تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۵۹: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۵۸ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۶۰}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۷: | خط ۹: | ||
<span id='link153'><span> | <span id='link153'><span> | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
قَالَ يَهَرُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ | قَالَ يَهَرُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضلُّوا(۹۲) أَلا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصيْت أَمْرِى (۹۳) قَالَ يَبْنَؤُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَأْسى إِنى خَشِيت أَن تَقُولَ فَرَّقْت بَينَ بَنى إِسرءِيلَ وَ لَمْ تَرْقُب قَوْلى (۹۴) قَالَ فَمَا خَطبُك يَسمِرِى (۹۵) قَالَ بَصرْت بِمَا لَمْ يَبْصرُوا بِهِ فَقَبَضت قَبْضةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كذَلِك سوَّلَت لى نَفْسى (۹۶) قَالَ فَاذْهَب فَإِنَّ لَك فى الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لا مِساس وَ إِنَّ لَك مَوْعِداً لَّن تخْلَفَهُ وَ انظرْ إِلى إِلَهِك الَّذِى ظلْت عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فى الْيَمِّ نَسفاً(۹۷) إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كلَّ شىْءٍ عِلْماً(۹۸) | ||
<center> تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۲۸۲ </center> | <center> تفسير نمونه جلد ۱۳ صفحه ۲۸۲ </center> | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
خط ۹۷: | خط ۹۹: | ||
<span id='link157'><span> | <span id='link157'><span> | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
كَذَلِك نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَاءِ مَا قَدْ سبَقَ وَ قَدْ ءَاتَيْنَك مِن | كَذَلِك نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَاءِ مَا قَدْ سبَقَ وَ قَدْ ءَاتَيْنَك مِن لَّدُنَّا ذِكراً(۹۹) مَّنْ أَعْرَض عَنْهُ فَإِنَّهُ يحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وِزْراً(۱۰۰) خَلِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لهَُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ حِمْلاً(۱۰۱) يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ وَ نحْشرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئذٍ زُرْقاً(۱۰۲) يَتَخَفَتُونَ بَيْنهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلا عَشراً(۱۰۳) نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلا يَوْماً(۱۰۴) | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۹۹ - اينچنين اخبار گذشته را براى تو بازگو مى كنيم ، و ما از ناحيه خود ذكر (و قرآنى ) به تو داديم . | ۹۹ - اينچنين اخبار گذشته را براى تو بازگو مى كنيم ، و ما از ناحيه خود ذكر (و قرآنى ) به تو داديم . | ||
خط ۱۵۰: | خط ۱۵۲: | ||
مسلما نه ده روز مدتى است طولانى و نه يك روز، ولى اين تفاوت را با هم دارند كه يك روز اشاره به كمترين اعداد آحاد است ، و ۱۰ روز به كمترين اعداد عشرات ، لذا اولى به مدت كمترى اشاره مى كند، به همين دليل قرآن در مورد گوينده اين سخن تعبير به «'''امثلهم طريقة '''» كرده است (كسى كه روش و فكر او بهتر است ) زيرا كوتاهى عمر دنيا يا برزخ ، در برابر عمر آخرت و همچنين ناچيز بودن كيفيت اينها در برابر كيفيت آن ، با كمترين عدد سازگارتر مى باشد (دقت كنيد). | مسلما نه ده روز مدتى است طولانى و نه يك روز، ولى اين تفاوت را با هم دارند كه يك روز اشاره به كمترين اعداد آحاد است ، و ۱۰ روز به كمترين اعداد عشرات ، لذا اولى به مدت كمترى اشاره مى كند، به همين دليل قرآن در مورد گوينده اين سخن تعبير به «'''امثلهم طريقة '''» كرده است (كسى كه روش و فكر او بهتر است ) زيرا كوتاهى عمر دنيا يا برزخ ، در برابر عمر آخرت و همچنين ناچيز بودن كيفيت اينها در برابر كيفيت آن ، با كمترين عدد سازگارتر مى باشد (دقت كنيد). | ||
'''{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۵۸ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۶۰}} | |||
[[رده:تفسیر نمونه]] | [[رده:تفسیر نمونه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۲۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۹۲ - ۹۸
آيه و ترجمه
قَالَ يَهَرُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضلُّوا(۹۲) أَلا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصيْت أَمْرِى (۹۳) قَالَ يَبْنَؤُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَأْسى إِنى خَشِيت أَن تَقُولَ فَرَّقْت بَينَ بَنى إِسرءِيلَ وَ لَمْ تَرْقُب قَوْلى (۹۴) قَالَ فَمَا خَطبُك يَسمِرِى (۹۵) قَالَ بَصرْت بِمَا لَمْ يَبْصرُوا بِهِ فَقَبَضت قَبْضةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كذَلِك سوَّلَت لى نَفْسى (۹۶) قَالَ فَاذْهَب فَإِنَّ لَك فى الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لا مِساس وَ إِنَّ لَك مَوْعِداً لَّن تخْلَفَهُ وَ انظرْ إِلى إِلَهِك الَّذِى ظلْت عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فى الْيَمِّ نَسفاً(۹۷) إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كلَّ شىْءٍ عِلْماً(۹۸)
ترجمه : ۹۲ - گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند. ۹۳ - از من پيروى نكردى ؟! آيا فرمان مرا عصيان نمودى ؟! ۹۴ - گفت : اى فرزند مادرم ! ريش و سر مرا مگير!، من ترسيدم بگوئى تو ميان بنى - اسرائيل تفرقه انداختى و سفارش مرا به كار نبستى . ۹۵ - (موسى رو به سامرى كرد و) گفت ، تو چرا اين كار كردى ، اى سامرى ؟! ۹۶ - گفت : من چيزى ديدم كه آنها نديدند، من قسمتى از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم ، سپس آنرا افكندم ، و اين چنين نفس من مطلب را در نظرم جلوه داد! ۹۷ - (موسى ) گفت : برو كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه (هر كس با تو نزديك شود) خواهى گفت با من تماس نگير! و تو ميعادى (از عذاب خدا) دارى كه هرگز از آن تخلف نخواهى كرد، (اكنون ) بنگر به معبودت كه پيوسته آن را پرستش مى كردى و ببين ما آنرا نخست مى سوزانيم ، سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم !. ۹۸ - معبود شما تنها خداوندى است كه جز او معبودى نمى باشد، و علم او همه چيز را فرا گرفته . تفسير: سرنوشت دردناك سامرى ! به دنبال بحثى كه موسى ( عليه السلام ) با بنى اسرائيل در نكوهش شديد از گوساله پرستى داشت و در آيات قبل خوانديم ، آيات مورد بحث نخست گفتگوى موسى ( عليه السلام ) را با برادرش هارون ( عليه السلام ) و سپس با سامرى را منعكس مى كند. نخست رو به برادرش هارون كرده «گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه مشاهده كردى اين قوم گمراه شدند، از من پيروى ننمودى »؟! (قال يا هارون ما منعك اذ رايتهم ضلوا الا تتبعن ). مگر هنگامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم جانشين من باش و در ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير.
تو چرا با اين بت پرستان به مبارزه برنخاستى ؟ بنابراين منظور از جمله «الا تتبعن » اين است كه چرا از روش و سنت من در شدت عمل نسبت به بت پرستى پيروى نكردى . اما اينكه بعضى گفته اند منظور از اين جمله اين است كه چرا به همراه اقليتى كه بر توحيد ثابت قدم مانده بودند به دنبال من به كوه طور نيامدى ، بسيار بعيد به نظر مى رسد و با پاسخى كه هارون در آيات بعد مى گويد، چندان تناسب ندارد. سپس موسى اضافه كرد: «آيا تو در برابر فرمان من عصيان كردى »؟! (ا فعصيت امرى ). موسى با شدت و عصبانيت هر چه تمام تر اين سخنان را با برادرش مى گفت و بر او فرياد مى زد، در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود و مى كشيد. هارون كه ناراحتى شديد برادر را ديد، براى اينكه او را بر سر لطف آورد، و از التهاب او بكاهد و ضمنا عذر موجه خويش را در اين ماجرا بيان كند گفت : «فرزند مادرم ! ريش و سر مرا مگير، من فكر كردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقه شديدى در ميان بنى اسرائيل مى افتد، و از اين ترسيدم كه تو به هنگام بازگشت بگوئى چرا در ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا در غياب من به كار نبستى » (قال يا بن ام لا تاخذ بلحيتى و لا براءسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى ). در حقيقت نظر هارون به همان سخنى است كه موسى به هنگام حركت به سوى ميعادگاه به او گفته بود كه محتواى آن ، دعوت به اصلاح است (سوره اعراف آيه ۱۴۲). او مى خواهد بگويد من اگر اقدام به درگيرى مى كردم ، بر خلاف دستور
تو بود، و حق داشتى مرا مؤ اخذه مى كردى . و به اين ترتيب هارون بى گناهى خود را اثبات كرد، مخصوصا با توجه به جمله ديگرى كه در سوره اعراف آيه ۱۵۰ آمده : ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى : «اين جمعيت نادان ، مرا در ضعف و اقليت قرار دادند و نزديك بود مرا بكشند» من بى گناهم ، بى گناه . در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه موسى ( عليه السلام ) و هارون ( عليه السلام ) بدون شك هر دو پيامبر بودند و معصوم ، اين جر و بحث و عتاب و خطاب شديد، از ناحيه موسى و دفاعى كه هارون از خودش مى كند چگونه قابل توجيه است ؟ در پاسخ مى توان گفت : كه موسى يقين داشت برادرش بى گناه است ، اما با اين عمل دو مطلب را مى خواست اثبات كند: نخست به بنى اسرائيل بفهماند كه گناه بسيار عظيمى مرتكب شده اند، گناهى كه حتى پاى برادر موسى را كه خود پيامبرى عاليقدر بود به محكمه و دادگاه كشانده است ، آن هم با آن شدت عمل ، يعنى مساله به اين سادگى نيست كه بعضى از بنى اسرائيل پنداشته اند، انحراف از توحيد و بازگشت به شرك آنهم بعد از آنهمه تعليمات و ديدن آنهمه معجزات و آثار عظمت حق ، اين كار باوركردنى نيست و بايد با قاطعيت هر چه بيشتر در برابر آن ايستاد. گاه مى شود به هنگامى كه حادثه عظيمى رخ مى دهد، انسان دست مى برد و يقه خود را چاك مى زند و بر سر مى زند، تا چه رسد به اينكه برادرش را مورد عتاب و خطاب قرار دهد، و بدون شك براى حفظ هدف و گذاردن اثر روانى در افراد منحرف ، و نشان دادن عظمت گناه به آنها اين برنامه ها، مؤ ثر است و قطعا هارون نيز در اين ماجرا كمال رضايت را داشته است . ديگر اينكه بى گناهى هارون با توضيحاتى كه مى دهد بر همگان ثابت شود و بعدا او را متهم به مسامحه در اداء رسالتش نمى كنند.
بعد از پايان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او، به محاكمه سامرى پرداخت و «گفت : اين چه كارى بود كه تو انجام دادى و چه چيز انگيزه تو بود اى سامرى »؟! (قال فما خطبك يا سامرى ). او در پاسخ گفت : «من از مطالبى آگاه شدم كه آنها نديدند و آگاه نشدند» (قال بصرت بما لم يبصروا به ). «من چيزى از آثار رسول و فرستاده خدا را گرفتم ، و سپس آن را به دور افكندم و اينچنين نفس من مطلب را در نظرم زينت داد»! (فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى ). در اينكه : منظور سامرى از اين سخن چه بوده ؟ در ميان مفسران دو تفسير معروف است : نخست اينكه : مقصودش آن است كه به هنگام آمدن لشكر فرعون به كنار درياى نيل ، من جبرئيل را بر مركبى ديدم كه براى تشويق آن لشكر به ورود در جاده هاى خشك شده دريا در پيشاپيش آنها حركت مى كرد، قسمتى از خاك زير پاى او يا مركبش را بر گرفتم ، و براى امروز ذخيره كردم ، و آن را در درون گوساله طلائى افكندم و اين سر و صدا از بركت آن است ! تفسير ديگر اينكه : من در آغاز به قسمتى از آثار اين رسول پروردگار (موسى ) مؤ من شدم ، و سپس در آن ترديد كردم و آن را بدور افكندم ، و به سوى آئين بت پرستى گرايش نمودم ، و اين در نظر من جالب تر و زيباتر بود! طبق تفسير اول ، «رسول » به معنى «جبرئيل » است ، در حالى كه در تفسير دوم «رسول » به معنى موسى است . «اثر» در تفسير اول به معنى خاك زير پا است ، و در تفسير دوم به معنى بخشى از تعليمات است ، «نبذتها» در تفسير اول به معنى افكندن خاك در
درون گوساله است ، و در تفسير دوم به معنى رها كردن تعليمات موسى ( عليه السلام ) است و بالاخره «بصرت به بما لم يبصروا به » در تفسير اول اشاره به مجاهده جبرئيل است كه به صورت اسب سوارى آشكار شده بود (شايد بعضى ديگر هم او را ديدند، ولى نشناختند) ولى در تفسير دوم اشاره به اطلاعات خاصى در باره آئين موسى ( عليه السلام ) است . به هر حال هر يك از اين دو تفسير، طرفدارانى دارد و داراى نقاط روشن و يا مبهم است ، ولى رويهمرفته تفسير دوم از جهاتى بهتر به نظر مى رسد، بخصوص اينكه در حديثى در كتاب «احتجاج طبرسى » مى خوانيم هنگامى كه امير مؤ منان على ( عليه السلام ) بصره را فتح كرد، مردم اطراف او را گرفتند و در ميان آنها «حسن بصرى » بود، و الواحى با خود آورده بود كه هر سخنى را امير مؤ منان على ( عليه السلام ) مى فرمود: فورا يادداشت مى كرد، امام با صداى بلند او را در ميان جمعيت مخاطب قرار داد و فرمود: چه مى كنى ؟! عرض كرد آثار و سخنان شما را مى نويسم تا براى آيندگان بازگو كنم ، امير مؤ منان فرمود: اما ان لكل قوم سامريا و هذا سامرى هذه الامة ! انه لا يقول لا مساس و لكنه يقول لا قتال : ((بدانيد هر قوم و جمعيتى سامرى دارد، و اين مرد (حسن بصرى ) سامرى اين امت است ! تنها تفاوتش با سامرى زمان موسى ( عليه السلام ) اين است كه هر كس به سامرى نزديك مى شد مى گفت لا مساس (هيچ كس با من تماس نگيرد) ولى اين به مردم مى گويد لا قتال (يعنى نبايد جنگ كرد حتى با منحرفان ، اشاره به تبليغاتى است كه حسن بصرى بر ضد جنگ جمل داشت ). از اين حديث چنين استفاده مى شود كه سامرى نيز مرد منافقى بوده است كه با استفاده از پاره اى مطالب حق بجانب ، كوشش براى منحرف ساختن مردم داشته است و اين معنى با تفسير دوم مناسب تر مى باشد.
روشن است كه پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤ ال موسى ( عليه السلام ) به هيچوجه قابل قبول نبود، لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد و سه دستور در باره او و گوساله اش داد: نخست اينكه به او گفت : «بايد از ميان مردم دور شوى با كسى تماس نگيرى ، و بهره تو در باقيمانده عمرت اين است كه هر كس به تو نزديك مى شود خواهى گفت : با من تماس نگير!» (قال فاذهب فان لك فى الحيوة ان تقول لا مساس ). و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد. بعضى از مفسران گفته اند كه جمله «لا مساس » اشاره به يكى از قوانين جزائى شريعت موسى ( عليه السلام ) است كه در باره بعضى افراد كه گناه سنگينى داشتند صادر مى شد، آن فرد به منزله موجودى كه از نظر پليد و نجس و ناپاك بود درمى آمد، احدى با او تماس نمى گرفت و او هم حق نداشت با كسى تماس بگيرد. سامرى بعد از اين ماجرا ناچار شد از ميان بنى اسرائيل و شهر و ديار بيرون رود، و در بيابانها متوارى گردد، و اين است جزاى انسان جاه طلبى كه با بدعتهاى خود مى خواست ، گروه هاى عظيمى را منحرف ساخته و دور خود جمع كند، او بايد ناكام شود و حتى يك نفر با او تماس نگيرد و براى اين گونه اشخاص اين طرد مطلق و انزواى كامل ، از مرگ و اعدام سخت تر است ، چرا كه او را به صورت يك موجود پليد و آلوده از همه جا مى رانند. بعضى از مفسران نيز گفته اند كه بعد از ثبوت جرم و خطاى بزرگ سامرى موسى در باره او نفرين كرد و خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه تا زنده بود كسى نمى توانست با او تماس بگيرد و اگر كسى تماس مى گرفت ،
گرفتار بيمارى مى شد. يا اينكه سامرى گرفتار يكنوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از هر انسانى شد، به طورى كه هر كس نزديك او مى شد فرياد مى زد «لا مساس » (با من تماس نگيريد!). مجازات دوم سامرى اين بود كه موسى ( عليه السلام ) كيفر او را در قيامت به او گوشزد كرد و گفت «تو وعده گاهى در پيش دارى - وعده عذاب دردناك الهى - كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد» (و ان لك موعدا لن تخلفه ). سومين برنامه اين بود كه موسى به سامرى گفت : «به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مى كردى نگاه كن و ببين ما آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم » (تا براى هميشه محو و نابود گردد) (و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا). در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد: نخست اينكه جمله «لنحرقنه » (ما آن را قطعا مى سوزانيم ) دليل بر آن است كه گوساله جسم قابل سوختن بوده و اين عقيده كسانى را كه مى گويند: گوساله طلائى نبود بلكه به خاطر خاك پاى جبرئيل تبديل به موجود زنده اى شده بود تاييد مى كند. در پاسخ مى گوئيم : ظاهر جمله «جسدا له خوار» آن است كه گوساله مجسمه بيجانى بود كه صدائى شبيه صداى گوساله (به طريقى كه قبلا گفتيم )
از آن برمى خاست ، و اما مساله سوزاندن ممكن است به يكى از دو علت باشد، يكى اينكه اين مجسمه تنها از طلا نبوده بلكه احتمالا چوب هم در آن به كار رفته و طلا پوششى براى آن بوده است . ديگر اينكه به فرض كه تمام آن هم از طلا بوده ، سوزاندن آن براى تحقير و توهين و از ميان بردن شكل و ظاهر آن بوده ، همانگونه كه اين عمل در مورد مجسمه هاى فلزى پادشاهان جبار عصر ما تكرار شد! بنابراين بعد از سوزاندن ، آن را با وسائلى خرد كرده ، سپس ذراتش را به دريا ريختند. سؤ ال ديگر اينكه : آيا ريختن اين همه طلا به دريا مجاز بوده ؟ و اسراف محسوب نمى شده ؟ پاسخ اينكه : گاهى براى يك هدف عالى و مهمتر مانند كوبيدن فكر بت - پرستى لازم مى شود كه با بتى اين چنين معامله شود مبادا ماده فساد در ميان مردم بماند، و باز هم براى بعضى وسوسه انگيز باشد. بعبارت روشنتر اگر موسى ( عليه السلام ) طلاهائى كه در ساختن گوساله به كار رفته بود، باقى مى گذارد، و يا فى المثل در ميان مردم تقسيم مى كرد، باز ممكن بود روزى افراد جاهل و نادان به نظر قداست به آن نگاه كنند و خاطره گوساله پرستى از نو در آنها زنده شود، در اينجا مى بايست اين ماده گرانقيمت را فداى حفظ اعتقاد مردم نمود و راهى جز اين نبود، و به اين ترتيب موسى با روش فوق العاده قاطعى كه هم نسبت به سامرى و هم نسبت به گوساله اش در پيش گرفت توانست غائله گوساله پرستى را برچيند و آثار روانى آن را از مغزها جاروب كند، بعدا نيز خواهيم ديد كه با برخورد قاطعى كه با گوساله پرستان داشت چنان در مغزهاى بنى اسرائيل نفوذ كرد كه هرگز در آينده به دنبال چنين خطوط انحرافى
نروند. و در آخرين جمله موسى ، با تاكيد فراوان روى مساله توحيد، حاكميت خط الله را مشخص كرد و چنين گفت : «معبود شما تنها الله است ، همان خدائى كه معبودى جز او نيست ، همان خدائى كه علمش همه چيز را فرا گرفته » (انما الهكم الله الذى لا اله الا هو وسع كل شى ء علما). نه همچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مى شنوند، نه پاسخى مى گويند، نه مشكلى مى گشايند و نه زيانى را دفع مى كنند. در واقع جمله «وسع كل شى ء» علما در مقابل توصيفى است كه در چند آيه قبل در باره گوساله و نادانى و ناتوانى آن بيان شده بود. نكته ها: ۱ - در برابر حوادث سخت ، بايد سخت ايستاد روش موسى ( عليه السلام ) در برابر انحراف گوساله پرستى بنى اسرائيل ، روشى است قابل اقتباس براى هر زمان و هر مكان در زمينه مبارزه با انحرافات سخت و پيچيده . اگر موسى ( عليه السلام ) مى خواست تنها با اندرز و موعظه و مقدارى استدلال ، جلو صدها هزار گوساله پرست بايستد مسلما كارى از پيش نمى برد، او مى بايست در اينجا در برابر سه جريان ، قاطعانه بايستد، در مقابل برادرش ، در مقابل سامرى
و در مقابل گوساله پرستان ، اول از «برادرش » شروع كرد، محاسن او را گرفته و كشيد و بر سر او فرياد زد و در حقيقت محكمه اى براى او تشكيل داد (هر چند سرانجام بى گناهى او بر مردم ثابت شد) تا ديگران حساب خود را برسند. سپس به سراغ عامل اصلى توطئه يعنى «سامرى » رفت ، او را به چنان مجازاتى محكوم نمود كه از كشتن بدتر بود، طرد از جامعه ، و منزوى ساختن او و تبديل او به يك وجود نجس و آلوده كه همگان بايد از او فاصله بگيرند و تهديد او به مجازات دردناك پروردگار . بعد به سراغ گوساله پرستان بنى اسرائيل آمد و به آنها حالى كرد كه اين گناه شما به قدرى بزرگ است كه براى توبه كردن از آن راهى جز اين نيست كه شمشير در ميان خود بگذاريد و گروهى با دست يكديگر كشته شوند، و اين خونهاى كثيف از كالبد اين جامعه بيرون ريزد و به اين ترتيب جمعى از گنهكاران بدست خودشان اعدام شوند تا براى هميشه اين فكر انحرافى خطرناك از مغز آنها بيرون رود كه شرح اين ماجرا را در جلد اول ذيل آيات ۵۱ تا ۵۴ سوره بقره تحت عنوان «يك توبه بى سابقه » بيان كرده ايم . و به اين ترتيب نخست به سراغ رهبر جمعيت رفت تا ببيند او قصورى در كار خود كرده يا نه و بعد از ثبوت برائت او، به سراغ عامل فساد، و سپس به سراغ طرفداران و هواخواهان فساد رفت . ۲ - سامرى كيست ؟ اصل لفظ «سامرى » در زبان عبرى ، «شمرى » است ، و از آنجا كه معمول است هنگامى كه الفاظ عبرى به لباس عربى در مى آيند حرف «شين » به حرف «سين » تبديل مى گردد، چنانكه «موشى » به «موسى » و «يشوع » به «يسوع » تبديل مى گردد، بنابراين سامرى نيز منسوب به «شمرون » بوده ، و شمرون فرزند
يشاكر چهارمين نسل يعقوب است . و از اينجا روشن مى شود خرده گيرى بعضى از مسيحيان به قرآن مجيد كه قرآن شخصى را كه در زمان موسى مى زيسته و سردمدار گوساله پرستى شد، سامرى منسوب به شهر سامره معرفى كرده در صورتى كه سامره در آن زمان اصلا وجود نداشت ، بى اساس است زيرا چنانكه گفتيم سامرى منسوب به شمرون است نه سامره . به هر حال سامرى مرد خودخواه و منحرف و در عين حال باهوشى بود كه با جرات و مهارت مخصوصى با استفاده از نقاط ضعف بنى اسرائيل توانست چنان فتنه عظيمى كه سبب گرايش اكثريت قاطع به بت پرستى بود ايجاد كند و چنانكه ديديم كيفر اين خودخواهى و فتنه انگيزى خود را نيز در همين دنيا ديد.
آيه ۹۹- ۱۰۴
آيه و ترجمه
كَذَلِك نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَاءِ مَا قَدْ سبَقَ وَ قَدْ ءَاتَيْنَك مِن لَّدُنَّا ذِكراً(۹۹) مَّنْ أَعْرَض عَنْهُ فَإِنَّهُ يحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وِزْراً(۱۰۰) خَلِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لهَُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ حِمْلاً(۱۰۱) يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ وَ نحْشرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئذٍ زُرْقاً(۱۰۲) يَتَخَفَتُونَ بَيْنهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلا عَشراً(۱۰۳) نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلا يَوْماً(۱۰۴) ترجمه : ۹۹ - اينچنين اخبار گذشته را براى تو بازگو مى كنيم ، و ما از ناحيه خود ذكر (و قرآنى ) به تو داديم . ۱۰۰ - هر كس از آن روى گردان شود روز قيامت بار سنگينى (از گناه و مسئوليت ) بر دوش خواهد داشت ! ۱۰۱ - جاودانه در آن خواهند ماند، و بد بارى است براى آنها در روز قيامت ! ۱۰۲ - همان روز كه در صور دميده مى شود و مجرمان را با بدنهاى كبود در آن روز جمع مى كنيم . ۱۰۳ - آنها در ميان خود آهسته گفتگو مى كنند (بعضى مى گويند) شما تنها ده (شبانه روز در عالم برزخ )
۱۰۴ - ما به آنچه آنها مى گويند آگاه تريم ، هنگامى كه آن كس كه از همه آنها روشى بهتر دارد مى گويد شما تنها يك روز درنگ كرديد! تفسير: بدترين بارى كه بر دوش مى كشند! با اينكه در آيات گذشته كه پيرامون تاريخ پر ماجراى موسى و بنى اسرائيل و فرعونيان و سامرى سخن مى گفت ، بحثهاى گوناگونى به تناسب در لابلاى آيات بيان شد، در عين حال پس از پايان گرفتن اين بحثها يك نتيجه گيرى كلى نيز قرآن روى آن مى نمايد و مى گويد: «اينچنين اخبار گذشته را براى تو يكى بعد از ديگرى بازگو مى كنيم » (كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق ). سپس اضافه مى كند: «ما از ناحيه خود قرآنى به تو داديم » (و قد آتيناك من لدنا ذكرا). قرآنى كه مملو است از درسهاى عبرت ، دلائل عقلى ، اخبار آموزنده گذشتگان و مسائل بيداركننده آيندگان . اصولا قسمت مهمى از قرآن مجيد، بيان سرگذشت پيشينيان است ذكر اين همه تاريخ گذشتگان در قرآن كه يك كتاب انسان ساز است بى دليل نيست دليلش بهره گيرى از جنبه هاى مختلف تاريخ آنها، عوامل پيروزى و شكست اسباب سعادت و بدبختى و استفاده از تجربيات فراوانى است كه در لابلاى صفحات تاريخ آنها نهفته شده است . به طور كلى ، از مطمئن ترين علوم ، علوم تجربى است كه در آزمايشگاه به تجربه گذارده مى شود، و نتائج عينى آن مشهود مى گردد. تاريخ ، آزمايشگاه بزرگ زندگى انسانها است و در اين آزمايشگاه سر - بلندى و شكست اقوام ، كاميابى و ناكاميها، خوشبختيها و بدبختيها همه و همه به آزمايش گذارده شده است و نتايج عينى آن در برابر چشم ما قرار دارد، و ما مى توانيم بخشى از مطمئن ترين دانشهاى خود را در زمينه مسائل زندگى از آن
بياموزيم . به تعبير ديگر، حاصل زندگى انسان - از يك نظر - چيزى جز تجربه نيست و تاريخ در صورتى كه خالى از هر گونه تحريف باشد، محصول زندگى هزاران سال عمر بشر است كه يكجا در دسترس مطالعه كنندگان قرار داده مى شود. به همين دليل امير مؤ منان على ( عليه السلام ) در اندرزهاى حكيمانه اش به فرزندش امام مجتبى ( عليه السلام ) مخصوصا روى اين نكته تكيه كرده مى فرمايد: اى بنى ! انى و ان لم اكن عمرت من كان قبلى ، فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت فى اخبارهم ، و سرت فى آثارهم ، حتى عدت كاحدهم ، بل كانى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم ، فعرفت صفو ذلك من كدره ، و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل امر نخيله : «پسرم ! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من ميزيسته اند عمر نكرده ام ، اما در كردار آنها نظر افكندم ، و در اخبارشان تفكر نمودم ، و در آثارشان به سير و سياحت پرداختم ، تا بدانجا كه همانند يكى از آنها شدم ، بلكه گوئى به خاطر آنچه از تاريخشان به من رسيده ، با همه آنها از اول جهان تا امروز بوده ام ، من قسمت زلال و مصفاى زندگى آنان را از بخش كدر و تاريك باز شناختم ، و سود و زيانش را دانستم ، و از ميان تمام آنها قسمتهاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه نمودم . بنابراين : تاريخ آئينهاى است گذشته را نشان مى دهد و حلقه اى است كه امروز را با ديروز متصل مى كند، و عمر انسان را به اندازه خود بزرگ مى نمايد! تاريخ معلمى است كه رمز عزت و سقوط امتها را بازگو مى كند، به ستمگران اخطار مى دهد، سرنوشت شوم ظالمان پيشين كه از آنها نيرومندتر بودند مجسم مى سازد، به مردان حق بشارت مى دهد و به استقامت دعوت مى كند، و آنها را
در مسيرشان دلگرم مى سازد. تاريخ چراغى است كه مسير زندگى انسانها را روشن مى سازد، و جاده ها را براى حركت مردم امروز باز و هموار مى كند. تاريخ تربيت كننده انسانهاى امروز و انسانهاى امروز سازنده تاريخ فردايند. خلاصه تاريخ يكى از اسباب هدايت الهى است . ولى اشتباه نشود به همان اندازه كه بيان يك تاريخ راستين ، سازنده و تربيت كننده است ، تاريخهاى ساختگى و تحريف يافته ، فوق العاده مايه گمراهى است و به همين دليل آنها كه دلهاى بيمارى دارند، هميشه سعى كرده اند با تحريف تاريخ انسانها را فريب دهند و از راه خدا بازدارند و نبايد فراموش كنيم كه تحريف در تاريخ فراوان است . ذكر اين نكته نيز لازم است كه كلمه ذكر در اينجا و در بسيارى ديگر از آيات قرآن اشاره به خود قرآن مى كند، چرا كه آياتش موجب تذكر و ياد - آورى انسانها و بيدارى و هشيارى است . و به همين جهت آيه بعد از كسانى سخن مى گويد كه حقايق قرآن و درسهاى عبرت تاريخ را فراموش كنند ، مى گويد: ((كسى كه از قرآن روى بگرداند در قيامت بار سنگينى از گناه و مسئوليت بر دوش خواهد كشيد» (من اعرض عنه فانه يحمل يوم القيامة وزرا). آرى اعراض از پروردگار، انسان را به آنچنان بيراهه ها مى كشاند كه بارهاى سنگينى از انواع گناهان و انحرافات فكرى و عقيدتى را بر دوش او مى نهد
(اصولا كلمه وزر، خود به معنى بار سنگين است و ذكر آن به صورت نكره تاكيد بيشترى در اين زمينه مى كند). سپس اضافه مى كند: آنها در ميان اين اعمالشان جاودانه خواهند ماند (خالدين فيه ). «و اين بار سنگين گناه ، بد بارى است براى آنها در روز قيامت » (و ساء لهم يوم القيامة حملا). جالب توجه اينكه : ضمير «فيه » در اين آيه به «وزر» باز مى گردد يعنى آنها در همان وزر و مسئوليت و بار سنگينشان ، هميشه خواهند ماند، (دليلى نداريم كه در اينجا چيزى را در تقدير بگيريم و بگوئيم آنها در مجازات يا در دوزخ جاودانه مى مانند) و اين خود اشاره اى است به مساله تجسم اعمال و اينكه انسان به وسيله همان اعمال و كارهائى كه در اين جهان انجام داده در قيامت پاداش نيك يا مجازات مى بيند. سپس به توصيف روز قيامت و آغاز آن پرداخته چنين مى گويد: «همان روزى كه در صور دميده مى شود، و گنهكاران را با بدنهاى كبود و تيره در آن روز جمع مى كنيم » (يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا). همانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم از آيات قرآن استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر با دو جنبش انقلابى و ناگهانى صورت خواهد گرفت كه از هر كدام از آنها به «نفخه صور» (دميدن در شيپور!) تعبير شده كه به خواست خدا شرح آن را در سوره زمر ذيل آيه ۶۸ بيان خواهيم كرد. واژه «زرق » جمع ازرق معمولا به معنى كبود چشم مى آيد، ولى گاه به كسى كه اندامش بر اثر شدت درد و رنج ، تيره و كبود شده نيز اطلاق
مى گردد چه اينكه بدن به هنگام تحمل درد و رنج ، نحيف و ضعيف شده ، طراوت و رطوبت خود را از دست مى دهد و كبود به نظر مى رسد. بعضى نيز اين كلمه را به معنى «نابينا» تفسير كرده اند، زيرا گاه مى شود كه افراد كبود چشم ، ضعف بينائى فوق العادهاى دارند كه معمولا تواءم با بور بودن تمام موهاى بدن آنها است ، اما آنچه در تفسير بالا ذكر كرديم شايد از همه بهتر باشد. در اين حال مجرمان در ميان خود، در باره مقدار توقفشان در عالم برزخ آهسته به گفتگوى مى پردازند، بعضى مى گويند: شما تنها ده شب (يا ده شبانه روز) در عالم برزخ بوديد (يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا). بدون شك مدت توقف آنها در عالم برزخ طولانى بوده است ، ولى در برابر عمر قيامت مدتى بسيار كوتاه به نظر مى رسد. اين آهسته گفتن آنها يا بخاطر رعب و وحشت شديدى است كه از مشاهده صحنه قيامت به آنها دست مى دهد و يا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است . بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين جمله اشاره به توقف آنها در دنيا بوده باشد كه آخرت و حوادث وحشتناكش به منزله چند روز كوتاه به حساب مى آيد. سپس اضافه مى كند «ما به آنچه مى گويند كاملا آگاهيم » (نحن اعلم
بما يقولون ). خواه آهسته بگويند يا بلند. «و در اين هنگام كسى كه از همه آنها راه و روشى بهتر و عقل و درايتى بيشتر دارد مى گويد تنها شما يك روز درنگ كرديد»! (اذ يقول امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما). مسلما نه ده روز مدتى است طولانى و نه يك روز، ولى اين تفاوت را با هم دارند كه يك روز اشاره به كمترين اعداد آحاد است ، و ۱۰ روز به كمترين اعداد عشرات ، لذا اولى به مدت كمترى اشاره مى كند، به همين دليل قرآن در مورد گوينده اين سخن تعبير به «امثلهم طريقة » كرده است (كسى كه روش و فكر او بهتر است ) زيرا كوتاهى عمر دنيا يا برزخ ، در برابر عمر آخرت و همچنين ناچيز بودن كيفيت اينها در برابر كيفيت آن ، با كمترين عدد سازگارتر مى باشد (دقت كنيد).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |