گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۶۲: خط ۶۲:
<span id='link469'><span>
<span id='link469'><span>


==معناى اينكه خدا صمد است اينست كه هر چيزى در ذات و آثار و صفات محتاج او است و اومنتهى المقاصد است ==
==معناى اين كه خدا «صمد» است، اين است كه هر چيزى در ذات و آثار و صفات محتاج اوست و او، منتهى المقاصد است ==
اللَّهُ الصمَدُ
 
اصل در معناى كلمه «'''صمد'''» قصد كردن و يا قصد كردن با اعتماد است ، وقتى گفته مى شود: «'''صمده ، يصمده ، صمدا'''» از باب «'''نصر، ينصر'''» معنايش اين است كه فلانى قصد فلان كس يا فلان چيز را كرد، در حالى كه بر او اعتماد كرده بود. بعضى از مفسرين اين كلمه را - كه صفت است - به معانى متعددى تفسير كرده اند كه برگشت بيشتر آنها به معناى زير است : «'''سيد و بزرگى كه از هر سو به جانبش ‍ قصد مى كنند تا حوايجشان را برآورد'''» و چون در آيه مورد بحث مطلق آمده همين معنا را مى دهد، پس خداى تعالى سيد و بزرگى است كه تمامى موجودات عالم در تمامى حوائجشان او را قصد مى كنند.
اللَّهُ الصمَدُ:
آرى وقتى خداى تعالى پديد آورنده همه عالم است ، و هر چيزى كه داراى هستى است هستى را خدا به او داده ، پس هر چيزى كه نام «'''چيز'''» صادق بر آن باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است ، و در رفع حاجتش او را قصد مى كند، همچنان كه خودش ‍ فرموده : «'''الا له الخلق و الامر'''»، و نيز به طور مطلق فرموده : «'''و ان الى ربك المنتهى '''»، پس خداى تعالى در هر حاجتى كه در عالم وجود تصور شود صمد است ، يعنى هيچ چيز قصد هيچ چيز ديگر نمى كند مگر آنكه منتهاى مقصدش او است و بر آمدن حاجتش به وسيله او است .
 
از اينجا روشن مى شود كه اگر الف و لام بر سر كلمه «'''صمد'''» در آمده ، منظور افاده حصر است ، مى فهماند تنها خداى تعالى صمد على الاطلاق است ، به خلاف كلمه «'''احد'''» كه الف ولام بر سرش در نيامده ، براى اينكه اين كلمه با معناى مخصوصى كه افاده مى كند در جمله اثباتى بر احدى غير خداى تعالى اطلاق نمى شود، پس حاجت نبود كه با آوردن الف و لام حصر احديت را در جناب حق تعالى افاده كند، و يا احديت معهودى از بين احديت ها را برساند.
اصل در معناى كلمۀ «'''صمد'''» قصد كردن و يا قصد كردن با اعتماد است. وقتى گفته مى شود: «'''صمده، يصمده، صمدا'''» از باب «'''نصر، ينصر'''»، معنايش اين است كه: فلانى، قصد فلان كس يا فلان چيز را كرد، در حالى كه بر او اعتماد كرده بود. بعضى از مفسّران اين كلمه را - كه صفت است - به معانى متعددى تفسير كرده اند، كه برگشت بيشتر آن ها به معناى زير است:  
 
«'''سيّد و بزرگى كه از هر سو به جانبش ‍ قصد مى كنند تا حوايجشان را برآورد'''». و چون در آيه مورد بحث مطلق آمده، همين معنا را مى دهد. پس خداى تعالى، سيّد و بزرگى است كه تمامى موجودات عالَم، در تمامى حوائجشان او را قصد مى كنند.
 
آرى، وقتى خداى تعالى پديد آورندۀ همه عالَم است، و هر چيزى كه داراى هستى است، هستى را خدا به او داده؛ پس هر چيزى كه نام «'''چيز'''» بر آن صادق باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است، و در رفع حاجتش او را قصد مى كند. همچنان كه خودش ‍ فرموده: «'''ألا لَهُ الخَلق و الأمر'''». و نيز به طور مطلق فرموده: «'''و أنّ إلى ربّك المنتهى '''». پس خداى تعالى در هر حاجتى كه در عالَم وجود تصور شود، صمد است. يعنى هيچ چيز قصد هيچ چيز ديگر نمى كند، مگر آن كه منتهاى مقصدش اوست و بر آمدن حاجتش، به وسيلۀ اوست.
 
از اين جا روشن مى شود كه: اگر الف و لام بر سر كلمۀ «'''صمد'''» در آمده، منظور افادۀ حصر است، مى فهماند تنها خداى تعالى، «صمد» على الاطلاق است. به خلاف كلمۀ «'''أحد'''» كه الف ولام بر سرش در نيامده، براى اين كه اين كلمه با معناى مخصوصى كه افاده مى كند، در جمله اثباتى بر احدى غير خداى تعالى اطلاق نمى شود. پس حاجت نبود كه با آوردن الف و لام حصر أحديّت را در جناب حق تعالى افاده كند، و يا أحديّت معهودى از بين أحديّت ها را برساند.
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۲ </center>
و اما اينكه چرا دوباره كلمه «'''الله '''» ذكر شد، با اينكه ممكن بود بفرمايد: «'''قل هو الله احد و صمد'''»؟ ظاهرا اين تكرار براى اشاره به اين معنا بوده كه هر يك از دو جمله «'''هو الله احد'''» و «'''الله الصمد'''» مستقلا كافى در تعريف خداى تعالى است ، چون مقام ، مقام معرفى خدا به وسيله صفتى است كه خاص خود او باشد، پس معنا چنين است كه معرفت به خداى تعالى حاصل مى گردد چه از شنيدن جمله «'''هو الله احد'''» و چه از شنيدن «'''الله الصمد'''» چه آنجور توصيف و تعريف شود و چه اينجور.
و اما اين كه چرا دوباره كلمۀ «'''الله '''» ذكر شد، با اين كه ممكن بود بفرمايد: «'''قل هو الله أحد و صمد'''»؟ ظاهرا اين تكرار براى اشاره به اين معنا بوده كه هر يك از دو جملۀ «'''هو الله أحد'''» و «'''الله الصمد'''»، مستقلا كافى در تعريف خداى تعالى است. چون مقام، مقام معرفى خدا به وسيلۀ صفتى است كه خاص خود او باشد. پس معنا چنين است كه: معرفت به خداى تعالى حاصل مى گردد، چه از شنيدن جملۀ «'''هو الله أحد'''»، و چه از شنيدن «'''الله الصمد'''». چه آن گونه توصيف و تعريف شود و چه اين گونه.
و اين دو آيه شريفه در عين حال هم به وسيله صفات ذات ، خداى تعالى را معرفى كرده ، و هم به وسيله صفات فعل . جمله «'''الله احد'''» خدا را به صفت احديت توصيف كرده ، كه احديت عين ذات است . و جمله «'''الله الصمد'''» او را به صفت صمديت توصيف كرده كه صفت فعل است ، چون گفتيم صمديت عبارت از اين است كه هر چيزى به سوى او منتهى مى شود.
 
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه «'''صمد'''» به معناى هر چيز توپرى است كه جوفش خالى نباشد، و در نتيجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بياورد و نه از كسى متولد شود. كه بنابر اين تفسير، جمله «'''لم يلد و لم يولد'''» تفسير كلمه «'''صمد'''» خواهد بود.
و اين دو آيه شريفه، در عين حال هم به وسيلۀ صفات ذات، خداى تعالى را معرفى كرده، و هم به وسيلۀ صفات فعل. جمله «'''الله أحد'''»، خدا را به صفت أحديّت توصيف كرده، كه أحديّت عين ذات است. و جملۀ «'''الله الصمد'''»، او را به صفت صمديّت توصيف كرده كه صفت فعل است. چون گفتيم: صمديّت، عبارت از اين است كه: هر چيزى به سوى او منتهى مى شود.
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كفُواً أَحَدُ
 
اين دو آيه كريمه از خداى تعالى اين معنا را نفى مى كند كه چيزى را بزايد. و يا به - عبارت ديگر ذاتش متجزى شود، و جزئى از سنخ خودش از او جدا گردد. چه به آن معنايى كه نصارى در باره خداى تعالى و مسيح مى گويند، و چه به آن معنايى كه وثنى مذهبان بعضى از آلهه خود را فرزندان خداى سبحان مى پندارند.
بعضى از مفسّران گفته اند: كلمۀ «'''صمد'''»، به معناى هر چيز توپرى است كه جوفش خالى نباشد و در نتيجه، نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بياورد و نه از كسى متولد شود؛ كه بنابر اين تفسير، جملۀ «'''لم يلد و لم يولد'''»، تفسير كلمۀ «'''صمد'''» خواهد بود.
و نيز اين دو آيه از خداى تعالى اين معنا را نفى مى كنند كه خود او از چيزى متولد و مشتق شده باشد، حال اين تولد و اشتقاق به هر معنايى كه اراده شود، چه به آن نحوى كه وثنيت درباره خدايان خود گفته اند، كه بعضى اله پدر و بعضى ديگر اله مادر و بعضى ديگر اله فرزند است ، و چه به نحوى ديگر.
 
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كفُواً أَحَدُ:
 
اين دو آيه كريمه، از خداى تعالى اين معنا را نفى مى كند كه چيزى را بزايد. و يا به - عبارت ديگر - ذاتش متجزّى شود، و جزئى از سنخ خودش از او جدا گردد. چه به آن معنايى كه نصارا در بارۀ خداى تعالى و مسيح مى گويند، و چه به آن معنايى كه وثنى مذهبان، بعضى از آلهۀ خود را فرزندان خداى سبحان مى پندارند.
 
و نيز اين دو آيه، از خداى تعالى اين معنا را نفى مى كنند كه خود او از چيزى متولد و مشتق شده باشد. حال اين تولد و اشتقاق به هر معنايى كه اراده شود. چه به آن نحوى كه وثنيّت درباره خدايان خود گفته اند، كه بعضى إله پدر و بعضى ديگر إله مادر و بعضى ديگر إله فرزند است، و چه به نحوى ديگر.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۳ </center>
و نيز اين معنا را نفى مى كنند كه براى خداى تعالى كفوى باشد كه برابر او در ذات و يا در فعل باشد، يعنى مانند خداى تعالى بيافريند و تدبير نمايد، و احدى از صاحبان اديان و غير ايشان قائل به وجود كفوى در ذات خدا نيست ، يعنى احدى از دين داران و بى دينان نگفته كه واجب الوجود (عز اسمه ) متعدد است ، و اما در فعل يعنى تدبير، بعضى قائل به آن شده اند، مانند وثنى ها كه براى خدايان خود الوهيت و تدبير قائل شدند، حال چه خداى بشرى مانند فرعون و نمرود كه ادعاى الوهيت كردند، و چه غير بشرى . و ملاك در كفو بودن در نظر آنان اين است كه براى اله و معبود خود استقلال در تدبير قائلند و مى گويند: الله تعالى تدبير فلان ناحيه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبير آن ناحيه است ، همانطور كه خود خداى تعالى مستقل در تدبير آن ارباب و آلهه است ، و او رب الارباب و اله الالهه است . و اگر برابرى در صفات را نشمرديم ، براى آن بود كه صفت ، يا صفت ذات است يا صفت فعل ، صفت ذات كه عين ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع مى شود.
و نيز اين معنا را نفى مى كنند كه: براى خداى تعالى، كفوى باشد كه برابر او در ذات و يا در فعل باشد. يعنى مانند خداى تعالى بيافريند و تدبير نمايد، و احدى از صاحبان اديان و غير ايشان، به وجود كفوى در ذات خدا قائل نيست. يعنى احدى از دينداران و بى دينان نگفته كه واجب الوجود (عزّ اسمه) متعدد است.
و اين معناى از كفو بودن در غير آلهه مشركين نيز تصور دارد، نظير استقلالى كه بعضى براى موجودى از موجودات ممكن بپندارند، اين نيز مصداقى است براى كفو بودن ، چون برگشت اين فرض نيز به اين است كه انسان بپندارد مثلا فلان گياه خودش مستقلا بيمارى ما را شفا مى دهد و در بهبودى از بيماريمان احتياجى به خداى تعالى نداريم ، با اينكه گياه مذكور از هر جهتى محتاج به خداى تعالى است ، و آيه مورد بحث اين را نيز نفى مى كند.
 
و امّا در فعل يعنى تدبير، بعضى قائل به آن شده اند. مانند وثنى ها كه براى خدايان خود، الوهيّت و تدبير قائل شدند. حال چه خداى بشرى مانند فرعون و نمرود كه ادّعاى الوهيّت كردند، و چه غير بشرى. و ملاك در كفو بودن در نظر آنان اين است كه: براى إله و معبود خود، استقلال در تدبير قائلند و مى گويند: «الله تعالى» تدبير فلان ناحيه عالَم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبير آن ناحيه است؛ همان طور كه خود خداى تعالى، مستقل در تدبير آن ارباب و آلهه است، و او ربّ الارباب و إله الالهه است. و اگر برابرى در صفات را نشمرديم، براى آن بود كه صفت، يا صفت ذات است، يا صفت فعل. صفت ذات كه عين ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع مى شود.
 
و اين معناى از «كفو بودن» در غير آلهۀ مشركان نيز تصور دارد. نظير استقلالى كه بعضى براى موجودى از موجودات ممكن بپندارند، اين نيز مصداقى است براى كفو بودن. چون برگشت اين فرض نيز به اين است كه: انسان بپندارد مثلا فلان گياه، خودش مستقلا بيمارى ما را شفا مى دهد و در بهبودى از بيماريمان، احتياجى به خداى تعالى نداريم، با اين كه گياه مذكور، از هر جهتى محتاج به خداى تعالى است، و آيه مورد بحث اين را نيز نفى مى كند.
<span id='link470'><span>
<span id='link470'><span>
==بيان اينكه نزائيدن ، زاده نشدن و كفو نداشتن خدا فرع بر صمد بودن و يگانگى او درذات و صفات و افعال است ==
==بيان اينكه نزائيدن ، زاده نشدن و كفو نداشتن خدا فرع بر صمد بودن و يگانگى او درذات و صفات و افعال است ==
و صفات سه گانه اى كه در اين سوره نفى شده ، يعنى متولد شدن چيزى از خدا، و تولد خداى تعالى از چيز ديگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفى آنها را متفرع بر صفت احديت خداى تعالى كرد، و به وجهى گفت فرض احديت خداى تعالى كافى است در اينكه او هيچ يك از اين سه صفت را نداشته باشد، و ليكن اين معنا زودتر به نظر مى رسد كه متفرع بر صمديت خدا باشند.
و صفات سه گانه اى كه در اين سوره نفى شده ، يعنى متولد شدن چيزى از خدا، و تولد خداى تعالى از چيز ديگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفى آنها را متفرع بر صفت احديت خداى تعالى كرد، و به وجهى گفت فرض احديت خداى تعالى كافى است در اينكه او هيچ يك از اين سه صفت را نداشته باشد، و ليكن اين معنا زودتر به نظر مى رسد كه متفرع بر صمديت خدا باشند.
۱۴٬۴۱۸

ویرایش