تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
دو روايت درباره امانتى كه خدا عرضه كرد
و در نهج البلاغه فرموده: «سپس اداء «امانت» است، كه هر كس اهل امانت نباشد، زيانكار و خائب است. چون مسأله «امانت» آن قدر اهميت دارد كه خدا آن را بر آسمان هاى مبنيّه، و زمين هاى گسترده، و كوه هاى بلند كه ديگر بلندتر و بزرگتر از آن ها نيست، عرضه كرد».
«پس اگر بنا بود به ملاك داشتن طول و عرض و قوت و عزت چيزى از إشفاق امتناع بورزد، كوه ها و آسمان ها و زمين مى ورزيدند، وليكن از عقوبت آن ترسيدند، و به عقل آن ها رسيد، چيزى كه به عقل انسان كه ضعيف تر از آن هاست نرسيد. چون انسان ظلوم و جهول بوده است».
و در كافى، به سند خود، از اسحاق بن عمار، از مردى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده، كه در ذيل كلام خداى عزوجل: «إنَّا عَرَضنَا الأمَانَة...» فرموده: اين «امانت»، عبارت است از ولايت اميرمؤمنان «عليه السلام».
مؤلف: منظور از ولايت اميرالمؤمنين «عليه السلام»، آن ولايتى است كه اولين نفر از اين امت كه بدان رسيد، اميرالمؤمنين «عليه السلام» بود، و آن ولايت، كه اولين كسى كه از امت اسلام فتح بابش را كرد، على «عليه السلام» بود، عبارت است از اين كه: آدمى به جايى از تكامل برسد، كه خداى سبحان، عهده دار امور او شود. و اين از راه مجاهده و عبادت خالصانه به دست مى آيد.
منظور از «ولايت»، اين است. نه ولايت به معناى محبت و يا امامت، هرچند كه از ظاهر بعضى از روايات بر مى آيد كه به معناى محبت و يا امامت است، ولى آن روايات خواسته اند تطبيق كلى بر مصداق كنند، و بگويند محبت على، و نيز امامت او، هر دو از مصاديق «ولايت» است.
آيات ۱ - ۹ سوره سبأ
- سوره «سبأ»، مكّى است، و ۵۴ آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ لَهُ الحَْمْدُ فى الاَخِرَةِ وَ هُوَ الحَْكِيمُ الْخَبِيرُ(۱)
يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فى الاَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ(۲)
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبى لَتَأْتِيَنَّكمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فى السّمَاوَاتِ وَ لا فى الاَرْضِ وَ لا أَصغَرُ مِن ذَلِك وَ لا أَكبرُ إِلّا فى كتَابٍ مُّبِينٍ(۳)
لِّيَجْزِى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولَئك لهَُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ(۴)
وَ الَّذِينَ سَعَوْ فى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئك لهَُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ(۵)
وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الحَْمِيدِ(۶)
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ(۷)
أَفْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةُ بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ فى الْعَذَابِ وَ الضّلَالِ الْبَعِيدِ(۸)
أَفَلَمْ يَرَوْا إِلى مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُم مِّنَ السمَاءِ وَ الاَرْضِ إِن نَّشأْ نخْسِف بِهِمُ الاَرْض أَوْ نُسقِط عَلَيهِمْ كِسفاً مِّنَ السمَاءِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِكُِلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ(۹)
به نام خدايى كه رحمتى شامل، و رحمتى خاص نيكان دارد.
سپاس آن خدايى را كه ملك آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست، و سپاس براى اوست، در آخرت نيز، و او، حكيم و خبير است. (۱)
آنچه كه در زمين دفن مى شود، و آنچه كه از زمين بيرون مى آيد، و آنچه كه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه كه به آسمان بالا مى رود، همه را مى داند، و او، رحيم و آمرزنده است. (۲)
كسانى كه كفر ورزيدند، گفتند: قيامتى به سر وقت ما نمى آيد. بگو: چرا مى آيد، و به پروردگار سوگند كه به طور قطع به سراغتان خواهد آمد، و او، عالِم غيب است، كه حتى به سنگينى ذره اى در همه آسمان ها و زمين از او پوشيده نيست، و نه كوچكتر از آن ذره، و نه بزرگتر از آن، مگر آن كه در كتاب مبين ثبت است. (۳)
تا آنان كه ايمان آورده، عمل هاى صالح مى كنند، پاداش دهد، اينان آمرزشى و رزقى آبرومندانه دارند. (۴)
و در مقابل، كسانى كه به منظور جلوگيرى از پيشرفت آيات ما تلاش مى كنند، عذابى پليد و دردناك دارند. (۵)
آنان كه علم داده شده اند، آنچه را كه از ناحيه پروردگارت به تو نازل شده حق مى بينند، حقى كه به سوى صراط عزيز حميد راهنمايى مى كند. (۶)
و آنان كه كفر ورزيدند، گفتند: آيا مى خواهيد شما را به مردى رهنمون شويم كه خبر آورده كه چون شما پس از مرگ پاره پاره شديد، دو باره به خلقت جديدى در مى آييد. (۷)
چنين دروغى به خدا افتراء بسته، و يا آن كه دچار جنون شده است، ليكن نه آن است و نه اين، بلكه كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، در عذاب و ضلالتى بعيد قرار گرفته اند. (۸)
مگر نمى بينيد آنچه را كه پيش روى ايشان و پشت سرشان از آسمان و زمين است، كه اگر بخواهيم زمين را در زير پايشان مى شكافيم، و يا پاره اى از آسمان بر سرشان مى كوبيم، در همين مطلب، آيتى است براى هر بنده اى كه به سوى خدا برگشت دارد. (۹)
مفاد سوره مباركه «سبأ»
اين سوره پيرامون اصول سه گانه اعتقادات، يعنى «توحيد» و «نبوت» و «قيامت» بحث مى كند. بعد از بيان آن ها كيفر كسانى را كه منكر آن هايند، و يا در بارۀ آن ها القاى شبهه مى كنند، بيان نموده.
آنگاه از راه هاى مختلف، آن شبهه ها را دفع مى كند. يك بار از راه حكمت و موعظه. بار ديگر، از راه مجادله. و از بين اين سه اصول، بيشتر به مسأله «قيامت» اهتمام مى ورزد. هم در اول كلام آن را ذكر مى كند، و تا آخر سوره، چند بار ديگر هم متعرض آن مى شود.
استدلال بر بعث و جزا با استناد به عموميت ملك و كمال علم خداى تعالى
«الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ...»:
مطلوب در اين آيه، بيان بعث و جزاء است. بيانى كه ديگر جاى شكى باقى نگذارد. يعنى به حجت و برهانى اشاره كند كه خصم را ساكت نموده، ديگر نتواند سخنى بگويد، و اساسى كه اين حجت بر آن بنا شده، دو چيز است:
اول مسأله عموميت ملك خداى تعالى است نسبت به تمامى موجودات، و به تمامى جهات آن ها، به طورى كه مى تواند هر رقم تصرفى در هر يك از آن ها بكند. (به خلاف مالكيت ما، كه از هر جهت نيست و نمى توانيم مثلا چشم خود را در آوريم).
ولى خدا مى تواند هر قسم تصرفى بكند. خلق كند، رزق دهد، بميراند، دوباره زنده كند، پاداش و كيفر دهد.
اساس دوم برهان، كمال علم خدا است به اشياء، كه علم او به اشياء از جميع جهات است، و علمش آميخته با جهل نيست، و دستخوش زوال نمى شود. چون اگر جز اين بود، نمى توانست هر كه را بخواهد، اعاده خلقت دهد، و بر تمامى اعمال خير و شرش، پاداش و كيفر دهد.
امر اول از دو امر مزبور، مورد اشاره آيه اولى سوره است. يعنى همان آيه مورد بحث. و امر دوم را آيه دوم اشاره مى كند. و از همين جا روشن مى شود، كه دو آيه اول سوره، مقدمه است براى آيه سوم و چهارم.
پس آيه: «الحَمدُ لِلهِ الَّذِى لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الأرض»، خدا را بر ملك عام و منبسط بر همه عالمش ثنا مى گويد، و اشاره مى كند به اين كه او مى تواند در هر چيز و به هر نحو كه بخواهد، تصرف كند.
«وَ لَهُ الحَمدُ فِى الآخِرَة» - اگر حمد را اختصاص داد به ظرف آخرت، براى اين است كه جمله اولى، متضمن حمد خدا در دنيا بود. چون نظام محسوس در آسمان ها و زمين، نظام دنيوى است. به دليل اين كه در آيه: «يَومَ تُبَدَّلُ الأرضُ غَيرَ الأرضِ وَ السَّمَاوات»، نظام آخرتى آسمان ها و زمين را غير از نظام دنيوى آن ها دانسته است.
«وَ هُوَ الحَكِيمُ الخَبِير» - اين جمله، آيه را با دو نام از نام هاى كريم خدا خاتمه مى دهد. يكى «حكيم» و ديگرى «خبير»، تا دلالت كند بر اين كه تصرف خدا در نظام دنيا، و در دنبال آن پديد آوردن نظام آخرت، همه بر اساس حكمت و خبرويت است.
پس با حكمتش، آخرت را بعد از دنيا قرار داد. چون اگر قرار نمى داد، خلقت دنيا لغو و عبث مى شد، و نيكوكار از بدكار متمايز نمى گشت. همچنان كه خودش فرموده: «وَ مَا خَلَقنَا السَّمَاءَ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا بَاطِلاً»، تا آن جا كه باز مى فرمايد: «أم نَجعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالمُفسِدِينَ فِى الأرضِ أم نَجعَلُ المُتَّقِينَ كَالفُجَّار».
و با خبرويتش، ايشان را بعد از مُردن محشور مى كند، در حالى كه احدى را از قلم نينداخته باشد، و هر نفسى را به آنچه كسب كرده، جزاء مى دهد.
كلمۀ «خبير»، يكى از اسماء حسناى خدا است، كه از ماده «خبر» گرفته شده، كه به معناى اطلاع داشتن از جزئيات امور است. پس مى توان گفت: «خبير»، خصوصى تر از «عليم» است. چون «عليم» در جزئيات و كليات، هر دو به كار مى رود، ولى «خبير»، تنها در جزئيات به كار مى رود.
«يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فى الاَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا»:
كلمۀ «يَلِجُ»، مضارع از ماده «ولوج» است، كه به معناى فرو رفتن، و بر خلاف خارج شدن است. و كلمۀ «يَعرُجُ»، از «عروج» است، كه معناى مقابل «نزول» را مى دهد. «نزول»، يعنى پايين آمدن، و «عروج»، يعنى بالا رفتن.
و اين كه فرمود: «خدا علم دارد به آنچه در زمين فرو مى رود، و از زمين بيرون مى شود، و آنچه از آسمان فرو مى آيد، و به آسمان بالا مى رود»، گويا كنايه است از علم خدا به حركت هر صاحب حركتى، و آنچه انجام مى دهد. و آيه شريفه با دو كلمۀ «وَ هُوَ الرَّحِيمُ الغَفُور» ختم شده، و گويا در اين جمله، اشاره است به اين كه خدا رحمتى دارد ثابت، و مغفرتى كه خاص اقوامى است كه ايمان داشته باشند.
پاسخ به منكران معاد، با بيان عموميت و گستردگی علم خدا
«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّى لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ... فى كتَابٍ مُّبِينٍ»:
در اين آيه، انكار منكران معاد را به رُخ ايشان مى كشد، چون با عموميت ملك خدا و علمش به همه موجودات جايى براى شك و ترديد در آمدن آن نيست، تا چه رسد به اين كه به ضرس قاطع آن را انكار كنند، و به همين جهت به رسول گرامى «صلى الله عليه و آله و سلم»، خود دستور داده كه به سخن ايشان جواب گويد كه: «بَلَى وَ رَبِّى لَتَأتِيَنَّكُم: آرى به پروردگارم سوگند، قيامت شما به طور قطع و مسلم خواهد آمد».
و چون علت عمده انكار ايشان اين بوده كه فكر كرده اند بدن هاى مُردگان همه با هم مخلوط گشته، و صورت ها تغيير و تبدل يافته، خاكى كه ديروز يك انسان بود، امروز خاك و فردا، خشت، و چند صباح ديگر چيز ديگر مى شود، با اين حال چگونه ممكن است بار ديگر همان انسان به همان خصوصيات موجود شود؟
لذا براى دفع اين توهم، در جملۀ «عَالِمِ الغَيبِ لَا يَعزُبُ عَن عِلمِهِ مِثقَالَ ذَرَّةٍ فِى السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِى الأرضِ» فرموده كه: هيچ محلى براى استبعاد نيست، براى اين كه خداى تعالى، عالِم به غيب است، و كوچكترين موجود از علم او دور نيست. حتى چيزى به سنگينى يك ذرّه (معلق در فضا) در همه آسمان ها و زمين از علم او پنهان نيست، و با اين حال، براى او چه اشكالى دارد كه ذرات وجودى «زيد» را با ذرات وجودى «عمرو» اشتباه نكند؟
«وَ لَا أصغَرُ مِن ذَلِكَ وَ لَا أكبَرُ إلّا فِى كِتَابٍ مُبِين» - اين جمله، علم خدا را به تمامى موجودات تعميم مى دهد، تا كسى نپندارد تنها موجودات نظير ذرّه را مى داند، كوچكتر از آن و بزرگتر را هم مى داند.
نكته اى كه در اين آيه، بدان اشاره كرده، اين است كه اشياء هرچه باشند، در «كتاب مبين» خدا ثبوتى دارند، كه دستخوش تغيير و تبديل نمى شوند و انسان و هر موجود ديگر، هرچند اجزاى دنيوى اش از هم متلاشى گردد، و به كلى آثارش از صفحه روزگار محو و نابود شود، باز هم اعاده اش براى خدا كارى ندارد. چون همين نابودى در «كتاب مبين»، بودى و ثبوتى دارد. و ما در سوره «انعام» و در مواردى ديگر پيرامون «كتاب مبين»، بحث هايى كرده ايم.
«لِّيَجْزِىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئك لهَُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ»:
لام در جملۀ «لِيَجزِىَ»، لام تعليل است، و متعلق است به جملۀ «لَتَأتِيَنَّكُم». و در جملۀ «لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزقٌ كَرِيم»، يك نوع محاذات با جمله قبلى «وَ هُوَ الرَّحِيمُ الغَفُور» هست.
و اين آيه، يكى از دو سبب قيام قيامت را شرح مى دهد و مى گويد: براى اين است كه خداى سبحان، افراد با ايمان و داراى عمل صالح را به «مغفرت» و «رزق كريم»، كه عبارت است: از بهشت و آنچه در آن است، جزاء دهد.
و سبب دومى قيام قيامت را جملۀ «وَ الَّذِينَ سَعَوا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِين...» بدان اشاره مى كند.
«وَ الَّذِينَ سَعَوْ فى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئك لهَُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ»:
كلمه «سَعى» به معناى دويدن، يا دوندگى است. و كلمۀ «مُعَاجز»، مبالغه در اعجاز است. و بعضى گفته اند: به معناى مسابقه است. و اساس اين كلام بر استعاره به كنايه است. گويا آيات خدا را مسافتى فرض كرده، كه افراد نامبرده در آن مسافت، سعى و دوندگى مى كنند، تا بلكه بتوانند خدا را به ستوه بياورند، و بر او غلبه كنند.
و كلمۀ «رِجز»، مانند «رِجس»، به معناى پليدى است و شايد مراد از آن، اعمال زشت باشد، كه در اين صورت، آيه شريفه اشاره اى مى شود به تبدّل عمل به عذاب اليم. و يا به اين كه عمل آنان، سبب عذاب اليم آنان شده.
بعضى ديگر، در معناى «رِجز» گفته اند: به معناى عذاب زشت است. و در اين آيه تعريض و طعنه به كفار است، كه اصرار دارند در انكار معاد.
«وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك هُوَ الْحَقَّ»:
موصول اول (الَّذِينَ)، فاعل «يَرَى» است، و موصول دوم (الَّذِى)، مفعول اول آن است. و كلمۀ «حق»، مفعول دوم آن است. و مراد از «الَّذِينَ أُوتُوا العِلم»، كسانى است كه عالِم بالله و عالِم به آيات اويند. و مراد از «الَّذِينَ أنُزِلَ إلَيك»، قرآن است، كه به وى نازل شد.
و جملۀ «وَ يَرَى...»، جمله اى است از نو، كه متعرض جمله قبلى «قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا» شده، آن را بيان مى كند. ممكن هم هست حال از فاعل «كَفَرُوا» باشد، و معنا چنين باشد:
اين ها مى گويند: «لَا تَأتِينَا السَّاعَةُ: قيامتى به سر وقت ما نمى آيد»، و آن را از روى جهل انكار مى كنند، در حالى كه علماى بالله و به آيات او، مى بينند و مى دانند كه اين قرآن نازل بر تو، قرآنى كه از قيامت خبر مى دهد، حق است.
«وَ يَهدِى إلَى صِرَاطِ العَزِيزِ الحَمِيد» - اين جمله، عطف است بر كلمۀ «حق»، و معنايش اين است كه: علماى بالله مى بينند كه قرآن و قيامتى كه از آمدن آن خبر مى دهد، حق است.
و نيز مى بينند كه: اين قرآن به سوى صراط كسى هدايت مى كند كه اجلّ از آن است كه كسى بر خواسته او غلبه كند. صراط كسى كه «محمود» است، و بر تمامى افعالش سزاوار حمد و ثناست. چون او در عين عزتش، جز جميل كارى نمى كند، و او، خداى سبحان است.
و اگر خدا را به وصف «عزيز» و «حميد» توصيف كرده، براى اين است كه در مقابل «الَّذِينَ سَعَوا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِين» قرار گيرد. آرى، در مقابل كسانى كه مى خواهند از پيشرفت آيات خدا جلوگيرى كنند، بايد عزت و ستودگى خدا به رُخشان كشيده شود.
«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ»:
اين آيه كه حكايت كلام كفار است، سخنى است كه در مقام استهزاء گفته اند، و در آن رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را به يكديگر معرفى مى كنند، كه اين مرد قائل به معاد است!
كلمۀ «تمزيق»، به معناى تقطيع و تفريق است، و تعبير به «إنَّكُم لَفِى خَلقٍ جَدِيد»، استمرار و استقرار را مى رساند، و معنايش اين است كه:
از درِ تمسخر به يكديگر گفتند: مى خواهيد شما را به مردى راهنمايى كنيم كه مى گويد: شما مردم وقتى در گور خود پاره پاره شديد، دوباره خلق مى شويد، و بعد از مردن دوباره زندگى جديدى پيدا مى كنيد؟
و جملۀ «إذَا مُزِّقتُم: وقتى پاره پاره شديد»، ظرف است براى جملۀ «إنَّكُم لَفِى خَلقٍ جَدِيد». و معناى مجموع اين دو جمله، اين است كه: «شما در زمان پاره پاره شدن، خلقت جديدى به خود مى گيريد»؟
و معناى آيه اين است كه: كسانى كه كافر شدند، از درِ تمسخر، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» كه ايشان را از قيامت و جزاى آن مى ترساند، به يكديگر گفتند: آيا مى خواهيد شما را به مردى (كه مقصود رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» است)، دلالت كنيم كه شما را خبر مى دهد از اين كه به زودى، در هنگام پاره پاره شدن اجزايتان و در زمانى كه هيچ يك از اجزاى شما از يكديگر متمايز نيست، در خلقت جديدى قرار مى گيريد، و هستى دوباره اى پيدا مى كنيد؟
«أَفْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ...»:
استفهامى است از درِ تعجب. چون در نظر كفار، زنده شدن اجساد بعد از فنا و پوسيدن، امرى عجيب بوده. آن قدر عجيب بوده كه به نظرشان هيچ عاقلى به خود اجازه نمى دهد كه چنين سخنى بگويد، مگر آن كه بخواهد مردم را دچار اشتباه و ضلالت كند، و منافع آنان را تصاحب كند. و اگر چنين منظورى در كار نباشد، چطور يك فرد عاقل، مطلب به اين روشنى را نمى فهمد؟ و نمى داند كه بدن پوسيده، دوباره زنده نمى شود.
و چون مسأله در نظرشان محال مى نموده، لذا امر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را كه مدعى قيامت است، داير بين دو چيز دانستند: يكى افتراء بستن به خدا، و ديگرى ديوانگى. آن وقت از يكديگر مى پرسند: كه به نظر شما، اين مرد، كدام يك از اين دو انحراف را دارد. آيا به خدا افتراء مى بندد، تا به اغراض خود برسد، و يا آن كه ديوانه است؟
و معناى آيه اين است كه: آيا به نظر شما اين مرد عاقل است، و عالماً و عامداً به خدا افتراء مى بندد؟ و از بعثت و قيامت دَم مى زند؟ و يا آن كه به نوعى جنون مبتلا شده، و آنچه مى گويد، بدون فكر مستقيم است؟
«بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ فى الْعَذَابِ وَ الضّلَالِ الْبَعِيدِ»:
در اين جمله، سخن كفار را رد مى كند، و از ترديدى كه ايشان كردند، كه آيا چنين است يا چنان، اعراض نموده، حاصلش اين است كه:
اين مرد، نه به خدا افتراء مى بندد، و نه دچار جنون شده، بلكه اين كفار در عذابى قرار گرفته اند كه به زودى برايشان ظاهر مى شود، و چون اهل عذاب شده اند، از حق دور گشته اند، و در ضلالتى دور قرار گرفته اند. آن قدر دور كه به اين زودی ها نمى توانند حق را تعقل كنند، و به آن ايمان بياورند.
و اگر در جملۀ «بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَة...»، با اين كه مى توانست بفرمايد: «بَل هُم فِى العَذَابِ وَ الضَّلَالِ البَعِيد»، به جاى ضمير، نام آنان را مجددا ذكر كرده، براى اين است كه به علت وقوعشان در عذاب و ضلالت آنان اشاره نموده، و بفرمايد علت آن، اين است كه به آخرت ايمان ندارند.
اندرز و تهديد کفار، به جهت تكذيب و استهزاء پيامبر«ص»
«أَفَلَمْ يَرَوْا إِلى مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الاَرْضِ إِن نَّشأْ نخْسِف بِهِمُ الاَرْض أَوْ نُسقِط عَلَيهِمْ كِسَفاً مِّنَ السَّمَاءِ...»:
اين آيه، به كفار اندرز مى دهد و تهديد مى كند، و اين عملشان را كه آيات خدا را تكذيب كرده و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را استهزا كردند، جرمى بسيار بزرگ دانسته، و ايشان را نسبت به ارتكاب آن، جرى و جسور مى خواند.
پس مراد از جملۀ «مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم مِنَ السَّمَاءِ وَ الأرض...»، اين است كه بفرمايد: آسمان و زمين، ايشان را از جلو و عقب احاطه كرده، هر جا كه نظر كنند، آسمانى مى بينند كه بر سرشان سايه افكنده، و زمينى كه روى آن هستند. نه از طرف بالا مى توانند بگريزند، و نه از طرف پايين.
«إن نَشَأ نَخسِف بِهِمُ الأرضَ أو نُسقِط عَلَيهِم كِسَفاً مِنَ السَّمَاء» - يعنى: آسمان و زمينى كه از بالا و پايين ايشان را احاطه كرده، با تدبير ما مى گردند و اداره مى شوند، و منقاد و مسخر ما هستند. اگر ما بخواهيم زمين دهن باز كرده، ايشان را در خود فرو مى برد، و همه آنان را بدين وسيله هلاك مى كنيم. و يا آن كه قطعه اى از آسمان را بر سرشان مى كوبيم، و نابودشان مى سازيم. پس چرا از اين حرف ها دست بر نمى دارند؟
«إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبدٍ مُنِيب» - يعنى در آنچه گفته شد (از احاطه آسمان و زمين بر انسان ها، و اين كه آن دو به تدبير ما اداره مى شوند، و همواره به فرمان مايند. اگر به زمين فرمان دهيم، ايشان را در خود فرو مى برد، و اگر به آسمان فرمان دهيم، قطعه اى از آن بر سرشان مى افتد، و هلاكشان مى كند)، خود آيتى است كه براى هر بنده اى كه بخواهد به خود آيد و به خدايش برگردد، بس است.
و اگر اين مردم به اين گونه امور بى اعتنايى مى كنند، و بر تكذيب اين آيات جسورانه اقدام مى نمايند، جز بدين جهت نيست كه ايشان مغرور و متكبرند، و روح سركششان به ايشان اجازه نمى دهد كه در برابر خدا تسليم شده، و توبه نموده، به اطاعت او برگردند.
آيات ۱۰ - ۲۱ سوره سبأ
وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضلاً يَا جِبَالُ أَوِّبى مَعَهُ وَ الطيرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الحَْدِيدَ(۱۰)
أَنِ اعْمَلْ سابِغَاتٍ وَ قَدِّرْ فى السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنّى بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(۱۱)
وَ لِسلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شهْرٌ وَ أَسلْنَا لَهُ عَينَ الْقِطرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَينَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَن يَزِغْ مِنهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ(۱۲)
يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشاءُ مِن محَارِيب وَ تَمَاثِيلَ وَ جِفَانٍ كالجَْوَابِ وَ قُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شكْراً وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِى الشكُورُ(۱۳)
فَلَمَّا قَضيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْت مَا دَلهَُّمْ عَلى مَوْتِهِ إِلّا دَابَّةُ الاَرْضِ تَأْكلُ مِنسأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِْنُّ أَن لَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْب مَا لَبِثُوا فى الْعَذَابِ الْمُهِينِ(۱۴)
لَقَدْ كانَ لِسبَإٍ فى مَسكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَ شِمَالٍ كلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ(۱۵)
فَأَعْرَضوا فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمْ سيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَاهُم بجَنَّتَيهِمْ جَنَّتَينِ ذَوَاتىْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شئٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ(۱۶)
ذَلِك جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَ هَلْ نجَزِى إِلّا الْكَفُورَ(۱۷)
وَ جَعَلْنَا بَيْنهُمْ وَ بَينَ الْقُرَى الَّتى بَارَكنَا فِيهَا قُرًى ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالىَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ(۱۸)
فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَينَ أَسفَارِنَا وَ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيث وَ مَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَاتٍ لِّكُلِّ صبَّارٍ شكُورٍ(۱۹)
وَ لَقَدْ صدَّقَ عَلَيهِمْ إِبْلِيس ظنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلّا فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ(۲۰)
وَ مَا كانَ لَهُ عَلَيهِم مِّن سُلْطانٍ إِلّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالاَخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فى شكٍ وَ رَبُّك عَلى كُلِّ شئٍ حَفِيظٌ(۲۱)
و به تحقيق، داوود را از ناحيه خود فضلى داديم (و آن اين بود كه به كوه ها و مرغان گفتيم:) اى كوه ها و اى مرغان! با او همصدا شويد! و آهن را هم برايش نرم كرديم. (۱۰)
(و بدو گفتيم با اين آهن نرم) زره بباف، و سيم هاى آن را به يك اندازه ببر، و عمل صالح كن، كه من به آنچه مى كنيد، بينايم. (۱۱)
و براى سليمان باد را مسخر كرديم، كه صبح مسافت يك ماه راه را مى رفت، و عصر هم، همين مسافت را طى مى كرد، و چشمه مس را برايش جارى كرديم، و از جن، كسانى به دستور و به اذن خدا برايش كار مى كردند، و هر يك از امر ما منحرف مى شد، از عذابى سوزان به وى مى چشانديم. (۱۲)
براى او هرچه مى خواست از محراب ها، و تمثال ها، و كاسه هايى چون حوض، و ديگ هاى ثابت در زمين، درست مى كردند. گفتيم: اى آل داوود! شكر بگزاريد، و بندگان شكرگزار من، اندك اند. (۱۳)
بعد از آن كه قضاى مرگ بر او رانديم، كسى جنيان را از مرگ وى خبر نداد، مگر موريانه زمين، كه عصايش را خورد، و او به زمين افتاد. همين كه افتاد، جنّيان فهميدند: كه اگر از مرگ او خبر مى داشتند (در اين مدت طولانى)، در عذابى خوار كننده به سر نمى بردند. (۱۴)
براى قوم سبأ در شهرشان آيتى بود، و آن دو باغستان از راست و چپ محل بود، كه گفتيم رزق پروردگارتان را بخوريد، و شكر بر او بگزاريد، شهرى پاكيزه، و پروردگارى آمرزنده. (۱۵)
ولى روى بگرداندند، پس سيل عرم را به سويشان سرازير كرديم، و دو باغستانشان را به دو زمين خشك مبدل كرديم، كه جز خوراكى تلخ، و اثل و مختصرى سدر نمى رويانيد. (۱۶)
اين كيفر را بدان جهت به آنان داديم كه كفران كردند، و مگر جز مردم كفرانگر را كيفر مى كنيم؟ (۱۷)
و ما بين آنان و دهكده هاى پر بركت، قريه ها قرار داديم كه يكديگر را مى ديدند، و مسافت بين آن ها را به اندازه هم كرده بوديم، گفتيم: در بين اين شهرها، شب ها و روزها سير كنيد، در حالى كه ايمن باشيد. (۱۸)
گفتند: پروردگار ما بين سفرهاى ما فاصله زياد قرار داده، و به خود ستم كردند، پس آن چنان هلاكشان كرديم كه داستان آيندگان شدند، و آن چنان متفرقشان كرديم كه مافوق آن تصور ندارد، و در اين، آيت ها است براى هر پر صبر و پر شكرى. (۱۹)
ابليس وعده خود را درباره آنان عملى كرد، او را پيروى كردند، مگر طايفه اى از مؤمنان. (۲۰)
با اين كه ابليس سلطنتى بر آنان نداشت، بلكه ما مى خواستيم مؤمنين به آخرت را، از كسانى كه درباره آن شك دارند متمايز كنيم، و پروردگار تو بر هر چيزى آگاه است. (۲۱)
بيان آيات
اين آيات، به پاره اى از داستان هاى داوود و سليمان، و نعمت هايى كه به ايشان موهبت فرموده بود، اشاره مى كند و مى فرمايد: چگونه كوه ها و مرغان را براى داوود مسخر كرديم، و آهن را در دستش نرم ساختيم، و چگونه باد را در فرمان سليمان در آورديم، كه صبحگاهان، مسير يك ماه را مى پيمود و عصرگاهان نيز، مسير يك ماه را. و جن را برايش مسخّر كرديم كه هرچه او مى خواست، از محراب ها و تمثال ها و غير آن، برايش مى ساختند.
آنگاه به داوود و سليمان دستور مى دهد به اين كه به شكرانه اين مواهب، عمل صالح كنند و آن دو، بندگانى شكور بودند.
سپس به داستان «سباء» اشاره مى كند، كه خدا به آنان دو تا بهشت، در طرف راست و چپ شهر داده بود، تا با عوايد آن ها زندگى مرفهى داشته باشند، ولى به جاى شكر خدا، نعمت او را كفران نموده، از اداى شكرش سر باز زدند، و خداوند سيل عرم را به سويشان گسيل داشت، و در نتيجه، دو قسمت باغستان هاى راست و چپ محل از بين رفتند و در نتيجه، مايه آبادى محلشان از بين رفت، و خود مردم آن چنان متفرق شدند، كه اثرى از ايشان نماند.
تنها قصه هايى از آنان به جاى ماند. همه اين ها به خاطر كفران نعمت، و اعراضشان از شكر بود، و خداوند جز مردم كفرانگر را، كيفر نمى كند.
و وجه اتصال اين داستان ها به آيات قبل، كه درباره معاد بحث مى كرد، اين است كه: خدا، مدبّر امور بندگان خويش است، ولى از آن جايى كه بندگان او در دنيا فرو رفته، در انواع نعمت هاى مادى هستند، لذا معلوم نمى شود كه كدام يك شكر منعم خود را به جا آوردند، و كدام يك كفران نمودند. و چون در نشأه دنيا امتيازى بين اين دو طایفه نيست، پس بايد حتما نشأه ديگر باشد، تا در آن جا، «كفور» از «شكور» ممتاز گردد.
«وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضلاً يَا جِبَالُ أَوِّبى مَعَهُ وَ الطَّيرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الحَْدِيدَ»:
كلمۀ «فضل» به معناى عطيه است، و كلمۀ «أوِّبِى»، امر از مصدر «تأويب» است، و «تأويب»، از ماده «أوب: برگشتن»، به معنى ترجيع است و در اين جا، به معناى چهچۀ صوت در تسبيح نمودن است. به دليل اين كه در جاى ديگر فرموده: «إنَّا سَخَّرنَا الجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحنَ بِالعَشِىِّ وَ الإشرَاقِ وَ الطَّيرَ مَحشُورَةً كُلٌّ لَهُ أوَّابٌ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |