تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۱۰: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
اين بود آن وجوهى كه گفتيم مفسران در تفسير آيه آورده اند، و هيچ يك از آن ها با سياق سازگار نيست. | اين بود آن وجوهى كه گفتيم مفسران در تفسير آيه آورده اند، و هيچ يك از آن ها با سياق سازگار نيست. | ||
<span id='link68'><span> | <span id='link68'><span> | ||
نسخهٔ ۲۳ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۴۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجوهى كه در معناى جواب قارون، گفته شده است
اين آن معنايى است كه از سياق آيه به دست مى آيد، ولى مفسران، معانى ديگرى براى آن ذكر كرده اند. مثلا بعضى گفته اند: «مراد از علم در جملۀ «إنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلمٍ عِندِى»، علم تورات است. چون قارون از همه بنى اسرائيل، به تورات عالم تر بود».
بعضى ديگر گفته اند: «مراد علم كيميا بوده. چون قارون كيميا را از موسى و يوشع بن نون و كالب بن يوحنا فرا گرفته بود. و منظور از اين كه گفت: «عَلَى عِلمٍ عِندِى: با علمى كه نزد من است»، اين بوده كه علم كيميا مخصوص او بوده، و ساير مردم آن را نمى دانستند، و با اين علم، مقدار زيادى طلا درست كرده بود».
بعضى ديگر گفته اند: «مراد از «علم»، علم استخراج گنجينه ها و دفينه ها است. چون قارون اين علم را داشته، و به وسيله آن، دفينه هاى بسيارى استخراج كرده بود».
بعضى ديگر گفته اند: «مراد از «علم»، علم خداى تعالى است، و معنايش اين است كه: به نظر من، خداى تعالى مرا به علم تحصيل ثروت اختصاص داده، و منظورش از كلمۀ «عِندِى»، اين بوده كه مطلب به نظر من چنين است».
بعضى ديگر گفته اند: «مراد از «علم»، همان علم خداست كه در وجه قبلى گذشت، وليكن علم به معناى معلوم است، و معناى جمله، اين است كه: اين اموال را كه خدا به من داده، به وسيله معلوماتى داده كه آن را به من تعليم فرموده».
و كلمۀ «عَلَى»، در همۀ اين اقوال، براى استعلا است. البته بعضى گفته اند: «ممكن هم هست كه براى تعليل بوده باشد».
بعضى گفته اند: «مراد از سؤال در جملۀ «وَ لَا يُسئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ المُجرِمُون»، سؤال در روز قيامت است، و آن سؤالى كه نفى شده، سؤال استعلام و خبرگيرى است، نه سؤال توبيخ. چون خداى تعالى، از خود مجرمان، داناتر، و باخبرتر از خود آنان به گناهان آنان است، و احتياج ندارد كه از ايشان بپرسد چه گناهى مرتكب شده اند.
علاوه بر اين، ملائكه نيز گناهان ايشان را از نامه هاى اعمال آنان مى فهمند، و مجرمان را از سيماى آنان مى شناسند. به خلاف آيه: «وَ قِفُوهُم إنَّهُم مَسئُولُون»، كه سؤال در آن، سؤال توبيخ است، نه استعلام و خبرگيرى.
ممكن هم هست سؤال در هر دو آيه، به يك معنا باشد. و اگر در يكى نفى و در يكى اثبات شده، به خاطر اختلاف مواقف روز قيامت است. چون در موقفى سؤال نمى شوند و در موقفى ديگر، سؤال مى شوند. پس تناقضى در آيات نيست.
و نيز بعضى از مفسران گفته اند: «ضمير جمع در جملۀ «عَن ذُنُوبِهِم»، به - «مَن هُوَ أشَدّ: كسانى كه از قارون نيرومندتر بودند» بر مى گردد. و مراد از مجرمان، غير ايشان است، و معناى آيه، اين است كه: ساير مجرمان از گناهان اقوام گذشته كه خدا هلاكشان كرده، پرسش و بازخواست نمى شوند».
اين بود آن وجوهى كه گفتيم مفسران در تفسير آيه آورده اند، و هيچ يك از آن ها با سياق سازگار نيست.
ديدگاه دنياپرستان: تمناى داشتن ثروتى چون ثروت قارون
«فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَلَيْت لَنَا مِثْلَ مَا أُوتىَ قَرُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍ عَظِيمٍ»:
كلمۀ «حظ»، به معناى بهره آدمى از سعادت و بخت است.
«الذين يريدون الحيوه الدنيا» - يعنى كسانى كه زندگانى دنيا را هدف نهايى و يگانه غايت مساعى خويش مى دانند، و غايتى ديگر وراى آن نمى بينند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمى دانند كه خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم كرده ، آيه ((فاعرض عن من تولى عن ذكرنا، و لم يرد الا الحيوه الدنيا، ذلك مبلغهم من العلم (( نيز به اين معنا تصريح دارد، و به همين جهت اموال قارون را سعادتى عظيم شمردند، بدون اينكه قيد و شرطى در كلام خود بياورند، گفتند: اى كاش ما هم مى داشتيم آنچه را كه قارون دارد، چون او حظى عظيم ، و سعادتى بزرگ دارد
دسته اى ديگر (مؤ منان ): ((ثوب اللدخير...((
«وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكمْ ثَوَاب اللَّهِ خَيرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ...»:
كلمه ((ويل (( به معناى هلاكت است ، كه در موارد نفرين به هلاكت و نيز انزجار از هر چه خوش آيند نيست استعمال مى شود، و در آيه مورد بحث انزجار از آرزويى است كه دنياطلب ان آن را آرزو كردند گويندگان اين حرف مؤ منين بنى اسرائيل بوده اند، كه به خدا علم داشتند، و خطابشان در اين سخن بر همان نادانهايى است كه آرزو كردند اى كاش آنچه قارون دارد آنان نيز مى داشتند، و آن را سعادتى عظيم آنهم بدون قيد و شرط پنداشتند، و مقصودشان از اين سخن اين بوده كه ثواب خدا كه مخصوص اشخاصى است كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، بهتر است از آنچه قارون دارد، پس اگر ايمان دارند و صالح هستند آرزوى آن ثوابها كنند، نه آنچه كه قارون دارد
«و لا يلقيها الا الصابرون» - كلمه ((يلقاها(( مضارع مجهول از مصدر ((تلقيه (( است ، كه به معناى فهماندن است ، همچنان كه تلقى به معناى فهميدن و گرفتن است ، و ضمير ((ها(( - به طورى كه گفته اند - به ((كلمه (( برمى گردد، كه از سياق آيه استفاده مى شود، هر چند كه لفظ كلمه قبلا در آيه نيامده و معناى آيه اين است : اين كلمه را - كه گفتيم : ثواب خدا براى آنان كه ايمان آورده و عمل صالح كنند بهتر است - نمى فهمند مگر كسانى كه صابر باشند
و بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به سيره يا طريقه برمى گردد، - كه آن نيز از مفهوم آيه استفاده مى شود - ، و معنايش اين است كه : طريقه يا سيره ايمان و عمل صالح را كسى نمى فهمد، و يا موفق به عمل به آن نمى گردد، مگر صابران
و صابران كسانى هستند كه در هنگام شدائد و نيز در برابر اطاعتها و هم چنين ترك گناهان خويشتن دار باشند، و وجه اينكه تنها اين دسته مى توانند به ثواب خدا برسند و اين كلمه ، يا سيره و يا طريقه را بفهمند، اين است كه : تصديق به بهتر بودن ثواب آخرت از حظ دنيوى - كه قهرا مستلزم داشتن ايمان و عمل صالح است كه آن دو نيز ملازم با ترك بسيارى از هواها و محروميت از بسيارى از مشتهيات هستند - محقق نمى شود، مگر براى كسانى كه صفت صبر دارند، و مى توانند تلخى مخالفت طبع و سركوبى نفس اماره را تحمل كنند
«فخَسفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الاَرْض ...»:
دو ضمير ((به (( و ((بداره (( به قارون برمى گردد، و چون خسف و فرو بردن قارون و خانه اش در زمين متفرع بر بغى و طغيان او بود ((فاء(( تفريع بر سر اين جمله آمد
«فما كان له من فئه ينصرونه من دون الله ، و ما كان من المنتصرين» - كلمه ((فئه (( به معناى جماعتى متمايل بهم است ، و در كلمه ((ينصرونه (( و كلمه ((منتصرين (( در اين آيه معناى منع و امتناع نهفته است و حاصل معنا اين است كه :
قارون ، هيچ جماعتى نداشت كه او را از عذاب شدن منع كنند، و خودش هم از ممتنعين نبود، كه زير بار عذاب نرود، و اين درست بر خلاف پندارى بود كه يك عمر در سر مى پرورانيد، و خيال مى كرد كه آن عامل كه ثروت و خير را به سويش جلب نموده و شر را از او دفع مى كرد، حول و قوت خودش و جمعيت و خدم و حشمش بود، كه آنها را هم به علم خود كسب كرده بود، ولى نه آن جمعش نگهش داشت ، و نه آن قوت و نيرويش از عذاب خدا نجاتش بخشيد، و معلوم شد كه آنچه داشته خدا به او داده بود
بنابر اين حرف ((فاء(( در جمله ((فما كان (( تفريع اين جمله را بر جمله ((فخسفنا به ...(( مى رساند، و چنين معنا مى دهد كه ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم ، پس برايش روشن شد بطلان آنچه ادعا مى كرد، و مى گفت من خودم مستحق اين ثروت هستم ، و حاجتى به خدا ندارم ، و اين نبوغ علمى و نيروى خودم است كه جلب خير و رفع ضرر از من مى كند
بعد از هلاكت قارون ، برآرزومندان ثروت او معلوم گشت كه وسعت و تنگى رزق تابع مشيت خدا است .
«وَ أَصبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالاَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ...»:
مى گويند كلمه ((وى (( كلمه اى است كه در هنگام اظهار ندامت استعمال مى شود، و بسا هم مى شود كه در مورد تعجب به كار مى رود، و هر دو معنا با آيه شريفه مى سازد، هر چند كه معناى اول زودتر به ذهن مى رسد
«كان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر» - در اين جمله همان كسانى كه ديروز آرزو مى كردند اى كاش به جاى قارون بودند، بعد از خسف قارون ، اعتراف كرده اند به اينكه آنچه قارون ادعا مى كرد و ايشان تصديقش مى كردند، باطل بوده ، و وسعت و تنگى رزق به مشيت خدا است ، نه به قوت و جمعيت و داشتن نبوغ فكرى در اداره زندگى
معمولا كلمه ((كان (( براى تشبيه چيزى است به چيزى ، مى گوييم : فلانى كاءنه شير است ، يعنى مثل اوست در شجاعت ، ولى مقام در آيه مورد بحث مقام تحقيق است نه تشبيه ، تا با شك و ترديد مناسبت داشته باشد، لذا كلمه ((كان (( در اين آيه براى تشبيه نيست ، بلكه گويندگان اين سخن ، كلمه مذكور را به اين منظور آورده اند كه بفهمانند همين الان ابتداء و اولين لحظه اى است كه ما، در سخن قارون دچار ترديد شديم ، با اينكه قبلا او را تصديق كرده بوديم ، و به كار بردن كلمه ((كان (( به اين منظور شايع است
شاهد اينكه كلمه مذكور را به منظور ترديد به كار نبرده اند، جمله ((لولا ان من الله علينا لخسف بنا(( است كه به طور جزم و تحقيق و بدون هيچ ترديد گفته اند، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را هم فرو مى برد در جمله ((وى كانه لا يفلح الكافرون (( براى بار دوم اظهار ندامت كرده اند، و اينكه گفته اند: واى ! گويا كافران رستگار نمى شوند، رد مطلبى است كه لازمه آرزوى قلبى ايشان است ، كه گفتند: اى كاش ما جاى قارون بوديم ، چون لازمه اين آرزو اين است كه قارون ها رستگارند
بهشت مختص كسانى است كه در اين دنيا خواهان برترى جوئى و فساد نباشند
«تِلْك الدَّارُ الاَخِرَةُ نجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الاَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»:
اين آيه و آيه بعدش به منزله نتيجه گيرى از داستان قارون است و در جمله ((تلك الدار الاخره (( كلمه ((تلك (( كه مخصوص اشاره به دور است ، شرافت و ارجمندى و علو مكان آخرت را مى رساند، و همين خود شاهد است بر اينكه مراد از دار آخرت ، دار آخرت سعيده است ، نه هر آخرتى ، و نيز به همين جهت مفسرين دار آخرت را در آيه مورد بحث به بهشت تفسير كرده اند
و معناى اينكه فرمود: ((نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا - قرارش مى دهيم براى كسانى كه نمى خواهند در زمين گردن فرازى كنند، و فساد انگيزند(( اين است كه : ما بهشت را اختصاص به چنين كسانى مى دهيم ، و منظور از گردن فرازى اين است كه : بر بندگان خدا استعلا و استكبار بورزند، و منظور از فسادانگيزى اين است كه : خواستار گناهان و نافرمانى خدا باشند، چون خداى تعالى شرايعش را، كه انسانها را به آنها مكلف فرموده ، بر اساس آنچه كه فطرت و خلقت آنان اقتضاء دارد بنا نهاده ، و فطرت انسان تقاضا ندارد مگر آن كار و آن روشى را كه موافق با نظام اتم و احسن در حيات زمينى انسانهاست ، پس هر معصيتى ، بى واسطه و يا باواسطه در فساد اين زندگى اثر دارد، همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: ((ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ((
از اينجا روشن مى شود كه علو خواهى يكى از مصاديق فسادخواهى است ، و اگر از ميان فسادها خصوص علوخواهى و برترى جويى را نام برده ، براى اين است كه نسبت به خصوص آن عنايت داشته است ، و حاصل معناى آيه اين است كه : اين خانه آخرت ، يعنى بهشت را اختصاص به افرادى مى دهيم ، كه نمى خواهند با برترى جويى بر بندگان خداوند و با هر معصيتى ديگر در زمين فساد راه بيندازند
اين آيه شريفه عموميت دارد، و مى رساند كه تنها كسانى به بهشت مى روند، كه در زمين ، هيچ يك از مصاديق فساد و يا به عبارتى ديگر هيچ يك از گناهان را مرتكب نشوند، به طورى كه حتى اگر در همه عمر يك گناه كرده باشند، از بهشت محروم مى شوند، و ليكن آيه ديگرى از قرآن كريم اين عموم را تخصيص زده و فرموده : ((ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم ، و ندخلكم مدخلا كريما((
«و العاقبة للمتقين» - يعنى عاقبت نيك و پسنديده ، كه همان خانه سعيد آخرت ، و يا عاقبت سعيد در دنيا و آخرت است ، از آن مردمى است كه تقوى پيشه كنند، چيزى كه هست از دو احتمال مزبور احتمال اول مورد تاييد سياق هر دو آيه است
«مَن جَاءَ بِالحَْسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا»:
هر كس كارى نيك كند پاداشى بهتر از آن دارد، براى اينكه پاداشش به فضل خدا چند برابر مى شود، همچنان كه خودش در جاى ديگر فرمود: ((من جاء بالحسنه فله عشر امثالها((
«وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَلا يجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السيِّئَاتِ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ»:
و كسى كه عمل زشت كند زشتكاران جز همان عملشان پاداش داده نمى شوند، يعنى برآنچه كه كرده اند چيزى اضافه نمى شود، و در اين ، كمال عدل الهى است ، همچنان كه در كار نيك پاداش به ده برابر كمال فضل اوست
ظاهر كلام اقتضاء داشت به جاى جمله ((فلا يجزى الذين عملوا(( بفرمايد: ((فلا يجزون (( يعنى ضميرى به كلمه ((من - كسى كه (( برگرداند، ولى چنين نفرمود، بلكه دوباره اسم ظاهر به كار برد، يعنى به جاى ضمير، موصول ((الذين (( را به كار برد، و شايد اين تعبيراشاره به اين باشد كه حكم در آيه ، مخصوص كسانى است كه زياد معصيت مى كنند، و خطا سراپايشان را گرفته ، نه كسى كه در عمر يك گناه از او سرمى زند، همچنان كه كلمه ((سيئات (( كه جمع ((سيئه (( است ، و نيز جمله ((كانوا يعملون - همواره مرتكب مى شدند((، نيز دلالت بر اين كثرت و اصرار و استمرار دارد، و اما كسى كه هم گناه مى كند و هم حسنه به جاى مى آورد، اميد هست كه خداى تعالى او را بيامرزد، همچنان كه خودش فرموده : ((و آخرون اعترفوا بذنوبهم ، خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا، عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم ((
اشاره به اينكه ملاك در ثواب و عقاب ، آثارحاصل از اعمال است
اين را بايد دانست كه ملاك در ((حسنه و سيئه (( به خاطر اثرى است كه از آنها براى انسان حاصل مى شود، و به خاطر آن آثار، اعمالى را حسنه ، و اعمالى ديگر را سيئه مى ناميم ، نه به خاطر جرم و اسكلت اعمال ، كه يك نوع حركت است
ثواب و عقابى هم كه بر اعمال مترتب مى شود، باز به لحاظ آن آثار است ، نه به خاطر متن عمل ، همچنان كه قرآن كريم نيت باطنى را نيز مورد محاسبه قرار مى دهد، و مى فرمايد: ((و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ((
با اين بيان ، جواب از اشكالى كه بر اطلاق آيه شده ، كه : توحيد يك حسنه است ، و هيچ پاداشى مهم تر از آن نيست ، پس چگونه پاداش بهتر از آن را به شخص موحد مى دهند؟ و لابد آيه شريفه يا مربوط به عقايد نيست ، و يا به مساله توحيد تخصيص خورده است ، روشن مى شود
توضيح اينكه گفتيم : ملاك در ثواب و عقاب به خاطر آثار حاصل از اعمال است ، نه به خاطر خود اعمال ، در مساله توحيد هم ملاك اثرى است كه بر اين عمل قلبى مترتب مى شود، و اين اثر غير از خود توحيد است ، گرچه هيچ عملى بهتر از توحيد فرض ندارد، ولى ممكن است چيزى را فرض كرد كه از اثر توحيد بهتر و افضل باشد
علاوه بر اين توحيد هر چه و به هر معنا فرض شود، قابل شدت و ضعف و نقصان و زيادت است ، و پر واضح است كه توحيد شخص موحد كه در يك حدى از شدت و ضعف قرار دارد، اگر در وقت جزا دادن چند برابر شود از برابرش بهتر است
بحث روايتى (رواياتى درباره داستان قارون و آيات مربوط به آن )
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابى حاتم ، حاكم وى حديث راصحيح دانسته - و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت آورده اند كه گفت : قارون مردى از قوم موسى (عليه السلام )، و پسر عموى آن جناب بود، و همواره در جستجوى علم بود، تا آنكه علم بسيارى جمع آورى نمود، و همچنان به كار خود ادامه داد تا روزى كه بر موسى (عليه السلام ) طغيان كرد، و به وى حسد ورزيد موسى (عليه السلام ) به او فرمود: خداى تعالى به من دستور داده كه از بندگانش زكات بگيرم ، تو هم بايد زكات مالت را بدهى ،
قارون از اطاعت اين دستور سرباز زد، و به مردم گفت : موسى (عليه السلام ) مى خواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش كرديد، و دستورهايى ديگر داد همه را اطاعت كرديد، آيا باز او را اطاعت مى كنيد و اموالتان را به او مى دهيد، مردم گفتند: نه ما نمى خواهيم به اين كار تن در دهيم ، ولى چه چاره اى داريم ؟ گفت : من نظرم اين است كه بفرستم به سراغ يكى از زنان فاحشه بنى اسرائيل ، و وقتى آمد او را تحريك كنيم ، و به سر وقت موسى بفرستيم كه او را متهم كند به اينكه خواسته اى با من زنا كنى
مردم اين نظريه را پسنديده ، شخصى نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهى كه موسى با تو زنا كرده است هر چه بخواهى به تو مى دهيم ، زن پذيرفت
قارون نزد موسى (عليه السلام ) آمد، و گفت : دستور بده بنى اسرائيل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدايت فرموده آگاه كن ، موسى (عليه السلام ) قبول كرد، و بنى اسرائيل را جمع كرد، و به ايشان فرمود: شما را جمع كرده ام تا به اطلاعتان برسانم كه پروردگارم چه دستوراتى داده ، بنى اسرائيل گفتند: چه دستور داده ؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگويم تنها خدا را بپرستيد، و چيزى را شريك او مگيريد، و صله رحم كنيد، و چه و چه كنيد، تا آنكه فرمود: و اينكه اگر كسى زنا كرد در صورتى كه زن داشته باشد سنگسارش كنيد، گفتند: هر چند كه خودت باشى ؟
فرمود بله اگر خودم نيز زنا كنم بايد سنگسار شوم ، گفتند: خوب تو زنا كرده اى ، و بايد سنگسار شوى ، موسى (عليه السلام ) با تعجب پرسيد: من زنا كرده ام ؟
اطرافيان قارون فرستادند نزد آن زن كه بيا و شهادت بده ، چون آمد، پرسيدند درباره موسى (عليه السلام ) چه شهادت مى دهى ؟ موسى (عليه السلام ) از او پرسيد تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت : چون مرا به خدا سوگند مى دهى (راستش را مى گويم ) اين مردم مرا خواستند و مزدى برايم مقرر كردند تا در برابرش من تو را متهم به زناى با خود كنم ، و اينك شهادت مى دهم تو از اين تهمت برى هستى ، و نيز شهادت مى دهم بر اينكه تو رسول خدايى
موسى با چشم گريان به سجده افتاد، خداى تعالى به وى وحى فرستاد كه چرا مى گريى ؟ با اينكه من زمين را مسخر تو كرده ام ، به زمين فرمان بده تا قارون را ببلعد، كه اگر فرمانش دهى اطاعتت مى كند
موسى (عليه السلام ) سر از سجده برداشت ، و به زمين فرمود: قارون و اطرافيانش را بگير، زمين آنان را تا اعقاب پاهايشان در خود فرو برد، همينكه وضع را چنين ديدند، از در التماس فرياد زدند: اى موسى اى موسى ! موسى (عليه السلام ) مجددا فرمان داد بگير ايشان را، پس زمين آنان را تا گردنهايشان فرو برد، مجددا فريادشان به يا موسى يا موسى بلند شد، بار سوم موسى (عليه السلام ) فرمان داد كه بگير ايشان را، پس زمين همه شان را در خود فرو برد، و خداى تعالى به موسى وحى فرستاد كه : بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع كردند اجابت نكردى ، به عزتم سوگند اگر مرا مى خواندند اجابتشان مى كردم ابن عباس مى گويد: اين است معناى آيه شريفه كه مى فرمايد: ((فخسفنا به و بداره الارض (( كه زمين قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانى خود فرو برد
مؤ لف : در كتاب مزبور از عبد الرزاق ، و ابن ابى حاتم ، از ابن نوفل هاشمى ، نيز همين قصه روايت شده ، چيزى كه هست در روايات مذكور آمده كه آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شكايت از موسى آن تهمت را پيش قارون بزند، ولى وقتى حضور بهم رسانيد، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسى ، و اين خبر به گوش موسى رسيد، و نزد خدا از قارون و رفقايش شكوه كرد، خدا هم او را بر قارون مسلط كرد
مرحوم قمى در تفسير خود در اين داستان گفته : موسى (عليه السلام ) خودش نزد قارون آمد، و حكم زكات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء كرده و از خانه اش بيرون راند، موسى (عليه السلام ) نزد پروردگارش از رفتار قارون شكوه كرد، خدا هم او را بر وى مسلط ساخت و زمين به فرمان وى قارون و خانه اش را در خود فرو برد
ليكن اين روايت به خاطر اينكه حرفهاى ناپسندى دارد، و از نظر سند هم موقوف و بريده است از ايراد همه آن خوددارى كرديم ، دو روايت ابن عباس و ابن نوفل نيز موقوفند يعنى از صحابى نقل كردند نه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
علاوه بر اين روايت ابن عباس بغى و ستمكارى قارون را نسبت به موسى دانسته ، در حالى كه قرآن فرموده : ((فبغى عليهم ((، قارون بر بنى اسرائيل ستم كرد، و نيز روايت مى گويد: علمى كه قارون داشته علمى بوده كه با درس خواندن فرا گرفته ، و آيه قرآن همان طور كه گفتيم ظاهر در اين است كه : مراد از علم به علم قارون ، علم به راه هاى جمع آورى ثروت و امثال ثروت است
داستان قارون در تورات حاضر
البته داستان قارون در تورات فعلى به نحو ديگرى آمده ، در اصحاح شانزدهم ، از سفر عدد، مى خوانيم : قورح بن بصهار بن نهات بن لاوى ، و داثان ، و ابيرام ، دو پسر الياب ، و اون ، پسر فالت ، كه از نواده هاى راءوبين بودند، با جمعى از بنى اسرائيل و رؤ ساى ايشان كه دويست و پنجاه نفر مى شدند، در مخالفت با موسى پافشارى مى كردند، و در روزى مقرر، يك جا جمع شدند، تا عليه موسى و هارون قيام كنند، به موسى و هارون گفتند: تا اينجا هر چه كرديد بس است ، اين جمعيت كه مى بينيد همه شان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برترى مى جوييد؟
وقتى موسى اين سخن بشنيد به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش را صدا كرد كه : فردا رب اعلام خواهد كرد كه او براى چه كسى است ؟ و چه كسى مقدس است ؟ آنگاه آن كسى را كه مقدس تر باشد به درگاه خود نزديك خواهد كرد، آرى او هر كه را بپسندد به خود نزديك مى كند، اين كار را بكنيد، و محابر قورح و همه جماعتش را براى خود بگيريد، و آتشى در آن بيفكنيد، و بر آن بخور دهيد، فردا اين كار را در مقابل رب انجام دهيد، چون آن مردى كه خدا او را بپسندد او مقدس است ، و همين شما را بس است اى دودمان لاوى
تورات همچنان قصه را ادامه مى دهد، و در ضمن مى گويد كه فرداى آن روز آمدند، و آتشدانها كه در آن آتش و بخور بود آوردند، و در باب خيمه اجتماع كردند، آنگاه در تورات گفته شده كه زمين زير پايشان شكافته شد و دهان خود را باز كرد، آنان و خانه هايشان را بلعيد، و قورح و همه مردمش و همه اموالش را نيز فرو برد، و آنچه از آنان زنده ماند در همان بيابان در بين جمعيت در زمين فرو رفتند، به طورى كه بقيه اسرائيليان كه در اطرافشان بودند از صداى آنان فرار كردند، چون با خود گفتند: ممكن است ما را هم فرو ببرد، آنگاه آتشى از ناحيه رب بيرون آمد، و آن دويست و پنجاه مرد را كه بخور آورده بودند بسوزانيد، اين بود آن مقدار از داستان تورات كه مورد حاجت ما بود
و در مجمع البيان در ذيل آيه ((ان قارون كان من قوم موسى (( گفته است : كه وى پسر خاله موسى (عليه السلام ) بود، - نقل از عطاء از ابن عباس ، و از روايت امام صادق (عليه السلام ) و در تفسير قمى در ذيل جمله ((ما ان مفاتحه لتنوء...(( گفته : كليد گنجينه هايش را جمعى نيرومند نمى توانستند حمل و نقل كنند
و در معانى الاخبار به سند خود از موسى بن اسماعيل بن موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدرش از جدش از آباى گرامش از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله ((و لا تنس نصيبك من الدنيا(( فرمود: سلامتى و نيرومندى و فراغت و جوانيت و نشاطت را فراموش مكن ، و با اين سرمايه هاى گرانبها آخرت خود را تامين نما
چند روايت درباره تواضع و بيان اينكه بسا مى شود كه بند كفش كسى موجب عجب واستعلاى او مى شود
و نيز در تفسير قمى در ذيل جمله ((فخرج على قومه فى زينته (( گفته : قارون با جامه هاى رنگين ، و دامن بلند از خانه بيرون مى آمد، و دامن خود را به زمين مى كشيد
و در مجمع البيان مى گويد: زاذان از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه در دوران خلافتش در بازارها قدم مى زد و گم شدگان را به مقصد مى رساند، و ضعيفان را كمك مى كرد، و به فروشندگان و بقالان مى گذشت ،و قرآن را پيش رويش باز مى كرد، و مى خواند: ((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا(( و مى فرمود: اين آيه درباره اهل عدالت و تواضع از واليان امور، و درباره قدرتمندان از ساير مردم نازل شده
و نيز در مجمع البيان آمده كه سلام اعرج از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بند كفش كسى باعث عجب او مى شود، و به همين جهت مشمول اين آيه مى شود، كه مى فرمايد: ((تلك الدار الاخره ((
مؤ لف : سيد بن طاووس در كتاب سعد السعود خود روايت را به اين صورت از مرحوم طبرسى صاحب مجمع البيان نقل كرده ، كه فرمود: مردى به همين مقدار كه بند كفش او بهتر از بند كفش رفيقش است باعث عجب او مى شود، لذا مشمول اين آيه مى شود
و در الدر المنثور است كه : محاملى و ديلمى از ابى هريره روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: جبارى در زمين و اخذ بدون حق از مصاديق اين آيه است
آيات ۸۵ - ۸۸ سوره قصص
إِنَّ الَّذِى فَرَض عَلَيْك الْقُرْءَانَ لَرَادُّك إِلى مَعَادٍ قُل رَّبى أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالهُْدَى وَ مَنْ هُوَ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۸۵) وَ مَا كُنت تَرْجُوا أَن يُلْقَى إِلَيْك الْكتَب إِلا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك فَلا تَكُونَنَّ ظهِيراً لِّلْكَفِرِينَ(۸۶) وَ لا يَصدُّنَّك عَنْ ءَايَتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَت إِلَيْك وَ ادْعُ إِلى رَبِّك وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشرِكينَ(۸۷) وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ كلُّ شىْءٍ هَالِكٌ إِلا وَجْهَهُ لَهُ الحُْكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۸۸)
آن كس كه قرآن را بر تو واجب كرد تو را به مكه برمى گرداند بگو پروردگار من بهتر مى داند كه چه كسى هدايت آورده و چه كسى در گمراهى آشكار است (۸۵)
تو هيچ اميد نداشتى كه اين كتاب به سويت نازل شود مگر مرحمتى از پروردگارت حال كه مشمول اين رحمت شدى هرگز پشتيبان كافران مباش (۸۶)
و كفار تو را از آيات خدا باز ندارند بعداز آنكه به سوى تو نازل شد و به سوى پروردگارت دعوت كن و از مشركين مباش (۸۷)
و با خدا معبود ديگرى مخوان كه جز او معبودى نيست همه چيز هلاك پذير است مگر ذات پاك او، حكم خاص اوست و به سوى او برمى گرديد (۸۸)
اين چند آيه ، آيات آخر اين سوره است ، و در آن به رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) وعده جميل مى دهد كه به زودى بر او منت نهاده و قدر و منزلتش را بلند مى كند، و نفوذ كلمه اش مى دهد، و دينش را بر ساير اديان برترى مى بخشد، و امنيت و سلامتى را بر او و مؤ منين به او گسترش مى دهد، همان طور كه اين كار را درباره موسى و بنى اسرائيل كرد، و در حقيقت آيات قبل هم كه داستان موسى (عليه السلام ) را بيان مى كرد براى بيان همين نكته بود
«إِنَّ الَّذِى فَرَض عَلَيْك الْقُرْءَانَ لَرَادُّك إِلى مَعَادٍ...»:
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |