تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۶۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۰۵ - ۱۱۲
آيه و ترجمه
وَ يَسئَلُونَك عَنِ الجِْبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبى نَسفاً(۱۰۵) فَيَذَرُهَا قَاعاً صفْصفاً(۱۰۶) لا تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَ لا أَمْتاً(۱۰۷) يَوْمَئذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشعَتِ الاَصوَات لِلرَّحْمَنِ فَلا تَسمَعُ إِلا هَمْساً(۱۰۸) يَوْمَئذٍ لا تَنفَعُ الشفَعَةُ إِلا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ رَضىَ لَهُ قَوْلاً(۱۰۹) يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يحِيطونَ بِهِ عِلْماً(۱۱۰) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خَاب مَنْ حَمَلَ ظلْماً(۱۱۱) وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصلِحَتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يخَاف ظلْماً وَ لا هَضماً(۱۱۲) ترجمه : ۱۰۵ - و از تو در باره كوهها سؤ ال مى كنند، بگو: پروردگارم آنها را (متلاشى كرد
۱۰۶ - سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه رها مى سازد! ۱۰۷ - به گونه اى كه در آن هيچ پستى و بلندى نمى بينى ! ۱۰۸ - در آن روز همگى از دعوت كننده الهى پيروى كرده (و دعوت او را به حيات مجدد لبيك مى گويند) و همه صداها در برابر (عظمت ) خداوند رحمان خاضع مى گردد، و جز صداى آهسته چيزى نمى شنوى ! ۱۰۹ - در آن روز شفاعت (هيچكس ) سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضى است . ۱۱۰ - آنچه را آنها (مجرمان ) در پيش دارند و آنچه را (در دنيا) پشت سر گذاشتند مى داند، ولى آنها احاطه به (علم ) او ندارند. ۱۱۱ - و همه چهره ها (در آن روز) در برابر خداوند حى قيوم خاضع مى شود، و مايوس (و زيانكار) كسانى كه بار ظلم بر دوش كشيدند! ۱۱۲ - (اما) آن كس كه اعمال صالحى انجام دهد در حالى كه مؤ من باشد نه از ظلمى مى ترسد، و نه از نقصان حقش . تفسير: صحنه هول انگيز قيامت از آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغاز قيامت بود، آيات مورد بحث نيز همين مساله را پيگيرى مى كند. از نخستين آيه چنين بر مى آيد كه مردم از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باره سرنوشت كوهها به هنگام پايان گرفتن دنيا سؤ ال كرده بودند، شايد از اين جهت كه باور نمى كردند ، چنين موجودات با عظمتى كه ريشه هاى آن در اعماق زمين فرو رفته و سر به آسمان كشيده قابل تزلزل بوده باشد، و تازه اگر بخواهد از جا كنده شود كدام باد و طوفان است كه چنين قدرتى دارد. لذا مى گويد: «از تو در باره كوهها سؤ ال مى كنند» (و يسئلونك عن الجبال ). در پاسخ : ((بگو پروردگار من آنها را از هم متلاشى و تبديل به سنگريزه
كرده سپس بر باد مى دهد! (فقل ينسفها ربى نسفا). از مجموع آيات قرآن در مورد سرنوشت كوهها چنين استفاده مى شود كه آنها در آستانه رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند: نخست به لرزه در مى آيند (يوم ترجف الارض و الجبال - مزمل - ۱۴). سپس به حركت درمى آيند (و تسير الجبال سيرا - طور - ۱۰) در سومين مرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن در مى آيند (و كانت الجبال كثيبا مهيلا - مزمل - ۱۴). و در آخرين مرحله آنچنان طوفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و در فضا مى پاشد كه همچون پشمهاى زده شده به نظر مى رسد (و تكون الجبال كالعهن المنفوش - قارعه - ۵). آيه بعد مى گويد: با متلاشى شدن كوهها و پراكنده شدن ذرات آن ، خداوند صفحه زمين را به صورت زمينى صاف و مستوى و بى آب و گياه در مى آورد (فيذرها قاعا صفصفا). «آنچنان كه در آن هيچگونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى
كرد» (لا ترى فيها عوجا و لا امتا). در اين هنگام دعوت كننده الهى ، مردم را به حيات و جمع در محشر و حساب دعوت مى كند و همگى بى كم و كاست ، دعوت او را لبيك مى گويند و از او پيروى مى نمايند (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ). آيا اين دعوت كننده «اسرافيل است » يا فرشته ديگرى از فرشتگان بزرگ خدا؟ در قرآن دقيقا مشخص نشده است ، ولى هر كس كه باشد آنچنان فرمانش نافذ است كه هيچكس قدرت بر تخلف از آن را ندارد. جمله «لا عوج له » (هيچ انحراف و كجى ندارد) ممكن است توصيف براى دعوت اين دعوت كننده بوده باشد و يا توصيفى براى پيروى كردن دعوت شدگان و يا هر دو، جالب توجه اينكه همانگونه كه سطح زمين آنچنان صاف و مستوى مى شود كه كمترين اعوجاجى در آن نيست ، فرمان الهى و دعوت كننده او نيز آنچنان صاف و مستقيم و پيروى از او آنچنان مشخص است كه هيچ انحراف و كجى در آن نيز راه ندارد. «در اين موقع اصوات در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى گردد و جز صداى آهسته ، چيزى نمى شنوى » (و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا).
اين خاموشى صداها يا به خاطر سيطره عظمت الهى بر عرصه محشر است كه همگان در برابرش خضوع مى كنند، و يا از ترس حساب و كتاب و نتيجه اعمال و يا هر دو. از آنجا كه ممكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند و به وسيله شفيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند: «در آن روز شفاعت هيچكس سودى نمى دهد مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده ، و از گفتار آنها در اين زمينه راضى است » (يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا). اشاره به اينكه : شفاعت در آنجا بى حساب نيست ، بلكه برنامه دقيقى دارد هم در مورد شفاعت كننده ، و هم در مورد شفاعت شونده ، و تا استحقاق و شايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنى ندارد. حقيقت اين است كه گروهى پندارهاى غلطى از شفاعت دارند و آن را بى شباهت به پارتى بازيهاى دنيا نمى دانند، در حالى كه شفاعت از نظر منطق اسلام يك كلاس عالى تربيت است ، درسى است براى آنها كه راه حق را با پاى تلاش و كوشش مى پيمايند، ولى احيانا گرفتار كمبودها و لغزشها مى شوند ، اين لغزشها ممكن است گرد و غبار ياس و نوميدى بر دلهاشان بپاشد، در اينجا است كه شفاعت به عنوان يك نيروى محرك به سراغ آنها مى آيد و مى گويد: مايوس نشويد و راه حق را همچنان ادامه دهيد و دست از تلاش و كوشش در اين راه برنداريد، و اگر لغزشى از شما سر زده است شفيعانى هستند كه به اجازه خداوند رحمان كه رحمت عامش همگان را فرا گرفته از شما شفاعت مى كنند. شفاعت ، دعوت به تنبلى ، يا فرار از زير بار مسئوليت ، و يا چراغ سبز در برابر ارتكاب گناه نيست ، شفاعت دعوت به استقامت در راه حق و تقليل گناه در
سر حد امكان است . گرچه بحث شفاعت را به طور مشروح در جلد اول ذيل آيه ۴۷ و ۴۸ سوره بقره و جلد دوم ذيل آيه ۲۵۵ سوره بقره آوره ايم بد نيست در اينجا داستان جالبى را بر آن بيفزائيم و آن اينكه : عالم ربانى مرحوم ياسرى از علماى محترم تهران چنين نقل مى كرد كه شاعرى به نام «حاجب » كه در مساله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده بود شعرى به اين مضمون مى سرايد: حاجب اگر معامله حشر با على است من ضامنم كه هر چه بخواهى گناه كن !! شب هنگام امير مؤ منان على ( عليه السلام ) را در خواب مى بيند در حالى كه عصبانى و خشمگين بوده مى فرمايد شعر خوبى نگفتى !، عرض مى كند چه بگويم ؟ مى فرمايد شعرت را اين چنين اصلاح كن : حاجب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن ! و از آنجا كه حضور مردم در صحنه قيامت براى حساب و جزاء، نياز به آگاهى خداوند از اعمال و رفتار آنها دارد، در آيه بعد چنين اضافه مى كند: ((خداوند آنچه را مجرمان در پيش دارند و آنچه را در دنيا پشت سر گذاشته اند، همه را مى داند، و از تمام افعال و سخنان و نيات آنها در گذشته و پاداش كيفرى را كه در آينده در پيش دارند، از همه با خبر است ، ولى آنها احاطه علمى به پروردگار ندارند (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما).
و به اين ترتيب احاطه علمى خداوند هم نسبت به اعمال آنها است و هم نسبت به جزاى آنها، و اين دو در حقيقت دو ركن قضاوت كامل و عادلانه است ، كه قاضى هم از حوادثى كه رخ داده كاملا آگاه باشد و هم از حكم و جزاى آن . «در آن روز همه مردم در برابر خداوند حى قيوم ، كاملا خاضع مى شوند» (و عنت الوجوه للحى القيوم ). «عنت » از ماده عنوة به معنى خضوع و ذلت آمده ، لذا به اسير، «عانى » گفته مى شود، چرا كه در دست اسيركننده ، خاضع و ذليل است . و اگر مى بينيم در اينجا خضوع به «وجوه » (صورتها) نسبت داده شده ، به خاطر آن است كه همه پديده هاى روانى از جمله خضوع نخستين بار، آثارش در چهره انسان ظاهر مى شود. اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه «وجوه » در اينجا به معنى «رؤ ساء» و سردمداران و زمامداران است كه در آن روز همگى در پيشگاه خدا ذليل و خاضع مى شوند (ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد). انتخاب صفت «حى و قيوم » از ميان صفات خدا در اينجا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با مساله رستاخيز كه روز حيات و قيام همگان است دارد. و در پايان آيه ، اضافه مى كند: «مايوس و نوميد از ثواب الهى كسانى هستند كه بار ظلم و ستم بر دوش كشيدند» (و قد خاب من حمل ظلما). گوئى ظلم و ستم همچون بار عظيمى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى باز مى دارد، ظالمان و ستمگران چه آنها كه بر خويش ستم كردند، يا بر ديگران ، از اينكه در آن روز، با چشم خود مى بينند، سبكباران به سوى بهشت مى روند اما آنها زير بار سنگين
ظلم در كنار جهنم زانو زده اند نوميدانه به آنها نگاه مى كنند و حسرت مى برند!. و از آنجا كه روش قرآن غالبا بيان تطبيقى مسائل است بعد از ذكر سر - نوشت ظالمان و مجرمان در آن روز، به بيان حال مؤ منان پرداخته مى گويد: «اما كسانى كه اعمال صالحى انجام دهند، در حالى كه ايمان دارند، آنها نه از ظلم و ستمى مى ترسند و نه از نقصان حقشان » (و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما). تعبير به «من الصالحات » اشاره به اين است كه اگر نتوانند همه اعمال صالح را انجام دهند لااقل بخشى از آن را بجا مى آورند، چرا كه ايمان بدون عمل صالح ، درختى است بى ميوه همانگونه كه عمل صالح بدون ايمان درختى است بى ريشه كه ممكن است چند روزى سر پا بماند اما سرانجام مى خشكد، به همين دليل بعد از ذكر عمل صالح در آيه فوق ، قيد و هو مؤ من آمده است . اصولا عمل صالح نمى تواند بدون ايمان ، وجود پيدا كند، و اگر هم گاهى افراد بى ايمان اعمال نيكى انجام دهند بدون شك محدود و ضعيف و استثنائى خواهد بود، و به تعبير ديگر براى اينكه عمل صالح به طور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيرد بايد از عقيده پاك و اعتقاد صحيحى سيراب گردد. نكته ها: ۱ - فرق «طلم » و «هضم » در آخرين جمله آيات مورد بحث خوانديم كه مؤ منان صالح ، در آن روز
نه از ظلم مى ترسند و نه از هضم ، بعضى از مفسران گفته اند ظلم اشاره به اين است كه آنها در آن دادگاه عدل هرگز از اين بيم ندارند كه ستمى بر آنها بشود و به خاطر گناهى كه انجام نداده اند مؤ اخذه گردند، و هضم اشاره به آن است كه از نقصان ثوابشان نيز وحشتى ندارند، چرا كه مى دانند پاداش آنها بى كم و كاست داده مى شود. بعضى ديگر احتمال داده اند كه اولى اشاره به آن است از نابود شدن كل حسناتشان بيم ندارند، و دومى اشاره به آنست كه حتى از نقصان مقدار كمى از آن نيز وحشتى به خود راه نمى دهند، چرا كه حساب الهى دقيق است . اين احتمال نيز وجود دارد كه اين مؤ منان صالح احتمالا لغزشهائى نيز داشته اند، يقين دارند اين لغزشها را بيش از آنچه هست در باره آنها نمى نويسند و از ثواب اعمال صالحشان نيز چيزى نمى كاهند. تفسيرهاى فوق در عين حال با هم منافاتى ندارند و ممكن است جمله بالا اشاره به همه اين معانى باشد.
مراحل رستاخيز
در آيات فوق به يك سلسله از حوادث كه در آستانه رستاخيز و بعد از آن تحقق مى يابد اشاره شده است : ۱ - مردگان به حيات باز مى گردند (يوم ينفخ فى الصور). ۲ - گنهكاران جمع و محشور مى شوند (نحشر المجرمين ). ۳ - كوههاى زمين متلاشى و سپس همه جا پراكنده مى شوند و صفحه زمين صاف و كاملا مستوى مى گردد (ينسفها ربى نسفا). ۴ - همگان به فرمان دعوت كننده الهى گوش فرا مى دهند و همه صداها
خاموش و آهسته مى گردد (يومئذ يتبعون الداعى ...). ۵ - در آن روز شفاعت بياذن خدا مؤ ثر نيست (يومئذ لا تنفع الشفاعة ...). ۶ - خداوند با علم بى پايانش همه را براى حساب آماده مى كند (يعلم ما بين ايديهم ... ). ۷ - همگى در برابر حكم او سر تسليم فرود مى آورند (و عنت الوجوه للحى القيوم ). ۸ - ظالمان مايوس مى گردند (و قد خاب من حمل ظلما ). ۹ - و مؤ منان به لطف پروردگار اميدوار (و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من ...).
آيه ۱۱۳ - ۱۱۴
آيه و ترجمه
وَ كَذَلِك أَنزَلْنَهُ قُرْءَاناً عَرَبِيًّا وَ صرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يحْدِث لهَُمْ ذِكْراً(۱۱۳) فَتَعَلى اللَّهُ الْمَلِك الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضى إِلَيْك وَحْيُهُ وَ قُل رَّب زِدْنى عِلْماً(۱۱۴) ترجمه : ۱۱۳ - و اينگونه آنرا قرآنى عربى (فصيح و گويا) نازل كرديم ، و انواع وعيدها (و انذار) را در آن بازگو نموديم ، شايد آنها تقوا پيشه كنند، يا براى آنان تذكرى ايجاد نمايد! ۱۱۴ - پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است ، و نسبت به قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو پروردگارا علم مرا افزون كن ! تفسير: بگو: خداوندا علم مرا افزون كن آيات فوق در واقع اشاره اى است به مجموع آنچه در آيات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت و وعد و وعيد آمده است . مى فرمايد: ((اين گونه ما آن را به صورت قرآنى عربى (فصيح و گويا) نازل كرديم و انواع تهديدها را به عبارات و بيانات مختلف بيان نموديم ، شايد آنها تقوى پيشه كنند يا لااقل تذكرى براى آنها گردد)) (و كذلك انزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا). تعبير به «كذلك » در واقع ، اشاره به مطالبى است كه قبل از اين آيه بيان
شده است ، و درست به اين مى ماند كه انسان مطالب بيداركننده و عبرت انگيزى براى ديگرى بگويد، و بعد اضافه كند: اينچنين بايد پند داد، (بنابراين نياز به تفسيرهاى ديگرى كه بعضى از مفسران در اينجا گفته اند و از معنى آيه دور است نداريم ). كلمه «عربى » گرچه به معنى زبان عربى است ، ولى از دو نظر در اينجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهيم آن مى باشد: نخست اينكه : اصولا زبان عربى - به تصديق زبانشناسان جهان - يكى از رساترين لغات ، و ادبيات آن از قويترين ادبيات است . ديگر اينكه گاه جمله «صرفنا» اشاره به بيانات مختلفى است كه قرآن از يك واقعيت دارد، مثلا مساله وعيد و مجازات مجرمان را، گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين ، و گاهى به صورت خطاب به حاضران ، و گاهى در شكل ترسيم حال آنها در صحنه قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند. تفاوت جمله «لعلهم يتقون » با جمله «يحدث لهم ذكرا» ممكن است از اين نظر باشد كه در جمله نخست مى گويد: هدف پيدايش تقوا به صورت كامل است ، و در جمله دوم هدف آن است كه اگر تقواى كامل حاصل نشود لااقل بيدارى و آگاهى حاصل گردد كه فعلا تا حدودى او را محدود كند و در آينده سرچشمه حركت و جنبش شود. اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به تحقق تقوا براى ناپرهيزكاران و دومى اشاره به تذكر و يادآورى براى پرهيزكاران است ، چنانكه در آيه ۲ سوره انفال مى خوانيم : اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا: «وقتى كه آيات قرآن بر مؤ منان خوانده مى شود بر ايمانشان افزوده مى گردد». در حقيقت در آيه فوق اشاره به دو اصل از اصول مؤ ثر تعليم و تربيت شده است نخست مساله صراحت در بيان و رسا بودن عبارات و روشن و دلنشين بودن
آنها، و ديگر بيان مطالب در لباسهاى گوناگون است كه موجب تكرار و ملالت نشود، و سبب نفوذ در دلها مى گردد. آيه بعد اضافه مى كند: «بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است » (فتعالى الله الملك الحق ). ممكن است ذكر كلمه «حق » بعد از كلمه «ملك » به خاطر اين باشد كه مردم معمولا از كلمه «ملك » (سلطان ) خاطره بدى دارند، و ظلم و ستم و خودكامگى از آن در ذهنشان تداعى مى شود، لذا بلافاصله مى فرمايد: «خداوند ملك بر حق است ». و از آنجا كه گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخاطر عشق به فراگيرى قرآن و حفظ آن براى مردم به هنگام دريافت وحى عجله مى كرد و كاملا مهلت نمى داد تا جبرئيل سخن خود را تمام كند در دنباله اين آيه چنين به او تذكر داده مى شود: «نسبت به قرآن عجله مكن پيش از آنكه وحى آن تمام شود» (و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه ). «و بگو پروردگارا! علم مرا افزون كن » (و قل رب زدنى علما). از بعضى ديگر از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه پيامبر به هنگام نزول وحى شور مخصوصى داشت كه سبب مى شد براى دريافت وحى عجله كند مانند «لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراءناه فاتبع قرآنه »: زبانت را به خاطر عجله به هنگام دريافت وحى حركت مده ، بر ما است كه آن را در سينه تو جمع كنيم تا بتوانى آنرا تلاوت نمائى ، سپس هنگامى كه ما آنرا بر تو خوانديم از تلاوت آن پيروى كن )).
نكته ها: ۱ - حتى در گرفتن وحى عجله مكن جمله هاى اخير درسهاى آموزنده اى در برداشت ، از جمله ، نهى از عجله به هنگام دريافت وحى ، بسيار ديده شده افرادى به هنگام شنيدن سخن يك گوينده ، هنوز مطلب تمام نشده به تكرار يا تكميل آن مى پردازند، اين امر گاهى ريشه كم صبرى دارد و گاهى غرور و اظهار وجود، ولى گاهى نيز عشق و علاقه زياد به دريافت مطلب و انجام ماموريتى انسان را بر اين كار وادار مى كند كه در اين صورت انگيزه مقدسى دارد، ولى ، نفس عمل يعنى عجله كردن غالبا ايجاد مشكلات مى كند، به همين دليل در آيات فوق از اين كار نهى شده ، هر چند به منظور صحيحى باشد اصولا كارهائى كه شتابزده انجام مى گيرد خالى از عيب و نقص نخواهد بود، قطعا كار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر داشتن مقام عصمت از خطا و اشتباه مصون بود، ولى او بايد در همه چيز سرمشق و الگوى مردم باشد تا مردم حساب كنند جائى كه براى دريافت وحى نبايد شتابزدگى به خرج داد تكليف بقيه كارها روشن است . البته عجله را با سرعت نبايد اشتباه كرد: سرعت آن است كه برنامه كاملا تنظيم شده باشد و تمام مسائل محاسبه گردد سپس بدون فوت وقت برنامه پياده شود ولى عجله آنست كه هنوز برنامه كاملا پخته نباشد، و نياز به تكميل و بررسى داشته باشد، به همين دليل سرعت ، مطلوب است و عجله و شتاب نامطلوب . البته در تفسير اين جمله احتمالات ديگرى نيز گفته اند از جمله اينكه گاهى به هنگام دير شدن وحى پيامبر بيتابى مى كرد، آيه به او تعليم مى دهد بى تابى مكن ، ما به موقع خود آنچه لازم باشد بر تو وحى مى كنيم ، و بعضى گفته اند چون آيات قرآن مجيد يكبار به صورت جمعى در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد، و يكبار هم بطور تدريجى در مدت ۲۳ سال ، لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهنگام نزول تدريجى آيات ، گاه پيشقدم بر جبرئيل مى شد، قرآن دستور مى دهد در اين كار عجله مكن و بگذار نزول تدريجى هر كدام به موقع خود انجام گيرد.
ولى تفسير نخست نزديكتر به نظر مى رسد. ۲ - در علم افزونطلب باش از آنجا كه نهى از عجله به هنگام دريافت وحى ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه از كسب علم بيشتر، نهى شده بلافاصله با جمله قل رب زدنى علما: «بگو پروردگارا علم مرا زياد كن » جلو اين پندار گرفته شده است ، يعنى شتابزدگى درست نيست ، ولى تلاش براى افزايش علم لازم است . بعضى از مفسران نيز گفته اند كه در جمله اول به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه در فهم همه جانبه آيات پيش از تبيين آن در آيات ديگر عجله نكند و در جمله دوم دستور داده شده است كه از خدا آگاهى بيشتر نسبت به ابعاد مختلف آيات قرآن بخواهد. به هر حال جائى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مامور باشد كه تا پايان عمر، از خدا افزايش علم بطلبد، وظيفه ديگران كاملا روشن است ، در حقيقت از نظر اسلام ، علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد، افزون طلبى در بسيارى از امور مذموم است ، ولى در علم ممدوح است ، افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد. علم مرز مكانى ندارد، تا چين و ثريا نيز بايد در طلبش دويد. مرز زمانى ندارد از گاهواره تا گور ادامه دارد. از نظر معلم مرز نمى شناسد چرا كه حكمت گمشده مؤ من است نزد هر كس بيابد آن را مى گيرد و اگر گوهرى از دهان ناپاكى بيفتد آن را برمى دارد. مرز از نظر ميزان تلاش و كوشش نيز ندارد به اعماق درياها فرو مى رود و كسب دانش مى كند و حتى در راه كسب آن جان عزيزش را مى دهد. به اين ترتيب در منطق اسلام كلمه «فارغ التحصيل » يك كلمه بى معنى است ، يك مسلمان راستين هرگز تحصيل علمش پايان نمى پذيرد، همواره دانشجو
است و طالب علم ، حتى اگر برترين استاد شود. جالب اينكه در حديثى از امام صادق ( عليه السلام ) مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود: ما در هر شب جمعه سرور و شادى خاصى داريم ، او عرض كرد خداوند اين شادى را افزون كند اين چه شادى است ؟ فرمود: اذا كان ليلة الجمعة وافى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) العرش و وافى الائمة (عليهمالسلام ) و وافينا معهم فلا ترد ارواحنا بابداننا الا بعلم مستفاد و لو لا ذلك لانفدنا!: ((هنگامى كه شب جمعه مى شود روح پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ارواح ائمه (عليهمالسلام ) و ما با آنها به عرش خدا مى روند و ارواح ما به بدنها باز نمى گردد مگر با علم و دانش تازه اى و اگر چنين نبود، علوم ما پايان مى گرفت ))!. اين مضمون در روايات متعددى با عبارات گوناگون بيان شده و نشان مى دهد كه پيامبر و امامان تا پايان جهان بر علم و دانششان افزوده مى شود. در روايت ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اذا اتى على يوم لا ازداد فيه علما يقربنى الى الله فلا بارك الله لى فى طلوع شمسه : «آن روز كه فرا رسد و علم و دانشى كه مرا به خدا نزديك كند بر علم من افزوده نشود طلوع آفتاب آن روز بر من مبارك مباد»!. باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : اعلم الناس من جمع علم الناس الى علمه ، و اكثر الناس قيمة اكثرهم علما و اقل الناس قيمة اقلهم علما: ((داناترين مردم كسى است كه دانش مردم را بر دانش خود بيفزايد، گرانبهاترين مردم كسى است كه از همه داناتر باشد و كم بهاترين مردم كسى است كه دانشش از همه كمتر باشد و اين است ارزش علم از ديدگاه تعليمات اسلام .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |