تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۹: تفاوت میان نسخهها
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۱۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۳: | خط ۳: | ||
__TOC__ | __TOC__ | ||
==وجوه مختلف درباره مراد از «آن که در آتش است»، در آيه شريفه== | |||
«'''فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِى أَن بُورِك مَن فى النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ'''»: | |||
يعنى: وقتى نزد آتش آمد و آن جا حاضر شد، ندايى به گوشش خورد كه: «أن بُورِكَ...». ( كلمۀ «بُورِكَ»، مجهول ماضى از «بَرَكَ» در باب مفاعله - مباركة - است. (مترجم) | |||
يعنى وقتى نزد آتش آمد و | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۷ </center> | ||
و | و «مباركه» به معناى دادن خير بسيار است. گفته مى شود: «بَارَكَهُ»، و نيز «بَارَكَ عَلَيه»، و همچنين «بَارَكَ فِيهِ»، يعنى خير بسيارى به او پوشانيد و خلعت بسيارى به او آويخت. | ||
و اما | در سوره «طه»، وقتى در داستان موسى «عليه السّلام» به اين جا مى رسد، به جاى اين جمله در اين كه «چه ندايى از آتش برخاست»، فرموده: «فَلَمَّا أتَيهَا نُودِىَ يَا مُوسَى * إنِّى أنَا رَبُّكَ فَاخلَع نَعلَيكَ إنَّكَ بِالوَادِ المُقَدَّسِ طُوىً * وَ أنَا أختَرتُكَ فَاستَمِع لِمَا يُوحَى». | ||
بعضى گفته اند: | |||
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از | از اين بيان چنين به نظر مى رسد كه منظور از «مَن حَولَهَا» در آيه مورد بحث، كسى است كه پيرامون آتش بوده، كه يا موسى به تنهايى بوده، يا اگر غير از او نيز بوده، موسى هم بوده است. و مراد از «مباركه» او، همان برگزيدن او بعد از تقديس او است. | ||
بعضى ديگر به عكس گفته | |||
و اما اين كه مراد از «مَن فِى النَّار: آن كه در آتش است»، كيست؟ | |||
بعضى گفته اند: «خداست»، و معنايش اين است كه: مبارك است آن كسى كه سلطان و قدرتش در آتش ظهور كرده. چون صداى گفتگو از درخت بر مى خاست. درختى كه به شهادت آيات سوره قصص، آتش اطرافش را احاطه كرده بود. و بنا به گفته اين مفسر، معناى آيه اين مى شود كه: | |||
«مبارك است آن كسى كه با كلام خود از آتش براى تو تجلى كرد و خير كثير به تو داد». آن وقت، جملۀ «وَ سُبحَانَ اللّهِ رَبِّ العَالَمِين»، تنزيه خداست از اين كه جسم يا جسمانى باشد و مكان بدو احاطه يابد، و يا در دسترس حوادث قرار گيرد. نه اين كه منظور از آن، به شگفت درآوردن موسى باشد، كه بعضی ها گفته اند. | |||
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از «مَن فِى النَّار»، ملائكه اى است كه در آتش حاضر بوده اند، همچنانكه مراد از «مَن حَولَهَا»، موسى «عليه السّلام» است. | |||
بعضى ديگر به عكس گفته اند. يعنى گفته اند: مراد از جملۀ اوّلى، موسى «عليه السّلام»، و مراد از دومى، ملائكه است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۸ </center> | ||
بعضى هم گفته اند: در كلام تقديرى هست و اصل آن | بعضى هم گفته اند: در كلام تقديرى هست و اصل آن «بُورَكَ مَن فِى المَكَانِ الَّذِى فِيهِ النّار» بوده. يعنى مبارك است آن كسى كه در مكانى قرار دارد، كه آتش در آن مكان است. و مقصود از آن مكان، بقعه مباركه اى است كه درخت در آن قرار داشته است، و در سوره «قصص»، نام آن بقعه آمده. و مراد از «مَن فِيهَا»، موسى «عليه السّلام» است، و مقصود از «مَن حَولَهَا»، انبيايى هستند كه از آل ابراهيم و از بنى اسرائيل، در پيرامون آن بقعه، يعنى سرزمين شام منزل گزيده اند. | ||
بعضى ديگر گفته اند: مراد از | |||
بعضى ديگر گفته اند: مراد از | بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَن فِى النّار»، نور خداى تعالى، و مراد از «مَن حَولَهَا»، موسى «عليه السّلام» است. | ||
خداى | بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَن فِى النّار»، درخت است كه در احاطه آتش قرار داشت. و مراد از «مَن حَولَهَا»، ملائكه اى است كه خداى را تسبيح مى گفته اند. ليكن بيشتر اين وجوه، تفسير به رأى است، كه از نظر خواننده مخفى نمى باشد. | ||
وَ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا | |||
«'''يَا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ'''»: | |||
و در | |||
خداى تعالى، در اين جمله، خود را براى موسى معرفى مى كند، تا بداند آن كسى كه دارد با او سخن مى گويد، پروردگار متعال اوست. پس اين آيه در اين سوره، در برابر آيه «نُودِىَ أن يَا مُوسَى إنّى أنَا رَبُّكَ فَاخلَع...» مى باشد، كه خواننده بايد به سوره «طه» مراجعه نموده، و در آن دقت كند. | |||
«'''وَ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَآهَا تهْتزُّ كَأَنّهَا جَانُّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب'''»: | |||
كلمۀ «تَهتَزُّ» از اهتزاز است، كه به معناى تحريك به شدت است، و «جانّ»، به معناى مار كوچكى است كه به سرعت مى دود، و «مُدبِراً»، از إدبار است كه خلاف اقبال را معنا مى دهد، و «يُعَقِّب» از تعقيب است، كه به معناى حمله بعد از فرار است. يعنى كسى كه دشمن را تعقيب مى كند، اگر دشمن فرار كرد و دوباره حمله كرد، او هم حمله كند. | |||
و در آيه، حذف و ايجازى به كار رفته، كه «فا»ى فصيحه از آن خبر مى دهد. چون بعد از آن كه فرمود: «عصايت را بينداز»، به دنبالش فرمود: پس همين كه ديد به شدت به حركت در آمد، و از كلمۀ «پس همين كه» فهميده مى شود كه تقدير كلام چنين بوده: | |||
عصايت را بينداز. پس همين كه عصايش را افكند و ناگهان به صورت اژدهايى آشكار شده در آمد كه داشت به شدت حركت مى كرد و مثل يك مار كوچك جست و خيز مى كرد - چون آن را بديد كه به شدت حركت مى كند - رو به عقب فرار كرد... | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۸۹ </center> | ||
در | ==وجه تفاوت تعبیر عصای موسی«ع»، به «ثعبان» و «جانّ»، در دو سوره قرآن== | ||
جواب از اين | در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن، اين است كه: چرا در دو سوره «اعراف» و «شُعَراء»، در مورد همين داستان، عصاى زنده شده را «ثعبان مبين» خواند، كه نام مار بسيار بزرگ و عظيم الجثه است، ولى در اين سوره آن را به «جانّ»، كه نام مار كوچك است، تشبيه كرده است؟ | ||
بعضى ديگر در رفع اين منافات دو جور | |||
ليكن اين وجه درست | جواب از اين سؤال، اين است كه: تشبيه تنها از نظر اهتزاز و سرعت حركت و اضطراب است، نه از نظر كوچكى و بزرگى. چون آنچه مايه شگفتى است، اين است كه يك چوبدستى به صورت اژدهايى، به صورت هاى عظيم الجثه و هول انگيز در آيد. آن وقت بر خلاف اژدهاهاى ديگر، مانند يك مار كوچك جست و خيز كند و به سرعت آن بدود، و نخواسته است خود «عصا» و يا «ثُعبان» را به خود «جان» تشبيه كند. | ||
بعضى ديگر در رفع اين منافات دو جور تشبيه، گفته اند به اين كه: عصاى موسى به صور مختلفى در مى آمد.، در اولين بار، به صورت مارى كوچك در آمد، كه در سوره «طه» از آن خبر داده، مى فرمايد: «فَألقَيهَا فَإذَا هِىَ حَيّةٌ تَسعَى»، و در موقعى كه پيش روى فرعون آن را به زمين انداخت، به صورت اژدهايى آشكار در آمد، همچنان كه در سوره «اعراف» و «شُعراء» آمده است. | |||
اين | |||
و | ليكن اين وجه درست نيست، هر چند از نظر سياق آيات، وجه خوبى است، ولى اين اشكال بر آن وارد است كه: يا مى گويى عصا مار نشد، كه صحيح است و يا مى گويى مار شد كه در اين صورت معنا ندارد بفرمايد مار، مثل مار شد. | ||
به خلاف وجهى كه ما گفتيم. چون در وجه ما، تشبيه به مار، تنها از نظر سرعت جست و خيز است. گويا فرموده: عصا اژدها شد، اژدهايى كه از نظر سرعت جست و خيز، گويى مار كوچكى است. پس وجهى كه در دفع اشكال مورد اعتماد است، همان وجه گذشته است. | |||
==معنای این که فرمود: «رسولان، نزد من نمی ترسند»== | |||
«'''يَا مُوسَى لا تخَف إِنّى لا يَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ'''»: | |||
اين جمله، حكايت خود آن خطابى است كه در آن جا - يعنى در كنار آتش طور - صدور يافته. پس در معناى اين است كه: «قَالَ اللّهُ يَا مُوسَى لَا تَخَف...: خداى تعالى فرمود: اى موسى! نترس، كه رسولان نزد من نمى ترسند». | |||
و جملۀ «لَا تَخَف»، نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنی ها كه ممكن است پيش بيايد، امنيت مى دهد و مى رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است، هيچ مكروهى به او نمى رسد. نه از ناحيه عصا و نه از غير آن. و به همين جهت، نهى مزبور را تعليل كرد به اين كه: «چون رسولان در حضور من نمى ترسند». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۰ </center> | ||
وجه تعليل اين است كه : | وجه تعليل اين است كه: كلمۀ «لَدَىَّ» در اين جمله مى فهماند كه مقام قرب و حضور، ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود. مؤيد اين تعليل، اين است كه در سوره «قصص»، به جاى اين عبارت فرموده: «إنَّكَ مِنَ الآمِنِين: همانا تو از ايمنانى». | ||
و اما | |||
و اما اين كه خداى تعالى به او فرمود: | پس در نتيجه، از آيه مورد بحث، اين معنا به دست مى آيد كه: از هيچ چيز مترس، چون تو از مرسلان هستى، و مرسلان - كه در مقام قرب مايند - از هر گزندى ايمن اند و ايمنى با ترس جمع نمى شود. | ||
و اما اين كه موسى كه از بزرگان و مُرسلان بود، چرا از عصا كه به صورتى هائل و هول انگيز، يعنى مارى پر جست و خيز در آمده بود، ترسيد؟ | |||
آنچه درباره اين استثناء مى توان گفت - و خدا داناتر است - اين است كه بعد از | |||
جوابش اين است كه: اين اثر طبيعت و جبلّت آدمى است كه وقتى به منظره اى هول انگيز، آن هم بى سابقه بر مى خورد، كه هيچ راهى براى دفع آن به نظرش نمى رسد، مگر فرار كردن. قهرا پا به فرار مى گذارد. | |||
مخصوصا كسى كه هيچ سلاحى براى دفاع ندارد. عصايى هم كه تنها سلاح او بوده، خود به آن صورت هول انگيز در آمده. قبلا هم از ناحيه خدا دستورى نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شد، فرار مكن، و در جاى خود بايست، بلكه تنها اين دستور رسيده بود كه: «ألقِ عَصَاكَ»، و او هم امتثال كرد و معلوم است كه فرار از خطرهاى بزرگ، آن هم از كسى كه دافع و چاره اى جز فرار ندارد، جزو ترس هاى مذموم نيست، تا كسى موسى را به داشتن آن مذمت كند. | |||
و اما اين كه خداى تعالى به او فرمود: «إنِّى لَا يَخَافُ لَدَىَّ المُرسَلُون»: انبياء و مرسلين، مادامى كه در جوار پروردگارشان هستند، از چيزى نمى ترسند، اين كرامت خود ايشان و از ناحيه خودشان نيست - تا چون موسى نداشت، بگوييم رسولى ناقص بوده - بلكه اين فضيلت را به تعليم و تأديب خدا به دست مى آورده اند و چون آن شب، يعنى شب طور، اولين موقفى بود كه خدا موسى را به مقام قرب خود برد و افتخار هم سخنى و رسالت و كرامت خود را به وى اختصاص داد، لذا اين دستورش كه فرمود: «لَا تَخَف إنَّكَ مِنَ الآمِنِين». و آيه ديگر كه فرمود: «لَا تَخَف إنِّى لَا يَخَافُ لَدَىَّ المُرسَلُون»، همه همان تعليم و تأديب الهى است، نه مذمت و سرزنش. | |||
«'''إِلَّا مَن ظلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسنَا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنى غَفُورٌ رَّحِيمٌ'''»: | |||
آنچه درباره اين استثناء مى توان گفت - و خدا داناتر است - اين است كه: بعد از آن كه در آيه قبلى، خبر داد كه مرسلين ايمن اند و ترسى ندارند، از اين خبر فهميده شد كه غير مرسلين، همه اهل ظلم اند و ايمن از عذاب نيستند و بايد بترسند. و چون اين مفهوم به كليتش درست نبود، لذا در اين آيه، اهل توبه را از بين غير مرسلين، يعنى از اهل ظلم استثناء كرده، فهماند كه اهل توبه به خاطر اين كه توبه كردند و ظلم خود را - كه همان سوء بوده باشد - به حُسن مبدل كردند، مغفور و مرحوم اند، و آن ها هم مانند مرسلين، خوفى ندارند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۱ </center> | ||
بنابراين، استثناء اهل توبه از بين مرسلين، با اين كه داخل آنان نبودند، استثناء منقطع است. و مراد از «ظلم» هم، مطلق نافرمانى خدا، و مراد از «حُسن بعد از سُوء» هم، توبه بعد از معصيت و يا عمل صالح بعد از عمل سوء است. | |||
وَ أَدْخِلْ يَدَك فى جَيْبِك | |||
در اين | و معناى آيه مورد بحث، اين است كه: هرچند گفتيم غير انبياء همه ظالم اند، وليكن كسى كه با ارتكاب گناه ظلم مى كند و سپس آن گناه و سوء را مبدّل به حُسن مى سازد، يعنى توبه مى كند يا عمل صالحى انجام مى دهد، من كه غفور و رحيمم، ظلم او را مى آمرزم و به او ترحم مى كنم. پس او نيز نبايد بعد از اين، از چيزى بترسد. | ||
اولا: | |||
و ثانيا: | «'''وَ أَدْخِلْ يَدَك فى جَيْبِك تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سُوءٍ'''»: | ||
فَلَمَّا جَاءَتهُمْ | |||
در اين آيه، كلمه «سُوء» به برص - كه يك نوع بيمارى خطرناك پوستى است - تفسير شده، كه قبلا هم ذكرش گذشت و ممكن است از سياق استظهار شود كه: | |||
وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَيْقَنَتْهَا | |||
راغب گفته است : | اولا: جملۀ «فِى تِسعِ آيَاتٍ إلَى فِرعَونَ وَ قَومِهِ»، حال از دو معجزه عصا و يد بيضا باشد، و معنا چنين باشد كه: اى موسى! تو عصايت را بينداز و دستت را به گريبان كن، در حالى كه اين دو معجزه، دو تا از نُه معجزه اى باشد كه براى دعوت فرعون و قومش به تو داديم. | ||
و ثانيا: اين كه دو معجزه مذكور، دو تا از آن نُه معجزه باشد كه ما در تفسير آيه «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى تِسعَ آيَاتٍ بَيّنَاتٍ» درباره اين كه اين نُه معجزه كدام است، بحث مفصلى كرديم، و بقيه الفاظ آيه روشن است. | |||
«'''فَلَمَّا جَاءَتهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ'''»: | |||
كلمه «مُبصِرَة»، به معناى واضح و روشن است و اين كه در مقابل گفتند: «هَذَا سِحرٌ مُبِين»، در حقيقت اهانتى بوده كه به آيات خدا كردند و دلالت واضح آن ها را بر حقانيت دعوت موسى، به هيچ گرفتند و حتى نسبت به عدد آن ها هم توجهى نكردند و جز به اين مقدار كه اين كارها هم كارى است، عنايتى بدان نورزيدند. | |||
«'''وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا....'''»: | |||
راغب گفته است: كلمۀ «جحد»، به معناى انكار چيزى است كه در دل ثبوتش مسلّم شده، و يا اثبات چيزی است كه در قلب نفى آن، به ثبوت رسيده است، و كلمه «استيقان» و «يقين»، هر دو به يك معناست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۲ </center> | ||
<span id='link331'><span> | <span id='link331'><span> | ||
==آيات ۱۵ - | |||
وَ لَقَدْ | ==آيات ۱۵ - ۴۴ سوره نمل == | ||
وَ وَرِث | وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْماً وَ قَالا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ(۱۵) | ||
وَ حُشِرَ | |||
حَتى إِذَا أَتَوْا عَلى وَادِ النَّمْلِ قَالَت نَمْلَةٌ | وَ وَرِث سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاس عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيرِ وَ أُوتِينَا مِن كُلِّ شئ إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْفَضلُ الْمُبِينُ(۱۶) | ||
فَتَبَسمَ ضاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ | |||
وَ تَفَقَّدَ | وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الانسِ وَ الطَّيرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(۱۷) | ||
لاُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شدِيداً أَوْ | |||
فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ | حَتى إِذَا أَتَوْا عَلى وَادِ النَّمْلِ قَالَت نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۸) | ||
وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ | فَتَبَسمَ ضاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنى أَنْ أَشكُرَ نِعْمَتَك الَّتى أَنْعَمْت عَلىَّ وَ عَلى وَلِدَى وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنى بِرَحْمَتِك فى عِبَادِك الصالِحِينَ(۱۹) | ||
اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ | وَ تَفَقَّدَ الطَّيرَ فَقَالَ مَا لىَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغَائبِينَ(۲۰) | ||
اذْهَب | لاُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شدِيداً أَوْ لأذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنى بِسُلْطانٍ مُّبِينٍ(۲۱) | ||
قَالَت | |||
إِنَّهُ مِن | فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ(۲۲) | ||
قَالَت | إِنِّى وَجَدتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَت مِن كُلِّ شئٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ(۲۳) | ||
قَالُوا | |||
وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمَالَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِ السبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ(۲۴) | |||
أَلَّا يَسجُدُوا للَّهِ الَّذِى يخْرِجُ الْخَب ءَ فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ(۲۵) | |||
اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (۲۶) | |||
قَالَ سنَنظرُ أَصدَقْت أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ(۲۷) | |||
اذْهَب بِّكِتَابى هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنهُمْ فَانظُرْ مَا ذَا يَرْجِعُونَ(۲۸) | |||
قَالَت يَا أَيهَا الْمَلَؤُا إِنِّى أُلْقِىَ إِلىَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ(۲۹) | |||
إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(۳۰) | |||
أَلَّا تَعْلُوا عَلىَّ وَ أْتُونى مُسلِمِينَ(۳۱) | |||
قَالَت يَا أَيهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونى فى أَمْرِى مَا كنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتى تَشهَدُونِ(۳۲) | |||
قَالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شدِيدٍ وَ الاَمْرُ إِلَيْكِ فَانظرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ(۳۳) | |||
قَالَت إِنَّ الْمُلُوك إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَلِك يَفْعَلُونَ(۳۴) | قَالَت إِنَّ الْمُلُوك إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَلِك يَفْعَلُونَ(۳۴) | ||
وَ | |||
فَلَمَّا جَاءَ | وَ إِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسلُونَ(۳۵) | ||
ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُنُودٍ لا قِبَلَ لهَُم بهَا وَ | |||
قَالَ | فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانَِ اللَّهُ خَيرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بهَدِيَّتِكمْ تَفْرَحُونَ(۳۶) | ||
قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنِّ أَنَا | |||
قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ | ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُنُودٍ لا قِبَلَ لهَُم بهَا وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ(۳۷) | ||
قَالَ نَكِّرُوا لهََا عَرْشهَا نَنظرْ | |||
فَلَمَّا جَاءَت قِيلَ | قَالَ يَا أَيهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونى مُسلِمِينَ(۳۸) | ||
وَ | |||
قِيلَ لهََا ادْخُلى | قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنِّ أَنَا آتِيك بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِك وَ إِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىُّ أَمِينٌ(۳۹) | ||
قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيك بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْك طرْفُك فَلَمَّا رَآهُ مُستَقِراًّ عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنى ءَأَشكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شكَرَ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنىُّ كَرِيمٌ(۴۰) | |||
قَالَ نَكِّرُوا لهََا عَرْشهَا نَنظرْ أَتهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يهْتَدُونَ(۴۱) | |||
فَلَمَّا جَاءَت قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَت كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسلِمِينَ(۴۲) | |||
وَ صَدَّهَا مَا كانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كانَت مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ(۴۳) | |||
قِيلَ لهََا ادْخُلى الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشفَت عَن ساقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَت رَبِّ إِنِّى ظلَمْتُ نَفْسى وَ أَسلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ(۴۴) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۳ </center> | ||
ترجمه | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان | |||
و | ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خويش برترى داد. (۱۵) | ||
و سليمان، وارث داوود شد و گفت: اى مردم! به ما زبان پرندگان تعليم داده شده و همه چيزمان داده اند كه اين برترى آشكارى است. (۱۶) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۴ </center> | ||
و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند (۱۷) | و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند (۱۷) | ||
تا چون به وادى مورچه | |||
سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت : پروردگارا! مرا وادار كن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده | تا چون به وادى مورچه رسيدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان! به لانه هاى خود برويد تا سليمان و سپاهيان او، به غفلت، شما را پايمال نكنند. (۱۸) | ||
و جوياى مرغان شد و گفت : چرا هدهد را نمى | |||
وى را عذاب مى | سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت: پروردگارا! مرا وادار كن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اى، سپاس دارم و عملى شايسته كنم كه آن را پسند كنى و مرا به رحمت خويش در صف بندگان شايسته ات در آور. (۱۹) | ||
كمى | |||
زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است (۲۳) | و جوياى مرغان شد و گفت: چرا هدهد را نمى بينم، مگر او غايب است. (۲۰ ) | ||
وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان را بر ايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند (۲۴) | |||
تا خدايى را سجده كنند كه در | وى را عذاب مى كنم، عذابى سخت و يا سرش را مى برم، مگر آن كه عذرى روشن بياورد. (۲۱) | ||
خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و پروردگار عرش بزرگ است (۲۶) | |||
سليمان گفت : خواهيم ديد آيا راست مى | كمى بعد، شانه به سر و هدهد آمد و گفت: چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سبأ خبر درست آورده ام. (۲۲) | ||
اين نامه مرا ببر و نزد ايشان | |||
(ملكه | زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است. (۲۳) | ||
از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم است (۳۰) | |||
كه بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد (۳۱) | وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان را بر ايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند. (۲۴) | ||
گفت : اى بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور | |||
گفتند: ما نيرومند و | تا خدايى را سجده كنند كه در آسمان ها و زمين، هر نهانى را آشكار مى كند و آنچه را نهان كنند و يا عيان سازند، مى داند. (۲۵) | ||
گفت : پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد | |||
من هديه اى به سوى | خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و پروردگار عرش بزرگ است. (۲۶) | ||
سليمان گفت: خواهيم ديد آيا راست مى گويى، يا از دروغگويانى. (۲۷) | |||
اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن، سپس برگرد، ببين چه مى گويند. (۲۸) | |||
(ملكه سبأ) گفت: اى بزرگان مملكت! نامه اى گرامى، نزدم افكنده اند. (۲۹) | |||
از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم است. (۳۰) | |||
كه بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد. (۳۱) | |||
گفت: اى بزرگان! مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور شما، هيچ كارى را انجام نداده ام. (۳۲) | |||
گفتند: ما نيرومند و جنگآورانى سختكوش هستيم، ولى كار به اراده تو بستگى دارد، ببين چه فرمان مى دهى، تا اطاعت كنيم. (۳۳) | |||
گفت: پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند، تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند، كارشان همواره چنين بوده. (۳۴) | |||
من هديه اى به سوى آن ها مى فرستم، ببينم فرستادگان، چه خبر مى آورند. (۳۵) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۵ </center> | ||
و چون (فرستادگان ملكه | و چون (فرستادگان ملكه سبأ) نزد سليمان آمدند، سليمان گفت: آيا مرا به مال مدد مى دهيد؟ آنچه خدا به من داده، بهتر از اين است كه به شما داده است، شماييد كه اين هديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد. (۳۶) | ||
نزد ايشان | |||
گفت : اى بزرگان كدامتان پيش از | نزد ايشان باز گرد كه سپاهى به سوى شما آريم، كه تحمل آن نياريد و از آن جا به ذلت و در عين حقارت، بيرونتان مى كنيم. (۳۷) | ||
عفريتى از جن گفت : پيش از آن كه از مجلس خود | |||
و آن كسى كه از كتاب اطلاعى | گفت: اى بزرگان! كدامتان پيش از آن كه ملكه سبا نزد من آيد، تخت وى را برايم مى آورد. (۳۸) | ||
(سليمان ) گفت : تختش را براى او وارونه | |||
و چون | عفريتى از جن گفت: پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى، تخت را نزدت مى آورم، كه براى اين كار توانا و امينم. (۳۹) | ||
و خدايش از آنچه كه به جاى او مى | |||
بدو گفتند: به حياط قصر داخل شو، و چون آن را | و آن كسى كه از كتاب اطلاعى داشت، گفت: من آن را قبل از آن كه نگاهت برگردد (در يك چشم به هم زدن) نزدت مى آورم، و چون تخت را نزد خويش پا برجا ديد، گفت: اين، از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مى دارم، يا كفران مى كنم، هر كه سپاس دارد، براى خويش مى دارد و هر كه كفران كند، پروردگارم بى نياز و كريم است. (۴۰) | ||
اين | (سليمان) گفت: تختش را براى او وارونه كنيد، ببينم آيا آن را مى شناسد، يا نه. (۴۱) | ||
وَ لَقَدْ | |||
و چون بيامد، بدو گفتند: آيا تخت تو چنين است؟ گفت: گويى همين است از اين پيش ما از اين سلطنت خبر داشتيم و تسليم هم بوديم. (۴۲) | |||
و خدايش از آنچه كه به جاى او مى پرستيد، باز داشت كه وى، از گروه كافران بود. (۴۳) | |||
بدو گفتند: به حياط قصر داخل شو، و چون آن را بديد، پنداشت آبى عميق است و ساق هاى خويش را عريان كرد. سليمان گفت: اين (آب نيست، بلكه) قصرى است از بلور صاف. (ملكه سبا) گفت: من به خويش ستم كرده ام، اينك با سليمان، مطيع پروردگار جهانيان می شوم. (۴۴) | |||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | |||
اين آيات، پاره اى از داستان هاى داوود و سليمان «عليهما السلام» را بيان مى نمايد و عجايبى از اخبار سليمان و سلطنتى كه خدا به وى داده بود، نيز ذكر مى كند. | |||
«'''وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْماً...'''»: | |||
اين كه «علم» را نكره آورد، و فرمود: «به داوود و سليمان، علمى داديم» اشاره است به عظمت و اهميت امر آن. و در جای ديگر، قرآن، علم داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده، در بارۀ علم داوود | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۶ </center> | ||
فرموده: «وَ آتَينَاهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطَاب» و از آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده، آيه: «فَفَهَّمنَاهَا سُلَيمانَ وَ كُلّاً آتَينَا حُكماً وَ عِلماً»، كه ذيل آيه، شامل «علم» و «حكمت»، هر دو مى شود. | |||
«''' | |||
و اين آيه | «'''وَ قَالَا الحَمدُ لِلهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِن عِبَادِهِ المُؤمِنِين'''» - مراد از اين «برترى دادن»، يا برترى به علم است، كه چه بسا سياق آيه نيز، آن را تأييد مى كند. و يا برترى به همه مواهبى است كه خداى تعالى، به آن جناب اختصاص داده. | ||
مانند: تسخير كوه ها و مرغان و نرم شدن آهن براى داوود، و مُلكى كه خدا به او ارزانى داشت و تسخير جنّ و حيوانات وحشى و مرغان، و همچنين تسخير باد براى سليمان و دانستن زبان حيوانات و سلطنت كذايى سليمان. | |||
و اين احتمال دوم، يعنى برترى آن دو بزرگوار بر ساير مردم، از جهت همه مواهبى كه خدا به آن دو ارزانى داشته، از اطلاق كلمۀ «فَضَّلنَا» استفاده مى شود. | |||
و اين آيه شريفه، يعنى آيه: «وَ قَالَا الحَمدُ لِلهِ...» به هر تقدير، - چه به احتمال اول و چه به احتمال دوم - به منزلۀ نقل اعتراف آن دو بزرگوار، بر تفضيل الهى است. | |||
پس در نتيجه، اين اعتراف و اعتراف هايى كه بعدا از سليمان نقل مى شود، مثل شاهدى است كه مدّعاى صدر سوره را كه به مؤمنان بشارت مى داد به زودى پاداشى به آنان مى دهد كه مايه روشنى دل و ديده شان باشد، اثبات مى كند. | |||
<span id='link332'><span> | <span id='link332'><span> | ||
==نبوت | |||
يعنى | ==علم و نبوت انبياء«ع»، اكتسابى نيست، و از ديگران به ارث نمى برند == | ||
«'''وَ وَرِث سُلَيْمَانُ دَاوُدَ...'''»: | |||
يعنى: سليمان، مال و مُلك را از داوود ارث برد. و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: مراد از اين «ارث»، ارث بردن «نبوت» و «علم» است، صحيح نيست. براى اين كه «نبوت»، ارثى نيست. چون قابل انتقال نيست. | |||
و اما «علم»، هرچند با نوعى عنايت و مجاز مى توان گفت كه قابل انتقال است - نه حقيقتا - براى اين كه استاد، علم را از خود به شاگرد انتقال نمى دهد، و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد، ليكن اين انتقال مجازى هم، در علم فكرى است، كه با درس خواندن به دست مى آيد و علمى كه انبياء به آن اختصاص داده شده اند، از مقولۀ درس خواندن نيست، بلكه كرامتى است از خدا به ايشان، كه دست فكر و ممارست بدان نمى رسد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۷ </center> | ||
برده | ممكن است با همان عنايت و مجازگويى بگوييم فلان مرد عادى، علم را از پيغمبرى ارث برده. يعنى آن پيغمبر، وى را تعليم داده. ولى نمى شود گفت: فلان پيغمبر، علم خود را از پيغمبر ديگر، يا از غير پيغمبر، ارث برده است. | ||
«''' | |||
و اما | «'''وَ قَالَ يَا أيُّهَا النَّاسُ عُلِّمنَا مَنطِقَ الطَّير'''» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان «عليه السّلام» مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش، كه خود او نيز از آن جناب است، به داشتن برتری هايى كه گذشت، مباهات كند و اين، در حقيقت، از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره «ضُحى»، رسول گرامى اسلام را بدان مأمور مى فرمايد: «وَ أمَّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث». | ||
مقصود از | |||
و | و اما اين كه بعضى از مفسران اصرار كرده اند بر اين كه: «ضمير در كلمۀ «عُلِّمنَا» وَ «أُوتِينَا»، تنها به سليمان بر مى گردد، نه به او و پدرش، و اين كه اگر گفته: «ما را چنين و چنان كرده اند و نگفته مرا»، از اين باب است كه عادت پادشاهان و بزرگان بر اين بوده كه در گفتگوها از خود، به «ما»، يعنى من و لشكر و خدمتكاران و وزرايم تعبير مى كنند، تا سياست مُلكدارى رعايت شده باشد»، سخنى است كه آن طور كه شايد و بايد، سياق با آن نمى سازد. | ||
و | |||
و مراد از كلمۀ «ناس»، همان معناى ظاهرى آن، يعنى عموم افراد جامعه است، بدون تميز يكى از ديگرى. و اين كه بعضى گفته اند: «مراد از آن، عظماى اهل مملكت، يا علماى ايشان است»، صحيح نيست. | |||
==مقصود از «منطق الطير»، در سخن سليمان«ع»== | |||
و كلمۀ «منطق» و نيز كلمۀ «نطق»، هر دو به معناى صوت يا صوت هاى متعارفى است كه از حروفى تشكيل يافته و طبق قرارداد واضع لغت، بر معنی هايى كه منظور نظر ناطق است، دلالت مى كند و در اصطلاح، اين صوت ها را «كلام» مى گويند. | |||
و بنابر آنچه راغب گفته، اين دو كلمه، جز بر سخنان انسان اطلاق نمى شود - مثلا به صداى گوسفند و يا گنجشك، «نطق» يا «منطق» گفته نمى شود - ولى در قرآن كريم، در معنايى وسيع تر استعمال شده | |||
و آن، عبارت است از: دلالت هر چيزى بر مقصودش. | |||
مثلا در قرآن كريم، دلالت پوست بدن را «نطق» خوانده، فرموده است: «وَ قَالوُا لِجُلُودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينَا قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أنطَقَ كُلَّ شَئ». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۸ </center> | ||
و اين استعمال | و اين استعمال قرآن، يا از باب تحليل معناست، كه قرآن كريم در بيشتر معانى و مفاهيمى كه تنها در جسمانيات استعمال مى شود، به كار برده و آن را در غير جسمانيات نيز به كار مى برد. مثل ديدن و نظر كردن و شنيدن و لوح و قلم و عرش و كرسى و غير آن، كه از نظر لغت، موارد استعمالشان، تنها جسمانيات است، ولى قرآن با تحليل معانى آن ها، در غير جسمانيات هم به كار مى برد. | ||
به | |||
و يا اين است كه اصولا اين گونه واژه ها، براى معنايى اعم از جسمانيات درست و وضع شده، و اختصاص آن (منطق) به انسان، از باب انصراف و كثرت استعمال است. (مثلا كرسى را بيشتر در يك تخت داراى پايه به كار برده ايم، خيال مى كنيم كه معناى آن، تنها تخت اين چنينى است). | |||
به هرحال - چه آن باشد و چه اين - «منطق طير»، عبارت است از هر طريقى كه مرغ ها به آن طريق، مقاصد خود را با هم مبادله مى كنند و تا آن جا كه از تدبر در احوال حيوانات به دست آمده، معلوم شده است كه هر صنفى از اصناف حيوانات و يا لااقل هر نوعى، صوت هايى ساده - و بدون تركيب - دارند، كه در موارد خاصى كه به هم بر مى خورند و يا با هم هستند، به كار مى برند. | |||
مثلا هنگامى كه غريزه جنسی شان به هيجان آمده، يك جور، و هنگامى كه مى خواهند بر يكديگر غلبه كنند، جورى ديگر، و هنگام ترس طورى، و هنگام التماس و استغاثه به ديگران، طورى ديگر. البته اين صداهاى مختلف در مواقع مختلف، مختص به مرغان نيست، بلكه ساير حيوانات نيز دارند. | |||
<span id='link334'><span> | <span id='link334'><span> | ||
ولى آنچه | ولى آنچه مسلّم است، مقصود از «منطق طير» در آيه شريفه، اين معناى ظاهرى نيست، بلكه معنايى است دقيق تر و وسيع تر از آن. به چند دليل: | ||
اول | |||
دليل دوم | اول اين كه: سياق آيه گواهى مى دهد بر اين كه سليمان «عليه السّلام» از نعمتى حديث مى كند كه اختصاصى خودش بوده و در وسع عامّۀ مردم نبوده كه به آن دست يابند و او كه بدان دست يافته، به عنايت خاص الهى بوده است. و اين معناى ظاهرى كه براى «منطق طير» كرديم، چيزى نيست كه غير از سليمان كسى بدان دست نيابد، بلكه هر كسى مى تواند در زندگى حيوانات دقت نموده، زبان آن ها را بفهمد، (كه مثلا چه صدايى علامت خشم، و چه صدايى علامت رضا است. چه صدايى علامت گرسنگى و چه صدايى علامت تشنگى و امثال آن است). | ||
دليل دوم اين كه: محاوره اى كه خداى تعالى در آيات بعدى از سليمان و هدهد حكايت فرموده، متضمن معارف عاليه اى است كه در وسع صداهاى هدهد نيست. چون صداهايى كه اين حيوان در احوال مختلف از خود سر مى دهد، انگشت شمار است و اين چند صدا كجا مى تواند كسى را از راه تركيب آن ها با هم، به اين معارف دلالت كند؟ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۴۹۹ </center> | ||
علاوه بر | آرى، در كلام اين حيوان، ذكر خداى سبحان و وحدانيت او و قدرت و علم و ربوبيتش و عرش عظيم او و نيز ذكر شيطان و جلوه گری هايش در اعمال زشت و همچنين ذكرى از هدايت و ضلالت و مطالبى ديگر آمده و از معارف بشرى نيز مطالب بسيارى چون پادشاه سبا و تخت او و اين كه آن پادشاه زن بود و قوم او كه براى آفتاب سجده مى كردند، آمده و سليمان «عليه السّلام» مطالبى به هدهد فرموده. | ||
دانشمندان حيوان شناس | |||
پس | از جمله اين كه: به او دستور داده به سبا برود و نامه او را ببرد و در آن جا نزد ايشان بيندازد و بعد بنشيند و ببيند چه مى گويند و چه مى كنند. و بر هيچ دانشمندى كه در معانى تعمق دارد، پوشيده نيست كه آگاهى به اين همه مطالب عميق و معارف بسيارى كه هر يك داراى اصول ريشه دار علمى است، منوط به داشتن هزاران هزار معلومات ديگر است، كه چند صداى ساده هدهد نمى تواند آن معانى را برساند. | ||
علاوه بر اين، هيچ دليلى نداريم بر اين كه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص به خودش يا در صداهاى مخصوصش، از خود سر مى دهد، حس ما مى تواند آن را درك كرده و تميزش دهد. به شهادت اين كه يكى از نطق ها كه سليمان «عليه السّلام» آن را مى شناخت، سخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده و حال آن كه اين حيوان، صدايى كه به گوش ما برسد، ندارد. | |||
و نيز سخن ما را تأييد مى كند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورى است كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آن، ارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد، كه اگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يا بيشتر از آن باشد، حسّ سامعه و دستگاه شنوايى انسان، از شنيدن آن عاجز است. ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز، از شنيدن آن عاجز باشد. ممكن است آنچه را كه ما نمى شنويم و يا بعضى از آن ها را، ساير حيوانات بشنوند. | |||
دانشمندان حيوان شناس هم، به عجايبى از فهم دقيق و درك لطيف بعضى حيوانات مانند اسب و سگ و ميمون و خرس و زنبور و مورچه و غير آن برخورده اند، كه به نظير آن ها در اكثر افراد آدميان بر نخورده اند. | |||
پس از آنچه گذشت، روشن شد كه: از ظاهر سياق بر مى آيد كه براى مرغان، منطقى است كه خداى سبحان، علم آن را تنها به سليمان «عليه السّلام» داده بود. و اين كه بعضى از مفسران گفته اند که: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۰۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۰۰ </center> | ||
«نطق مرغان»، معجزه اى براى آن جناب بوده و گرنه خود مرغان، هيچ يك زبان و نطق ندارند، حرف صحيحى نيست. | |||
«''' | |||
«''' | «'''وَ أُوتِينَا مِن كُلّ شَئٍ'''» - يعنى: خداى تعالى، از هر چيزى به ما عطايى داده. و جملۀ «از هر چيزى»، هرچند شامل تمامى موجوداتى مى شود كه ممكن است وجودش فرض شود، چون مفهوم «شئ: چيز»، از عمومی ترين مفاهيم است. مخصوصا وقتى كلمۀ «كُل: هر» نيز بر سرش در آيد - وليكن از آن جايى كه مقام آن جناب، مقام «حديث به نعمت» بوده، ناچار مقصود از كلمۀ «هر چيز»، تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى داده شود، مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز. | ||
پس قهرا كلمۀ «كُلّ شَئ» در آيه شريفه، مقيد مى شود به نعمت هايى مانند: علم و نبوت و ملك و حكم - قدرت بر داورى صحيح - و ساير نعمت هاى مادى و معنوى. | |||
«'''إنَّ هَذَا لَهُوَ الفَضلُ المُبِين '''»- اين شكرى است از سليمان «عليه السّلام» كه بدون عجب و كبر و غرور، همان «حديث به نعمت» قبل را تأكيد مى كند. زيرا همه نعمت ها را به خدا نسبت داد. در يك جا گفت: «عُلِّمنَا» (علم منطق طير را به ما داده اند). يك جا گفت: «أُوتِينَا» (و از هر چيز به ما داده اند)، اين جا هم ،آن دو جمله را تأكيد نموده، مى گويد: «همه اين ها، فضلى است آشكارا از خدا»، هر چند كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه: جملۀ اخير، كلام خدا باشد، نه سخن سليمان، ولى سياق اين احتمال را نمى پذيرد. | |||
نسخهٔ کنونی تا ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجوه مختلف درباره مراد از «آن که در آتش است»، در آيه شريفه
«فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِى أَن بُورِك مَن فى النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ»:
يعنى: وقتى نزد آتش آمد و آن جا حاضر شد، ندايى به گوشش خورد كه: «أن بُورِكَ...». ( كلمۀ «بُورِكَ»، مجهول ماضى از «بَرَكَ» در باب مفاعله - مباركة - است. (مترجم)
و «مباركه» به معناى دادن خير بسيار است. گفته مى شود: «بَارَكَهُ»، و نيز «بَارَكَ عَلَيه»، و همچنين «بَارَكَ فِيهِ»، يعنى خير بسيارى به او پوشانيد و خلعت بسيارى به او آويخت.
در سوره «طه»، وقتى در داستان موسى «عليه السّلام» به اين جا مى رسد، به جاى اين جمله در اين كه «چه ندايى از آتش برخاست»، فرموده: «فَلَمَّا أتَيهَا نُودِىَ يَا مُوسَى * إنِّى أنَا رَبُّكَ فَاخلَع نَعلَيكَ إنَّكَ بِالوَادِ المُقَدَّسِ طُوىً * وَ أنَا أختَرتُكَ فَاستَمِع لِمَا يُوحَى».
از اين بيان چنين به نظر مى رسد كه منظور از «مَن حَولَهَا» در آيه مورد بحث، كسى است كه پيرامون آتش بوده، كه يا موسى به تنهايى بوده، يا اگر غير از او نيز بوده، موسى هم بوده است. و مراد از «مباركه» او، همان برگزيدن او بعد از تقديس او است.
و اما اين كه مراد از «مَن فِى النَّار: آن كه در آتش است»، كيست؟
بعضى گفته اند: «خداست»، و معنايش اين است كه: مبارك است آن كسى كه سلطان و قدرتش در آتش ظهور كرده. چون صداى گفتگو از درخت بر مى خاست. درختى كه به شهادت آيات سوره قصص، آتش اطرافش را احاطه كرده بود. و بنا به گفته اين مفسر، معناى آيه اين مى شود كه:
«مبارك است آن كسى كه با كلام خود از آتش براى تو تجلى كرد و خير كثير به تو داد». آن وقت، جملۀ «وَ سُبحَانَ اللّهِ رَبِّ العَالَمِين»، تنزيه خداست از اين كه جسم يا جسمانى باشد و مكان بدو احاطه يابد، و يا در دسترس حوادث قرار گيرد. نه اين كه منظور از آن، به شگفت درآوردن موسى باشد، كه بعضی ها گفته اند.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از «مَن فِى النَّار»، ملائكه اى است كه در آتش حاضر بوده اند، همچنانكه مراد از «مَن حَولَهَا»، موسى «عليه السّلام» است.
بعضى ديگر به عكس گفته اند. يعنى گفته اند: مراد از جملۀ اوّلى، موسى «عليه السّلام»، و مراد از دومى، ملائكه است.
بعضى هم گفته اند: در كلام تقديرى هست و اصل آن «بُورَكَ مَن فِى المَكَانِ الَّذِى فِيهِ النّار» بوده. يعنى مبارك است آن كسى كه در مكانى قرار دارد، كه آتش در آن مكان است. و مقصود از آن مكان، بقعه مباركه اى است كه درخت در آن قرار داشته است، و در سوره «قصص»، نام آن بقعه آمده. و مراد از «مَن فِيهَا»، موسى «عليه السّلام» است، و مقصود از «مَن حَولَهَا»، انبيايى هستند كه از آل ابراهيم و از بنى اسرائيل، در پيرامون آن بقعه، يعنى سرزمين شام منزل گزيده اند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَن فِى النّار»، نور خداى تعالى، و مراد از «مَن حَولَهَا»، موسى «عليه السّلام» است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَن فِى النّار»، درخت است كه در احاطه آتش قرار داشت. و مراد از «مَن حَولَهَا»، ملائكه اى است كه خداى را تسبيح مى گفته اند. ليكن بيشتر اين وجوه، تفسير به رأى است، كه از نظر خواننده مخفى نمى باشد.
«يَا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ»:
خداى تعالى، در اين جمله، خود را براى موسى معرفى مى كند، تا بداند آن كسى كه دارد با او سخن مى گويد، پروردگار متعال اوست. پس اين آيه در اين سوره، در برابر آيه «نُودِىَ أن يَا مُوسَى إنّى أنَا رَبُّكَ فَاخلَع...» مى باشد، كه خواننده بايد به سوره «طه» مراجعه نموده، و در آن دقت كند.
«وَ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَآهَا تهْتزُّ كَأَنّهَا جَانُّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب»:
كلمۀ «تَهتَزُّ» از اهتزاز است، كه به معناى تحريك به شدت است، و «جانّ»، به معناى مار كوچكى است كه به سرعت مى دود، و «مُدبِراً»، از إدبار است كه خلاف اقبال را معنا مى دهد، و «يُعَقِّب» از تعقيب است، كه به معناى حمله بعد از فرار است. يعنى كسى كه دشمن را تعقيب مى كند، اگر دشمن فرار كرد و دوباره حمله كرد، او هم حمله كند.
و در آيه، حذف و ايجازى به كار رفته، كه «فا»ى فصيحه از آن خبر مى دهد. چون بعد از آن كه فرمود: «عصايت را بينداز»، به دنبالش فرمود: پس همين كه ديد به شدت به حركت در آمد، و از كلمۀ «پس همين كه» فهميده مى شود كه تقدير كلام چنين بوده:
عصايت را بينداز. پس همين كه عصايش را افكند و ناگهان به صورت اژدهايى آشكار شده در آمد كه داشت به شدت حركت مى كرد و مثل يك مار كوچك جست و خيز مى كرد - چون آن را بديد كه به شدت حركت مى كند - رو به عقب فرار كرد...
وجه تفاوت تعبیر عصای موسی«ع»، به «ثعبان» و «جانّ»، در دو سوره قرآن
در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن، اين است كه: چرا در دو سوره «اعراف» و «شُعَراء»، در مورد همين داستان، عصاى زنده شده را «ثعبان مبين» خواند، كه نام مار بسيار بزرگ و عظيم الجثه است، ولى در اين سوره آن را به «جانّ»، كه نام مار كوچك است، تشبيه كرده است؟
جواب از اين سؤال، اين است كه: تشبيه تنها از نظر اهتزاز و سرعت حركت و اضطراب است، نه از نظر كوچكى و بزرگى. چون آنچه مايه شگفتى است، اين است كه يك چوبدستى به صورت اژدهايى، به صورت هاى عظيم الجثه و هول انگيز در آيد. آن وقت بر خلاف اژدهاهاى ديگر، مانند يك مار كوچك جست و خيز كند و به سرعت آن بدود، و نخواسته است خود «عصا» و يا «ثُعبان» را به خود «جان» تشبيه كند.
بعضى ديگر در رفع اين منافات دو جور تشبيه، گفته اند به اين كه: عصاى موسى به صور مختلفى در مى آمد.، در اولين بار، به صورت مارى كوچك در آمد، كه در سوره «طه» از آن خبر داده، مى فرمايد: «فَألقَيهَا فَإذَا هِىَ حَيّةٌ تَسعَى»، و در موقعى كه پيش روى فرعون آن را به زمين انداخت، به صورت اژدهايى آشكار در آمد، همچنان كه در سوره «اعراف» و «شُعراء» آمده است.
ليكن اين وجه درست نيست، هر چند از نظر سياق آيات، وجه خوبى است، ولى اين اشكال بر آن وارد است كه: يا مى گويى عصا مار نشد، كه صحيح است و يا مى گويى مار شد كه در اين صورت معنا ندارد بفرمايد مار، مثل مار شد.
به خلاف وجهى كه ما گفتيم. چون در وجه ما، تشبيه به مار، تنها از نظر سرعت جست و خيز است. گويا فرموده: عصا اژدها شد، اژدهايى كه از نظر سرعت جست و خيز، گويى مار كوچكى است. پس وجهى كه در دفع اشكال مورد اعتماد است، همان وجه گذشته است.
معنای این که فرمود: «رسولان، نزد من نمی ترسند»
«يَا مُوسَى لا تخَف إِنّى لا يَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ»:
اين جمله، حكايت خود آن خطابى است كه در آن جا - يعنى در كنار آتش طور - صدور يافته. پس در معناى اين است كه: «قَالَ اللّهُ يَا مُوسَى لَا تَخَف...: خداى تعالى فرمود: اى موسى! نترس، كه رسولان نزد من نمى ترسند».
و جملۀ «لَا تَخَف»، نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنی ها كه ممكن است پيش بيايد، امنيت مى دهد و مى رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است، هيچ مكروهى به او نمى رسد. نه از ناحيه عصا و نه از غير آن. و به همين جهت، نهى مزبور را تعليل كرد به اين كه: «چون رسولان در حضور من نمى ترسند».
وجه تعليل اين است كه: كلمۀ «لَدَىَّ» در اين جمله مى فهماند كه مقام قرب و حضور، ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود. مؤيد اين تعليل، اين است كه در سوره «قصص»، به جاى اين عبارت فرموده: «إنَّكَ مِنَ الآمِنِين: همانا تو از ايمنانى».
پس در نتيجه، از آيه مورد بحث، اين معنا به دست مى آيد كه: از هيچ چيز مترس، چون تو از مرسلان هستى، و مرسلان - كه در مقام قرب مايند - از هر گزندى ايمن اند و ايمنى با ترس جمع نمى شود.
و اما اين كه موسى كه از بزرگان و مُرسلان بود، چرا از عصا كه به صورتى هائل و هول انگيز، يعنى مارى پر جست و خيز در آمده بود، ترسيد؟
جوابش اين است كه: اين اثر طبيعت و جبلّت آدمى است كه وقتى به منظره اى هول انگيز، آن هم بى سابقه بر مى خورد، كه هيچ راهى براى دفع آن به نظرش نمى رسد، مگر فرار كردن. قهرا پا به فرار مى گذارد.
مخصوصا كسى كه هيچ سلاحى براى دفاع ندارد. عصايى هم كه تنها سلاح او بوده، خود به آن صورت هول انگيز در آمده. قبلا هم از ناحيه خدا دستورى نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شد، فرار مكن، و در جاى خود بايست، بلكه تنها اين دستور رسيده بود كه: «ألقِ عَصَاكَ»، و او هم امتثال كرد و معلوم است كه فرار از خطرهاى بزرگ، آن هم از كسى كه دافع و چاره اى جز فرار ندارد، جزو ترس هاى مذموم نيست، تا كسى موسى را به داشتن آن مذمت كند.
و اما اين كه خداى تعالى به او فرمود: «إنِّى لَا يَخَافُ لَدَىَّ المُرسَلُون»: انبياء و مرسلين، مادامى كه در جوار پروردگارشان هستند، از چيزى نمى ترسند، اين كرامت خود ايشان و از ناحيه خودشان نيست - تا چون موسى نداشت، بگوييم رسولى ناقص بوده - بلكه اين فضيلت را به تعليم و تأديب خدا به دست مى آورده اند و چون آن شب، يعنى شب طور، اولين موقفى بود كه خدا موسى را به مقام قرب خود برد و افتخار هم سخنى و رسالت و كرامت خود را به وى اختصاص داد، لذا اين دستورش كه فرمود: «لَا تَخَف إنَّكَ مِنَ الآمِنِين». و آيه ديگر كه فرمود: «لَا تَخَف إنِّى لَا يَخَافُ لَدَىَّ المُرسَلُون»، همه همان تعليم و تأديب الهى است، نه مذمت و سرزنش.
«إِلَّا مَن ظلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسنَا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنى غَفُورٌ رَّحِيمٌ»:
آنچه درباره اين استثناء مى توان گفت - و خدا داناتر است - اين است كه: بعد از آن كه در آيه قبلى، خبر داد كه مرسلين ايمن اند و ترسى ندارند، از اين خبر فهميده شد كه غير مرسلين، همه اهل ظلم اند و ايمن از عذاب نيستند و بايد بترسند. و چون اين مفهوم به كليتش درست نبود، لذا در اين آيه، اهل توبه را از بين غير مرسلين، يعنى از اهل ظلم استثناء كرده، فهماند كه اهل توبه به خاطر اين كه توبه كردند و ظلم خود را - كه همان سوء بوده باشد - به حُسن مبدل كردند، مغفور و مرحوم اند، و آن ها هم مانند مرسلين، خوفى ندارند.
بنابراين، استثناء اهل توبه از بين مرسلين، با اين كه داخل آنان نبودند، استثناء منقطع است. و مراد از «ظلم» هم، مطلق نافرمانى خدا، و مراد از «حُسن بعد از سُوء» هم، توبه بعد از معصيت و يا عمل صالح بعد از عمل سوء است.
و معناى آيه مورد بحث، اين است كه: هرچند گفتيم غير انبياء همه ظالم اند، وليكن كسى كه با ارتكاب گناه ظلم مى كند و سپس آن گناه و سوء را مبدّل به حُسن مى سازد، يعنى توبه مى كند يا عمل صالحى انجام مى دهد، من كه غفور و رحيمم، ظلم او را مى آمرزم و به او ترحم مى كنم. پس او نيز نبايد بعد از اين، از چيزى بترسد.
«وَ أَدْخِلْ يَدَك فى جَيْبِك تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سُوءٍ»:
در اين آيه، كلمه «سُوء» به برص - كه يك نوع بيمارى خطرناك پوستى است - تفسير شده، كه قبلا هم ذكرش گذشت و ممكن است از سياق استظهار شود كه:
اولا: جملۀ «فِى تِسعِ آيَاتٍ إلَى فِرعَونَ وَ قَومِهِ»، حال از دو معجزه عصا و يد بيضا باشد، و معنا چنين باشد كه: اى موسى! تو عصايت را بينداز و دستت را به گريبان كن، در حالى كه اين دو معجزه، دو تا از نُه معجزه اى باشد كه براى دعوت فرعون و قومش به تو داديم.
و ثانيا: اين كه دو معجزه مذكور، دو تا از آن نُه معجزه باشد كه ما در تفسير آيه «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى تِسعَ آيَاتٍ بَيّنَاتٍ» درباره اين كه اين نُه معجزه كدام است، بحث مفصلى كرديم، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«فَلَمَّا جَاءَتهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ»:
كلمه «مُبصِرَة»، به معناى واضح و روشن است و اين كه در مقابل گفتند: «هَذَا سِحرٌ مُبِين»، در حقيقت اهانتى بوده كه به آيات خدا كردند و دلالت واضح آن ها را بر حقانيت دعوت موسى، به هيچ گرفتند و حتى نسبت به عدد آن ها هم توجهى نكردند و جز به اين مقدار كه اين كارها هم كارى است، عنايتى بدان نورزيدند.
«وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا....»:
راغب گفته است: كلمۀ «جحد»، به معناى انكار چيزى است كه در دل ثبوتش مسلّم شده، و يا اثبات چيزی است كه در قلب نفى آن، به ثبوت رسيده است، و كلمه «استيقان» و «يقين»، هر دو به يك معناست.
آيات ۱۵ - ۴۴ سوره نمل
وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْماً وَ قَالا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ(۱۵)
وَ وَرِث سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاس عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيرِ وَ أُوتِينَا مِن كُلِّ شئ إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْفَضلُ الْمُبِينُ(۱۶)
وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الانسِ وَ الطَّيرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(۱۷)
حَتى إِذَا أَتَوْا عَلى وَادِ النَّمْلِ قَالَت نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۸)
فَتَبَسمَ ضاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنى أَنْ أَشكُرَ نِعْمَتَك الَّتى أَنْعَمْت عَلىَّ وَ عَلى وَلِدَى وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنى بِرَحْمَتِك فى عِبَادِك الصالِحِينَ(۱۹)
وَ تَفَقَّدَ الطَّيرَ فَقَالَ مَا لىَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغَائبِينَ(۲۰)
لاُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شدِيداً أَوْ لأذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنى بِسُلْطانٍ مُّبِينٍ(۲۱)
فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ(۲۲)
إِنِّى وَجَدتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَت مِن كُلِّ شئٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ(۲۳)
وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمَالَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِ السبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ(۲۴)
أَلَّا يَسجُدُوا للَّهِ الَّذِى يخْرِجُ الْخَب ءَ فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ(۲۵)
اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (۲۶)
قَالَ سنَنظرُ أَصدَقْت أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ(۲۷)
اذْهَب بِّكِتَابى هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنهُمْ فَانظُرْ مَا ذَا يَرْجِعُونَ(۲۸)
قَالَت يَا أَيهَا الْمَلَؤُا إِنِّى أُلْقِىَ إِلىَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ(۲۹)
إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(۳۰)
أَلَّا تَعْلُوا عَلىَّ وَ أْتُونى مُسلِمِينَ(۳۱)
قَالَت يَا أَيهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونى فى أَمْرِى مَا كنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتى تَشهَدُونِ(۳۲)
قَالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شدِيدٍ وَ الاَمْرُ إِلَيْكِ فَانظرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ(۳۳)
قَالَت إِنَّ الْمُلُوك إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَلِك يَفْعَلُونَ(۳۴)
وَ إِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسلُونَ(۳۵)
فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانَِ اللَّهُ خَيرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بهَدِيَّتِكمْ تَفْرَحُونَ(۳۶)
ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُنُودٍ لا قِبَلَ لهَُم بهَا وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ(۳۷)
قَالَ يَا أَيهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونى مُسلِمِينَ(۳۸)
قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنِّ أَنَا آتِيك بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِك وَ إِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىُّ أَمِينٌ(۳۹)
قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيك بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْك طرْفُك فَلَمَّا رَآهُ مُستَقِراًّ عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنى ءَأَشكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شكَرَ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنىُّ كَرِيمٌ(۴۰)
قَالَ نَكِّرُوا لهََا عَرْشهَا نَنظرْ أَتهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يهْتَدُونَ(۴۱)
فَلَمَّا جَاءَت قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَت كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسلِمِينَ(۴۲)
وَ صَدَّهَا مَا كانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كانَت مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ(۴۳)
قِيلَ لهََا ادْخُلى الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشفَت عَن ساقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَت رَبِّ إِنِّى ظلَمْتُ نَفْسى وَ أَسلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ(۴۴)
ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خويش برترى داد. (۱۵)
و سليمان، وارث داوود شد و گفت: اى مردم! به ما زبان پرندگان تعليم داده شده و همه چيزمان داده اند كه اين برترى آشكارى است. (۱۶)
و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند (۱۷)
تا چون به وادى مورچه رسيدند، مورچه اى گفت: اى مورچگان! به لانه هاى خود برويد تا سليمان و سپاهيان او، به غفلت، شما را پايمال نكنند. (۱۸)
سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت: پروردگارا! مرا وادار كن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اى، سپاس دارم و عملى شايسته كنم كه آن را پسند كنى و مرا به رحمت خويش در صف بندگان شايسته ات در آور. (۱۹)
و جوياى مرغان شد و گفت: چرا هدهد را نمى بينم، مگر او غايب است. (۲۰ )
وى را عذاب مى كنم، عذابى سخت و يا سرش را مى برم، مگر آن كه عذرى روشن بياورد. (۲۱)
كمى بعد، شانه به سر و هدهد آمد و گفت: چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سبأ خبر درست آورده ام. (۲۲)
زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است. (۲۳)
وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان را بر ايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند. (۲۴)
تا خدايى را سجده كنند كه در آسمان ها و زمين، هر نهانى را آشكار مى كند و آنچه را نهان كنند و يا عيان سازند، مى داند. (۲۵)
خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و پروردگار عرش بزرگ است. (۲۶)
سليمان گفت: خواهيم ديد آيا راست مى گويى، يا از دروغگويانى. (۲۷)
اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن، سپس برگرد، ببين چه مى گويند. (۲۸)
(ملكه سبأ) گفت: اى بزرگان مملكت! نامه اى گرامى، نزدم افكنده اند. (۲۹)
از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم است. (۳۰)
كه بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد. (۳۱)
گفت: اى بزرگان! مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور شما، هيچ كارى را انجام نداده ام. (۳۲)
گفتند: ما نيرومند و جنگآورانى سختكوش هستيم، ولى كار به اراده تو بستگى دارد، ببين چه فرمان مى دهى، تا اطاعت كنيم. (۳۳)
گفت: پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند، تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند، كارشان همواره چنين بوده. (۳۴)
من هديه اى به سوى آن ها مى فرستم، ببينم فرستادگان، چه خبر مى آورند. (۳۵)
و چون (فرستادگان ملكه سبأ) نزد سليمان آمدند، سليمان گفت: آيا مرا به مال مدد مى دهيد؟ آنچه خدا به من داده، بهتر از اين است كه به شما داده است، شماييد كه اين هديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد. (۳۶)
نزد ايشان باز گرد كه سپاهى به سوى شما آريم، كه تحمل آن نياريد و از آن جا به ذلت و در عين حقارت، بيرونتان مى كنيم. (۳۷)
گفت: اى بزرگان! كدامتان پيش از آن كه ملكه سبا نزد من آيد، تخت وى را برايم مى آورد. (۳۸)
عفريتى از جن گفت: پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى، تخت را نزدت مى آورم، كه براى اين كار توانا و امينم. (۳۹)
و آن كسى كه از كتاب اطلاعى داشت، گفت: من آن را قبل از آن كه نگاهت برگردد (در يك چشم به هم زدن) نزدت مى آورم، و چون تخت را نزد خويش پا برجا ديد، گفت: اين، از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مى دارم، يا كفران مى كنم، هر كه سپاس دارد، براى خويش مى دارد و هر كه كفران كند، پروردگارم بى نياز و كريم است. (۴۰)
(سليمان) گفت: تختش را براى او وارونه كنيد، ببينم آيا آن را مى شناسد، يا نه. (۴۱)
و چون بيامد، بدو گفتند: آيا تخت تو چنين است؟ گفت: گويى همين است از اين پيش ما از اين سلطنت خبر داشتيم و تسليم هم بوديم. (۴۲)
و خدايش از آنچه كه به جاى او مى پرستيد، باز داشت كه وى، از گروه كافران بود. (۴۳)
بدو گفتند: به حياط قصر داخل شو، و چون آن را بديد، پنداشت آبى عميق است و ساق هاى خويش را عريان كرد. سليمان گفت: اين (آب نيست، بلكه) قصرى است از بلور صاف. (ملكه سبا) گفت: من به خويش ستم كرده ام، اينك با سليمان، مطيع پروردگار جهانيان می شوم. (۴۴)
اين آيات، پاره اى از داستان هاى داوود و سليمان «عليهما السلام» را بيان مى نمايد و عجايبى از اخبار سليمان و سلطنتى كه خدا به وى داده بود، نيز ذكر مى كند.
«وَ لَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْماً...»:
اين كه «علم» را نكره آورد، و فرمود: «به داوود و سليمان، علمى داديم» اشاره است به عظمت و اهميت امر آن. و در جای ديگر، قرآن، علم داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده، در بارۀ علم داوود
فرموده: «وَ آتَينَاهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطَاب» و از آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده، آيه: «فَفَهَّمنَاهَا سُلَيمانَ وَ كُلّاً آتَينَا حُكماً وَ عِلماً»، كه ذيل آيه، شامل «علم» و «حكمت»، هر دو مى شود.
«وَ قَالَا الحَمدُ لِلهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِن عِبَادِهِ المُؤمِنِين» - مراد از اين «برترى دادن»، يا برترى به علم است، كه چه بسا سياق آيه نيز، آن را تأييد مى كند. و يا برترى به همه مواهبى است كه خداى تعالى، به آن جناب اختصاص داده.
مانند: تسخير كوه ها و مرغان و نرم شدن آهن براى داوود، و مُلكى كه خدا به او ارزانى داشت و تسخير جنّ و حيوانات وحشى و مرغان، و همچنين تسخير باد براى سليمان و دانستن زبان حيوانات و سلطنت كذايى سليمان.
و اين احتمال دوم، يعنى برترى آن دو بزرگوار بر ساير مردم، از جهت همه مواهبى كه خدا به آن دو ارزانى داشته، از اطلاق كلمۀ «فَضَّلنَا» استفاده مى شود.
و اين آيه شريفه، يعنى آيه: «وَ قَالَا الحَمدُ لِلهِ...» به هر تقدير، - چه به احتمال اول و چه به احتمال دوم - به منزلۀ نقل اعتراف آن دو بزرگوار، بر تفضيل الهى است.
پس در نتيجه، اين اعتراف و اعتراف هايى كه بعدا از سليمان نقل مى شود، مثل شاهدى است كه مدّعاى صدر سوره را كه به مؤمنان بشارت مى داد به زودى پاداشى به آنان مى دهد كه مايه روشنى دل و ديده شان باشد، اثبات مى كند.
علم و نبوت انبياء«ع»، اكتسابى نيست، و از ديگران به ارث نمى برند
«وَ وَرِث سُلَيْمَانُ دَاوُدَ...»:
يعنى: سليمان، مال و مُلك را از داوود ارث برد. و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: مراد از اين «ارث»، ارث بردن «نبوت» و «علم» است، صحيح نيست. براى اين كه «نبوت»، ارثى نيست. چون قابل انتقال نيست.
و اما «علم»، هرچند با نوعى عنايت و مجاز مى توان گفت كه قابل انتقال است - نه حقيقتا - براى اين كه استاد، علم را از خود به شاگرد انتقال نمى دهد، و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد، ليكن اين انتقال مجازى هم، در علم فكرى است، كه با درس خواندن به دست مى آيد و علمى كه انبياء به آن اختصاص داده شده اند، از مقولۀ درس خواندن نيست، بلكه كرامتى است از خدا به ايشان، كه دست فكر و ممارست بدان نمى رسد.
ممكن است با همان عنايت و مجازگويى بگوييم فلان مرد عادى، علم را از پيغمبرى ارث برده. يعنى آن پيغمبر، وى را تعليم داده. ولى نمى شود گفت: فلان پيغمبر، علم خود را از پيغمبر ديگر، يا از غير پيغمبر، ارث برده است.
«وَ قَالَ يَا أيُّهَا النَّاسُ عُلِّمنَا مَنطِقَ الطَّير» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان «عليه السّلام» مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش، كه خود او نيز از آن جناب است، به داشتن برتری هايى كه گذشت، مباهات كند و اين، در حقيقت، از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره «ضُحى»، رسول گرامى اسلام را بدان مأمور مى فرمايد: «وَ أمَّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث».
و اما اين كه بعضى از مفسران اصرار كرده اند بر اين كه: «ضمير در كلمۀ «عُلِّمنَا» وَ «أُوتِينَا»، تنها به سليمان بر مى گردد، نه به او و پدرش، و اين كه اگر گفته: «ما را چنين و چنان كرده اند و نگفته مرا»، از اين باب است كه عادت پادشاهان و بزرگان بر اين بوده كه در گفتگوها از خود، به «ما»، يعنى من و لشكر و خدمتكاران و وزرايم تعبير مى كنند، تا سياست مُلكدارى رعايت شده باشد»، سخنى است كه آن طور كه شايد و بايد، سياق با آن نمى سازد.
و مراد از كلمۀ «ناس»، همان معناى ظاهرى آن، يعنى عموم افراد جامعه است، بدون تميز يكى از ديگرى. و اين كه بعضى گفته اند: «مراد از آن، عظماى اهل مملكت، يا علماى ايشان است»، صحيح نيست.
مقصود از «منطق الطير»، در سخن سليمان«ع»
و كلمۀ «منطق» و نيز كلمۀ «نطق»، هر دو به معناى صوت يا صوت هاى متعارفى است كه از حروفى تشكيل يافته و طبق قرارداد واضع لغت، بر معنی هايى كه منظور نظر ناطق است، دلالت مى كند و در اصطلاح، اين صوت ها را «كلام» مى گويند.
و بنابر آنچه راغب گفته، اين دو كلمه، جز بر سخنان انسان اطلاق نمى شود - مثلا به صداى گوسفند و يا گنجشك، «نطق» يا «منطق» گفته نمى شود - ولى در قرآن كريم، در معنايى وسيع تر استعمال شده و آن، عبارت است از: دلالت هر چيزى بر مقصودش.
مثلا در قرآن كريم، دلالت پوست بدن را «نطق» خوانده، فرموده است: «وَ قَالوُا لِجُلُودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينَا قَالُوا أنطَقَنَا اللّهُ الَّذِى أنطَقَ كُلَّ شَئ».
و اين استعمال قرآن، يا از باب تحليل معناست، كه قرآن كريم در بيشتر معانى و مفاهيمى كه تنها در جسمانيات استعمال مى شود، به كار برده و آن را در غير جسمانيات نيز به كار مى برد. مثل ديدن و نظر كردن و شنيدن و لوح و قلم و عرش و كرسى و غير آن، كه از نظر لغت، موارد استعمالشان، تنها جسمانيات است، ولى قرآن با تحليل معانى آن ها، در غير جسمانيات هم به كار مى برد.
و يا اين است كه اصولا اين گونه واژه ها، براى معنايى اعم از جسمانيات درست و وضع شده، و اختصاص آن (منطق) به انسان، از باب انصراف و كثرت استعمال است. (مثلا كرسى را بيشتر در يك تخت داراى پايه به كار برده ايم، خيال مى كنيم كه معناى آن، تنها تخت اين چنينى است).
به هرحال - چه آن باشد و چه اين - «منطق طير»، عبارت است از هر طريقى كه مرغ ها به آن طريق، مقاصد خود را با هم مبادله مى كنند و تا آن جا كه از تدبر در احوال حيوانات به دست آمده، معلوم شده است كه هر صنفى از اصناف حيوانات و يا لااقل هر نوعى، صوت هايى ساده - و بدون تركيب - دارند، كه در موارد خاصى كه به هم بر مى خورند و يا با هم هستند، به كار مى برند.
مثلا هنگامى كه غريزه جنسی شان به هيجان آمده، يك جور، و هنگامى كه مى خواهند بر يكديگر غلبه كنند، جورى ديگر، و هنگام ترس طورى، و هنگام التماس و استغاثه به ديگران، طورى ديگر. البته اين صداهاى مختلف در مواقع مختلف، مختص به مرغان نيست، بلكه ساير حيوانات نيز دارند.
ولى آنچه مسلّم است، مقصود از «منطق طير» در آيه شريفه، اين معناى ظاهرى نيست، بلكه معنايى است دقيق تر و وسيع تر از آن. به چند دليل:
اول اين كه: سياق آيه گواهى مى دهد بر اين كه سليمان «عليه السّلام» از نعمتى حديث مى كند كه اختصاصى خودش بوده و در وسع عامّۀ مردم نبوده كه به آن دست يابند و او كه بدان دست يافته، به عنايت خاص الهى بوده است. و اين معناى ظاهرى كه براى «منطق طير» كرديم، چيزى نيست كه غير از سليمان كسى بدان دست نيابد، بلكه هر كسى مى تواند در زندگى حيوانات دقت نموده، زبان آن ها را بفهمد، (كه مثلا چه صدايى علامت خشم، و چه صدايى علامت رضا است. چه صدايى علامت گرسنگى و چه صدايى علامت تشنگى و امثال آن است).
دليل دوم اين كه: محاوره اى كه خداى تعالى در آيات بعدى از سليمان و هدهد حكايت فرموده، متضمن معارف عاليه اى است كه در وسع صداهاى هدهد نيست. چون صداهايى كه اين حيوان در احوال مختلف از خود سر مى دهد، انگشت شمار است و اين چند صدا كجا مى تواند كسى را از راه تركيب آن ها با هم، به اين معارف دلالت كند؟
آرى، در كلام اين حيوان، ذكر خداى سبحان و وحدانيت او و قدرت و علم و ربوبيتش و عرش عظيم او و نيز ذكر شيطان و جلوه گری هايش در اعمال زشت و همچنين ذكرى از هدايت و ضلالت و مطالبى ديگر آمده و از معارف بشرى نيز مطالب بسيارى چون پادشاه سبا و تخت او و اين كه آن پادشاه زن بود و قوم او كه براى آفتاب سجده مى كردند، آمده و سليمان «عليه السّلام» مطالبى به هدهد فرموده.
از جمله اين كه: به او دستور داده به سبا برود و نامه او را ببرد و در آن جا نزد ايشان بيندازد و بعد بنشيند و ببيند چه مى گويند و چه مى كنند. و بر هيچ دانشمندى كه در معانى تعمق دارد، پوشيده نيست كه آگاهى به اين همه مطالب عميق و معارف بسيارى كه هر يك داراى اصول ريشه دار علمى است، منوط به داشتن هزاران هزار معلومات ديگر است، كه چند صداى ساده هدهد نمى تواند آن معانى را برساند.
علاوه بر اين، هيچ دليلى نداريم بر اين كه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص به خودش يا در صداهاى مخصوصش، از خود سر مى دهد، حس ما مى تواند آن را درك كرده و تميزش دهد. به شهادت اين كه يكى از نطق ها كه سليمان «عليه السّلام» آن را مى شناخت، سخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده و حال آن كه اين حيوان، صدايى كه به گوش ما برسد، ندارد.
و نيز سخن ما را تأييد مى كند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورى است كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آن، ارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد، كه اگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يا بيشتر از آن باشد، حسّ سامعه و دستگاه شنوايى انسان، از شنيدن آن عاجز است. ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز، از شنيدن آن عاجز باشد. ممكن است آنچه را كه ما نمى شنويم و يا بعضى از آن ها را، ساير حيوانات بشنوند.
دانشمندان حيوان شناس هم، به عجايبى از فهم دقيق و درك لطيف بعضى حيوانات مانند اسب و سگ و ميمون و خرس و زنبور و مورچه و غير آن برخورده اند، كه به نظير آن ها در اكثر افراد آدميان بر نخورده اند.
پس از آنچه گذشت، روشن شد كه: از ظاهر سياق بر مى آيد كه براى مرغان، منطقى است كه خداى سبحان، علم آن را تنها به سليمان «عليه السّلام» داده بود. و اين كه بعضى از مفسران گفته اند که:
«نطق مرغان»، معجزه اى براى آن جناب بوده و گرنه خود مرغان، هيچ يك زبان و نطق ندارند، حرف صحيحى نيست.
«وَ أُوتِينَا مِن كُلّ شَئٍ» - يعنى: خداى تعالى، از هر چيزى به ما عطايى داده. و جملۀ «از هر چيزى»، هرچند شامل تمامى موجوداتى مى شود كه ممكن است وجودش فرض شود، چون مفهوم «شئ: چيز»، از عمومی ترين مفاهيم است. مخصوصا وقتى كلمۀ «كُل: هر» نيز بر سرش در آيد - وليكن از آن جايى كه مقام آن جناب، مقام «حديث به نعمت» بوده، ناچار مقصود از كلمۀ «هر چيز»، تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى داده شود، مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز.
پس قهرا كلمۀ «كُلّ شَئ» در آيه شريفه، مقيد مى شود به نعمت هايى مانند: علم و نبوت و ملك و حكم - قدرت بر داورى صحيح - و ساير نعمت هاى مادى و معنوى.
«إنَّ هَذَا لَهُوَ الفَضلُ المُبِين »- اين شكرى است از سليمان «عليه السّلام» كه بدون عجب و كبر و غرور، همان «حديث به نعمت» قبل را تأكيد مى كند. زيرا همه نعمت ها را به خدا نسبت داد. در يك جا گفت: «عُلِّمنَا» (علم منطق طير را به ما داده اند). يك جا گفت: «أُوتِينَا» (و از هر چيز به ما داده اند)، اين جا هم ،آن دو جمله را تأكيد نموده، مى گويد: «همه اين ها، فضلى است آشكارا از خدا»، هر چند كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه: جملۀ اخير، كلام خدا باشد، نه سخن سليمان، ولى سياق اين احتمال را نمى پذيرد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |