تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۴: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
<span id='link110'><span> | <span id='link110'><span> | ||
==رد گفتار بعضى كه | ==رد گفتار بعضى كه «كُن» را از مقوله لفظ دانسته اند == | ||
با اين بيان ، فساد گفتار بعضى از مفسرين به خوبى روشن مى گردد، كه گفته اند: ((از ظاهر آيه برمى آيد كه در ايجاد هر موجودى لفظى در كار است ، و آن لفظ ((كن (( است كه خدا آن را مى گويد، و آن موجود هستى به خود مى گيرد و بيشتر مفسرين سلف هم همين را گفته اند، و چون | با اين بيان ، فساد گفتار بعضى از مفسرين به خوبى روشن مى گردد، كه گفته اند: ((از ظاهر آيه برمى آيد كه در ايجاد هر موجودى لفظى در كار است ، و آن لفظ ((كن (( است كه خدا آن را مى گويد، و آن موجود هستى به خود مى گيرد و بيشتر مفسرين سلف هم همين را گفته اند، و چون شوؤن خداى تعالى ماوراى فهم بشرى است ، لذا توصيه مى كنيم كه اصلا در اين مقوله سخنى نگوييد و خصومت نكنيد((. | ||
وجه فساد آن اين است كه : درست است كه شوون خداى تعالى ماوراى فهم بشرى است ، و ليكن اين حقيقت نبايد باعث شود كه به كلى حجت هاى عقلى و قطعى باطل گردد، براى اينكه اگر بنا باشد حجت هاى عقلى بى اعتبار شود، ديگر اعتبارى براى اصول معارف دينى باقى نمى ماند و راهى نداريم براى اينكه به دست بياوريم كه قرآن كتابى آسمانى است ، و معارفى كه آورده همه صحيح و درست است . آيا جز اين است كه اين مطالب همه با حجت هاى عقلى اثبات مى شود؟ | وجه فساد آن اين است كه : درست است كه شوون خداى تعالى ماوراى فهم بشرى است ، و ليكن اين حقيقت نبايد باعث شود كه به كلى حجت هاى عقلى و قطعى باطل گردد، براى اينكه اگر بنا باشد حجت هاى عقلى بى اعتبار شود، ديگر اعتبارى براى اصول معارف دينى باقى نمى ماند و راهى نداريم براى اينكه به دست بياوريم كه قرآن كتابى آسمانى است ، و معارفى كه آورده همه صحيح و درست است . آيا جز اين است كه اين مطالب همه با حجت هاى عقلى اثبات مى شود؟ | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۷۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۷۲ </center> | ||
و مگر جز اين است كه حجيت خود كتاب و سنت و هر دليل ديگر با عقل اثبات مى شود؟ آن وقت چگونه ممكن است يك آيه از قرآن و يا يك حديث حجيت عقل را كه اثبات كننده حجيت آن است از كار بيندازد و بى اعتبار معرفى كند؟ هرگز ممكن نيست ؛ چون در اين صورت آن آيه و آن حديث قبل از ابطال حجيت عقل ، حجيت خودش را ابطال كرده . | و مگر جز اين است كه حجيت خود كتاب و سنت و هر دليل ديگر با عقل اثبات مى شود؟ آن وقت چگونه ممكن است يك آيه از قرآن و يا يك حديث حجيت عقل را كه اثبات كننده حجيت آن است از كار بيندازد و بى اعتبار معرفى كند؟ هرگز ممكن نيست ؛ چون در اين صورت آن آيه و آن حديث قبل از ابطال حجيت عقل ، حجيت خودش را ابطال كرده. | ||
و اين نيز واضح است كه در مساءله خلقت غير از خدا و آن مخلوق پاى چيز ديگرى در ميان نيست ، و اگر عليت و سببيت خلقت را به اراده خدا نسبت مى دهيم بعد از خلقت نسبت مى دهيم چون گفتيم اراده صفتى است كه از مقام فعل خدا انتزاع مى شود. و گرنه سبب و علت اصلى خداست نه اراده او، و گر نه لازم مى آيد يك صفت انتزاعى باعث شود كه اشياء، ديگر حاجتى به خود خداى تعالى نداشته باشند، و بطلان اين حرف واضح است . | و اين نيز واضح است كه در مساءله خلقت غير از خدا و آن مخلوق پاى چيز ديگرى در ميان نيست ، و اگر عليت و سببيت خلقت را به اراده خدا نسبت مى دهيم بعد از خلقت نسبت مى دهيم چون گفتيم اراده صفتى است كه از مقام فعل خدا انتزاع مى شود. و گرنه سبب و علت اصلى خداست نه اراده او، و گر نه لازم مى آيد يك صفت انتزاعى باعث شود كه اشياء، ديگر حاجتى به خود خداى تعالى نداشته باشند، و بطلان اين حرف واضح است . | ||
و نيز واضح است كه در مساءله ايجاد و خلقت چيزى به نام ايجاد و يا وجود از خدا جدا نمى شود و به مخلوق نمى چسبد، و افاضه او نظير افاضه ما نيست كه وقتى چيزى به كسى مى دهيم ، از خود جدا مى كنيم و به او ملحق مى سازيم . پس بعد از خداى تعالى چيز ديگرى جز وجود اشياء نيست . | و نيز واضح است كه در مساءله ايجاد و خلقت چيزى به نام ايجاد و يا وجود از خدا جدا نمى شود و به مخلوق نمى چسبد، و افاضه او نظير افاضه ما نيست كه وقتى چيزى به كسى مى دهيم ، از خود جدا مى كنيم و به او ملحق مى سازيم . پس بعد از خداى تعالى چيز ديگرى جز وجود اشياء نيست. | ||
و از اينجا روشن مى گردد كه : كلمه ((ايجاد(( يعنى كلمه ((كن (( عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده البته بدان اعتبار كه وجود منسوب به خدا و قائم به وجود خداست ، و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست ، موجود است نه ايجاد. و مخلوق است نه خلق . | |||
و از اينجا روشن مى گردد كه : كلمه ((ايجاد(( يعنى كلمه ((كن (( عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده البته بدان اعتبار كه وجود منسوب به خدا و قائم به وجود خداست ، و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست ، موجود است نه ايجاد. و مخلوق است نه خلق. | |||
و نيز روشن مى شود كه : آنچه از ناحيه خد اى تعالى افاضه مى شود، قابل درنگ و مهلت نيست ، و تبدل و دگرگونى را هم تحمل نمى كند، و تدريجيت نمى پذيرد، و آنچه تدريجيت و مهلت و درنگ كه از موجودات مشاهده مى كنيم ، از ناحيه خود آنها است نه از آن ناحيه كه رو به خدايند، و اين خود بابى است كه هزار باب از آن باز مى شود. | و نيز روشن مى شود كه : آنچه از ناحيه خد اى تعالى افاضه مى شود، قابل درنگ و مهلت نيست ، و تبدل و دگرگونى را هم تحمل نمى كند، و تدريجيت نمى پذيرد، و آنچه تدريجيت و مهلت و درنگ كه از موجودات مشاهده مى كنيم ، از ناحيه خود آنها است نه از آن ناحيه كه رو به خدايند، و اين خود بابى است كه هزار باب از آن باز مى شود. | ||
و در آيات ، اشارات لطيفى به اين حقايق شده ، از آن جمله فرموده : ((كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (( كه كلمه ((كن (( را بعد از خلقت آورده و نيز مانند آيه ((و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر(( و نيز فرموده : ((و كان امر اللّه قدرا مقدور(( و آ ياتى ديگر. | و در آيات ، اشارات لطيفى به اين حقايق شده ، از آن جمله فرموده : ((كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (( كه كلمه ((كن (( را بعد از خلقت آورده و نيز مانند آيه ((و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر(( و نيز فرموده : ((و كان امر اللّه قدرا مقدور(( و آ ياتى ديگر. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۷۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۱۷۳ </center> | ||
و جمله ((فيكون (( بيانگر اطاعت آن شى ء است كه مورد اراده خدا قرار گرفته ، مى خواهد بفرمايد: همين كه هست شدن چيزى مورد اراده خدا قرار گرفت ، بدون درنگ لباس هستى مى پوشد. | و جمله ((فيكون (( بيانگر اطاعت آن شى ء است كه مورد اراده خدا قرار گرفته ، مى خواهد بفرمايد: همين كه هست شدن چيزى مورد اراده خدا قرار گرفت ، بدون درنگ لباس هستى مى پوشد. | ||
<span id='link111'><span> | <span id='link111'><span> | ||
==معناى ملكوت و اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا است == | ==معناى ملكوت و اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا است == | ||
فَسبْحَنَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوت كلِّ شىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ | فَسبْحَنَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوت كلِّ شىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ |
نسخهٔ ۲۱ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
توضيح مفاد آيه شريفه: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون»
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ...
اين آيه شريفه از آيات برجسته قرآن كريم است كه كلمه ايجاد را توصيف مى كند و مى فرمايد: خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه ايجاد آن را اراده كند، بغير از ذات متعالى خود به هيچ سببى ديگر نيازمند نيست ، نه در اينكه آن سبب مستقلا آن چيز را ايجاد كند، و نه در اينكه خدا را در ايجاد آن كمك نمايد، و يا مانعى را از سر راه خدا بردارد.
قرآن كريم تعبيراتش ازاين حقيقت ، مختلف است در آيه مورد بحث فرموده : ((انما امره (( و در سوره نحل ، آيه ۴۰ تعبير به قول كرده و فرموده : ((انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون (( و در سوره بقره آيه ۱۱۷ تعبير به قضا كرده و فرموده: ((و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون((.
و ظاهرا مراد از كلمه ((امر(( در آيه مورد بحث ، شاءن باشد، يعنى مى خواهد بفرمايد: شاءن خداى تعالى در هنگام اراده خلقت موجودى از موجودات چنين است ، نه اينكه مراد از آن ، امر در مقابل نهى باشد، هر چند كه آيه سوره نحل تاءييد مى كند كه به اين معنا باشد، و ليكن تدبر و دقت در آيات اين معنا را افاده مى كند كه غرض در سه آيه مزبور وصف شان الهى در هنگام اراده خلقت است ، نه اى نكه بخواهد بفهماند خداى تعالى وقتى مى خواهد چيزى را خلق كند اين كلام را مى گويد. پس وجه صحيح همان است كه : ما كلمه قول را بر امر به معناى شاءن حمل كنيم به اين معنا كه بگوييم : اين كلمه از آن جهت كه خودش مصداقى از شاءن است در اينجا به كار رفته ، نه اينكه امر را بر قول در مقابل نهى حمل كنيم.
و معناى اينكه فرمود: ((اذا اراد شيئا(( اين است كه : ((اذا اراد ايجاد شى ء : وقتى اراده كند ايجاد چيزى را((. و اين معنا از سياق آيه استفاده مى شود. و در عده اى از آيات كه متعرض اين حق يقتند، به جاى اراده كلمه قضاء آمده ، مانند آيه ((اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (( و هيچ منافاتى هم ندارد، براى اينكه قضا به معناى حكم است ، و حكم و قضا و اراده در خداى تعالى يك چيز است ،
براى اين كه اراده از صفات فعل و خارج از ذات خداى تعالى است ، و از مقام فعل او انتزاع مى شود، و معنايش اين است كه : هر چيز موجود را كه در رابطه با اراده خداى سبحان فرض كنيم طورى است كه هيچ چاره اى جز هست شدن ندارد. پس معناى جمله ((اذا اردناه (( اين است كه : وقتى چيزى در موقف تعلق اراده خدا قرار بگيرد، شان خدا اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن هم موجود شود.
و جمله ((ان يقول له كن (( خبر است براى كلمه ((انما امره (( و معنايش اين است كه : خداوند آن چيز را با كلمه ((كن (( مورد خطاب قرار مى دهد و اين هم واضح است كه در اين ميان لفظى كه خدا به آن تلفظ كند در كار نيست ، و گر نه تسلسل لازم مى آيد؛ براى اينكه خود لفظ هم چيزى است كه بعد از اراده كردن ، تلفظ ديگرى مى خواهد باز آن تلفظ هم چيزى از چيرها است كه محتاج به اراده و تلفظ ديگرى است.
و نيز در اين ميان مخاطبى هم كه داراى گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال موجود شود، در كار نيست ، براى اينكه اگر مخاطب وجود داشته باشد، ديگر احتياج به ايجاد ندارد. پس كلام در آيه مورد بحث كلامى است تمثيلى ، مى خواهد بفرمايد: افاضه وجود، از ناحيه خدا به هر چيزى كه موجود مى شود، به جز ذات متعالى خدا به هيچ چيز ديگر احتياج ندارد، و چون ذات خداوندى اراده كند هستى آن را، بدون تخلف و درنگ موجود مى شود.
رد گفتار بعضى كه «كُن» را از مقوله لفظ دانسته اند
با اين بيان ، فساد گفتار بعضى از مفسرين به خوبى روشن مى گردد، كه گفته اند: ((از ظاهر آيه برمى آيد كه در ايجاد هر موجودى لفظى در كار است ، و آن لفظ ((كن (( است كه خدا آن را مى گويد، و آن موجود هستى به خود مى گيرد و بيشتر مفسرين سلف هم همين را گفته اند، و چون شوؤن خداى تعالى ماوراى فهم بشرى است ، لذا توصيه مى كنيم كه اصلا در اين مقوله سخنى نگوييد و خصومت نكنيد((.
وجه فساد آن اين است كه : درست است كه شوون خداى تعالى ماوراى فهم بشرى است ، و ليكن اين حقيقت نبايد باعث شود كه به كلى حجت هاى عقلى و قطعى باطل گردد، براى اينكه اگر بنا باشد حجت هاى عقلى بى اعتبار شود، ديگر اعتبارى براى اصول معارف دينى باقى نمى ماند و راهى نداريم براى اينكه به دست بياوريم كه قرآن كتابى آسمانى است ، و معارفى كه آورده همه صحيح و درست است . آيا جز اين است كه اين مطالب همه با حجت هاى عقلى اثبات مى شود؟
و مگر جز اين است كه حجيت خود كتاب و سنت و هر دليل ديگر با عقل اثبات مى شود؟ آن وقت چگونه ممكن است يك آيه از قرآن و يا يك حديث حجيت عقل را كه اثبات كننده حجيت آن است از كار بيندازد و بى اعتبار معرفى كند؟ هرگز ممكن نيست ؛ چون در اين صورت آن آيه و آن حديث قبل از ابطال حجيت عقل ، حجيت خودش را ابطال كرده.
و اين نيز واضح است كه در مساءله خلقت غير از خدا و آن مخلوق پاى چيز ديگرى در ميان نيست ، و اگر عليت و سببيت خلقت را به اراده خدا نسبت مى دهيم بعد از خلقت نسبت مى دهيم چون گفتيم اراده صفتى است كه از مقام فعل خدا انتزاع مى شود. و گرنه سبب و علت اصلى خداست نه اراده او، و گر نه لازم مى آيد يك صفت انتزاعى باعث شود كه اشياء، ديگر حاجتى به خود خداى تعالى نداشته باشند، و بطلان اين حرف واضح است . و نيز واضح است كه در مساءله ايجاد و خلقت چيزى به نام ايجاد و يا وجود از خدا جدا نمى شود و به مخلوق نمى چسبد، و افاضه او نظير افاضه ما نيست كه وقتى چيزى به كسى مى دهيم ، از خود جدا مى كنيم و به او ملحق مى سازيم . پس بعد از خداى تعالى چيز ديگرى جز وجود اشياء نيست.
و از اينجا روشن مى گردد كه : كلمه ((ايجاد(( يعنى كلمه ((كن (( عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده البته بدان اعتبار كه وجود منسوب به خدا و قائم به وجود خداست ، و اما به اين اعتبار كه وجودش وجود خود اوست ، موجود است نه ايجاد. و مخلوق است نه خلق.
و نيز روشن مى شود كه : آنچه از ناحيه خد اى تعالى افاضه مى شود، قابل درنگ و مهلت نيست ، و تبدل و دگرگونى را هم تحمل نمى كند، و تدريجيت نمى پذيرد، و آنچه تدريجيت و مهلت و درنگ كه از موجودات مشاهده مى كنيم ، از ناحيه خود آنها است نه از آن ناحيه كه رو به خدايند، و اين خود بابى است كه هزار باب از آن باز مى شود.
و در آيات ، اشارات لطيفى به اين حقايق شده ، از آن جمله فرموده : ((كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (( كه كلمه ((كن (( را بعد از خلقت آورده و نيز مانند آيه ((و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر(( و نيز فرموده : ((و كان امر اللّه قدرا مقدور(( و آ ياتى ديگر.
و جمله ((فيكون (( بيانگر اطاعت آن شى ء است كه مورد اراده خدا قرار گرفته ، مى خواهد بفرمايد: همين كه هست شدن چيزى مورد اراده خدا قرار گرفت ، بدون درنگ لباس هستى مى پوشد.
معناى ملكوت و اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا است
فَسبْحَنَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوت كلِّ شىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ كلمه ملكوت مبالغه در معناى ملك است ، مانند كلمه ((رحموت (( و كلمه ((رهبوت (( كه مبالغه در معناى رحمت و وحشت اند. با انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مى آيد كه : مراد از ((ملكوت (( آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست ، چون هر موجودى دو جهت دارد، يكى رو به خدا، و يكى ديگر رو به خلق . ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است ، و ملك آن سمت رو به خلق است ممكن هم هست بگوييم : ملكوت به معناى هر دو جهت هر موجود است ، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مى شود، ((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الاءرض و ليكون من الموقنين (( و ((و لم ينظروا فى ملكوت السموات و الاءرض (( و ((قل من بيده ملكوت كل شى ء((. و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست ، براى اين است كه : دلالت كند بر اينكه خداى تعالى مسلط برهر چيز است ، و غير از خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ندارد. و برگشت معنا در آيه ((فسبحان الّذى بيده ملكوت كل شى ء(( به اين است كه : خدا از استبعادى كه مشركين در مساءله معاد مى كنند، منزه است ، چون مشركين غافلند از اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه قدرت اوست . و جمله ((و اليه ترجعون (( خطاب به عموم مردم است ، چه مومن و چه مشرك ، و هم بيان نتيجه اى است از بيان سابق بعد از تنزيه خدا.
بحث روايتى
رواياتى درباره بيگانه بودن پيامبر صلى الله عليه و آله از شعر و شاعرى
در تفسير قمى در ذيل آيه ((و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ...(( آمده كه : قريش مى گفتند: آنچه محمّد مى گويد شعر است ، خداى سبحان در همين آيه سخن ايشان را رد نموده و فرموده : ما به او شعر نياموخته ايم ، و او سزاوار شعرگويى نيست ، و آنچه آورده به جز ذكر و قرآنى مبين نمى باشد. و بدون شك رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تمامى طول عمر شريفش حتى يك بار هم شعر نگفت . در مجمع البيان آمده كه از حسن روايت شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وقتى به اين بيت مثل مى زد: ((كفى الشيب و الاسلام للمرء ناهيا(( اين طور مى خواند: ((كفى الاسلام و الشيب للمرء ناهيا(( ابوبكر روزى به آن جناب عر ضه داشت ، شاعر گفته : ((كفى الشيب و الاسلام ...(( آنگاه اضافه كرد: من شهادت مى دهم به اينكه تو فرستاده خدايى ، و خدا شعر به تو نياموخته ، و سزاوار تو نيست كه شعر بگويى . و در همان كتاب آمده كه عايشه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر گاه مى خواست به شعر برادر بنى قيس مثل بزند كه گفته بود: ستبدى لك الايام ما كنت جاهلا و ياتيك بالاخبار من لم تزود شعر او را چنين مى خواند ((و ياتيك من لم تزود بالاخبار(( و چون ابوبكر اعتراض مى كرد كه شعر اين طور نيست ، مى فرمود: من شاعر نيستم ، و سزاوار من شعر گفتن نيست . مؤ لف : در الدر المنثور هم اين دو خبر از حسن و عايشه به همين عبارت كه مجمع البيان آورده نقل شده . و صاحب الدر ا لمنثور اخبار ديگرى از تمثل هاى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده . و نيز در مجمع البيان آمده : و اما اينكه آن جناب در ميدان جنگ رجز مى خواند، و مى فرمود: انا النّبى لا كذب انا ابن عبد المطلب جمعى گفته اند كه : ((اصلا اين ارجوزه شعرنيست ((. بعضى ديگر گفته اند: ((اين يك بيت اتفاقى از آن جناب سرزد، و نخواسته شعر بگويد((.
اين بيت از آن جناب نقل شده و درباره اش بحث زيادى كرده اند، و به نظر ما طرح روايت و نپذيرفتن آن آسان تر از آن است كه شعر بودن آن را انكار كنيم ، و يا بگوييم به طور اتفاق از آن جناب سرزده ، و قصد شعر گفتن نداشته .
اعاده و احياء اموات
و در الدر المنثور در تفسير جمله ((لينذر من كان حيا...(( گفته : ممكن است مراد از ((كسى كه زنده باشد((، ((كسى كه عاقل باشد(( بوده باشد، همچنان كه از على (عليه السلام ) هم اين معنا نقل شده . و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نقل شده كه در تفسير جمله ((و اتخذوا من دون اللّه (( تا جمله ((محضرون (( فرموده : خدايان مشركين توانايى يارى مشركين را ندارند، و مشركين قشونى هستند براى آلهه كه روزى احضار مى شوند. و از تفسير عياشى نقل شده كه از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ابى بن خلف استخوان پوسيده اى را از ديوارى كند، و آن را با دست نرم كرد و با خود گفت : آيا بعد از آنكه استخوانى پوسيده شديم ، دوباره به خلقتى جديد خلق مى شويم ؟ خداى تعالى در پاسخش اين آيه را فرستاد: ((قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الّذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم ((. مؤ لف : الدر المنثور به طرقى بسيار نظير اين حديث را از ابن عباس ، عروه بن زبير، قتاده ، سدى ، و عكرمه آورده ، و نيز از ابن عباس روايت كرده كه گفت : گوينده اين سخن عاص بن وائل بوده و باز به طرقى ديگر از ابن عباس نقل كرده كه گفت : گوينده آن عبد اللّه بن ابى بوده است . و در كتاب احتجاج در ضمن احتجاج امام صادق (عليه السلام ) آمده كه : سائل پرسيد: آيا روح آ دمى بعد از بيرون شدن از قالبش متلاشى مى شود؟ و يا همچنان باقى مى ماند؟ امام (عليه السلام ) فرمود: نه ، بلكه تا روزى كه در صور دميده شود باقى مى ماند، و بعد از آنكه در صور دميده شد، همه چيز باطل و فانى مى شود، ديگر نه حسى مى ماند و نه محسوسى ، آنگاه دوباره همه چيز به حال اول خود بر مى گردد،
همان طورى كه مدبر آنها بار اول ايجاد كرده بود، و اين بعد از گذشتن چهارصد سال سكون و آرامش خلق در فاصله بين دو نفخه است . سائل پرسيد: چگونه مى تواند دوباره مبعوث شود با اينكه بدنش پوسيده و اعضاى آن متفرق شده ، يك عضوش در يك شهرى طعمه درندگان شده ، و عضو ديگرش در شهرى ديگر مورد حمله حشرات آنجا گشته ، و عضو ديگرش خاك شده با خاك آن شهر به صورت ديوار در آمده ؟ امام صاد ق (عليه السلام ) فرمود: آن خدايى كه بار نخست او را از هيچ آفريد و بدون هيچ الگو يى صورتگرى كرد، مى تواند دوباره به همان وضع اول اعاده اش دهد. سائل عرضه داشت : اين معنا را برايم بيشتر توضيح بده . فرمود: هر روحى در مكان مخصوص به خود مقيم است ، روح نيكوكاران در مكانى روشن و فراخ و روح بدكاران در تنگنايى تاريك ، و اما بدن ها خاك مى شود، همان طور كه اول هم از خاك خلق شده بود، و آنچه درندگان و حشرات از بدنها مى خورند و دوباره بيرون مى اندازند، در خاك هست و در پيشگاه خدا كه هيچ چيز حتى موجودى ريز به اندازه ذره در ظلمات زمين از او غايب نيست ، و عدد تمامى موجودات و وزن آنها را مى داند، محفوظ است و خاك روحانيان ب ه منزله طلا است در خاك . پس چون هنگام بعث مى رسد باران نشوز به زمين مى بارد، و زمين ورم مى كند، پس خاك بشر نسبت به خاكهاى ديگر، چون خاك طلايى كه با آب شسته شود، مشخص مى گردد و چون كره اى كه از ماست بگيرند، جدا مى شود. پس خاك هر قالبى به قالب خود درمى آيد، و به اذن خداى قادر، بدانجا كه روح او هست منتقل مى شود، صورتها به اذن صورتگر به شكل اول خود برمى گردد و روح در آن دميده مى شود. و چون خلقت هركسى تمام شد هيچ كس از خودش چيزى را ناشناخته نمى يابد.
و اراده قول خداوند
و در نهج البلاغه مى فرمايد: چون خدا اراده مى كند او را دوباره خلق كند، مى گويد: باش و او بى درنگ خلق مى شود، و اين گفتن چون گفتن ما با صوت و آوازى كه شنيده شود نيست ، بلكه كلام خداى سبحان همان فعل اوست ، كه آن را ايجاد كرده است در حالى كه مثل آن قبلا نبود، چون اگر مى بود قديم بود و خداى دوم مى شد.
و نيز در نهج البلاغه است كه : خداى سبحان مى گويد، ولى نه با تلفظ، و اراده مى كند، ولى نه با نيت و ضمير. و در كافى به سند خود از صفوان بن يحيى روايت آورده كه گفت : به حضرت ابى الحسن (عليه السلام ) عرضه داشتم : درباره اراده خدا و خلق كردنش ، چيزى بفرما مى گويد: آن جناب فرمودند: اراده در ما مخلوقات به معناى ضمير و خواست باطنى است كه به دنبال آن فعل از ما سرمى زند، و اما اراده در خداى تعالى به معناى ايجاد و احداث فعل است نه غير آن ، براى اينكه : خداى تعالى احتياج به تروى و تفكر قبلى ندارد، او مثل ما نيست كه قب ل از هر كار نخست تصميم بگيرد و سپس در طرز پياده كردنش فكر كند اين گونه صفات در خداى تعالى نيست و از خصايص مخلوقات است . پس اراده خدا همان فعل است نه غير، به آن فعل مى گويد: ((باش (( و آن فعل وجود پيدا مى كند، اينهم كه گفتيم ((مى گويد(( گفتن با تلفظ و نطق به زبان نيست ، و تصميم و تفكر ندارد، و همان طور كه خودش كيفيت ندارد، فعل او نيز كيفيت ندارد. مؤ لف : روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اينكه اراده خدا از صفات فعل است زياد است ، به طورى كه به اصطلاح علمى به حد استفاضه مى رسد.
سوره صافات مكى است و صد و هشتاد و دو آيه دارد. (۱۸۲)
آيات ۱ -۱۱ سوره صافات
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الصفَّتِ صفًّا(۱) فَالزَّجِرَتِ زَجْراً(۲) فَالتَّلِيَتِ ذِكْراً(۳) إِنَّ إِلَهَكمْ لَوَحِدٌ(۴) رَّب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا وَ رَب الْمَشرِقِ(۵) إِنَّا زَيَّنَّا السمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ(۶) وَ حِفْظاً مِّن كلِّ شيْطنٍ مَّارِدٍ(۷) لا يَسمَّعُونَ إِلى الْمَلا الاَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِن كلِّ جَانِبٍ(۸) دُحُوراً وَ لهَُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ(۹) إِلا مَنْ خَطِف الخَْطفَةَ فَأَتْبَعَهُ شهَابٌ ثَاقِبٌ(۱۰) فَاستَفْتهِمْ أَ هُمْ أَشدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّن طِينٍ لازِبِ(۱۱) ترجمه آيات به نام خداوند بخشنده مهربان سوگند به صف كشندگان (از ملائكه ) كه صف آرايى كرده اند (۱). قسم به (ملائكه ) راننده ابر و باران (۲). و قسم به ملائكه اى كه قرآن را بر پيامبر تلاوت مى كنند (۳). كه خداى شما هر آينه يكتاست (۴). اوست پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است و او است پروردگار مشرقها (۵). همانا ماييم كه آسما ن دنيا را با زينت ستارگان آراستيم (۶). تا هم زينت آن باشد و هم آسمان را از هر شيطان سركشى حفظ كند (۷). تا شيطانها نتوانند به آنچه در سكان آسمان مى گذرد گوش فرا دهند و اگر خواستند گوش دهند از هر طرف رانده شوند (۸).
و در نتيجه از آسمان دور شوند و براى ايشان است عذابى واجب (۹). آرى شيطانها نمى توانند به سخنان فرشتگان گوش فرا دهند مگر آنهايى كه كلام ملائكه را بربايند كه آنها نيز بلافاصله هدف شهاب ثاقب قرار مى گيرند (۱۰). حال از مشركين بپرس آيا ايشان از حيث خلقت سخت تر و مهم ترند يا آنچه از آسمان و زمين و مخلوقات بين آن دو كه ما خلق كرده ايم با اينكه ما انسانها را از گلى چسبنده آفريديم ؟ (۱۱). بيان آيات در اين سوره بر مساءله توحيد احتجاج شده ، و مشركين مخالف توحيد را تهديد نموده و مؤ منين خالص را بشارت مى دهد و سرانجام كار هر يك از دو طايفه را بيان مى كند. سپس نام عده اى از بندگان مؤ من خود را كه بر آنان منت نهاده و وعده داده كه بر دشمنانشان غالب و پيروز كند، ذكر مى كند و در خاتمه سوره بيانى ايراد مى فرمايد كه به منزله خلاصه گيرى از غرض سوره است ، يعنى تنزيه خدا. و سلام بر بندگان مرسل و حمد خداى تعالى در برابر رفتار نيكى كه با ايشان كرده . و اين سوره به شهادت سياقش در مكه نازل شده . و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا كلمه ((صافّات (( - به طورى كه گفته شده - جمع ((صافه (( است و ((صافه (( نيز جمع ((صاف (( - با تشديد - است ، و مراد از اين كلمه جماعتى است كه : افراد آن در صفى منظم قرار داشته باشند. و كلمه ((زاجرات (( از ((زجر(( است كه به معناى آن است كه : كسى را با تهديد به مذمت و يا كتك ، از كارى و يا راهى منصرف كنى . و كلمه ((تاليات (( از ماده ((تلاوت (( است كه به معناى خواندن است .
وجوه مختلف درباره مراد از سه طايفه : صافات ، زاجرات و تاليات كه خداوند بدانهاسوگند ياد كرده است
خداى تعالى به اين سه طايفه ، يعنى ((صافات ((، ((زاجرات (( و ((تاليات (( سوگند خورده ، حال بايد ديد منظور از اين سه طايفه كيانند؟ كلمات مفسرين در اين باره مختلف است . مثلا درباره ((صافات (( بعضى گفته اند: ((مراد از آن ملائكه است كه در آسمان خود را به صف درمى آورند همان طور كه انسانها در زمين براى نماز صف مى بندند((.
بعضى ديگر گفته اند: ((منظور ملائكه است كه وقتى مى خواهند به زمين نازل شوند بال خود را چون بال عقاب باز نگه مى دارند و بر هم نمى زنند و منتظر فرا رسيدن امر خداى تعالى هستند((. بعضى ديگر گفته اند: ((منظور جماعتى از مؤ منين است كه در نماز و جهاد به صف مى ايستند((. و اما درباره ((زاجرات (( بعضى گفته اند: ((مراد از آن ملائكه است كه بندگان را از معاصى زجر و نهى مى كنند، و خداى سبحان آن را به صورت الهام و خطور قلبى به قلب ايشان راه مى دهد، همانطور كه وسوسه هاى شيطان وارد قلب مى شود((. بعضى ديگر گفته اند: مراد فرشتگان مؤ كل بر ابرهايند كه آنها را زجر مى دهند و به هر جا كه خدا بخواهد مى رانند. بعضى هم گفته اند: ((مراد آياتى است از قرآن كه در آنها از كارهاى زشت زجر و نهى شده ((. بعضى هم گفته اند: ((مراد مؤ منين هستند كه صداى خود را در هنگام تلاوت قرآن بلند مى كنند و به اين وسيله مردم را از منهيات زجر و نهى مى كنند((. و اما درباره ((تاليات ((. بعضى گفته اند: ((مراد از آن ، ملائكه اى هستند كه وحى را بر پيامبران مى خواندند((. و بعضى هم گفته اند: ((مراد از آن فرشتگانند كه ك تابى را مى خوانند كه خداى تعالى حوادث عالم را در آن نوشته ((.
بيان اينكه مراد، سه طائفه از ملائكه كه ماءمورنزول وحى بوده اند مى باشد
و بعضى ديگر گفته اند: ((جماعت قاريان قرآنند كه آن را در نماز مى خوانند((. و ما احتمال مى دهيم - و خدا داناتر است - كه مراد از هر سه طايفه (صافات و زاجرات و تاليات ) سه طايفه از ملائكه باشند كه ماءمور نازل كردن وحى بودند و راه اين كار را از مداخله شيطانه ا ايمن مى كردند و آن را به پيغمبران و يا خصوص پيامبر اسلام محمّد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) مى رساندند
و اين معنا از آيه عالم ((الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم (( نيز استفاده مى شود. و بنابر احتمال مزبور، معناى آيات مورد بحث اين مى شود كه : سوگند مى خورم به فرشتگانى كه در سر راه وحى صف بسته اند، و سپس به فرشتگانى كه شيطانها را از اينكه در كار وحى مداخله كنند زجر مى دهند و سپس به فرشتگانى كه وحى را بر پيغمبر مى خوانند. و همانطور كه گفتيم - مراد از اين وحى يا عموم وحى هايى است كه به عموم پيامبران مى شده ، و يا خصوص قرآن است كه به پيامبر اسلام وحى مى شده ، و مؤ يد احتمال دوم اين است كه : از آن تعبير فرموده به تلاوت ذكر، چون در قرآن كريم كلمه ذكر اصطلاحى است براى قرآن . مؤ يد اين احتمال اين است كه : آيات مربوط به راندن شياطين به وسيله شهابها، بعد از آيات مورد بحث قرار گرفته ، و نيز دنبال آن مى فرمايد: ((فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من خلقنا : از ايشان نظريه بخواه آيا خلقت ايشان مهم تر است ، يا خلقت مخلوقاتى كه ما آفريده ايم ...(( كه باز در جاى خودش اين تاءييد را توضيح مى دهيم . و اگر گفته شود: قرآن كريم نزول وحى را تنها به جبرئيل نسبت داده و فرموده : ((من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك (( و نيز فرموده : ((نزل به الروح الامين على قلبك ((.
سه طايفه مذكور اعوان جبرئيل در نزول وحى اند مى باشد
در پاسخ مى گوييم منافاتى با احتمال ما ندارد، براى اينكه ملائكه ((صافات (( و ((زاجرات (( و ((تاليات (( اعوان جبرئيلند. پس اگر بگوييم اين سه طايفه وحى را نازل مى كنند، باز در حقيقت جبرئيل نازل كرده ، همچنان كه خود قرآن در جاى ديگر فرموده : ((فى صحف مكرمه مرفوعه مطهرة بايدى سفرة كرام بررة (( و نيز از همان فرشتگان حكايت مى كند كه گفتند: ((و ما نتنزل الا بامر ربك (( پس معلوم مى شود متصدى آوردن وحى يك نفر نيست ، و نيز گفتند: ((و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ((.
و اينكه يك جا وحى را تنها به جبرئيل نسبت مى دهد و در مواردى ديگر به جماعاتى از ملائكه ، منافات ندارد و نظير اين است كه : يك جا قبض ارواح را به خصوص ملك الموت نسبت مى دهد و مى فرمايد: ((قل يتوفيكم ملك الموت الّذى وكل بكم (( و در جايى ديگر به فرشتگانى فرستاده از ناحيه خودش نسبت مى دهد و مى فرمايد: ((حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا(( و اين بدان جهت است كه اينان اعوان ملك الموت و ملك الموت رئيس ايشان است . سؤ ال ديگر ى كه ممكن است براى خواننده پيش بيايد، اين است كه : چرا كلمات مخصوص به زنان را درباره ملائكه استعمال كرده و فرموده : ((صافات (( و ((زاجرات (( و ((تاليات (( و نفرموده : ((صافون (( و ((زاجرون (( و ((تالون (( و شايد همين تعبير دليل باشد بر اينكه مراد از اين سه كلمه ، ملائكه نباشند. در جواب مى گوييم : اين تعبير ضررى به احتمال ما نمى زند، براى اينكه : وقتى سخن از جماعتى به ميان آيد، جايز است كه لفظ مؤ نث را درباره آنان استعمال كرد، چون كلمه جماعت مؤ نث است و ((صافات (( و ((زاجرات (( و ((تاليات (( به اعتبار لفظ جماعت ، مؤ نث آمده ، و مؤ نث لفظى است . از اول قرآن تا اينجا هيچ سوره اى با سوگند آغاز نشده بود و سوره صافات اولين سوره اى است كه با سوگند آغاز مى شود و خداى سبحان در كلام مجيدش به بسيارى از مخلوقات خود سوگند ياد كرده ، از قبيل آسمان ، زمين ، خورشيد، ماه ، ستاره ، شب ، روز، ملائكه ، مردم ، شهرها، و ميوه ها، و اين نيست مگر به خاطر شرافتى كه در آنها هست و آن شرافت اين است كه : مخلوق خدايند و خدا قيوم آنها است كه خود منبع و سرچشمه همه شرافت ها و ارزشها است . إِنَّ إِلَهَكمْ لَوَحِدٌ
خطاب در اين جمله به عموم مردم است . و سوگندهاى مزبور به خاطر همين جمله است . مى خواهد بفرمايد به آنچه ذكر شد سوگند كه معبود شما انسانها يكى است و اين كلامى است كه دليل خود را همراه دارد، كه توضيح آن خواهد آمد. رَّب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا وَ رَب الْمَشرِقِ اين جمله يا خبر دوم است براى كلمه ((ان (( و معنايش اين است كه : ((به درستى معبود شما يكى است و معبود شما پروردگار آسمانها و زمين است ((، و يا خبر است براى مبتدايى حذف شده ، و تقديرش ((هو رب السموات (( است ، و يا اصلا خبر نيست بلكه بدل است از كلمه ((واحد((.
توضيح اينكه سوگند به صافات ، زاجرات و تاليات ، متضمن استدلال براى ان الهكم لواحد است
توضيح اينكه گفتيم آيه شريفه كلامى است كه دليل خود را همراه دارد اين است كه : خود اوصاف ((صافات (( و ((زاجرات (( و ((تاليات (( اشعار دارند بر اينكه ((اله (( همه يكى است ، همچنان كه خصوصيت و چگونگى سوگند نيز اشعار دارد بر اينكه آن معبود واحد رب آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است . پس گويا فرموده : به درستى ((اله (( شما يكى است ، به دليل اينكه ملاك در الوهيت ((اله (( و معبود به حق بودن او اين است كه : او رب و مدبر امر عالم باشد كه خود شما هم به اين مطلب اعتراف داريد و خدا هم رب و مدبر آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است ، كه در همه آنها دخل و تصرف مى كند. پس معبود به حق در همه عالم اوست . و چگونه نباشد؟ با اينكه او براى اينكه وحى خود را به پيامبرش برساند، در آ سمانها تصرف مى كند، و در ساكنان آسمان حكم مى راند و ملائكه ((صافات (( در بين آسمان و زمين كه محل رخنه شيطانهاست ، صف مى بندند و آنها را از مداخله در كار وحى منع مى كنند، و اين خود تصرف اوست در بين آسمان و زمين و هم در شيطانها. و آن فرشتگان ، وحى را بر پيغمبر وى تلاوت مى كنند، و اين تلاوت ، خود تكميل مردم و تربيت آنان است حالا چه تصديق بكنند و چه تكذيب . پس در وحى به تنهايى هم تصرف در عالم آسمانها است ، و هم تصرف در زمين و موجودات بين آن دو، و چون چنين است ، پس خدا به تنهايى رب تمامى عالم و مدبر امور آن است ، و در نتيجه معبود واحد هم اوست . و منظور از كلمه ((مشارق (( نقطه هايى از افق هايى است كه خورشيد در فصول چهارگانه از آن نقطه ها طلوع مى كند، البته احتمال اين معنى هست كه مراد از ((مشارق (( مشرقهاى خصوص خورشيد نباشد، بلكه مشرقهاى مطلق ستارگان و يا مطلق مشارق باشد. و اگر نامى از مغربها نياورد و تنها مشرقها را نام برد، به خاطر مناسبتى بود كه مشرق با طلوع وحى از آسمان به وسيله ملائكه داشت ، همچنان كه در جاى ديگر وحى را به طلوع تشبيه كرده ، و فرموده : ((و لقد راه بالا فق المبين (( و نيز فرموده : ((و هو بالافق الاعلى ((.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |