القيامة ٣١: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(افزودن سال نزول)
(QRobot edit)
خط ۲۶: خط ۲۶:
[[الأنعام ١٥٧ | أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ‌...]] (۰) [[طه ٤٨ | إِنَّا قَدْ أُوحِيَ‌ إِلَيْنَا أَنَ‌...]] (۰) [[النمل ٨٤ | حَتَّى‌ إِذَا جَاءُوا قَالَ‌ أَ...]] (۰) [[النجم ٣٣ | أَ فَرَأَيْتَ‌ الَّذِي‌ تَوَلَّى‌]] (۰) [[الغاشية ٢٣ | إِلاَّ مَنْ‌ تَوَلَّى‌ وَ کَفَرَ]] (۰)   
[[الأنعام ١٥٧ | أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ‌...]] (۰) [[طه ٤٨ | إِنَّا قَدْ أُوحِيَ‌ إِلَيْنَا أَنَ‌...]] (۰) [[النمل ٨٤ | حَتَّى‌ إِذَا جَاءُوا قَالَ‌ أَ...]] (۰) [[النجم ٣٣ | أَ فَرَأَيْتَ‌ الَّذِي‌ تَوَلَّى‌]] (۰) [[الغاشية ٢٣ | إِلاَّ مَنْ‌ تَوَلَّى‌ وَ کَفَرَ]] (۰)   
</div>
</div>
== نزول ==
'''شأن نزول آیات ۳۱ و ۳۲:'''
«شیخ طوسى» گویند: این آیات درباره ابوجهل بن هشام بن مغیرة المخزومى نازل گردیده است.<ref> در تفسیر على بن ابراهیم درباره سبب نزول این آیات و آیه ۱۶ چنین ذکر شده است هنگامى که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم مردم را به ولایت على بن ابى‌طالب خواند و از آن‌ها در این باره بیعت خواست، عده اى بازگشتند و زیر بار نرفتند. از آن جمله معاویه بن ابى‌سفیان بود که در آن موقع که یک دست خود را در دست مغیرة بن شعبه و دست دیگر خود را در دست ابوموسى اشعرى نهاده بود تا تکبر و نخوت گفت: قسم به خدا ما به ولایت على اقرار نخواهیم کرد و آن را تصدیق نخواهیم نمود سپس این آیات نازل گردید و پیامبر بر منبر رفت و خواست از معاویه تبرى جسته و از او بیزارى جوید آیه ۱۶ نازل گردید و پیامبر سکوت اختیار فرمود و نامى از او نبرد. صاحب تفسیر برهان از ابن شهر آشوب و او از امام باقر علیه‌السلام موضوع فوق را روایت نموده و گوید: در چنین موقعى پیامبر اراده کرده بود که معاویه را به قتل برساند سپس جبرئیل آمد و آیه ۱۶ را نازل نمود و پیامبر سکوت اختیار فرمود.</ref>


== تفسیر ==
== تفسیر ==
<tabber>
<tabber>
المیزان=
المیزان=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:المیزان جلد۲۰_بخش۱۳#link114 | آيات ۱۶ - ۴۰، سوره قيامت]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۲۰_بخش۱۳#link114 | آيات ۱۶ - ۴۰، سوره قيامت]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۲۰_بخش۱۳#link115 | مقصود از نهى : ((لا تحرك به لسانك لتجعل به )) و مراد از ((علينا جمعه و قرآنه))]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۲۰_بخش۱۳#link115 | مقصود از نهى : ((لا تحرك به لسانك لتجعل به )) و مراد از ((علينا جمعه و قرآنه))]]
خط ۴۴: خط ۵۱:
*[[تفسیر:المیزان جلد۲۰_بخش۱۴#link126 | رواياتى در توضيح آيات مربوط به دم مرگ ، ((اولى لك فاولى ...))، ((ايحسبالانسان ان يترك سدى ")) و قدرت خداوند بر احياء اموات]]
*[[تفسیر:المیزان جلد۲۰_بخش۱۴#link126 | رواياتى در توضيح آيات مربوط به دم مرگ ، ((اولى لك فاولى ...))، ((ايحسبالانسان ان يترك سدى ")) و قدرت خداوند بر احياء اموات]]


}}
|-|نمونه=
|-|نمونه=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:نمونه جلد۲۵_بخش۱۴#link146 | تفسیر آیات]]
*[[تفسیر:نمونه جلد۲۵_بخش۱۴#link146 | تفسیر آیات]]
}}
|-| تفسیر نور=
===تفسیر نور (محسن قرائتی)===
{{ نمایش فشرده تفسیر|
كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ «26» وَ قِيلَ مَنْ راقٍ «27» وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ «28» وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ «29» إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ «30» فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى «31» وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى «32» ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى «33» أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ «34» ثُمَّ أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ «35»
چنين نيست (كه انسان مى‌پندارد) آنگاه كه (در آستانه مرگ) جان به گلوگاه رسد.
و گفته شود: چه كسى شفادهنده است؟ و (محتضر) بداند كه هنگام جدايى است. و ساق پا به ساق ديگر بچسبد (و ديگر حركتى نكند) در آن روز به سوى پروردگارت سوق داده شود. او كه نه حق را تصديق كرد و نه نماز گزارد. بلكه تكذيب كرد و روى گردانيد. و سپس با كبر و غرور به سوى اهلش رفت. (عذاب الهى) براى تو شايسته‌تر است، شايسته‌تر. باز هم شايسته‌تر است، شايسته‌تر.
===نکته ها===
«تراقى» جمع «ترقوة» به معناى استخوانى است كه دور گلو را فراگرفته است.
«راقٍ» در اصل «راقى»، اسم فاعل از «رقى» است. به اوراد و اذكارى كه موجب شفاى‌
----
«1». غافر، 14.
«2». ملك، 29.
«3». احزاب، 39.
جلد 10 - صفحه 313
مريض مى‌شود، «رقية» گويند. پس‌ «راقٍ»: هرچيزى كه مايه نجات بيمار از مرگ است.
كلمه «ظن» گاهى به معناى علم مى‌آيد، همان گونه كه در اين آيه آمده است: انسان در حال احتضار به جدا شدن و فراق يقين پيدا مى‌كند.
در روايت آمده است كه در لحظه مرگ، مال و اولاد و اعمال در نظر انسان مى‌آيند. مال مى‌گويد: من از دسترس تو خارج هستم، فرزند مى‌گويد: من تا قبر با تو هستم ولى اعمال مى‌گويند: من تا ابد با تو هستم. «1»
«إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» سوق داده شدن، گاهى توسط فرشتگان رحمت و به سوى بهشت است و گاهى توسط فرشتگان عذاب و به سوى دوزخ است.
در حديث مى‌خوانيم: «من ترك الصلاة معتمدا فقد كفر» «2»، هركس با توجّه و از روى عمد نماز را ترك كند، كافر است. قرآن نيز ترك نماز را ثمره كفر مى‌داند. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»
بعضى مفسّران شأن زول آيات 31 به بعد اين سوره را اشاره به تكّبر و غرور ابوجهل دانسته‌اند، ولى بر فرض صحّت آن، ضررى به كلّيت موضوع نمى‌زند.
كلمه‌ «يَتَمَطَّى» يا از «مط» به معناى دراز كردن پا و يا از مطاء به معناى پشت كردن است كه هر دو كنايه از تكّبر و تبختر است.
اين آيات، ترسيم صحنه جان دادن منحرفان است و گرنه به فرموده امام صادق عليه السلام، جان دادن مؤمن مانند بوييدن بهترين بوييدنى‌هاست. «3»
در حديث مى‌خوانيم: ياد مرگ شهوات را مى‌ميراند، غفلت را ريشه‌كن مى‌كند، دل را به وعده‌هاى الهى تقويت مى‌كند، طبيعت انسان را لطيف و قساوت زدايى مى‌كند، آتش حرص را خاموش مى‌كند، دنيا را نزد انسان پايين مى‌آورد و اين معناى سخن و كلام پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود: «فكر ساعة خير من عبادة سنة». «4»
حضرت على عليه السلام، آخرين لحظات عمر انسان و هنگام مرگ را اين گونه ترسيم كرده است:
در لحظه مرگ صحنه‌اى پيش مى‌آيد كه برگشت و رجوعى در آن نيست، آنچه در تمام عمر
----
«1». تفسير اطيب‌البيان.
«2». تفسير مخزن‌العرفان.
«3». بحارالانوار، ج 6، ص 152.
«4». تفسير نمونه؛ بحارالانوار، ج 6، ص 133.
جلد 10 - صفحه 314
از آن بى‌خبر بودند، چگونه در آن لحظه بر آنان وارد مى‌شود، جدايى از دنيايى را كه نسبت به آن مطمئن بودند به سراغشان آمده، به آخرتى كه پيوسته به خطرات آن تهديد مى‌شدند، رو مى‌نمايند و آنچه بر آنان فرود آيد وصف ناشدنى است.
سختى جان دادن و حسرت از دست دادن دنيا (و آنچه در آن است)، به آنان هجوم مى‌آورد، بدن‌ها سست و رنگ‌ها دگرگون مى‌شود، مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرامى‌گيرد، پس زبانش از كار مى‌افتد، در ميان خانواده‌اش افتاده، چشم و گوش و عقل او كار مى‌كند، در آن لحظه در فكر آن است كه عمر خود را در چه چيزى از دست داده و زندگى را در كجا مصرف نموده است.
به ياد اموالى مى‌افتد كه در عمرش جمع‌آورى كرده، همان اموالى كه در به دست آوردن آنها چشم خود را بسته و دقّت نكرده كه از حلال و حرام و شبهه‌ناك گردآورى كرده است، اكنون گناه جمع‌آورى آنها بر دوش اوست و بايد از آن اموال جدا شود و آنها را براى وارثان بگذارد تا بهره‌مند شوند، راحتى و خوشى اموال براى ديگران و درد سر آن براى اوست و خودش را در گرو آنها قرار داده است، پس او از پشيمانى و غصه دست خود را به دندان مى‌گزد، ....
كم كم روح از گوش و سپس چشم او نيز گرفته مى‌شود و روح از بدنش خارج مى‌شود و همچون مردارى در ميان بستگان بر زمين مى‌ماند، كه وحشت زده از او دور مى‌شوند. نه سوگواران را يارى مى‌كند و نه پاسخى به ناله‌هاى آنان مى‌دهد.
سپس او را به سوى قبر و منزلگاهش حمل كرده و دفن مى‌كنند و به دست عملش مى‌سپارند و مى‌روند. «1»
گاهى انسان چيزى را نمى‌پذيرد ولى ردّ هم نمى‌كند، زيرا شك دارد. چنانكه به حضرت صالح مى‌گفتند: نسبت به آنچه ما را به آن مى‌خوانى در شك هستيم. «وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ» «2» امّا گاهى نه تنها نمى‌پذيرد، بلكه در مقام انكار و تكذيب بر مى‌آيد كه نشان دهنده عناد و لجاجت است. مانند اين آيات: فَلا صَدَّقَ‌ ... وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى‌
----
«1». نهج البلاغه، خطبه 109.
«2». هود، 62.
جلد 10 - صفحه 315
«أَوْلى‌ لَكَ» نظير «ويل لك» براى تحقير و مذمّت است. امام رضا عليه السلام آيه‌ «أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌» را چنين تفسير فرمود: خير دنيا براى تو باد و خير آخرت از تو دور باد. «1»
«سُدىً» به معناى مهمل است، به شتر رها شده، «سُدى» مى‌گويند.
مصداق آنچه سزاوار متكبّران است بيان نشده تا شامل هرگونه بدبختى و نكبت بشود.
«أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»
===پیام ها===
1- ترسيم لحظات جان دادن، بهترين وسيله براى ترك دل بستگى به دنياست.
تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ... كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ‌
2- سخت‌ترين حالات جان دادن، زمانى است كه روح به گلو مى‌رسد. «كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ»
3- مرگ، قابل درمان نيست. زمانى مى‌رسد كه همه در برابر قدرت خداوند اظهار عجز مى‌كنند و درماندگى خود را به زبان مى‌آورند. «قِيلَ مَنْ راقٍ»
4- دلبستگى انسان به دنيا به گونه‌اى است كه حتّى لحظه مرگ نيز، گمانِ رفتن دارد، نه يقين. «ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»
5- كسانى كه دنيا را دوست دارند و آخرت را فراموش مى‌كنند، بايد بدانند كه روزى بايد از محبوب خود جدا شوند. تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ... أَنَّهُ الْفِراقُ‌
6- لحظه مرگ، هنگام فراق و جدايى است. فراق از فرزندان، اموال، مقام، امكانات و ... «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»
7- پس از مرگ، روح باقى مى‌ماند. (كلمه فراق به معناى جدايى است نه نابودى) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»
8- لحظه مرگ، لحظه‌اى بسيار سخت و ناگوار است. «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»
9- جز حركت به سوى خداوند و بازگشت به او، راه ديگرى وجود ندارد. «إِلى‌
----
«1». تفسير نورالثقلين.
جلد 10 - صفحه 316
رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»
10- عقايد مقدّمه اعمال است. كسى كه حق را تصديق نكند، قهراً نماز هم نمى‌خواند. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»
11- تصديق همه حقايق دين لازم است و اگر كسى يكى از ضروريات دين را تصديق نكند، گويا كل دين را تصديق نكرده است. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»
12- نماز، اولين نشانه ايمان و تصديق دين است. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»
13- دورى از دين و تكاليف دينى، عامل غرور و سرمستى مى‌شود. «ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى» در جاى ديگر هم مى‌خوانيم: مجرمان وقتى به نزد اهل خود مى‌روند، خنده‌هاى مستانه دارند. «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‌ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ» «1»
14- در برابر انكارهاى پى در پى‌ «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى»، تهديدهاى پى در پى لازم است. (چهار مرتبه كلمه‌ «أَوْلى‌» نشانه آن است كه در برابر تكبّرهاى مستانه بايد تحقيرهاى پى در پى باشد.) «أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»
15- متكبّران بايد تحقير شوند. «يَتَمَطَّى‌- أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»*
}}
|-|
اثنی عشری=
===تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31)
فَلا صَدَّقَ‌: «عطف بسابق» پس صدقه نداد ابو جهل و مانند او از آنچه واجب بود در مال، وَ لا صَلَّى‌: و نماز واجبه نگذارد براى خدا، و پيروى نكرد پيغمبر را.
}}
|-|
روان جاوید=
===تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ «26» وَ قِيلَ مَنْ راقٍ «27» وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ «28» وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ «29» إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30)
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (33) أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ (34) ثُمَّ أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ (35)
أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‌ (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‌ (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى‌ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‌ (40)
ترجمه‌
نه چنين است چون برسد روح به چنبره‌هاى گردن‌
و گفته شود كيست كسيكه خواهان شفاء باشد بدعا
و يقين كند كه آن جدائى است‌
و بپيچد سختى دنيا بسختى آخرت مانند پيچيدن دو ساق پا
بسوى پروردگار تو در چنين‌
----
جلد 5 صفحه 313
روز است جاى بازگشت‌
پس نه تصديق نمود و نه نماز گزارد
ولى تكذيب نمود و روى گرداند
پس رفت بسوى كسان خود خرامان‌
واى بر تو پس واى بر تو
سپس واى بر تو پس واى بر تو
آيا گمان ميكند انسان كه واگذاشته شود مهمل‌
آيا نبود نطفه‌اى از منى كه ريخته ميشود
پس بود خون بسته پس آفريد پس راست و درست نمود اعضا و اجزائش را
پس قرار داد از آن دو صنف مرد و زن را
آيا نيست آن توانا بر اينكه زنده گرداند مردگانرا.
تفسير
در آيات سابقه مذمّت از ترجيح دنيا بر آخرت شده بود و اينجا خداوند ميفرمايد نه چنين است كه بتوان دنيا را بر آخرت ترجيح داد چون عاقبت زندگانى دنيا مرگ است وقتى برسد جان بگوديهاى گلو و چنبره گردنها و گفته شود يعنى در باره آن محتضر كسانى گويند آيا كسى هست كه او را بدعا شفا دهد يا به دوا مداوا نمايد ولى خودش يقين كند آن رسيدن جان بگلو توأم است با فراق از دنيا و هر چه در آنست از مال و اولاد و جاه و جلال و غيرها و به پيچد سختى فراق از دنيا با سختى ورود در آخرت باو مانند كسيكه دو ساق پايش بهم پيچيده نميتواند حركت نمايد در چنين روزى مساق و مصير و جاى بازگشت تمام خلق محضر عدل الهى است پس اى انسانى كه نه تصديق نموده آنچه را بايد تصديق نمود از معارف حقّه يا نه صدقه داده آنچه را بايد صدقه داد و در راه خدا انفاق نمود و نه نماز خوانده ولى تكذيب نموده خدا و پيغمبر و امام و نوّاب او را و اعراض كرده از ايشان و امتثال اوامرشان پس رفته است نزد كسانش با حال تكبر و تبختر و كشيدن دستها در دو جانب خود ويل و شرّ سزاوارتر است براى تو از خير و خوشى باز هم بايد باو گفت براى تأكيد ويل و شرّ سزاوارتر است براى تو از خير و خوشى چون گفته شده جمله اولى لك فاولى در كلام عرب بمنزله واى بر تو و طلب شرّ است آيا آدميزاد گمان ميكند كه واگذارده ميشود مهمل و بلا تكليف بدون حساب و جزا نه چنين است آيا نبوده است آدمى نطفه و قطره آب گنديده از جنس منى كه ريخته ميشود از مرد در رحم زن و بعد بوده خون بسته شده پس خداوند او را خلق فرموده انسانى با تناسب اجزاء و اعضاء و تعديل قوا و حواس پس از او
----
جلد 5 صفحه 314
جنس مرد و زن را در دنيا پديد آورده آيا چنين خالق قادر حكيمى چنين مخلوق خوبى را عبث و بدون غرض ايصال بمقام بالاترى خلق ميكند و آيا ميشود كه او خود سرانه هر چه خواسته باشد بكند و خدا او را مجازات ننمايد و آيا هيچ با شعورى تصوّر ميكند كه چنين خدائى دو مرتبه نميتواند چنين خلقى را ايجاد نمايد در عيون از امام جواد عليه السّلام نقل نموده كه مراد از اولى لك فأولى ثم اولى لك فأولى دورى از خير دنيا و دورى از خير آخرت است و قمّى ره نقل نموده كه در روز غدير بعد از آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امير المؤمنين عليه السّلام را بخلافت نصب فرمود و آنچه بايد بفرمايد در حق او فرمود و مردم متفرّق شدند معاويه با اتّكاء بمغيرة بن شعبه و ابو موسى اشعرى آمد نزد كسان خود با حال تكبّر و تبختر و گفت ما اقرار بولايت على هرگز نميكنيم و تصديق محمد را نمينمائيم پس نازل شد فلا صدّق و لا صلّى تا آخر آيات پس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمنبر رفت و خواست از او تبرّى جويد پس نازل شد لا تحرّك به لسانك لتعجل به و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ساكت شد و اسم او را نبرد و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده كه دست ابو جهل را گرفت و فرمود اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى پس ابو جهل گفت بچه چيز تهديد ميكنى مرا نه تو و نه خدايت ميتوانيد بمن كارى كنيد من عزيزترين اهل اين واديم پس خداوند نازل فرمود بر طبق فرموده آنحضرت كلام خود را و بعد از قرائت آيه اخير اينسوره مستحبّ است گفته شود سبحانك الّلهمّ بلى براى تأسى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار در ثواب الاعمال و مجمع از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه كسيكه مداومت نمايد بر قرائت سوره لا اقسم و عمل نمايد بآن خداوند او را با بهترين صورتى از قبرش با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبعوث ميفرمايد و بشارت ميدهد باو و ميخندد برويش تا او را از صراط و ميزان عبور دهد و الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على محمد و آله الطاهرين.
----
جلد 5 صفحه 315
}}
|-|
اطیب البیان=
===اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)===
{{نمایش فشرده تفسیر|
فَلا صَدَّق‌َ وَ لا صَلّي‌ (31) وَ لكِن‌ كَذَّب‌َ وَ تَوَلّي‌ (32) ثُم‌َّ ذَهَب‌َ إِلي‌ أَهلِه‌ِ يَتَمَطّي‌ (33) أَولي‌ لَك‌َ فَأَولي‌ (34) ثُم‌َّ أَولي‌ لَك‌َ فَأَولي‌ (35)
‌يعني‌ نه‌ تصديق‌ كرد و نه‌ نماز گزارد و لكن‌ تكذيب‌ كرد و پشت‌ نمود و ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ رفت‌ و بسوي‌ اهل‌ ‌خود‌ ‌با‌ نخوت‌ و تكبر و تفرعن‌ سزاوارتر ‌است‌ ‌از‌ ‌براي‌ تو ‌پس‌ سزاوارتر ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌هم‌ سزاوارتر ‌است‌ ‌براي‌ تو ‌پس‌ سزاوارتر.
مفسرين‌ گفتند: ‌اينکه‌ آيات‌ ‌در‌ مذمت‌ ابي‌ جهل‌ نازل‌ ‌شده‌ و راجع‌ بتكذيب‌ رسالت‌ پيغمبر ‌است‌، و ‌در‌ اخبار دارد راجع‌ بمعاويه‌ پسر هند ‌است‌ ‌در‌ تكذيب‌ نصب‌ امير المؤمنين‌ ‌است‌ ‌در‌ غدير خم‌.
اقول‌: اينها بيان‌ مصداق‌ ‌است‌ ‌آيه‌ شامل‌ ‌بر‌ ‌هر‌ مكذب‌ ميشود چه‌ تكذيب‌ اصل‌ رسالت‌ كند و چه‌ يكي‌ ‌از‌ فرمايشات‌ ‌رسول‌ ‌را‌ تكذيب‌ كند.
فَلا صَدَّق‌َ شامل‌ شرك‌ ميشود ‌که‌ منكر توحيد ‌است‌ و كافر ‌که‌ منكر رسالت‌
جلد 17 - صفحه 306
‌است‌ و مخالف‌ ‌که‌ منكر ولايت‌ ‌است‌ و منكر ضروريات‌ دين‌ و مبدع‌ و بالجمله‌ ‌غير‌ مؤمن‌ تمام‌ مصداق‌ ‌فلا‌ صدق‌ هستند.
وَ لا صَلّي‌ ‌ يا ‌ اصلا سجده‌ ‌بر‌ ‌خدا‌ نميكند و تعبير بنماز ‌براي‌ ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌ اولين‌ حكمي‌ ‌که‌ رسيد نماز ‌بود‌ ‌حتي‌ دارد ‌که‌ فقط امير المؤمنين‌ و خديجه‌ ايمان‌ آورده‌ بودند پيغمبر نماز ميكرد و ‌علي‌ عقب‌ سر پيغمبر و خديجه‌ عقب‌ سر ‌علي‌ و اهميت‌ نماز ‌از‌ تمام‌ واجبات‌ بيشتر ‌است‌ ميفرمايند:
(اول‌ ‌ما يحاسب‌ ‌به‌ العبد الصلاة)
(عنوان‌ صحيفة المؤمنين‌ الصلاة)
(الصلاة عمود الدين‌)
(الصلاة معراج‌ المؤمن‌)
(الصلاة قربان‌ ‌کل‌ تقي‌)
و غيرها، ‌ يا ‌ آنكه‌ نماز ‌را‌ صورة بجا ميآورد لكن‌ چون‌ ايمان‌ شرط صحت‌ نماز ‌است‌ باطل‌ ‌است‌ و مصداق‌: وَ لا صَلّي‌ ميشود.
وَ لكِن‌ كَذَّب‌َ وَ تَوَلّي‌ تكذيب‌ امرش‌ ‌از‌ عدم‌ تصديق‌ مهم‌تر ‌است‌ زيرا ممكن‌ ‌است‌ تصديق‌ نكند و تكذيب‌ ‌هم‌ نكند بگويد: شاك‌ ‌هم‌ هستم‌ و يقين‌ بصدق‌ ندارم‌ چنانچه‌ گفتند بحضرت‌ صالح‌: إِنّا لَفِي‌ شَك‌ٍّ مِمّا تَدعُونَنا إِلَيه‌ِ مُرِيب‌ٍ هود آيه 65، و بسياري‌ ‌از‌ آيات‌ ديگر، و تولي‌ امرش‌ ‌از‌ تكذيب‌ مهم‌تر ‌است‌ زيرا توهين‌ و اعراض‌ ‌در‌ ‌بر‌ دارد لذا بترتيب‌ فرمود: فَلا صَدَّق‌َ ايمان‌ نياورد وَ لا صَلّي‌ اطاعت‌ نكرد وَ لكِن‌ كَذَّب‌َ تكذيب‌ ‌هم‌ كرد وَ تَوَلّي‌ اهانت‌ و بي‌ اعتنايي‌ و بي‌ احترامي‌ ‌هم‌ كرد.
ثُم‌َّ ذَهَب‌َ إِلي‌ أَهلِه‌ِ ‌از‌ اولاد و عشيره‌ و رفقاء ‌خود‌.
يَتَمَطّي‌ تكبر ‌که‌ ‌من‌ ‌اينکه‌ مدعي‌ رسالت‌ و نبوت‌ ‌را‌ تكذيب‌ كردم‌ و باو پشت‌ كردم‌ ‌که‌ اصلا دعوي‌ ‌او‌ ‌را‌ نشنوم‌ و ‌از‌ ‌او‌ دوري‌ جستم‌ و بي‌ اعتنايي‌ كردم‌.
أَولي‌ لَك‌َ فَأَولي‌ خطاب‌ باين‌ مكذب‌ متفرعن‌ مجبر متكبر ‌است‌، بعضي‌ گفتند:
تكرار اولي‌ عذاب‌ دنيا و آخرت‌ ‌است‌، بعضي‌ گفتند: ‌بعد‌ ‌از‌ خيرات‌ دنيا و مثوبات‌ آخرت‌، بعضي‌ گفتند: اولي‌ لك‌ عذاب‌ الدنيا و اولي‌ لك‌ عذاب‌ القبر.
ثُم‌َّ أَولي‌ لَك‌َ عذاب‌ القيامة فَأَولي‌ عذاب‌ نار جهنم‌ ‌است‌.
اقول‌: عدم‌ ذكر متعلق‌ دلالت‌ ‌بر‌ همه‌ نوع‌ ‌از‌ عذاب‌ دارد ‌که‌ استحقاق‌ همه‌ گونه‌
جلد 17 - صفحه 307
عذاب‌ دارد و تكرارش‌ تأكيد ‌در‌ ثبوت‌ همه‌ گونه‌ عذاب‌ ‌براي‌ ‌او‌ ‌است‌ چه‌ عذاب‌ ‌براي‌ ‌او‌ ‌است‌ چه‌ عذابهاي‌ جسماني‌ و چه‌ عذابهاي‌ روحي‌ چه‌ دنيوي‌ و چه‌ برزخي‌ و چه‌ آخرتي‌.
}}
|-|
برگزیده تفسیر نمونه=
===برگزیده تفسیر نمونه===
{{نمایش فشرده تفسیر|
]
(آیه 31)- در ادامه بحثهای مربوط به «مرگ» و نخستین گام در سفر آخرت که در آیات گذشته آمده، در اینجا از خالی بودن دست کافران از توشه این مسافرت سخن می‌گوید، می‌فرماید: « (در آن روز گفته می‌شود:) او هرگز ایمان نیاورد و نماز نخواند» (فلا صدق و لا صلی).
}}
|-|تسنیم=
|-|تسنیم=
{{ نمایش فشرده تفسیر|
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]]
*[[تفسیر:تسنیم | تفسیر آیات]]
|-|نور=
}}
*[[تفسیر:نور  | تفسیر آیات]]
 
|-|</tabber>
|-|</tabber>



نسخهٔ ‏۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۲۱


ترجمه

(در آن روز گفته می‌شود:) او هرگز ایمان نیاورد و نماز نخواند،

|پس نه تصديق كرد و نه نماز گزارد
(در آن روز گفته مى‌شود:) او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند،
پس (آن روز وای بر آن که چون ابو جهل) حق را تصدیق نکرد و نماز (و طاعتش) بجا نیاورد.
[در آن حال فرشتگان می گویند: این به کام مرگ افتاده] نه [دعوت پیامبر را] باور کرد، و نه نماز خواند؛
نه تصديق كرده است و نه نماز گزارده است.
[مدعی‌] نه [حق را] تصدیق کرد، و نه نمازگزارد
نه باور داشت و نه نماز گزارد
(انسانِ منکر معاد) هرگز نه زکاتی داده است و نه نمازی خوانده است.
پس او نه تصدیق کرد و نه نماز خواند.
پس نه تصدیق کرد و نه نماز گزارد


القيامة ٣٠ آیه ٣١ القيامة ٣٢
سوره : سوره القيامة
نزول : ٢ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٥
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«لا صَدَّقَ»: زکات نداده است. تصدیق حق و حقیقت، از جمله قرآن و پیغمبر نکرده است.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

نزول

شأن نزول آیات ۳۱ و ۳۲:

«شیخ طوسى» گویند: این آیات درباره ابوجهل بن هشام بن مغیرة المخزومى نازل گردیده است.[۱]

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ «26» وَ قِيلَ مَنْ راقٍ «27» وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ «28» وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ «29» إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ «30» فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى «31» وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى «32» ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى «33» أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ «34» ثُمَّ أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ «35»

چنين نيست (كه انسان مى‌پندارد) آنگاه كه (در آستانه مرگ) جان به گلوگاه رسد.

و گفته شود: چه كسى شفادهنده است؟ و (محتضر) بداند كه هنگام جدايى است. و ساق پا به ساق ديگر بچسبد (و ديگر حركتى نكند) در آن روز به سوى پروردگارت سوق داده شود. او كه نه حق را تصديق كرد و نه نماز گزارد. بلكه تكذيب كرد و روى گردانيد. و سپس با كبر و غرور به سوى اهلش رفت. (عذاب الهى) براى تو شايسته‌تر است، شايسته‌تر. باز هم شايسته‌تر است، شايسته‌تر.

نکته ها

«تراقى» جمع «ترقوة» به معناى استخوانى است كه دور گلو را فراگرفته است.

«راقٍ» در اصل «راقى»، اسم فاعل از «رقى» است. به اوراد و اذكارى كه موجب شفاى‌


«1». غافر، 14.

«2». ملك، 29.

«3». احزاب، 39.

جلد 10 - صفحه 313

مريض مى‌شود، «رقية» گويند. پس‌ «راقٍ»: هرچيزى كه مايه نجات بيمار از مرگ است.

كلمه «ظن» گاهى به معناى علم مى‌آيد، همان گونه كه در اين آيه آمده است: انسان در حال احتضار به جدا شدن و فراق يقين پيدا مى‌كند.

در روايت آمده است كه در لحظه مرگ، مال و اولاد و اعمال در نظر انسان مى‌آيند. مال مى‌گويد: من از دسترس تو خارج هستم، فرزند مى‌گويد: من تا قبر با تو هستم ولى اعمال مى‌گويند: من تا ابد با تو هستم. «1»

«إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» سوق داده شدن، گاهى توسط فرشتگان رحمت و به سوى بهشت است و گاهى توسط فرشتگان عذاب و به سوى دوزخ است.

در حديث مى‌خوانيم: «من ترك الصلاة معتمدا فقد كفر» «2»، هركس با توجّه و از روى عمد نماز را ترك كند، كافر است. قرآن نيز ترك نماز را ثمره كفر مى‌داند. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»

بعضى مفسّران شأن زول آيات 31 به بعد اين سوره را اشاره به تكّبر و غرور ابوجهل دانسته‌اند، ولى بر فرض صحّت آن، ضررى به كلّيت موضوع نمى‌زند.

كلمه‌ «يَتَمَطَّى» يا از «مط» به معناى دراز كردن پا و يا از مطاء به معناى پشت كردن است كه هر دو كنايه از تكّبر و تبختر است.

اين آيات، ترسيم صحنه جان دادن منحرفان است و گرنه به فرموده امام صادق عليه السلام، جان دادن مؤمن مانند بوييدن بهترين بوييدنى‌هاست. «3»

در حديث مى‌خوانيم: ياد مرگ شهوات را مى‌ميراند، غفلت را ريشه‌كن مى‌كند، دل را به وعده‌هاى الهى تقويت مى‌كند، طبيعت انسان را لطيف و قساوت زدايى مى‌كند، آتش حرص را خاموش مى‌كند، دنيا را نزد انسان پايين مى‌آورد و اين معناى سخن و كلام پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود: «فكر ساعة خير من عبادة سنة». «4»

حضرت على عليه السلام، آخرين لحظات عمر انسان و هنگام مرگ را اين گونه ترسيم كرده است:

در لحظه مرگ صحنه‌اى پيش مى‌آيد كه برگشت و رجوعى در آن نيست، آنچه در تمام عمر


«1». تفسير اطيب‌البيان.

«2». تفسير مخزن‌العرفان.

«3». بحارالانوار، ج 6، ص 152.

«4». تفسير نمونه؛ بحارالانوار، ج 6، ص 133.

جلد 10 - صفحه 314

از آن بى‌خبر بودند، چگونه در آن لحظه بر آنان وارد مى‌شود، جدايى از دنيايى را كه نسبت به آن مطمئن بودند به سراغشان آمده، به آخرتى كه پيوسته به خطرات آن تهديد مى‌شدند، رو مى‌نمايند و آنچه بر آنان فرود آيد وصف ناشدنى است.

سختى جان دادن و حسرت از دست دادن دنيا (و آنچه در آن است)، به آنان هجوم مى‌آورد، بدن‌ها سست و رنگ‌ها دگرگون مى‌شود، مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرامى‌گيرد، پس زبانش از كار مى‌افتد، در ميان خانواده‌اش افتاده، چشم و گوش و عقل او كار مى‌كند، در آن لحظه در فكر آن است كه عمر خود را در چه چيزى از دست داده و زندگى را در كجا مصرف نموده است.

به ياد اموالى مى‌افتد كه در عمرش جمع‌آورى كرده، همان اموالى كه در به دست آوردن آنها چشم خود را بسته و دقّت نكرده كه از حلال و حرام و شبهه‌ناك گردآورى كرده است، اكنون گناه جمع‌آورى آنها بر دوش اوست و بايد از آن اموال جدا شود و آنها را براى وارثان بگذارد تا بهره‌مند شوند، راحتى و خوشى اموال براى ديگران و درد سر آن براى اوست و خودش را در گرو آنها قرار داده است، پس او از پشيمانى و غصه دست خود را به دندان مى‌گزد، ....

كم كم روح از گوش و سپس چشم او نيز گرفته مى‌شود و روح از بدنش خارج مى‌شود و همچون مردارى در ميان بستگان بر زمين مى‌ماند، كه وحشت زده از او دور مى‌شوند. نه سوگواران را يارى مى‌كند و نه پاسخى به ناله‌هاى آنان مى‌دهد.

سپس او را به سوى قبر و منزلگاهش حمل كرده و دفن مى‌كنند و به دست عملش مى‌سپارند و مى‌روند. «1»

گاهى انسان چيزى را نمى‌پذيرد ولى ردّ هم نمى‌كند، زيرا شك دارد. چنانكه به حضرت صالح مى‌گفتند: نسبت به آنچه ما را به آن مى‌خوانى در شك هستيم. «وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ» «2» امّا گاهى نه تنها نمى‌پذيرد، بلكه در مقام انكار و تكذيب بر مى‌آيد كه نشان دهنده عناد و لجاجت است. مانند اين آيات: فَلا صَدَّقَ‌ ... وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى‌


«1». نهج البلاغه، خطبه 109.

«2». هود، 62.

جلد 10 - صفحه 315

«أَوْلى‌ لَكَ» نظير «ويل لك» براى تحقير و مذمّت است. امام رضا عليه السلام آيه‌ «أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌» را چنين تفسير فرمود: خير دنيا براى تو باد و خير آخرت از تو دور باد. «1»

«سُدىً» به معناى مهمل است، به شتر رها شده، «سُدى» مى‌گويند.

مصداق آنچه سزاوار متكبّران است بيان نشده تا شامل هرگونه بدبختى و نكبت بشود.

«أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»

پیام ها

1- ترسيم لحظات جان دادن، بهترين وسيله براى ترك دل بستگى به دنياست.

تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ... كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ‌

2- سخت‌ترين حالات جان دادن، زمانى است كه روح به گلو مى‌رسد. «كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ»

3- مرگ، قابل درمان نيست. زمانى مى‌رسد كه همه در برابر قدرت خداوند اظهار عجز مى‌كنند و درماندگى خود را به زبان مى‌آورند. «قِيلَ مَنْ راقٍ»

4- دلبستگى انسان به دنيا به گونه‌اى است كه حتّى لحظه مرگ نيز، گمانِ رفتن دارد، نه يقين. «ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

5- كسانى كه دنيا را دوست دارند و آخرت را فراموش مى‌كنند، بايد بدانند كه روزى بايد از محبوب خود جدا شوند. تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ... أَنَّهُ الْفِراقُ‌

6- لحظه مرگ، هنگام فراق و جدايى است. فراق از فرزندان، اموال، مقام، امكانات و ... «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

7- پس از مرگ، روح باقى مى‌ماند. (كلمه فراق به معناى جدايى است نه نابودى) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

8- لحظه مرگ، لحظه‌اى بسيار سخت و ناگوار است. «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»

9- جز حركت به سوى خداوند و بازگشت به او، راه ديگرى وجود ندارد. «إِلى‌


«1». تفسير نورالثقلين.

جلد 10 - صفحه 316

رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»

10- عقايد مقدّمه اعمال است. كسى كه حق را تصديق نكند، قهراً نماز هم نمى‌خواند. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»

11- تصديق همه حقايق دين لازم است و اگر كسى يكى از ضروريات دين را تصديق نكند، گويا كل دين را تصديق نكرده است. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»

12- نماز، اولين نشانه ايمان و تصديق دين است. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»

13- دورى از دين و تكاليف دينى، عامل غرور و سرمستى مى‌شود. «ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى» در جاى ديگر هم مى‌خوانيم: مجرمان وقتى به نزد اهل خود مى‌روند، خنده‌هاى مستانه دارند. «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‌ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ» «1»

14- در برابر انكارهاى پى در پى‌ «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى»، تهديدهاى پى در پى لازم است. (چهار مرتبه كلمه‌ «أَوْلى‌» نشانه آن است كه در برابر تكبّرهاى مستانه بايد تحقيرهاى پى در پى باشد.) «أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»

15- متكبّران بايد تحقير شوند. «يَتَمَطَّى‌- أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31)

فَلا صَدَّقَ‌: «عطف بسابق» پس صدقه نداد ابو جهل و مانند او از آنچه واجب بود در مال، وَ لا صَلَّى‌: و نماز واجبه نگذارد براى خدا، و پيروى نكرد پيغمبر را.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ «26» وَ قِيلَ مَنْ راقٍ «27» وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ «28» وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ «29» إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30)

فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (33) أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ (34) ثُمَّ أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ (35)

أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‌ (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‌ (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى‌ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‌ (40)

ترجمه‌

نه چنين است چون برسد روح به چنبره‌هاى گردن‌

و گفته شود كيست كسيكه خواهان شفاء باشد بدعا

و يقين كند كه آن جدائى است‌

و بپيچد سختى دنيا بسختى آخرت مانند پيچيدن دو ساق پا

بسوى پروردگار تو در چنين‌


جلد 5 صفحه 313

روز است جاى بازگشت‌

پس نه تصديق نمود و نه نماز گزارد

ولى تكذيب نمود و روى گرداند

پس رفت بسوى كسان خود خرامان‌

واى بر تو پس واى بر تو

سپس واى بر تو پس واى بر تو

آيا گمان ميكند انسان كه واگذاشته شود مهمل‌

آيا نبود نطفه‌اى از منى كه ريخته ميشود

پس بود خون بسته پس آفريد پس راست و درست نمود اعضا و اجزائش را

پس قرار داد از آن دو صنف مرد و زن را

آيا نيست آن توانا بر اينكه زنده گرداند مردگانرا.

تفسير

در آيات سابقه مذمّت از ترجيح دنيا بر آخرت شده بود و اينجا خداوند ميفرمايد نه چنين است كه بتوان دنيا را بر آخرت ترجيح داد چون عاقبت زندگانى دنيا مرگ است وقتى برسد جان بگوديهاى گلو و چنبره گردنها و گفته شود يعنى در باره آن محتضر كسانى گويند آيا كسى هست كه او را بدعا شفا دهد يا به دوا مداوا نمايد ولى خودش يقين كند آن رسيدن جان بگلو توأم است با فراق از دنيا و هر چه در آنست از مال و اولاد و جاه و جلال و غيرها و به پيچد سختى فراق از دنيا با سختى ورود در آخرت باو مانند كسيكه دو ساق پايش بهم پيچيده نميتواند حركت نمايد در چنين روزى مساق و مصير و جاى بازگشت تمام خلق محضر عدل الهى است پس اى انسانى كه نه تصديق نموده آنچه را بايد تصديق نمود از معارف حقّه يا نه صدقه داده آنچه را بايد صدقه داد و در راه خدا انفاق نمود و نه نماز خوانده ولى تكذيب نموده خدا و پيغمبر و امام و نوّاب او را و اعراض كرده از ايشان و امتثال اوامرشان پس رفته است نزد كسانش با حال تكبر و تبختر و كشيدن دستها در دو جانب خود ويل و شرّ سزاوارتر است براى تو از خير و خوشى باز هم بايد باو گفت براى تأكيد ويل و شرّ سزاوارتر است براى تو از خير و خوشى چون گفته شده جمله اولى لك فاولى در كلام عرب بمنزله واى بر تو و طلب شرّ است آيا آدميزاد گمان ميكند كه واگذارده ميشود مهمل و بلا تكليف بدون حساب و جزا نه چنين است آيا نبوده است آدمى نطفه و قطره آب گنديده از جنس منى كه ريخته ميشود از مرد در رحم زن و بعد بوده خون بسته شده پس خداوند او را خلق فرموده انسانى با تناسب اجزاء و اعضاء و تعديل قوا و حواس پس از او


جلد 5 صفحه 314

جنس مرد و زن را در دنيا پديد آورده آيا چنين خالق قادر حكيمى چنين مخلوق خوبى را عبث و بدون غرض ايصال بمقام بالاترى خلق ميكند و آيا ميشود كه او خود سرانه هر چه خواسته باشد بكند و خدا او را مجازات ننمايد و آيا هيچ با شعورى تصوّر ميكند كه چنين خدائى دو مرتبه نميتواند چنين خلقى را ايجاد نمايد در عيون از امام جواد عليه السّلام نقل نموده كه مراد از اولى لك فأولى ثم اولى لك فأولى دورى از خير دنيا و دورى از خير آخرت است و قمّى ره نقل نموده كه در روز غدير بعد از آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امير المؤمنين عليه السّلام را بخلافت نصب فرمود و آنچه بايد بفرمايد در حق او فرمود و مردم متفرّق شدند معاويه با اتّكاء بمغيرة بن شعبه و ابو موسى اشعرى آمد نزد كسان خود با حال تكبّر و تبختر و گفت ما اقرار بولايت على هرگز نميكنيم و تصديق محمد را نمينمائيم پس نازل شد فلا صدّق و لا صلّى تا آخر آيات پس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمنبر رفت و خواست از او تبرّى جويد پس نازل شد لا تحرّك به لسانك لتعجل به و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ساكت شد و اسم او را نبرد و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده كه دست ابو جهل را گرفت و فرمود اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى پس ابو جهل گفت بچه چيز تهديد ميكنى مرا نه تو و نه خدايت ميتوانيد بمن كارى كنيد من عزيزترين اهل اين واديم پس خداوند نازل فرمود بر طبق فرموده آنحضرت كلام خود را و بعد از قرائت آيه اخير اينسوره مستحبّ است گفته شود سبحانك الّلهمّ بلى براى تأسى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار در ثواب الاعمال و مجمع از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه كسيكه مداومت نمايد بر قرائت سوره لا اقسم و عمل نمايد بآن خداوند او را با بهترين صورتى از قبرش با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبعوث ميفرمايد و بشارت ميدهد باو و ميخندد برويش تا او را از صراط و ميزان عبور دهد و الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على محمد و آله الطاهرين.


جلد 5 صفحه 315

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَلا صَدَّق‌َ وَ لا صَلّي‌ (31) وَ لكِن‌ كَذَّب‌َ وَ تَوَلّي‌ (32) ثُم‌َّ ذَهَب‌َ إِلي‌ أَهلِه‌ِ يَتَمَطّي‌ (33) أَولي‌ لَك‌َ فَأَولي‌ (34) ثُم‌َّ أَولي‌ لَك‌َ فَأَولي‌ (35)

‌يعني‌ نه‌ تصديق‌ كرد و نه‌ نماز گزارد و لكن‌ تكذيب‌ كرد و پشت‌ نمود و ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ رفت‌ و بسوي‌ اهل‌ ‌خود‌ ‌با‌ نخوت‌ و تكبر و تفرعن‌ سزاوارتر ‌است‌ ‌از‌ ‌براي‌ تو ‌پس‌ سزاوارتر ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌هم‌ سزاوارتر ‌است‌ ‌براي‌ تو ‌پس‌ سزاوارتر.

مفسرين‌ گفتند: ‌اينکه‌ آيات‌ ‌در‌ مذمت‌ ابي‌ جهل‌ نازل‌ ‌شده‌ و راجع‌ بتكذيب‌ رسالت‌ پيغمبر ‌است‌، و ‌در‌ اخبار دارد راجع‌ بمعاويه‌ پسر هند ‌است‌ ‌در‌ تكذيب‌ نصب‌ امير المؤمنين‌ ‌است‌ ‌در‌ غدير خم‌.

اقول‌: اينها بيان‌ مصداق‌ ‌است‌ ‌آيه‌ شامل‌ ‌بر‌ ‌هر‌ مكذب‌ ميشود چه‌ تكذيب‌ اصل‌ رسالت‌ كند و چه‌ يكي‌ ‌از‌ فرمايشات‌ ‌رسول‌ ‌را‌ تكذيب‌ كند.

فَلا صَدَّق‌َ شامل‌ شرك‌ ميشود ‌که‌ منكر توحيد ‌است‌ و كافر ‌که‌ منكر رسالت‌

جلد 17 - صفحه 306

‌است‌ و مخالف‌ ‌که‌ منكر ولايت‌ ‌است‌ و منكر ضروريات‌ دين‌ و مبدع‌ و بالجمله‌ ‌غير‌ مؤمن‌ تمام‌ مصداق‌ ‌فلا‌ صدق‌ هستند.

وَ لا صَلّي‌ ‌ يا ‌ اصلا سجده‌ ‌بر‌ ‌خدا‌ نميكند و تعبير بنماز ‌براي‌ ‌اينکه‌ ‌است‌ ‌که‌ اولين‌ حكمي‌ ‌که‌ رسيد نماز ‌بود‌ ‌حتي‌ دارد ‌که‌ فقط امير المؤمنين‌ و خديجه‌ ايمان‌ آورده‌ بودند پيغمبر نماز ميكرد و ‌علي‌ عقب‌ سر پيغمبر و خديجه‌ عقب‌ سر ‌علي‌ و اهميت‌ نماز ‌از‌ تمام‌ واجبات‌ بيشتر ‌است‌ ميفرمايند:

(اول‌ ‌ما يحاسب‌ ‌به‌ العبد الصلاة)

(عنوان‌ صحيفة المؤمنين‌ الصلاة)

(الصلاة عمود الدين‌)

(الصلاة معراج‌ المؤمن‌)

(الصلاة قربان‌ ‌کل‌ تقي‌)

و غيرها، ‌ يا ‌ آنكه‌ نماز ‌را‌ صورة بجا ميآورد لكن‌ چون‌ ايمان‌ شرط صحت‌ نماز ‌است‌ باطل‌ ‌است‌ و مصداق‌: وَ لا صَلّي‌ ميشود.

وَ لكِن‌ كَذَّب‌َ وَ تَوَلّي‌ تكذيب‌ امرش‌ ‌از‌ عدم‌ تصديق‌ مهم‌تر ‌است‌ زيرا ممكن‌ ‌است‌ تصديق‌ نكند و تكذيب‌ ‌هم‌ نكند بگويد: شاك‌ ‌هم‌ هستم‌ و يقين‌ بصدق‌ ندارم‌ چنانچه‌ گفتند بحضرت‌ صالح‌: إِنّا لَفِي‌ شَك‌ٍّ مِمّا تَدعُونَنا إِلَيه‌ِ مُرِيب‌ٍ هود آيه 65، و بسياري‌ ‌از‌ آيات‌ ديگر، و تولي‌ امرش‌ ‌از‌ تكذيب‌ مهم‌تر ‌است‌ زيرا توهين‌ و اعراض‌ ‌در‌ ‌بر‌ دارد لذا بترتيب‌ فرمود: فَلا صَدَّق‌َ ايمان‌ نياورد وَ لا صَلّي‌ اطاعت‌ نكرد وَ لكِن‌ كَذَّب‌َ تكذيب‌ ‌هم‌ كرد وَ تَوَلّي‌ اهانت‌ و بي‌ اعتنايي‌ و بي‌ احترامي‌ ‌هم‌ كرد.

ثُم‌َّ ذَهَب‌َ إِلي‌ أَهلِه‌ِ ‌از‌ اولاد و عشيره‌ و رفقاء ‌خود‌.

يَتَمَطّي‌ تكبر ‌که‌ ‌من‌ ‌اينکه‌ مدعي‌ رسالت‌ و نبوت‌ ‌را‌ تكذيب‌ كردم‌ و باو پشت‌ كردم‌ ‌که‌ اصلا دعوي‌ ‌او‌ ‌را‌ نشنوم‌ و ‌از‌ ‌او‌ دوري‌ جستم‌ و بي‌ اعتنايي‌ كردم‌.

أَولي‌ لَك‌َ فَأَولي‌ خطاب‌ باين‌ مكذب‌ متفرعن‌ مجبر متكبر ‌است‌، بعضي‌ گفتند:

تكرار اولي‌ عذاب‌ دنيا و آخرت‌ ‌است‌، بعضي‌ گفتند: ‌بعد‌ ‌از‌ خيرات‌ دنيا و مثوبات‌ آخرت‌، بعضي‌ گفتند: اولي‌ لك‌ عذاب‌ الدنيا و اولي‌ لك‌ عذاب‌ القبر.

ثُم‌َّ أَولي‌ لَك‌َ عذاب‌ القيامة فَأَولي‌ عذاب‌ نار جهنم‌ ‌است‌.

اقول‌: عدم‌ ذكر متعلق‌ دلالت‌ ‌بر‌ همه‌ نوع‌ ‌از‌ عذاب‌ دارد ‌که‌ استحقاق‌ همه‌ گونه‌

جلد 17 - صفحه 307

عذاب‌ دارد و تكرارش‌ تأكيد ‌در‌ ثبوت‌ همه‌ گونه‌ عذاب‌ ‌براي‌ ‌او‌ ‌است‌ چه‌ عذاب‌ ‌براي‌ ‌او‌ ‌است‌ چه‌ عذابهاي‌ جسماني‌ و چه‌ عذابهاي‌ روحي‌ چه‌ دنيوي‌ و چه‌ برزخي‌ و چه‌ آخرتي‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 31)- در ادامه بحثهای مربوط به «مرگ» و نخستین گام در سفر آخرت که در آیات گذشته آمده، در اینجا از خالی بودن دست کافران از توشه این مسافرت سخن می‌گوید، می‌فرماید: « (در آن روز گفته می‌شود:) او هرگز ایمان نیاورد و نماز نخواند» (فلا صدق و لا صلی).

نکات آیه

۱ - تصدیق نکردن حقایق دین و ترک نماز، از نشانه هاى کفر و از اوصاف کافران است. (فلاصدّق و لاصلّى)

۲ - صدقه ندادن و انفاق نکردن، از نشانه هاى کفر و از اوصاف کافران است. (فلاصدّق) برداشت یاد شده، مبتنى بر احتمال است که «صدّق» از ماده «صدقه» باشد (نظر زمخشرى و ابى حیان). گفتنى است مفاد برخى از آیات، مانند مفاد همین است; یعنى، ترک انفاق و نماز، از نشانه هاى کافران دانسته شده است; مانند: «ماسلککم فى سقر . قالوا لم نک من المصلّین . و لم نک نطعم المسکین»، (سوره مدثر، آیات ۴۲ - ۴۴).

۳ - نماز، مظهر دین دارى و تصدیق عملى دین (فلاصدّق و لاصلّى) برداشت یاد شده، با توجه به این نکته است که خداوند، پس از بیان تصدیق نشدن اصل دین از سوى کافران، تنها به ترک فریضه نماز از سوى آنان بسنده کرده است.

۴ - اهمیت و جایگاه ویژه نماز و صدقه، در سلسله تعالیم دین (فلاصدّق و لاصلّى)

۵ - کافران، نسبت به فروع دین - همچون اصول دین - مکلف اند. (فلاصدّق و لاصلّى) برداشت یاد شده، به این سبب است که اگر کافران به فروع دین مکلف نباشند، ترک نماز به عنوان نشانه آنان شمرده نمى شد و فردى مثل ابوجهل، به جهت آن ملامت نمى گردید.

۶ - ابوجهل، نه دین اسلام را تصدیق کرد و نه نماز گزارد. (فلاصدّق و لاصلّى) براساس شأن نزول، این آیه تا آیه ۳۵ درباره ابوجهل است.

موضوعات مرتبط

  • ابوجهل: ترک نماز ابوجهل ۶; تکذیبگرى ابوجهل ۶
  • اسلام: مکذبان اسلام ۶
  • انفاق: آثار ترک انفاق ۲
  • دین: آثار تکذیب دین ۱; اهمیت فروع دین ۵
  • دیندارى: نشانه هاى دیندارى ۳
  • صدقه: آثار ترک صدقه ۲; اهمیت صدقه ۴
  • کافران: تکلیف کافران ۵; صفات کافران ۱، ۲
  • کفر: نشانه هاى کفر ۱، ۲
  • نماز: آثار ترک نماز ۱; اهمیت نماز ۳، ۴

منابع

  1. در تفسیر على بن ابراهیم درباره سبب نزول این آیات و آیه ۱۶ چنین ذکر شده است هنگامى که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم مردم را به ولایت على بن ابى‌طالب خواند و از آن‌ها در این باره بیعت خواست، عده اى بازگشتند و زیر بار نرفتند. از آن جمله معاویه بن ابى‌سفیان بود که در آن موقع که یک دست خود را در دست مغیرة بن شعبه و دست دیگر خود را در دست ابوموسى اشعرى نهاده بود تا تکبر و نخوت گفت: قسم به خدا ما به ولایت على اقرار نخواهیم کرد و آن را تصدیق نخواهیم نمود سپس این آیات نازل گردید و پیامبر بر منبر رفت و خواست از معاویه تبرى جسته و از او بیزارى جوید آیه ۱۶ نازل گردید و پیامبر سکوت اختیار فرمود و نامى از او نبرد. صاحب تفسیر برهان از ابن شهر آشوب و او از امام باقر علیه‌السلام موضوع فوق را روایت نموده و گوید: در چنین موقعى پیامبر اراده کرده بود که معاویه را به قتل برساند سپس جبرئیل آمد و آیه ۱۶ را نازل نمود و پیامبر سکوت اختیار فرمود.