تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۴۴: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۶۳: | خط ۱۶۳: | ||
مؤلف: اين معنا در عده اى روايات ديگر نيز آمده، و با يكى از دو معنايى كه در تفسير آيه گفته شد، منطبق است. | مؤلف: اين معنا در عده اى روايات ديگر نيز آمده، و با يكى از دو معنايى كه در تفسير آيه گفته شد، منطبق است. | ||
و در كتاب علل، به سند خود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: سليمان بن داوود، به جن دستور داد تا قبه اى از شيشه برايش بسازند. روزى در بينى كه در آن قبه تكيه به عصاى خود داده بود، و به لشكر جن خود تماشا مى كرد، كه چطور او را نگاه مى كنند، كه ناگهان نظرش از لشكريان به سويى ديگر افتاد. مردى را ديد كه در قبه اوست. | و در كتاب علل، به سند خود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: | ||
سليمان بن داوود، به جن دستور داد تا قبه اى از شيشه برايش بسازند. روزى در بينى كه در آن قبه تكيه به عصاى خود داده بود، و به لشكر جن خود تماشا مى كرد، كه چطور او را نگاه مى كنند، كه ناگهان نظرش از لشكريان به سويى ديگر افتاد. مردى را ديد كه در قبه اوست. | |||
پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من آنم كه نه رشوه مى پذيرم، و نه از ملوك پروايى دارم. من ملك الموتم. پس او را قبض روح كرد، در حالى كه همچنان سر پا ايستاده، و تكيه به عصاى خود داشت، و جن او را تماشا مى كردند. | پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من آنم كه نه رشوه مى پذيرم، و نه از ملوك پروايى دارم. من ملك الموتم. پس او را قبض روح كرد، در حالى كه همچنان سر پا ايستاده، و تكيه به عصاى خود داشت، و جن او را تماشا مى كردند. |
نسخهٔ ۲۹ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
كوه ها و مرغان، به امر خدا، مسخر داود«ع» بودند
كلمۀ «طير»، عطف بر محل جبال است. چون كلمۀ «جبال» كه در ظاهر مخاطب و منادى است، و به همين جهت به صداى پيش خوانده مى شود، در واقع مفعول تسخيرى است كه با همين خطاب صورت گرفته است، و معناى جمله، در واقع اين است كه: ما با خطاب خود، «جبال» و «طير» را مسخر او كرديم.
و معلوم است كه در اين معنا، «جبال» و «طير» مفعول «تسخير» ند. بارى، اگرچه «جبال» را به خاطر حرف ندا با صداى پيش مى خوانيم، «طير» را با صداى بالا مى خوانيم، چون عطف است بر واقع «جبال»، كه آن نيز منصوب است. از همين جا بطلان قول بعضی از مفسران روشن مى شود، كه گفته اند: كلمۀ «أوب»، به معناى «سير» است.
بعضى از مفسران، آيه را چنين معنا كرده اند كه: خداوند، كوه ها را براى داوود مسخر كرده بود، كه هر جا او مى رود، آن ها نيز با او بروند. و ما گفتيم كه: كلمۀ «أوب»، به معناى برگشتن است، و مراد اين است كه چون داوود تسبيح مى گفت، كوه ها و مرغان، با وى هم آواز مى شدند. نه اين كه با او به راه مى افتادند.
«يَا جِبَالُ أوِّبِى مَعَهُ وَ الطَّيرَ» - اين جمله، بيان فضلى است كه خدا به داوود داد. و در اين جمله، خطابى كه به كوه ها و مرغان شده - كه به آن خطاب مسخر شدند - در جاى تسخير قرار گرفته، و بيان مى كند:
عطيه اى كه ما به داوود داديم، اين بود كه با چنين خطابى، كوه ها و مرغان را مسخر وى كرديم. و اين گونه تعبير، از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است، و معنايش اين است كه: «ما كوه ها را مسخر او كرديم، تا با او هم آواز شوند، و مرغان را نيز».
اين، آن معنايى است كه از تسخير «جبال» و «طير» براى داوود به دست مى آيد. همچنان كه آيه ۱۹ سوره «ص» كه در بالا نقل شده نيز، به آن اشاره مى كند.
«وَ ألَنَّا لَهُ الحَدِيدَ» - يعنى: ما آهن را با همه صلابت و سختى اش، براى او نرم كرديم.
«أَنِ اعْمَلْ سابِغَاتٍ وَ قَدِّرْ فِى السَّرْدِ...»:
كلمۀ «سَابِغَات»، جمع «سابغه» است، كه به معناى زره فراخ است. و كلمۀ «سرد»، به معناى بافتن زره است. و اين كه فرمود: «قَدّرِ فِى السَّرد: در بافتن زره تقديرى بگير»، معنايش اين است كه حلقه هاى زره را اندازه گيرى كن، تا با هم مناسب شوند. و جملۀ «أن اعمَل...»، يك نوع تفسير است براى جملۀ «وَ ألَنَّا لَهُ الحَدِيد».
«وَ اعمَلُوا صَالِحاً إنِّى بِمَا تَعمَلُونَ بَصِيرٌ» - معناى اين جمله، فى نفسه و از نظر خود جمله روشن است. چون مى فرمايد: «عمل صالح كنيد، كه من به آنچه مى كنيد، بينا هستم»، ولى از نظر اين كه در سياقى قرار دارد كه مى خواهد فضل را بيان كند، و نعمت هايى كه به داوود داده، بر شمارد، از اين رو معناى «امر به شكر» را افاده مى كند. گويا فرموده: «ما به داوود گفتيم: به شكرانه اين نعمت ها، تو و قومت بايد عمل صالح كنيد».
بيان موهبت هاى الهى به حضرت سليمان «ع»
«وَ لِسلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شهْرٌ ...»:
يعنى: ما براى سليمان، باد را در شعاع يك ماه راهى كه انسان ها طى مى كنند، مسخر كرديم، به طورى كه مسير «غُدُوّ»، يعنى از اول روز تا ظهر آن يك ماه باشد، و مسير «رَوَاح»، يعنى از ظهر تا به عصرش نيز يك ماه باشد. و در نتيجه از صبح تا به غروب، دو ماه مسافت را طى كند.
«وَ أسَلنَا لَهُ عَينَ القِطرِ» - كلمۀ «أسَلنَا»، از مصدر «إساله» است كه باب «إفعال» از سيلان، به معناى جريان است. و كلمۀ «قِطر»، به معناى مس است. و معناى جمله اين است كه: ما معدن مس را مانند آب، براى او روان و جارى كرديم.
«وَ مِنَ الجِنِّ مَن يَعمَل بَينَ يَدَيهِ بِإذنِ رَبِّهِ» - يعنى: و جمعى از طايفه جنّ - چون بعدا فعل جمع به آن ها نسبت داده، مى فرمايد: «يَعمَلُونَ لَهُ»، پس معلوم مى شود جمعى از جنّ بوده اند - كه نزد او و به اذن پروردگار او كار مى كردند. چون خدا آن ها را مسخر وى كرده بود.
«وَ مَن يَزِغ عَن أمرِنَا» - يعنى: و هر يك كه از امر ما منحرف مى شدند، و اطاعت سليمان نمى كردند.
«نُذِقهُ مِن عَذَابِ السَّعِير» - از عذاب آتش به وى مى چشانديم.
از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از «عذاب سعير»، عذاب آتش دنيا بوده، نه آخرت. و از ظاهر الفاظ آيه بر مى آيد كه: همه طوايف جنّ مسخر وى نبوده اند، بلكه بعضى از جنّ، مسخرش بوده اند.
«يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشاءُ مِن مَحَارِيبَ وَ تَمَاثِيلَ وَ جِفَانٍ كالجَوَابِ وَ قُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ ...»:
كلمۀ «مَحارِيب»، جمع محراب است، كه به معناى نمازگاه و محل عبادت است. كلمۀ «تَمَاثِيل»، جمع تمثال است، كه به معناى مجسمه از هر چيز است. و كلمۀ «جِفَان»، جمع «جفنه» است، كه به معناى كاسه طعام است.
و كلمۀ «جَوَاب - جوابى»، جمع «جابيه» است، كه به معناى حوضى است كه آب در آن جمع شود. و كلمۀ «قُدُور»، جمع «قِدر» است، كه به معناى ديگ طعام است. و «رَاسِيَات»، به معناى ثابت و پا برجا است. منظور اين است كه ديگ هايى كه جنّ براى سليمان درست مى كرده اند، به قدرى بزرگ بوده اند كه قابل نقل و انتقال نبوده، و هر يك در جاى خود ثابت بوده است.
«اعمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكراً» - اين جمله، خطاب به سليمان و ساير افراد دودمان داوود است كه با سليمان بودند. به ايشان مى فرمايد: خدا را بندگى كنند، تا شكر او را به جاى آورده باشند.
«وَ قَلِيلٌ مِن عِبَادِىَ الشَّكُورُ» - اين جمله، يا مى خواهد مقام شاكران را بالا ببرد و بفرمايد: «كسانى كه خدا را همواره شكر بگويند، اندك اند. تنها افراد انگشت شمار و معدودى از آنان چنين اند». و يا مى خواهد حكم قبلى را تعليل كند، و بفرمايد: «اين كه به شما آل داوود گفتيم شكر بگزاريد، براى اين است كه خواستيم عده شكرگزاران زياد شوند». چون شكرگزاران، خيلى كم هستند. پس عدّۀ آن ها را زياد كنيد.
مرگ عجبیب حضرت سليمان«ع»
«فَلَمَّا قَضيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلهَُّمْ عَلى مَوْتِهِ إِلّا دَابَّةُ الاَرْضِ تَأْكُلُ مِنسأَتَهُ»:
مراد از «دَابَّةُ الأرض» - به طورى كه در روايت آمده - حشرۀ معروف به «موريانه» است، كه چوب ها و پارچه ها را مى خورد. و مراد از «مِنسَأة»، عصا است. و اين كه فرموده: «فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِنُّ أن لَو كَانُوا يَعلمَونَ الغَيبَ مَا لَبِثُوا فِى العَذَابِ المُهِين»، كلمۀ «خَرَّ»، از «خرور» است، كه به معناى به خاك افتادن است.
از سياق استفاده مى شود كه سليمان در حالى كه به عصا تکیه داشته، از دنيا رفته، و كسى متوجه مُردنش نشده، و همچنان در حال تكيه به عصا بوده، و از انس و جنّ، كسى متوجه واقع مطلب نبوده، تا آن كه خداوند موريانه اى را مأمور مى كند، تا عصاى سليمان را بخورد، و عصا از كمر بشكند، و سليمان به زمين بيفتد.
آن وقت مردم متوجه شدند كه وى، مُرده است، و جن به دست آورد و گفت: اى كاش علم غيب مى داشت. چون اگر علم به غيب مى داشت، تا به امروز درباره مرگ سليمان در اشتباه نمى ماند، و اين عذاب خوار كننده را بيهوده تحمل نمى كرد.
داستان کفران نعمت قوم «سباء» و نابودی آنان
«لَقَدْ كانَ لِسبَإٍ فى مَسكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَ شِمَالٍ ...»:
مردم «سباء»، قومى قديمى از عرب بودند، كه در يمن زندگى مى كردند، و نام «سباء» - به طورى كه گفته اند - نام پدر بزرگ ايشان، «سباء»، پسر «يشحب»، پسر «يعرب»، پسر قحطان است، و منظور از جملۀ «عَن يَمِينٍ وَ شِمَالٍ»، سمت راست و چپ آبادى ايشان است.
«كُلُوا مِن رِزقِ رَبِّكُم» - در اين جمله، امر مى كند رزق پروردگارتان را از اين دو مزرعه بخوريد. و اين كنايه است از اين كه اين دو مزرعه از جهت حاصلخيزى، تمامى اقتصاد آن مردم را اداره مى كرده. آنگاه بعد از امر به خوردن رزق، امر به شكر پروردگار مى كند، كه چنين نعمتى و رزقى مرحمت كرده، و چنين سرزمينى به آن ها داده. «بَلدَةٌ طَيِّبَة وَ رَبٌّ غَفُورٌ»: شهرى پاكيزه و ملايم طبع و حاصلخيز، و پروردگارى آمرزنده، كه بسيار مى آمرزد، و با يك گناه و دو گناه و ده گناه، بنده خود را مؤاخذه نمى نمايد.
«فَأَعْرَضوا فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمْ سيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَاهُم بجَنَّتَيهِمْ جَنَّتَينِ ذَوَاتىْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شئٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ»:
كلمۀ «عرم»، به معناى سد در مقابل رودخانه است، كه آب را حبس مى كند. بعضى ديگر گفته اند: به معناى باران سيل زا مى باشد. بعضى ديگر به معناى ديگرى گفته اند.
و كلمۀ «أُكُل» - به دو ضمه - به معناى هر ميوه اى است كه براى انسان مأكول باشد. و كلمۀ «خَمط» - به طورى كه گفته اند - به معناى هر گياهى است كه كمى تلخ مزه باشد، و هرچه بگذرد، تلخ تر شود.
و كلمۀ «أثل»، به معناى گياه معروف «طرفاء» است. و بعضى گفته اند شبيه طرفاء است، ولى از آن بزرگتر است و بار و ميوه ندارد. و كلمۀ «سدر» هم، معنايش معروف است. و دو كلمۀ «أثل» و «شئ»، عطف بر «أكل» هستند، نه عطف بر «خمط».
و معناى آيه اين است كه: مردم «سباء»، از شكر خدا و عبادت او كه بدان مأمور شده بودند، روى گردانيدند، و ما هم كيفرشان كرديم. يعنى سيل «عرم» را فرستاديم تا همه شهر و باغات و مزارع آن را غرق كند، و به جاى آن دو بهشت، دو سرزمين بگذارد، كه «طرفاء» و گياهان تلخ و بوتۀ «سدر»، از آن سر در آورد.
«ذَلِك جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَ هَلْ نُجَازِى إِلّا الْكَفُورَ»:
كلمۀ «ذَلِكَ»، اشاره به مطلبى است كه قبلا ذكر كرد. يعنى فرستادن سيل و تبديل دو بهشت، به دو سرزمين كذايى. و كلمۀ «ذَلك» در تقدير و در محل نصب است، تا مفعول دوم «جَزَينَاهُم» باشد، و تقدير آن «جَزَينَاهُم ذَلِكَ» است. و به طورى كه گفته اند: فرق است بين «جزاء» و «مجازات»، چون «مجازات»، تنها در شر استعمال مى شود، ولى «جزاء»، در خير و شر، هر دو استعمال مى شود.
و معناى آيه اين است كه: ما به مردم «سباء» چون كافر شدند، و از شكر ما اعراض كردند، و يا در مقابل كفرشان، اين چنين جزاء داديم و ما جزاى بد نمى دهيم، مگر كسى را كه بسيار كفران نعمت هاى ما كند.
«وَ جَعَلْنَا بَيْنهُمْ وَ بَينَ الْقُرَى الَّتى بَارَكنَا فِيهَا قُرًى ظاهِرَةً ...»:
ضمير «بَينَهُم» به مردم «سباء» بر مى گردد، و سياق كلام، سياق تكميل داستان ايشان است. و جمله مورد بحث، عطف است بر جملۀ «كَانَ لِسَبَأ» و مراد از قرایى كه فرموده: «در آن بركت نهاديم»، قراى شام است. و مراد از اين كه فرموده: قرایى ظاهره بود، اين است كه نزديك به هم و پشت سر هم قرار داشتند، به طورى كه از اين قريه، آن قريه ديده مى شد.
«وَ قَدَّرنَا فِيهَا السَّيرَ» - يعنى: سير در آن قراء را به نسبتى متناسب قرار داديم، نه مختلف، به طورى كه نسبت مسافت بين اولى و دومى، برابر بود با نسبت مسافتى كه بين دومى و سومى بود.
«سِيرُوا فِيهَا لَيَالِىَ وَ أيَّاماً آمِنِين» - در اين جمله، كلمه «قول» در تقدير است، و تقدير آن «قُلنَا سِيرُوا...» است. يعنى: و به ايشان گفتيم كه: در اين قريه ها سير كنيد، در حالى كه ايمن باشيد. اگر خواستيد در روز گردش كنيد، و اگر خواستيد در شب.
و خلاصه معنا، اين است كه آن چنان امنيت در اين قراء برقرار كرديم، كه سير شب و روز در آن ها، فرقى نداشت. هر وقت مى خواستند، مى توانستند با آرامش خاطر به سير بپردازند.
«فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَينَ أَسفَارِنَا وَ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ ...»:
يعنى: ما اين نعمت ها را در اختيار آنان قرار داديم: ميوه هاى فراوان، و نزديكى قريه ها به يكديگر، و امنيت راه ها، و آسانى سير و فراخى زندگى، از زيادى نعمت ملول شده، و به تنگ آمدند و گفتند: پروردگارا! بين سفرهاى ما دورى بينداز. يعنى سفرهايمان را طولانى كن، تا مسافت هاى دور برويم، و بار سفر دور ببنديم، بيابان ها و باديه ها بپيماييم.
و اين، كفران و طغيانى بود از ايشان، همان طور كه بنى اسرائيل، كفران و طغيان كرده، از «مَنّ» و «سَلوَى»، به ستوه آمدند، و تقاضاى «سير» و «پياز» كردند.
كوتاه سخن اين كه: خداوند نعمت را بر آنان تمام كرد. هم در سفر، كه سفرهايشان را كوتاه و راه هايشان را امن و نعمت را فراوان كرد، و هم در حضر. و انتظار داشت كه شكر نعمت هايش را به جا آورند، ولى آنان كفران نعمت كردند. هم در سفر، و هم در حضر. خداوند هم در عذابى كه خودشان خواستند، شتاب نمود. شهرها و ديارشان را خراب، و جمع شان را پراكنده ساخت.
بنابراين، جملۀ «رَبَّنَا بَاعِد بَينَ أسفَارِنَا»، پيشنهاد عذابى بود، كه خود آنان كردند، البته پيشنهاد ضمنى. چون معناى كلامشان، مستلزم همين بود كه شهرها و ديارشان ويران گرديد. «وَ ظَلَمُوا أنفُسَهُم»، و با ارتكاب گناهان، به خود ستم كردند.
«فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيث وَ مَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ»:
يعنى: ما عينى و اثرى از آنان باقى نگذاشتيم، و جز داستان ها، چيزى از ايشان باقى نگذاشتيم. اسمايى شدند، بدون مسمّى، و جز در وهم متوهّم و خيال متخيل، وجودى برايشان نماند. نه ديگر شهر «سبائى» ماند و نه قرایى و نه مردمى از آنان. فقط سخنى و حكايتى از ايشان به جاى ماند، و حتى اجزاى وجودشان را هم متفرق كرديم، به طورى كه دو جزء از اجزاى آنان، متصل به هم باقى نماند.
تكه هاى خُرد و كلانشان از هم جدا شد، و بعد از آن كه مجتمعى نيرومند و داراى شوكت بودند، غبارى شدند، كه حتى شبحى هم از ايشان نماند، و براى نسل هاى بعدى، ضرب المثل شدند، كه هر موجود نابود شده و تار و پود از دست داده را، به آنان تشبيه كنند و بگويند: «تَفَرَّقُوا أيَادِىَ سَبَأ: آن چنان متلاشى شدند كه نعمت و قدرهاى مردم شهر سبأ شد».
«إنّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور» - يعنى: در اين داستان ها كه از قوم سبأ نقل كرديم، اندرزها و آيت ها است، براى هر كسى كه در راه خدا صبر بسيار داشته باشد، و شكرش در برابر نعمت هاى بى شمار خدا نيز زياد باشد، و از شنيدن و خواندن اين آيات، استدلال كند بر اين كه بر انسان واجب است كه پروردگار خود را از درِ شكر عبادت كند. و نيز بر اين كه در ماوراى اين زندگى، روز بعثى هست، كه در آن روز، زنده مى شود و به خاطر اعمالش مجازات مى شود.
«وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيهِمْ إِبْلِيسُ ظنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلّا فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ»:
يعنى: ابليس آرزو و پندار خود را درباره آنان محقق كرد و به كرسى نشاند. و يا معنايش اين است كه: شيطان، ظنّ و پندارى كه درباره آنان داشت، محقق يافت. چون شيطان درباره تمامى ابناى بشر، اين آرزو و اين پندار را دارد كه همگى آنان را گمراه كند. چون خودش گفته: «لَأُغوِيَنَّهُم أجمَعِين: همه ايشان را گمراه مى كنم». و نيز گفته: «وَ لَأُضِلَنَّهُم». و باز وعده داد كه: «وَ لَا تَجِدُ أكثَرَهُم شَاكِرِينَ: و اكثر آنان از شكرگزاران نباشند».
«فَاتَّبَعُوهُ إلّا فُرِيقاً مِنَ المُؤمِنِين» - اين جمله، بيان همان صدق ظن است.
و از اين جا معلوم مى شود كه ضمير جمع در كلمۀ «عَلَيهِم»، در اين جمله و همچنين در آيه بعدى، به عموم مردم بر مى گردد، نه تنها به قوم سبأ، هرچند كه آيه شريفه به خصوص آنان منطبق است.
اختیاری بودن پيروى از شيطان، و معيارى براى تميز مؤمن و شاکّ به آخرت
از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از اين آيه، اين است كه شيطان ايشان را مجبور به گمراهى نكرد، كه به اجبار او را پيروى كنند تا در نتيجه معذور باشند، بلكه خود آنان به سوء اختيارشان، از شيطان پيروى كردند، و اين خودشان بودند كه پيروى او را اختيار نموده، او هم بر آنان مسلط گرديد.
نه اين كه اول او بر ايشان مسلط شده، و آنان به حكم اجبار، پيرويش كرده باشند.
همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَن اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين».
و نيز از ابليس حكايت كرده كه در قيامت مى گويد: «وَ مَا كَانَ لِى عَلَيكُم مِن سُلطَانٍ إلّا أن دَعَوتُكُم فَاستَجَبتُم لِى فَلَا تَلُومُونِى وَ لُومُوا أنفُسَكُم». و منشأ پيرويشان از شيطان، شكى است كه درباره مسأله آخرت دارند، و آثارش كه همان پيروى شيطان است، ظاهر مى شود.
پس اين كه خداى تعالى به ابليس اجازه داد تا به اين مقدار، يعنى به مقدارى كه پاى جبر در كار نيايد، بر ابناى بشر مسلط شود، براى همين بود كه اهل شك، از اهل ايمان متمايز و جدا شوند، و معلومشان شود چه كسى به روز جزا ايمان دارد، و چه كسى ندارد. و اين باعث سلب مسؤوليتشان در پيروى شيطان نمى شود. چون اگر پيروى كردند، به اختيار خود كردند، نه به اجبار كسى.
پس اين كه كلمۀ «مِن» بر سر «سُلطان» آورد و فرمود: «وَ مَا كَانَ لَهُ عَلَيهِم مِن سُلطَانٍ»، براى اين است كه تمامى سلطان ها را سلب كند. «إلّا لِنَعلَمَ»، منظور از اين «علم»، رفع جهل نيست، كه بگويى در خدا محال است، بلكه منظور متمايز كردن است و معنايش اين است كه: «اين كار را كرديم تا فلان و بهمان را از هم جدا كنيم».
«إلَّا لِنَعلَمَ مَن يُؤمِنَ بِالآخِرَةِ مِمَّن هُوَ مِنهَا فِى شَكِّ» - شاهد اين كه گفتيم جملۀ «نَعلَمُ» به معناى «تمييز» است، كلمۀ «مِمَّن: از كسى كه» مى باشد. چون اگر «نَعلَمُ» به معناى علم متعارف بود، احتياج به اين كلمه نبود، و چون آورده، معنايش اين است كه: «مگر آن كه مشخص و جدا كنيم كسى را كه ايمان به آخرت دارد، از كسى كه از آن در شك است».
و اين جمله، استثناء از سلطان ابليس بر بندگان، و پيروى اختيارى آنان از وى است. مى فرمايد: «ابليس بر بندگان سلطنت نداشته، مگر سلطنت از طريق پيروى اختيارى». چيزى كه هست، مستثنى، يعنى (سلطنت از طريق پيروى اختيارى)، از جمله برداشته شده، و در جايش، غرض حاصل از آن نهاده شده، و آن «تمييز فلان از بهمان است».
و اگر در آيه مورد بحث، «ايمان» و «شك»، هر دو، به قيد «آخرت» مقید شده، براى اين است كه تنها جلوگير آدمى از نافرمانى خدا، و تنها وادارنده اش به اطاعت او، ايمان به آخرت است، نه ايمان به خدا و رسولِ جداى از ايمان به آخرت. همچنان كه خود خداى سبحان، در جاى ديگر فرموده: «إنَّ الَّذِينَ يُضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللهِ لَهُم عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَومَ الحِسَاب».
«وَ رَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَئٍ حَفِيظ» - يعنى: خدا درباره هر چيزى علمى دارد كه معلومش به خاطر فراموشى و يا سهو و يا غير ذلك از دستش نمى رود، و فوت نمى شود. و اين، تحذير و تهديدى است از كفران و معصيت، و انذارى است براى اهل كفر و معصيت.
بحث روايتى
در كتاب كمال الدين، به سند خود، از هشام بن سالم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده، كه در ضمن حديثى كه راجع به داستان داوود «عليه السلام» است، فرموده:
روزی داوود از خانه بيرون شد تا زبور بخواند، و آن جناب هر وقت زبور مى خواند، هيچ كوهى و سنگى و مرغى نمى ماند، مگر آن كه او را پاسخ مى گفت، و گفتۀ او را، دوباره تكرار مى كرد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه: «أن اعمَل سَابِغَاتٍ» روايت كرده كه امام فرموده:
معنايش اين است كه به داوود گفتيم: زره بافى كن. «وَ قَدِّر فِى السَّرد» فرموده: يعنى ميخ ها (سيم ها) ى آن را به يك اندازه ببر (تا وقتى حلقه اش مى كنى، حلقه ها هم قد باشند). «وَ لِسُلَيمَانَ الرِّيح غُدُوُّهَا شَهرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهرٌ» فرمود: باد، تخت سليمان را حمل مى كرد، و آن را صبح تا مسافت يك ماه راه مى برد، و عصر نيز تا مسافت يك ماه.
و در كافى، به سند خود، از داوود بن حصين، و نيز از ابان بن عثمان، از فضل ابى العباس روايت كرده كه گفت: به ابى جعفر عرض كردم: منظور از تمثال در آيه «يَعمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَحَارِيبَ وَ تَمَاثِيلَ وَ جِفَانٍ كَالجَوَابِ» چيست؟ آيا مجسمه زنان و مردان است؟
فرمود: نه، منظور تماثيل مردان و زنان نيست، بلكه تمثال درخت و امثال آن است.
و در همان كتاب، از بعضى از علماى شيعه آمده كه او، بدون ذكر سند، از هشام بن حكم روايت كرده، كه گفت: حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر «عليه السلام» به من فرمود: اى هشام! خداوند اقليت بشر را مدح كرده، كه فرموده: «وَ قَلِيلٌ مِن عِبَادِىَ الشَّكُورُ».
مؤلف: اين معنا در عده اى روايات ديگر نيز آمده، و با يكى از دو معنايى كه در تفسير آيه گفته شد، منطبق است.
و در كتاب علل، به سند خود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
سليمان بن داوود، به جن دستور داد تا قبه اى از شيشه برايش بسازند. روزى در بينى كه در آن قبه تكيه به عصاى خود داده بود، و به لشكر جن خود تماشا مى كرد، كه چطور او را نگاه مى كنند، كه ناگهان نظرش از لشكريان به سويى ديگر افتاد. مردى را ديد كه در قبه اوست.
پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من آنم كه نه رشوه مى پذيرم، و نه از ملوك پروايى دارم. من ملك الموتم. پس او را قبض روح كرد، در حالى كه همچنان سر پا ايستاده، و تكيه به عصاى خود داشت، و جن او را تماشا مى كردند.
آنگاه فرمود: يك سال تمام براى او كار كردند، به گمان اين كه او زنده است، تا آن كه خداى عزوجل، حشره موريانه را مأمور كرد، تا عصاى او را خورد. همين كه سليمان به زمين افتاد، آن وقت جن فهميدند كه اگر غيب مى دانستند، يك سال تمام، بيهوده در عذابى خوار كننده نمى ماندند. (تا آخر حديث)
مؤلف: در اين كه بعد از مرگ، يك سال تكيه به عصا باقى ماند، روايات ديگرى از شيعه و سنى آمده است.
و در مجمع البيان، در حديثى از فروة بن مسيك آمده، كه گفت: از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيدم: سبأ، مرد بوده يا زن؟
فرمود: مردى از عرب بود كه ده فرزند داشت، كه شش تن از آنان تيامن كردند. (يعنى در يمن سكونت نمودند)، و چهار تن ديگر تشاؤم كردند. (يعنى در سرزمين شام منزل گزيدند). اما آن شش نفر كه در يمن منزل كردند، «ازد»، «كنده»، «مذحج»، «اشعرون»، «انمار»، و «حمير» بودند.
در اين جا، مردى پرسيد: انمار چيست؟ فرمود: قومى بودند كه «خثعم» و «بجيله»، از ايشان اند، و اما آن چهار تنى كه در شام منزل گزيدند، «عامله»، «خدام»، «لخم»، و «غسان» بودند.
مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم، از عده اى از صاحبان جوامع و سنن، از آن جناب روايت كرده.
و در كافى، به سند خود، از سدير روايت كرده كه گفت: مردى از امام صادق «عليه السلام»، از اين كلام خداى عزوجل پرسيد كه مى فرمايد: «قَالُوا رَبَّنَا بَاعِد بَينَ أسفَارِنَا وَ ظَلَمُوا أنفُسَهُم...».
حضرتش در پاسخ فرمود: اينان قومى بودند كه آبادی هايى پشت سر هم داشتند، به طورى كه از اين آبادى، آن آبادى را مى ديدند. نهرهاى روان، و اموال فراوان داشتند، و نعمت هاى خداى عزوجل را كفران نموده، عافيتى كه خدا به ايشان داده بود، تغيير دادند.
خدا هم نعمت هاى خود را تغيير داد. چون خدا نعمتى را كه به قومى مى دهد، تغيير نمى دهد، تا آن كه خود آن قوم، وضع خود را تغيير دهند. پس سيل عرم را به سويشان سرازير كرد، و آبادی هايشان را از هم پاشاند، و ديارشان را ويران ساخت، و اموالشان را از بين برد، و باغاتى را كه داشتند به دو سرزمين مبدل كرد، كه جز خوردنی هاى تلخ، و بوته هاى «اثل»، و مختصرى «سدر»، چيزى نداشت. آنگاه خداى تعالى فرمود: «ذَلِكَ جَزَينَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَ هَل نُجَازِى إلَّا الكَفُورُ».
مؤلف: در عده اى روايات وارد شده كه آن قريه ها كه خدا بركت در آن ها نهاده، اهل بيت رسول خدا «صلی الله علیه و آله وسلم» هستند، و آن قريه ها كه پشت سر هم قرار دارند، واسطه هاى بين اهل بيت و مردم اند. يعنى علمايى كه احاديث اهل بيت و غير از ايشان را در سينه خود حمل مى كنند.
و اين روايات، متعرض باطن قرآن است، نه تفسير آن.
آيات ۲۲ - ۳۰، سوره سباء
قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فى السمَوَتِ وَ لا فى الاَرْضِ وَ مَا لهَُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَ مَا لَهُ مِنهُم مِّن ظهِيرٍ(۲۲) وَ لا تَنفَعُ الشفَعَةُ عِندَهُ إِلا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتى إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَا ذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلىُّ الْكَبِيرُ(۲۳) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۲۴) قُل لا تُسئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَ لا نُسئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۲۵) قُلْ يجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ(۲۶) قُلْ أَرُونىَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُم بِهِ شرَكاءََكلا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(۲۷) وَ مَا أَرْسلْنَك إِلا كافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۲۸) وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(۲۹) قُل لَّكم مِّيعَادُ يَوْمٍ لا تَستَئْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَستَقْدِمُونَ(۳۰)
بگو: آن خدايان را كه به جاى خدا معبود خود پنداشته ايد بخوانيد، (آن وقت خواهيد ديد كه ) مالك حتى يك ذره در همه آسمانها و زمين نيستند، و در هيچ چيز شريك خدا نبوده ، و احدى از آنها پشتيبان وى نيستند (۲۲) و نزد خدا شفاعت سودى ندارد، مگر از كسى كه به وى اجازه آن داده شود دلهايشان زايل شود، آن وقت مى پرسند: پروردگار شما چه گفت ؟ مى گويند: حق گفت ، و او بلند مرتبه و والاست (۲۳)
بگو: چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ و خودت پاسخ بده : خدا، و بگو: من و يا شما بر طريق هدايت و يا در ضلالتى آشكاريم (۲۴) بگو: اگر ما مجرم باشيم شما مسوول جرم ما نيستيد، و اگر شما مجرم باشيد، ما از آنچه شما مى كنيد بازخواست نمى شويم (۲۵) بگو: پروردگار ما بين ما و شما جمع نموده ، سپس به حق در بين ما داورى مى كند، و او جدا كننده حق و باطل به دانايى است (۲۶) بگو به من نشان دهيد آن خدايان موهومى كه به خدا ملحق كرده و شركاى او پنداشتيد، ابدا، نمى توانيد نشان دهيد، بلكه خدا عزيز و حكيم است (۲۷) ما تو را نفرستاديم مگر براى اينكه از خطا و گناه بازشان دارى ، و نيز نويدبخش و بيم رسان باشى ، و ليكن بيشتر مردم نمى دانند (۲۸) و مى گويند: اين وعده چه وقت است اگر راست مى گوييد؟ (۲۹) بگو ميعاد شما روزى معين است ، كه نه ساعتى آن را مى توانيد تاخير بيندازيد، و نه جلو (۳۰)
اين آيات بيانگر مساله توحيد است ، و پيرامون آن احتجاج مى كند
ابطال الوهيت آلهه مشركين با استدلال به اينكه آنها دعاى كسى را اجابت نمى كنند
«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ ...»:
رسول گرامى خود (صلى الله عليه و آله و سلم ) را امر مى كند: باز بر ابطال الوهيت آلهه آنان احتجاج و استدلال كند. به اينكه اينها قدرت ندارند دعاى كسى را مستجاب كنند، و بنابراين معناى جمله ((قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله (( اين است كه به ايشان بگو: آن خدايانى را كه پنداشته ايد به جاى خدا معبود شمايند، بخوانيد. و بنابر اين ، دو مفعول كلمه ((زعمتم (( حذف شده ، چون سياق بر آن دو دلالت داشته ، (و تقدير آن پنداشتيد آنها را كه معبود مى باشند) و منظور از خواندن آنها حاجت خواستن از آنها است
و جمله ((لا يملكون مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض (( در جاى جواب قرار گرفته ، گويا شخصى پرسيده : اگر مشركين خدايان خود را بخوانند، چه مى شود؟ فرموده : هيچ حاجتى از ايشان را استجابت نمى كنند، چون مالك حتى سنگينى و وزن يك ذره در همه آسمانها و زمين نيستند، و اگر مالك بودند، به همان مقدار مى توانستند استجابت كنند، و ربوبيت و الوهيت تمام نمى شود، مگر به مالك بودن رب و اله حوائج آدمى را، بايد خود معبود و اله مالك حاجت آدمى باشد، تا آن را به آدمى بدهد، و تمليك آدمى كند، و به آدمى انعام كند، و در مقابل مستحق عبادت و شكر نعمت شود، و آدمى او را عبادت كند، تا اداى شكرش كرده باشد، و اما وقتى مالك كوچكترين حاجت آدمى نباشد، پس نه رب مى تواند باشد، و نه اله
«و ما لهم فيهما من شرك» - ملكى كه در جمله قبلى نفى شد، و فرمود: بتها مالك چيزى نيستند، ملك مطلق است ، كه بر همه موجودات منبسط و گسترده است ، و ملكى كه در جمله مورد بحث نفى شده ملك محدود و جزئى است ، كه گسترده بر بعضى موجودات است ، نه ملك كلى ، كه به دو قسم مشاع و مفروز تقسيم مى شود
و ليكن مشركين ، عالم را ملك مشترك و مشاع بين خدا و ارباب خود نمى دانستند، بلكه مى گفتند: ملك هر ناحيه عالم مال يكى از خدايان است ، و اما خداى سبحان مالك مالك ها، و رب ارباب و آلهه است بنابراين واجب مى شود كه اين آلهه كه از نظر آنان مالك همه عالمند، بتوانند دعاى دعا كننده خود را مستجاب كنند، و از اينكه مى بينيم مستجاب نمى كنند، پس مى فهميم كه مالك نيستند، و در نتيجه ربوبيت و الوهيتى هم ندارند
«و ما له منهم من ظهير» - به حكم جمله قبلى آلهه در آسمانها و زمين شركتى با خدا نداشتند، و به حكم اين جمله ، خدا از بين اين آلهه ، ياور و معينى ندارد، چون هيچ موردى فرض نمى شود كه خدا خودش به تنهايى از اداره آن عاجز بماند، و از همه آلهه يا از بعضى از آنها كمك و يارى بخواهد، چون اگر آلهه به اين مقدار هم در عالم موثر بودند، كه خدا را در تدبير يارى كنند، باز مى توانستند دعاى دعا كننده خود را در امورى كه ياورند مستجاب كنند، و چون مى بينيم به هيچ وجه نمى توانند دعاى خواننده خود را مستجاب كنند، مى فهميم كه نه تنها مالك نيستند، بلكه كمك كار خدا هم نيستند
پس از آنچه تاكنون گفته شد معلوم شد كه : احتجاج آيه بر نفى مالك از راه مستجاب نكردن دعاى دعا كنندگان در همه صورتهاى سه گانه جريان دارد، يعنى صورتى كه آلهه خود مالك آسمانها و زمين باشند، و ملكشان مطلق باشد، و صورتى كه در مالكيت آسمانها و زمين با خدا شريك باشند، يعنى ملكشان مطلق نباشد، و صورتى كه اصلا مالك نباشند، ولى ظهير و ياور خدا باشند. مشرك درباره آلهه خود هر يك از اين سه صورت را قائل باشد، آيه شريفه آن را ابطال مى كند
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |