ریشه کلم: تفاوت میان نسخهها
(افزودن نمودار دفعات) |
|||
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
=== قاموس قرآن === | === قاموس قرآن === | ||
راغب مىگويد: كلم تأثيرى است كه با چشم يا گوش درك شود كلام با گوش و كلم (زخم) با چشم درك مىشود «كَلَّمْتُهُ» يعنى به او زخم زدم كه اثرش ظاهر شد. در مجمع فرموده: كلم به معنى زخم است و معناى اصلى آن تأثير مىباشد كلم (زخم) اثرى است دلالت بر زخمزن دارد و كلام اثرى است دلالت بر معنى دارد. ظاهراً كلام راغب نيز به كلام مجمع راجع است. در شرح جامى گويد: علت اين تسميه آن است كه كلمه و كلام در نفوس و اذهان اثر مىكند مانند زخمها در اجسام. پس منطوق انسان را از آن جهت كلمه و كلام گويند كه در اذهان اثر مىگذارند به واسطه دلالت بر معانى خود. تكليم و تكلم هر دو به معنى سخن گفتن است و در اولى مفعول منظور است به خلاف دوم مثل [نساء:164]. خدا با موسى به طور مخصوصى سخن گفت. و مثل [نباء:38]. سخن نمىگويند مگر آنكه خدا اذنش داده است. كلمه در قرآن كلمه در قرآن به چند معنى آمده است: 1- لفظ و سخن. [توبه:74]. كه مراد كلام كفرآميز است [كهف:5]. 2- عيسى «عليه السلام» [نساء:171]. [آل عمران:45]. ظاهراً عيسى «عليه السلام» از آن جهت كلمة خوانده شده كه وجودش اثر به خصوصى بود از جانب خدا، گرچه مخلوق همه كلمات اللَّه اند ولى اين عنايت در اثر بى پدر بودن در عيسى «عليه السلام» بيشتر است. بعضى گفتهاند: علت اين تسميه آن است كه آن حضرت در اثر كلمه «كن» از جانب خدا «فيكون» شده است ولى كلمه «كن» درباره همه است [نحل:40]. درباره آدم آمده [آل عمران:59]. ولى به آدم كلمه اطلاق نشده است اقول ديگرى نيز در اين باره هست كه بايد در كتب ديگر ديد در المنار چهار وجه و در مجمع وجوهى نقل شده است. معنى آيه اول: مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و اثر خداست كه به وجود مريم انداخته و در وجود او قرار داده است. آيه دوم: اى مريم خدا به تو مژده مىدهد اثرى و فرزندى كه از جانب خدا به تو داده مىشود نام مباركش عيسى است پسر مريم. در آيه [آل عمران:39]. مجموع مفسران گفتهاند مراد از «كلمة» عيسى است يعنى اى زكريا خدا به تو مژده مىدهد يحيى را كه تصديق كننده كلمهاى از جانب خداست در اينصورت يحيى از مبشران عيسى عليهما السلام بوده است، فقط ابو عبيده قائل است كه مراد از «كلمة» كتاب يا وحى است (المنار و مجمع). 3- وعده. [يونس:19]. مراد از «كلمة» در اينجا چنانكه گفتهاند وعده است و مراد از وعده چنانكه در الميزان آمده [بقره:36]. است كه خدا به هنگام هبوط آدم اين وعده و اين مهلت را داده است وگرنه لازم بود كه در اختلاف امت اهل باطل از بين بروند در المنار گفته مراد از كلمه [يونس:93]. است كه خدا قضاوت در اختلاف را به روز قيامت موكول فرموده است در آيات: [انعام:115]. [اعراف:137]. [يونس:33]. [هود:110]. و ساير آيات نيز كلمه به معنى وعده است النهايه بعضى در وعده عذاب و بعضى در وعده رحمت و بعضى در وعده مهلت مثل [زمر:19]. كه صريح در وعده عذاب است. در آيه [شورى:21]. ظاهرا مراد وعده تأخير عذاب است. **** * [زخرف:28]. در ماقبل اين آيه قول ابراهيم«عليه السلام» ذكر شده كه به بت پرستان فرمود: «اِنَّبى بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدوُنَ» ظاهر آن است كه «هاء» در «جعلها» راجع به برائت است وبرائت از بتها عبارت اخراى توحيد مىباشد يعنى: خدابرائت از شرك رادر فرزندان ابراهيم هميشگى فرمود تا آنها به توحيد برگردند. *[فتح:26]. جمهور مفسران آن را كلمه توحيد و بعضى سكينه گفتهاند، الميزان بعيد نمىداند روح ايمان باشد كه به تقوى امر مىكند. بعيد نيست كه بگوييم «التقوى» بيان كلمة است و اطلاق كلمه بر آن بدين لحاظ است كه تقوى اثرى است در قلب يعنى: خدا آرامش خويش را بر رسول و مؤمنان نازل فرمود و تقوى را ملازم آنها كرد آنها به تقوى لايق و اهل آن بودند. كلمات در قرآن كلمات نيز مانند كلمه در قرآن كريم مصاديقى دارد: 1- [بقره:37]. كلماتيكه آدم و زنش از خدا اخذ كرده و خدا را با آنها خواندند و خدا توبه شان را قبول كرد ظاهرا همان است كه در آيه [اعراف:23]. آمده. عياشى چهار حديث در اين باره نقل كرده در دو حديث كلمات نظير آيه اعراف است و چهارم از على «عليه السلام» است كه فرمود: كلماتيكه آدم از خدا اخذ كرد و گفت:«يارَبِاَسْئَلُكَ بِحَقِ مُحَمَّدٍ لَمّا تُبْتَ عَلَّىَ» خدا فرمود: محمد را از كجا دانستى؟ گفت: او را آنگاه كه در جنت بودم در سراپرده اعظم تو نوشته ديدم. درمجمع نقل شده: آدم ديد در عرش اسمائى معظم و مكرم نوشته شده است از آن نامها پرسيد گفته شد: اينها نامهاى كسانى است كه بهترين خلق در نزد خدااند، نامها عبارت بودند از: محمد،على، فاطمه، حسن وحسين، آدم با آنها به خدا متوسل شد تاخدا توبه او را پذيرفت. ناگفته نماند: مانعى نيست كه آدم نامهاى مقدس پنج تن عليهم السلام را با كلمات آيه فوق بزبان آورده باشد. 2- موجودات. [كهف:109]. آيه زير از اين آيه روشنتر است [لقمان:27]. آنچه به نظر مىآيد اين است كه مراد از «كَلِمات» در هر دو آيه موجودات و مخلوقات خداست، هر فرد فرد موجود اثرى از خدا است، مركب بودن دريا براى نوشتن شمارش آنها اشارهاست به اينكه بشر از تعداد و شمارش مخلوقات خداوند عاجز است چنانكه از شمارش نعتمهاى خدا، [ابراهيم:34]. ولى بى نهايت بودن مخلوقات را نمىرساند، شايد اطلاق كلمه به مخلوق از آنجهت باشد كه مخلوقات دلالت بر وجود خدا دارند مثل دلالت كلمه بر معنايش. قطع نظر از موجودات منظومه شمسى براى نمونه كافى است بدانيم كه كهكشان ما همان راه شيرى در آسمان محتواى صدميليارد ستاره است و در ميدان نفوذ تلسكوپ پنج مترى چند ميليارد كهكشان مجزا وجود دارد و در فاصله 85 ميليون سال نورى كهكشانهاى ديگرى كشف كردهاند كه هر يك داراى ميلياردها ستارهاند آنوقت ملاحظه فرماييد مخلوقات خدا چه قدر و تاكجااند(سُبْحانَ مَنْ خَلَقَ الْعالَمَ) و حتى اگر ذرات آب دريا با خود آن نوشته شود به خودش هم كفايت نخواهد كرد كجا مانده به موجودات ديگر. از اينجا است كه «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ اللهِ». معنى آيه اول: بگو اگر براى شمردن مخلوقات پروردگارم دريا مركب بود هر آينه پيش از تمام شدن موجودات دريا تمام مىشد و اگر درياى ديگرى مانند آن را به كمك مىاورديم باز تمام مىشد. آيه دوم: اگر همه درختان روى زمين قلم بودند و دريا با هفت درياى ديگر مركب مىبود (در شمارش مخلوقات خداوندى درياها تمام مىشدندولى) مخلوقات خدا تمام نمىشد حقا كه خدا عزيز و حكيم است. هفت دريا براى مثال است نه اينكه مثلا هشت دريا كفايت مىكرد. در مجمع ذيل آيه اول كلمات را: آنچه خدا از كلام و حكمتها در قدرت دارد و در ذيل آيه دوم مقدورات و معلومات خداوند گرفته كه با كلمات تعبير آورده مىشوند. در الميزان آمده: خدا با دهان سخن نمىگويد قول خدا همان فعل خداست، فعل خدا كلمه خوانده مىشود كه بر وجود خدا دلالت دارد... و از اين معلوم مىشود هر چه بوجود مىآيد و هر واقعهاى كه بوجود مىپيوندد از اين حيث كه دال بر خداست كلمه خوانده مىشود، در ذيل آيه دوم نظير اين سخن را گفته وعلت تمام نشدن كلمات را غيرمتناهى بودن آنها دانسته است. ولى چنانكه گفتيم از آيات غيرمتناهى بودن كلمات استفاده نمىشود مگر آن كه مراد از آنها مثل قول مجمع مقدورات خداوند باشد. * [بقره:124]. راجع به اين آيه در «عهد» مشروحا سخن گفتهايم، كلماتيكه ابراهيم «عليه السلام» با آنها امتحان شده در آنجا گفتهايم كه ظاهرا قربانى اسماعيل، اسكان دادن خانودهاش در سرزمين خالى مكه و نظير آنهاست و علت اطلاق كلمات بر آنها به نظر من آنست كه دلالت بر ثبات و استقامت آن حضرت داشتند. * [انعام:34]. [يونس:64]. ظاهرا مراد از كلمات در اينگونه آيات وعدههاى خداست. كلام و كلم كلام در استعمال قرآن مطلق سخن و دستور است [بقره:75]. [اعراف:144]. مىشود گفت: كلام در اين آيه مصدر است يعنى من تو را برگزيدم به دستورهاى خودم و به سخن گفتنم با تو. كَلِم به فتح كاف و كسر لام جمع كلمه است و چهاربار در قرآن آمده و شامل اسم و فعل و حرف است و به كمتر از سه كلمه اطلاق نمىشود [فاطر:10]. | راغب مىگويد: كلم تأثيرى است كه با چشم يا گوش درك شود كلام با گوش و كلم (زخم) با چشم درك مىشود «كَلَّمْتُهُ» يعنى به او زخم زدم كه اثرش ظاهر شد. در مجمع فرموده: كلم به معنى زخم است و معناى اصلى آن تأثير مىباشد كلم (زخم) اثرى است دلالت بر زخمزن دارد و كلام اثرى است دلالت بر معنى دارد. ظاهراً كلام راغب نيز به كلام مجمع راجع است. در شرح جامى گويد: علت اين تسميه آن است كه كلمه و كلام در نفوس و اذهان اثر مىكند مانند زخمها در اجسام. پس منطوق انسان را از آن جهت كلمه و كلام گويند كه در اذهان اثر مىگذارند به واسطه دلالت بر معانى خود. تكليم و تكلم هر دو به معنى سخن گفتن است و در اولى مفعول منظور است به خلاف دوم مثل [نساء:164]. خدا با موسى به طور مخصوصى سخن گفت. و مثل [نباء:38]. سخن نمىگويند مگر آنكه خدا اذنش داده است. كلمه در قرآن كلمه در قرآن به چند معنى آمده است: 1- لفظ و سخن. [توبه:74]. كه مراد كلام كفرآميز است [كهف:5]. 2- عيسى «عليه السلام» [نساء:171]. [آل عمران:45]. ظاهراً عيسى «عليه السلام» از آن جهت كلمة خوانده شده كه وجودش اثر به خصوصى بود از جانب خدا، گرچه مخلوق همه كلمات اللَّه اند ولى اين عنايت در اثر بى پدر بودن در عيسى «عليه السلام» بيشتر است. بعضى گفتهاند: علت اين تسميه آن است كه آن حضرت در اثر كلمه «كن» از جانب خدا «فيكون» شده است ولى كلمه «كن» درباره همه است [نحل:40]. درباره آدم آمده [آل عمران:59]. ولى به آدم كلمه اطلاق نشده است اقول ديگرى نيز در اين باره هست كه بايد در كتب ديگر ديد در المنار چهار وجه و در مجمع وجوهى نقل شده است. معنى آيه اول: مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و اثر خداست كه به وجود مريم انداخته و در وجود او قرار داده است. آيه دوم: اى مريم خدا به تو مژده مىدهد اثرى و فرزندى كه از جانب خدا به تو داده مىشود نام مباركش عيسى است پسر مريم. در آيه [آل عمران:39]. مجموع مفسران گفتهاند مراد از «كلمة» عيسى است يعنى اى زكريا خدا به تو مژده مىدهد يحيى را كه تصديق كننده كلمهاى از جانب خداست در اينصورت يحيى از مبشران عيسى عليهما السلام بوده است، فقط ابو عبيده قائل است كه مراد از «كلمة» كتاب يا وحى است (المنار و مجمع). 3- وعده. [يونس:19]. مراد از «كلمة» در اينجا چنانكه گفتهاند وعده است و مراد از وعده چنانكه در الميزان آمده [بقره:36]. است كه خدا به هنگام هبوط آدم اين وعده و اين مهلت را داده است وگرنه لازم بود كه در اختلاف امت اهل باطل از بين بروند در المنار گفته مراد از كلمه [يونس:93]. است كه خدا قضاوت در اختلاف را به روز قيامت موكول فرموده است در آيات: [انعام:115]. [اعراف:137]. [يونس:33]. [هود:110]. و ساير آيات نيز كلمه به معنى وعده است النهايه بعضى در وعده عذاب و بعضى در وعده رحمت و بعضى در وعده مهلت مثل [زمر:19]. كه صريح در وعده عذاب است. در آيه [شورى:21]. ظاهرا مراد وعده تأخير عذاب است. **** * [زخرف:28]. در ماقبل اين آيه قول ابراهيم«عليه السلام» ذكر شده كه به بت پرستان فرمود: «اِنَّبى بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدوُنَ» ظاهر آن است كه «هاء» در «جعلها» راجع به برائت است وبرائت از بتها عبارت اخراى توحيد مىباشد يعنى: خدابرائت از شرك رادر فرزندان ابراهيم هميشگى فرمود تا آنها به توحيد برگردند. *[فتح:26]. جمهور مفسران آن را كلمه توحيد و بعضى سكينه گفتهاند، الميزان بعيد نمىداند روح ايمان باشد كه به تقوى امر مىكند. بعيد نيست كه بگوييم «التقوى» بيان كلمة است و اطلاق كلمه بر آن بدين لحاظ است كه تقوى اثرى است در قلب يعنى: خدا آرامش خويش را بر رسول و مؤمنان نازل فرمود و تقوى را ملازم آنها كرد آنها به تقوى لايق و اهل آن بودند. كلمات در قرآن كلمات نيز مانند كلمه در قرآن كريم مصاديقى دارد: 1- [بقره:37]. كلماتيكه آدم و زنش از خدا اخذ كرده و خدا را با آنها خواندند و خدا توبه شان را قبول كرد ظاهرا همان است كه در آيه [اعراف:23]. آمده. عياشى چهار حديث در اين باره نقل كرده در دو حديث كلمات نظير آيه اعراف است و چهارم از على «عليه السلام» است كه فرمود: كلماتيكه آدم از خدا اخذ كرد و گفت:«يارَبِاَسْئَلُكَ بِحَقِ مُحَمَّدٍ لَمّا تُبْتَ عَلَّىَ» خدا فرمود: محمد را از كجا دانستى؟ گفت: او را آنگاه كه در جنت بودم در سراپرده اعظم تو نوشته ديدم. درمجمع نقل شده: آدم ديد در عرش اسمائى معظم و مكرم نوشته شده است از آن نامها پرسيد گفته شد: اينها نامهاى كسانى است كه بهترين خلق در نزد خدااند، نامها عبارت بودند از: محمد،على، فاطمه، حسن وحسين، آدم با آنها به خدا متوسل شد تاخدا توبه او را پذيرفت. ناگفته نماند: مانعى نيست كه آدم نامهاى مقدس پنج تن عليهم السلام را با كلمات آيه فوق بزبان آورده باشد. 2- موجودات. [كهف:109]. آيه زير از اين آيه روشنتر است [لقمان:27]. آنچه به نظر مىآيد اين است كه مراد از «كَلِمات» در هر دو آيه موجودات و مخلوقات خداست، هر فرد فرد موجود اثرى از خدا است، مركب بودن دريا براى نوشتن شمارش آنها اشارهاست به اينكه بشر از تعداد و شمارش مخلوقات خداوند عاجز است چنانكه از شمارش نعتمهاى خدا، [ابراهيم:34]. ولى بى نهايت بودن مخلوقات را نمىرساند، شايد اطلاق كلمه به مخلوق از آنجهت باشد كه مخلوقات دلالت بر وجود خدا دارند مثل دلالت كلمه بر معنايش. قطع نظر از موجودات منظومه شمسى براى نمونه كافى است بدانيم كه كهكشان ما همان راه شيرى در آسمان محتواى صدميليارد ستاره است و در ميدان نفوذ تلسكوپ پنج مترى چند ميليارد كهكشان مجزا وجود دارد و در فاصله 85 ميليون سال نورى كهكشانهاى ديگرى كشف كردهاند كه هر يك داراى ميلياردها ستارهاند آنوقت ملاحظه فرماييد مخلوقات خدا چه قدر و تاكجااند(سُبْحانَ مَنْ خَلَقَ الْعالَمَ) و حتى اگر ذرات آب دريا با خود آن نوشته شود به خودش هم كفايت نخواهد كرد كجا مانده به موجودات ديگر. از اينجا است كه «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ اللهِ». معنى آيه اول: بگو اگر براى شمردن مخلوقات پروردگارم دريا مركب بود هر آينه پيش از تمام شدن موجودات دريا تمام مىشد و اگر درياى ديگرى مانند آن را به كمك مىاورديم باز تمام مىشد. آيه دوم: اگر همه درختان روى زمين قلم بودند و دريا با هفت درياى ديگر مركب مىبود (در شمارش مخلوقات خداوندى درياها تمام مىشدندولى) مخلوقات خدا تمام نمىشد حقا كه خدا عزيز و حكيم است. هفت دريا براى مثال است نه اينكه مثلا هشت دريا كفايت مىكرد. در مجمع ذيل آيه اول كلمات را: آنچه خدا از كلام و حكمتها در قدرت دارد و در ذيل آيه دوم مقدورات و معلومات خداوند گرفته كه با كلمات تعبير آورده مىشوند. در الميزان آمده: خدا با دهان سخن نمىگويد قول خدا همان فعل خداست، فعل خدا كلمه خوانده مىشود كه بر وجود خدا دلالت دارد... و از اين معلوم مىشود هر چه بوجود مىآيد و هر واقعهاى كه بوجود مىپيوندد از اين حيث كه دال بر خداست كلمه خوانده مىشود، در ذيل آيه دوم نظير اين سخن را گفته وعلت تمام نشدن كلمات را غيرمتناهى بودن آنها دانسته است. ولى چنانكه گفتيم از آيات غيرمتناهى بودن كلمات استفاده نمىشود مگر آن كه مراد از آنها مثل قول مجمع مقدورات خداوند باشد. * [بقره:124]. راجع به اين آيه در «عهد» مشروحا سخن گفتهايم، كلماتيكه ابراهيم «عليه السلام» با آنها امتحان شده در آنجا گفتهايم كه ظاهرا قربانى اسماعيل، اسكان دادن خانودهاش در سرزمين خالى مكه و نظير آنهاست و علت اطلاق كلمات بر آنها به نظر من آنست كه دلالت بر ثبات و استقامت آن حضرت داشتند. * [انعام:34]. [يونس:64]. ظاهرا مراد از كلمات در اينگونه آيات وعدههاى خداست. كلام و كلم كلام در استعمال قرآن مطلق سخن و دستور است [بقره:75]. [اعراف:144]. مىشود گفت: كلام در اين آيه مصدر است يعنى من تو را برگزيدم به دستورهاى خودم و به سخن گفتنم با تو. كَلِم به فتح كاف و كسر لام جمع كلمه است و چهاربار در قرآن آمده و شامل اسم و فعل و حرف است و به كمتر از سه كلمه اطلاق نمىشود [فاطر:10]. | ||
===ریشههای [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]=== | |||
<qcloud htmlpre='ریشه_'> | |||
ه:100, هم:75, من:68, ل:68, لا:66, ک:64, ب:58, الله:55, وله:55, اله:54, ربب:50, ف:44, قول:40, کون:35, على:35, حقق:35, انن:34, ها:33, فى:33, ان:31, لو:30, نا:29, ى:28, انس:26, ما:26, کفر:23, سبق:23, بدل:22, الا:22, الذين:22, الى:21, اتى:20, يوم:20, علم:20, رسل:20, تمم:19, هو:18, سمع:18, بين:18, بشر:18, حرف:18, جعل:17, صدق:17, نفد:17, امن:17, کلم:17, اخر:17, کتب:16, لم:16, موسى:16, بحر:16, ذلک:16, مثل:16, قضى:16, طيب:16, ايى:15, قد:15, رئى:15, روح:15, جىء:15, ارض:15, بعد:15, لن:15, او:15, عن:15, مهد:15, وضع:15, قوم:15, تبع:15, ائى:15, کم:15, خرج:14, هدى:14, عذب:14, کيف:14, لعل:14, مريم:14, نصر:14, ا:14, هذا:14, شجر:14, ملک:14, سفل:14, ثلث:14, اذن:14, نفس:13, فوه:13, خبث:13, موت:13, نذر:13, قبل:13, سوى:13, صلح:13, ذکر:13, اوى:13, علو:13, خلف:13, بنو:13, لئک:13, بعض:13, اذ:13, عبد:13, عقب:13, لما:13, فسد:13, قطع:13, لقى:13, عدل:13, عمل:13, حتى:13, اخذ:13, رفع:13, الک:13, ثم:13, رحم:13, نن:13, فرق:13, دنو:13, کهل:13, لزم:12, اجل:12, سمو:12, خلق:12, مدد:12, توب:12, نور:12, ذا:12, قرب:12, اهل:12, رود:12, کبر:12, بل:12, ظلم:12, وقت:12, بقى:12, سبل:12, ن:12, مرى:12, بغى:12, وقى:12, صعد:12, بطل:12, قدس:12, فصل:12, قسو:12, لکن:12, عزز:12, هود:12, جور:12, صفف:12, نزل:12, نهى:12, جهنم:12, هى:12, عدد:11, کره:11, دبر:11, صرف:11, يحيى:11, هن:11, حشر:11, کلل:11, وسم:11, سلط:11, صوم:11, ليل:11, ايد:11, سبح:11, عيسى:11, حسن:11, انت:11, بلى:11, دبب:11, کلا:11, يدى:11, قصص:11, خسء:11, جرم:11, ترک:11, وجد:11, ملء:11, شهد:11, دخل:11, ابو:11, ختم:11, سبع:11, جمع:11, اولى:11, برک:11, جند:11, اسلام:11, يا:11, شرک:11, ابراهيم:11, امم:11, مسيح:11, اول:11, نسى:11, قلب:11, آدم:11, التى:11, اصل:11, رمز:11, جثث:11, سود:11, وحى:11, فسق:11, حول:11, صبو:11, نظر:11, رجل:11, ورى:11, وجه:11, سوف:11, سلم:11, بلغ:11, ضرب:11, خسر:11, وحد:11, س:11, قدر:11, بلو:11, بوب:11, بطن:11, حظظ:11, نقذ:11, نبو:11, وذر:11, حصر:11, ذات:11, لبب:11, کثر:11, حين:11, اذا:11, عصو:11, شور:11, دون:11, کذب:11, ضلل:11, طوع:11, الذى:11, لدى:11, اسرائيل:11, حيى:11, ولد:10, ثبت:10, قنت:10, مکر:10, خور:10, اکل:10, خلص:10, جبل:10, خلد:10, يى:10, همم:10, درج:10, ام:10, شىء:10, ذوق:10, اذى:10, عصى:10, فوز:10, برزخ:10, عظم:10, فوق:10, غرب:10, صدر:10, رجع:10, لعن:10, صحب:10, محو:10, جنن:10, سوء:10, صوب:10, ذلکم:10, لحد:10, وثق:10, حکم:10, بهت:10, فرع:10, زکو:10, نفخ:10, فضل:10, مکن:10, صفو:10, سکن:10, شرق:10, غير:10, قلل:10, صبر:10, شکر:10, شقو:10, امر:10 | |||
</qcloud> | |||
== کلمات مشتق شده در قرآن == | == کلمات مشتق شده در قرآن == |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۱
تکرار در قرآن: ۷۵(بار)
قاموس قرآن
راغب مىگويد: كلم تأثيرى است كه با چشم يا گوش درك شود كلام با گوش و كلم (زخم) با چشم درك مىشود «كَلَّمْتُهُ» يعنى به او زخم زدم كه اثرش ظاهر شد. در مجمع فرموده: كلم به معنى زخم است و معناى اصلى آن تأثير مىباشد كلم (زخم) اثرى است دلالت بر زخمزن دارد و كلام اثرى است دلالت بر معنى دارد. ظاهراً كلام راغب نيز به كلام مجمع راجع است. در شرح جامى گويد: علت اين تسميه آن است كه كلمه و كلام در نفوس و اذهان اثر مىكند مانند زخمها در اجسام. پس منطوق انسان را از آن جهت كلمه و كلام گويند كه در اذهان اثر مىگذارند به واسطه دلالت بر معانى خود. تكليم و تكلم هر دو به معنى سخن گفتن است و در اولى مفعول منظور است به خلاف دوم مثل [نساء:164]. خدا با موسى به طور مخصوصى سخن گفت. و مثل [نباء:38]. سخن نمىگويند مگر آنكه خدا اذنش داده است. كلمه در قرآن كلمه در قرآن به چند معنى آمده است: 1- لفظ و سخن. [توبه:74]. كه مراد كلام كفرآميز است [كهف:5]. 2- عيسى «عليه السلام» [نساء:171]. [آل عمران:45]. ظاهراً عيسى «عليه السلام» از آن جهت كلمة خوانده شده كه وجودش اثر به خصوصى بود از جانب خدا، گرچه مخلوق همه كلمات اللَّه اند ولى اين عنايت در اثر بى پدر بودن در عيسى «عليه السلام» بيشتر است. بعضى گفتهاند: علت اين تسميه آن است كه آن حضرت در اثر كلمه «كن» از جانب خدا «فيكون» شده است ولى كلمه «كن» درباره همه است [نحل:40]. درباره آدم آمده [آل عمران:59]. ولى به آدم كلمه اطلاق نشده است اقول ديگرى نيز در اين باره هست كه بايد در كتب ديگر ديد در المنار چهار وجه و در مجمع وجوهى نقل شده است. معنى آيه اول: مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و اثر خداست كه به وجود مريم انداخته و در وجود او قرار داده است. آيه دوم: اى مريم خدا به تو مژده مىدهد اثرى و فرزندى كه از جانب خدا به تو داده مىشود نام مباركش عيسى است پسر مريم. در آيه [آل عمران:39]. مجموع مفسران گفتهاند مراد از «كلمة» عيسى است يعنى اى زكريا خدا به تو مژده مىدهد يحيى را كه تصديق كننده كلمهاى از جانب خداست در اينصورت يحيى از مبشران عيسى عليهما السلام بوده است، فقط ابو عبيده قائل است كه مراد از «كلمة» كتاب يا وحى است (المنار و مجمع). 3- وعده. [يونس:19]. مراد از «كلمة» در اينجا چنانكه گفتهاند وعده است و مراد از وعده چنانكه در الميزان آمده [بقره:36]. است كه خدا به هنگام هبوط آدم اين وعده و اين مهلت را داده است وگرنه لازم بود كه در اختلاف امت اهل باطل از بين بروند در المنار گفته مراد از كلمه [يونس:93]. است كه خدا قضاوت در اختلاف را به روز قيامت موكول فرموده است در آيات: [انعام:115]. [اعراف:137]. [يونس:33]. [هود:110]. و ساير آيات نيز كلمه به معنى وعده است النهايه بعضى در وعده عذاب و بعضى در وعده رحمت و بعضى در وعده مهلت مثل [زمر:19]. كه صريح در وعده عذاب است. در آيه [شورى:21]. ظاهرا مراد وعده تأخير عذاب است. **** * [زخرف:28]. در ماقبل اين آيه قول ابراهيم«عليه السلام» ذكر شده كه به بت پرستان فرمود: «اِنَّبى بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدوُنَ» ظاهر آن است كه «هاء» در «جعلها» راجع به برائت است وبرائت از بتها عبارت اخراى توحيد مىباشد يعنى: خدابرائت از شرك رادر فرزندان ابراهيم هميشگى فرمود تا آنها به توحيد برگردند. *[فتح:26]. جمهور مفسران آن را كلمه توحيد و بعضى سكينه گفتهاند، الميزان بعيد نمىداند روح ايمان باشد كه به تقوى امر مىكند. بعيد نيست كه بگوييم «التقوى» بيان كلمة است و اطلاق كلمه بر آن بدين لحاظ است كه تقوى اثرى است در قلب يعنى: خدا آرامش خويش را بر رسول و مؤمنان نازل فرمود و تقوى را ملازم آنها كرد آنها به تقوى لايق و اهل آن بودند. كلمات در قرآن كلمات نيز مانند كلمه در قرآن كريم مصاديقى دارد: 1- [بقره:37]. كلماتيكه آدم و زنش از خدا اخذ كرده و خدا را با آنها خواندند و خدا توبه شان را قبول كرد ظاهرا همان است كه در آيه [اعراف:23]. آمده. عياشى چهار حديث در اين باره نقل كرده در دو حديث كلمات نظير آيه اعراف است و چهارم از على «عليه السلام» است كه فرمود: كلماتيكه آدم از خدا اخذ كرد و گفت:«يارَبِاَسْئَلُكَ بِحَقِ مُحَمَّدٍ لَمّا تُبْتَ عَلَّىَ» خدا فرمود: محمد را از كجا دانستى؟ گفت: او را آنگاه كه در جنت بودم در سراپرده اعظم تو نوشته ديدم. درمجمع نقل شده: آدم ديد در عرش اسمائى معظم و مكرم نوشته شده است از آن نامها پرسيد گفته شد: اينها نامهاى كسانى است كه بهترين خلق در نزد خدااند، نامها عبارت بودند از: محمد،على، فاطمه، حسن وحسين، آدم با آنها به خدا متوسل شد تاخدا توبه او را پذيرفت. ناگفته نماند: مانعى نيست كه آدم نامهاى مقدس پنج تن عليهم السلام را با كلمات آيه فوق بزبان آورده باشد. 2- موجودات. [كهف:109]. آيه زير از اين آيه روشنتر است [لقمان:27]. آنچه به نظر مىآيد اين است كه مراد از «كَلِمات» در هر دو آيه موجودات و مخلوقات خداست، هر فرد فرد موجود اثرى از خدا است، مركب بودن دريا براى نوشتن شمارش آنها اشارهاست به اينكه بشر از تعداد و شمارش مخلوقات خداوند عاجز است چنانكه از شمارش نعتمهاى خدا، [ابراهيم:34]. ولى بى نهايت بودن مخلوقات را نمىرساند، شايد اطلاق كلمه به مخلوق از آنجهت باشد كه مخلوقات دلالت بر وجود خدا دارند مثل دلالت كلمه بر معنايش. قطع نظر از موجودات منظومه شمسى براى نمونه كافى است بدانيم كه كهكشان ما همان راه شيرى در آسمان محتواى صدميليارد ستاره است و در ميدان نفوذ تلسكوپ پنج مترى چند ميليارد كهكشان مجزا وجود دارد و در فاصله 85 ميليون سال نورى كهكشانهاى ديگرى كشف كردهاند كه هر يك داراى ميلياردها ستارهاند آنوقت ملاحظه فرماييد مخلوقات خدا چه قدر و تاكجااند(سُبْحانَ مَنْ خَلَقَ الْعالَمَ) و حتى اگر ذرات آب دريا با خود آن نوشته شود به خودش هم كفايت نخواهد كرد كجا مانده به موجودات ديگر. از اينجا است كه «لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ اللهِ». معنى آيه اول: بگو اگر براى شمردن مخلوقات پروردگارم دريا مركب بود هر آينه پيش از تمام شدن موجودات دريا تمام مىشد و اگر درياى ديگرى مانند آن را به كمك مىاورديم باز تمام مىشد. آيه دوم: اگر همه درختان روى زمين قلم بودند و دريا با هفت درياى ديگر مركب مىبود (در شمارش مخلوقات خداوندى درياها تمام مىشدندولى) مخلوقات خدا تمام نمىشد حقا كه خدا عزيز و حكيم است. هفت دريا براى مثال است نه اينكه مثلا هشت دريا كفايت مىكرد. در مجمع ذيل آيه اول كلمات را: آنچه خدا از كلام و حكمتها در قدرت دارد و در ذيل آيه دوم مقدورات و معلومات خداوند گرفته كه با كلمات تعبير آورده مىشوند. در الميزان آمده: خدا با دهان سخن نمىگويد قول خدا همان فعل خداست، فعل خدا كلمه خوانده مىشود كه بر وجود خدا دلالت دارد... و از اين معلوم مىشود هر چه بوجود مىآيد و هر واقعهاى كه بوجود مىپيوندد از اين حيث كه دال بر خداست كلمه خوانده مىشود، در ذيل آيه دوم نظير اين سخن را گفته وعلت تمام نشدن كلمات را غيرمتناهى بودن آنها دانسته است. ولى چنانكه گفتيم از آيات غيرمتناهى بودن كلمات استفاده نمىشود مگر آن كه مراد از آنها مثل قول مجمع مقدورات خداوند باشد. * [بقره:124]. راجع به اين آيه در «عهد» مشروحا سخن گفتهايم، كلماتيكه ابراهيم «عليه السلام» با آنها امتحان شده در آنجا گفتهايم كه ظاهرا قربانى اسماعيل، اسكان دادن خانودهاش در سرزمين خالى مكه و نظير آنهاست و علت اطلاق كلمات بر آنها به نظر من آنست كه دلالت بر ثبات و استقامت آن حضرت داشتند. * [انعام:34]. [يونس:64]. ظاهرا مراد از كلمات در اينگونه آيات وعدههاى خداست. كلام و كلم كلام در استعمال قرآن مطلق سخن و دستور است [بقره:75]. [اعراف:144]. مىشود گفت: كلام در اين آيه مصدر است يعنى من تو را برگزيدم به دستورهاى خودم و به سخن گفتنم با تو. كَلِم به فتح كاف و كسر لام جمع كلمه است و چهاربار در قرآن آمده و شامل اسم و فعل و حرف است و به كمتر از سه كلمه اطلاق نمىشود [فاطر:10].
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
کَلِمَاتٍ | ۱ |
کَلاَمَ | ۳ |
يُکَلِّمُنَا | ۱ |
بِکَلِمَاتٍ | ۱ |
يُکَلِّمُهُمُ | ۲ |
کَلَّمَ | ۲ |
بِکَلِمَةٍ | ۲ |
تُکَلِّمَ | ۲ |
يُکَلِّمُ | ۱ |
کَلِمَةٍ | ۲ |
الْکَلِمَ | ۳ |
تَکْلِيماً | ۱ |
کَلِمَتُهُ | ۱ |
تُکَلِّمُ | ۱ |
لِکَلِمَاتِ | ۳ |
کَلَّمَهُمُ | ۱ |
کَلِمَةُ | ۱۰ |
لِکَلِمَاتِهِ | ۲ |
کَلَّمَهُ | ۲ |
بِکَلاَمِي | ۱ |
يُکَلِّمُهُمْ | ۱ |
کَلِمَاتِهِ | ۱ |
بِکَلِمَاتِهِ | ۳ |
کَلِمَةَ | ۳ |
کَلِمَةٌ | ۶ |
تَکَلَّمُ | ۱ |
کُلِّمَ | ۱ |
کَلِمَةً | ۳ |
کَلِمَاتُ | ۲ |
أُکَلِّمَ | ۱ |
نُکَلِّمُ | ۱ |
تُکَلِّمُونِ | ۱ |
نَتَکَلَّمَ | ۱ |
تُکَلِّمُهُمْ | ۱ |
يَتَکَلَّمُ | ۱ |
الْکَلِمُ | ۱ |
تُکَلِّمُنَا | ۱ |
کَلِمَتُنَا | ۱ |
يُکَلِّمَهُ | ۱ |
بِکَلِمَاتِ | ۱ |
يَتَکَلَّمُونَ | ۱ |