۱۶٬۳۳۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۵ </center> | ||
به بلال پيشنهاد كردند كه از دين اسلام برگردد، قبول | به بلال پيشنهاد كردند كه از دين اسلام برگردد، قبول نكرد. ناگزير زرهى از آهن در آفتاب داغ كردند و بر تن او پوشاندند، و او همچنان مى گفت: احد احد. | ||
و اما خباب، او را در ميان خارهاى زمين مى كشيدند. | |||
و اما عمّار، او از درِ تقيه، حرفى زد كه همه مشركان خوشحال شده، رهايش كردند. | |||
و اما آن زن، ابوجهل، چهار ميخش كرد، آنگاه حربه خود را در عورت او فرو كرده و او را كشت، ولى بلال و خباب و عمار را رها كردند. آن ها خود را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رساندند، و جريان را براى آن جناب تعريف كردند. | |||
در مجمع | عمّار از آن حرفى كه زده بود، سخت ناراحت بود. حضرت فرمود: دلت در آن موقعى كه اين حرف را زدى، چگونه بود، آيا به آنچه گفتى، راضى بود، يا نه؟ عرض كرد: نه. فرمود: خداى تعالى، اين آيه را نازل فرموده: «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَان». | ||
مؤلف: در روايت آمده كه: آن زن، همان «سميه»، مادر عمار بوده، و «ياسر»، پدر عمار هم، با اين چند نفر بوده. و بعضى گفته اند: پدر و مادر عمار، اولين شهيد در اسلام بوده اند. و روايات در اين كه پدر و مادر عمار در اين فتنه كشته شدند، و عمار از درِ تقيه، اظهار كفر نموده و اين آيه در باره اش نازل شده، بسيار است. | |||
باز، در همان كتاب است كه عبدالرزاق و ابن سعد و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و حاكم، (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب دلائل، از طريق ابى عبيدة بن محمد بن عمار، از پدرش عمار روايت كرده اند كه گفت: مشركان، عمار ياسر را گرفتند، و رهايش نكردند، تا به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دشنام داد، و خدايان مشركان را تمجيد كرد. آن وقت رهايش نمودند. | |||
پس وقتى به حضور رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شرفیاب گرديد، پرسيد حال و خبر چه بود؟ عرض كرد: بسيار بد، زيرا رهايم نكردند تا به ساحت مقدس تو توهين نموده و خدايان آنان را تعريف كردم. | |||
فرمود: دلت را چگونه يافتى؟ عرض كرد: مطمئن به ايمان. فرمود: اگر بار ديگر هم در چنين وضعى قرار گرفتى، همين عمل را انجام بده، و در اين باره بود كه آيه شريفه: «إلَّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَان» نازل گرديد. | |||
در مجمع البيان، از ابن عباس و قتاده روايت كرده كه گفته اند: اين آيه، در باره جماعتى نازل شد كه اكراه شده بودند، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۱۶ </center> | ||
و آن | و آن جماعت، عمّار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب بودند كه شكنجه شدند، و در آن شكنجه، پدر و مادر عمّار كشته شدند و عمّار، با زبانش، چيزى به آن ها داد كه راضى شدند. و خداى سبحان، جريان را به رسول گرامی اش خبر داد. پس وقتى كه جماعتى براى آن جناب خبر آوردند كه عمار كافر شد، حضرتش فرمود: نه حاشا، عمّار از فرق تا قدمش، مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خونش آميخته شده. | ||
تا آن كه خود عمار شرفياب شد، در حالى كه گريه مى كرد. حضرت فرمود: چه حال و چه خبر؟ عرض كرد: خبر بسيار بد آوردم يا رسول الله، زيرا رهايم نكردند تا دست به ساحت تو دراز نمودم، و خدايان ايشان را به خير ياد كردم. | |||
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شروع كرد اشك هاى عمّار را پاك كردن، در حالى كه مى فرمود: اگر بار ديگر نيز به تو چنين كردند، تو هم همان كار را تكرار كن. آنگاه اين آيه نازل شد. | |||
و در الدر المنثور است كه ابن سعد از عمر بن حكم روايت كرده كه گفت : عمار بن ياسر شكنجه مى شد تا آنجا كه ديگر نمى فهميد چه مى گويد، و صهيب نيز شكنجه مى شد تا آنجا كه هذيان مى گفت ، ابو فكيهه نيز عذاب مى شد تا آنجا كه از خود بى خود مى گرديد، و نيز بلال و عامر و ابن فهيرة و قومى ديگر از مسلمين ، كه در باره آنان اين آيه نازل شد: «'''ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا'''». | و در الدر المنثور است كه ابن سعد از عمر بن حكم روايت كرده كه گفت : عمار بن ياسر شكنجه مى شد تا آنجا كه ديگر نمى فهميد چه مى گويد، و صهيب نيز شكنجه مى شد تا آنجا كه هذيان مى گفت ، ابو فكيهه نيز عذاب مى شد تا آنجا كه از خود بى خود مى گرديد، و نيز بلال و عامر و ابن فهيرة و قومى ديگر از مسلمين ، كه در باره آنان اين آيه نازل شد: «'''ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا'''». |
ویرایش