تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۳۱: تفاوت میان نسخهها
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۸۵: | خط ۸۵: | ||
<span id='link256'><span> | <span id='link256'><span> | ||
''' * ۳ - خواب هاى راست:''' | |||
خواب هاى مورد بحث، يعنى آن هايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند، ارتباط داردّ از آن جايى كه يكى از دو طرف ارتباط، امرى است معدوم و نيامده، از قبيل به خواب ديدن اين كه پس از مدتى چنين و چنان مى شود و عينا هم بشود، اشكال شده است كه: | خواب هاى مورد بحث، يعنى آن هايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند، ارتباط داردّ از آن جايى كه يكى از دو طرف ارتباط، امرى است معدوم و نيامده، از قبيل به خواب ديدن اين كه پس از مدتى چنين و چنان مى شود و عينا هم بشود، اشكال شده است كه: | ||
خط ۱۳۶: | خط ۱۳۶: | ||
<span id='link257'><span> | <span id='link257'><span> | ||
''' * ۴ - در قرآن، مؤید آنچه گفته شد، هست:''' | |||
يك جا مى فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّيكُم بِاللَّيلِ». و در جاى ديگر مى فرمايد: «اللّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَ الَّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا فَيُمسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيهَا المَوتَ وَ يُرسِلُ الأُخرَى». | يك جا مى فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّيكُم بِاللَّيلِ». و در جاى ديگر مى فرمايد: «اللّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَ الَّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا فَيُمسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيهَا المَوتَ وَ يُرسِلُ الأُخرَى». | ||
خط ۲۲۲: | خط ۲۲۲: | ||
بر سرِ راه زندگى بشر، آيات بسيارى آسمانى و زمينى وجود دارد كه با وجود خود و نظام بديعى كه در آن ها جارى است، دلالت بر توحيد پروردگارشان مى كند، و اين مردم، اين آيات را، يكى پس از ديگرى مى بينند، و ديدن آن ها برايشان مكرر است، و در عين حال از آن ها اعراض نموده، متنبه نمى شوند. | بر سرِ راه زندگى بشر، آيات بسيارى آسمانى و زمينى وجود دارد كه با وجود خود و نظام بديعى كه در آن ها جارى است، دلالت بر توحيد پروردگارشان مى كند، و اين مردم، اين آيات را، يكى پس از ديگرى مى بينند، و ديدن آن ها برايشان مكرر است، و در عين حال از آن ها اعراض نموده، متنبه نمى شوند. | ||
و اگر جملۀ «يَمُرُّونَ عَلَيهَا» را حمل بر تصريح (و مرور معمولى) كنيم، نه كنايه از ديدن و اعراض كردن، در آن صورت جمله مذكور، از ادلۀ فرضيه هيئت جديد خواهد شد، كه مى گويد: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۶ </center> | ||
زمين، داراى حركت «وضعى» و «انتقالى» است. زيرا از آن استفاده مى شود كه بشر، به وسيله حركت انتقالى و وضعى زمين، از اجرام آسمانى عبور مى كند و مى گذرد، نه آن طور كه حس ما مى پندارد كه زمين ما ايستاده و اجرام بر ما مى گذرند. | |||
«'''وَ مَا يُؤْمِنُ أَكثرُهُم بِاللَّهِ | «'''وَ مَا يُؤْمِنُ أَكثرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُّشرِكُونَ'''»: | ||
ضمير در | ضمير در «أكثَرُهُم» به «ناس» بر مى گردد، به اعتبار ايمانشان. به اين معنا كه اكثر مردم ايمان آور نيستند، هر چند تو از ايشان مزدى نخواهى، و هر چند بر آيات آسمانى و زمينى با همه زيادی اش مرور كنند، و آن هايى كه از ايشان ايمان آوردند (كه همان اقليت باشند)، اكثر ايشان، ايمانشان آميخته به شرك است. | ||
<span id='link260'><span> | <span id='link260'><span> | ||
==توضيحى در | ==توضيحى در باره نسبى بودن ايمان و شرك == | ||
و اگر بپرسى چگونه ممكن است آدمى در | و اگر بپرسى: | ||
چگونه ممكن است آدمى در آنِ واحد، هم متلبس به ايمان باشد و هم به شرك، با اين كه ايمان و شرك، دو معناى مقابل هم اند، كه در محل واحد جمع نمى شوند؟ | |||
جواب مى گوييم: | |||
اين اجتماع، نظير اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقيات متضاد است، و از اين نظر ممكن است كه اين گونه امور از معانى اى باشند كه فى نفسه قابل شدت و ضعف اند، و مانند دورى و نزديكى، به اضافه و نسبت مختلف مى شوند. مثلا «قرب» و «بُعد»، اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود، هرگز در محل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممكن است در محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند. | |||
مثلا درباره مكه، هم دورى صادق است و هم نزديكى. دورى از شام، و نزديكى به مدينه. همچنين اگر مكه با مدينه مقايسه شود، از شام دور هست، ولى اگر با بغداد مقايسه شود، به شام نزديك خواهد بود. | |||
ايمان به خدا و شرك به او هم - كه حقيقتشان عبارت است از تعلق و بستگى قلب به خضوع و در برابر خدا، يعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن به غير او، از چيزهايى كه مالك خود و چيز ديگرى نيستند، مگر به اذن خدا - دو مطلب اضافى هستند كه به اختلاف نسبت و اضافه، مختلف مى شوند. | |||
ايمان به خدا و شرك به او | (آرى، اگر ايمان به خدا و شرك به او را دو نقطه صرف و بى نهايت تصوّر كنيم، در بين اين دو نقطه فاصله زيادى است كه راهروانى در بين آن دو، هر يك در يك نقطه قرار دارند). | ||
پس همان طور كه ممكن است دل آدمى يكسره، به زندگى دنياى فانى و زينت هاى باطل آن بستگی پيدا كرده و به كلى هر حق و حقيقتى را فراموش كند، و نيز ممكن است مانند مُخلَصين از اولياى خدا، از هر چيز كه دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد، منقطع گشته، به تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده، لحظه اى از او غافل نشود و در ذات و صفات خود، جز به او آرام نگيرد و جز آنچه او مى خواهد، نخواهد، همچنين، ممكن است سهمى از آن و سهمى از اين را با هم داشته باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۷ </center> | ||
زيرا (همان طورى كه گفته شد) ميان اين دو | زيرا (همان طورى كه گفته شد) ميان اين دو نقطه، منزل هاى بسيارى است كه از جهت نزديكى و دورى، به يكى از آن دو مختلف ند، و همين مراتب است كه دو طرف را به نحوى از اجتماع، يك جا جمع مى كند، و (راهروان در اين مراتب، كم و يا بيش، سهمى از ايمان و سهمى از شرك را دارند). | ||
از جمله ادله بر اين | از جمله ادله بر اين مدعا، اخلاق و صفاتی است كه در باطن دل ها جايگزين است و آدمى را به خلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده، دعوت مى كند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد. و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كند و در عين حال، بند بند بدنش، از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد، مى لرزد، و حال آن كه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس، هيچ حول و قوّه اى، جز به وسيله خدا ندارد. | ||
و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با | و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اين كه به راستى ايمان دارد به اين كه: «إنَّ العِزَّة للّه جَمِيعاً: عزّت، همه اش مالِ خداست»، مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اين كه ايمان دارد كه خدا ضامن روزى است، با اين حال درِ خانۀ هر كس و ناكس را مى كوبد. ايمان دارد كه پروردگارش به آنچه كه در دل نهفته دارد، عالِم است و به آنچه كه مى گويد، شنواست و به آنچه كه مى كند، بصير است، و بر او هيچ چيز، نه در آسمان ها و نه در زمين پوشيده نيست، اما در عين حال، همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين. | ||
پس مراد از شرك در آيه مورد | پس مراد از شرك در آيه مورد بحث، بعضى از مراتب شرك است، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق، آن را «شرك خفى» مى گويند. | ||
بنابراين، اين كه بعضى ها گفته اند: مراد از مشركان در آيه، مشركان مكه هستند، صحيح نيست و همچنين اين كه عده اى ديگر گفته اند: مراد از آنان، منافقان هستند، زيرا صاحب اين دو قول، اطلاق آيه را بدون هيچ دليلى از خود آيه مقيد نموده اند. | |||
«''' | «'''أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ'''»: | ||
«غاشيه»، صفتى است كه در جاى موصوف حذف شده نشسته است. چون كلمۀ «عَذَاب»، دلالت بر آن حذف شده مى كرده، و تقدير كلام چنين است: «تَأتِيَهُم عُقُوبَةٌ غَاشِيَةٌ: آيا ايمن اند از اين كه عقوبتى از عذاب خدا به ايشان برسد كه ايشان را فرا گيرد و احاطه كند»؟ | |||
كلمۀ «بغتة» به معناى فجأةً و ناگهانى است، و جملۀ «وَ هُم لَا يَشعُرُون»، حال از ضمير جمع است. يعنى قيامت بناگهانى بيايد، در حالى كه ايشان از آمدنش خبر نداشته باشند. چون آمدن قيامت، مسبوق به علامتى كه وقت آن را تعيين كند، نيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۸ </center> | ||
استفهامى كه در آيه | استفهامى كه در آيه است، استفهام تعجب است، و معنايش اين است كه: امر ايشان در اعراضشان از آيات آسمان و زمين و عدم اخلاصشان نسبت به ايمان به خدا و اصرارشان در غفلت، بسيار عجيب است، مگر اين ها ايمن اند از اين كه عذاب خدا، بناگهانى احاطه شان كند؟ | ||
نسخهٔ کنونی تا ۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
گفتارى در چند فصل، پيرامون «رؤيا»
* ۱ - اعتناى مردم نسبت به رؤيا:
مردم از قديم الايام - كه نمى توان ابتداى تاريخش را به دست آورد - نسبت به امر رويا و خواب عنايت زيادى داشته اند و در هر قوم و مردمى، قوانين و موازين مختلفى براى تعبير خواب بوده، كه با آن قوانين، خواب ها را تعبير و رموز آن ها را كشف مى كرده اند و مشكلات اشارات آن ها را حل مى نموده اند، و در انتظار خير و شر و يا نفع و ضررى كه فالش را زده بودند، مى نشستند.
در قرآن كريم نيز، به امر خواب اعتناء شده، چنان كه رؤياى ابراهيم «عليه السّلام» را درباره فرزندش آورده، مى فرمايد: «بعد از آن كه با او به مِنا رسيد، گفت: اى پسرك من! در خواب مى بينم كه دارم تو را ذبح مى كنم، ببين تا نظرت در اين باره چيست؟ گفت: اى پدرم! به جاى آر آنچه كه مأمور شده اى... و ما ندايش كرديم كه اى ابراهيم! رؤياى خود را تصديق كردى».
و حكايت رؤياى يوسف «عليه السّلام» را نقل كرده، مى فرمايد: «زمانى كه يوسف به پدرش گفت: اى پدرم! در خواب ديدم يازده ستاره و شمس و قمر را كه دارند برايم سجده مى كنند».
و همچنين رؤياى دو رفيق زندانى يوسف «عليه السلام» را چنين حكايت مى كند كه: «يكى از آن دو گفت: در خواب مى بينم كه شراب مى گيرم، و ديگرى گفت: من در خواب مى بينم كه بالاى سرم نان حمل مى كنم و مرغان از آن مى خورند. ما را به تعبير آن خبر ده، كه ما تو را از نيكوكاران مى يابيم».
و رؤياى پادشاه مصر را حكايت نموده، مى فرمايد: «پادشاه گفت: من در خواب مى بينم هفت گاو فربه را كه هفت گاو لاغر، آن ها را مى خورند، و هفت سنبله سبز و سنبله هاى خشك ديگر، هان اى كرسى نشينان! نظر دهيد مرا در رؤيايم».
و نيز از خواب مادر موسى حكايت نموده، مى فرمايد: «و چون وحى كرديم به مادر تو، آنچه وحى شدنى است كه او را در صندوق بگذار و به دريا بينداز». چون در روايات آمده كه اين وحى، به صورت رؤيا بوده.
و نيز خواب هايى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» حكايت كرده، مى فرمايد:
«زمانى كه خداوند ايشان را در عالَم رؤيا به تو اندك نشان داد، كه اگر ايشان را بسيار جلوه مى داد، هر آينه سست مى شديد و در اين كه به جنگشان اقدام بكنيد يا نه، نزاع مى كرديد».
و باز فرموده: «هر آينه خداوند صدق و حقيقت خواب رسولش را آشكار و محقق ساخت كه به زودى، إن شاء اللّه، به مسجدالحرام وارد مى شويد، در حالى كه ايمن باشيد و سرهايتان تراشيده باشد و تقصير كرده باشيد، و ترسى بر شما نباشد».
و نيز مى فرمايد: «ما خوابى كه به تو نشان داديم، قرارش نداديم، مگر فتنه و امتحان مردم».
از دليل نقلى هم تعداد زيادى روايت، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و امامان اهل بيت «عليهم السلام» رسيده، كه همه، اين معنا را تأييد مى كنند.
وليكن دانشمندان طبيعى اروپا، رؤيا را يك واقعيت خارجى نمى دانند، و برايش ارزش علمى قائل نيستند، كه درباره حقيقت و ارتباطش با حوادث خارجى بحث كنند،
مگر عده اى از روانشناسان ايشان كه به شأن آن اعتنا ورزيده، عليه دسته اول، به پاره اى از رؤياهاى صحيح استدلال كرده اند، كه از حوادث آينده و يا امور پنهانى، به طور شگفت آورى خبر داده، به طورى كه ممكن نيست بر اتفاق و صرف تصادف حمل نمود.
و اين گونه خواب ها، آن قدر زياد و به طرق معتبر نقل شده، كه ديگر نمى توان درباره آن ها ترديد كرد. و اين دسته، از اين گونه خواب ها كه گفتيم (به طور اعجاب آورى، از آينده و يا امور پنهانى خبر داده)، در كتب خود نقل كرده اند.
* ۲ - «رؤيا»، دارای حقیقت است:
هيچ يك از ما نيست كه در زندگى خود، خواب هايى نديده باشد كه به پاره اى امور پنهانى و يا مشكلات علمى و يا حوادث آينده، از خير و شر، دلالت نكرده باشد.
آرى، از هر كه بپرسى، يا خودش چنين رؤياهايى داشته، و يا از ديگران شنيده، و چنين امرى را نمى توان بر اتفاق حمل كرد و گفت كه: هيچ ارتباطى ميان آن ها و تعبيرشان نيست. مخصوصا خواب هاى صريحى كه احتياج به تعبير ندارد.
البته اين هم قابل انكار نيست كه رؤيا، امرى است ادراكى، كه قوّه خيال در آن مؤثّر و عامل است، و اين قوّه، از قواى فعالى است كه دائما مشغول كار است. بسيار مى شود كه عمل خود را از جهت اخبارى كه از ناحيه حس لامسه و يا سامعه و امثال آن وارد مى شودريال ادامه مى دهد. و بسيار هم مى شود كه صورت هايى بسيط و يا مركب، از صورت ها و يا معناهايى كه در خزينه خود دارد، گرفته و آن ها را تحليل مى كند.
مانند تفصيلى كه در صورت انسان تامّ الخلقه هست، گرفته به يك يك اعضاء، از قبيل سر و دست و پا و غير آن، تجزيه و تحليل مى كند، و يا بسائط را گرفته، تركيب مى نمايد. مثلا از اعضايى كه جدا جدا در خزينه خود دارد، انسانى مى سازد.
حال، بسيار مى شود كه آنچه تركيب كرده، با خارج مطابقت مى كند، و بسيار هم مى شود كه مطابقت نمى كند. مانند اين كه انسانى بى سر، و يا ده سر بسازد.
و كوتاه سخن اين كه: اسباب و عوامل خارجى كه محيط به بدن آدمى است، از قبيل حرارت و برودت و امثال آن، و همچنين عوامل داخلى كه بر آن عارض مى شود، از قبيل مرض و ناملايمات و انحرافات مزاج و پرى معده و خستگى و غير آن، همه در قوّه مخيله و در نتيجه در خواب ها، تأثير مى گذارد.
و لذا مى بينيم كسى كه (در بيدارى و يا در خواب) حرارت و يا برودت شديد در او اثر كرده، در خواب، آتشى شعله ور و يا برف و سرمايى شديد مشاهده مى كند. و كسى كه گرماى هوا در او اثر گذاشته و عرق او را جارى ساخته، در خواب، حمام گرم و يا خزينه و يا ريزش باران را مى بيند. و نيز كسى كه مزاجش منحرف و يا دچار پرى معده شده، خواب هاى پريشانى مى بيند كه سر و ته نداشته، چيزى از آن نمى فهمد.
و همچنين اخلاق و سجاياى انسانى، تأثير شديدى در نوع تخيل آدمى دارد. كسى كه در بيدارى دچار عشق و محبت به شخصى شده و يا عملى را دوست مى دارد، به طورى كه هيچ گاه از ياد آن غافل نيست، او در خواب هم، همان شخص و همان چيز را مى بيند.
و شخص ضعيف النفسى كه در بيدارى، همواره دچار ترس و وحشت است، و اگر ناگهانى صدايى بشنود، هزار خيال كرده، امور هولناك بى نهايتى در نظرش مجسم مى شود، او در خواب هم، همين سنخ امور را مى بيند.
همچنين، خشم و عداوت و عجب و تكبر و طمع و نظائر اين ها، هر كدام آدمى را به تخيل صورت هاى متسلسلى مناسب و ملائم خود وا مى دارد، و كمتر كسى است كه يكى از اين سجاياى اخلاقى بر طبيعتش غالب نباشد.
و به همين جهت است كه اغلب رؤياها و خواب ها، از تخيلات نفسانى است كه يكى از آن اسباب، خارجى و يا داخلى طبيعى و يا داخلى اخلاقى، نفس را به تصوّر آن ها واداشته است و در حقيقت، نفس آدمى در اين خواب ها، همان كيفيت تأثير و نحوۀ عمل آن اسباب را در خودش حكايت مى كند، و بس، و آن خواب ها حقيقت ديگرى، غير اين حكايت ندارند.
اين است آن حقيقتى كه منكران واقعيت رؤيا را به انكار واداشته، و غير آنچه ما گفتيم ،دليل ديگرى نداشته و به غير شمردن عوامل مزبورى كه گفتيم (در قوه خيال آدمى اثر مى گذارند،) مطلب علمى ديگرى ندارند. و ما هم آن را، مسلّم مى دانيم.
منتهى چيزى كه هست، بايد به ايشان بگوييم: دليل مذكور، نمى تواند اثبات كند كه به طور كلى، هرچه رؤيا هست، از اين قبيل است و حقيقت و واقعيتى ندارد. بله، اين معنا را اثبات مى كند كه هر رؤيايى، حقيقت نيست، و اين، غير مدعاى ايشان است. مدعاى ايشان، اين است كه همه خواب ها، خالى از حقيقت است.
آرى، همان طور كه گفتيم، خواب هايى در اين ميان هست كه رؤياى صالح و صادق است و از حقایقى پرده بر مى دارد، كه هيچ راهى به انكار آن نيست، و نمى توانيم بگوييم هيچ گونه رابطه اى بين آن ها و بين حوادث خارجى و امورى كه كشف و پيش بينى شده، وجود ندارد.
پس از آنچه كه بيان شد، اين معنا روشن گرديد كه:
به طور كلى، هيچ يك از رؤياها خالى از حقيقت نيست. به اين معنا كه اين ادراكات گوناگونى كه در خواب بر نفس آدمى عارض مى شود و ما آن ها را رؤيا مى ناميم، ريشه ها و اسبابى دارند كه باعث پيدايش آن ها در نفس و ظهورشان در خيال مى شود، و وجود اين ادراكات، حكايت از تجسم آن اصول و اسبابى مى كند كه اصول و اسباب آن ها است.
بنابراين، صحيح است بگویيم: براى هر رؤيايى، تعبيرى هست، ليكن تعبير بعضى از آن ها، عوامل طبيعى و بدنى در حال خواب است، و تأويل بعضى ديگر، عوامل اخلاقى است. و بعضى ديگر، سبب هاى متفرقه اتفاقى است. مانند كسى كه در حال فكر در امرى به خواب مى رود و در خواب، رؤيايى مناسب آن مى بيند.
در آنچه گفته شد، هيچ حرف و بحثى نيست و همه درباره آن، متفق اند.
بحث و رد و قبولى كه هست، همه درباره رؤيايى است كه نه اسباب خارجى طبيعى دارد و نه ريشه اش، اسباب مزاجى و يا اتفاقى است، و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است، و در عين حال، با حوادث خارجى و حقائق كونى ارتباط هم دارد.
* ۳ - خواب هاى راست:
خواب هاى مورد بحث، يعنى آن هايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند، ارتباط داردّ از آن جايى كه يكى از دو طرف ارتباط، امرى است معدوم و نيامده، از قبيل به خواب ديدن اين كه پس از مدتى چنين و چنان مى شود و عينا هم بشود، اشكال شده است كه:
معنا ندارد ميان امرى وجودى (رؤيا) و امرى عدمى (حادثه نيامده)، ارتباط برقرار شود. و يا به عبارت ديگر: معقول نيست ميان رؤيا و امرى كه به وسيله يكى از عوامل مذكور در قبل، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده، ارتباط برقرار گردد.
مثلا شخصى بدون هيچ سابقه اى، در خواب ببيند كه در فلان محل، دفينه اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد و شكل و قيافه ظرف آن هم، چنين و چنان است. آنگاه از خواب برخاسته، به آن نقطه برود و زمين را بكَنَد، و دفينه را با عين آن خصوصيات، پيدا كند. چون همان طور كه گفتيم، معنا ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنا از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده، ارتباط برقرار شود.
و به همين جهت در جواب اين اشكال گفته اند: اين ارتباط، از اين راه برقرار مى شود كه نفس شخص نائم، نخست با سبب حادثه ارتباط پيدا مى كند، آن سببى كه فوق عالَم طبيعت قرار دارد، و بعد از برقرار شدن ارتباط ميان نفس و آن سبب، ارتباط ديگرى برقرار مى شود، ميان آن و خود حادثه.
توضيح اين كه عوالم سه گونه اند:
يكى «عالَم طبيعت»، كه عبارت است از عالَم دنيا، كه ما در آن زندگى مى كنيم و موجودات در آن، صورت هايى مادى هستند، كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير و تبدل، جريان مى يابد.
عالَم دوم، «عالَم مثال» است، كه مافوق اين عالَم قرار دارد. به اين معنا كه وجودش مافوق وجود اين عالَم است، (نه اين كه فوق مكانى باشد)، و در آن عالَم نيز، صور موجودات هست، اما بدون ماده، كه آنچه حادثه در اين عالَم حادث مى شود، از آن عالَم نازل مى گردد و باز هم به آن عالَم عود مى كند، و آن عالَم نسبت به اين عالَم و حوادث آن، سمت عليت و سببيت را دارد.
عالَم سوم، «عالَم عقل» است، كه مافوق عالَم مثال است. يعنى وجودش مافوق آن است (نه جايش). در آن عالَم نيز، حقايق اين عالَم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعى و بدون صورت مثالى، كه آن عالَم نسبت به عالَم مثال نيز سمت عليت و سببيت را دارد.
نفس آدمى، به خاطر تجردش، هم سنخيتى با عالَم مثال دارد و هم با عالَم عقل، و وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشيد، طبعا از امور طبيعى و خارجى منقطع شده، متوجه به عالَم مثال و عقل كه خود، هم سنخ آن ها است، مى شود، و در نتيجه، پاره اى از حقايق آن عوالم را به مقدار استعداد و امكان مشاهده مى نمايد.
حال اگر نفس، كامل و متمكن از درك مجردات عقلى بود، آن مجردات را درك نموده، اسباب كاينات را آن طور كه هست، يعنى به طور كليت و نوريت در پيش رويش حاضر مى سازد، و اگر آن مقدار كامل نبود كه به طور كليت و نوريت استحضار كند، به نحو حكايت خيالى و به صورت ها و اشكالى جزئى و مادى كه با آن ها مأنوس است، حكايت مى كند، آن طور كه خود ما در بيدارى، مفهوم كلى سرعت را با تصوّر جسمى «سريع الحركه» حكايت مى كنيم، و مفهوم كلّى عظمت را به كوه، و مفهوم رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى، و شخص مكار را به روباه، و حسود را به گرگ، و شجاع را به شير، و همچنين غير اين ها را، به صورت هايى كه با آن مأنوسيم، تشبيه و حكايت و مجسم مى سازيم.
اين، صورتى است كه نفس متمكن از ادراك مجردات، آن طور كه هست بوده باشد و بتواند به آن عوالَم ارتقاء يابد، و گرنه تنها از عالَم طبيعت، به عالَم مثال ارتقاء يافته و چه بسا در آن عالَم، حوادث اين عالَم را به مشاهده علل و اسبابش مشاهده نمايد، بدون اين كه با تغيير و تبديل تصرفى در آن بكند.
و اين گونه مشاهدات، نوعا براى نفوسى اتفاق مى افتد كه سليم و متخلق به صدق و صفا باشند. اين، آن خواب هايى است كه در حكايت از حوادث، صريح است.
و چه بسا كه نفس، آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مى كند، با مثال هايى كه بدان مأنوس است، ممثّل مى سازد. مثلا ازدواج (آينده) را، به صورت جامه در تن كردن حكايت مى كند، و افتخار را به صورت تاج، و علم را به صورت نور، و جهل را به صورت ظلمت، و بى نامى و گوشه نشينى را به صورت مرگ مجسم مى سازد.
و بسيار هم اتفاق مى افتد كه در آن عالَم، هرچه را مشاهده مى كنيم، نفس ما منتقل به ضد آن مى شود، همچنان كه در بيدارى هم، با شنيدن اسم ثروت به فقر، و با تصوّر آتش به يخ، و از تصوّر حيات به تصوّر مرگ منتقل مى شويم، و امثال اين ها.
از جمله مثال هاى اين نوع خواب ها، اين خوابی است كه نقل شده كه: مردى در خواب ديد در دستش مُهرى است كه با آن دهان و عورت مردم را مُهرى مى كند. از ابن سيرين پرسيد. در جواب گفت: تو، به زودى مؤذن مى شوى و در ماه رمضان، مردم با صداى تو امساك مى كنند.
از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه:
خواب هاى راست، در تقسيم اولى تقسيم مى شود به: خواب هاى صريحى كه نفس نائم و صاحب رؤيا، در آن هيچ گونه تصرفى نكرده و قهرا و بدون هيچ زحمتى با تأويل خود منطبق مى شود. و خواب هاى غير صريحى، كه نفس صاحب خواب از جهت حكايت، در آن تصرف كرده، حالا يا به تمثيل و يا به انتقال از معناى خواب به چيزى كه مناسب آن و يا ضد آن است. اين قسم رؤيا، آن قسمى است كه محتاج به تعبير است تا متخصصى آن را به اصلش كه در رؤيا مشاهده شده، برگرداند. مثلا تاجى را كه مى گويد در خواب ديده ام، افتخار، و مرگ را به حيات، و حيات را به فرج بعد از شدت، و ظلمت را به جهل، و حيرت را به بدبختى تعبير كند.
آنگاه قسم دوم، به يك تقسيم ديگرى منقسم مى شود به دو قسم: يكى آن خواب هايى است كه نفس صاحب خواب، فقط يك بار در آن تصرف مى كند و از آنچه ديده، به چيز ديگرى مناسب و يا ضد آن منتقل گشته و آن را حكايت مى كند. و يا فوقش از آن هم به چيز ديگرى منتقل مى شود، به طورى كه برگرداندن آن به اصل و ريشه اش، دشوار نيست.
قسم دوم، آن رؤيايى است كه نفس صاحبش به يك انتقال و دو انتقال اكتفا ننموده، مثلا از آنچه ديده، به ضدّش منتقل شده، و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آن مثل، و همچنين بدون اين كه به حدى توقف كرده باشد، انتقال بعد از انتقال و تصرف بعد از تصرف كرده، به طورى كه ديگر مشكل است كه تعبيرگو، بتواند رؤياى مزبور را به اصلش برگرداند.
اين گونه خواب ها را، «أضغَاث أحلام» مى نامند، كه تعبير ندارد. براى اين كه يا دشوار است و يا ممكن نيست تعبيرش كرد.
از اين جا، به خوبى روشن گرديد كه:
به طور كلى، خواب ها، داراى سه قسم كلى هستند: يكى خواب هاى صريحى كه احتياجى به تعبير ندارد. يكى اضغاث احلام كه از جهت دشوارى و يا تعذر، تعبير ندارد. و سوم خواب هايى كه نفس در آن، با حكايت و تمثيل تصرف كرده، اين قسم از خواب ها است كه تعبير مى شود.
اين بود اجمال آنچه كه علماى روانشناس قديم، درباره رؤيا گفته اند، و بحث بيش از اين و كامل آن، موكول به كتبى است كه در اين باره تدوين يافته.
* ۴ - در قرآن، مؤید آنچه گفته شد، هست:
يك جا مى فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّيكُم بِاللَّيلِ». و در جاى ديگر مى فرمايد: «اللّهُ يَتَوَفَّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَ الَّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا فَيُمسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيهَا المَوتَ وَ يُرسِلُ الأُخرَى».
و ظاهر اين دو، آيه اين است كه: نفوس در موقع خواب، از بدن ها گرفته مى شوند و ديگر ارتباطى با حواس ظاهرى بدن ندارند، به نوعى به عالَم ربوبى رجوع كرده و منتقل مى شوند كه بى شباهت به مرگ نيست.
خداى تعالى، در كلام خود، به هر سه قسم رؤياى مذكور اشاره كرده و از قسم اول، رؤياى ابراهيم و رؤياى مادر موسى، و پاره اى از رؤياهاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را آورده.
و به قسم دوم هم، در جملۀ «أضغَاثُ أحلام» اشاره كرد، كه چنين رؤياهايى هم هست.
و از قسم سوم، رؤياى يوسف و رؤياهاى دو رفيق زندانى او، و رؤياى پادشاه مصر را، كه هر سه در سوره «يوسف» آمده، برشمرده است.
آيات ۱۰۳ - ۱۱۱ سوره يوسف
وَ مَا أَكثرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصتَ بِمُؤْمِنِينَ(۱۰۳)
وَ مَا تَسئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلّا ذِكرٌ لِلْعَالَمِينَ(۱۰۴)
وَ كَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيهَا وَ هُمْ عَنهَا مُعْرِضونَ(۱۰۵)
وَ مَا يُؤْمِنُ أَكثرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُّشرِكُونَ(۱۰۶)
أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۰۷)
قُلْ هَذِهِ سَبِيلى أَدْعُوا إِلى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشرِكِينَ(۱۰۸)
وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك إِلّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِم مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَدَارُ الاآخِرَةِ خَيرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ(۱۰۹)
حَتّى إِذَا استَيْئَس الرُّسُلُ وَ ظنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ(۱۱۰)
لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبرَةٌ لاُولى الاَلْبَابِ مَا كانَ حَدِيثاً يُفْترَى وَلَكن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كسلِّ شَئٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۱۱۱)
و بيشتر مردم، هرچند تو حرص بورزى، ايمان نخواهند آورد.(۱۰۳)
تو براى پيغمبرى از آنان مزدى نمى خواهى، كه آن، جز يادآورى براى جهانيان نيست. (۱۰۴)
چه بسيار آيه ها و نشانه ها در آسمان و زمين هست كه بر آن مى گذرند، و از آن روى گرداندند. (۱۰۵)
و بيشترشان به خدا ايمان نيارند، جز اين كه مشرك باشند.(۱۰۶)
مگر ايمن شده اند كه پوششى از عذاب خدا به ايشان برسد، يا قيامت ناگهان و در حالى كه خبر ندارند، بر آنان درآيد؟(۱۰۷)
بگو راه من، اين است كه من و پيروانم با بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا مى خوانيم، خداى يكتا منزّه است، و من از مشركان نيستم. (۱۰۸)
پيش از تو نفرستاده ايم مگر مردانى از اهل دهكده ها را كه به آن ها وحى مى كرده ايم، چرا در اين سرزمين نمى گردند، تا بنگرند سرانجام كسانى كه پيش از آنان بوده اند، چسان بوده است؟ و سراى آخرت، براى كسانى كه پرهيزگارى كرده اند، بهتر است، چرا تعقل نمى كنند؟(۱۰۹)
(پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا رسولان مأيوس شدند و گمان كردند كه (حتى گروه اندك مؤمنان) به آن ها دروغ گفته اند، در اين هنگام، يارى ما فرارسيد. پس هر كس را كه خواستيم نجات داديم، و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نمى شود.(۱۱۰)
در سرگذشت آنان، براى صاحبان خرد، عبرتى هست. اين سخنى نيست كه ساخته باشند، بلكه تصديق كتابی است كه پيش از آن بوده و توضيح همه چيز است، با هدايت و رحمتى براى گروهى كه ايمان دارند.(۱۱۱)
اين آيات، خاتمه سوره «يوسف» است، و در آن، اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه ايمان كامل، كه همان توحيد خالص باشد، مقام عزيز، و فضيلت كميابى است كه جز تعداد اندكى از مردم به آن نمى رسند. و اما اكثر مردم ايمان آور نيستند، هرچند كه تو (رسول خدا) به ايمان ايشان حريص باشى و همه طاقت و توان خود را صرف كنى.
و آن اقليتى هم كه ايمان مى آورند، ايمانشان آميخته به شرك است. پس براى ايمان محض و توحيد خالص، باقى نمى ماند مگر تعداد اندكى از مردم.
و اين توحيد خالص، همان راهى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و همچنين پيروانش با بصيرت بدان دعوت مى كردند، و خدا هم ناصر او و نجات دهنده مؤمنان پيرو او از مهالك است، و از مهالكى كه توحيد و ايمانشان را تهديد مى كند و از عذاب استيصال و ريشه كنى كه (وعده داده بود) به زودى گريبانگير مشركان شده، مستءصل و منقرضشان مى كند، نجاتشان مى دهد. همچنان كه سنت خدا درباره انبياى گذشته اش هم، به طورى كه از داستان هايش بر مى آيد، چنين بوده است.
و در داستان هاى ايشان عبرت، بيان حقيقت، و هدايت و رحمت است براى مؤمنان.
«وَ مَا أَكثرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصت بِمُؤْمِنِينَ»:
زيرا مگر غير اين است كه وضع بيشتر مردم، به خاطر افتادنشان به روى جيفه دنيا و دلدادگی شان به زينت هاى آن و از ياد بردنشان آن وديعه ها را كه خدا در فطرتشان قرار داده، از قبيل علم به خدا و آيات او، چنين است كه به خدا ايمان نياورند، هر چند اى رسول گرامى من، حرص و پافشارى به خرج دهى، و دوست بدارى كه ايمان بياورند. (دليل بر اين معنايى كه براى آيه كرديم، آيات بعدى است).
«وَ مَا تَسئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِكرٌ لِّلْعَالَمِينَ»:
«واو»، در اول اين آيه «واو» حاليه است، كه چنين معنايى به آيه مى دهد:
ايشان ايمان آور نيستند، با اين كه تو از ايشان در برابر ايمانشان و يا در برابر اين قرآن كه بر تو نازل شده و دارى برايشان تلاوت مى كنى، اجر و مزدى طلب نكرده اى، تا بگوييم غرامت و ضرر مالى، ايشان را از ايمان آوردن جلوگيرى مى كند، و علاقه اى كه به مال خود دارند، نمى گذارد آن را در قبول دعوت تو و ايمان به آن خرج كنند. و اين كه فرمود: «إن هُوَ إلّا ذِكرٌ لِلعَالَمِین»، بيان شأن واقعى قرآن است.
مى خواهد بفرمايد: قرآن، محضا و فقط مايه تذكر عالَميان است، كه به وسيله آن، به ياد مى آورند آنچه را كه خداوند در دل هاى جماعات بشرى به وديعه سپرده، از قبيل علم به خدا و آيات او. پس قرآن چيزى جز ذكر نيست. به وسيله آن متذكر چيزهايى مى شوند كه غفلت و اعراض از يادشان برده.
آرى، قرآن از كالاهايى نيست كه به وسيله آن، مال به دست آورند و يا به عزّت و جاه و امثال آن برسند.
دلالت جملۀ: «يَمُرُّونَ عَلَيهَا»، بر حركت زمين
«وَ كَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيهَا وَ هُمْ عَنهَا مُعْرِضونَ»:
«واوى» كه در اول اين آيه است، حاليه است، و احتمال هم دارد استينافيه باشد، و جمله را جمله اى ابتدایى بسازد. و «مرور بر هر چيز»، به معناى رسيدن به آن و گذشتن از آن و رسيدن به موجود بعدى آن است. بنابراين، مرور به آيات آسمانى و زمينى، به معناى مشاهده يكى پس از ديگرى آن ها است.
و معناى آيه، اين است كه:
بر سرِ راه زندگى بشر، آيات بسيارى آسمانى و زمينى وجود دارد كه با وجود خود و نظام بديعى كه در آن ها جارى است، دلالت بر توحيد پروردگارشان مى كند، و اين مردم، اين آيات را، يكى پس از ديگرى مى بينند، و ديدن آن ها برايشان مكرر است، و در عين حال از آن ها اعراض نموده، متنبه نمى شوند.
و اگر جملۀ «يَمُرُّونَ عَلَيهَا» را حمل بر تصريح (و مرور معمولى) كنيم، نه كنايه از ديدن و اعراض كردن، در آن صورت جمله مذكور، از ادلۀ فرضيه هيئت جديد خواهد شد، كه مى گويد:
زمين، داراى حركت «وضعى» و «انتقالى» است. زيرا از آن استفاده مى شود كه بشر، به وسيله حركت انتقالى و وضعى زمين، از اجرام آسمانى عبور مى كند و مى گذرد، نه آن طور كه حس ما مى پندارد كه زمين ما ايستاده و اجرام بر ما مى گذرند.
«وَ مَا يُؤْمِنُ أَكثرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُّشرِكُونَ»:
ضمير در «أكثَرُهُم» به «ناس» بر مى گردد، به اعتبار ايمانشان. به اين معنا كه اكثر مردم ايمان آور نيستند، هر چند تو از ايشان مزدى نخواهى، و هر چند بر آيات آسمانى و زمينى با همه زيادی اش مرور كنند، و آن هايى كه از ايشان ايمان آوردند (كه همان اقليت باشند)، اكثر ايشان، ايمانشان آميخته به شرك است.
توضيحى در باره نسبى بودن ايمان و شرك
و اگر بپرسى:
چگونه ممكن است آدمى در آنِ واحد، هم متلبس به ايمان باشد و هم به شرك، با اين كه ايمان و شرك، دو معناى مقابل هم اند، كه در محل واحد جمع نمى شوند؟
جواب مى گوييم:
اين اجتماع، نظير اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقيات متضاد است، و از اين نظر ممكن است كه اين گونه امور از معانى اى باشند كه فى نفسه قابل شدت و ضعف اند، و مانند دورى و نزديكى، به اضافه و نسبت مختلف مى شوند. مثلا «قرب» و «بُعد»، اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود، هرگز در محل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممكن است در محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند.
مثلا درباره مكه، هم دورى صادق است و هم نزديكى. دورى از شام، و نزديكى به مدينه. همچنين اگر مكه با مدينه مقايسه شود، از شام دور هست، ولى اگر با بغداد مقايسه شود، به شام نزديك خواهد بود.
ايمان به خدا و شرك به او هم - كه حقيقتشان عبارت است از تعلق و بستگى قلب به خضوع و در برابر خدا، يعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن به غير او، از چيزهايى كه مالك خود و چيز ديگرى نيستند، مگر به اذن خدا - دو مطلب اضافى هستند كه به اختلاف نسبت و اضافه، مختلف مى شوند.
(آرى، اگر ايمان به خدا و شرك به او را دو نقطه صرف و بى نهايت تصوّر كنيم، در بين اين دو نقطه فاصله زيادى است كه راهروانى در بين آن دو، هر يك در يك نقطه قرار دارند).
پس همان طور كه ممكن است دل آدمى يكسره، به زندگى دنياى فانى و زينت هاى باطل آن بستگی پيدا كرده و به كلى هر حق و حقيقتى را فراموش كند، و نيز ممكن است مانند مُخلَصين از اولياى خدا، از هر چيز كه دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد، منقطع گشته، به تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده، لحظه اى از او غافل نشود و در ذات و صفات خود، جز به او آرام نگيرد و جز آنچه او مى خواهد، نخواهد، همچنين، ممكن است سهمى از آن و سهمى از اين را با هم داشته باشد.
زيرا (همان طورى كه گفته شد) ميان اين دو نقطه، منزل هاى بسيارى است كه از جهت نزديكى و دورى، به يكى از آن دو مختلف ند، و همين مراتب است كه دو طرف را به نحوى از اجتماع، يك جا جمع مى كند، و (راهروان در اين مراتب، كم و يا بيش، سهمى از ايمان و سهمى از شرك را دارند).
از جمله ادله بر اين مدعا، اخلاق و صفاتی است كه در باطن دل ها جايگزين است و آدمى را به خلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده، دعوت مى كند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد. و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كند و در عين حال، بند بند بدنش، از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد، مى لرزد، و حال آن كه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس، هيچ حول و قوّه اى، جز به وسيله خدا ندارد.
و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اين كه به راستى ايمان دارد به اين كه: «إنَّ العِزَّة للّه جَمِيعاً: عزّت، همه اش مالِ خداست»، مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اين كه ايمان دارد كه خدا ضامن روزى است، با اين حال درِ خانۀ هر كس و ناكس را مى كوبد. ايمان دارد كه پروردگارش به آنچه كه در دل نهفته دارد، عالِم است و به آنچه كه مى گويد، شنواست و به آنچه كه مى كند، بصير است، و بر او هيچ چيز، نه در آسمان ها و نه در زمين پوشيده نيست، اما در عين حال، همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين.
پس مراد از شرك در آيه مورد بحث، بعضى از مراتب شرك است، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق، آن را «شرك خفى» مى گويند.
بنابراين، اين كه بعضى ها گفته اند: مراد از مشركان در آيه، مشركان مكه هستند، صحيح نيست و همچنين اين كه عده اى ديگر گفته اند: مراد از آنان، منافقان هستند، زيرا صاحب اين دو قول، اطلاق آيه را بدون هيچ دليلى از خود آيه مقيد نموده اند.
«أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ»:
«غاشيه»، صفتى است كه در جاى موصوف حذف شده نشسته است. چون كلمۀ «عَذَاب»، دلالت بر آن حذف شده مى كرده، و تقدير كلام چنين است: «تَأتِيَهُم عُقُوبَةٌ غَاشِيَةٌ: آيا ايمن اند از اين كه عقوبتى از عذاب خدا به ايشان برسد كه ايشان را فرا گيرد و احاطه كند»؟
كلمۀ «بغتة» به معناى فجأةً و ناگهانى است، و جملۀ «وَ هُم لَا يَشعُرُون»، حال از ضمير جمع است. يعنى قيامت بناگهانى بيايد، در حالى كه ايشان از آمدنش خبر نداشته باشند. چون آمدن قيامت، مسبوق به علامتى كه وقت آن را تعيين كند، نيست.
استفهامى كه در آيه است، استفهام تعجب است، و معنايش اين است كه: امر ايشان در اعراضشان از آيات آسمان و زمين و عدم اخلاصشان نسبت به ايمان به خدا و اصرارشان در غفلت، بسيار عجيب است، مگر اين ها ايمن اند از اين كه عذاب خدا، بناگهانى احاطه شان كند؟
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |