تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۳: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۰۲: | خط ۱۰۲: | ||
<span id='link112'><span> | <span id='link112'><span> | ||
==مراد از اين كه انسان بر نفس خود | ==مراد از اين كه انسان بر نفس خود بصير است == | ||
بَلِ الانسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ | بَلِ الانسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۱۴: | ||
<span id='link113'><span> | <span id='link113'><span> | ||
==رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته== | ==رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته== | ||
<center> «'''بحث روایی'''» </center> | <center> «'''بحث روایی'''» </center> |
نسخهٔ ۱۷ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بيان اين سوره پيرامون مساءله قيامت كبرى دور مى زند، نخست از وقوع روز قيامت خبر مى دهد، و در مرحله دوم آن روز را يكبار با ذكر چند نشانه ، و بار ديگر با اجمالى از سرگذشت انسان در آن روز توصيف مى كند، و خبر مى دهد كه اولين قدم در سير به سوى قيامت مرگ است ، و در مرحله سوم سوره را با استدلال بر قدرت خداى تعالى بر اعاده عالم ختم نموده ، اثبات مى كند همانطور كه خداى تعالى بر خلقت نخستين عالم قادر بود همچنين بر خلقت بار دوم آن ، كه همان قيامت است قادر است و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده است .
لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ
ما چه اين كه مجموع «لا اقسم » را كلمه سوگند بدانيم، و چه اين كه حرف «لا» را زايد بدانيم، و چه اين كه آن را نافيه بگيريم - كه البته اقوال هم مختلف است - سوگند در اين آيه سوگند به قيامت است.
وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
اين جمله به مقتضاى سياق و از نظر شباهت لفظى كه با جمله قبلى دارد سوگند دوم است ، پس نبايد به گفته بعضى اعتنا كرد كه گفته اند: جمله دوم نفى سوگند است نه سوگند، و مى خواهد بفرمايد: من به روز قيامت سوگند مى خورم ، و به نفس لوامه سوگند ياد نمى كنم .
مقصود از «نفس لوّامه» كه بدان قسم ياد شده است
و منظور از «نفس لوامه » نفس مؤمن است ، كه همواره در دنيا او را به خاطر گناهانش و سرپيچى از اطاعت خدا ملامت مى كند، و در روز قيامت سودش مى رساند.
بعضى گفته اند: منظور از نفس لوامه جان آدمى است ، چه انسان صالح ، و چه انسان كافر فاجر، براى اينكه هر دوى اين جانها آدمى را در قيامت ملامت مى كنند، نفس كافر، كافر را ملامت مى كند، به خاطر اينكه كفر و فجورش ، و نفس مومن، مؤمن را ملامت مى كند، به خاطر كمى اطاعتش، و اينكه در صدد بر نيامد خيرى بيشتر كسب كند.
بعضى گفته اند: مراد از نفس لوامه تنها نفس كافر است كه در قيامت او را به خاطر كفر و معصيتى كه در دنيا مرتكب شده ملامت مى كند، همچنان كه فرمود: «و اسروا الندامه لما راوا العذاب »، كه البته براى هر يك از اين اقوال وجهى است .
و جواب قسم حذف شده ، و آيات بعدى بر آن دلالت دارد، و تقدير كلام ليبعثن است ، و به اين جهت حذف شده كه بر عظمت امر بعث دلالت كند، همچنان كه در جاى ديگر در عظمت بعث فرموده : «ثقلت فى السموات و الارض لا تاتيكم الا بغته »، و نيز فرموده : «ان الساعه اتيه اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى »، و نيز فرموده «عم يتسائلون عن النبا العظيم ».
أَ يحْسب الانسانُ أَلَّن نجْمَعَ عِظامَهُ
كلمه «حسبان » كه مصدر فعل «يحسب » است به معناى ظن (پندار) است ، و اگر استخوان را به صيغه جمع آورده و فرمود انسان گمان كرده ما استخوان هايش را جمع نمى كنيم ؟ براى آن بود كه كنايه باشد از زنده كردن همه مردگان ، و استفهام در اين آيه توبيخى است، و معناى آيه روشن است.
بَلى قَادِرِينَ عَلى أَن نُّسوِّى بَنَانَهُ
بلى ما آن را جمع مى كنيم. و جمله «قادرين » حال از فاعل مدخول
«بلى » است، كه گفتيم جمله آن را جمع مى كنيم است ، و كلمه «بنان » به معناى اطراف انگشتان ، و به قول بعضى خود انگشتان است . و «تسويه بنان » صورتگرى آن به همين صورتى است كه مى بينيم .
و معناى آيه اين است كه : آرى ما آن استخوانها را جمع مى كنيم ، در حالى كه قادريم حتى انگشتان او را به همان صورتى كه بر حسب خلقت اول داشت دوباره صورتگرى كنيم .
و اگر از بين اعضاى بدن خصوص انگشتان را ذكر كرد - شايد - براى اين بوده كه به خلقت عجيب آن كه به صورتهاى مختلف ، و خصوصيات تركيب و عدد در آمده و فوايد بسيارى كه بشمار نمى آيد بر آن مترتب مى شود، اشاره كند. مى دهد، مى ستاند، قبض و بسط مى كند و ساير حركات لطيف و اعمال دقيق و صنايعى ظريف دارد، كه با همانها انسان از ساير حيوانات ممتاز مى شود، علاوه بر شكل هاى گوناگون و خطوطى كه به طور دايم اسرارش براى انسان كشف مى شود.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «تسويه بنان» اين است كه انگشتان دستها و پاها را شى ء واحد كند، بدون اينكه از هم جدا باشند همانطور كه دست و پاى شتر و الاغ را چنين كرد آن وقت ديگر انسان نمى تواند كارهاى گوناگونى را كه با داشتن انگشتان انجام مى دهد انجام دهد. ولى وجه قبلى به نظر بهتر است.
بَلْ يُرِيدُ الانسانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ
راغب گفته كلمه «فجر» به معناى انفجار و شكاف وسيع برداشتن است ، آنگاه مى گويد: گناه را هم بدان جهت فجور ناميدند كه باعث شكافته شدن و دريده شدن حرمت ديانت است ، مى گوييم : فلانى مرتكب فجور شد، و يا او فاجر است ، و ايشان فجار و فجره اند.
و كلمه «امام » ظرف مكان است ، كه به عنوان استعاره در زمان آينده استعمال مى شود، و منظور از اينكه فرمود: انسان ، فجور امام خود را مى خواهد، اين است كه مى خواهد در آينده عمرش جلوش شكافته و باز باشد و هر فجورى خواست مرتكب شود.
آزادى طلبى انسان براى انجام هر كار دلخواه، انگيزه تكذيب قيامت و پرسش انكارآميز از زمان آن است
و جمله «ليفجر امامه » تعليلى است كه در جاى معلل خود كه همان تكذيب قيامت و زنده شدن بعد از مرگ باشد نشسته ، و كلمه «بل » اعراض از اين پندار و گمان است كه بعث و احيايى بعد از موت نباشد.
مى فرمايد: نه ، او گمان نمى كند كه ما استخوانهايش را جمع نمى كنيم ، بلكه مى خواهد مساءله بعث را تكذيب كند تا به اين وسيله پيش روى خود را در مدت عمرش باز كند، چون وقتى بعث و قيامتى نباشد، انسان چه داعى دارد با قيد و بند تقوى و ايمان دست و پاى خود را ببندد.
اين آن معنايى است كه سياق آيه به آيه مى دهد، و مفسرين وجوه ديگرى در معناى آيه گفته اند، كه هم از فهم بدور است ، و هم با سياق سازگارى ندارد، و لذا از نقل آنها صرفنظر كرديم .
در آيه شريفه مى توانست به ضمير انسان اكتفا كند و بفرمايد: «بل يريد ان يفجر امامه - بلكه او مى خواهد آزاد باشد»، ولى كلمه «انسان » را آورد، تا در توبيخ و سركوبى او مبالغه كرده باشد، و به همين منظور اين كلمه را در اين آيه و آيات بعد از آن ، چهار بار تكرار كرد.
يَسئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ
از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه بيان جمله «بل يريد الانسان ليفجر امامه » باشد، در نتيجه مى فهماند بيهوده نگفتيم «بل يريد الانسان ...»، بلكه از سؤ ال او يعنى «ايان يوم القيامه » اين معنا پيداست ، و نيز پيداست كه سوالش سؤ ال تكذيب است ، مى خواهد بگويد اصلا روز قيامتى نيست ، نه اينكه به آن ايمان داشته باشد و بخواهد از تاريخ وقوعش آگاه شود، چون اگر انسان سر تكذيب نداشته باشد، وقتى به سوى ايمان و تقوى دعوت مى شود، و به چنين خبر عظيمى تهديد مى گردد، و آيات بينات و ادله قاطعه هم بر صحت آن دعوت و آن تهديد دلالت مى كند، بايد از چنان خطرى بر حذر شود و خود را به ايمان و تقوى مجهز نموده ، آماده لقاى آن روز گردد، حال چه اينكه آن روز نزديك باشد و چه دور، براى اينكه هر آنچه آمدنى و شدنى است نزديك است ، ديگر معنا ندارد بپرسد قيامت چه وقت قيام مى كند، پس اين سؤ ال جز به انگيزه تكذيب و استهزا نمى تواند باشد.
فَإِذَا بَرِقَ الْبَصرُ وَ خَسف الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشمْس وَ الْقَمَرُ
در اين آيه چند نشانه از نشانه هاى قيامت ذكر شده ، منظور از «برق بصر» تحير چشم در ديدن و دهشت زدگى آن است ، و منظور از «خسوف قمر» بى نور شدن آن است .
يَقُولُ الانسانُ يَوْمَئذٍ أَيْنَ المَْفَرُّ
جستجوی گريزگاه در قيامت، از باب ظهور ملكات آدمى است
يعنى كجاست گريزگاه ، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه با اينكه روز قيامت روز ظهور سلطنت الهى است، و هر انسانى مى داند مفر و فرارى نيست ، چطور مى پرسد «اين المفر»؟
جواب اين سؤال آن است كه در سوالهاى مشابه اين سؤ ال مكرر خاطرنشان كرديم كه اين گونه سخنان در روز قيامت از باب ظهور ملكات آدمى است ، كسى كه در دنيا وقتى در شدت قرار مى گرفت ، يا مهلكه اى تهديدش مى كرد، (بدون توسل به خداى تعالى ) در جستجوى مفرى مى گشت ، آن روز هم ناخود آگاه مى پرسد: اين المفر همچنان كه در اثر ملكه شدن دروغ در نفس انسانها، روز قيامت هم با اينكه روز كشف سرائر است بى اختيار مى گويند: «ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين » و «يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم ».
َكلا لا وَزَرَ
اين جمله رد آنان در سؤ ال از مفر است ، و كلمه «وزر» به معناى پناهگاهى چون كوه و قلعه و امثال آن است ، و اين كلام خداست نه تتمه گفتار انسان .
در قيامت، قرارگاه انسان، فقط به سوى پروردگار است
إِلى رَبِّك يَوْمَئذٍ المُْستَقَرُّ
خطاب در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و با اينكه مى توانست بفرمايد: «والمستقر الى ربك » اگر متعلق كلمه «مستقر» را از خود كلمه جلوتر ذكر كرد براى اين بود كه افاده حصر كند، و بفهماند به سوى كسى جز خدا مستقرى نيست ، پس وزر و پناهگاهى هم كه به آن پناهنده شوند، و آن از ايشان دفاع كند وجود ندارد.
توضيح اينكه انسان به سوى خداى تعالى سير مى كند، همچنان كه خودش فرمود: «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه »، و نيز فرموده : «الى ربك الرجعى » و همچنين فرموده : «و ان الى ربك المنتهى »، پس انسان خواه ناخواه خداى خود را ديدار مى كند، و سيرش به سوى او مى انجامد، و هيچ حاجبى كه او را از وى بپوشاند و يا از عذاب وى مانع شود وجود ندارد، و اما حجابى كه در آيه قرآن ياد شده و فرموده : «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون »، از سياق دو آيه استفاده مى شود منظور محروميت از كرامت خداى تعالى است نه اينكه خدا از حالشان بى خبر باشد، و يا ايشان از خدا غايب و پنهان باشند.
ممكن هم هست بگوييم مراد از جمله «مستقر انسان به سوى اوست »، اين باشد كه زمام امر در سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ بودن مستقر آدمى به دست خداست ، و به مشيت او وابسته است ، هر كس را بخواهد در بهشت منزل مى دهد كه جاى متقين است ، و هر كس را بخواهد در دوزخ كه جاى مجرمين است ، همچنان كه خودش در جاى ديگر فرموده : «يعذب من يشاء و يغفر لمن يشاء».
و ممكن است منظور اين باشد كه استقرار مردم در روز قيامت به حكم خداى تعالى است ، تنها اوست كه در بين بشر نفوذ دارد نه غير او، همچنان كه باز خود خداى تعالى فرموده : «كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون ».
يُنَبَّؤُا الانسانُ يَوْمَئذِ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ
وجوهى كه درباره مقصود از «ماقدّم و اخّر» گفته شده است
منظور از «ماقدم » خوبى و بديهايى است كه انسان در اول عمرش كرده. منظور از «و اخر» كارهاى نيك و بد آخر عمر است ، و يا منظور از اولى نيك و بدهايى است كه خودش در همه عمر كرده، و منظور از دومى آثار خير و شرى است كه او منشاش را در بين مردم باب نموده ، و اگر سنت حسنه اى براى بعد از خودش باب كرده پاداش مى بيند، و اگر سنت سيئه اى باب كرده عقاب مى بيند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از «ما قدم » اعمالى است كه كرده ، اگر حسنه بوده پاداش و اگر سيئه بوده عقاب مى بيند، و مراد از «اخر» كارهايى است كه ترك كرده اگر حسنه بوده عقاب و اگر سيئه بوده ثواب آن را مى بيند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از ما «قدم » گناهان ، و مراد از «ما اخر» طاعات است .
و بعضى «ما قدم » را عبارت از طاعت خدا، و «ما اخر» را عبارت از حقوق ضايع شده خدا دانسته اند.
بعضى ديگر «ما قدم » را اموالى دانسته اند كه صاحبش در راه خدا انفاق كرده ، و ما اخر را عبارت از اموالى دانسته اند كه براى ورثه گذاشته . و همه اين وجوه از فهم بدور است .
مراد از اين كه انسان بر نفس خود بصير است
بَلِ الانسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ
كلمه «بل » كه در مقام اعراض استعمال مى شود، در اين آيه از مطلب قبل اعراض كرده كه مى فرمود «ينبوا الانسان ...» و كلمه «بصيرت » به معناى رويت قلبى و ادراك باطنى است، و اطلاق اين بصيرت بر خود انسان يا از باب «زيد عدل است » مى باشد، و يا تقدير آن «الانسان على نفسه ذو بصيره » است . بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از بصيرت حجت است ، همچنان كه در آيه «ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض بصائر» به اين معنا آمده ، و انسان هم خودش حجتى است عليه خودش ، در آن روز وقتى بازجويى مى شود، و از چشم و گوش و دلش سؤال مى شود، همان چشم و گوش و حتى پوست بدنش و دو دست و دو پايش به سخن آمده ، عليه او شهادت مى دهند، همچنان كه درباره مورد سؤال قرار گرفتن گوش و چشم و دل فرموده : «ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا» و در مورد شهادت دادن گوش و چشم و پوست فرموده : «شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم »، و در باره سخن گفتن دستها و شهادت دادن پاها فرموده : «و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم ».
«و لو القى معاذيره » - كلمه «معاذير» جمع معذرت است ، و معذرت آن است كه موانعى را كه نگذاشته كارى را انجام دهى ذكر كنى .
و معناى آيه اين است كه انسان صاحب بصيرت بر نفس خويش است ، و خود را بهتر از هر كس مى شناسد، و اگر با ذكر عذرها از خود دفاع مى كند، صرفا براى اين است كه عذاب را از خود برگرداند.
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه «معاذير» جمع معذار است ، و «معذار» به معناى ستر و پوشش است ، و معناى آيه اين است كه انسان خودش را خوب مى شناسد، هر چند كه براى نهان كردن نفس خود پرده ها بيندازد، چون همان نفسش شاهد عليه او است . ليكن برگشت هر دو وجه به يك معنا است .
رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته
در تفسير قمى در ذيل آيه «لا اقسم بالنف س اللوامه » آمده كه امام فرمود نفس لوامه ، نفس آدمى است كه نافرمانى كرده و خداى عز و جل ملامتش فرموده .
مؤلف: انطباق اين روايت با آيه شريفه روشن نيست.
و در همان كتاب در تفسير آيه شريفه «بل يريد الانسان ليفجر امامه » آمده است كه امام فرمود: گناه را مقدم مى دارد و توبه را به تاءخير مى اندازد و مى گويد بعدا توبه مى كنم .
و نيز در همان كتاب آمده كه در تفسير جمله «فاذا برق البصر» فرموده ، چشم برقى مى زند و ديگر نمى تواند در حدقه بگردد. و نيز در همان كتاب در تفسير آيه «بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره » فرموده : انسان خودش مى داند چه كرده هر چند عذر و بهانه بياورد.
و در كافى به سند خود از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت: من داشتم با امام صادق (عليه السلام) شام مى خوردم، امام آيه «بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره» را تلاوت كرد، سپس فرمود: اى ابا حفص چه فايده اى دارد كه انسان بر خلاف آنچه خدا از آدمى خبر دارد نزد مردم عذر و بهانه بياورد؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بارها مى فرمود: هر كس سريره اى را كه دارد پنهان نگه دارد، خداى تعالى ردايى طبق آن بر ظاهر تنش مى پوشاند، حال چه سريره خوب باشد و چه بد، اگر باطن و سريره خوبى داشته باشد، هر قدر هم بخواهد مردم نفهمند خدا آن را بر ملا مى كند، و اگر سريره بد باشد با زنجير هم نمى تواند آن را ببندد، و خداى تعالى آن را از باطنش به ظاهرش سرايت مى دهد.
و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اين به چه كار شما مى آيد كه اظهار خوبيها نموده بديهاى خود را پنهان بداريد، آيا جز اين است كه وقتى به وجدان خود مراجعه مى كنيد خودتان مى فهميد كه چنين واجد خوبيها و فاقد بديها نيستيد؟ آرى حتما مى يابيد، چون خداى تعالى فرموده : «بل الانسان على نفسه بصيره » وقتى باطن آدمى اصلاح شد ظاهرش نيرومند مى گردد.
مؤلف: اين روايت را كلينى هم در اصول كافى به سند خود از فضل ابى العباس از آن حضرت روايت كرده.
و در همان كتاب از عياشى از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : حد آن مرضى كه بيمار روزه را مى خورد چيست ؟ در پاسخ من اين آيه را تلاوت كردند: «بل الانسان على نفسه بصيره »، و فرمودند: خود انسان بهتر مى داند كه چه وقت طاقتش تمام مى شود، و تا چه حدى طاقت تحمل مرض و روزه را دارد.
مؤلف: اين روايت را صاحب فقيه هم آورده .
آيات ۱۶ - ۴۰ سوره قيامت
لا تحَرِّك بِهِ لِسانَك لِتَعْجَلَ بِهِ(۱۶) إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُ(۱۷) فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ(۱۸) ثمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ(۱۹) َكلا بَلْ تحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ(۲۰) وَ تَذَرُونَ الاَخِرَةَ(۲۱) وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ(۲۲) إِلى رَبهَا نَاظِرَةٌ(۲۳) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئذِ بَاسِرَةٌ(۲۴) تَظنُّ أَن يُفْعَلَ بهَا فَاقِرَةٌ(۲۵) َكلا إِذَا بَلَغَتِ الترَاقىَ(۲۶) وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ(۲۷) وَ ظنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ(۲۸) وَ الْتَفَّتِ الساقُ بِالساقِ(۲۹) إِلى رَبِّك يَوْمَئذٍ الْمَساقُ(۳۰) فَلا صدَّقَ وَ لا صلى (۳۱) وَ لَكِن كَذَّب وَ تَوَلى (۳۲) ثمَّ ذَهَب إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطى (۳۳) أَوْلى لَك فَأَوْلى (۳۴) ثمَّ أَوْلى لَك فَأَوْلى (۳۵) أَ يحْسب الانسنُ أَن يُترَك سدىً(۳۶) أَ لَمْ يَك نُطفَةً مِّن مَّنىٍّ يُمْنى (۳۷) ثمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسوَّى (۳۸) فجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَينِ الذَّكَرَ وَ الاُنثى (۳۹) أَ لَيْس ذَلِك بِقَدِرٍ عَلى أَن يحْيِىَ المَْوْتى (۴۰)
(اى رسول!) با شتاب و عجله زبان به قرائت (قرآن ) مگشاى (۱۶). كه ما خود آن را مجموع و محفوظ داشته و بر تو فراخوانيم (۱۷). و آنگاه كه آن را خوانديم تو از آن پيروى كن (و به تعليم امت بكوش ) (۱۸). پس از آن بر ماست كه حقايق آن را بر تو بيان كنيم (و احكام آن بر قلبت مشروح سازيم ) (۱۹).
هرگز چنين نيست كه شما مى پنداريد (و دلايل معاد را مخفى شماريد) بلكه شما دنياى زودگذر را دوست داريد (۲۰). و به كلى كار آخرت و نشانه قيامت را رها مى كنيد (۲۱). آن روز رخسار طايفه اى از شادى برافروخته و نورانى است (۲۲). و با چشم قلب جمال حق را مشاهده مى كنند (۲۳). و رخسار گروهى ديگر عبوس و غمگين است (۲۴). كه مى دانند حادثه ناگوارى در پيش است كه پشت آنها را مى شكند (۲۵). چنين نيست كه منكران قيامت پنداشتند، باش تا جانشان به گلو رسد (۲۶). و (اهلش ) گويند كيست كه درد اين بيمار را علاج كند (و او را از مرگ نجات دهد)؟ (۲۷). و بيمار خود يقين به مفارقت از دنيا كند (كه ملك الموت را به چشم ببيند) (۲۸). و ساقهاى پا (از شدت غم عقبى و حسرت دنيا) به هم در پيچد (۲۹). در آن روز خلق را به سوى خدا خواهند كشيد (۳۰). (آن روز واى بر آنكه چون ابو جهل ) حق را تصديق نكرد و نماز و طاعتش را بجا نياورد (۳۱). بلكه خدا را تكذيب كرد و از حكمش رو بگردانيد (۳۲). و آنگاه با تكبر و نخوت به سوى اهل خويش روى آورد (۳۳). عذاب الهى براى تو شايسته تر است ، شايسته تر (۳۴). سپس عذاب الهى بر تو شايسته تر است ، شايسته تر (۳۵). آيا آدمى پندارد كه او را مهمل از تكليف و ثواب و عقاب گذارند (و غرضى در خلقتش منظور ندارند) (۳۶). آيا در اول ، قطره آب منى نبود؟ (۳۷). و پس از آن ، خون بسته و آنگاه (به اين صورت زيباى حيرت انگيز) آفريده و آراسته گرديد (۳۸). پس آنگاه از او دو صنف نر و ماده پديد آورد (۳۹). آيا چنين خداى با قدرت و حكمت (كه اول او را از قطره آبى آفريده ) دگر بار نمى تواند پس از مرگش زنده اش گرداند؟ (۴۰).
اين آيات تتمه صفات روز قيامت است ، البته از اين نظر كه مردم در آن روز چه حالى دارند، و اينكه مردم در آن روز دو طايفه اند، طايفه اى كه چهره اى شكفته و دلى شاد دارند، و طايفه اى ديگر كه چهره اى درهم كشيده و دلى نوميد از نجات دارند، و اشاره مى كند به اينكه آغاز اين تقسيم از زمان احتضار شروع مى شود. و سپس اشاره مى كند به اينكه انسان را آزاد و رها نمى گذارند، همان خدايى كه او را در آغاز آفريد قادر است بار ديگر او را زنده كند و در اينجا سوره ختم مى شود.
مقصود از نهى : «لا تحرك به لسانك لتجعل به » و مراد از «علينا جمعه و قرآنه»
لا تحَرِّك بِهِ لِسانَك لِتَعْجَلَ بِهِ ... ثمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ
آنچه از سياق آيات چهارگانه به ضميمه آيات قبل و بعد كه روز قيامت را توصيف مى كند بر مى آيد، اين است كه اين چهار آيه در بين آيات قبل و بعدش جملات معترضه اى است كه با ارائه ادب الهى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تكلف مى كند به اينكه در هنگام گرفتن آنچه به وى وحى مى شود رعايت آن ادب را نموده ، قبل از آنكه وحى تمام شود آياتى را كه هنوز بطور كامل وحى نشده نخواند، و زبان خود را بخواندن آن حركت ندهد، پس اين آيات در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه ».
بنابر اين ، گفتار در آيات مورد بحث به منزله سفارش يك گوينده از ما آدميان است ، كه در ضمن سخنى كه با شنونده خود مى گوييم ، و شنونده بخواهد با يك كلمه و دو كلمه سخن ما را تكميل كند، و قبل از اينكه ما آن را به زبان بياوريم او به زبان بياورد، و ما احساس كنيم كه اين عمل وى نمى گذارد به طور كامل سخن ما را بفهمد، سخنش را قطع مى كنيم و به وى مى گوييم در سخن من عجله مكن ، و هيچ مگو تا سخن مرا بهتر بفهمى ، بعد از اين تذكر، مجددا به سخن خود ادامه مى دهيم .
پس در اين جمله كه فرموده : «لا تحرك به لسانك » خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و دو ضمير «به » به قرآنى كه به او وحى شده و يا به وحى بر مى گردد، و معناى آن اين است كه : زبان خود را به وحى حركت مده ، تا به عجله وحى را گرفته باشى ، و چيزى را كه هنوز ما نخوانده ايم در خواندنش از ما پيشى گرفته باشى . و اين همانطور كه گفتيم آن مضمونى است كه آيه زير آن را مى رساند: «و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه ».
«ان علينا جمعه و قرانه » - كلمه قرآن در اين جمله نام كتاب آسمانى اسلام نيست ، بلكه مانند فرقان و رجحان مصدر و به معناى خواندن است ، و ضمير در آن به وحى بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه به قرآن عجله مكن ، چون جمع كردن آنچه به تو وحى مى شود و پيوسته كردن اجزاى آن به يكديگر، و قرائت آن بر تو به عهده ماست ، و هيچ يك از اينها از ما فوت نمى شود تا تو عجله كنى و قبل از خواندن ما آن را بخوانى.
بعضى گفته اند: معنايش اين است كه بر ماست كه قرآن را در سينه تو جمع كنيم ، به طورى كه چيزى از معانى آن از دلت محو نشود، و نيز بر ماست كه قرائت آن را هم بر زبانت جارى سازيم ، به طورى كه هر وقت خواستى بخوانى به زبانت جارى گردد. ليكن اين معنايى دور از فهم است.
«فاذا قرانا فاتبع قرانه » - يعنى وقتى قرائت وحى آن را تمام كرديم ، و خلاصه وحى ما تمام شد، آن وقت خواندن ما را پيروى كن ، و بعد از تمام شدن كار ما تو شروع به خواندن كن.
وجوهى در معناى آيه «فاذا قراءناه فاتبع قرآنه » و آيه : «ثم ان علينا بيانه »
بعضى گفته اند: منظور از پيروى قرآن وحى ، پيروى ذهنى آن است ، به اينكه اولا سكوت كند، و ثانيا به طور كامل توجه نمايد. اين معناى بدى نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه پيروى كن او امر و نواهى قرآن وحى را.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از اتباع تكرار قرائت قرآن است ، تا آنجا كه در ذهن رسوخ كند. ولى اين دو معنا از ظاهر آيه بعيد است .
«ثم ان علينا بيانه » - يعنى ايضاح آن براى تو به عهده ماست ، ما همانطور كه جمع و قرآن وحى را به عهده گرفته ايم ، بعد از جمع و قرائتش براى تو بيان هم مى كنيم ، و بنابر اين ، كلمه ثم براى افاده تاءخير است ، البته نه تاءخير زمانى ، بلكه تاءخير رتبى ، چون معلوم است كه رتبه بيان وحى بعد از جمع و قرائت قرار دارد.
بعضى گفته اند: معنايش اين است كه بيان قرآن براى مردم به عهده ما است ، ما آن را با زبان تو برايشان بيان مى كنيم ، نخست آن را در ذهن تو از فراموشى و دگرگون شدن حفظ نموده ، و سپس با زبانت براى مردم مى خوانيم و بيان مى كنيم .
بعضى از مفسرين در معناى اين آيات گفته اند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هنگامى كه آياتى از قرآن به او وحى مى شد، زبان خود را به خواندن آنچه شنيده بود حركت مى داد، چون مى ترسيد فراموش كند خداوند در اين آيات آن جناب را از اين كار نهى كرد و دستور داد سكوت كند تا وحى تمام شود.
بنا به گفته اين مفسر ضمير «به » در «لا تحرك به » به قرآن و يا به وحى خوانده نشده و تمام نشده بر مى گردد. ولى اين معنا با سياق آيات آنطور كه بايد سازگارى ندارد، چون در اين آيات از عجله نهى شده ، و به اتباع قرآن بعد از خواندن خداى تعالى امر شده ، مى فرمايد تو بعد از خواندن خدا بخوان . و نيز با جمله «جمع و قرآن به عهده ماست » نمى سازد، و شما خواننده عزيز براى بيشتر روشن شدن اين معنا به بيانى كه در آياتى كه در اين معنا گذشت مراجعه نماييد.
مقصود از نهى : «لا تحرّك به لسانك لتعجل به ...» گفته شده است
و از بعضى از مفسرين نقل شده كه در معناى اين آيات اين احتمال را اختيار كرده اند كه منظور خواندن قرآن نيست ، بلكه خواندن نامه اعمال در روز قيامت است ، چون آيات قبل و بعد هم بر اين معنا دلالت دارد، و در خود آيات مورد بحث هم هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه منظور قرآن و يا حكمى از احكام دنيا باشد وجود ندارد. و مى خواهد ايشان را سرزنش كند به اينكه عجله هيچ سودى ندارد، مى فرمايد زبانت را بدانچه از نامه اعمالت مى خوانى و به اعمالت در آن بر مى خورى حركت مده ، و خلاصه نامه عملت را بخوان و عجله مكن ، چون خواننده نامه همان كسى است كه بصير به وضع خويش است ، وقتى گناهان خود را مى بيند جزع و عجله مى كند، و از در توبيخ به او مى گويند عجله مكن و خود را كنترل كن ، تا بدانى چه حجتى عليه تو داريم ، چون ما آن را براى تو جمع كرده ايم ، وقتى همه را خواندى آن وقت نسبت به حكم يك يك آنها تسليم شده ، و تبعات آنها را بپذير، چون به هيچ وجه نمى توانى آن را انكار كنى ، و بر فرض كه منكر شوى بيان آن به عهده ماست .
ليكن اشكال زير آن را باطل مى كند، و آن اين است كه گفتيم آيات مورد بحث جمله معترضه است ، و جمله معترضه در تماميت معنايش احتياج به اين ندارد كه ما قبل و ما بعدش هم بر آن دلالت كند. علاوه بر اين شباهت آيه «و لا تعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه » با اين آيات در سياق ، خود مويد شباهت اين آيات است با آن آيه ، و اينها نيز همان معنا را افاده مى كنند.
و از بعضى ديگر از مفسرين حكايت شده كه گفته است : اين آيات چهارگانه متصل است به داستان روز قيامت كه قبلا ذكر شده بود، و خطاب در آن كه مى فرمايد: «لا تحرك » به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و ضمير «به » به روز قيامت بر مى گردد، و معنايش اين است كه : اى پيامبر! زنهار، كه زبان خود را به سؤ ال از وقت قيامت حركت مده ، هر چند كه تو نه منكر قيامتى ، و نه آن را استهزا مى كنى ، «لتعجل به » ليكن داعيت بر اين سؤ ال عجله در تشخيص آن است «ان علينا جمعه و قرانه »، يعنى به حكم حكمت ما واجب است كه مردم را در آن روز جمع كنيم ، و شرح اوصاف آن را در قرآن به سوى تو وحى مى كنيم ، «فاذا قراناه فاتبع قرانه » يعنى وقتى آيات راجع به قيامت را مى خوانيم ، بااعمالى كه مقتضاى ايمان به قيامت است خواندن ما را پيروى كن ، و مستعد آن روز بشو، «ثم ان علينا بيانه »، يعنى بعد از بيان آن در قرآن با نفخه صور آن را بيان مى كنيم . اين بود خلاصه تفسير آن مفسر، كه خواننده خود به نادرستى آن واقف است .
و ما در تفسير جمله «و لا تعجل بالقران » گفتيم اين نهى از عجله به قرآن مويد مطلبى است كه در روايات آمده كه فرموده اند: نزول دفعى همه قرآن بر قلب نازنين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) غير نزول تدريجى آن است .
َكلا بَلْ تحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ تَذَرُونَ الاَخِرَةَ
خطاب در اين آيه به همه مردم است ، و از باب تعميم خطاب قبلى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمود: «لا تحرك »، براى اينكه خطاب در «لا تحرك » خطابى است معترضه ، و هيچ ارتباطى به ما قبل و ما بعد خود ندارد.
و كلمه «كلا» ردعى است از كلام سابق كه مى فرمود: «ايحسب الانسان الن نجمع عظامه »، و مى فرمود: «بل تحبون العاجله » - يعنى زندگى عاجله كه همان زندگى دنيا است - «و تذرون الاخره » يعنى زندگى آخرت را ترك مى كنيد، و كلمه «بل » از اين پندار كه بعد از مرگ ، احياء و بعثى نباشد، اعراض كرده ، نظير اعراضى كه همين كلمه در جمله «بل يريد الانسان ليفجر» امامه كرده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |