روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۵۰: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۵۰ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۵۰ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۳
آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۴، كِتَابُ الْحُدُود
:
من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۴۹ | حدیث | من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۵۱ | |||||||||||||
|
ترجمه
محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۵ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۳۵۴
و بهمان سند پيش گويد: زنى خدمت امير المؤمنين عليه السّلام آمد و گفت: يا امير المؤمنين من زنا كردهام مرا از گناه پاك ساز خداوند شما را پاك دارد زيرا عذاب دنيا آسانتر است از عذاب آخرت كه هرگز بريده نخواهد شد، فرمود: از چه چيز تو را پاك كنم؟ گفت: از زنا، فرمود: آيا شوهر دارى يا نه؟ گفت: شوهر دارم، فرمود: شويت در اينجا است، يا غائب و در شهر ديگر است؟ گفت: در اينجا است، پس آن حضرت فرمود: تو اكنون منتظر باش تا از حمل فارغ شوى آنگاه خود بمن مراجعه كن، پس چون زن دور شد آنقدر كه ديگر كلام آن حضرت عليه السّلام را نمىشنيد، گفت: خدايا اين يك اقرار، بمنزله يك شاهد، طولى نكشيد كه زن باز آمد و گفت: من حملم را گذاردم مرا پاك كن، امير المؤمنين عليه السّلام تجاهل نموده فرمود: تو را از چه پاك سازم؟ زن گفت: من زنا كردهام و اكنون حملم را هم گذاردهام و كودك بدنيا آمده، حضرت باز پرسيد آيا تو شوهر داشتى و اين كار از تو سر زد يا نداشتى؟ گفت: بلى، شوهر داشتم، فرمود: آيا شوهر نزد تو بود يا بمسافرت رفته بود؟ زن گفت: من زنا كردهام و اكنون حملم را هم گذاردهام و كودك بدنيا آمده، حضرت باز پرسيد آيا تو شوهر داشتى و اين كار از تو سر زد يا نداشتى؟ گفت: بلى، شوهر داشتم، فرمود: آيا شوهر نزد تو بود يا بمسافرت رفته بود؟ زن گفت: نه، حاضر بود، فرمود: برو و فرزندت را شير ده تا وقت باز گرفتن از شير، و چون زن چند قدمى دور شد كه صداى امير المؤمنين را ديگر نمىشنيد حضرت گفت: خدايا اين دو اقرار بمنزله دو شاهد، چون زن طفل را از شير باز گرفت نزد آن حضرت آمد و گفت: يا امير المؤمنين من زنا كردهام و مرا پاك ساز، حضرت پرسيد شوهر داشتى و اين كار را كردى؟ گفت آرى، فرمود: شوهرت حاضر بود يا مسافر؟ گفت: حاضر بود، فرمود: برو و كودك را مواظبت و پرستارى كن تا بعقل رسد و بتواند خود بخورد و بياشامد، و از بام و بلندى نلغزد و در چاه و امثال آن نيفتد، پس آن زن بازگشت در حالى كه ميگريست، و چون مقدارى كه ديگر كلام امام را نمىشنيد دور شد حضرت گفت: خدايا اين سه اقرار، بمنزله سه شاهد، عمرو بن حريث در اين حال زن را ديد كه ميگريد، سبب گريه را پرسيد؟ زن گفت: نزد امير المؤمنين عليه السّلام رفتم كه مرا از گناه زنا پاك كند، بمن فرمود: برو و كودكت را پرستارى كن تا بتواند خود بخورد و بياشامد و از بام سقوط نكند و در چاه نيفتد، و من ميترسم كه مرگم فرا رسد و ناپاك از دنيا بروم، عمرو بن حريث: گفت: باز گرد من كفالت اين طفل را خواهم كرد. زن نزد على عليه السّلام بازگشت و قول عمرو را باز گفت، امام از وى پرسيد براى چه عمرو فرزندت را كفالت كند؟ زن گفت: من زنا كردهام مرا پاك كن،فرمود: آيا شوهر داشتى و چنين كردى گفت: آرى، پرسيد شوهرت حاضر بود يا مسافر؟ گفت حاضر، آنگاه امير المؤمنين سر بسوى آسمان كرده گفت: بار الها براستى كه من با گرفتن چهار بار اقرار حدّ را بر او ثابت كردم و تو خود برسولت صلوات اللَّه عليه و آله از جمله آنچه باو از دين و آئينت وحى كردهاى اين است كه اى محمّد هر كس حدّى از حدود مرا تعطيل كند پس بىشك با من ستيز كرده و از فرمان من سر پيچيد و در برابر قدرت من ايستاده، پروردگارا من حدود تو را تعطيلكننده نيستم و طالب مخالفت با تو نيستم و ستيزهكننده با تو و ضايعكننده احكامت نخواهم بود، بلكه مطيع فرمان تو هستم و تابع سنّت رسولت، و عمرو بن حريث نگاه بحضرت كرده گفت: يا امير المؤمنين جز اين نبود كه من مىپنداشتم تو دوست دارى كه كسى او را كفالت كند، اگر ميدانستم تو خوش ندارى كفالت فرزند او نمىكردم، حضرت فرمود:پس از چهار بار شهادت او؟ بخدا بايد او را كفالت كنى، بىچون و چرا بدون أجر، سپس برخاست و بمنبر رفت و فرمود: اى قنبر مردم را خبر كن تا حاضر شوند، جمعيّت آمدند و مسجد از كسان پر شد، امام فرمود: اى مردم پيشواى شما فردا با اين زن به ميدان كوفه مىآيد تا بيارى خدا حدّ الهى را بر او جارى سازد، سپس از منبر فرود آمد، و چون صبح شد با زن خارج گشت و مردم در حالى كه با دستار خويش رويهاى خود را پوشيده بودند، و پارههايى سنگ را در دست و در آستين و در دامن عبا برگرفته بسوى ميدان رهسپار شدند، پس أمر فرمود براى او گودالى آماده كردند و آن زن را تا سينه در آن پنهان كردند، آنگاه بر قاطر خود سوار گشت و پا در پنجه ركاب نمود و دو انگشت سبّابه خود را در گوش نهاد و با صداى بلند آواز داد: اى گروه مردم براستى كه خداوند تبارك و تعالى دستورى و قرارى را بسوى پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله فرستاد، و رسولش نيز با من اين قرار را گفته است كه هر كس حدّى از حدود الهى بگردن دارد در اجراى حدّ اقدام ننمايد، پس هر كس حدّى بر عهده اوست همانند حدّى كه بر اين زن است، او حقّ ندارد در اين كار شركت كند، پس همگى مردم در آن روز بازگشتند بجز امير المؤمنين و حسن و حسين عليهم السّلام و اينان حدّ را بر او جارى كردند در حالى كه با آنان كسى از مردم نبود