۱۴٬۴۴۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴: | خط ۴: | ||
پس حاصل كلام اين شد كه ائمه | پس حاصل كلام اين شد كه: ائمه مؤيد به روح القدس، و روح الطهاره، و مؤيد به قوتى ربّانى هستند كه ايشان را به فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات (انفاق مالى مخصوص به هر شريعتى) دعوت مى كند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۱ </center> | ||
جهت دچار اشكال شده | مفسران، «وحى» در اين آيه را بر «وحى تشريعى» حمل كرده اند، آن وقت از چند جهت دچار اشكال شده اند. اول از اين جهت كه فعل خيرات به معناى مصدری اش، چيزى نيست كه مورد وحى قرار گيرد، بلكه متعلق وحى حاصل فعل است. | ||
دوم از اين جهت كه | دوم از اين جهت كه «وحى تشريعى»، مخصوص به انبيا نيست، بلكه هم ايشان، و هم امت هايشان را شامل مى شود، و در آيه شريفه، وحى مذكور به انبيا اختصاص يافته. پس معلوم مى شود مقصود وحى تشريعى نيست. | ||
زمخشرى، به منظور فرار از اين اشكال گفته: مقصود از فعل خيرات، و همچنين اقامه نماز، و ايتاء زكات، مصدر مفعولى است، و معنايش اين است كه: «به ايشان وحى كرديم كه بايد خيرات انجام شود، و نماز اقامه و زكات داده شود». چون مصدر مفعولى مترادف با حاصل فعل است. پس هم اشكال اولى از بين رفت كه مى گفت معناى مصدرى متعلق وحى قرار نمى گيرد، و هم اشكال دومى كه اشكال اختصاصى بود. زيرا چون در فعل مجهول فاعل مجهول است، لذا هم شامل انبيا مى شود و هم شامل امت هاى ايشان. | |||
مفسران ديگر، پيرامون سخن زمخشرى، حرف هاى زيادى زده اند. | |||
اشكالى كه ما به آن | اشكالى كه ما به آن داريم، اين است كه اولا: قبول نداريم كه مصدر مفعولى، با حاصل فعل يك معنا داشته باشد. و ثانيا: آنچه گفتيم كه اضافه مصدر به معمول خودش تحقق فعل را مى رساند، با وحى تشريعى نمى سازد. چون عمل وقتى انجام شد، ديگر وحى تشريعى چه بگويد. | ||
داستان ابراهيم | داستان ابراهيم «عليه السلام» در تفسير سوره «انعام»، و نيز داستان يعقوب «عليه السلام»، در سوره «يوسف»، از همين كتاب گذشت، و داستان اسحاق هم در تفسير سوره «صافّات»، إن شاء اللّه خواهد آمد. و به همين جهت، ما از انبياى نامبرده در اين آيات، ديگر به شرح داستان اين سه بزرگوار نمى پردازيم. | ||
«'''وَ لُوطاً | «'''وَ لُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً...إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ'''»: | ||
كلمۀ «حكم» به معناى فصل خصومت، و يا به معناى حكمت است، و آن قريه كه عمل خبائث مرتكب مى شد، نامش «سدوم» بود، كه لوط در مهاجرتش با ابراهيم، در آن جا منزل كرد. و منظور از «خبائث»، كارهاى زشت است. و مراد از «رحمت»، مقام ولايت و يا نبوت است، كه هر كدام باشد، وجهى دارد. در سابق، در تفسير سوره «هود»، در داستان لوط گذشت، ديگر متعرض آن نمى شويم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۲ </center> | ||
«'''وَ نُوحاً إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاستَجَبْنَا لَهُ... فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجمَعِينَ'''»: | «'''وَ نُوحاً إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاستَجَبْنَا لَهُ... فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجمَعِينَ'''»: | ||
يعنى به ياد آر نوح را كه پروردگار خود را در عصرى قبل از ابراهيم و ساير نامبردگان ما را ندا مى كرد و مى خواند و ما دعايش را مستجاب كرديم | يعنى: به ياد آر نوح را كه پروردگار خود را در عصرى قبل از ابراهيم و ساير نامبردگان ما را ندا مى كرد و مى خواند و ما دعايش را مستجاب كرديم. و اما اين كه ندايش چه بود، قرآن كريم آن را حكايت كرده كه گفت: «رَبِّ إنِّى مَغلُوبٌ فَانتَصِر». و مراد از «اهلش»، خويشاوندان او است، البته غير همسرش و آن پسرش كه غرق شد. | ||
داستان | و كلمۀ «كَرب»، اندوه شديد را گويند، و اين كه فرمود: «وَ نَصَرنَاهُ مِنَ القَوم»، گويا اين نصرت معناى انجاء، و امثال آن را متضمن است. چون با حرف «ِمن: از» متعدى شده، كه معنايش «او را از قوم يارى كرديم» مى شود. و اگر همان معناى نصرت مراد بود، بايد با حرف «عَلى» متعدى مى شد و مى فرمود: «نَصَرنَاهُ عَلَى القَوم: او را بر قوم نصرت داديم». بقيه الفاظ آيه روشن است. | ||
داستان نوح، در تفسير سوره «هود» از اين كتاب گذشت، ديگر تكرار نمى كنيم. | |||
<span id='link306'><span> | <span id='link306'><span> | ||
==بحث روايتى == | ==بحث روايتى: (روایاتی در باره به آتش افکندن ابراهیم«ع»)== | ||
در روضه كافى، از على بن ابراهيم، از پدرش، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ابان بن عثمان، از حجر، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: | |||
ابراهيم «عليه السلام»، با قوم خود مخالفت كرده، خدايانشان را بد گفت - تا آن جا كه فرمود - همين كه از او روى گردانيده، و به صحرا براى انجام مراسم عيد خود رفتند، ابراهيم داخل بتكده شان شده، با تيشه همه را شكست. تنها بزرگتر از همه را باقى گذاشته، تيشه را به گردن آن آويخت. مردم از عيد خود برگشته، خدايان خود را ديدند، كه همه خرد شده اند. گفتند: به خدا سوگند كه اين كار، جز از آن جوانى كه از خدايان بدگويى مى كرد، سر نزده. ناگزير عذابى بالاتر از اين نيافتند كه او را با آتش بسوزانند. | |||
پس براى سوزاندنش هيزم جمع كردند، و او را نگاه داشتند تا روزى كه بنا بود | پس براى سوزاندنش هيزم جمع كردند، و او را نگاه داشتند تا روزى كه بنا بود بسوزانند. در آن روز، نمرود با لشگريانش بيرون شد، و در جايگاه مخصوصى كه برايش درست كرده بودند، قرار گرفت، تا سوختن ابراهيم را ببيند. ابراهيم را در منجنيقى قرار دادند. زمين عرضه داشت: پروردگارا! بر پشت من احدى غير از او نيست كه تو را بندگى كند، آيا او هم با آتش سوخته شود؟ فرمود: اگر ابراهيم مرا بخواند، او را كفايت مى كنم. | ||
ابان، از محمد بن مروان، از شخصى كه نام نبرده، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه: دعاى ابراهيم در آن روز اين بود: «يَا أحَدُ يَا أحَدُ، يَا صَمَدُ يَا صَمَدُ، يَا مَن لَم يَلِد وَ لَم يُولَد، وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً أحَدٌ». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۳ </center> | ||
آنگاه | آنگاه عرضه داشت: «تَوَكَّلتُ عَلَى اللّه». خداى تعالى فرمود: من كفايت كردم. پس به آتش دستور داد براى ابراهيم سرد شو. | ||
امام فرمود: دندان هاى ابراهيم از سرما به هم مى خورد، تا آن جا كه خداى عزوجل فرمود: «و سالم شو». آن وقت ابراهيم از ناراحتى سرما بياسود، و جبرئيل نازل شده با ابراهيم در آتش به گفتگو پرداخت. | |||
نمرود گفت: هر كس مى خواهد معبودى براى خود بگيرد، معبودى چون معبود ابراهيم بگيرد. امام سپس اضافه كرد كه: يكى از بزرگان قوم گفت: من به آتش گفتم او را نسوزان. پس ستونى از آتش به سويش زبانه كشيد، و در جايش بسوزانيد. پس در آن ميان لوط به وى ايمان آورده، و با آن جناب مهاجرت كرده، به شام آمد. در اين سفر، لوط و ساره همراه ابراهيم «عليه السلام» بودند. | |||
و نيز در همان كتاب، از على بن ابراهيم، از پدرش، و عده اى از اصحاب اماميه، از سهل بن زياد، همگى از حسن بن محبوب، از ابراهيم بن ابى زياد كرخى، روايت كرده اند كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: | |||
و | ابراهيم «عليه السلام» وقتى بت هاى نمرود را شكست، نمرود دستور داد دستگيرش كردند، و براى سوزاندنش چهار ديوارى درست كرده، هيزم در آن جمع كردند. آنگاه آتش در آن زده، ابراهيم را در آتش انداخت، تا او را بسوزاند. اين كار را كردند و رفتند، تا پس از خاموش شدن آتش بيايند. وقتى آمدند، و از جاى مخصوص نگاه كردند، ديدند ابراهيم صحيح و سالم، و آزاد از كند و زنجير نشسته است. | ||
داستان را به نمرود خبر دادند، دستور داد تا آن جناب را از كشور بيرون كنند و نگذارند گوسفندان و اموالش را با خود ببرد. ابراهيم با ايشان احتجاج كرد و گفت: من حرفى ندارم كه گوسفندان و اموالم را كه سال ها در تهيه آن كوشيده ام، بگذارم و بروم، ولى شرطش اين است كه شما هم آن عمرى را كه من در تهيه آن ها صرف كرده ام، به من بدهيد. | |||
مردم زير بار نرفته، مرافعه را نزد قاضى نمرود بردند. قاضى نيز عليه ابراهيم حكم كرد كه بايد آنچه در بلاد اينان به دست آورده اى، بگذارى و بروى، و عليه نمروديان هم حكم كرد كه بايد عمر او را كه در تهيه اموالش صرف نموده به او بدهيد. | |||
خبر را به نمرود بردند. دستور داد دست از ابراهيم بردارند، و بگذارند با اموال و چارپايان خود بيرون شود، و گفت: او اگر در بلاد شما بماند، دين شما را فاسد مى كند و خدايان شما را از بين مى برد. (تا آخر حديث). | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۴ </center> | ||
و در كتاب | و در كتاب علل، به سندى كه به عبداللّه بن هلال دارد، از او روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: وقتى ابراهيم «عليه السلام» به آتش افتاد، جبرئيل در هوا او را ديدار نموده، گفت: آيا حاجتى دارى؟ فرمود: به تو نه. | ||
مؤلف: در عده اى روايات، داستان پرتاب كردن او را به وسيله منجنيق، از طرق عامه و خاصه وارد شده، و همچنين اين كه جبرئيل به او گفت: آيا حاجتى دارى، يا نه، و پاسخى كه ابراهيم به وى داد. | |||
و در كتاب الدر المنثور است كه فاريابى و ابن ابى شيبه و ابن جرير، از على بن ابى طالب | و در كتاب الدر المنثور است كه فاريابى و ابن ابى شيبه و ابن جرير، از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «قُلنَا يَا نَارُ كُونِى بَرداً» فرمود: آن چنان سرد شد كه سرما او را آزار داد، تا وقتى كه خطاب شد: «سَلَاماً»، كه از شدت آن كاسته شد، و مطبوع و بى آزار گشت. | ||
<span id='link307'><span> | <span id='link307'><span> | ||
==چند روايت راجع به | ==چند روايت راجع به اين كه خداوند، امامت را در ابراهيم «ع» و ذرّيه او قرار داد == | ||
و در كافى و | و در كافى و عيون، از حضرت رضا «عليه السلام»، در حديثى كه راجع به امامت است، آورده كه فرمود: | ||
سپس خداى عزوجل، او را (يعنى ابراهيم را) اكرام كرد، به اين كه او را امام قرار داد، و امامت را در ذريه او، يعنى اهل صفوت و طهارت از ايشان قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبنَا لَهُ إسحَاقَ وَ يَعقُوبَ نَافِلَةً وَ كُلّاً جَعَلنَا صَالِحِين وَ جَعَلنَاهُم أئِمّةً يَهدُونَ بِأمرِنَا وَ أوحَينَا إلَيهِم فِعلَ الخَيرَاتِ وَ إقَامَ الصَّلَوة وَ إيتَاءِ الزَّكَوة وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِين»، و امامت همچنان در ذريه او بود، و هر يك از ديگرى ارث مى برد، و همچنان قرن به قرن، و دست به دست گشت تا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن را ارث برد، و خداى تعالى در اين باره فرموده: «إنَّ أولَى النَّاسِ بِإبرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هَذَا النَّبِىّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِىُّ المُؤمِنِين». پس مسأله امامت، مقام خاصى است كه خدا به هر كه بخواهد، روزى مى كند. | |||
بعد از رسول خدا | بعد از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، على «عليه السلام» به امر خداى عزوجل متقبل آن شد، و به همان رسم در ميان فرزندان آن جناب، البته فرزندان اصفيايش كه خدا علم و ايمانشان داده بود: «قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ وَ الإيمَانَ لَقَد لَبِثتُم فِى كِتَابِ اللّهِ إلَى يَومِ البَعث»، بگرديد كه تا روز بعث، در ميان فرزندان آن جناب هست. چون بعد از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، ديگر پيغمبرى نخواهد بود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۵ </center> | ||
و در | و در معانى، به سند خود، از يحيى بن عمران، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ وَهَبنَا لَهُ إسحَاقَ وَ يَعقُوبَ نَافِلَة» فرمود: نوه آدمى را «نافله» گويند. | ||
و در تفسير | و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ نَجَّينَاهُ مِنَ القَريَةِ الَّتِى كَانَت تَعمَلُ الخَبَائِث» فرمود: چون مردان با مردان ازدواج مى كردند. | ||
مؤلف: روايت در داستان هاى ابراهيم «عليه السلام»، بسيار زياد است، ليكن بسيار هم اختلاف دارند، آن چنان كه در هيچ يك از خصوصيات، با منطوق آيات قرآن منطبق نيستند، و ما از اين روايات به همين مقدارى كه خوانديد، اكتفا نموديم، همچنان كه در تفسير سوره «انعام»، در جلد هفتم اين كتاب، داستان هاى آن جناب را از نظر قرآن كريم آورديم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۳۶ </center> | ||
<span id='link308'><span> | <span id='link308'><span> |
ویرایش