته باشد - حال آن اجر، هرچه باشد - و نيز ابلاغ كند كه ايشان در كار خود مختارند و هيچ اجبار و اكراهى در كارشان نيست. پس ايشانند و دعوت، اگر خواستند ايمان بياورند و اگر خواستند، كفر بورزند، خود مى دانند.

اين است آنچه كه به آن جناب مربوط مى شود. يعنى رساندن رسالت و بس، بدون هيچ طمع و تحميل و اكراه و يا انتقامى از مخالفان. و اما زايد بر تبليغ رسالت هرچه باشد، راجع به خدا مى شود و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» بايد آن را به خدا ارجاع داده، بر او توكل كند، همچنان كه در آيه بعدى، بدان اشاره نموده و مى فرمايد: «وَ تَوَكَّل عَلَى الحَىِّ الَّذِى لَا یَمُوتُ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۳۲۰

بيشتر مفسران گفته اند: «استثناء در آيه، منقطع است و معنايش «لَكِن مَن يَشَاءُ أن يَتَّخِذَ إلَى رَبِّهِ سَبِيلاً» مى باشد. يعنى: بگو من مزد نمى خواهم، وليكن اگر كسى بخواهد در راه خدا به فقيرى صدقه دهد، بدهد»، ولى اين تفسير صحيح نيست. چون نه در لفظ آيه دليلى بر آن وجود دارد، و نه در سياق آن.

بعضى از مفسران گفته اند: «استثناء متصل است، ولى مضافى در كلام حذف شده و تقدير كلام: «إلّا فَعَلَ مَن شَاءَ أن يَتَّخِذَ إلَى رَبِّهِ سَبِيلاً» است. يعنى: من مزدى در برابر رسالتم نمى خواهم، مگر عمل كسى كه بخواهد به وسيله ايمان و اطاعت به آنچه من بدان دعوت مى كنم، راهى به سوى پروردگار خود باز كند».

ولى اين نيز صحيح نيست. براى اين كه بنابر اين تفسير، معنا همان مى شود كه ما گفتيم. (البته) با اين تفاوت كه در اين تفسير، تقديرى به كار گرفته شده و تقدير هم كه بر خلاف اصل است، و گرنه، ما هم گفتيم كه: اين آيه مى خواهد خيال مردم را از جهت بدهكارى مزد راحت نموده، به كلى طمع ايشان را قطع كند و مزد رسالت را منحصر در پذيرفتن دعوت سازد.

بعضى ديگر گفته اند: اين استثناء، متصل است، ولى مضافى در تقدير است و تقدير آيه: «لَا أسئَلُكُم عَلَيهِ مِن أجرٍ إلّا أجرَ مَن شَاءَ...» است.

يعنى: من مزدى نمى خواهم، مگر مزدى كه در اثر ايمان آوردن كسى عايدم مى شود. چون «الدَّالُّ عَلَى الخَيرِ كَفَاعِلِه»، ولى اگر اين حرف صحيح باشد، مقتضايش اين است كه بفرمايد: «إلّا مَن اتَّخَذَ إلى رَبِّهِ سَبِيلاً»، و ديگر احتياج به كلمه «شَاءَ» نداشت. چون اجرى كه عايد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مى شود، از ايمان و عمل مردم مى شود، نه از مشيت و خواستن آنان.

«وَ تَوَكلْ عَلى الْحَىِّ الَّذِى لا يَمُوت وَ سبِّحْ بحَمْدِهِ وَ كفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً»:

بعد از آن كه اين معنا را مسجّل و قطعى كرد كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» هيچ مسؤوليتى در امر مردم ندارد، و هيچ وظيفه اى جز تبليغ رسالت به عهده او نيست و بايد به آن ها برساند كه در دعوتش هيچ مزدى هم منظور ندارد و مردم در كار خود در كمال اختيارند، اگر خواستند ايمان بياورند

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۱

و اگر خواستند، كفر بورزند، اينك در اين جمله، آن بيان را تتميم نموده، دستورش مى دهد كه خداى را در كار ايشان وكيل بگيرد. پس خداى تعالى، بر مردم و بر هر چيزى وكيل، و به گناهان بندگان خبير است.

خداوند، تنها وکیل و متصرف در امور بندگان است

پس اين كه فرمود: «وَ تَوَكَّل عَلَى الحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ»، معنايش اين مى شود كه خداى را در كار مردم وكيل بگير، تا به هرچه بخواهد، درباره آنان حكم كند و هرچه خواست، با آنان انجام دهد. چون او وكيل بر مردم و بر همه موجودات است.

و اگر نفرمود: «وَ تَوَكَّل عَلَى اللّه»، بلكه فرمود: «عَلَى الحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ»، براى اين بود كه خواست به علت حكم هم اشاره كرده باشد، و بفهماند خدايى كه «حىّ» است و هرگز نمى ميرد، از او چيزى فوت نمى شود. پس تنها او است كه مى تواند «وكيل» باشد.

و معناى اين كه فرمود: «وَ سَبِّح بِحَمدِهِ»، اين است كه خداى را از عجز و جهل و از هر چيزى كه لايق ساحت قدس او نيست، منزه بدار، در حالى كه اين تنزيهت، مقارن با ثناى جميل او نيز باشد.

و اگر كفار را مهلت داد و با نعمت هاى خود استدراج كرد، بدان كه از عجز و زبونى نيست، و نيز از جهل به گناهان آنان نبوده، و اگر ايشان را به جرم گناهانشان گرفت، به ملاك حكمتى بوده كه اقتضاء مى كرده، و نيز به خاطر استحقاق ايشان بوده است. پس هم سزاوار تسبيح است و هم حمد.

سياق «وَ كَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً» دلالت مى كند بر توحيد خدا در فعل و صفاتش. يعنى: تنها او، وكيل و متصرف در امور بندگان خويش است، و تنها او است كه به گناهان بندگان «خبير» است، و تنها او است كه درباره آنان حكم مى كند، بدون اين كه احتياجى به كسى داشته باشد كه او را در عمل يا حكمش، يارى دهد.

از اين جا به خوبى روشن مى گردد كه آيه بعدى هم كه مى فرمايد: «الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَات وَ الأرض»، متمم جملۀ «وَ تَوَكَّل عَلَى الحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ...» است. چون اين آيه نيز، مشتمل بر توحيد خدا در ملك خويش و تصرفش در آن است، همچنان كه جملۀ «وَ كَفَى بِهِ...»، مشتمل است بر علم و اطلاع او، و معلوم است كه با حيات و ملك و علم، روى هم معناى «وكالت» تمام مى شود، كه به زودى، توضحيش خواهد آمد - إن شاء الله.

«الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ الرَّحْمَانُ فَسئَلْ بِهِ خَبِيراً»:

ظاهر سياق مى رساند كه موصول «الَّذِى»، صفت باشد براى جملۀ «الحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ» در آيه قبل و با همين صفت، بيان در جملۀ «وَ تَوَكَّل عَلَى الحَىِّ الّذِى لَا يَمُوتُ» تمام مى شود. چون وكالت، همان طور كه متوقف بر حيات وكيل است، بر علم او نيز متوقف است، كه جملۀ «وَ كَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً»،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۲

آن را افاده مى كرد، و نيز متوقف بر سلطنت در حكم و تصرف نيز هست، كه اين آيه متضمن آن است. چون در اين آيه، داستان خلقت آسمان ها و زمين و تسلط بر عرش ‍را بيان مى كند.

و ما درباره صدر آيه، در چند جا از سوره هاى گذشته بحث كرديم و ديگر در اين جا، درباره آن بحث نمى كنيم.

اقوال مفسران، در تفسیر آیه: «الرَّحمِانُ فَسئَل بِهِ خَبِيراً»

و اما جملۀ «الرَّحمَانُ فَسئَل بِهِ خَبِيراً»، آنچه از سياق و نظم كلام بر مى آيد، اين است كه: كلمۀ «الرَّحمَان» خبر باشد براى مبتدايى كه حذف شده، و تقدير كلام «هُوَ الرَّحمَانُ» مى باشد، و جملۀ «فَسئَل»، متفرع بر آن است. چون «فاء»، تفريع و نتيجه گيرى را مى رساند.

و حرف «باء» در كلمۀ «بِهِ»، براى متعدى كردن فعل لازم است. و اگر نفرمود: «فَسئَلهُ» و حرف «باء» را آورد، براى اين است كه معناى اعتناء را در سؤال بگنجاند و بفهماند كه با كمال عنايت از او بپرس، و كلمۀ «خَبِيراً»، حال از ضمير است.

و معناى جمله اين است كه: «او، رحمان است، همان رحمانى كه مسلط بر اريكۀ مُلك است و همان كسى كه خلق و امر عالَم، قائم به رحمت و افاضه او است. تمامى موجودات از ناحيه او آغاز نموده، به سوى او بر مى گردند. پس حقيقت حال را از چنين كسى بپرس كه او، خبير است».

پس اين كه فرمود: «فَسئَل بِهِ خَبِيراً»، كنايه است از اين كه اگر از او بپرسى، او حقيقت امر را آن چنان برايت شرح مى دهد، كه به هيچ وجه، بطلان و ابطال در آن راه نداشته باشد. همچنان كه در عرف نيز گفته مى شود: «از من بپرس، كه مو به مو، جوابت دهم». يا مى گويند: «عَلَى الخَبِيرِ سَقَطتَ». يعنى: تو در اين سؤال كه از من كردى، به اهلش برخوردى.

مفسران، در معناى جملۀ «الرَّحمَانُ فَسئَل بِهِ خَبِيراً» اقوالى ديگر دارند. از آن جمله:

بعضى گفته اند: كلمۀ «رحمان»، در اين جا مرفوع است و به منظور مدح، از وصفيت قطع شده. به همين جهت ديگر اعراب موصوف را ندارد.

بعضى ديگر گفته اند: مبتداء و جملۀ «فَسئَل بِهِ»، خبر آن است.

بعضى ديگر گفته اند: خبر است و كلمۀ «الَّذِى» كه در صدر آيه است، مبتداى آن است.

بعضى ديگر گفته اند: بدل است از ضميرى كه در جملۀ «استَوَى» مستتر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۳

و نيز جملۀ «فَسئَل بِهِ» را بعضى گفته اند: خبر براى رحمان است - كه نقل آن گذشت - و حرف «فاء» در اول آن تفريع نيست، بلكه «فاء» فصيحيه است (و فاى فصيحه به اصطلاح اهل ادب، فائى است كه به منظور توضيح دادن مطلب آورده مى شود. مانند «فاء» در جملۀ «وَ لِرَبِّكَ فَاصبِر»).

بعضى ديگر گفته اند: جمله مذكور، جمله اى است مستقل و متفرع بر ماقبل خود و «فاى» آن، براى رساندن همين فرعيت است. و اگر حرف «باء» را آورده، به منظور اتصال بوده، يا به معناى «عَن: از» مى باشد، و ضمير «هاء»، به خداى تعالى بر مى گردد.

و ممكن هم هست به مسأله خلق و استواء كه قبلا گفتگويش بوده برگردد.

و همچنين درباره كلمۀ «خَبِيراً» بعضى گفته اند: حال از ضمير است و آن ضمير، به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى جمله، اين است كه: از خداى تعالى بپرس، در حالى كه او خبير است.

بعضى ديگر گفته اند: مفعول براى جملۀ «فَسئَل» است و «باء» به معناى «عَن: از» مى باشد و معناى جمله اين است كه: بپرس از رحمان و يا بپرس از مسأله خلق و استواء، از كسى كه او به اين مسائل خبير باشد. البته مراد از «آن كس»، باز همان خداى سبحان است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از خبير، جبرئيل و يا محمّد «صلى اللّه عليه و آله» است.

و بعضى ديگر گفته اند: همه كسانى است كه كتب آسمانى قديم را خوانده باشند و به اوصاف خدا و افعالش و كيفيت خلق و ايجاد آگاهى داشته باشند.

بعضى ديگر گفته اند: مقصود از خبير، مطلق همه كسانى است كه به اين حقايق وقوف و اطلاع داشته باشند.

و همه اين وجوه مختلف يا بيشترشان، در ناسازگارى با سياق آيات مورد بحث و آنچه از آن بر مى آيد، مشترك اند. به همين جهت، ديگر جاى ايستادن و گفتگو کردن بر سرِ صحت و سقم آن ها، نيست.

حكايت استكبار و نفرت فزایندۀ مشركان، از سجده براى خداوند

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اسجُدُوا لِلرَّحْمَانِ قَالُوا وَ مَا الرَّحْمَانُ أَنَسجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَ زَادَهُمْ نُفُوراً»:

اين جمله، فصل ديگرى از رفتار سوء آنان با فرستاده خدا و دعوت حقّه وى است. در این جمله،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۴

استكبارشان از سجود براى خدا و نفرتشان از آن را حكايت مى كند، و اين آيه شريفه، اتصال خاصى با آيه قبلى دارد. چون در آن، سخن از «رحمان» به ميان آمده و در آيه قبل نيز، در وصف «رحمان» سخن مى رفت و چه بسا كه به همين جهت الف و لام در «لِلرَّحمَان»، الف و لام عهد باشد.

پس ضمير «هُم» در جملۀ «وَ إذَا قِيلَ لَهُم»، به كفار بر مى گردد، و آن كسى كه به كفار گفته بود براى رحمان سجده كنيد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» بوده. چون در جمله بعد، از قول كفار حكايت كرده كه گفتند: آيا به كسى كه تو دستور مى دهى، سجده كنيم؟ و از شدت استكبارى كه داشتند، اسم خدا را نبرده اند.

و در جملۀ «قَالُوا وَ مَا الرَّحمَان»، سؤالى از كفار حكايت شده كه هويت و حقيقت رحمان چيست. و اگر نپرسيدند «رحمان» كيست (بلكه گفتند رحمان چيست)، براى اين بوده كه مبالغه در تجاهل نسبت به خدا را افاده كند و بفهماند اصلا ما نمى دانيم رحمان چيست، همچنان كه فرعون نيز، در پاسخ موسى كه وى را به سوى ربُّ العالَمين دعوت مى كرد، گفت: «وَ مَا رَبُّ العَالَمِين».

و نيز ابراهيم، به همين منظور، از قوم خود مى پرسد: «مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أنتُم لَهَا عَاكِفُون»، كه در اين گونه سؤالات، مقصود سائل اين است كه بفهماند از شئ مورد سؤال ، بيش از يك اسم چيزى نمى داند، همچنان كه هود به قومش فرمود: «أتُجَادِلُونَنِى فِى أسمَاءٍ سَمَّيتُمُوهَا أنتُم وَ آبَاؤُكُم»؟

در جملۀ «أنَسجُدُ لِمَا تَأمُرُنَا»، باز كلمۀ «ما» را تكرار كردند و اين، براى آن است كه بفهمانند بر استكبار خود پافشارى دارند، و اگر گفتند: آيا سجده كنيم به چيزى كه تو به ما دستور مى دهى؟ منظورشان ريشخند و استهزاء به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بوده، و خواسته اند بگويند: مگر تو كيستى كه ما دستوراتت را اطاعت كنيم؟

جملۀ «وَ زَادَهُم نُفُوراً»، عطف است بر جواب «إذَا»، و معنايش اين است كه: وقتى به ايشان گفته مى شود سجده كنيد، استكبار مى ورزند، و نفرتشان بيشتر مى شود. بنابراين، فاعل در «زَادَهُم»، ضميرى است كه به كلمۀ «قول» بر مى گردد. البته قولى كه از مفهوم كلام سابق استفاده می شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۵

بعضى از مفسران در تفسير اين آيه روايت كرده اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و اصحابش در نماز سجده مى كردند و مشركان، به عنوان استهزاء از ايشان دور مى شدند. ولى اين تفسير صحيح و استوار نيست. زيرا صرف وقوع يك واقعه باعث نمى شود كه با الفاظ يك آيه، كه خود لفظ چنان دلالتى ندارد، دلالتى دهد. و در خود آيه هم، هيچ تعرضى به اين واقعه نشده است.

«تَبَارَك الَّذِى جَعَلَ فى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيهَا سِرَاجاً وَ قَمَراً مُّنِيراً»:

ظاهرا مراد از «بُرُوج»، منازل آفتاب و ماه در آسمان است، و يا مراد ستارگانى است كه در آن منازل قرار دارند، همچنان كه در آيه «وَ لَقَد جَعَلنَا فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِين وَ حَفِظنَاهَا مِن كُلِّ شَيطَانٍ رَجِيم» نيز، «بروج» به معناى ستارگان واقع در آن منازل آمده، تا مسأله حفظ و رجم را بيان كند.

و مراد از «سراج»، آفتاب است، به دليل اين كه در سوره «نوح»، آفتاب را «سراج» خوانده، مى فرمايد: «وَ جَعَلَ القَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمسَ سِرَاجاً».

مفسران، در اين كه آيه مورد بحث در چه مقامى است، گفته اند: آيه شريفه، در اين صدد است كه از راه وحدتى كه در تدبير عجيب آسمان و زمين مشاهده مى شود، بر وحدت مدبّر احتجاج كند و نتيجه بگيرد كه پس بايد عبادت ها، همه متوجه به سوى او شود و از غير او، منصرف گردد.

ليكن اين توجيه با تدبّر در دو آيه مورد بحث و سياقى كه قبل از آن دو بود و به طور كلى با سياق آيات مورد بحث نمى سازد. براى اين كه مضمون آيه قبلى - يعنى استكبار مشركان بر خداى رحمان و سجده نكردن بر او و استهزايشان به رسول او - هيچ ارتباطى با احتجاج بر وحدت ربوبيت ندارد، تا در آيه مورد بحث تعقيب شود. مناسب با بيان آيه قبلى، اين است كه در دنبالش از عزّت و بى نيازى خدا صحبت كند و بفرمايد كه مشركان با اين اعراض و استهزايشان، نه خداى را عاجز مى كنند و نه خود از مُلك و سلطنت او بيرون مى شوند.

دقت در آيه مورد بحث هم، همين را مى رساند. چون سياقش، سياق تعزّز و استغناء است، و مى فهماند كه استهزاى مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، خداى را عاجز نمی کند، بلکه خدا ایشان را

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۶

از نزديكى به درگاه و صعود به اوج جوار خود و درك معارف الهى اش، كه روشنگر راه بندگانش است، محروم نموده.

آرى معارف الهى، هم آدمى را به درگاه خدا نزديك مى كند و هم راه زندگى بندگان را روشن مى سازد. چون آن معارف، به نور هدايت، كه همان نور رسالت است، نورانى شده است.

تمثیل روشنگرى عالَم معنوى انسان ها، با ارسال رسل، به روشنگرى عالَم طبيعت، با شمس و قمر

بنابراين، بايد گفت: آيه شريفه، در مقام ثناى خداى تعالى بر خويش است و مى خواهد بزرگى او را، به خاطر اين كه برج هايى محفوظ و تيرهايى شهاب درست كرده و آفتاب را روشنگر و ماه را منير ساخته، تا عالَم محسوس را روشن كنند، افاده كند و با اين بيان، به مسأله رسالت رسولان اشاره مى كند. چون اين مسأله، نظير همان روشنگرى آفتاب و ماه نسبت به عالَم جسمانى انسان ها است. چيزى كه هست، رسولان خدا، عالَم روحانى انسان ها را روشن مى كنند.

آرى، اگر آفتاب پيش پاى آنان را روشن مى سازد، رسولان خدا، ديدۀ بصيرت بندگان خدا را روشن مى كنند، همچنان كه دنبال اين آيات، حال انسان ها و دفع اولياى شياطين و جلوگيرى آن ها از صعود به سوى خدا را بيان مى كند و مى فرمايد: «براى دفع آنان، برج هايى قرار داده، كه از آن جا، شيطان ها را تيرباران مى كنند.

اين، آن معنايى است كه از سياق آيات - چه آيات مورد بحث و چه آيات قبل - استفاده مى شود، و همان طور كه در ذيل جملۀ «ألَم تَرَ إلَى رَبِّكَ كَيفَ مَدَّ الظِّلّ» بدان اشاره كرديم، همه بر اين سياق اند. پس معنايى كه ما براى آيه كرديم، از باب تأويل و صرف آيات از ظاهرى كه دارند، نيست.

«وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكرَ أَوْ أَرَادَ شكوراً»:

كلمۀ «خِلفَة»، به معناى هر چيزى است كه در جاى چيزى ديگر نشسته باشد، و به عكس. و گويا مانند كلمۀ «جِلسَة» - كه نوعى نشستن را مى رساند - نوعى از جانشينى را افاده مى كند و در اين جا به عنوان صفت آورده شده.

پس معناى «خلفه بودن شب و روز»، اين است كه هر يك از آن دو، جاى ديگرى را مى گيرد. شب، جاى روز را و روز، جاى شب را. و اگر اين «خِلفَه بودن» شب و روز را مقيد كرد به اين كه خدا آن دو را براى تنها كسانى «خِلفَه» كرد كه بخواهند متذكر شوند و يا بخواهند شكرش را به جاى آرند، براى اين است كه شب و روز، تنها براى كسانى «خِلفَه» است، كه به سوى خدا توجه كنند و شكر او را به جاى آرند.

و از مقابله اى كه بين «تذكر» و «شكر» هست، به دست مى آيد كه مراد از «تذكر»، رجوع و به ياد آوردن آن حقايقى است كه در فطرت انسان نهفته است و آن، عبارت است از:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۷

ادلّه اى كه همه بر توحيد خداوندى و نيز بر صفات و اسماى او دلالت مى كند، كه لايق مقام ربوبى است، و نتيجه اين يادآورى هم، ايمان به خداست.

و نيز به دست مى آيد كه: منظور از «شكور»، آن عمل و قولى است كه ثناى بر خدا را برساند. ثناى بر آن نعمت هاى جميلى كه ارزانى داشته و اين عمل و قول، قهرا بر عبادت و اعمال صالح او منطبق مى شود. (چون عمل و قولى كه حمد و ثناى خدا باشد، جز عبادت و اعمال صالح نمى تواند چيز ديگرى باشد).

بنابراين، آيه شريفه، در مقام اعتزاز و يا امتنان است. امتنان به اين منت، كه شب و روز را طورى قرار داده كه هر يك، پشت سرِ ديگرى درآيد، تا اگر كسى در يكى از اين دو زمان ايمان به خدا از او فوت شد، در زمان بعدى آن را تدارك كند و اگر كسى در يكى از اين دو، موفق به عبادت خدا و هر عمل صالح ديگر نشد، در زمان بعدى آن را تلافى نمايد.

اين، آن معنايى است كه آيه شريفه آن را افاده مى كند و در عين حال، ارتباط و اتصالش به آيه قبل نيز محفوظ است.

چون در آيه قبل، يعنى آيه: «وَ جَعَلَ فِيهَا سِرَاجاً وَ قَمَراً مُنِيراً» فرمود: خدا با شهاب ثاقبش، ‍ نمى گذارد شيطان هاى متكبر به ساحت قربش نزديك شوند، و در اين آيه مى فرمايد: در عين حال بندگانش را از تقرب به درگاهش مانع نمى شود، و از اين كه به نور او استضائه كنند، جلوگيرى نمى كند و به همين جهت، شب و روز را پشت سر هم قرار داد، تا اگر يكى از بندگانش، در يكى از اين دو زمان به درگاه پروردگارش تقرب نجسته باشد، در زمان ديگر تقرب بجويد.

بعضى از مفسران «تذكر» در آيه مورد بحث را، به نمازهاى واجب، و «شكور» را، به نمازهاى مستحبى تفسير كرده اند، و آيه شريفه، قابل انطباق بر اين دو معنا هست، هرچند كه متعين در آن دو به تنهايى نيست.

بحث روايتى (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )

در الدرالمنثور است كه طبرانى، از ابى امامه، در تفسير آيه: «أرَأيتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَوَيهُ» نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: در زير سايه آسمان، هيچ معبودى دروغين نزد خدا، بزرگتر از هواى نفس و پيروى آن نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۸

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «ألَم تَرَ إلَى رَبِّكَ كَيفَ مَدَّ الظِّلّ»، از ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «ظلّ»، عبارت است از مابين طلوع فجر و طلوع آفتاب.

و در مجمع البيان، در ذيل آيه: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ المَاء...»، از ابن سيرين روايت كرده كه گفت: اين آيه در خصوص رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و على بن ابى طالب نازل شده، كه دخترش فاطمه را به آن جناب تزويج كرد. پس على، پسر عموى او ،و شوهر دختر اوست، كه هم نَسَب اوست و هم داماد او.

و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده، كه در ذيل جملۀ «وَ كَانَ الكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيراً» گفته است: مقصود از اين كافر، «أبا الحكم» است، كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله»، وى را «ابوجهل» نام نهاد.

مؤلف: اين دو روايت، به جرى و تطبيق يكى از مصاديق بر عموم آيه، شبيه تر به نظر مى رسد.

و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام»، در ذيل آيه: «تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً» آمده كه:

«بروج»، عبارت است از ستارگان و از اين ستارگان، آن چند برجى كه مربوط به سه ماه بهار است: «حمل» و «ثور» و «جوزاء» است، و آن كه مربوط به سه ماهه تابستان است: «سرطان» و «اسد» و «سبله» است، و آن كه مربوط به سه ماهه پایيز است: «ميزان» و «عقرب» و «قوس» است، و آن كه مربوط به سه ماهه زمستان است: «جدى» و «دلو» و «حوت» است، كه مجموعا دوازده برج مى شود.

و در كتاب فقيه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: هرچه در شب از تو فوت شد، قضايش را در روز به جاى آر، همچنان كه خداى تعالى فرمود: «وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ اللَّيلَ وَ النَّهَارَ خِلفَةً لِمَن أرَادَ أن يَذَّكَّرَ أو أرَادَ شُكُوراً». يعنى: هر كس كه بخواهد، مى تواند آنچه در شب از او فوت شده، در روز قضاء كند و آنچه در روز از او فوت شده، در شب به جاى آورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۲۹

آيات ۶۳ - ۷۷ سوره فرقان

وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِينَ يَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سلَاماً(۶۳)

وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيَاماً(۶۴)

وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كانَ غَرَاماً(۶۵)

إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(۶۶)

وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسرِفُوا وَ لَمْ يَقْترُوا وَ كانَ بَينَ ذَلِك قَوَاماً(۶۷)

وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك يَلْقَ أَثَاماً(۶۸)

يُضاعَف لَهُ الْعَذَاب يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً(۶۹)

إِلّا مَن تَاب وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُولَئك يُبَدِّلُ اللَّهُ سيِّئَاتِهِمْ حَسنَاتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(۷۰)

وَ مَن تَاب وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوب إِلى اللَّهِ مَتَاباً(۷۱)

وَ الَّذِينَ لا يَشهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كرَاماً(۷۲)

وَ الَّذِينَ إِذَا ذُكّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَ عُمْيَاناً(۷۳)

وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَب لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْينٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً(۷۴)

أُولَئك يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صبرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيهَا تحِيَّةً وَ سلَاماً(۷۵)

خَالِدِينَ فِيهَا حَسنَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(۷۶)

قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّى لَوْلا دُعَاؤُكمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسوْف يَكُونُ لِزَامَا(۷۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۰
«ترجمه آیات»

بندگان خاص خداى رحمان آن كسان اند که سنگین و با تواضع راه می روند و چون جهالت پيشگان، خطابشان كنند، سخن ملايم گويند. (۶۳)

و كسانى كه شب را با سجده و نماز براى پروردگارشان، به روز آرند. (۶۴)

و كسانى كه گويند: پروردگارا! عذاب جهنم را از ما بگردان، كه عذاب آن دائم است. (۶۵)

كه جهنم، قرارگاه و جاى بدى است. (۶۶)

و كسانى كه چون خرج مى كنند، اسراف نكنند و بخل نورزند و ميان اين دو، معتدل باشند. (۶۷)

و كسانى كه با خداى يكتا، خدايى ديگر نخوانند و انسانى را كه خدا محترم داشته، جز به حق نكشند و زنا نكنند و هر كه چنين كند، به زودى سزا بيند. (۶۸)

روز قيامت، عذابش دو برابر شود و در آن به خوارى جاويدان به سر برد.(۶۹)

مگر آن كه توبه كند و مؤمن شود و عمل شايسته كند، آنگاه خدا بدی هاى اين گروه را به نيكی ها مبدل كند، كه خدا، آمرزگار و رحيم است. (۷۰)

و هر كه توبه كند و عمل شايسته انجام دهد، به سوى خدا بازگشتى پسنديده دارد. (۷۱)

و كسانى كه گواهى به ناحق ندهند و چون بر ناپسندى بگذرند، با بزرگوارى گذرند. (۷۲)

و كسانى كه چون به آيه هاى پروردگارشان اندرزشان دهند، كر و كور بر آن ننگرند. (۷۳)

و كسانى كه گويند: پروردگارا! ما را از همسران و فرزندانمان، مايه روشنى چشم ما قرارده و ما را پيشواى پرهيزكاران بنما.(۷۴)

آن ها به پاداش اين صبرى كه كرده اند، غرفه بهشت پاداش يابند و در آن جا، درود و سلامى شنوند.(۷۵)

جاودانه در آنند، كه نيكو قرارگاه و جايگاهى است. (۷۶)

بگو اگر عبادت تان نباشد، پروردگار من اعتنايى به شما ندارد، شما كه تكذيب كرده ايد، به زودى نتيجه اش را خواهيد ديد.(۷۷)

«بیان آیات»

اين آيات، صفات بر جسته و ستوده اى از مؤمنان را در مقابل صفات ناس توده اى كه براى كفار شمرده، بر مى شمارد، كه جامع آن صفات در مؤمنان، اين است كه: مؤمنان، پروردگار خود را مى خوانند، و پيامبر او و كتابى كه او بر آن پيامبر نازل كرده، تصديق مى نمايند.

و (آن صفات) در كفار، اين است كه: كفار، رسالت پيامبر خداى را تكذيب مى كنند، و از دعوت او اعراض مى نمايند و پيروى هواى نفس مى شوند، و به همين مناسبت، آيات مورد بحث، با آيه «قُل مَا يَعبَؤُا بِكُم رَبِّى لَولَا دُعَاؤُكُم فَقَد كَذَّبتُم فَسَوفَ يَكُونُ لِزَاماً»، ختم می شود، که ختم سوره نیز هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۱

بیان شماری از صفات مهم بندگان خدای رحمان

«وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِينَ يَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سلَاماً»:

بعد از آن كه در آيه قبلى، استكبار و خودخواهى كفار بر خداى سبحان و اهانتشان نسبت به اسم «كريم» و «رحمان» را ذكر كرد، در اين آيه، در مقابل آن، رفتار مؤمنان را ذكر مى كند كه نه تنها به اسم «رحمان» اهانت نمى كند، بلكه خود را بنده رحمان مى دانند. همان رحمانى كه كفار از لفظ آن گريزان بودند و نفرت داشتند.

در اين آيه، دو صفت از صفات ستوده مؤمنان را ذكر كرده.

اول اين كه: «الَّذِينَ يَمشُونَ عَلَى الأرضِ هَوناً: مؤمنان، كسانى هستند كه روى زمين، با وقار و فروتنى راه مى روند». و «هَون»، به طورى كه راغب گفته، به معناى تذلّل و تواضع است. بنابراين، به نظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز، كنايه از زندگى كردنشان در بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد.

پس مؤمنان، هم نسبت به خداى تعالى، تواضع و تذلل دارند و هم نسبت به مردم چنين اند. چون تواضع آنان مصنوعى نيست. واقعا در اعماق دل، افتادگى و تواضع دارند و چون چنين اند، ناگزير، نه نسبت به خدا استكبار مى ورزند، و نه در زندگى مى خواهند كه بر ديگران استعلاء كنند و بدون حق، ديگران را پائين تر از خود بدانند، و هرگز براى به دست آوردن عزّت موهومى كه در دشمنان خدا مى بينند، در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمى كنند.

پس خضوع و تذلّل شان، در برابر مؤمنان است، نه كفار و دشمنان خدا. البته اين در صورتى است كه به گفته راغب، كلمۀ «هَون»، به معناى «تذلّل» باشد. و اما اگر آن را به معناى رفق و مدارا بدانيم، معناى آيه اين مى شود كه: مؤمنان، در راه رفتنشان، تكبر و تبختر ندارند.

صفت دومى كه براى مؤمنان آورده، اين است كه: چون از جاهلان حركات زشتى مشاهده مى كنند و يا سخنانى زشت و ناشى از جهل مى شنوند، پاسخى سالم مى دهند، و به سخنى سالم و خالى از لغو و گناه جواب مى گويند.

شاهد اين كه كلمۀ «سلام»، به اين معنا است، آيه: «لَا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغواً وَ لَا تَأثِيماً إلّا قِيلاً سَلَاماً سَلَاماً» مى باشد. پس حاصل و برگشت معناى اين كلمه، به اين است كه: بندگان رحمان، جهل جاهلان را با جهل مقابله نمى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۳۳۲

و اين صفت، صفت «عباد رحمان» در روز است، كه در ميان مردم اند و اما صفت آنان در شب، همان است كه آيه بعدى بيان نموده، مى فرمايد:


→ صفحه قبل صفحه بعد ←