تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲: تفاوت میان نسخهها
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۵۹: | خط ۱۵۹: | ||
<span id='link18'><span> | <span id='link18'><span> | ||
مولف: منظور امام از «تسبيح»، همين جمله «سُبحَانَ اللّه» است كه ما می گویيم، و معناى اسم بودنش براى خدا، اين است كه دلالت دارد بر منزّه بودن حق تعالى. | |||
مولف: منظور امام از | |||
و در كتاب | و در كتاب اختصاص، شيخ مفيد، به سند خود، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش حسين بن على بن ابى طالب «عليهما السلام»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» - در حديثى طولانى كه حكايت گفتگوى آن جناب با مردى يهودى است - روايت كرده كه: يهودى از آن جناب سؤال هایى كرد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در آن گفتگو فرمود: | ||
وقتى بنده خدا مى گويد | وقتى بنده خدا مى گويد «سُبحَانَ اللّه»، همه موجوداتى كه پايين عرش هستند، با او تسبيح مى گويند، و در نتيجه، به گوينده ده برابر پاداش داده مى شود. و چون مى گويد: «الحَمدُ لِلّه»، خداى تعالى، از نعيم دنيا برخوردارش مى كند، تا زمانى كه خدا را با نعيم آخرت ديدار كند. و اين، كلمه اى است كه اهل بهشت آن را هنگام دخول در بهشت مى گويند، و هر سخنى در دنيا تمام و بريده مى شود، مگر گفتن «الحَمدُ لِلّه»، كه قطع نمى گردد، و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرموده: «تَحِيَّتُهُم يَومَ يَلقَونَهُ سَلَامٌ». | ||
مؤلف: | مؤلف: اين كه فرمود: و هر سخنى در دنيا تمام و بريده مى شود، مگر «الحَمدُ لِلّه»، معنايش اين است كه هر كلامى كه در دنيا به كار مى رود و در راه مقاصدى استعمال مى شود، مقاصدى كه عايد صاحبش مى گردد - نظير سخنانى كه در مقاصد معاش و گفتگوهاى معمولى انسان ها و سخنانى كه در عبادات به منظور تحصيل ثواب و امثال آن گفته مى شود - همه با قطع شدن زندگى دنيا قطع مى گردد. چون بعد از دنيا، ديگر خبرى از اين گونه مقاصد نيست. نه مقاصد دنيایى در كار است و نه ديگر ثوابى مى توان تحصيل كرد، و از كلام آدمى باقى نمى ماند، مگر حمد خدا و ثناى بر او، كه كلام اهل بهشت، در بهشت است. | ||
و اين كه فرمود: و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرمود: | و اين كه فرمود: و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرمود: «تَحِيَّتُهُم يَومَ يَلقَونَهُ سَلَامٌ»، معنايش اين است كه تحيت در آن روز، سلام مطلق است. سلامى كه مى فهماند در آن جا، هرچه كه هست، موافق و ملائم با خواست آدمى است. | ||
پس انسان آنچه را كه اراده | پس انسان آنچه را كه اراده كند، به نفع اوست. پس در بهشت ديگر به منظور به دست آوردن نتايجى، هيچ سخنى استعمال نمى شود. | ||
و خلاصه: كلام، آن خاصيتى را كه در دنيا دارد، از دست مى دهد. تنها كلامى كه در آن جا به كار مى رود، ثناء بر نعمت هاى جميلى است كه از ناحيه خداى تعالى مشاهده مى شود - دقت فرمایيد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۵ </center> | ||
<span id='link19'><span> | <span id='link19'><span> | ||
==آيات ۱۱ - ۱۴ سوره يونس == | ==آيات ۱۱ - ۱۴ سوره يونس == | ||
وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ | وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشّرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ لَقُضىَ إِلَيهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا فى طغْيَانهِمْ يَعْمَهُونَ(۱۱) | ||
وَ إِذَا | وَ إِذَا مَسّ الإنسانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً فَلَمَّا كَشفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِك زُيِّنَ لِلْمُسرِفِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۲) | ||
وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَاءَتهُمْ | وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَاءَتهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَ مَا كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذَلِك نجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ(۱۳) | ||
ثمَّ جَعَلْنَاكُمْ | ثمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائفَ فى الاَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ كَيْف تَعْمَلُونَ(۱۴) | ||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
و اگر خدا در فرستادن عذابشان عجله | و اگر خدا در فرستادن عذابشان عجله كند، آن طور كه در خير خود عجله دارند، مرگشان فرا مى رسد (و ما نمى خواهيم چنين شود). ما كسانى را كه به ما و به ديدار ما در قيامت ايمان ندارند، در طغيانشان رها مى كنيم، تا همچنان سرگردان باشند. (۱۱) | ||
و همين انسان (منكر ديدار ما) وقتى بلايى به جانش وارد مى | و همين انسان (منكر ديدار ما)، وقتى بلايى به جانش وارد مى شود، در همه احوال، چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده، ما را به يارى خود مى خواند، ولى همين كه بلايش را دور كنيم، مى گذرد و مى رود، مثل اين كه اصلا بلايى به او نرسيده بود. (آرى، از ناحيه شيطان و هواى نفس) رفتار زشت اسرافگران در نظرشان جلوه داده شده. (۱۲) | ||
در باره اقوامى كه قبل از شما | در باره اقوامى كه قبل از شما بودند، فكر كنيد كه چگونه وقتى مرتكب ظلم شدند و پيامبرانشان با معجزات به سويشان آمدند، به هيچ وجه ايمان نياوردند، همه را هلاك كرديم. آرى، ما اين چنين، كيفر مى دهيم. (۱۳) | ||
و سپس به دنبال | و سپس به دنبال آنان، شما را جانشين آن ها در روى زمين قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مى كنيد. (۱۴) | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
بعد از | بعد از آن كه در آيات قبل، دو اصل از اصول دعوت حقه اسلام، يعنى توحيد و معاد را يادآور شد، و از طريق عقل فطرى، بر آن دو اصل استدلال كرد، و چند خبر هم از عاقبت ايمان و سرانجام كفر به آن دو اصل را بيان نمود، اينك در اين آيات، دو سؤال را مطرح نموده و از آن پاسخ مى دهد: | ||
يكى اين كه: چرا خداى تعالى، منكران اين دو اصل را با اين كه در ضلالت و كوردلى خود ادامه مى دهند و سر به طغيان بر مى آورند، اين قدر مهلتشان مى دهد؟ | |||
و سؤال دوم اين كه: علت ضلالت و طغيان آنان چيست، (و با اين كه توحيد و معاد، به طريق عقل فطرى ثابت است، چرا آن را نمى پذيرند)؟ | |||
در پاسخ از اين دو سؤال مى فرمايد: | |||
جواب آن، روشن است و جاى ابهامى در آن نيست. چون فرستادگان خداى تعالى، در هر زمانى، آن را براى مردم، با ادّله اى روشن بيان كرده اند. چيزى كه هست، شيطان اعمال اين اسرافگران را در نظرشان زينت داده، و در نتيجه، از ياد قيامت غافلشان ساخته است، و با اين كه انبياء، بارها به يادشان آورده بودند، باز آن را از ياد بردند. | |||
و اما اين كه چرا خداى تعالى، مهلتشان مى دهد و در نزول عذاب بر آنان عجله نمى كند؟ | |||
جوابش اين است كه: مى خواهد آنان را امتحان كند، تا آنچه در باطن نهفته دارند، به صورت گناه بيرون بريزند. چون دنيا، دارِ ابتلاء و امتحان است. | |||
==دلیل عدم شتاب خداوند، در عذاب منكران معاد == | |||
«'''وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ...'''»: | «'''وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ...'''»: | ||
تعجيل در هر | تعجيل در هر چيز، به معناى آوردن آن به سرعت و عجله است، و استعجال به چيزى، به معناى آن است كه بخواهيم چيزى به سرعت و عجله حاصل شود. و كلمه «العمه»، به معناى حيرت شديد است. | ||
و معناى آيه اين است كه: | |||
اگر خداى تعالى، در رساندن شر - كه همان عذاب است - به مردم عجله مى كرد، همان طور كه خود مردم در رسيدن به خير و نعمت عجله مى كنند، هر آينه عذاب را بر آنان نازل مى كرد و اجلشان را پايان مى داد. وليكن خداى تعالى، در رساندن شر به آنان عجله نمى كند. و اين منكران معاد و خارجين از ربقه دين را، همچنان به حال خودشان وا مى گذارد، تا با حيرت شديدترى به طغيان خود ادامه دهند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۷ </center> | ||
<span id='link20'><span> | <span id='link20'><span> | ||
و در توضيح اين مطلب مى گوييم: | |||
و در توضيح اين مطلب مى گوييم : انسان بر حسب | |||
انسان بر حسب طبعش، موجودى عجول است و در هر كارى و چيزى كه خير و نفعش در آن باشد، عجله مى كند. يعنى از اسباب مى خواهد كه در رسيدن به نتيجه اى كه او مى خواهد، عجله كند، و چون سبب حقيقى هر چيزى، خداى تعالى است، پس انسان در حقيقت، اين عجله را از خداى سبحان مى خواهد. | |||
پس اين خواست بشر، سنت اوست. سنتى بيجا كه اساسش هواهاى نفسانى اوست. براى اين كه اسبابى كه در اين عالَم دست اندركارند، در نظام خود، تابع هوا و هوس انسان ها نيستند، بلكه اين انسان هايند كه تابع نظام جارى در عالم اند، و مضطر و ناگزيرند از اين كه آن نظام را گردن نهند. چه دوست بدارند و چه كراهت داشته باشند. | |||
و اگر سنت الهى در خلقت اشياء و پيدايش مسبب ها، به دنبال اسباب شبيه به سنت بشرى بود، يعنى پايه و اساسش جهل بود، و آثار و مسبب ها به عجله در دنبال سبب ها پيدا مى شد، قهرا شر كه همان هلاكت بشريت به وسيله عذاب است، نيز به عجله به انسان رو مى آورد. چون سبب اين شر و هلاكت بشر، قائم به خود بشر است و همراه اوست، و آن، عبارت است از: كفر او و انكار معاد و ديدار اللّه و طغيان در زندگى دنيا. وليكن خداى تعالى در فرستادن شر عجله نمى كند، آن طور كه انسان ها در رسيدن به خير عجله مى كنند. | |||
براى اين كه سنت او، اساسش حكمت است، به خلاف سنت بشر، كه اساسش بر نادانى است. (اگر عجله مى كنند، براى اين است كه مى ترسند فوت شود، و اما خداى داناى به آينده و حال، ترس از فوت ندارد). به همين خاطر، خداى تعالى، كافران طاغى را در حيرت خودشان وا مى گذارد. | |||
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
از شب اول پاييز به بعد، شب رو به زيادت نهاده، تا به اول زمستان كه نقطه نهایى طول شب هاست، برسد. دوباره از آن شب، تا شب اول بهار، رو به كوتاه شدن و در نهايت برابر روز شدن مى رود، و اين جريان، در مناطق جنوبى به عكس است. در نتيجه، هر زمانى كه در مناطق شمالى، روزها رو به بلندى باشد، در مناطق جنوبى، رو به كوتاهى است و در عوض، شب هاى آن جا به همان نسبت، رو به زيادت مى گذارد.
اختلاف اول، يعنى پشت سرِ هم در آمدن شب و روز، همان عاملى است كه امر ساكنان زمين را از نظر حرارت تدبير مى كند. در روز، حرارت اشعه را بر روى زمين مى گستراند و در شب، سرماى ظلمت را. و اين اختلاف حرارت و برودت، بادها را به دنبال مى آورد.
و نيز در روز، مردم را براى حركت و تلاش در امر معاش بر مى انگيزد و در شب، همه را براى استراحت و آرامش جمع مى كند. همچنان كه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «وَ جَعَلنَا نَومَكُم سُبَاتاً * وَ جَعَلنَا اللَّيلَ لِبَاساً * وَ جَعَلنَا النَّهَارَ مَعَاشاً».
و اختلاف دوم، عاملى است كه فصول چهارگانه سال را ترسيم و امر آذوقه و ارزاق را تدبير مى كند. همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «وَ قَدَّرَ فِيهَا أقوَاتَهَا فِى أربَعَةِ أيّامٍ سَوَاءً لِلسّائِلِينَ».
دو كلمه «نهار» و «يوم»، مترادف اند. اما - به طورى كه گفته شده - بين آن دو فرقى هست و آن، اين است كه:
كلمه «نهار»، علاوه بر معناى روز، دلالت بر گسترش نور نيز دارد. و شايد به همين جهت بوده كه تنها اين كلمه در مقابل كلمۀ «ليل» استعمال مى شود، بلكه كلمه «يوم» را در جایى استعمال مى كنند كه عنايتى به افاده گسترش نور نداشته باشند. مثل مواردى كه سخن از شمردن ايام باشد، كه در چنين مقامى مى گويند: «عَشَرَة أيّام: ده روز»، و «عِشرِينَ يَوماً: بيست روز»، و... ولى گفته نمى شود: «عَشَرَةَ نَهَارَات»، و «عِشرِينَ نَهَاراً» و...
آيه شريفه، مشتمل است بر حجت تمام عيارى بر يگانه بودن خداى تعالى در ربوبيت. براى اين كه «ليل» و «نهار» و آنچه در آسمان ها و زمين آفريده، حامل نظامى واحد و عمومى و متفق اند. نظامى كه امر موجودات زمينى و آسمانى و مخصوصا عالَم انسانى را تدبير مى كند. تدبيرى واحد كه اجزاء آن به يكديگر متصل اند. اتصالى كه بهتر از آن تصور ندارد.
اين احتمال نيز در بين هست كه آيه شريفه، در مقام احتجاج بر مسأله توحيد نباشد، بلكه در صدد تعليل جمله «يُفَصِّلُ الآيَات لِقَومٍ يَعلَمُون» در آيه قبلى باشد. چون كلمۀ «إنّ» كه خاصيت تعليل را دارد، بر سرِ آن آمده.
و بنابراين احتمال، مناسب تر آن است كه منظور از اختلاف «ليل» و «نهار»، احتمال اول باشد، نه معناى دوم. براى اين كه همين معناى اختلاف، از جملۀ «جَعَلَ الشَّمسَ ضِيَاءً وَ القَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ»، به ذهن مى رسد.
در نتيجه، معناى آيه چنين مى شود:
او، همان خدایى است كه خورشيد را روشن و قمر را نورانى كرد، و براى قمر، منزل هایى مقدر فرمود، تا عدد سال ها و حساب را بدانيد... براى اين كه در اين اختلاف شب و روز كه باعث پديد آمدن فصول است، و در موجودات زمين و آسمان، كه حامل اين نظام عالمى هستند، آياتى است براى مردمى كه تقوا داشته باشند.
و مناسب تر بودن اين معناى اختلاف با مطلب آيه قبل، نسبت به معناى ديگر آن روشن است.
فراموشى روز حساب و دلبستگى به زندگى دنيا، اساس انكار دين است
«إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطمَأَنُّوا بهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ * أُولَئك مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ»:
از اين جا شروع شده در بيان امورى كه متفرع است بر دعوت مذكور، در جملۀ «ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم فَاعبُدُوهُ»، امورى كه سرانجام مترتب بر آن دعوت مى شود. از قبيل اين كه چه كسانى آن دعوت را مى پذيرند و چه كسانى آن را رد خواهند كرد. چه كسانى خدا را اطاعت مى كنند و چه كسانى نافرمانی اش خواهند كرد.
نخست، متعرض عكس العملى شده كه كفار در برابر اين دعوت از خود نشان خواهند داد و فرموده: «محققا كسانى كه اميد ديدار ما را ندارند، و به زندگى دنيا راضى گشته و دل خود را با آن آرامش بخشيده اند و كسانى كه اصلا از آيات ما غافل اند، اينان دعوت ما را نمى پذيرند، و به خاطر همين عملكردشان در آتش، مأوا دارند».
و در اين بيان، نخست ايشان را توصيف كرد به اين كه اميدى به «لقاء خدا ندارند». و منظور از «لقاء اللّه»، همان معاد و بازگشت به سوى خداى تعالى و زنده شدن در روز قيامت است. و ما، در چند جا از اين كتاب گفته ايم كه چرا قرآن كريم، قيامت را «روز لقاء خدا» ناميده، كه يكى از آن موارد، در سوره «اعراف»، تفسير آيه رؤيت است.
پس اين كفار، منكر روز جزاء هستند و معلوم است كه با انكار آن روز، ديگر حساب و جزایى و وعد و وعيدى و امر و نهيى بر ايشان مطرح نخواهد بود. وقتى اين مسائل براى كسى مطرح نباشد، براى او وحى و نبوت و فروعات آن، كه همان احكام يك دين آسمانى است نيز، معنا ندارد.
و نيز معلوم است كه: وقتى جهان بينى يك انسان چنين باشد، همه همّ و غم او، معطوف به زندگى مادى دنيا مى شود. چون انسان و هر موجود زنده ديگر به حكم فطرتش مى خواهد باقى بماند، و به دعوت فطرتش، همه همّش را صرف در اين مى كند كه اولا بماند و فانى نشود، و در ثانى، سعادت اين زندگی اش را تأمين نمايد.
خوب، اگر اين انسان، به حيات دائمى ایمانی داشته باشد، حياتى كه به پهناى دنيا و آخرت است كه هيچ، و اما اگر به چنين حياتى ايمان نداشته باشد، قهرا همّ فطری اش در تلاش براى بقاء، صرف همين زندگى دنيا مى شود، و به داشتن آن راضى گشته، دلش به آرامشى كاذب، آرامش مى يابد، و ديگر به طلب آخرت بر نمى خيزد. اين است منظور جمله: «وَ رَضُوا بِالحَيَوةِ الدُّنيَا وَ اطمَأنُّوا بِهَا».
از همين جا روشن مى شود كه وصف دوم، يعنى اين كه چنين كسانى به زندگى دنيا راضى و مطمئن هستند، از لوازم وصف اول، يعنى جملۀ «لَا يَرجُونَ لِقَاءَنَا» مى باشد، و جنبه اى تفسير كننده براى آن دارد. و حرف «باء» در «بِالحَيَاة»، و در «اطمَأنُّوا بِهَا»، باء سببيت است، و چنين معنا مى دهد كه منكران لقاء خدا، به سبب زندگى دنيا، از لقاء خدا كه همان زندگى آخرت است، بى نياز شدند و آرامش خاطر يافتند.
«وَ الَّذِينَ هُم عَن آيَاتِنَا غَافِلُون » - اين جمله، جنبۀ تفسير براى وصف قبلى دارد. چون بين آن دو تلازم هست. كسى كه از آخرت غافل است و آن را فراموش كرده و همواره به ياد دنياست، قهرا از آيات خدا نيز غافل خواهد بود.
و اين آيه، قريب المضمون با آيه زير است كه مى فرمايد: «فَأعرِض عَن مَن تَوَلّى عَن ذِكرِنَا وَ لَم يُرِد إلّا الحَيَوةَ الدُّنيَا ذَلِكَ مَبلَغُهُم مِنَ العِلمِ إنَّ رَبَّكَ هُوَ أعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ».
چون اين آيه نيز دلالت دارد بر اين كه اعراض از ذكر خدا، غفلت از آيات اوست و باعث آن مى شود كه ديد آدمى كوتاه گشته، علم او تنها در چهار ديوارى تنگ زندگى دنيا و شؤون آن دور بزند.
آرى، كسى كه از ياد خدا غافل است، خواستش نيز از چهار ديوارى زندگى مادى دنيا فراتر نمى رود، و اين خود ضلالت از راه خدا است، كه در آيه زير، اين ضلالت به فراموشى روز حساب تعريف شده، مى فرمايد: «إنّ الَّذِينَ يُضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ لَهُم عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَومَ الحِسَاب».
پس روشن شد كه انكار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب، موجب اين است كه انسان به زندگى دنيا راضى شود و به جاى آخرت، بدان اطمينان و دلگرمى يافته، علم و معرفتش و خواست و اراده اش، منحصر در همين چهارچوب تنگ دنيا شود. و چون مدار و معيار بر حقيقت ذكر است و اين كه آدمى جدّاً و واقعا در طلب آخرت و رضاى خدا باشد، لاجرم هيچ فرقى نيست بين آن كسى كه بكلّى منكر معاد و لقاء خداست و بين آن كسى كه هم قولا و هم فعلا به زندگى دنيا راضى است، و يا اين كه فعلا به زندگى دنيا راضى است، اما لفظا قائل به معاد است.
و نيز روشن گرديد كه اعتقاد به معاد، يكى از اصول و پايه هایى است كه استوارى دين بر آن بنا نهاده شده است. چون با سقوط اين پايه، امر و نهى و وعده و وعيد و بلكه اصل نبوت و وحى ساقط مى شود، و معلوم است كه با سقوط اين ها، دين الهى، بكلّى باطل مى شود.
«أُولَئِكَ مَأوَيهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكسِبُون » - اين جمله، جزاى آنان را بيان می كند و مى فرمايد كه جزاى اعمالى كه كردند، آتش جاودانه است.
مراد از هدايت مؤمنان به ايمانشان، و رابطۀ بين ايمان و عمل
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانهِمْ...»:
اين آيه شريفه، بيانگر عاقبت امر مؤمنان و پاداشى است كه خداى تعالى در برابر پذيرفتن دعوت او و اطاعتش مى دهد. مى فرمايد: آن پاداش اين است كه خداى سبحان، چنين كسانى را به ايمانشان هدايت مى فرمايد.
و معلوم است كه منظور از اين هدايت، هدايت به سوى پروردگارشان است. چون كلام، در باره عاقبت امر كسى است كه اميدوار لقاء اللّه است، همچنان كه خداى تعالى خودش فرموده: «وَ يَهدِى إلَيهِ مَن أنَابَ».
و مسلما ايمان اگر آدمى را هدايت مى كند، به اذن خدا به سوى خدا هدايت مى كند، و نيز اگر مؤمنان به سوى حق و يا به سوى صراط مستقيم و يا هر چيز ديگرى كه قرآن كريم مشتمل بر آن است، هدايت مى كنند، در حقيقت به وسائل و مدارجى هدايت مى كنند كه اين مدارج، سرانجام منتهى به خداى تعالى مى شود. همچنان كه باز خداى تعالى فرموده: «وَ أنّ إلى رَبِّكَ المُنتَهَى».
در اين آيه، سؤالى به ذهن مى رسد و آن، اين است كه: چرا مؤمنان را به ايمان و اعمال صالحه توصيف كرده، ولى هدايت به سوى خودش را، تنها به ايمان نسبت داده؟
جوابش اين است كه:
تنها عاملى كه بنده خدا را به مقام قرب بالا می برد، ايمان است، و اعمال صالح در آن نقشى ندارد. تنها نقش اعمال صالح، يارى ايمان و به نتيجه رساندن ايمان در بُعد عمل است، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «يَرفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ دَرَجَات». و در اين گفتارش، ايمان و علم را عامل بلند شدن و بالا رفتن دانسته و از تأثير عمل صالح سكوت كرده.
از اين آيه روشن تر، آيه زير است كه مى فرمايد: «إلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ العَمَلُ الصَّالِحُ يَرفَعُهُ».
البته همه اين ها، در باره هدايت است، كه كار ايمان است. و اما نعمت هاى بهشتى، امرى است كه اعمال صالح در آن دخالت دارد، همچنان كه اعمال زشت، در انواع عذاب دخالت دارد. خداى تعالى، در باره مؤمنانى كه اعمال صالح دارند، مى فرمايد: «تَجرِى مِن تَحتِهِمُ الأنهَارُ فِى جَنَّاتِ النَّعِيم». و در باره كفّار مى فرمايد: «أُولَئِكَ مَأوَيهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكسِبُون».
خواننده محترم و پژوهشگر متدبر، بايد توجه داشته باشد كه خداى تعالى، در ميان همه منازل قرب، پاداش كسانى را كه به وسيله «ايمان» خود هدايت يافتند، «جنات نعيم» ذكر كرده، و در ميان همه نعمت هاى بهشتى، انهارى را نام برده كه در بهشت، از زير آنان جارى است. حال بايد ديد علت اين انتخاب چيست؟
ما در تفسير آيه شريفه: «صِرَاطَ الَّذِينَ أنعَمتَ عَلَيهِم»، و در تفسير آيه شريفه: «فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم» گفتيم كه: در قرآن كريم، «نعمت» به معناى حقيقی اش، همانا ولايت الهى است، و يكى از چيزهایى كه خداى تعالى، اولياى مقربين خود را به آن اختصاص داده، نوعى از شراب بهشت است، كه با نوشاندن آن شراب به ايشان احترامشان كرده، به شأن آنان اعتناء مى نمايد. مثلا فرموده: «إنّ الأبرَارَ يَشرَبُونَ مِن كَأسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً * عَيناً يَشرَبُ بِهَا عِبَادُ اللّه يُفَجِّرُونَهَا تَفجِيراً».
و نيز فرموده: «إنّ الأبرَارَ لَفِى نَعِيم... يُسقَونَ مِن رَحِيقٍ مَختُومٍ... عَيناً يَشرَبُ بِهَا المُقَرَّبُون».
و اين بر خواننده گرامى است كه در اين گونه آيات دقت نموده، بعضى را با بعضى ديگر مقايسه و تطبيق كند، تا شايد بتواند به بعضى از اسرار لطيف كه خداى عزوجل در كلام خود به وديعت نهاده، دست يابد.
محبت خالص مؤمنان به خداى تعالى، تسبيح او، و تحيت آنان به يكديگر در جنّات نعيم
«دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَك اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَْمْدُ للَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ»:
اولين كرامتى كه خداى سبحان به اوليايش - يعنى همان هایى كه در دل هايشان غير خدا نيست و غير خدا كسى امورشان را تدبير نمى كند - كرده، اين است كه دل هايشان را از محبت غير خودش پاك مى كند، تا به آن جا كه غير خدا را دوست نمى دارند و جز به خدا، به هيچ چيز ديگر نمى انديشند و جز در راه او، قدمى بر نمى دارند.
پس اولياء خدا منزّه از هر شريكى براى خدا هستند. يعنى هيچ چيز ديگر دل هاى آنان را به سوى خود نمى كشد، و از ياد خدا غافل نمى سازد، و هيچ شاغلى آنان را از پروردگارشان به خود مشغول نمى كند. و اين منزّه بودن دل هايشان، همان تنزيهى است كه آنان نسبت به خداى تعالى دارند.
آرى، اولياء خدا، پروردگار خود را از هر چيزى كه لايق به ساحت قدس او نيست، منزه مى دارند. چه شريك در اسم و چه شريك در معنا، و چه نقص، و چه عدم.
و نيز تسبيح آنان در باره پروردگارشان، تنها تسبيح به زبان و صرف گفتن «سُبحَانَ اللّه» نيست، بلكه تسبيحشان، هم به زبان، هم به عمل و هم به قلب مى باشد. چون تسبيح اگر كمتر از اين و در مرحله اى پايين تر از اين باشد، تسبيحى آميخته با شرك است، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَ مَا يُؤمِنُ أكثَرُهُم بِاللّهِ إلّا وَ هُم مُشرِكُونَ».
و اين اولياء خدا، كه خداى تعالى دل هايشان را از پليدى محبت غير خود - كه دل را مشغول از ذكر خدا مى سازد - پاك ساخته و از محبت خويشتن پُر نموده است، اراده نمى كنند، مگر خود خدا را. چون خداى تعالى، خيرى است كه شرّى با آن نيست. آرى «وَ اللّهُ خَيرٌ».
و نيز اولياى خدا، با دل هاى مالامال از خير و سلام خود با احدى روبرو نمى شوند، مگر به خير و سلام. بله، مگر آن كه طرف مقابل كسى باشد كه خير و سلام را مبدل به شر و ضرر سازد، كه در اين صورت، اولياى خدا نيز با شر، با آنان برخورد مى كنند. همان طورى كه قرآن كريم، «شفاء قلوب» است براى كسانى كه خواهان شفاء از آن باشند، وليكن براى ظالمان، ثمره اى جز بيشتر شدن گمراهى ندارد.
و نيز اولياى خدا و دارندگان چنين قلبى طاهر به هيچ چيز و هيچ حادثه اى بر نمی خورند، مگر آن كه آن را نعمتى از نعمت هاى خدا يافته، با ديد نعمت به آن می نگرند. نعمتى كه از صفات جمال خدا و معانى كمال او حكايت دارد و عظمت و جلال او را بيان مى كند.
در نتيجه، اگر چيزى را توصيف مى كنند - بدان جهت است كه آن را، يكى از نعمت هاى خدا مى بينند، و جمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چيز مشاهده مى كنند، و در هيچ چيز از پروردگار خود غافل و دستخوش فراموشى نمى شوند - قهرا اين توصيفشان از آن چيز، توصيف پروردگارشان است، به افعال و صفات جميل و در نتيجه، ثنایى است از آنان بر خدا و حمدى است از ايشان براى خدا. چون حمد، چيزى جز ثناء به فعل اختيارى جميل نمى باشد.
اين است وضع اولياى خداى تعالى، مادام كه در دنيايند. يعنى در دار عمل قرار دارند، و در امروزشان براى فردايشان جدّ و جهد دارند. و اما بعد از آن كه از اين خانه خارج شده، به لقاء پروردگارشان رسيدند و خداى تعالى، وعده هایى كه به آنان داده بود، به طور كامل به آنان داده، و در رحمت و در دارِ كرامت خود جايشان داد، و در آن هنگام، نورشان را تمام مى كند. همان نورى را كه در دنيا فقط به آنان داده بود، و قرآن كريم، وضع آن روز آنان را چنين حكايت مى كند: «نُورُهُم يَسعَى بَينَ أيدِيهِم وَ بِأيمَانِهِم يَقُولُونَ رَبَّنَا أتمِم لَنَا نُورَنَا».
در اين جاست كه خداى تعالى، شرابى طهور به آنان مى چشاند و با آن، سريره و باطنشان را از هر شرك آشكار و پنهانى پاك مى كند، و در نور علم و يقين غرقشان مى سازد، و از اقيانوس دلشان، چشمه هاى حكمت بر زبان هايشان جارى مى كند. در نتيجه، نخست خداى تعالى را تسبيح و تنزيه نموده، سپس به رفقايشان كه همان انبياء و صديقين و شهداء و صالحين اند، سلام مى كنند. آنگاه خدا را با رساترين وجه و به بهترين بيان، حمد و تسبيح و ثنا مى گويند.
اين، آن مطالبى است كه دو آيه شريفه مورد بحث، قابل انطباق بر آن ها هست - و خدا داناتر است. اينك اين دو آيه را، جمله جمله معنا مى كنيم:
كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند «تَجرِى مِن تَحتِهِمُ الأنهَارُ فِى جَنّاتِ النَّعِيم»، در جنات نعيم، نهرها از زير كاخشان روان است.
گفتيم كه در اين جمله، سخن از بهشت ولايت و تطهير دل هاست، «دَعوَيهُم فِيهَا سُبحَانَك اللَّهُمّ»، دعوايشان در آن بهشت ها، همه اين است كه بارالها! تو را تسبيح مى گویيم.
و گفتيم كه در اين جمله، خدا را از هر نقص و حاجت و شريكى منزه مى دارند. و اين گفتارشان، بر وجه حضور است. يعنى خدا را حاضر مى بينند و تسبيحش مى گويند. چون اولياى خدا از پروردگار خود محجوب نيستند.
«وَ تَحِيَّتُهُم فِيهَا سَلَامٌ»، و در آن جا، درودشان به يكديگر سلام است، كه اين ملاقات را به نشانه امنيت مطلق نامگذارى كردن است. گو اين كه در دنيا نيز يكديگر را به كلمه «سلام» تحيت مى گويند، وليكن سلام در دنيا، علامت امنيت نسبى و امنيتى اندك است. اما در بهشت، علامت امنيت مطلق است، «وَ آخِرُ دَعوَيهُم أنِ الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِين»، آخرين مرحله كمال علم اهل بهشت بدين جا منتهى مى شود كه خدا را بعد از تسبيح و تنزيه، ثنا گويند.
در سابق، در تفسير آيه شريفه: «الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِين» نيز گفتيم كه: هر چند، هر كسى مى تواند به زبان بگويد «الحَمدُ لِلّهِ»، وليكن از آن جا كه «حمد»، توصيف و ستودن خداى تعالى است، هر كسى نمى تواند خداى را توصيف كند. اين كار، تنها از بندگان مُخلَص خداى تعالى بر مى آيد. افراد انگشت شمارى كه خداى تعالى، آنان را براى خود خالص نموده، و به كرامت قرب خود اختصاص داده، و هيچ واسطه اى بين آنان و بين خداى تعالى نيست.
به آيه زير توجه بفرمایيد كه چگونه خداى تعالى را از توصيف خلق منزّه دانسته و تنها توصيف بندگان مُخلَص را امضاء مى كند: «سُبحَانَ اللّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إلّا عِبَادَ اللّهِ المُخلَصِينَ».
و به همين جهت است كه مى بينيم خداى عزوجل، حمد كسى را در كلام مجيدش نقل نكرده، مگر حمد افراد انگشت شمارى از انبياى گرامش را، مانند نوح، ابراهيم، محمّد، داود و سليمان «عليهم صلوات اللّه».
در گفتگويش با جناب نوح «عليه السلام» فرموده: «فَقُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى نَجَّينَا مِنَ القَومِ الظَّالِمِينَ». و از جناب ابراهيم «عليه السلام» حكايت كرده كه گفت: «الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الكِبَرِ إسمَاعِيلَ وَ إسحَاق».
و در چند جا كه دستوراتى به رسول اسلام «صلى اللّه عليه و آله و سلم مى دهد، مى فرمايد: «قُلِ الحَمدُ لِلّهِ». و از داوود و سليمان «عليهما السلام» حكايت كرده كه: «وَ قَالَا الحَمدُ لِلّهِ».
همچنان كه در چند جاى كلام مجيدش، حمد اهل بهشت را حكايت كرده است. مانند: «وَ قَالُوا الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى هَدَينَا لِهَذَا». «وَ قَالُوا الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى أذهَبَ عَنَّا الحَزَن». «وَ قَالُوا الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعدَهُ». «وَ آخِرُ دَعوَيهُم أنِ الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمِينَ».
از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه خداى سبحان، مؤمنان از اهل بهشت را، سرانجام به بندگان مُخلَص خود ملحق مى سازد. پس اين آيه، دلالت دارد بر وعده اى جميل و بشارتى عظيم به مؤمنان.
بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)
در تفسير عياشى، از يونس بن عبدالرحمان، از شخصى، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه در معناى آيه شريفه: «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أنَّ لَهُم قَدَمَ صِدقٍ عِندَ رَبِّهِم» فرمود: منظور از «قَدم صدق»، ولايت است.
و در كافى، به سند خود، از ابراهيم بن عمر يمانى، از كسى كه وى نام نبرده، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در معناى آيه شريفه: «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أنَّ لَهُم قَدَمَ صِدقٍ عِندَ رَبِّهِم» فرمود: منظور رسول خدا است.
مؤلف: اين روايت را، قمى در تفسيرش، با ذكر سند، و عياشى در تفسيرش، بدون سند، از ابراهيم بن عمر، از شخصى كه نامش را نبرده، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده اند. و ظاهرا منظور امام «عليه السلام»، كه «قَدَم صدق» را به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تفسير كرده، اين باشد كه مؤمنان، مورد شفاعت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» خواهند بود.
دليل بر اين معنا، روايتى است كه مرحوم طبرسى، در مجمع البيان آورده، آن جا كه گفته است: بعضى گفته اند منظور از «قدم صدق»، شفاعت محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. آنگاه اضافه كرده است كه: اين معنا، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده.
و نيز دليل ديگرش، روايتى است كه در تفسير الدرّ المنثور، از ابن مردويه، از على بن ابى طالب «عليه السلام» نقل كرده كه در تفسير جملۀ «قَدَمَ صِدقٍ عِندَ رَبِّهِم» فرموده: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، شفيع آنان در قيامت است.
و در تفسير عياشى، از زيد شحّام، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه زيد گفت: من از امام صادق «عليه السلام»، از «تسبيح» سؤال كردم. حضرت فرمود: «تسبيح»، اسمى است از اسماء خدا و هم دعواى اهل بهشت است.
مولف: منظور امام از «تسبيح»، همين جمله «سُبحَانَ اللّه» است كه ما می گویيم، و معناى اسم بودنش براى خدا، اين است كه دلالت دارد بر منزّه بودن حق تعالى.
و در كتاب اختصاص، شيخ مفيد، به سند خود، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش حسين بن على بن ابى طالب «عليهما السلام»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» - در حديثى طولانى كه حكايت گفتگوى آن جناب با مردى يهودى است - روايت كرده كه: يهودى از آن جناب سؤال هایى كرد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در آن گفتگو فرمود:
وقتى بنده خدا مى گويد «سُبحَانَ اللّه»، همه موجوداتى كه پايين عرش هستند، با او تسبيح مى گويند، و در نتيجه، به گوينده ده برابر پاداش داده مى شود. و چون مى گويد: «الحَمدُ لِلّه»، خداى تعالى، از نعيم دنيا برخوردارش مى كند، تا زمانى كه خدا را با نعيم آخرت ديدار كند. و اين، كلمه اى است كه اهل بهشت آن را هنگام دخول در بهشت مى گويند، و هر سخنى در دنيا تمام و بريده مى شود، مگر گفتن «الحَمدُ لِلّه»، كه قطع نمى گردد، و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرموده: «تَحِيَّتُهُم يَومَ يَلقَونَهُ سَلَامٌ».
مؤلف: اين كه فرمود: و هر سخنى در دنيا تمام و بريده مى شود، مگر «الحَمدُ لِلّه»، معنايش اين است كه هر كلامى كه در دنيا به كار مى رود و در راه مقاصدى استعمال مى شود، مقاصدى كه عايد صاحبش مى گردد - نظير سخنانى كه در مقاصد معاش و گفتگوهاى معمولى انسان ها و سخنانى كه در عبادات به منظور تحصيل ثواب و امثال آن گفته مى شود - همه با قطع شدن زندگى دنيا قطع مى گردد. چون بعد از دنيا، ديگر خبرى از اين گونه مقاصد نيست. نه مقاصد دنيایى در كار است و نه ديگر ثوابى مى توان تحصيل كرد، و از كلام آدمى باقى نمى ماند، مگر حمد خدا و ثناى بر او، كه كلام اهل بهشت، در بهشت است.
و اين كه فرمود: و اين است معناى كلام خداى تعالى كه فرمود: «تَحِيَّتُهُم يَومَ يَلقَونَهُ سَلَامٌ»، معنايش اين است كه تحيت در آن روز، سلام مطلق است. سلامى كه مى فهماند در آن جا، هرچه كه هست، موافق و ملائم با خواست آدمى است.
پس انسان آنچه را كه اراده كند، به نفع اوست. پس در بهشت ديگر به منظور به دست آوردن نتايجى، هيچ سخنى استعمال نمى شود.
و خلاصه: كلام، آن خاصيتى را كه در دنيا دارد، از دست مى دهد. تنها كلامى كه در آن جا به كار مى رود، ثناء بر نعمت هاى جميلى است كه از ناحيه خداى تعالى مشاهده مى شود - دقت فرمایيد.
آيات ۱۱ - ۱۴ سوره يونس
وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشّرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ لَقُضىَ إِلَيهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا فى طغْيَانهِمْ يَعْمَهُونَ(۱۱)
وَ إِذَا مَسّ الإنسانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً فَلَمَّا كَشفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِك زُيِّنَ لِلْمُسرِفِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۲)
وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَاءَتهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَ مَا كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذَلِك نجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ(۱۳)
ثمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائفَ فى الاَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظُرَ كَيْف تَعْمَلُونَ(۱۴)
و اگر خدا در فرستادن عذابشان عجله كند، آن طور كه در خير خود عجله دارند، مرگشان فرا مى رسد (و ما نمى خواهيم چنين شود). ما كسانى را كه به ما و به ديدار ما در قيامت ايمان ندارند، در طغيانشان رها مى كنيم، تا همچنان سرگردان باشند. (۱۱)
و همين انسان (منكر ديدار ما)، وقتى بلايى به جانش وارد مى شود، در همه احوال، چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده، ما را به يارى خود مى خواند، ولى همين كه بلايش را دور كنيم، مى گذرد و مى رود، مثل اين كه اصلا بلايى به او نرسيده بود. (آرى، از ناحيه شيطان و هواى نفس) رفتار زشت اسرافگران در نظرشان جلوه داده شده. (۱۲)
در باره اقوامى كه قبل از شما بودند، فكر كنيد كه چگونه وقتى مرتكب ظلم شدند و پيامبرانشان با معجزات به سويشان آمدند، به هيچ وجه ايمان نياوردند، همه را هلاك كرديم. آرى، ما اين چنين، كيفر مى دهيم. (۱۳)
و سپس به دنبال آنان، شما را جانشين آن ها در روى زمين قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مى كنيد. (۱۴)
بعد از آن كه در آيات قبل، دو اصل از اصول دعوت حقه اسلام، يعنى توحيد و معاد را يادآور شد، و از طريق عقل فطرى، بر آن دو اصل استدلال كرد، و چند خبر هم از عاقبت ايمان و سرانجام كفر به آن دو اصل را بيان نمود، اينك در اين آيات، دو سؤال را مطرح نموده و از آن پاسخ مى دهد:
يكى اين كه: چرا خداى تعالى، منكران اين دو اصل را با اين كه در ضلالت و كوردلى خود ادامه مى دهند و سر به طغيان بر مى آورند، اين قدر مهلتشان مى دهد؟
و سؤال دوم اين كه: علت ضلالت و طغيان آنان چيست، (و با اين كه توحيد و معاد، به طريق عقل فطرى ثابت است، چرا آن را نمى پذيرند)؟
در پاسخ از اين دو سؤال مى فرمايد:
جواب آن، روشن است و جاى ابهامى در آن نيست. چون فرستادگان خداى تعالى، در هر زمانى، آن را براى مردم، با ادّله اى روشن بيان كرده اند. چيزى كه هست، شيطان اعمال اين اسرافگران را در نظرشان زينت داده، و در نتيجه، از ياد قيامت غافلشان ساخته است، و با اين كه انبياء، بارها به يادشان آورده بودند، باز آن را از ياد بردند.
و اما اين كه چرا خداى تعالى، مهلتشان مى دهد و در نزول عذاب بر آنان عجله نمى كند؟
جوابش اين است كه: مى خواهد آنان را امتحان كند، تا آنچه در باطن نهفته دارند، به صورت گناه بيرون بريزند. چون دنيا، دارِ ابتلاء و امتحان است.
دلیل عدم شتاب خداوند، در عذاب منكران معاد
«وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ...»:
تعجيل در هر چيز، به معناى آوردن آن به سرعت و عجله است، و استعجال به چيزى، به معناى آن است كه بخواهيم چيزى به سرعت و عجله حاصل شود. و كلمه «العمه»، به معناى حيرت شديد است.
و معناى آيه اين است كه:
اگر خداى تعالى، در رساندن شر - كه همان عذاب است - به مردم عجله مى كرد، همان طور كه خود مردم در رسيدن به خير و نعمت عجله مى كنند، هر آينه عذاب را بر آنان نازل مى كرد و اجلشان را پايان مى داد. وليكن خداى تعالى، در رساندن شر به آنان عجله نمى كند. و اين منكران معاد و خارجين از ربقه دين را، همچنان به حال خودشان وا مى گذارد، تا با حيرت شديدترى به طغيان خود ادامه دهند.
و در توضيح اين مطلب مى گوييم:
انسان بر حسب طبعش، موجودى عجول است و در هر كارى و چيزى كه خير و نفعش در آن باشد، عجله مى كند. يعنى از اسباب مى خواهد كه در رسيدن به نتيجه اى كه او مى خواهد، عجله كند، و چون سبب حقيقى هر چيزى، خداى تعالى است، پس انسان در حقيقت، اين عجله را از خداى سبحان مى خواهد.
پس اين خواست بشر، سنت اوست. سنتى بيجا كه اساسش هواهاى نفسانى اوست. براى اين كه اسبابى كه در اين عالَم دست اندركارند، در نظام خود، تابع هوا و هوس انسان ها نيستند، بلكه اين انسان هايند كه تابع نظام جارى در عالم اند، و مضطر و ناگزيرند از اين كه آن نظام را گردن نهند. چه دوست بدارند و چه كراهت داشته باشند.
و اگر سنت الهى در خلقت اشياء و پيدايش مسبب ها، به دنبال اسباب شبيه به سنت بشرى بود، يعنى پايه و اساسش جهل بود، و آثار و مسبب ها به عجله در دنبال سبب ها پيدا مى شد، قهرا شر كه همان هلاكت بشريت به وسيله عذاب است، نيز به عجله به انسان رو مى آورد. چون سبب اين شر و هلاكت بشر، قائم به خود بشر است و همراه اوست، و آن، عبارت است از: كفر او و انكار معاد و ديدار اللّه و طغيان در زندگى دنيا. وليكن خداى تعالى در فرستادن شر عجله نمى كند، آن طور كه انسان ها در رسيدن به خير عجله مى كنند.
براى اين كه سنت او، اساسش حكمت است، به خلاف سنت بشر، كه اساسش بر نادانى است. (اگر عجله مى كنند، براى اين است كه مى ترسند فوت شود، و اما خداى داناى به آينده و حال، ترس از فوت ندارد). به همين خاطر، خداى تعالى، كافران طاغى را در حيرت خودشان وا مى گذارد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |