تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳۱: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۳۲: | خط ۱۳۲: | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
در اين | در اين آيات، چند قسمت ديگر از داستان هاى بنى اسرائيل و نافرمانى هاى ايشان نقل شده، كه به خاطر نقض عهدى كه كردند، خداوند به عقوبت گرفتارشان كرده است، و از ستمگران كسانى بر ايشان مسلط كرده كه شكنجه شان داده اند. اين حال اسلاف ايشان بوده، از اين اسلاف و نياكان بنى اسرائيل نسل هايى به وجود آمدند، كه آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته، و در امر دين بى اعتنايى كردند، مگر عده كمى كه از حق نگذشتند. | ||
«'''وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسكُنُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ ...'''»: | «'''وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسكُنُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ ...'''»: | ||
مقصود از | مقصود از «قريه»، همان سرزمينى است كه در بيت المقدس واقع بوده و بنى اسرائيل مأمور شدند تا آن شهر را فتح نموده و با اهل آن جا، كه از عمالقه بوده اند، جنگيده و ايشان را هزيمت دهند و شهر را تصرف كنند. بنى اسرائيل از اين مأموريت سر باز زده و در نتيجه، به سرگردانى در بيابان «تيه» مبتلا شدند. تفصيل اين داستان در سوره «مائده»، آيه «۲۰ - ۲۶» گذشت. | ||
«'''و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا...'''» - گفتار در پيرامون نظير اين | «'''و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا...'''» - گفتار در پيرامون نظير اين آيه، در سوره «بقره»، آيه «۵۸ - ۵۹» گذشت. و جمله «سنزيد المحسنين» در موضع جواب از سؤال مقدر است. كأنه بعد از آن كه فرمود: «يغفر لكم خطيئاتكم»، كسى مى پرسد: ديگر چه؟ مى فرمايد: ما نيكوكاران را زياده مى دهيم. | ||
«'''وَ سئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَت حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فى السبْتِ ...'''»: | «'''وَ سئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَت حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فى السبْتِ ...'''»: | ||
يعنى از بنى | يعنى: از بنى اسرائيل، حال اهل آن قريه اى را كه در ساحل دريا قرار داشت، بپرس. مقصود از «حاضر دريا بودن»، در نزديكى دريا و مشرف به آن قرار داشتن است. «يعدون» از «تعدى»، و در اين جا مقصود تجاوز از آن حدود و مقرراتى است كه خداوند براى روز شنبه يهود جعل فرموده بود، و آن، اين بود كه: به خاطر بزرگداشت اين روز، شكار ماهى را ترك كنند. | ||
«'''إذ تأتيهم حيتانهم'''» - مقصود از «ماهى هاى ايشان»، ماهى هاى سمت ايشان است. | |||
«'''يوم سبتهم شرعا'''» - كلمه «شرع» جمع «شارع» است، كه به معناى ظاهر و آشكار است. يعنى روزهاى شنبه، ماهى هاى سمت ايشان خود را آشكار مى كردند و روى آب پيدا مى شدند. | |||
«'''و يوم لا يسبتون لا تأتيهم'''» - يعنى تجاوزشان از حدود خدايى روز شنبه بود، كه ماهى ها روى آب آشكار مى شدند و ايشان ممنوع از صيد بودند، و اما بعد از روز شنبه، كه مجاز در صيد بودند، ماهى ها نزديك نمى آمدند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۸۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۸۴ </center> | ||
و | و اين، خود يك امتحانى بوده از خداى تعالى، و خداوند به اين جهت، ايشان را به چنين امتحانى مبتلا كرد كه فسق و فجور در ميان ايشان رواج يافته بود، و حرص بر اين اعمال، ايشان را وادار به مخالفت امر خدا و صيد ماهى و به دست آوردن هزينه فسق و فجورشان مى كرد، و تقوایى كه ايشان را از مخالفت باز بدارد، نداشتند. لذا فرمود: «و كذلك نبلوهم». يعنى: اين چنين ما ايشان را مى آزماييم. «بما كانوا يفسقون»: به خاطر فسقى كه مرتكب مى شدند. | ||
<span id='link243'><span> | <span id='link243'><span> | ||
نسخهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۳۹
رواياتى درباره رحمت واسعه پروردگار
و در الدر المنثور از احمد و ابوداود، از جندب بن عبدالله بجلى روايت كرده است كه گفت: مردى عرب از باديه وارد شد و شتر خود را خوابانيد و آن را عقال كرد و سپس پشت سرِ پيغمبر «صلى الله عليه و آله و سلم»، به نماز ايستاد. بعد از نماز به صداى بلند چنين دعا كرد: پروردگارا! مرا و محمد «صلى الله عليه و آله و سلم» را رحم كن و احدى را در رحمت من و او شريك مساز.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: از رحمت عمومى و واسع خداوند جلوگيرى مى كنى؟ براى خدا صد رحمت است، كه از آن همه، تنها يك رحمت را بر خلق خود نازل كرده و با آن، جن و انس و چارپايان را با يكديگر مهربان مى كند، نود و نه رحمت ديگر دارد.
و نيز در همان كتاب، از احمد و مسلم، از سلمان فارسى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: براى خداوند صد رحمت است. از آن جمله، رحمتى است كه با آن خلق خود را با يكديگر مهربان كرده و ميان وحوش با بچه هايشان عاطفه قرار داده، و نود و نه رحمت ديگر خود را، براى روز قيامت قرار داده.
و نيز مى گويد: ابن ابى شيبه، از سلمان، به طور موقوف و ابن مردويه نيز از همان جناب روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: خداوند روزى كه آسمان ها و زمين را مى آفريد، صد رحمت آفريد كه هر يك از آن ها، درست قالب زمين و آسمان ها است.
از آن صد رحمت، يكى را به زمين فرستاد، كه باعث مهربانى خلايق با يكديگر شد، و با آن رحمت است كه مادران، نسبت به فرزندان مِهر مى ورزند، و وحوش و طيور، از يك آبخور آب مى آشامند، و خلايق با هم زندگى مى كنند. ولى روز قيامت، خداوند اين رحمت را از دل ها مى كند و آن را به اضافه نود و نه رحمت ديگر، تنها به متقين واگذار مى كند. آنگاه آن حضرت، آيه: «و رحمتى وسعت كل شئ فسأكتبها للذين يتقون» را قرائت كردند.
مؤلف: اين معنا از طريق شيعه، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» نيز روايت شده، و گويا روايت دوم از سلمان، همان روايت اول است كه نقل به معنا شده، وليكن راوى كه آن را نقل به معنا كرده، با اضافه كردن جمله: «ولى روز قيامت، خداوند اين رحمت را از دل ها مى كند»، روايت را ضايع كرده، و بايد از او پرسيد: اگر در قيامت، خداوند اين رحمت را از غير متقين سلب كند، پس چگونه آسمان و زمين باقى مانده و بهشت و دوزخ به جاى مى ماند؟ و چگونه ملائكه و غير ايشان، بدون رحمت شامله خدا زنده مى مانند؟ پس تعبير بهتر، آن تعبيرى است كه در پاره اى از روايات ما اماميه وارد شده
كه - به طورى كه به ياد دارم - فرموده اند: در آن روز، خدا همه صد رحمت خود را در مؤمنان جمع مى كند. و اين معنا غير از كندن و سلب رحمت از غير مؤمنان است. اولى جائز و معقول هست، وليكن دومى معقول و متصور نيست - دقت بفرماييد.
و نيز در الدر المنثور، از طبرانى، از حذيفة بن اليمان، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده كه در حديثى فرمود: به آن خدايى كه جان من در دست اوست، هر آينه خداوند در قيامت آمرزشى كند، كه ابليس هم به طمع بيفتد.
مؤلف: و از طرق شيعه، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» نيز، نظير اين معنا روايت شده.
باز در همان كتاب، از ابن ابى حاتم و ابوالشيخ، از ابوبكر هذلى روايت شده كه گفت: وقتى آيه: «و رحمتى وسعت كل شئ» نازل شد، ابليس گفت: پروردگارا! من هم چيزى هستم. خطاب آمد: «فسأكتبها للذين يتقون...». پس آن رحمت را از ابليس سلب كرد.
مؤلف: ظاهرا مضمون اين روايت، فرضى است كه خود ابى بكر هذلى كرده، نه اين كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» صادر شده باشد. به جهت اين كه بدون شك، شيطان هم از رحمت واسعه خداوند كه در صدر آيه است، برخوردار است، و آن رحمت خاصه خدا است كه در ذيل آيه ذكر شد، و ابليس از آن محروم است.
در تفسير برهان، از نهج البيان روايت كرده كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: كدام يك از خلايق، ايمانشان حيرت انگيزتر است؟ گفتند: ملائكه.
فرمود: ملائكه، خود در نزد پروردگارند. جهت ندارد كه ايمان نداشته باشند. گفتند: انبياء «عليهم السلام».
فرمود: انبياء هم، مورد وحى خداى تعالى هستند، با اين حال ايمان آوردنشان خيلى مهم نيست. گفتند: ما.
فرمود: شما هم با من كه پيغمبرم، معاصر هستيد. جهت ندارد كه ايمان نياوريد، بلكه ايمان آن مردمى مهم و با ارزش است، كه بعد از شما مى آيند. با اين كه جز نوشته اى در اوراق چيزى نديده اند، مع ذلك به همان نوشته ايمان مى آورند. اين است معناى آيه: «و اتبعوا النور الذى أنزل معه أولئك هم المفلحون».
مؤلف: اين خبر هيچ اشكالى ندارد. چيزى كه هست، بايد دانست كه مقصود رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، بيان شأن نزول آيه نبوده، بلكه تطبيق آيه بر يكى از مصاديقش بوده است.
و همچنين، آن روايتى كه مى گويد مقصود از نور، در آيه شريفه، على «عليه السلام» است، معنايش اين است كه يكى از مصاديق آن نور، على «عليه السلام» است. ممكن هم هست بگوييم: روايت دوم، ناظر به باطن آيه است، نه به ظاهر آن.
منشعب شدن امت موسی و عیسی «ع»، به هفتاد و چند فرقه، و ناجيه بودن يكى از آن ها
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از على بن ابی طالب «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: بنى اسرائيل بعد از موسى، به هفتاد و يك فرقه منشعب شدند و اهل نجات از همه آن ها، يك فرقه است، و مابقى در آتش اند. و نصارا بعد از عيسى «عليه السلام»، به هفتاد و دو فرقه منشعب شدند و اهل نجات از آن ها، تنها يك فرقه است، و مابقى در آتش اند.
امت اسلام هم، به هفتاد و سه فرقه منشعب خواهند شد و همه آن فرق در آتش اند، مگر يك فرقه. قرآن درباره آن يك فرقه، از امت موسى فرموده: «و من قوم موسى أمة يهدون بالحق و به يعدلون». و درباره امت عيسى فرموده: «منهم أمة مقتصدة». اين، آن دو امت اهل نجات از قوم موسى و عيسى هستند. و درباره ما مسلمانان مى فرمايد: «و ممن خلقنا أمة يهدون بالحق و به يعدلون». اين، آن فرقه اهل نجات از امت اسلام است.
و در تفسير عياشى، از ابى الصهبان بكرى روايت كرده كه گفت: من در حضور على بن ابی طالب «عليه السلام» بودم كه آن حضرت رأس الجالوت و اسقف نصارا را احضار نمود و به ايشان گفت: من از شما پرسشى خواهم كرد، كه خودم به جواب آن داناتر از شمايم. پس بيهوده از دادن جواب آن طفره نرويد و از من كتمان نكنيد.
آنگاه به رأس الجالوت گفت: به حق آن كسى كه تورات را بر موسى نازل كرد، و بنى اسرائيل را از منّ و سلوى خورانيد، و براى ايشان از دل دريا، راه خشكى باز كرد، و از سنگ كوه طور براى ايشان، دوازده چشمه جوشانيد، و هر يك را به سبطى از اسباط بنى اسرائيل اختصاص داد، مرا خبر ده از اين كه بنى اسرائيل بعد از موسى، به چند فرقه منشعب شدند؟ رأس الجالوت گفت: به يك فرقه باقى ماندند.
حضرت فرمود: به حق آن خدايى كه جز او معبودى نيست، دروغ گفتى. بنى اسرائيل به هفتاد و يك فرقه منشعب شدند، و همه در آتش اند، مگر يك فرقه، كه قرآن درباره ايشان مى فرمايد: «و من قوم موسى أمة يهدون بالحق و به يعدلون».
و در مجمع البيان گفته است: اين فرقه از يهود، قومى هستند كه در ماوراى چين زندگى مى كنند، و بين آنان و سرزمين چين، وادى ريگزارى فاصله است. قومى هستند كه چيزى از شرايع و احكام تورات را تغيير نداده اند. صاحب مجمع البيان سپس اضافه كرده است كه: اين معنا، مضمون روايتى است كه از ابى جعفر «عليه السلام» نقل شده است.
اشاره به روايات خرافى و جعلى درباره فرقه يهود
مؤلف: روايت مزبور، ضعيف و غير مسلّم الصدور است. علاوه بر اين، از چنين فرقه يهودى كه به راه حق هدايت كنند و در بين خود به عدالت حكم نمايند، اثرى نمى بينيم، و به فرض هم كه در روزگار ما چنين مردمى در ماوراى چين بوده باشند، قطعا فرقه هادى و عادل نيستند. براى اين كه اولا دين يهود، با شريعت عيسى نسخ شده. و ثانيا شريعت عيسى هم، به آمدن دين اسلام از اعتبار ساقط گرديده.
پس اگر در ماوراى چين، مردمى هادى به حق و عادل يافت شوند، جز مسلمان نمى توانند باشند. و لذا بعضى از دانشمندان - كه اين داستان خرافى را نقل كرده اند - ناگزير شده اند يك جمله به آن بيفزايند و آن، اين است كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در شب معراج در ميان آنان فرود آمد و به دين اسلام دعوتشان كرد، و آنان، به وى ايمان آورده و مسلمان شدند، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، نماز را به ايشان تعليم داد.
علاوه بر اين، داستان هاى عجيب و غريبى براى ايشان تراشيده و نقل كرده اند. از آن جمله، مقاتل گفته است: از جمله چيزهايى كه خداوند با آن رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را فضيلت داده، اين است كه: او را در شب معراج، به سوى پدران قوم موسى - كه در ماوراى چين هستند - فرستاد، و داستان اين قوم، چنين است كه:
وقتى بنى اسرائيل گناهكار شدند، و مردان نيكى را كه امر به عدالت مى كردند، كشتند، اين نيك مردان كه آن روز در زمين مقدس به سر مى بردند، از خدا خواستند: «پروردگارا! ما را از ميان بنى اسرائيل بيرون كن».
خداوند، دعايشان را مستجاب كرد و راهى از زير زمين برايشان باز كرد. نيك مردان يهود، وارد آن نقب شدند. خداوند در آن نقب، نهرى جارى ساخت كه همه جا با ايشان در جريان بود، و چراغى از نور برایشان قرار داد كه همه جا، پيش پايشان را روشن مى كرد. نيك مردان يهود، يك سال و نيم در اين نقب راه پيمودند تا از بيت المقدس به سرزمين فعلى خود در چين رسيدند. خداوند ايشان را از زير زمين بيرون آورد و در سرزمينى منزل داد، كه پرندگان و چارپايان و درندگان با هم زندگى مى كنند. سرزمينى كه در آن جا، گناه و نافرمانى نيست،
و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در شب معراج، در ميان ايشان آمد، در حالى كه جبرئيل با او بود. همگى به وى ايمان آورده و او را تصديق كردند، و آن جناب ايشان را نماز آموخت، و ايشان اقرار كردند كه موسى به آمدن وى، بشارتشان داده است.
خرافه ديگر، روايتى است كه شعبى نقل كرده و گفته: براى خداوند، بندگانى است در ماوراى اندلس، به همان مقدار مسافتى كه ما با اندلس داريم، مردمى هستند كه حتى تصور اين كه كسانى خدا را معصيت مى كنند، برايشان ممكن نيست. ريگ هاى زمينشان درّ و ياقوت و كوه هايشان طلا و نقره است. نه زراعتى به عمل مى آورند و نه با درو كردن، و بلكه با هيچ كارى سر و كار ندارند. براى هر يك جلو خانه هايشان، درختى است كه برگ هاى پهنى دارد، از همان برگ ها، لباس تهيه مى كنند. و درخت ديگرى است كه از ميوه آن ارتزاق مى نمايند.
و همچنين، روايات ديگرى كه در داستان اين فرقه خيالى از يهود وارد شده، كه تمامى مجعول و دروغى است.
معناى آيه مورد بحث از بيان سابق معلوم شد، و احتياج به بيان زائدى ندارد.
آيات ۱۶۱ - ۱۷۱ سوره اعراف
وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسكُنُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كلُوا مِنْهَا حَيْث شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطةٌ وَ ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتكمْ سنزِيدُ الْمُحْسِنِينَ(۱۶۱)
فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنهُمْ قَوْلاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا كانُوا يَظلِمُونَ(۱۶۲)
وَ سئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَت حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فى السبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سبْتِهِمْ شرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كذَلِك نَبْلُوهُم بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(۱۶۳)
وَ إِذْ قَالَت أُمَّةٌ مِّنهُمْ لِمَ تَعِظونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبهُمْ عَذَاباً شدِيداً قَالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(۱۶۴)
فَلَمَّا نَسوا مَا ذُكرُوا بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنهَوْنَ عَنِ السوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظلَمُوا بِعَذَابِ بَئِيسِ بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(۱۶۵)
فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَّا نهُوا عَنْهُ قُلْنَا لهَُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ(۱۶۶)
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّك لَيَبْعَثنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسومُهُمْ سوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّك لَسرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۶۷)
وَ قَطعْنَاهُمْ فى الاَرْضِ أُمَماً مِّنْهُمُ الصالِحُونَ وَ مِنهُمْ دُونَ ذَلِك وَ بَلَوْنَاهُم بِالحَْسنَاتِ وَ السيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۱۶۸)
فَخَلَف مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَاب يَأْخُذُونَ عَرَض هَذَا الاَدْنى وَ يَقُولُونَ سيُغْفَرُ لَنَا وَ إِن يَأْتهِمْ عَرَضٌ مِّثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لا يَقُولُوا عَلى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ وَ دَرَسوا مَا فِيهِ وَ الدَّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ(۱۶۹)
وَ الَّذِينَ يُمَسكُونَ بِالْكِتَابِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ المُْصلِحِينَ(۱۷۰)
وَ إِذْ نَتَقْنَا الجَْبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظلَّةٌ وَ ظنُّوا أَنَّهُ وَاقِعُ بهِمْ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكمْ تَتَّقُونَ(۱۷۱)
و چون به ايشان گفته شد در اين قريه جاى گيريد و از هر جاى آن خواستيد، بخوريد و در دعا گوييد گناهان ما فرو ريز، و از اين در، سجده كنان درون شويد تا گناهانتان بيامرزيم، و نيكوكاران را فزونى خواهيم داد. (۱۶۱)
كسانى از ايشان كه ستمگر بودند، سخنى جز آنچه دستور داشتند، به جاى آن آوردند و به سزاى آن ستم ها كه مى كردند، از آسمان عذابى به ايشان فرستاديم. (۱۶۲)
ايشان را از دهكده اى كه نزديك دريا بود، بپرس. چون به حرمت شنبه تعدى كردند، چون ماهى هايشان روز شنبه، دسته دسته سوى ايشان مى آمدند، و روزى كه شنبه نمى گرفتند، نمى آمدند. بدين سان، به سزاى آن عصيان كه مى كردند، مبتلايشان مى كرديم. (۱۶۳)
و چون گروهى از آن ها گفتند براى چه گروهى را كه خدا هلاكشان مى كند، يا عذاب سختشان مى كند، پند مى دهيد، گفتند: پند دادن ما عذر جويى به پيشگاه پروردگارتان است و به اين اميد كه شايد پرهيزكارى كنند. (۱۶۴)
و چون چيزهايى را كه بدان تذكرشان داده شده بود، به غفلت سپردند، كسانى را كه از بدى منع مى كردند، رهانيديم، و كسانى را كه ستم كرده بودند، به سزاى آن عصيان كه مى كردند، به عذابى سخت دچار كرديم. (۱۶۵)
وقتى از آنچه نهى شده بودند، سر پيچيدند، گفتيمشان بوزينگان مطرود شويد. (۱۶۶)
و چون پروردگارت اعلام كرد كه تا روز قيامت، بر يهودان كسى را مى گمارد كه آن ها را عذابى سخت كند، كه پروردگارت تند مجازات است، و هم او، آمرزگار و رحيم است. (۱۶۷)
و آن ها را در زمين به گروه ها تقسيم كرده ايم، بعضى آن ها شايسته گان اند، و بعضى ديگر كم از آن اند، و آن ها را به خوبى ها و بدى ها بيازموديم، شايد به خدا باز گردند. (۱۶۸)
از پس آن ها جانشينان به جا ماندند، كه كتاب آسمانى را به ميراث برده اند و خواسته اين دنيا به رشوه گيرند و گويند ما را خواهند بخشيد، و اگر خواسته اى نظير آن پيششان آيد، بگيرند، مگر از ايشان در تورات كه مندرجات آن را آموخته اند، پيمان نگرفته اند كه درباره خدا جز حق نگويند. سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزكارى مى كنند، بهتر است، چرا خردورزى نمى كنيد؟ (۱۶۹)
و كسانى كه به كتاب خدا چنگ زنند و نماز به پا كنند، ما پاداش اصلاح گران را تباه نمى كنيم. (۱۷۰)
و چون آن كوه را بكنديم، بالاى آن ها برديم كه گويى سايبانى بود، و گمان بردند كه كوه رويشان افتادنى است، كتابى را كه به شما داده ايم، محكم بگيريد و مندرجات آن را به خاطر بسپاريد، شايد پرهيزكارى كنيد. (۱۷۱)
بیان بخش ديگرى از داستان هاى بنی اسرائيل
در اين آيات، چند قسمت ديگر از داستان هاى بنى اسرائيل و نافرمانى هاى ايشان نقل شده، كه به خاطر نقض عهدى كه كردند، خداوند به عقوبت گرفتارشان كرده است، و از ستمگران كسانى بر ايشان مسلط كرده كه شكنجه شان داده اند. اين حال اسلاف ايشان بوده، از اين اسلاف و نياكان بنى اسرائيل نسل هايى به وجود آمدند، كه آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته، و در امر دين بى اعتنايى كردند، مگر عده كمى كه از حق نگذشتند.
«وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسكُنُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ ...»:
مقصود از «قريه»، همان سرزمينى است كه در بيت المقدس واقع بوده و بنى اسرائيل مأمور شدند تا آن شهر را فتح نموده و با اهل آن جا، كه از عمالقه بوده اند، جنگيده و ايشان را هزيمت دهند و شهر را تصرف كنند. بنى اسرائيل از اين مأموريت سر باز زده و در نتيجه، به سرگردانى در بيابان «تيه» مبتلا شدند. تفصيل اين داستان در سوره «مائده»، آيه «۲۰ - ۲۶» گذشت.
«و قولوا حطة و ادخلوا الباب سجدا...» - گفتار در پيرامون نظير اين آيه، در سوره «بقره»، آيه «۵۸ - ۵۹» گذشت. و جمله «سنزيد المحسنين» در موضع جواب از سؤال مقدر است. كأنه بعد از آن كه فرمود: «يغفر لكم خطيئاتكم»، كسى مى پرسد: ديگر چه؟ مى فرمايد: ما نيكوكاران را زياده مى دهيم.
«وَ سئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَت حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فى السبْتِ ...»:
يعنى: از بنى اسرائيل، حال اهل آن قريه اى را كه در ساحل دريا قرار داشت، بپرس. مقصود از «حاضر دريا بودن»، در نزديكى دريا و مشرف به آن قرار داشتن است. «يعدون» از «تعدى»، و در اين جا مقصود تجاوز از آن حدود و مقرراتى است كه خداوند براى روز شنبه يهود جعل فرموده بود، و آن، اين بود كه: به خاطر بزرگداشت اين روز، شكار ماهى را ترك كنند.
«إذ تأتيهم حيتانهم» - مقصود از «ماهى هاى ايشان»، ماهى هاى سمت ايشان است.
«يوم سبتهم شرعا» - كلمه «شرع» جمع «شارع» است، كه به معناى ظاهر و آشكار است. يعنى روزهاى شنبه، ماهى هاى سمت ايشان خود را آشكار مى كردند و روى آب پيدا مى شدند.
«و يوم لا يسبتون لا تأتيهم» - يعنى تجاوزشان از حدود خدايى روز شنبه بود، كه ماهى ها روى آب آشكار مى شدند و ايشان ممنوع از صيد بودند، و اما بعد از روز شنبه، كه مجاز در صيد بودند، ماهى ها نزديك نمى آمدند.
و اين، خود يك امتحانى بوده از خداى تعالى، و خداوند به اين جهت، ايشان را به چنين امتحانى مبتلا كرد كه فسق و فجور در ميان ايشان رواج يافته بود، و حرص بر اين اعمال، ايشان را وادار به مخالفت امر خدا و صيد ماهى و به دست آوردن هزينه فسق و فجورشان مى كرد، و تقوایى كه ايشان را از مخالفت باز بدارد، نداشتند. لذا فرمود: «و كذلك نبلوهم». يعنى: اين چنين ما ايشان را مى آزماييم. «بما كانوا يفسقون»: به خاطر فسقى كه مرتكب مى شدند.
جواب دسته اى از امت موسى «ع» كه نهى از منكر مى كردند به دسته ديگرى كه سكوت كرده بودند
«وَ إِذْ قَالَت أُمَّةٌ مِّنهُمْ لِمَ تَعِظونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ ...»:
معلوم مى شود امت ديگرى بوده كه اين امت را موعظه مى كرده اند، پس تقدير آيه چنين است : (( اذ قالت امه منهم لامه اخرى كانت تعظهم - آن زمان كه امتى از ايشان به امت ديگرى كه ايشان را موعظه مى كرد گفتند ...(( و جمله (( لامه اخرى كانت تعظهم (( براى اختصار حذف شده است .
و ظاهر اينكه گفتند: (( چرا موعظه مى كنيد مردمى را كه خدا هلاكشان خواهد كرد(( اين است كه ايشان اهل تقوا بوده اند، و از مخالفت امر خدا پروا داشته اند جز اينكه ديگران را كه اهل فسق بودند نهى از منكر نمى كردند، چون اگر خود اين امت نيز اهل فسق و تعدى بودند آن قوم ديگر ايشان را نيز موعظه مى كردند و در پاسخ اعتراض و ملامتشان نمى گفتند: (( معذره الى ربكم - تا نزد پروردگار شما معذور باشيم (( و نيز از گفتار عده اى كه سكوت كردند بر مى آيد كه اهل فسق و فجور مساءله تجاوز و عصيان را به حدى رسانده بودند كه علنا مرتكب فسق مى شدند، و ديگر نهى از منكر در ايشان اثر نمى كرده.
چيزى كه هست آن امت ديگر كه سكوت نكرده و همچنان نهى از منكر مى كردند ماءيوس از موعظه نبودند و هنوز اميدوار بودند بلكه در اثر پافشارى بر موعظه و نهى از منكر دست از گناه بردارند، و لااقل چند نفرى از ايشان ، تا اندازه اى به راه بيايند.
علاوه بر اين ، غرضشان از اصرار بر موعظه اين بوده كه در نزد خداى سبحان معذور باشند، و بدين وسيله مخالفت با فسق ، و انزجار خود را از طغيان و تمرد اعلام داشته باشند. و لذا در پاسخ امت ساكت كه به ايشان مى گفتند: (( چرا موعظه مى كنيد(( اظهار داشتند: (( معذره الى ربكم و لعلهم يتقون - تا هم نزد پروردگارتان معذور باشيم و هم شايد ايشان از گناه دست بردارند(( .
و در اينكه گفتند: (( نزد پروردگارتان (( و نگفتند (( نزد پروردگارمان (( اشاره است به اينكه نهى از منكر به ما اختصاص ندارد، شما هم كه سكوت كرده ايد مسؤ وليد، و بايد اين سكوت را شكسته و اين قوم را نصيحت كنيد، براى اينكه اعتذار به سوى پروردگار بخاطر مقام ربوبيتيش بر هر كسى واجب است ، و همه مربوبين اين پروردگار بايد ذمه خود را از تكاليفى كه به ايشان شده و وظائفى كه به آنان محول گشته فارغ سازند، همانطور كه ما مربوب اين رب هستيم شما نيز هستيد، پس آنچه كه بر ما واجب است بر شما نيز واجب است .
مقصود از نسيان تذکرها، در آيه شريفه
«فَلَمَّا نَسوا مَا ذُكرُوا بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنهَوْنَ عَنِ السوءِ »:
مقصود از فراموشى تذكرها بى تاءثير شدن آن در دل هاى ايشان است ، هر چند به ياد آن تذكرها بوده باشند، زيرا اخذ الهى مسبب از بى اعتنايى به اوامر او و اعراض از تذكرهاى انبياى او است ، وگرنه اگر مقصود فراموشى باشد عقوبت معنا نداشت چون فراموشى بحسب طبع خودش مانع از فعليت تكليف و حلول عقوبت است .
توضيح اينكه: انسان وقتى به وسايل و وسايط مختلفى كه خداوند در اختيارش گذاشته متذكر و متوجه به تكاليفى الهى شود (و حتما مى شود) امتثال آن تكاليف يا موافق طبع و ميل درونى او است و يا نيست ، و در صورتى كه موافق طبع او نباشد يا بخاطر خدا از ميل نفسانى خود چشم پوشيده و آن تكاليف را انجام مى دهد، و يا به حدود الهى و تكاليف او وقعى ننهاده و بخاطر ميل نفسانى خود خدا را معصيت مى كند.
چيزى كه هست بار اول از اين نافرمانى خود در دل احساس شرمسارى و ناراحتى مى كند، و در هر بار ديگرى كه نافرمانى را تكرار كند آن احساس ضعيف تر شده و بى اعتنايى به امر پروردگار در نظرش آسان تر مى شود، همچنانكه اثر تذكرهاى انبياء (عليهم السلام ) هم در دلش كمتر مى گردد، و خلاصه در هر تكرارى امكان معصيت در نظرش قوى تر و اثر تذكرات ضعيف تر شده تا آنجا كه بطور كلى تذكرات در دلش بى اثر و وجود و عدمش يكسان مى شود، در آيه مورد بحث كه فرمود: (( فلما نسوا ما ذكروا به ...(( مقصود از نسيان همين بى اثر شدن تذكرات است .
و در خود آيه دلالت هست بر اينكه نجات يافتگان از ايشان تنها همان اشخاصى بوده اند كه نهى از منكر مى كردند، و خداوند مابقى ايشان يعنى مرتكبين صيد ماهى در روز شنبه و آن كسانى را كه سكوت كرده بودند و تازه به دسته اول اعتراض مى كردند كه چرا ايشان را موعظه مى كنيد، همه را به عذاب خود هلاك كرده است .
و نيز آيه دلالت مى كند كه خداوند اعتراض كنندگان را بخاطر سكوتشان و ترك نكردن مراوده با ايشان شريك ظلم و فسق متجاوزين شناخته است .
و نيز آيه شريفه دلالت مى كند بر يك سنت عمومى الهى - نه اينكه اين روش تنها اختصاص به بنى اسرائيل داشته باشد - و آن سنت اين است كه جلوگيرى نكردن از ستم ستمگران و موعظه نكردن ايشان در صورت امكان ، و قطع نكردن رابطه با ايشان در صورت عدم امكان موعظه ، شركت در ظلم است ، و عذابى كه از طرف پروردگار در كمين ستمگران است در كمين شركاى ايشان نيز هست .
«فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَّا نهُوا عَنْهُ قُلْنَا لهَُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»:
كلمه (( عتو(( به معناى زياده روى در معصيت است ، و (( قرده (( جمع (( قرد(( است ، كه حيوانى است معروف (ميمون ) و كلمه (( خاسى ء(( به معناى رانده شده است ، و از (( خساالكلب (( گرفته شده كه به معناى سگ رانده شد است .
و اينكه فرمود: (( فلما عتوا عن ما نهوا عنه (( تقديرش (( عن ترك ما نهوا(( است ، براى اينكه از ترك منهيات سرپيچى مى شود، نه از خود آنها، بقيه معناى آيه روشن است .
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّك لَيَبْعَثنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ...»:
كلمه (( تاذن (( مانند كلمه (( اذن (( به معناى (( اعلام كرد(( است و لام در (( ليبعثن (( لام قسم و معناى آيه اين است : به ياد آر آن وقتى را كه پروردگارت اعلام كرد كه سوگند خورده كسانى را بر ايشان بگمارد كه دائما بدترين شكنجه ها را به آنان بچشاند، گماشتنى كه با دوام و بقاى دنيا ادامه داشته باشد.
معناى : ان ربك لسريع العقاب
و اينكه فرمود: (( ان ربك لسريع العقاب (( معنايش اين است كه پاره اى از عقاب هاى خداوند عقابى است كه فورى و با شتاب روى مى آورد، مانند عقاب اهل طغيان ، همچنانكه در آن آيه ديگر فرموده : (( الذين طغوا فى البلاد... ان ربك لبالمرصاد(( و اگر ما در معناى آيه گفتيم (( پاره اى از عقاب هاى...)، و حال آنكه در آيه كلمه (( بعض (( نيامده است ، دليلش جمله (( وانه لغفور رحيم (( است. چون بحسب ظاهر، اين جمله در دنباله آيه شريفه نيامده مگر براى اينكه بفهماند همه عقاب هاى خدا سريع و فورى نيست ، چه اگر خداوند همواره سريع العقاب مى بود، و همه عقاب هايش فورى بود ديگر جمله (( و انه لغفور رحيم (( در ذيل آيه معنا نداشت ، چون سياق آيه سياقى است ممحض در معناى مؤ اخذه و انتقام.
پس جمله مذكور معناى آيه را به اين برگشت مى دهد كه (( پروردگار تو بخشنده گناهان ، و مهربان با بندگانش هست ، و ليكن اينطور هم نيست كه وقتى حكم عقاب را درباره بعضى از بندگانش بخاطر استحقاقى كه بجهت طغيان و سركشى دارند براند، عقابش سريع است ، و فورا محكوم را مى گيرد، چون بعد از حكم راندنش هيچ چيزى مانع از نفوذ حكمش نمى شود(( .
و بعيد نيست كه همين معنا مقصود كسانى باشد كه گفته اند معناى جمله (( ان ربك لسريع العقاب (( اين است كه خداى تعالى عقابش نسبت به كسانى كه بخواهد ايشان را در دنيا عقاب كند سريع است ، گو اينكه مناسب تر اين بود كه گفته شود: اين معنى ، معناى مجموع (( ان ربك لسريع العقاب و انه لغفور رحيم (( است ، تا كسى توهم نكند كه سريع العقاب بودن خداوند با حليم بودنش منافات دارد.
«وَ قَطعْنَاهُمْ فى الاَرْضِ أُمَماً مِّنْهُمُ الصالِحُونَ ...»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمه (( دون (( در محل رفع است ، چون مبتدا است ، و اگر در ظاهر منصوب آمده براى تمكن در ظرفيتش است ، نظير آن - بنابر قول ابى الحسن - كلمه (( بين (( در جمله (( لقد تقطع بينكم (( است ، زيرا اين كلمه نيز در اين جمله قائم مقام فاعل و در موضع رفع است ، و بخاطر اينكه ظرف است منصوب آمده ، و همچنين است كلمه (( بين (( در جمله (( يوم القيامه يفصل بينكم (( ، زيرا در اينجا از جهت اينكه قائم مقام فاعل است بايد مرفوع باشد و منصوب شده . ممكن هم هست در آيه مورد بحث بگويى تقدير (( و منهم جماعه دون ذلك (( بوده و موصوف مرفوع يعنى جماعت حذف شده و صفت آن يعنى كلمه (( دون (( به جايش نشسته است .
و مقصود از (( حسنات (( و (( سيئات (( در آيه مورد بحث نعمتها و گرفتاريهاى دنيا است ، و مابقى آيه معنايش روشن است .
«فَخَلَف مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَاب...»:
كلمه (( عرض (( به معناى هر چيز غير ثابت است ، و در جمله (( عرض الحياه الدنيا- شؤ ون ناپايدار زندگى دنيا(( به همين معنا است ، و مراد از (( عرض هذا الادنى (( نيز لذائذ زندگى دنيا و نعمتهاى زودگذر آن است ، و اگر به اشاره مذكر (هذا) به آن اشاره فرموده و حال آنكه جا داشت به مونث (هذه ) به آن اشاره شود براى تحقير آن است ، گويا خواسته است با تجاهل كردن در حق آن برساند كه دنيا آنقدر بى ارزش و غير قابل اعتنا است كه هيچ خصوصيت و صفت مرغوبى كه جلب نظر كند ندارد، نظير اين توجيه در جمله (( هذا ربى هذا اكبر(( كه حكايت كلام ابراهيم (عليه السلام ) است گذشت.
جمله (( و يقولون سيغفر لنا(( سخن گزافى است بدون سند كه اسلاف يهود آن را در غرورى كه به تشكيلات خود داشتند، از خود تراشيده اند، همچنانكه حزب خود را حزب خدا و خويشتن را فرزندان و دوستان خدا مى ناميدند،
و نمى توان آن را حمل بر اين كرد كه خواسته اند به خود وعده توبه دهند، زيرا در آن هيچ قرينه اى كه دلالت بر اين كند ديده نمى شود، همچنانكه نمى توان آن را حمل بر اميد رحمت و مغفرت الهى كرد، براى اينكه اميدوارى به مغفرت خدا آثارى دارد كه با رفتار ايشان هيچ سازگارى ندارد.