تفسیر:نمونه جلد۱۳ بخش۵۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۸۰ - ۸۲
آيه و ترجمه
يَبَنى إِسرءِيلَ قَدْ أَنجَيْنَكم مِّنْ عَدُوِّكمْ وَ وَعَدْنَكمْ جَانِب الطورِ الاَيْمَنَ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السلْوَى (۸۰) كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ لا تَطغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكمْ غَضبى وَ مَن يحْلِلْ عَلَيْهِ غَضبى فَقَدْ هَوَى (۸۱) وَ إِنى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً ثمَّ اهْتَدَى (۸۲) ترجمه : ۸۰ - اى بنى اسرائيل ما شما را از (چنگال ) دشمنتان نجات داديم ، و در طرف راست كوه طور با شما وعده گذارديم ، و من و سلوى بر شما نازل كرديم . ۸۱ - بخوريد از روزيهاى پاكيزهاى كه به شما داديم ، ولى در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما وارد خواهد شد، و هر كس غضبم بر او وارد شود سقوط مى كند. ۸۲ - من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند مى آمرزم . تفسير: تنها راه نجات به دنبال بحث گذشته كه نجات بنى اسرائيل را به صورت يك اعجاز بزرگ از چنگال فرعونيان بيان ميكرد، در سه آيه فوق ، روى سخن به بنى اسرائيل بطور كلى و در هر عصر و زمان كرده ، و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است يادآور مى شود، و راه نجات را به آنان نشان مى دهد. نخست مى گويد: «اى بنى اسرائيل ما شما را از چنگال دشمنانتان رهائى بخشيديم » (يا بنى اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم )
بديهى است پايه هر فعاليت مثبتى ، نجات و رهائى از چنگال عوامل سلطه جو و كسب استقلال و آزادى است ، و به همين دليل قبل از هر چيز به آن اشاره شده است . سپس به يكى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره كرده مى گويد: ((ما شما را به ميعادگاه مقدسى دعوت كرديم ، در طرف راست طور، آن مركز وحى الهى (و واعدناكم جانب الطور الايمن ). اين اشاره به جريان رفتن موسى ( عليه السلام ) به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل به ميعادگاه طور است ، در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند. و سرانجام به يك نعمت مهم مادى كه از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائيل سرچشمه ميگرفت اشاره كرده ميفرمايد : ما «من » و «سلوى » بر شما نازل كرديم (و نزلنا عليكم المن و السلوى ). در آن بيابانى كه سرگردان بوديد، و غذاى مناسبى نداشتيد، لطف خدا به ياريتان شتافت و از غذاى لذيذ و خوشمزهاى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد در اختيارتان قرار داد و از آن استفاده ميكرديد. در اينكه منظور از «من » و «سلوى » چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه ما در جلد اول همين تفسير (ذيل آيه ۵۷ سوره بقره ) بيان كرديم ، و پس از ذكر سخنان مفسران ديگر گفتيم بعيد نيست من يكنوع عسل طبيعى بوده كه در كوه هاى مجاور آن بيابان وجود داشته ، و يا شيره هاى نيروبخش مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان ميروئيده آشكار مى گرديد، و «سلوى » نوعى پرنده حلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است .
براى توضيح بيشتر به جلد اول ذيل آيه فوق مراجعه فرمائيد. در آيه بعد به دنبال ذكر اين نعمتهاى سهگانه پر ارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد از روزيهاى پاكيزهاى كه به شما داديم بخوريد، ولى در آن طغيان نكنيد (كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه ). طغيان در نعمتها آن است كه انسان به جاى اينكه از آنها در راه اطاعت خدا و طريق سعادت خويش استفاده كند، آنها را وسيلهاى براى گناه ، ناسپاسى و كفران و گردنكشى و اسير افكارى قرار دهد، همانگونه كه بنى اسرائيل چنين كردند، اين همه نعمتهاى الهى را دريافت داشتند و سپس راه كفر و طغيان و گناه را پيمودند. و به دنبال آن به آنها هشدار مى دهد،«اگر طغيان كنيد، غضب من دامان شما را خواهد گرفت » (فيحل عليكم غضبى ). «و هر كس غضب من بر او وارد شود سقوط مى كند» (و من يحلل عليه غضبى فقد هوى ). «هوى » در اصل به معنى سقوط كردن از بلندى است ، كه معمولا نتيجه آن ، نابودى است ، به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نيز مى باشد. و از آنجا كه هميشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت ، همراه باشد تا نيروى خوف و رجا را كه عامل اصلى تكامل است يكسان برانگيزد، و درهاى بازگشت به روى توبهكاران بگشايد، آيه بعد چنين مى گويد: من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت يابند مى آمرزم (و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى ).
با توجه به اينكه «غفار» صيغه مبالغه است نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نه تنها يكبار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد. قابل توجه اينكه نخستين شرط توبه بازگشت از گناه است ، و بعد از آنكه صفحه روح انسان از اين آلودگى شستشو شد، شرط دوم آنست كه نور ايمان به خدا و توحيد بر آن بنشيند. و در مرحله سوم بايد شكوفه هاى ايمان و توحيد كه اعمال صالح و كارهاى شايسته است بر شاخسار وجود انسان ظاهر گردد. ولى در اينجا بر خلاف ساير آيات قرآن كه فقط از توبه و ايمان و عمل صالح سخن مى گويد، شرط چهارمى تحت عنوان ثم اهتدى اضافه شده است . در معنى اين جمله ، مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه از ميان همه آنها دو تفسير، جالبتر به نظر ميرسد. نخست اينكه اشاره به ادامه دادن راه ايمان و تقوى و عمل صالح است ، يعنى توبه گذشته را ميشويد و باعث نجات مى شود، مشروط بر اينكه بار ديگر شخص توبهكار در همان دره شرك و گناه ، سقوط نكند و دائما مراقب باشد كه وسوسه هاى شيطان و نفس او را به خط سابق باز نگرداند. ديگر اينكه : اين جمله اشاره به لزوم قبول ولايت و پذيرش رهبرى رهبران الهى است يعنى توبه و ايمان و عمل صالح آنگاه باعث نجات است كه در زير چتر هدايت رهبران الهى قرار گيرد، در يك زمان موسى (عليه السلام )، و در زمان ديگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در يك روز امير مؤ منان على ( عليه السلام ) و امروز حضرت مهدى (سلام الله عليه ) مى باشد. چرا كه يكى از اركان دين ، پذيرش دعوت پيامبر و رهبرى او و سپس پذيرش رهبرى جانشينان او مى باشد. مرحوم طبرسى ذيل اين آيه از امام باقر ( عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه فرمود:
«منظور از جمله ((ثم اهتدى » هدايت به ولايت ما اهلبيت است سپس اضافه كرد: فو الله لو ان رجلا عبد الله عمره ما بين الركن و المقام ثم مات و لم يجى ء بولايتنا لاكبه الله فى النار على وجهه : ((به خدا سوگند اگر كسى تمام عمر خود را در ميان ركن و مقام (نزديك خانه كعبه ) عبادت كند، و سپس از دنيا برود در حالى كه ولايت ما را نپذيرفته باشد خداوند او را به صورت در آتش جهنم خواهد افكند)). اين روايت را محدث معروف اهل تسنن «حاكم ابو القاسم حسكانى » نيز نقل كرده است . روايات متعدد ديگرى نيز در همين زمينه از امام زين العابدين ( عليه السلام ) و امام صادق ( عليه السلام ) و از شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است . براى اينكه بدانيم ترك اين اصل تا چه حد مرگبار است ، كافى است آيات بعد را بررسى كنيم ، كه چگونه بنى اسرائيل به خاطر ترك ولايت و بيرون رفتن از خط پيروى موسى و جانشينش هارون گرفتار گوسالهپرستى و شرك و كفر شدند. و از اينجا روشن مى شود اينكه آلوسى در تفسير روح المعانى بعد از ذكر پاره اى از اين روايات گفته است : وجوب محبت اهلبيت نزد ما جاى ترديد نيست ولى اين ارتباطى به بنى اسرائيل و عصر موسى ندارد، سخن بى اساسى است . چرا كه اولا بحث از محبت نيست بلكه سخن از قبول رهبرى است و ثانيا منظور انحصار رهبرى به ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نيست ، بلكه در عصر موسى او و برادرش هارون رهبر بودند و قبول ولايتشان لازم بود و در عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ولايت او و در عصر ائمه اهلبيت ولايت آنها. اين نيز روشن است كه مخاطب اين آيه گرچه بنى اسرائيل هستند، ولى انحصار به آنها ندارد، هر فرد يا گروهى كه اين مراحل چهارگانه را طى كنند مشمول غفران و عفو خدا خواهند شد.
آيه ۸۳ - ۹۱
آيه و ترجمه
وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَمُوسى (۸۳) قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِى وَ عَجِلْت إِلَيْك رَب لِترْضى (۸۴) قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَك مِن بَعْدِك وَ أَضلَّهُمُ السامِرِى (۸۵) فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَنَ أَسِفاً قَالَ يَقَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسناً أَ فَطالَ عَلَيْكمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى (۸۶) قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَك بِمَلْكِنَا وَ لَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَهَا فَكَذَلِك أَلْقَى السامِرِى (۸۷) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكمْ وَ إِلَهُ مُوسى فَنَسىَ(۸۸) أَ فَلا يَرَوْنَ أَلا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِك لهَُمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً(۸۹) وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَرُونُ مِن قَبْلُ يَقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى (۹۰) قَالُوا لَن نَّبرَحَ عَلَيْهِ عَكِفِينَ حَتى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسى (۹۱)
ترجمه : ۸۳ - اى موسى چه چيز سبب شد كه از قومت پيشى گيرى و (براى آمدن به كوه طور) عجله كنى ؟! ۸۴ - عرض كرد: پروردگارا! آنها به دنبال منند، و من عجله كردم به سوى تو تا از من راضى شوى . ۸۵ - فرمود ما قوم تو را بعد از تو به آزمايش گذارديم ، و سامرى آنها را گمراه كرد! ۸۶ - موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت : مگر پروردگار شما وعده نيكوئى به شما نداد؟ آيا مدت جدائى من از شما بطول انجاميده ؟ يا ميخواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟! ۸۷ - گفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نكرديم ، ولى ما مقدارى از زينت آلات قوم را كه با خود داشتيم افكنديم ، و سامرى اينچنين القا كرد. ۸۸ - و براى آنها مجسمهاى از گوساله كه صدائى همچون صداى گوساله داشت خارج ساخت ، و گفتند اين خداى شما و خداى موسى است ! و او فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود). ۸۹ - آيا آنها نمى بينند كه (اين گوساله ) پاسخ آنها را نمى دهد؟ و مالك هيچگونه نفع و ضررى از آنها نيست ؟! ۹۰ - و هارون قبل از آن به آنها گفته بود كه اى قوم ! شما به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفتيد، پروردگار شما خداوند رحمان است ، از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد.
۹۱ - ولى آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن ميگرديم (و به پرستش گوساله ادامه ميدهيم ) تا موسى به سوى ما بازگردد!. تفسير: غوغاى سامرى ! در اين آيات فراز مهم ديگرى از زندگى موسى ( عليه السلام ) و بنى اسرائيل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى ( عليه السلام ) به اتفاق نمايندگان بنى اسرائيل به ميعاد - گاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب آنها است . برنامه اين بود كه موسى ( عليه السلام ) براى گرفتن احكام تورات ، به كوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند، تا حقايق تازهاى در باره خداشناسى و وحى در اين سفر براى آنها آشكار گردد. ولى از آنجا كه شوق مناجات با پروردگار و شنيدن آهنگ وحى در دل موسى شعلهور بود، آنچنان كه سر از پا نمى شناخت ، و همه چيز حتى خوردن و آشاميدن و استراحت را - طبق روايات - در اين راه فراموش كرده بود، با سرعت اين راه را پيمود، و قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد. در اينجا وحى بر او نازل شد: اى موسى چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيائى و در اين راه عجله كنى ؟! (و ما اعجلك عن قومك يا موسى ). و موسى بلافاصله «عرض كرد: پروردگارا ! آنها به دنبال منند، و من براى رسيدن به ميعادگاه و محضر وحى تو، شتاب كردم تا از من خشنود شوى » (قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب لترضى ). نه تنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بيقرار ساخته بود، بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از
اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم ، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت . ولى بالاخره در اين ديدار، جلوه هاى معنوى پروردگار از سى شب به چهل شب تمديد شد، و زمينه هاى مختلفى كه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد، سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد، و با استفاده كردن از وسائلى كه بعدا اشاره خواهيم كرد گوسالهاى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند. بدون شك زمينه هائى مانند مشاهده گوسالهپرستى مصريان ، و يا ديدن صحنه بتپرستى (گاوپرستى ) پس از عبور از رود نيل ، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها، و همچنين تمديد ميعاد موسى و بروز شايعه مرگ او از ناحيه منافقان و بالاخره جهل و نادانى اين جمعيت در بروز اين حادثه و انحراف بزرگ از توحيد به كفر اثر داشت ، چرا كه حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه ، رخ نمى دهد منتها گاهى اين مقدمات آشكار است و گاهى مرموز و پنهان . به هر حال شرك در بدترين صورتش دامان بنى اسرائيل را گرفت بخصوص كه بزرگان قوم هم در خدمت موسى در ميعادگاه بودند و تنها رهبر جمعيت هارون بود، بى آنكه دستياران مؤ ثرى داشته باشد. بالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى ( عليه السلام ) در همان ميعادگاه فرمود ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم ، ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند و سامرى آنها را گمراه كرد (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ). موسى با شنيدن اين سخن آنچنان برآشفت كه تمام وجودش گوئى شعله ور
گشت ، شايد به خود ميگفت : ساليان دراز خون جگر خوردم ، زحمت كشيدم با هر گونه خطر روبرو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم ، اما افسوس و صد افسوس ، با چند روز غيبت من ، زحماتم بر باد رفت ! لذا بلا فاصله «موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت » (فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا). هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوسالهپرستى افتاد، «فرياد برآورد اى قوم من ! مگر پروردگار شما وعده نيكوئى به شما نداد» (ا لم يعدكم ربكم وعدا حسنا). اين وعده نيكو يا وعدهاى بوده كه در زمينه نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن ، به بنى اسرائيل داده شده بود، يا وعده نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شدن ، و يا وعده مغفرت و آمرزش براى كسانى كه توبه كنند و ايمان و عمل صالح داشته باشند و يا همه اين امور. سپس افزود: «آيا مدت جدائى من از شما به طول انجاميده »؟! (ا فطال عليكم العهد). اشاره به اينكه : گيرم مدت وعده بازگشت من از سى روز به چهل روز تمديد شد، اين زمانى طولانى نيست ، آيا شما نبايد در اين مدت كوتاه خودتان را حفظ كنيد حتى اگر سالها من از شما دور بمانم آئين خدا را كه به شما تعليم دادهام و معجزاتى را كه با چشم خود مشاهده كردهايد بايد بر شما حاكم باشد. «يا با اين عمل زشت خود ميخواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد» (ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ).
من با شما عهد كرده بودم كه بر خط توحيد و راه اطاعت خالصانه پروردگار بايستيد و كمترين انحرافى از آن پيدا نكنيد، اما شما گويا همه سخنان مرا در غياب من فراموش كرديد و از اطاعت فرمان برادرم هارون نيز سرپيچى كرديد. بنى اسرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى ( عليه السلام ) ديدند و متوجه شدند براستى كار بسيار بدى انجام داده اند، در مقام عذرتراشى برآمدند و گفتند ما وعده تو را به ميل و اراده خود تخلف نكرديم (قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا). در واقع اين ما نبوديم كه به اراده خود گرايش به گوسالهپرستى كرديم «لكن مبالغى از زينت آلات فرعونيان به همراه ما بود كه ما او را از خود دور ساختيم ، و سامرى نيز آن را افكند» (و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى ). در اينكه بنى اسرائيل چه كردند و سامرى چه كرد و جمله هاى آيات فوق دقيقا چه معنى دارد؟ مفسران بحثهائى دارند كه در مجموع فرق زيادى از نظر نتيجه ندارد. بعضى گفته اند «قذفناها» يعنى ما زينت آلاتى را كه قبل از حركت از مصر از فرعونيان گرفته بوديم در آتش افكنديم ، سامرى هم آنچه داشت نيز در آتش افكند تا ذوب شد و از آن گوساله ساخت .
بعضى گفته اند معنى جمله اين است ما زينت آلات را از خود دور ساختيم و سامرى آن را برداشت و در آتش افكند تا از آن گوساله بسازد. اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله «فكذلك القى السامرى » اشاره به مجموع برنامه و طرحى است كه سامرى اجرا كرد. به هر حال معمول است كه وقتى بزرگى زيردستان خود را در باره گناهى كه مرتكب شده اند ملامت مى كند، آنها سعى دارند، گناه را از خود رد كنند و به گردن ديگرى بيفكنند،گوساله پرستان بنى اسرائيل كه با ميل و اراده خود از توحيد به شرك گرائيده بودند خواستند تمام گناه را بر گردن سامرى بيفكنند. در هر صورت سامرى از زينت آلات فرعونيان كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود، آرى از مجموع اين زينت آلات مجسمه گوسالهاى را براى آنها تهيه كرد جسد بيجانى كه صدائى همچون گوساله داشت (فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار). بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند، ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى را به دست فراموشى سپردند و به يكديگر گفتند اين است خداى شما و خداى موسى (فقالوا هذا الهكم و اله موسى ). اين احتمال نيز وجود دارد كه گوينده اين سخن سامرى و دستياران و مؤ منان نخستين او بوده اند. ((و به اين ترتيب ، سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى فراموش كرد و مردم را به گمراهى كشاند (فنسى ). اينكه بعضى از مفسران ، نسيان را در اينجا به معنى گمراهى و رفتن از بيراهه ، تفسير كرده اند، يا فاعل نسيان را موسى دانسته اند و گفته اند اين جمله
سخن سامرى است ، ميخواهد بگويد: موسى فراموش كرده است كه اين گوساله خداى شما است ، همه اينها مخالف ظاهر آيه است ، ظاهر همان است كه در بالا گفتيم كه منظور اين است سامرى عهد و پيمانش را با موسى و خداى موسى به دست فراموشى سپرد و راه بتپرستى پيش گرفت . در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بتپرستان مى گويد: آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچگونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى براى آنها فراهم نمى سازد (ا فلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا). يك معبود واقعى حداقل بايد بتواند سؤ الات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمه طلائى ، صدائى كه هيچ اراده و اختيارى در آن احساس نمى شد ميتواند دليل پرستش باشد. و به فرض كه پاسخ سخنان آنها را هم بدهد، تازه موجودى مى شود همچون يك انسان ناتوان كه مالك سود و زيان ديگرى و حتى خودش نيست آيا با اين حال ميتواند معبود باشد؟! كدام عقل اجازه مى دهد كه انسان يك مجسمه بيجان را كه گاهگاه صدائى نامفهوم از آن برميخيزد پرستش كند و در برابرش سر تعظيم فرود آورد؟ بدون شك در اين قال و غوغا، هارون جانشين موسى ( عليه السلام ) و پيامبر بزرگ خدا دست از رسالت خويش برنداشت و وظيفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد، چنانكه قرآن مى گويد: «هارون قبل از آمدن موسى از ميعادگاه به بنى اسرائيل اين سخن را گفته بود كه شما مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد» فريب نخوريد و از راه توحيد
منحرف نشويد (و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به ). سپس اضافه كرد: «پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده » (و ان ربكم الرحمن ). برده بوديد شما را آزاد ساخت ، اسير بوديد رهائى بخشيد، گمراه بوديد هدايت كرد، پراكنده بوديد در سايه رهبرى يك مرد آسمانى ، شما را جمع و متحد نمود، جاهل و گمراه بوديد، نور علم بر شما افكند، و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود. «اكنون كه چنين است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد» (فاتبعونى و اطيعوا امرى ). مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى ، مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد؟ چرا خود را به دره نيستى سقوط مى دهيد؟ ولى بنى اسرائيل چنان لجوجانه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلائل روشن اين مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤ ثر نيفتاد، با صراحت اعلام مخالفت با هارون كردند و «گفتند ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما بازگردد» (قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى ). خلاصه دو پا را در يك كفش كردند، و گفتند: مطلب همين است و غير
اين نيست ، بايد برنامه گوساله پرستى همچنان ادامه يابد تا موسى برگردد، و از او داورى بطلبيم : اى بسا خود او هم همراه ما در برابر گوساله سجده كند!! بنابراين خودت را زياد خسته مكن و دست از سر ما بردار! و به اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند، و هم فرمان جانشين رهبرشان را. ولى بطورى كه مفسران نوشته اند - و قاعده نيز چنين اقتضا مى كند - هنگامى كه هارون رسالت خود را در اين مبارزه انجام داد و اكثريت پذيرا نشدند، به اتفاق اقليتى كه تابع او بودند، از آنها جدا شد و دورى گزيد، مبادا اختلاط آنها با يكديگر دليلى بر امضاى برنامه هاى انحرافيشان گردد. عجيب اينكه : بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اين دگرگونيهاى انحرافى در بنى اسرائيل تنها در چند روز كوتاه واقع شد، هنگامى كه ۳۵ روز از رفتن موسى به ميعادگاه گذشت ، سامرى دست به كار شد و از بنى اسرائيل خواست تا تمام زيورآلاتى را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بودند و بعد از داستان غرق آنها با خود داشتند جمع كنند، در روز سى و ششم و سى و هفتم و سى و هشتم همه آنها را در بوته ريخت و آب كرد و مجسمه گوساله را ساخت ، و در روز سى و نهم آنها را به پرستش آن دعوت كرد و گروه عظيمى (طبق پاره اى از روايات ششصد هزار نفر!) آن را پذيرا گشتند و يك روز بعد، يعنى با پايان گرفتن چهل روز موسى بازگشت . ولى به هر حال ، هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤ منان ثابت قدم از جمعيت جدا شدند در حالى كه اكثريت جاهل و لجوج نزديك بود او را به قتل برسانند .
نكته ها:
شوق ديدار!
براى آنها كه از مساله جاذبه عشق خدا بى خبرند گفتار موسى در پاسخ سؤ ال پروردگار پيرامون عجله او در شتافتن به ميعادگاه پروردگار ممكن است عجيب آيد آنجا كه مى گويد: «و عجلت اليك رب لترضى » پروردگارا من به سوى تو عجله كردم تا رضايتت را جلب كنم . ولى آنها با تمام وجود اين حقيقت را درك كرده اند كه : وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد به خوبى مى دانند كه چه نيروى مرموزى موسى را به سوى ميعادگاه الله مى كشيد و آنچنان با سرعت مى رفت كه حتى قومى را كه با او بودند پشت سر گذاشت . موسى پيش از آن حلاوت وصال دوست و مناجات با پروردگار را بارها چشيده بود، او مى دانست كه تمام جهان برابر يك لحظه از اين مناجات نيست . آرى چنين است راه و رسم آنان كه از عشق مجازى گذشته اند و به مرحله عشق حقيقى ، عشق معبود جاودانى گام نهاده اند، عشق خداوندى كه هرگز فنا در ذات پاكش راه ندارد و كمال مطلق است و خوبى بى حد و انتها، و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد. بلكه خوبى همه خوبان پرتو كوچكى از خوبى جاودان او است . بزرگ پروردگارا! ذره از اين عشق مقدس بما بچشان . امام صادق ( عليه السلام ) - طبق روايتى - مى فرمايد: المشتاق لا يشتهى طعاما، و لا يلتذ شرابا، و لا يستطيب رقادا، و لا يانس حميما و لا ياوى دارا...
و يعبد الله ليلا و نهارا، راجيا بان يصل الى ما يشتاق اليه ... كما اخبر الله عن موسى بن عمران فى ميعاد ربه بقوله و عجلت اليك رب لترضى : ((مشتاق بيقرار نه ميل به غذا مى كند، نه از نوشيدنى گوارا لذت ميبرد، نه خواب آسوده دارد، نه با دوستى انس مى گيرد و نه در خانه اى آرام خواهد داشت ... بلكه خدا را شب و روز بندگى مى كند، به اين اميد كه به محبوبش (الله ) برسد... آنچنان كه خداوند از موسى بن عمران در باره ميعادگاه پروردگارش نقل مى كند و عجلت اليك رب لترضى .))
حركتهاى ضد انقلابى در برابر انقلاب انبياء
معمولا در برابر هر انقلابى ، يك جنبش ضد انقلابى كه سعى مى كند دستاوردهاى انقلاب را در هم پيچيده و جامعه را به دوران قبل از انقلاب برگرداند وجود دارد، دليل آن هم چندان پيچيده نيست ، زيرا با تحقق يك انقلاب تمام عناصر فاسد گذشته يك مرتبه نابود نمى شوند، معمولا تفاله هائى از آن باقى ميمانند كه براى حفظ موجوديت خويش به تلاش برمى خيزند و با تفاوت شرائط و كميت و كيفيت آنها، دست به اعمال ضد انقلابى آشكار يا پنهان مى زنند. در جنبش انقلابى «موسى بن عمران » به سوى توحيد و استقلال و آزادى بنى اسرائيل ، سامرى سردمدار اين جنبش ارتجاعى بود. او كه - مانند همه رهبران جنبشهاى ارتجاعى - به نقاط ضعف قوم خود به خوبى آشنا بود و مى دانست با استفاده از اين ضعفها مى تواند غائله اى به راه اندازد، سعى كرد از زيورآلات و طلاهائى كه معبود دنياپرستان و جالب توجه توده عوام است ، گوساله اى بسازد و آن را به طرز مخصوصى در مسير حركت باد
قرار دهد (يا با استفاده از هر وسيله اى ديگر) تا صدائى از آن برخيزد، سپس با استفاده از يك فرصت مناسب (غيبت چند روزه موسى ) و با توجه به اينكه بنى اسرائيل پس از نجات از دريا و عبور از كنار يك قوم بت پرست ، تقاضاى بتى از موسى كردند، خلاصه با استفاده از تمام ضعفهاى روانى و فرصتهاى مناسب زمانى و مكانى ، برنامه ضد توحيدى خود را آغاز كرد، و آنچنان ماهرانه مواد آن را تنظيم نمود كه در مدت كوتاهى اكثريت قاطع جاهلان بنى اسرائيل را از راه و رسم توحيد منحرف ساخت و به شرك كشاند. اين توطئه هر چند به مجرد بازگشت موسى و قدرت ايمان و منطق او در پرتو نور وحى خنثى شد، ولى فكر كنيم اگر موسى بازنگشته بود چه مى شد؟ به يقين برادرش هارون را يا مى كشتند و يا آنچنان منزوى مى كردند كه صداى او به گوش هيچكس نرسد! آرى هر انقلابى در آغاز اين چنين شكننده است و بايد كاملا به هوش بود، كمترين حركتهاى شرك آلود ارتجاعى را زير نظر داشت ، و توطئه هاى دشمن را در نطفه خفه كرد. ضمنا بايد به اين واقعيت توجه داشت كه بسيارى از انقلابهاى راستين به دلائل مختلفى در آغاز متكى به فرد يا افراد مخصوصى است كه اگر پاى آنها از ميان برود خطر بازگشت ، انقلاب را تهديد مى كند، و به همين دليل بايد كوشش كرد كه هر چه زودتر معيارهاى انقلابى در عمق جامعه پياده شود، و مردم آنچنان ساخته شوند كه بهيچوجه طوفانهاى ضد انقلاب آنها را تكان ندهد و همچون كوه در مقابل هر حركت ارتجاعى بايستند. يا به تعبير ديگر اين يكى از وظائف رهبران راستين است كه معيارها را از خويش به جامعه منتقل كنند و بدون شك اين امر مهم نياز به گذشت زمان نيز دارد، ولى بايد كوشيد كه اين زمان هر چه ممكن است كوتاه تر شود.
در باره اينكه سامرى كه بود؟ و سرنوشتش به كجا انجاميد در آيات بعد به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
مراحل رهبرى
بدون شك هارون در غياب موسى در انجام رسالت خويش كمترين سستى به خرج نداد، ولى جهالت مردم از يكسو، و رسوبات دوران رقيت و بردگى و بت پرستى در مصر از سوى ديگر كوششهاى او را خنثى كرد. او طبق آيات فوق وظيفه خود را در چهار مرحله پياده نمود: نخست به آنها اعلام كرد كه اين جريان يك خط انحرافى و يك ميدان آزمايش خطرناك براى همه شما است ، تا مغزهاى خفته بيدار شود و مردم به انديشه بنشينند و مهم همين بود (يا قوم انما فتنتم به ). مرحله دوم اين بود كه نعمتهاى گوناگون خداوند را كه از بدو قيام موسى تا زمان نجات از چنگال فرعونيان شامل حال بنى اسرائيل شده بود بياد آنها آورد، و مخصوصا خدا را با صفت رحمت عامه اش توصيف كرد، تا اثر عميق ترى بگذارد و هم آنها را به آمرزش اين خطاى بزرگ اميدوار سازد (و ان ربكم الرحمن ). مرحله سوم اين بود كه آنها را متوجه مقام نبوت خويش و جانشينى از برادرش موسى كرد (فاتبعونى ). و بالاخره مرحله چهارم اين بود كه آنها را به وظائف الهيشان آشنا ساخت (و اطيعوا امرى ). ۴ - پاسخ به يك اشكال مفسر معروف فخر رازى در اينجا ايرادى مطرح كرده و در پاسخ آن مانده است و آن اينكه مى گويد، شيعه به گفته معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على ( عليه السلام )
انت منى بمنزلة هارون من موسى (تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى ) براى ولايت على ( عليه السلام ) استدلال كرده اند، در حالى كه هارون در برابر انبوه عظيم بت پرستان هرگز به خود اجازه تقيه نداد و با صراحت مردم را به پيروى خود و ترك متابعت ديگران دعوت نمود. اگر براستى امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از رحلت او راه خطا پيمودند بر على ( عليه السلام ) واجب بود كه همان برنامه هارون را عملى كند، بر فراز منبر برود و بدون هيچگونه ترس و تقيه فاتبعونى و اطيعوا امرى بگويد، چون چنين كارى را نكرد ما مى فهميم كه راه و رسم امت در آن زمان حق و صواب بوده است . ولى گويا فخر رازى از دو نكته اساسى در اين زمينه غفلت كرده است . ۱ - اينكه مى گويد على ( عليه السلام ) چيزى در زمينه خلافت بلافصلى خود اظهار نداشت اشتباه است ، زيرا ما مدارك فراوانى در دست داريم كه امام در موارد مختلف اين موضوع را بيان فرمود، گاهى صريح و عريان و گاه در پرده ، در كتاب نهج البلاغه فرازهاى مختلفى به چشم مى خورد مانند خطبه شقشقيه (خطبه سوم و خطبه ۸۷ و خطبه ۹۷ و خطبه ۹۴ و خطبه ۱۵۴ و خطبه ۱۴۷ كه همگى در اين زمينه سخن مى گويد. در جلد پنجم تفسير نمونه ذيل آيه ۶۷ سوره مائده پس از بيان داستان غدير، روايات متعددى نقل كرده ايم كه خود على ( عليه السلام ) كرارا به حديث غدير براى اثبات موقعيت و خلافت بلافصل خويش استناد كرده است (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه ۱۹ به بعد مراجعه فرمائيد). بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرائط خاصى بود، منافقانى كه در انتظار وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روزشمارى مى كردند خود را براى ضربه نهائى بر اسلام نوپا آماده ساخته بودند، و لذا مى بينيم اصحاب الرده (گروه ضد انقلاب
اسلامى ) بلافاصله در زمان خلافت ابوبكر قيام كردند و اگر وحدت و انسجام و هوشيارى مسلمانان نبود ممكن بود ضربات غير قابل جبرانى بر اسلام وارد كنند على ( عليه السلام ) به خاطر همين امر نيز كوتاه آمد تا دشمن سوء استفاده نكند. اتفاقا هارون - با اينكه موسى در حيات بود - در برابر سرزنش برادر كه چرا كوتاهى كردى صريحا عرض كرد انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى - اسرائيل : «من از اين ترسيدم كه به من بگوئى در ميان بنى اسرائيل تفرقه ايجاد كردى » (طه - ۹۴) و اين نشان مى دهد كه او هم به خاطر ترس از اختلاف تا حدى كوتاه آمد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |