تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱ - ۱۰ سوره يونس
- سوره «يونس»، داراى ۱۰۹ آيه مى باشد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
الر تِلْك آيَات الْكِتَابِ الحَْكِيمِ(۱)
أَكانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلى رَجُلٍ مِّنهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاس وَ بَشرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبّهِمْ قَالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَساحِرٌ مُّبِينٌ(۲)
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الاَمْرَ مَا مِن شفِيعٍ إِلّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ(۳)
إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ إِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسطِ وَ الَّذِينَ كفَرُوا لَهُمْ شرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(۴)
هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْس ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السنِينَ وَ الْحِساب مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِك إِلّا بِالْحَقِّ يُفَصّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۵)
إِنَّ فى اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ(۶)
إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطمَأَنُّوا بهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ(۷)
أُولَئك مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۸)
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ يهْدِيهِمْ رَبّهُم بِإِيمَانهِمْ تَجْرِى مِن تحْتهِمُ الاَنْهَارُ فى جَنَّاتِ النَّعِيمِ(۹)
دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَك اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتهُمْ فِيهَا سلَامٌ وَ آخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَْمْدُ للَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ(۱۰)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
الر، آن آيات كه مقامى بس بلند دارند، آيات كتابى است سراسر حكمت. (۱)
چه جاى تعجب براى مردم است كه ما به مردى از آنان وحى كنيم، كه مردم بى ايمان را بيم، و آن هایى را كه ايمان صادق آورده اند، بشارت ده، كه نزد پروردگارشان مقامى صادق دارند؟! ولى كافران گفتند: اين مرد، ساحرى است آشكار. (۲)
(به آنان بگو) پروردگار شما، آن كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد و سپس بر كرسى قدرت و مقام تدبير قرار گرفت و به تدبير امور عالَم پرداخت، هيچ شفاعت كننده اى وجود ندارد، مگر به اذن خود او. (آيا هنوز هم فكرتان به اين معنا منتقل نشده كه) پروردگار شما، همين خدا است كه مدبر و پرورش دهنده همۀ عالَم است. (۳)
بازگشت همه شما به سوى اوست، اين وعده خدا حق است، كه همو خلقت را آغاز كرد و همو خلق را به سوى خود بر می گرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده، اعمال صالح كردند، به عدالت پاداش دهد، و كسانى كه كفر ورزيدند، براى آنان شرابى از آب جوشان جهنم است و به خاطر كفرشان، عذابى دردناك دارند. (۴)
او، كسى است كه خورشيد را داراى روشنائى نمود و ماه را نورانى كرد، و براى ماه در مسيرش، منزل هایى قرار داد (تا در هر شب در يك نقطه آسمان باشد، از آفتاب دور و سپس به آن نزديك شود) تا شما عدد سال ها را بدانيد (و حساب روز و ماه را در دست داشته باشيد). خدا اين نظام را جز به حق نيافريده، و اين آيات را براى مردمى كه می خواهند بدانند، شرح مى دهد. (۵)
محققا در اختلاف شب و روز (از نظر كوتاهى و بلندى آن ها) و موجوداتى كه خدا در آسمان ها و زمين آفريده، آيت هایى است براى مردمى كه تقوا پيشه اند. (۶)
محققا كسانى كه اميد و انتظارى به قيامت، روز ديدار ما ندارند و به زندگى دنيا راضى و دل هايشان به همان ماديات پست آرامش يافته، و نيز كسانى كه از آيات ما غافل اند. (۷)
آنان، جايگاهشان آتش خواهد بود، به خاطر اعمالى كه مى كردند. (۸)
در مقابل، كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند، پروردگارشان، به وسيله ايمانشان هدايتشان مى كند، و در بهشت هاى پُر نعمت، جوی ها در زير جايگاهشان روان است. (۹)
در آن جا (جذبه الهى آن چنان دل هايشان را پُر كرده، كه سخنى جز تسبيح ندارند)، مى گويند: بارالها! تو از هر عيب و نقصى منزهى، و تحيت آن ها به يكديگر سلام است، و آخرين سخنشان «الحمد لله ربّ العالمين» است. (۱۰)
بيان غرض و آهنگ كلى سوره مباركه یونس
اين سوره مباركه - همان طور كه از آياتش پيداست - در مكه نازل شده و از سوره هایى است كه نزول آن، در اوائل بعثت بوده. و اين سوره به طورى كه از پيوستگى و اتصال آيات كريمه اش پيداست، يكباره نازل شده است.
ولى بعضى از مفسران، سه آيه از اين سوره را كه از جملۀ «فَإن كُنتَ فِى شَكٍّ مِمَّا أنزَلنَا إلَيك...» شروع مى شود، استثناء كرده و گفته اند كه اين سه آيه، در مدينه نازل شده است.
و بعضى ديگر، آيه «وَ مِنهُم مَن يُؤمِنُ بِهِ وَ مِنهُم مَن لَا يُؤمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أعلَمُ بِالمُفسِدِين» را استثناء كرده و گفته اند در مدينه و درباره يهوديان نازل شده، وليكن از الفاظ اين آيات، هيچ دليلى بر اين دو قول ديده نمى شود.
و غرض اين سوره، يعنى آن هدفى كه سوره براى بيان آن نازل شده، عبارت است از تأكيد مردم به التزام به توحيد، و اين تأكيد را از راه بشارت و انذار انجام داده. گويا اين سوره بعد از آن كه مشركان، مسأله وحى را انكار كردند و قرآن را سحر خواندند، نازل شده، و ادعاى آنان را به اين بيان رد كرده كه:
قرآن، كتابى است آسمانى و نازل شده به علم خداى تعالى، و آنچه از معارف توحيد كه در آن است، از قبيل وحدانيت خداى تعالى و علم و قدرت او، و اين كه خلقت منتهى به اوست، و سنت هاى عجيبى كه در خلقت عالَم دارد، و اين كه خلق همگى با اعمالشان به سوى او بر مى گردند، و در برابر آنچه كرده اند، جزاء داده مى شوند - خير باشد، جزاى خير داده مى شوند و شر باشد، جزاى شر - همه و همه، امورى است كه آيات آسمان و زمين بر آن دلالت دارد، و عقل سالم نيز، به سوى آن راهنمایى مى كند.
پس همه اين ها، معانى و معارفى است حق، و معلوم است كه كلامى كه بر چنين معارفى دلالت مى كند، كلام حكيم است، و سحر باطلى كه با عباراتى شيرين و فريبنده زينت شده، نمى تواند حاكى از چنين معارفى باشد.
دليل بر آنچه گفتيم، اين است كه: خداى تعالى، سوره مورد بحث را با گفتار در باره تكذيب دشمنان نسبت به قرآن كريم آغاز نموده و فرموده: «أكَانَ لِلنّاسِ عَجَباً أن أوحَينَا... قَالَ الكَافِرُونَ إنّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ». و با لحنى چون: «وَ اتَّبِع مَا يُوحَى إلَيك» ختم فرموده است، و آن آغاز و اين انجام را در خلال آيات آن نيز، چند بار تذكر داده.
يك جا فرموده: «وَ إذَا تُتلَى عَلَيهِم آيَاتُنَا». و جاى ديگر فرموده: «وَ مَا كَانَ هَذَا القُرآنُ أن يُفتَرَى مِن دُونِ اللّه...». و جاى ديگر فرموده: «يَا أيُّهَا النَّاسُ قَد جَاءَتكُم مَوعِظَةٌ...». و نيز فرموده: «فَإن كُنتَ فِى شَكٍّ مِمّا أنزَلنَا إلَيك...».
پس همين كه مى بينيم اين مطلب، يعنى سخن از حقانيت قرآن در چند جاى سوره تكرار شد و در اول و آخر آن آمده، بايد بفهميم كه زمينه و اساس آيات اين سوره، همان پاسخگویى و ردّ انكار كفارى است كه وحى بودن قرآن را انكار مى كردند. و به همين جهت است كه باز مى بينيم تهديدهایى كه در اين سوره آمده - كه قسمت عمده سوره است - در باره مكذبين آيات خدا از اين امت است.
اين ها هستند كه تهديدشان كرده است به قضاء بين آنان، و بين پيامبرشان «صلوات اللّه عليه» و فرموده: اين قضاء، سنتى است كه خداى تعالى، در بين هر امتى با پيغمبرش جارى كرده. و نيز مى بينيم كه سوره مورد بحث را با تعقيب همين جريان ختم نموده، به طورى كه گویى بيان حقيقت نامبرده از مختصات اين سوره است.
بنابراين، جا دارد كه ما سوره «يونس» را به سوره انذار و قضاء عدل بين رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» و بين امتش معرفى كنيم، و اتفاقا سوره با همين قضاء ختم شده، آن جا كه خطاب به رسول گرامى خود فرموده: «وَ اصبِر حَتَّى يَحكُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَيرُ الحَاكِمِين». «الر، تِلكَ آيَاتُ الكِتَاب الحَكِيم»،
اشاره با لفظ «تلك»، كه مخصوص به مواردى است كه مشارٌ اليه دور باشد، به اين منظور است كه بفهماند قرآن كريم در افقى دور و سطحى عالى و مقامى بلند قرار دارد. چون كلام خداى تعالى است. كلامى است كه از چنين مقام بلندى، مقام على اعلى و خداى رفيع الدرجات و خداى ذوالعرش نازل شده.
معانی و موارد استعمال كلمه «آيه» در قرآن
و كلمه «آيات»، جمع كلمه «آية» است كه به معناى علامت مى باشد، هر چند كه جايز است كه اين كلمه، هم بر معانى اطلاق شود و هم بر اعيان خارجى و هم بر قول. نظير آيه شريفه «أوَ لَم يَكُن لَهُم آيَةً أن يَعلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِى إسرَائِيل» كه در آن، كلمه «آيت» بر علم علماء بنى اسرائيل اطلاق شده.
و آيه: «وَ جَعَلنَاهَا وَ ابنَهَا آيَةً لِلعَالَمِين»، كه در آن، مريم و عيسى «عليهما السلام»، «آيت» شمرده شده اند، و آيه شريفه «وَ إذَا بَدَّلنَا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ» كه در آن آيت بر قول اطلاق شده است، ليكن منظور از كلمه «آيات» در آيه مورد بحث، به طور قطع اجزاء كلام الهى است.
براى اين كه گفتار در اين آيه پيرامون وحى است، وحيى كه بر پيامبر اسلام نازل مى شد، و معلوم است كه وحى به هر معنا از معانى كه ما آن را تصور كنيم و نزول وحى را به هر معنایى كه بدانيم، از سنخ كلام است، و چيزى است كه تلاوت مى شود و آن را مى خوانند.
پس منظور از كلمه «آيات» در آيه مورد بحث، اجزاء كتاب الهى است. اجزایى كه تعين آن ها تا حدّى با مقاطعى است كه آيات را از يكديگر جدا مى سازد. البته مقدارى هم از اين تعين را ذوق تفاهم تشخيص مى دهد، و در تشخيص آن كمك مى كند. و لذا چه بسا شده است كه بين علماى احصاء از قبيل كوفى ها و بصری ها و ديگران در عدد آيات بعضى از سوره ها اختلاف افتاده، اين به خاطر همان ذوق تفاهم است كه گفتيم در تشخيص اين كه اين جمله متصل به آيه قبل است و يا خود آيه اى جداگانه است، دخالت دارد.
مراد از «حكيم»، در آیه: «تِلكَ الكِتَابُ الحَكِيم»
و منظور از آن «كتاب حكيم»، كتابى است كه حكمت در آن تبلور يافته و جاى گرفته است، و چه بسا مفسرانى كه گفته اند كلمه «حكيم»، صفت مشبهه اى است به معناى مفعول. (چون صفت مشبهه كه غالبا به معناى اسم فاعل است، گاهى هم به معناى اسم مفعول مى آيد، مانند «قتيل» كه به معناى «مقتول» است).
و منظور از «حكيم»، محكم است، و محكم به معناى چيزى است كه طورى درست شده كه فساد و شكاف در آن پيدا نمى شود، و كتابى كه چنين وضعى دارد - با در نظر گرفتن اين كه خداى تعالى، آن را در آيه بعدى به عنوان وحى توصيف كرده - همان قرآنى است كه بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نازل شده است.
ولى بعضى گفته اند: منظور از آن، قرآن نيست، بلكه لوح محفوظ است، و اگر آيات را از آن كتاب دانسته، بدين جهت است كه از لوح محفوظ نازل شده است، و در لوح محفوظ حفظ شده است.
و اين تفسير، هر چند كه با در نظر گرفتن آيه شريفه: «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ * فِى لَوحٍ مَحفُوظ» و آيه: «إنَّهُ لَقُرآنٌ كَرُيمٌ فِى كِتَابٍ مَكنُونٍ»، تفسيرى بى وجه نيست. وليكن از آيه مورد بحث و ساير آياتى كه چنين سياقى دارند، يعنى در اوائل سوره هایى قرار دارند كه با حروف «الف - لام - راء» و ساير آيات مشابه آن و يا آياتى كه به وضع قرآن نظر دارند آغاز شده، اين معنا ظهور دارد كه منظور از «كتاب» و «آيات كتاب»، همين قرآنى است كه تلاوت مى شود، و به عنوان اين كه لوحى است كه از بطلان و تغيير محفوظ است، قرائت مى شود. همچنان كه كلمه «كتاب»، هر جا كه مأخوذ از لوح محفوظ اعتبار شده، به همين معنا است. مانند آيه: «تِلكَ آيَاتُ الكِتَابِ وَ قُرآنٍ مُبِينٍ»، و آيه «كِتَابٌ أُحكِمَت آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَكِيمٍ خَبِيرٍ»، و آياتى ديگر.
«أكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أن أوحَينَا إلَى رَجُلٍ مِنهُم ...»
استفهام در اين آيه شريفه، انكارى است و مى خواهد تعجب كفار را از وحى كردن خداى تعالى، به يك نفر از افراد آنان را تخطئه كند، و بفرمايد: هيچ جاى تعجب نيست كه خداى تعالى، معارفى را كه دعوت قرآنى مشتمل بر آن است، به فردى از افراد شما وحى كند.
«أن أنذِرِ النَّاس...» - اين جمله، آن چيزى را كه به آن جناب وحى كرده بود، تفسير مى كند، و مى فهماند اين كه گفتيم «أوحَينَا إلى رَجُلٍ مِنهُم»، منظورمان از آن چيزى كه وحى كرديم، انذار و تبشير است.
پس آن وحى نسبت به عموم مردم انذار، و نسبت به خصوص كسانى كه از ميان عموم ايمان آورده اند، بشارت است. پس به هر حال اين كتاب در بعضى از احتمالات و تقادير، به ضرر مردم است و آن احتمال عبارت است از اين كه: مردم نسبت به آن كفر بورزند و از دستوراتش عصيان كنند، و در بعضى از تقادير به نفع مردم است، و آن عبارت است از اين كه مردم به آن ايمان آورده، دستوراتش را اطاعت كنند.
حال ببينيم آن بشارت چيست؟
در آيه شريفه، جملۀ «بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا»، با جمله «أنَّ لَهُم قَدَمَ صِدقٍ عِندَ رَبِّهِم: اين كه مؤمنان، نزد پروردگارشان قدم صدقى دارند» تفسير شده، و منظور از «قدم صدق»، مقام و منزلت صادق و واقعى است. همچنان كه آيه شريفه «فِى مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقتَدِرٍ» به آن اشاره نموده و مى فهماند كه مؤمنان، مجلسى صدق نزد مالك مقتدر آسمان ها و زمين دارند. چون ايمان، آن جا كه باعث قرب و منزلت نزد خداى تعالى مى شود، قهرا صدق در ايمان، باعث صدق در آن مقام و منزلت نيز هست. پس مؤمنان، همان طور كه ايمانشان صادق است، منزلتشان نيز صادق است.
بنابراين، اگر در آيه شريفه، منزلت صدق و يا به عبارت ديگر، مقام صدق را قدم صدق خوانده، از باب كنايه است، و چون اشغال مكان، معمولا و عادتا به وسيله قدم صورت مى گيرد، بدين مناسبت كلمه «قدم» در مكان - اگر مورد از موارد مادى باشد - و در مقام و منزلت - اگر مورد از امور معنوى باشد - است، عمال مى شود، و در آيه نيز به همين مناسبت استعمال شده، و سپس كلمه «قدم» را به كلمه «صدق» اضافه كرد، به اين عنايت كه قدم، قدم صاحب صدق، و صدق، صدق صاحب قدم است. كسى است كه در كارش صادق است. يعنى قدمش، قدم كسى است كه صادق است، و يا خود قدمش صادق است. چون خودش صادق است.
البته در اين ميان، معنایى ديگر براى اين جمله هست، و آن، اين است كه منظور از صدق، طبيعت صدق باشد. گويا صدق خودش قدمى دارد، همچنان كه كذب هم براى خود قدمى دارد، و قدمى كه داراى صدق است، آن قدمى است كه در راه هدف استوار مى ماند و نمى لغزد، ولى قدم كذب، آن قدمى است كه از راه منحرف مى شود.
«قَالَ الكَافِرُونَ إن هَذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ » - بعضى از اهل قرائت، جمله مورد بحث را «إنّ هَذَا لَسِحرٌ مُبِينٌ» قرائت كرده اند، كه در اين صورت، معنايش چنين مى شود: «اين قرآن، سحرى است آشكار»، ليكن برگشت هر دو قرائت به يك معنا است. چون اگر كفار، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را ساحر مى خواندند، به خاطر اين بود كه قرآن كريم را سحر مى ناميدند.
اين جمله، به منزله تعليلى است براى جمله: «أكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً». و با اين جمله، تعجب كفار را مجسم مى سازد، و آن اين كه: وقتى آياتى را كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر آنان تلاوت مى كرد، مى شنيدند، آن را كلامى غير از نوع كلام خودشان مى يافتند. كلامى خارق العاده. كلامى كه دل ها را مجذوب مى كرد و جان ها را شيفته خود مى ساخت. لذا آن كلام را «سحر» و صاحب آن كلام را «ساحرى آشكار» مى خواندند.
جواب خداى تعالى به تعجب كفار، از نزول وحى بر پيامبر «ص»
«إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ»:
بعد از آن كه در آيه قبل، تعجب كفار را از نزول وحى (قرآن)، بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و نيز تكذيب نزول وحى توسط آنان را ذكر كرد و يادآور شد كه كفار، قرآن كريم را سحر خواندند، شروع كرده در بيان مورد تكذيب آنان، و آن را از دو جهت، مورد سخن قرار داد:
اول اين كه: آنچه كفار وحى بودنش را تكذيب كردند، يعنى قرآن كريم، بدان جهت كه مشتمل است بر معارفى صحيح و حق و غيرقابل ترديد نمى تواند سحر باشد. و دوم اين كه: قرآنى كه كفار آن را سحر خواندند، كتابى است الهى و حق، و به هيچ وجه سحر نيست.
پس جملۀ «إنّ رَبَّكُمُ اللّه...» شروع در بيان جهت اول است، مى فرمايد: آنچه رسول اسلام «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شما را بدان مى خواند و قرآن شما را تعليم مى دهد، حق است و شكى در آن نيست، و بر شما واجب است كه از آن پيروى كنيد.
و معناى آيه اين است كه:
اى مردم! پروردگار شما، همان اللّه است، كه همه اين عالَم محسوس - از زمين و آسمانش - را در شش روز بيافريد، و سپس (به عالَم غيرمحسوس پرداخت) بر كرسى قدرتش و مقام تدبيرش كه همه تدبيرها به آن مقام منتهى مى شود، قرار گرفت، و شروع به تدبير امر عالم نمود. وقتى پروردگار شما چنين كسى است و وقتى همه تدبيرها به او منتهى مى شود، بدون اين كه كسى را به يارى و پشتيبانى خود بخواند و بدون اين كه كسى باشد كه در تدبير امور عالم دخالت و وساطت (شفاعت) داشته باشد، و اگر شفيعى باشد، به اذن خود او شفاعت مى كند. پس خداى سبحان، سبب اصلى است، و كسى است كه غير او، هيچ سببى اصالت و استقلال ندارد، و اسبابى كه هستند، همه را او سببيت داده و او، آن اسباب را واسطه و شفيع قرار داده است.
و چون چنين است، پس پروردگار شما، همين اللّه است كه امور شما را تدبير مى كند، نه غير او. و نه اين رب هاى موهومى كه شما براى خودتان درست كرده ايد، و به خيال خودتان، آن ها را شفيع و واسطه بين خود و خداى تعالى گرفته ايد.
و منظور از جمله: «ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُم فَاعبُدُوهُ أفَلَا تَذَكَّرُون» همين معنا است، مى فرمايد: چرا فكر شما منتقل به اين واقعيت نمى شود تا بفهميد كه اللّه، به تنهایى ربّ شماست و ربّى به جز او نيست، و چرا اندكى به فكر خود فشار نمى آوريد تا معنا و حقيقت معناى الوهيت و خلقت و تدبير را بفهميد.
در سابق، آن جا كه آيه شريفه: «إنّ رَبَّكُمُ اللّه» را تفسير مى كرديم، معناى كلماتى از قبيل «عرش»، «شفاعت»، «اذن» و غير آن را بيان نموديم. خواننده عزيز، مى تواند به جلد هشتم اين كتاب مراجعه نمايد.
«إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ»:
در اين جمله، معاد را خاطرنشان مى سازد، همچنان كه جمله قبلى مبدأ را تذكر مى داد، و جملۀ «وَعدَ اللّه حَقّا»، از باب قائم شدن مفعول مطلق، مقام فعلش مى باشد، و معناى جمله: «وَعَدَهُ اللّهُ وَعداً حَقّا» است. يعنى خداى تعالى وعده داده، وعده اى حق.
كلمه «حق»، عبارت است از چيزى كه اصل و واقعيت داشته باشد و خبر، مطابق آن واقعيت باشد. بنابراين، خبر و يا به عبارتى وعده اى كه خداى تعالى مى دهد به اين كه معادى در پيش است، حق بودنش به اين معناست كه خلقت الهى، به نحوى صورت گرفته كه جز با برگشتن موجودات به سوى او، تام و كامل نمى شود. و از جمله موجودات، يكى هم نوع بشر است كه بايد به سوى خداى تعالى برگردد.
و اين مانند سنگى است كه از آسمان به طرف زمين حركت مى كند كه با حركت خود، وعده سقوط بر زمين را مى دهد. چون حركتش، نسخه اى است كه جز با نزديك شدن تدريجى به زمين و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روى زمين تمام نمى شود، اشياء عالم نيز چنين اند، حركتشان نهايتى دارد و آن برگشت به خداى تعالى است، به همان مبدئى كه از آن جا حركت را آغاز كردند، آيه زير همين معنا را خاطرنشان ساخته، مى فرمايد: «يَا أيُّهَا الإنسَانُ إنَّكَ كَادِحٌ إلَى رَبِّكَ كَدحاً فَمُلَاقِيه»، دقت فرمایيد.
دو حجت و برهان، برای استدلال و اثبات معاد
«إِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسطِ...»:
اين جمله، جملۀ «إلَيهِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً» را تأكيد، و معناى اجمالى رجوع و معاد را كه اين جمله متضمن آن است، تفصيل و شرح مى دهد.
ممكن هم هست تعليل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى كه قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال مى كند، اشاره نمايد.
حجت اول را جملۀ «إنَّهُ يَبدَؤُا الخَلقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» متضمن است. به اين بيان كه يكى از سنت هاى جارى خداى سبحان، اين است كه هستى را به هر چيزى كه مى آفريند، افاضه مى كند، و اين افاضه خود را به رحمتش آن قدر ادامه مى دهد تا آن موجود خلقتش به حد كمال و تماميت برسد. در اين مدت، آن موجود به رحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مى كند و از آن رحمت برخوردار مى گردد، و اين برخوردارى همچنان ادامه دارد تا مدت معين.
بعد از آن كه آن مدت به سر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معين خود رسيد، اين رسيدن به نقطه نهایى فناء و هيچ شدن آن موجود نيست. زيرا معناى فانى شدنش باطل شدن رحمت الهى ای است كه باعث وجود و بقاء و آثار وجود يعنى حيات، قدرت، علم و ساير آثار وجودى او بود، و معلوم است كه رحمت الهى بطلان نمى پذيرد.
پس رسيدن به نقطه نهایى اجل به معناى گرفتن و قبض كردن رحمتى است كه بسط كرده بود. آرى، آنچه خداى تعالى افاضه مى كند، وجه خدا و جلوه اوست، و وجه خدا فناپذير نيست.
پس اين كه مى بينيم فلان موجود از بين مى رود و اجلش به سر مى آيد. اين سرآمدن اجل آن طور كه ما مى پنداريم، فنا و بطلان آن موجود نيست، بلكه برگشتن آن به سوى خداى تعالى است. به همان جایى كه از آن جا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است، باقى است. پس اين موجود نيز باقى است، و آنچه كه به نظر ما، هست و نيست شدن مى باشد، در واقع بسط رحمت خداى تعالى و قبض آن است، و اين همان معاد موعود است.
و حجت دوم را، جملۀ «لِيَجزِىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالقِسط...» متضمن است. به اين بيان كه عدل و قسط الهى - كه يكى از صفات فعل اوست - اجازه نمى دهد كه در درگاه او، دوغ و دوشاب يكسان باشد. با آن كسى كه با ايمان آوردن در برابرش خضوع نموده و اعمال صالح كرده، و با آن كسى كه بر حضرتش استكبار و به خود و به آياتش كفر ورزيده، يك جور معامله كند.
اين دو طايفه، در دنيا كه به طور يكسان در تحت سيطره اسباب و علل طبيعى قرار داشتند، اسبابى كه به اذن خدا يا سود مى رسانيد، و يا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم به طور يكسان با آنان معامله شود، ظلم خواهد بود.
پس جز اين باقى نمى ماند كه خداى تعالى، بين اين دو طايفه در زمانى كه به سوى او بر مى گردند، فرق بگذارد. به اين معنا كه مؤمنان نيكوكار را جزاى خير، و كفار بدكار را سزاى بد دهد، تا ببينى آنان از چه چيز لذت مى برند، و اينان از چه چيز متألم و ناراحت مى شوند.
بنابراين، تكيه اين حجت بر دو چيز است: يكى بر تفاوت اين دو طایفه به خاطر ايمان و عمل صالح، و كفر و عمل ناصالح، و ديگرى بر كلمۀ «بِالقِسط»، اين نكته را از نظر دور مدار. و جملۀ «لِيَجزِىَ» بنابر آنچه از ظاهر بيان استفاده مى شود، متعلق است به جملۀ «إلَيهِ مَرجِعُكُم جَمِيعاً».
البته اين احتمال هم هست كه جمله: «لِيَجزِیَ...» متعلق باشد به جملۀ «ثُمّ يُعِيدُهُ»، كه در اين صورت، كلام آن جنبه را كه گفتيم، يعنى جنبه فرق گذارى بين دو طایفه و بيان عدل الهى را ندارد، بلكه جنبه تعليل دارد، و به يك حجت كه همان حجت دومى است، اشاره خواهد داشت و از جهت لفظ آيه، احتمال دوم به ذهن نزديكتر است.
حقانيت خلقت الهى، در آفرينش آفتاب و ماه
«هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً... »:
كلمه «ضِيَاء»، به طورى كه گفته شده - مصدر است براى «ضَاءَ، يَضُوءُ، ضَوءً وَ ضِياءً»، همان طور كه كلمه «عياذ» مصدر است براى «عَاذَ، يَعُوذُ، عَوذاً و عَواذاً». و اى بسا كه جمع باشد براى كلمه «ضوء»، همان طور كه كلمه «سياط» جمع است براى «سوط» و اين عبارت چيزى در تقدير دارد كه مضاف كلمه «ضياء» است، و تقدير آن «جَعَلَ الشَّمسَ ذَاتَ ضِيَاء وَ القَمَرَ ذَانُور» است. يعنى خداى تعالى خورشيد را داراى ضياء و ماه را داراى نور كرد.
و همچنين، كلمه «منازل» در جملۀ «وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ» مضافى در تقدير دارد، و تقدير كلام: «وَ قدره ذامنازل» است ، يعنى خداى تعالى قمر را داراى منزلها كرد تا در مسير حركتش در هر شب به منزلى از آن منازل برسد، غير آن منزلى كه شب قبلش در آنجا قرار داشت.
نتيجه اين تقدير الهى، اين شد كه قرص قمر، دائما در حال دور شدن از خورشيد حركت كند، تا از طرف ديگر باز به خورشيد برسد، و يك دور تمام اين حركت قمر، يك ماه قمرى را و دوازده ماه يك سال را تشكيل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سال ها و رسيدگى به حساب ها، از اين تقدير الهى بهره مند شوند.
نكته ديگرى كه آيه مورد بحث آن را افاده مى كند، اين است كه خداى تعالى، آنچه را كه در به كار اندازى اين تقدير و اين نظام آفريده، و نتايج و اهدافى كه بر خلقت آن ها مترتب ساخته، همه به حق بوده. زيرا نتايج مزبور اهدافى حقيقى اند، كه به طور منظم بر مخلوقات او مترتب مى شوند. پس، در سراسر جهان خلقت، نه لغوى در كار است، و نه غرض باطل و بيهوده اى، و نه تصادف و اتفاقى.
پس خداى تعالى اگر اين موجودات را خلق كرده و بر اين ترتيب مرتب ساخته، براى اين بوده كه شؤون حيات شما را تدبير، و امور معاش و معاد شما را اصلاح كند. پس او به همين دليل، ربّ شما و مالك امر و مدبّر شأن شماست و جز او، ربّى نيست.
«يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَومٍ يَعلَمُون » - احتمال دارد كه منظور از «تفصيل آيات»، تفصيل به حسب تكوين خارجى باشد، و احتمال هم دارد منظور، تفصيل به حسب بيان لفظى باشد، و بعيد نيست كه بگویيم اوّلى، به سياق آيه نزديكتر است.
«إِنَّ فى اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُون»:
در مجمع البيان فرموده: اختلاف بين دو چيز، به اين معناست كه هر يك به طرفى مخالف طرف ديگرى برود. مثلا يكى در جهت نور حركت كند و ديگرى در جهت ظلمت. و ظاهرا اين كلمه، از ماده «الخلف» گرفته شده كه به معناى پشت سر است، و اختلاف بين دو چيز در اصل، به اين معنا بوده كه يكى از آن دو، پشت آن ديگرى قرار گيرد.
و آنگاه استعمالش را توسعه داده اند به حدّى كه در مغايرتى كه بين دو چيز باشد، استعمال كرده اند. در نتيجه، هم بر حسب اصل لغت مى گويند «اختَلَفَهُ»، يعنى فلان چيز را پشت سر خود قرار داد، و هم بر حسب توسعه مذكور مى گويند: «اختَلَفَ النَّاسُ فِى كَذَا: مردم در اين باره اختلاف كردند»، كه اين عبارت، ضد عبارت: «اتَّفَقَ النَّاسُ فِى كَذَا: مردم در اين امر اتفاق كردند» مى باشد.
و اما تعبير «اختَلَفَ النَّاسُ إلَيه»، معنايش اين است كه مردم پيرامون فلانى، آمد و شد و تردد كردند. جمعى بر او وارد شدند و جمعى از نزد او خارج گشتند، كه در اين تعبير هم، معناى اصلى كلمه محفوظ است. زيرا آن عده كه وارد مى شوند، آن عده اى را كه خارج اند، پشت سر قرار مى دهند.
و منظور از «اختلاف ليل و نهار»، يا اين است كه شب و روز، يكى پس از ديگرى، بر زمين وارد مى شوند، و هفته ها، ماه ها و سال ها را ترسيم مى كنند. و يا اختلاف ساعت شب و روز، در اغلب بقاع مسكون زمين است. چون شب و روز، تنها در اعتدال بهارى برابرند.
از روز اول بهار به بعد، در نقاط شمالى، روزها رو به زيادت مى گذارد. يعنى روز طولانى تر از شب مى شود. در نتيجه، هر روز از روز قبلش طولانى تر مى گردد، تا در اول تابستان، به منتها درجه طول مى رسد. از آن روز به بعد، روزها شروع به كوتاه شدن مى كند، تا در نقطه اعتدال پاييزى، يعنى در روز اول پاييز، دوباره برابر شب مى شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |