تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۵: تفاوت میان نسخهها
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
<span id='link224'><span> | <span id='link224'><span> | ||
بنابراين معنايى كه ذكر شد، سياق جمله «و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل» نيز، سياق تسليت و خوشدل ساختن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خواهد بود. | |||
بنابراين معنايى كه ذكر شد، سياق جمله | |||
اين بود آن معنايى كه از | و گويا مراد از «حفيظ»، كسى است كه اراده شؤون وجود، از قبيل حيات، نشو، رزق و امثال آن، به دست او است. و مراد از «وكيل»، كسى است كه اداره اعمال به دست او است، و او اعمال را طورى تنظيم مى كند كه به وسيله آن اعمال، منافع را جلب و مضار را از موكل خود دفع مى كند. | ||
وَ لا تَسبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسبُّوا اللَّهَ عَدْوَا بِغَيرِ عِلْمٍ | |||
پس حاصل معناى «و ما جعلناك...» اين مى شود كه: امر زندگانى خارجى و همچنين زندگى دينى آنان، محول به تو نيست تا اگر دعوت تو را رد كنند و تو را در آنچه كه از آنان می طلبى، اجابت ننمايند، اندوهگين شوى. | |||
اين بود آن معنايى كه از «حفيظ» و «وكيل» به نظر ما رسيد. بعضى از مفسران ديگر گفته اند: منظور از «حفيظ»، كسى است كه از كسى كه وى حافظ او است، دفع ضرر كند، و «وكيل»، آن كسى است كه براى موكل خود جلب نفع نمايد. | |||
و اين وجه، خالى از بُعد نيست. براى اين كه متبادر از لفظ «حفيظ»، حفظ در امور تكوينى است، به خلاف «وكيل»، كه هم در امور تكوينى استعمال مى شود و هم در غير آن. و چون چندان فايده اى در حمل يكى بر امور تكوينى و حمل ديگرى بر اعم از تكوين و غير تكوين تصور نمى شود، لذا بهتر اين است كه «حفيظ»، به امور تكوينى و «وكيل»، به امور غير تكوينى حمل گردد. | |||
«'''وَ لا تَسبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسبُّوا اللَّهَ عَدْوَا بِغَيرِ عِلْمٍ'''»: | |||
معناى «سب» (دشنام)، معروف و واضح است. راغب در مفردات خود، در باره كلمه «عدو» مى گويد: «عدو» به معناى تجاوز و ضد التيام است كه اگر نسبت به قلب ملاحظه شود، عداوت و دشمنى را معنا مى دهد، و اگر نسبت به راه رفتن ملاحظه شود، معناى دويدن را، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۴ </center> | ||
و نسبت به اخلال در عدالت در | و نسبت به اخلال در عدالت در معامله، معناى عدوان و ظلم را مى دهد. و به اين معنا، در آيه «فيسبوا الله عدوا بغير علم» آمده، و اگر نسبت به اجزاى زمين و محل نشستن ملاحظه شود، معناى ناهموارى را مى دهد. | ||
<span id='link225'><span> | <span id='link225'><span> | ||
==نهى از هر كلام | |||
اين | ==نهى از به کار بردن هر كلام زشتى، نسبت به مقدسات دينى == | ||
از عموم تعليلى كه جمله | اين آيه، يكى از ادب هاى دينى را خاطرنشان مى سازد كه با رعايت آن، احترام مقدسات جامعه دينى محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا و يا سخريه نمى شود. چون اين معنا غريزه انسانى است كه از حريم مقدسات خود دفاع نموده، با كسانى كه به حريم مقدساتش تجاوز كنند، به مقابله برخيزد و چه بسا شدت خشم، او را به فحش و ناسزاى به مقدسات آنان وادار سازد. | ||
كَذَلِك زَيَّنَّا لِكلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ | |||
و چون ممكن بود مسلمين به منظور دفاع از حريم پروردگار، بت هاى مشركان را هدف دشنام خود قرار داده، در نتيجه عصبيت جاهليت، مشركان را نيز وادار سازد كه حريم مقدس خداى متعال را مورد هتك قرار دهند، لذا به آنان دستور مى دهد كه به خدايان مشركان ناسزا نگويند. چون اگر ناسزا بگويند و آنان هم در مقام معارضه به مثل به ساحت قدس ربوبى توهين كنند، در حقيقت، خود مؤمنان باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايى خداوند شده اند. | |||
بايد دانست كه خداى | |||
خداوند براى انسان در جميع اين | از عموم تعليلى كه جمله «كذلك زينا لكل امة عملهم» آن را افاده مى كند، نهى از هر كلام زشتى نسبت به مقدسات دينى استفاده مى شود. | ||
«'''كَذَلِك زَيَّنَّا لِكلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ'''»: | |||
«زينت»، هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه ضميمه چيز ديگرى مى شود و به آن زيبايى می بخشد و آن را مرغوب و محبوب قرار مى دهد، و طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت مى كند، و در نتيجه، از فوايد آن چيز هم منتفع مى شود. مانند لباس زيبا كه انسان آن را به جهت زيبایی اش می پوشد و ضمنا، بدنش نيز از سرما و گرما محفوظ مى ماند. | |||
بايد دانست كه خداى تعالى، اراده اش بر اين تعلق گرفته كه بشر تا مدت معينى در اين دنيا زندگى كند و با اعمال قواى فعاله خود، اين زندگى متنوع و متحول را ادامه داده و با قواى خود در نفع و ضررهايى كه با حواس ظاهرى خود درك مى كند، تصرف نموده، چيزهايى را بخورد و از آشاميدنی هايى بياشامد و با حركات مخصوصى، عمل نكاح را انجام دهد. چيزهايى را به صورت لباس درآورده، به تن كند. آشيانه اى ساخته، در آن مسكن گزيند. و خلاصه منافعى را جلب و مضارى را از خود دفع كند. | |||
خداوند براى انسان در جميع اين تصرفات، لذايذى قرار داده كه آن ها را می چشد و نتايجى قرار داده كه منتها اليه همه آن نتايج، سعادت واقعى و حقيقى زندگى است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۵ </center> | ||
به هر | به هر حال، انسان در هر عملى كه انجام مى دهد، لذتى را در نظر مى گيرد، كه يا لذت مادى و بدنى است. مانند لذت طعام، شراب، نكاح و امثال آن، و يا لذت فكرى است. مانند لذت دوا، ترقى، انس، مدح، فخر، نام نيك، انتقام، ثروت و امنيت و صدها نظاير آن. | ||
اين لذايذ است كه عمل و متعلقات عمل انسان را در نظر انسان زينت مى دهد، و خداوند | |||
اين لذايذ است كه عمل و متعلقات عمل انسان را در نظر انسان زينت مى دهد، و خداوند هم، به وسيله همين لذايذ آدمى را تسخير كرده. اگر اين لذايذ نبود، بشر در صدد انجام هيچ عملى بر نمى آمد و در نتيجه، آن نتايجى را كه خداوند از خلقت انسان در نظر داشته و همچنين نتايج تكوينى از قبيل بقاى شخص و دوام نسل، حاصل نمى شد. اگر در خوردن و آشاميدن و زناشويى لذتى نمى بود، هيچ وقت انسان حاضر نمى شد براى رسيدن به آن، اين همه رنج و زحمت بدنى و ناملايمات روحى را تحمل كند. و در نتيجه، نظام زندگى مختل مى شد، و افراد از بين رفته، نوع بشر منقرض می گشت و حكمت تكوين و ايجاد، بدون شك لغو می گرديد. | |||
<span id='link226'><span> | <span id='link226'><span> | ||
==اقسام | |||
اين لذايذى كه | ==اقسام لذت هایی که انسان را، به کار و تلاش و امى دارد == | ||
يك | اين لذايذى كه گفتيم، چند قسم اند: | ||
قسم ديگر، لذايذى است فكرى كه هم زندگى دنيوى انسان را اصلاح مى كند و هم نسبت به آخرت او ضررى ندارد. اين قسم | |||
يك قسم، آن لذايذى است كه لذيذ بودن و زيبايى آن، طبيعى شئ لذيذ است. مانند طمع هاى لذيذى كه در انواع غذاها است، و لذت نكاح و امثال آن. اين گونه لذايذ مستند به خلقت و منسوب به خداى سبحان است، و خداوند، آن را به منظور سوق دادن اشيا به سوى غايت و هدف تكوينى در آن ها قرار داده، و اين كار كسى، جز خداى تعالى نيست. او است كه هر چيز را كه آفريده، به سوى كمال وجودی اش، راهنمايى كرده است. | |||
قسم ديگر، لذايذى است فكرى كه هم زندگى دنيوى انسان را اصلاح مى كند و هم نسبت به آخرت او ضررى ندارد. اين قسم نيز، مانند قسم اول منسوب به خداى سبحان است. چون التذاذ از اين لذات، امرى است فطرى و ناشى مى شود از فطرت سالمى كه خداوند مردم را بر اساس آن فطرت آفريد، كه هيچ تغيير و تبديلى در خلقت خدا نمى باشد. | |||
و يكى از مثال هاى روشن اين گونه لذات، ايمان است كه به مقتضاى آيه «حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم»، حلاوتش را خدا در دل هر كه بخواهد، قرار مى دهد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه :۴۳۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه :۴۳۶ </center> | ||
قسم | قسم سوم، لذاتى است فكرى كه موافق با هوا و مايه بدبختى در دنيا و آخرت است، عبادت را تباه و زندگى طيب را فاسد مى سازد. لذاتى است كه فطرت ساده و سالم مخالف آن است. | ||
آرى، احكام فطرت و افكارى كه از فطرت منبعث مى شود، هيچ وقت با اصل فطرت مخالفت و ناسازگارى ندارد، و چون خداى تعالى، فطرت انسان را طورى تنظيم كرده كه انسان را به سوى سعادتش سوق دهد، پس هر حكم و فكرى كه مخالف با فطرت سالم باشد و سعادت آدمى را تامين نكند، از خود فطرت ترشح نشده، و به طور مسلم القايى است از القائات شيطان و لغزشى است روحى و مستند به شيطان. | |||
مانند لذات موهومى كه انسان از انواع فسق و فجور احساس مى كند. اين گونه لذات را خداوند به شيطان نسبت داده و از قول او چنين حكايت مى كند: «لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين». و نيز مى فرمايد: «فزين لهم الشيطان اعمالهم». | |||
<span id='link227'><span> | <span id='link227'><span> | ||
==وجه | |||
و وجه | ==وجه اين كه لذات موافق با هواى نفس و گناهان، بدون واسطه، به خدا نسبت داده نمى شود== | ||
در | و وجه اين كه اين گونه لذايذ، بدون واسطه به خدا نسبت داده نمى شود، اين است كه خداى تعالى، كه نظام خلقت را منظم ساخته و هر چيزى را به سوى غايتش كه همان سعادت آن است، سوق داده و هدايت نموده، در نهاد آدميان نيز، فطرتى و در آن فطرت، افكار و عقايدى قرار داده، تا آدميان اعمال خود را بر اساس آن افكار انجام داده، در نتيجه به سعادت خود نايل آيند و دچار شقاوت و گمراهى و تباهى نگردند. | ||
ساحت ربوبى او، پاك و منزه است از اين که از اين سنت جارى خود چشم پوشيده، امر به فحشا و نهى از معروف كند، و مردم را به سوى هر كار زشتى بخواند. همه مردم را، هم به عمل زشت و هم به عمل نيك امر كند، و همه مردم را، هم از عمل زشت و هم از عمل نيك نهى كند. | |||
و خلاصه، نظام تكليف و تشريع و ثواب و عقاب را مختل ساخته و در عين حال، در وصف چنين دينى بگويد كه: «اين دين، دين قيم است و آن دينى است كه خداوند، فطرت بشر را بر اساس آن قرار داده است». هيچ فطرتى حاضر نيست چنين تناقضى را قبول نموده و چنين كارى را كه خودش آن را سفاهت می شمارد، به خود نسبت دهد. | |||
در اين جا ممكن است كسى بگويد چه مانعى دارد كه خداوند نفوسى را كه آراسته به زيور تقوا و مجهز به سريره صالح اند، به اطاعت و عمل صالح دعوت كند و نفوسى را كه آلوده به قذارت فسق و فجور و خبث باطن اند، به حسب اختلاف استعدادها به فسق و فجور دعوت نمايد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۷ </center> | ||
و به عبارت ديگر | و به عبارت ديگر: خودش، هم داعى به خير و اطاعت باشد، و هم داعى به سوى شر و معصيت؟ | ||
در جواب مى گوييم : اين غير آن نظرى است كه ما روى آن بحث مى كنيم | |||
بحث ما راجع به اطاعت و معصيت از نظر تشريع احكام بود، و گفتيم كه معقول نيست خداى | در جواب مى گوييم: اين غير آن نظرى است كه ما روى آن بحث مى كنيم. اين سؤال راجع به اسباب و وسايطى است كه بين خداى تعالى و اطاعت و معصيت بندگانش متخلل است، و در جاى خود هم، مطلب صحيحى است. زيرا بدون شك خوب بودن و بد بودن حالات نفسانى، دخالت مستقيمى در عمل اعضا دارد. خوبى آن حالات، باعث صدور اطاعت و بدى آن، باعث صدور معصيت است، و در نتيجه اطاعت و معصيت را هم می توان به اين حالات نسبت داد و هم به خداى تعالى مستند ساخت. البته استنادش به حالات نفسانى بدون واسطه است و به خداى تعالى، به واسطه اذن است. چون خداى تعالى است كه هر سبب، به اذن او، مسبب خود را به وجود مى آورد. | ||
اين بود محل بحث | |||
بحث ما راجع به اطاعت و معصيت از نظر تشريع احكام بود، و گفتيم كه معقول نيست خداى تعالى، در مرحله تكوين، ميل به اطاعت و نيكى را جزو سرشت انسانى قرار داده باشد، آنگاه در مرحله تشريع، خودش بدون واسطه امر به معصيت بكند. و در حقيقت، هم به ايمان دعوت كند و هم به كفر. هم مردم را به اطاعت وابدارد و هم به معصيت. و در عين حال، دين خود را مايه قوام جامعه بشرى و دينى فطرى معرفى نمايد. | |||
گفتار ما، در اين بود كه از دواعى نفسانى، آن دواعى فطرى است كه با شرايع و دستورات دينى الهى موافق باشد. و اما آن دواعى كه موافق با هواى نفس و مخالف با احكام شريعت است، مخالف با فطرت است، و نمى توان آن را به فطرت سالم، كه سرشت خدايى است، نسبت داده به خداى تعالى مستند ساخت. همچنان كه فرموده: «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و الله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون قل امر ربى بالقسط». | |||
اين بود محل بحث ما، نه اين كه بخواهيم استناد گناهان را به خداوند، حتى با واسطه انكار كنيم. حاشا اين كه كسى بتواند بدون اذن او، در سلطنت مطلق و ملك عامش تصرف نمايد. شيطان هم كه شرك و گناه و هر چيزى را كه مايه غضب پروردگار است، در دل اولياى خود زينت مى دهد، به اذن خداى متعال است: «ما من شفيع الا من بعد اذنه». اين خداى تعالى است كه می خواهد بدين وسيله امتحان و حجت را، كه نظام تشريع اقتضاى آن را دارد، بر بندگان خود تمام نمايد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۸ </center> | ||
همچنان كه فرموده: «و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين». | |||
آيه شريفه | |||
آيه شريفه «كذلك زينا لكل امة عملهم»، و از آن روشن تر، آيه «انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا»، شاهد ادعاى ما است، كه گفتيم زينت اعمال، كه همان محبوبيت و لذيذ بودن آن است، نسبتى به خداى تعالى نيز دارد. | |||
<span id='link228'><span> | <span id='link228'><span> | ||
==اقوال | |||
==اقوال متعدد درباره مراد از زينت دادن اعمال، در آیه شریفه== | |||
اقوال ساير | اقوال ساير مفسران در اين باره مختلف و در نتيجه تفسيرهايى هم كه براى آيه مورد بحث كرده اند، مختلف است. | ||
اين تفسير از جهت | |||
قول ديگر اين است كه گفته اند: مراد از زينت دادن | از آن جمله، يكى اين است كه گفته اند: مراد از زينت دادن عمل، اصلاح آن به وسيله امر و نهى و بيان حُسن و قبح آن است، و معناى آيه، اين است كه: «ما همان طورى كه عمل شما مؤمنان را اصلاح كرده و زينت داديم، عمل امت هاى قبل از شما را نيز با دعوت به سوى حق اصلاح كرديم. به اين معنا كه ما در دعوت خود، خدايان ايشان را دشنام نداده و عقايدشان را جريحه دار نساختيم، و ایشان را از كارهايى كه باعث نفرت كفار از دين و رميدن آنان از قبول حق مى شود، نهى كرديم». | ||
اشكال اين | |||
اين تفسير از جهت اين كه مخالف با ظهور آيه در عموميت است، و دليلى هم بر تخصيص آن نيست، مخدوش است. | |||
قول ديگر اين است كه گفته اند: مراد از زينت دادن اعمال، مطبوع كردن آن است، و معناى آيه، اين است كه: «ما از طرفى عمل امت ها را موافق طبع آنان قرار داديم، و از طرف ديگر، حق و حقيقت را به آنان معرفى كرديم، تا به اختيار خود بر طبق حق عمل كنند و از باطل اجتناب نمايند». | |||
اشكال اين تفسير، اين است كه همچنان كه نمی توانيم دعوت به اطاعت و معصيت و ايمان و كفر را مستقيما و بدون واسطه به خدا نسبت دهيم، اين را نيز نمی توانيم بگوييم كه خداوند طبايعى در آدميان قرار داده كه به كار نيك و كار بد به يك صورت و يك جور متمايل است. زيرا در اين مرحله هيچ فرقى بين دعوت تكوينى و دعوت تشريعى نيست. | |||
تفسير ديگر، اين است كه گفته اند: مراد از زينت دادن اعمال، بيان آثار نيك اعمال و اجر و ثواب مترتب بر آن است، | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۳۹ </center> | ||
و مفاد اين | و مفاد اين آيه، مفاد آيه: «ولكن الله حبّب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان» است، كه مى فرمايد: خداوند از راه تشويق و ذكر ثواب و مدح نيكوكاران، ايمان و كار نيك را در نظر نيكوكاران شيرين و محبوب كرد، و از راه بيان عقاب كفر و گناه و مذمت كفار و گنهكاران، كفر و گناه را از نظرهايشان انداخت. | ||
اشكال اين | |||
تفسير ديگرى كه براى آيه مورد بحث | اشكال اين وجه، اين است كه آيه را تخصيص به كارهاى نيك داده و حال آن كه آيه مطلق است. علاوه بر اين كه اين وجه از سياق آيه و همچنين از ظاهر لفظ «تزيين»، به دور است. اشكال مهمتر آن، اين است كه اين نحو تزيين، اختصاص به مؤمنان ندارد، چون دعوت دينى به غير مؤمنان نيز رسيده است. | ||
اشكال اين | |||
جمله | تفسير ديگرى كه براى آيه مورد بحث شده، اين است كه: مقصود از تزيين، زينت دادن مطلق اعمال است. چه حسنات و چه سيئات، و خداوند، خودش ابتداء و بدون وساطت وسايط، تمامى اعمال را زينت مى دهد، و بشر را وادار به انجام آن مى كند، و بشر از خودش هيچ اختيارى ندارد، و در هر كار نيك و بدى كه مى كند، مجبور است. | ||
اشكال اين وجه، اين است كه اتفاقا دلالت آيه بر اين كه بشر مختار است، بيشتر است از دلالت بر جبر. زيرا تشويق و ترغيب و زينت دادن عمل در جايى صحيح است كه فاعل مختار باشد، و بخواهند او را به وسيله تشويق به كار وادار كنند، و خلاف آن كار را از نظرش بيندازند. | |||
اگر قدرت بشر در فعل و ترك عملش يكسان نبود و تنها يك طرف را قادر بود، ديگر تشويق و ترجيح كه در طاعت و عمل نيك هدايت و توفيق و در عمل زشت اضلال و مكر الهى ناميده مى شود، معنا نداشت. و اگر در پاره اى آيات اضلال و مكر به خداوند نسبت داده شده، اضلال و مكر به عنوان مجازات است، نه ابتدايى. توضيح بيشتر اين معنا در چند جاى اين كتاب و مخصوصا در بحث جبر و تفويض، در جلد اول گذشت. | |||
جمله «ثم اليه مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون» نيز، ادعاى ما را مبنى بر اين كه «تزيين» در اين آيه، مطلق و شامل جميع اعمال باطنى از قبيل ايمان و كفر، و تمامى اعمال ظاهرى و حسنات و سيئات است، مى نمايد. براى اين كه ظاهر اين جمله مى رساند كه انسان هر عملى را كه انجام مى دهد، چه خوب و چه بد، به خاطر غرضى است كه در نظرش محبوب و لذيذ است، و فكر مى كند كه اين عمل، آن غرض را تامين مى كند. چيزى كه هست | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۰ </center> | ||
وقتى به سوى پروردگار خود بازگشت | وقتى به سوى پروردگار خود بازگشت نمود، خداوند پرده غفلت را از جلو چشم و فهم او برداشته و حقيقت را مكشوف مى سازد. اولياى خدا لذاتى را مى بينند، كه هرگز خيالش را هم نمى كردند، و اولياى شيطان هم، حقيقت آن اعمالى را كه مى كردند، مى بينند، و امورى براى ايشان كشف مى شود، كه هيچ گاه در خاطرشان خطور نمى كرد. پس ظهور حقايق اعمال در روز قيامت، اختصاص به يك طایفه ندارد. | ||
وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ | |||
«'''وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانهِمْ...عِندَ اللَّهِ'''»: | |||
بنابراين | |||
كلمه «جهد» - به فتح جيم - به معناى طاقت است، و كلمه «ايمان»، جمع «يمين»، به معناى سوگند است، و «جهد يمين»، قسم خوردن به مقدار قدرت و طاقت است، و منظور اين است كه: ايشان تا آن جا كه می توانستند قسم ياد كرده، تاءكيد نمودند. و مقصود از بودن آيات در نزد خدا، بودن آن در ملك خدا است، و معنايش اين است كه: هيچ كس مالك چيزى از آن آيات نيست، مگر به اذن خدا. | |||
بنابراين ماحصل معناى آيه چنين است: ايشان تا آن جا كه توانستند قسم هاى غليظ و شديد خوردند كه اگر معجزه اى از ناحيه پروردگار ببينند، كه بر صدق ادعاى رسول خدا و نبوت وى دلالت كند، ايمان خواهند آورد. البته منظور كفار، اقتراح و بازيچه قرار دادن معجزات بود. بگو اختيار آوردن آيات و معجزات، به دست من نيست تا از پيش خود، خواسته شما را اجابت كنم، مالك و محيط بر آن ها، خدا است. | |||
<span id='link229'><span> | <span id='link229'><span> | ||
==ايمان آوردن | |||
و ما يشعركم انها اذا جاءت لا | ==ايمان آوردن و نیاوردن مردم، منوط به مشيت الهى است == | ||
«'''و ما يشعركم انها اذا جاءت لا يؤمنون'''»: | |||
و | |||
از ظاهر كلام چنين | كلمه «لا يؤمنون»، هم با ياى غيبت قرائت شده و هم با تاى خطاب (لا تؤمنون). و بنابر قرائت اول، روى سخن به طور التفات به مؤمنان، و بنابر قرائت دوم، روى سخن با مشركان است. | ||
و كلام، تتمه گفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است. | |||
از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه لفظ «ما» در «ما يشعركم»، استفهاميه مى باشد. و بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: | |||
«شما مؤمنان چه می دانيد كه واقع مطلب چيست؟ واقع اين است كه اگر ما معجزه هم برايشان بفرستيم، باز ايمان نمى آورند». | |||
و در حقيقت، آيه شريفه می خواهد اين معنا را برساند كه: اين مشركان قسم مى خورند اگر معجزه اى برايشان بفرستيم، حتما ايمان مى آورند، و چه بسا شما مؤمنان فريب اين قسم هايشان را بخوريد، و حال آن كه خبر نداريد كه اگر ما معجزه دلخواهشان را برايشان بفرستيم، ايمان نخواهند آورد. چون خدا نخواسته كه ايشان موفق به ايمان شوند. روى اين حساب، آيه شريفه جزو آيات راجع به اخبار غيبى است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۴۴۱ </center> | ||
پاره اى از | پاره اى از مفسران گفته اند: لفظ «ان» كه در جمله «انّها اذا جاءت...» است، به معناى «لعل: شايد» مى باشد. وليكن اين حرف صحيح نيست. براى اين كه آمدن اين لفظ به اين معنا، به فرضى كه در كلام عرب ديده شده باشد، بسيار كم است، و نمی توان كلام خداى تعالى را، بر آن حمل نمود. | ||
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱۱۳ - ۱۰۶، سوره انعام
اتَّبِعْ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِن رَّبِّك لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَعْرِض عَنِ الْمُشرِكِينَ(۱۰۶)
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا أَشرَكُوا وَ مَا جَعَلْنَك عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ مَا أَنت عَلَيهِمْ بِوَكِيلٍ(۱۰۷)
وَ لا تَسبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسبُّوا اللَّهَ عَدْوَا بِغَيرِ عِلْمٍ كَذَلِك زَيَّنَّا لِكلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۰۸)
وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنهِمْ لَئنْ جَاءَتهُمْ ءَايَةٌ لَّيُؤْمِننَّ بهَا قُلْ إِنَّمَا الاَيَت عِندَ اللَّهِ وَ مَا يُشعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَت لا يُؤْمِنُونَ(۱۰۹)
وَ نُقَلِّب أَفْئِدَتهُمْ وَ أَبْصرَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فى طغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(۱۱۰)
وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيهِمُ الْمَلَئكةَ وَ كلَّمَهُمُ المَْوْتى وَ حَشرْنَا عَلَيهِمْ كلَّ شىْءٍ قُبُلاً مَّا كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ يجْهَلُونَ(۱۱۱)
وَ كَذَلِك جَعَلْنَا لِكلِّ نَبىٍ عَدُوًّا شيَطِينَ الانسِ وَ الْجِنِّ يُوحِى بَعْضهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُف الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّك مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْترُونَ(۱۱۲)
وَ لِتَصغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ وَ لِيرْضوْهُ وَ لِيَقْترِفُوا مَا هُم مُّقْترِفُونَ(۱۱۳)
پيروى كن آن چيزها را كه از پروردگارت به تو وحى شده ، خدايى جز او نيست و از اگر خدا ميخواست شرك نمى آوردند،
ما ترا نگهبان نكردهايم و عهده دار امور ايشان نيستى (۱۰۷)
شما مؤ منان به آنانكه غير خدا را ميخوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنها از روى دشمنى و نادانى خدا را دشنام گويند، ما بدينسان براى هر امتى عملشان را بياراستيم و عاقبت بازگشت آنان به سوى پروردگارشان است ، و او از اعمالى كه مى كرده اند خبرشان مى دهد (۱۰۸)
به خدا قسمهاى مؤ كد خورده اند كه اگر معجزهاى به سوى آنان بيايد بدان ايمان آورند، بگو معجزه ها فقط نزد خدا است شما چه ميدانيد كه چون معجزهاى بيايد ايمان نمى آورند (۱۰۹)
دلها و ديده هايشان را دگرگون مى كنيم ، همانطور كه نخستين بار ايمان نياوردند و در طغيانشان رهايشان مى كنيم تا كوردل بمانند (۱۱۰)
اگر فرشتگان را برايشان نازل مى كرديم و مردگان با ايشان سخن مى گفتند و همه چيزها را گروه گروه نزد ايشان جمع مى آورديم بدان ايمان آور نبودند مگر آنكه خدا بخواهد، ولى بيشترشان نميدانند (۱۱۱)
بدينگونه هر پيغمبرى را دشمنى نهاديم از ديونهادان انس و جن كه براى فريب ، گفتار آراسته به يكديگر القا مى كنند، اگر پروردگار تو ميخواست چنين نمى كردند پس ايشان را با چيزهايى كه مى سازند واگذار (۱۱۲)
و هم براى اينكه قلوب كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن (گفتار آراسته ) مايل شود و آنرا بپسندد و تا اينان نيز در آن عاقبت بد كه اهريمنان را است ، در افتند (۱۱۳)
اتصال اين آيات به ماقبل خود، واضح است و احتياجى به توضيح ندارد، و مانند آيات قبل راجع به توحيد است.
«اتَّبِعْ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِن رَّبِّك لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَعْرِض عَنِ الْمُشرِكِينَ»:
در اين آيه، به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) امر مى كند به اين كه پيروى كند آنچه را كه از توحيد و اصول شرايع دين به وى وحى شده است، بدون اين كه در اين راه چيزى را جلوگير خود بداند، و در باره استكبار مشركان و خاضع نشدن شان در برابر كلمه حق و اعراض شان از دعوت دين، ملاحظه اى بكند.
كلمه «من ربك»، كه مزيد اختصاص را مى رساند، مشعر است بر اين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مورد عنايت خاصه الهى بوده. ولى از آن جايى كه قبل از جمله «و أعرض عن المشركين» قرار گرفته، ممكن است انسان را به اين توهم بيندازد كه معنايش اين است كه تو وحى را پيروى و پروردگارت را عبادت بكن، بگذار مشركان سرگرم پرستش بت هاى خود باشند، و در نتيجه، شنونده خيال كند كه خداوند طريقه و كيش بت پرستان را امضا و صحه گذارده است.
لذا بين آن دو جمله فاصله انداخته. بعد از جمله اول فرموده: «لا اله الا هو»، تا هم توهم مزبور را دفع كند، و هم در نتيجه جمله «و أعرض» معناى مورد نظر را برساند.
و آن معنا، اين است كه: تو آنچه را به سويت وحى شده و پروردگارت با وحى آن ها تو را مورد عنايت بالغه و رحمت خاصه خود قرار داده، پيروى كن، و از اين مشركان اعراض نما. البته نه به اين كه كارى به كار آنان نداشته باشى و بگذارى بت هاى خود را بپرستند، و به عمل ناشايست شان راضى باشى، تا در نتيجه بت پرستى آنان را امضا كرده باشى. چون معبود يكى است و او، همان پروردگار تو است كه به سويت وحى فرستاده، معبود ديگرى جز او نيست، بلكه به اين كه از آنان اعراض نموده و خود را در تحميل دين توحيد بر آنان به زحمت نيندازى.
و خلاصه تو مأمور به تكليفى كه فوق طاقتت باشد، نيستى. وظيفه تو، تنها ابلاغ رسالت است، نه اين كه حفيظ و وكيل آنان باشى. حفيظ و وكيل آنان، خدا است و خداوند، مشيتش تعلق نگرفته كه ايشان موفق به دين توحيد شوند. چون اگر مشيتش تعلق گرفته بود، هرگز شرك نمى ورزيدند.
آرى، خداوند ايشان را به خودشان واگذاشته، كه در همان ضلالت باقى بمانند. چون از حق اعراض و از خضوع در برابر حقيقت استكبار كردند.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا أَشرَكُوا وَ مَا جَعَلْنَاك عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ مَا أَنت عَلَيهِمْ بِوَكِيلٍ»:
اين آيه، تسليت مى دهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را به اين كه از شرك مشركان و اين كه می بيند زحماتش در باره هدايت آنان به جايى نمى رسد، اندوهناك نشود. چون هدايت و ضلالت ايشان به مشيت خداى تعالى بستگى دارد و ايشان، اگر تو را به تنگ آورده اند، خدا را نمى توانند به تنگ آورند.
لذا مى بينى كه خداوند آنان را به جرم اين كه در زمين استكبار می نمايند و خودشان را از خدا بزرگتر می شمارند و با او مكر مى كنند، از نعمت ايمان و هدايت محروم داشته، براى هميشه هلاكشان ساخت، و بدين وسيله مكرشان را به خودشان برگردانيد و ايشان را از توفيق ايمان و هدايت محروم ساخت.
در نظام عالَم تشريع نيز، سنت عليت و معلوليت حاكم است
آرى، نظام عالَم تشريع هم، مانند نظامى است كه در عالَم تكوين برقرار است، و همچنان كه در سراسر عالَم تكوين، قانون و سنت و عليت و معلوليت برقرار است و با آن كه مشيت پروردگار مطلق است، همواره در ايجاد موجودات و احداث حوادث بر وفق نظام علت و معلول تعلق مى گيرد و آن حادثه اى را احداث مى كند كه علتى اقتضاى حدوث آن را داشته باشد. يعنى شرايط حدوثش موجود و موانع آن مفقود بوده باشد.
همچنين در عالَم تشريع، كسى را هدايت مى كند كه از ناحيه خودش تقاضاى هدايت داشته باشد،
و به آن كسى رحم مى كند كه از او رحم بخواهد، و اما كسى كه از هدايت و رحم او اعراض مى كند، او را هدايت ننموده، ترحم نمى كند.
البته هدايت به معناى «نشان دادن راه»، شامل هدايت همه افراد انسان مى شود، وليكن هدايت به معناى «رسانيدن به مطلوب»، مختص كسانى است كه در صدد تحصيل آن برآمده، بخواهند از اين موهبت الهى بهره مند شوند، و با فسق و فجور و كفر و عناد راه خود را منحرف نسازند.
چنين كسانى به پاكيزه ترين زندگانى زنده خواهند شد. و اما آنان كه پيرو هواى نفس خويش اند و با حق دشمنى نموده، و خود را بزرگتر از خدا پنداشته، با خدا مكر و به آيات خدا استهزا مى كنند، چنين كسانى را خداوند از رسيدن به مطلوب، كه همان سعادت زندگى است، محروم نموده، آنان را در عين داشتن علم به عواقب كار خويش، دچار شقاوت و ضلالت مى كند و دل هايشان را به كفر مُهر مى كند تا براى هميشه روى نجات نبينند.
اين است سنت پروردگار در نظام تشريع. و اگر اين طور نبود، قطعا نظام اسباب و قانون عليت و معلوليت باطل گشته و جاى خود را به گزاف و هرج و مرج می داد. مصالح و حكم و هدف ها لغو مى شد، و فساد اين نظام، به نظام تكوين هم سرايت نموده، آن را نيز باطل مى كرد. براى اين كه برگشت تشريع بالاخره به تكوين است. اگر فساد در اين رخنه كند، قطعا به آن نيز سرايت مى كند.
مثلا اگر چنانچه خداوند كفار را طورى مى آفريد كه به اضطرار مجبور به قبول ايمان مى بودند و راه ديگرى جز اين نبود تا بدان راه بيفتند، انسان هرگز در دو راهى ايمان و كفر قرار نمی گرفت، و اختيارى كه وسيله تحصيل ايمان است، باطل شده، نيك و بد از بين می رفت و همه افراد بشر، كامل و بدون نقص مى شدند، و همه در قرب پروردگار و داشتن كرامت يكسان می گرديدند.
و معلوم است كه در چنين فرضى، ديگر معنايى براى دعوت انبيا و تربيت و تكميل نمى ماند. و از طرفى اختلاف مراتب استعدادها و اختلاف اعمال و احوال و ملكات از بين می رفت، و در نتيجه، نظام انسانى و نظامى كه به آن احاطه داشته و در آن كار مى كند، به نظام ديگرى متبدل مى شد كه در آن، نه از انسانى خبرى بود، نه از درك و شعور خاص انسانى، دقت فرمایيد.
از اين بيان به دست آمد كه در تفسير آيه مورد بحث، هيچ احتياج و اجبارى در كار نيست، كه آن را بر ايمان اضطرارى حمل نموده و بگوييم: مراد از آن، اين است كه «اگر خدا بخواهد، می تواند به قهر و اجبار، آنان را وادار به ترك شرك كند». چون غير اين را هم می توان در تفسير آيه گفت،
و آن، همان معنايى است كه ما بيان كرده و گفتيم مراد از آيه، تعلق مشيت الهى بر ترك شرك است، با اختيار خود آنان. همچنان كه در مؤمنان مشيتش تعلق گرفته به اين كه با اختيار خود ايمان بياورند، نه به اضطرار، و اين معنا با كمال قدرت خدا و با تسليت و دلخوش ساختن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بهتر مى سازد.
از اين رو، معناى آيه چنين مى شود: از ايشان اعراض كن، و از جهت اين كه به خدا شرك می ورزند، غمگين مباش. چون خدا قادر است، اگر می خواست ايمان بياورند، ايمان مى آوردند، همان طورى كه مؤمنان ايمان آوردند. علاوه براين، تو تنها مسؤول ابلاغ رسالت خويش هستى. نه مسؤول ايمان و كفر ايشان. چون ايمان و كفر آنان، نه تكوينا در دست تو است و نه به غير آن، پس دلت آرام و آسوده باشد.
بنابراين معنايى كه ذكر شد، سياق جمله «و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوكيل» نيز، سياق تسليت و خوشدل ساختن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خواهد بود.
و گويا مراد از «حفيظ»، كسى است كه اراده شؤون وجود، از قبيل حيات، نشو، رزق و امثال آن، به دست او است. و مراد از «وكيل»، كسى است كه اداره اعمال به دست او است، و او اعمال را طورى تنظيم مى كند كه به وسيله آن اعمال، منافع را جلب و مضار را از موكل خود دفع مى كند.
پس حاصل معناى «و ما جعلناك...» اين مى شود كه: امر زندگانى خارجى و همچنين زندگى دينى آنان، محول به تو نيست تا اگر دعوت تو را رد كنند و تو را در آنچه كه از آنان می طلبى، اجابت ننمايند، اندوهگين شوى.
اين بود آن معنايى كه از «حفيظ» و «وكيل» به نظر ما رسيد. بعضى از مفسران ديگر گفته اند: منظور از «حفيظ»، كسى است كه از كسى كه وى حافظ او است، دفع ضرر كند، و «وكيل»، آن كسى است كه براى موكل خود جلب نفع نمايد.
و اين وجه، خالى از بُعد نيست. براى اين كه متبادر از لفظ «حفيظ»، حفظ در امور تكوينى است، به خلاف «وكيل»، كه هم در امور تكوينى استعمال مى شود و هم در غير آن. و چون چندان فايده اى در حمل يكى بر امور تكوينى و حمل ديگرى بر اعم از تكوين و غير تكوين تصور نمى شود، لذا بهتر اين است كه «حفيظ»، به امور تكوينى و «وكيل»، به امور غير تكوينى حمل گردد.
«وَ لا تَسبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسبُّوا اللَّهَ عَدْوَا بِغَيرِ عِلْمٍ»:
معناى «سب» (دشنام)، معروف و واضح است. راغب در مفردات خود، در باره كلمه «عدو» مى گويد: «عدو» به معناى تجاوز و ضد التيام است كه اگر نسبت به قلب ملاحظه شود، عداوت و دشمنى را معنا مى دهد، و اگر نسبت به راه رفتن ملاحظه شود، معناى دويدن را،
و نسبت به اخلال در عدالت در معامله، معناى عدوان و ظلم را مى دهد. و به اين معنا، در آيه «فيسبوا الله عدوا بغير علم» آمده، و اگر نسبت به اجزاى زمين و محل نشستن ملاحظه شود، معناى ناهموارى را مى دهد.
نهى از به کار بردن هر كلام زشتى، نسبت به مقدسات دينى
اين آيه، يكى از ادب هاى دينى را خاطرنشان مى سازد كه با رعايت آن، احترام مقدسات جامعه دينى محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا و يا سخريه نمى شود. چون اين معنا غريزه انسانى است كه از حريم مقدسات خود دفاع نموده، با كسانى كه به حريم مقدساتش تجاوز كنند، به مقابله برخيزد و چه بسا شدت خشم، او را به فحش و ناسزاى به مقدسات آنان وادار سازد.
و چون ممكن بود مسلمين به منظور دفاع از حريم پروردگار، بت هاى مشركان را هدف دشنام خود قرار داده، در نتيجه عصبيت جاهليت، مشركان را نيز وادار سازد كه حريم مقدس خداى متعال را مورد هتك قرار دهند، لذا به آنان دستور مى دهد كه به خدايان مشركان ناسزا نگويند. چون اگر ناسزا بگويند و آنان هم در مقام معارضه به مثل به ساحت قدس ربوبى توهين كنند، در حقيقت، خود مؤمنان باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايى خداوند شده اند.
از عموم تعليلى كه جمله «كذلك زينا لكل امة عملهم» آن را افاده مى كند، نهى از هر كلام زشتى نسبت به مقدسات دينى استفاده مى شود.
«كَذَلِك زَيَّنَّا لِكلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ»:
«زينت»، هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه ضميمه چيز ديگرى مى شود و به آن زيبايى می بخشد و آن را مرغوب و محبوب قرار مى دهد، و طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت مى كند، و در نتيجه، از فوايد آن چيز هم منتفع مى شود. مانند لباس زيبا كه انسان آن را به جهت زيبایی اش می پوشد و ضمنا، بدنش نيز از سرما و گرما محفوظ مى ماند.
بايد دانست كه خداى تعالى، اراده اش بر اين تعلق گرفته كه بشر تا مدت معينى در اين دنيا زندگى كند و با اعمال قواى فعاله خود، اين زندگى متنوع و متحول را ادامه داده و با قواى خود در نفع و ضررهايى كه با حواس ظاهرى خود درك مى كند، تصرف نموده، چيزهايى را بخورد و از آشاميدنی هايى بياشامد و با حركات مخصوصى، عمل نكاح را انجام دهد. چيزهايى را به صورت لباس درآورده، به تن كند. آشيانه اى ساخته، در آن مسكن گزيند. و خلاصه منافعى را جلب و مضارى را از خود دفع كند.
خداوند براى انسان در جميع اين تصرفات، لذايذى قرار داده كه آن ها را می چشد و نتايجى قرار داده كه منتها اليه همه آن نتايج، سعادت واقعى و حقيقى زندگى است.
به هر حال، انسان در هر عملى كه انجام مى دهد، لذتى را در نظر مى گيرد، كه يا لذت مادى و بدنى است. مانند لذت طعام، شراب، نكاح و امثال آن، و يا لذت فكرى است. مانند لذت دوا، ترقى، انس، مدح، فخر، نام نيك، انتقام، ثروت و امنيت و صدها نظاير آن.
اين لذايذ است كه عمل و متعلقات عمل انسان را در نظر انسان زينت مى دهد، و خداوند هم، به وسيله همين لذايذ آدمى را تسخير كرده. اگر اين لذايذ نبود، بشر در صدد انجام هيچ عملى بر نمى آمد و در نتيجه، آن نتايجى را كه خداوند از خلقت انسان در نظر داشته و همچنين نتايج تكوينى از قبيل بقاى شخص و دوام نسل، حاصل نمى شد. اگر در خوردن و آشاميدن و زناشويى لذتى نمى بود، هيچ وقت انسان حاضر نمى شد براى رسيدن به آن، اين همه رنج و زحمت بدنى و ناملايمات روحى را تحمل كند. و در نتيجه، نظام زندگى مختل مى شد، و افراد از بين رفته، نوع بشر منقرض می گشت و حكمت تكوين و ايجاد، بدون شك لغو می گرديد.
اقسام لذت هایی که انسان را، به کار و تلاش و امى دارد
اين لذايذى كه گفتيم، چند قسم اند:
يك قسم، آن لذايذى است كه لذيذ بودن و زيبايى آن، طبيعى شئ لذيذ است. مانند طمع هاى لذيذى كه در انواع غذاها است، و لذت نكاح و امثال آن. اين گونه لذايذ مستند به خلقت و منسوب به خداى سبحان است، و خداوند، آن را به منظور سوق دادن اشيا به سوى غايت و هدف تكوينى در آن ها قرار داده، و اين كار كسى، جز خداى تعالى نيست. او است كه هر چيز را كه آفريده، به سوى كمال وجودی اش، راهنمايى كرده است.
قسم ديگر، لذايذى است فكرى كه هم زندگى دنيوى انسان را اصلاح مى كند و هم نسبت به آخرت او ضررى ندارد. اين قسم نيز، مانند قسم اول منسوب به خداى سبحان است. چون التذاذ از اين لذات، امرى است فطرى و ناشى مى شود از فطرت سالمى كه خداوند مردم را بر اساس آن فطرت آفريد، كه هيچ تغيير و تبديلى در خلقت خدا نمى باشد.
و يكى از مثال هاى روشن اين گونه لذات، ايمان است كه به مقتضاى آيه «حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم»، حلاوتش را خدا در دل هر كه بخواهد، قرار مى دهد.
قسم سوم، لذاتى است فكرى كه موافق با هوا و مايه بدبختى در دنيا و آخرت است، عبادت را تباه و زندگى طيب را فاسد مى سازد. لذاتى است كه فطرت ساده و سالم مخالف آن است.
آرى، احكام فطرت و افكارى كه از فطرت منبعث مى شود، هيچ وقت با اصل فطرت مخالفت و ناسازگارى ندارد، و چون خداى تعالى، فطرت انسان را طورى تنظيم كرده كه انسان را به سوى سعادتش سوق دهد، پس هر حكم و فكرى كه مخالف با فطرت سالم باشد و سعادت آدمى را تامين نكند، از خود فطرت ترشح نشده، و به طور مسلم القايى است از القائات شيطان و لغزشى است روحى و مستند به شيطان.
مانند لذات موهومى كه انسان از انواع فسق و فجور احساس مى كند. اين گونه لذات را خداوند به شيطان نسبت داده و از قول او چنين حكايت مى كند: «لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين». و نيز مى فرمايد: «فزين لهم الشيطان اعمالهم».
وجه اين كه لذات موافق با هواى نفس و گناهان، بدون واسطه، به خدا نسبت داده نمى شود
و وجه اين كه اين گونه لذايذ، بدون واسطه به خدا نسبت داده نمى شود، اين است كه خداى تعالى، كه نظام خلقت را منظم ساخته و هر چيزى را به سوى غايتش كه همان سعادت آن است، سوق داده و هدايت نموده، در نهاد آدميان نيز، فطرتى و در آن فطرت، افكار و عقايدى قرار داده، تا آدميان اعمال خود را بر اساس آن افكار انجام داده، در نتيجه به سعادت خود نايل آيند و دچار شقاوت و گمراهى و تباهى نگردند.
ساحت ربوبى او، پاك و منزه است از اين که از اين سنت جارى خود چشم پوشيده، امر به فحشا و نهى از معروف كند، و مردم را به سوى هر كار زشتى بخواند. همه مردم را، هم به عمل زشت و هم به عمل نيك امر كند، و همه مردم را، هم از عمل زشت و هم از عمل نيك نهى كند.
و خلاصه، نظام تكليف و تشريع و ثواب و عقاب را مختل ساخته و در عين حال، در وصف چنين دينى بگويد كه: «اين دين، دين قيم است و آن دينى است كه خداوند، فطرت بشر را بر اساس آن قرار داده است». هيچ فطرتى حاضر نيست چنين تناقضى را قبول نموده و چنين كارى را كه خودش آن را سفاهت می شمارد، به خود نسبت دهد.
در اين جا ممكن است كسى بگويد چه مانعى دارد كه خداوند نفوسى را كه آراسته به زيور تقوا و مجهز به سريره صالح اند، به اطاعت و عمل صالح دعوت كند و نفوسى را كه آلوده به قذارت فسق و فجور و خبث باطن اند، به حسب اختلاف استعدادها به فسق و فجور دعوت نمايد.
و به عبارت ديگر: خودش، هم داعى به خير و اطاعت باشد، و هم داعى به سوى شر و معصيت؟
در جواب مى گوييم: اين غير آن نظرى است كه ما روى آن بحث مى كنيم. اين سؤال راجع به اسباب و وسايطى است كه بين خداى تعالى و اطاعت و معصيت بندگانش متخلل است، و در جاى خود هم، مطلب صحيحى است. زيرا بدون شك خوب بودن و بد بودن حالات نفسانى، دخالت مستقيمى در عمل اعضا دارد. خوبى آن حالات، باعث صدور اطاعت و بدى آن، باعث صدور معصيت است، و در نتيجه اطاعت و معصيت را هم می توان به اين حالات نسبت داد و هم به خداى تعالى مستند ساخت. البته استنادش به حالات نفسانى بدون واسطه است و به خداى تعالى، به واسطه اذن است. چون خداى تعالى است كه هر سبب، به اذن او، مسبب خود را به وجود مى آورد.
بحث ما راجع به اطاعت و معصيت از نظر تشريع احكام بود، و گفتيم كه معقول نيست خداى تعالى، در مرحله تكوين، ميل به اطاعت و نيكى را جزو سرشت انسانى قرار داده باشد، آنگاه در مرحله تشريع، خودش بدون واسطه امر به معصيت بكند. و در حقيقت، هم به ايمان دعوت كند و هم به كفر. هم مردم را به اطاعت وابدارد و هم به معصيت. و در عين حال، دين خود را مايه قوام جامعه بشرى و دينى فطرى معرفى نمايد.
گفتار ما، در اين بود كه از دواعى نفسانى، آن دواعى فطرى است كه با شرايع و دستورات دينى الهى موافق باشد. و اما آن دواعى كه موافق با هواى نفس و مخالف با احكام شريعت است، مخالف با فطرت است، و نمى توان آن را به فطرت سالم، كه سرشت خدايى است، نسبت داده به خداى تعالى مستند ساخت. همچنان كه فرموده: «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و الله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون قل امر ربى بالقسط».
اين بود محل بحث ما، نه اين كه بخواهيم استناد گناهان را به خداوند، حتى با واسطه انكار كنيم. حاشا اين كه كسى بتواند بدون اذن او، در سلطنت مطلق و ملك عامش تصرف نمايد. شيطان هم كه شرك و گناه و هر چيزى را كه مايه غضب پروردگار است، در دل اولياى خود زينت مى دهد، به اذن خداى متعال است: «ما من شفيع الا من بعد اذنه». اين خداى تعالى است كه می خواهد بدين وسيله امتحان و حجت را، كه نظام تشريع اقتضاى آن را دارد، بر بندگان خود تمام نمايد.
همچنان كه فرموده: «و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين».
آيه شريفه «كذلك زينا لكل امة عملهم»، و از آن روشن تر، آيه «انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا»، شاهد ادعاى ما است، كه گفتيم زينت اعمال، كه همان محبوبيت و لذيذ بودن آن است، نسبتى به خداى تعالى نيز دارد.
اقوال متعدد درباره مراد از زينت دادن اعمال، در آیه شریفه
اقوال ساير مفسران در اين باره مختلف و در نتيجه تفسيرهايى هم كه براى آيه مورد بحث كرده اند، مختلف است.
از آن جمله، يكى اين است كه گفته اند: مراد از زينت دادن عمل، اصلاح آن به وسيله امر و نهى و بيان حُسن و قبح آن است، و معناى آيه، اين است كه: «ما همان طورى كه عمل شما مؤمنان را اصلاح كرده و زينت داديم، عمل امت هاى قبل از شما را نيز با دعوت به سوى حق اصلاح كرديم. به اين معنا كه ما در دعوت خود، خدايان ايشان را دشنام نداده و عقايدشان را جريحه دار نساختيم، و ایشان را از كارهايى كه باعث نفرت كفار از دين و رميدن آنان از قبول حق مى شود، نهى كرديم».
اين تفسير از جهت اين كه مخالف با ظهور آيه در عموميت است، و دليلى هم بر تخصيص آن نيست، مخدوش است.
قول ديگر اين است كه گفته اند: مراد از زينت دادن اعمال، مطبوع كردن آن است، و معناى آيه، اين است كه: «ما از طرفى عمل امت ها را موافق طبع آنان قرار داديم، و از طرف ديگر، حق و حقيقت را به آنان معرفى كرديم، تا به اختيار خود بر طبق حق عمل كنند و از باطل اجتناب نمايند».
اشكال اين تفسير، اين است كه همچنان كه نمی توانيم دعوت به اطاعت و معصيت و ايمان و كفر را مستقيما و بدون واسطه به خدا نسبت دهيم، اين را نيز نمی توانيم بگوييم كه خداوند طبايعى در آدميان قرار داده كه به كار نيك و كار بد به يك صورت و يك جور متمايل است. زيرا در اين مرحله هيچ فرقى بين دعوت تكوينى و دعوت تشريعى نيست.
تفسير ديگر، اين است كه گفته اند: مراد از زينت دادن اعمال، بيان آثار نيك اعمال و اجر و ثواب مترتب بر آن است،
و مفاد اين آيه، مفاد آيه: «ولكن الله حبّب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان» است، كه مى فرمايد: خداوند از راه تشويق و ذكر ثواب و مدح نيكوكاران، ايمان و كار نيك را در نظر نيكوكاران شيرين و محبوب كرد، و از راه بيان عقاب كفر و گناه و مذمت كفار و گنهكاران، كفر و گناه را از نظرهايشان انداخت.
اشكال اين وجه، اين است كه آيه را تخصيص به كارهاى نيك داده و حال آن كه آيه مطلق است. علاوه بر اين كه اين وجه از سياق آيه و همچنين از ظاهر لفظ «تزيين»، به دور است. اشكال مهمتر آن، اين است كه اين نحو تزيين، اختصاص به مؤمنان ندارد، چون دعوت دينى به غير مؤمنان نيز رسيده است.
تفسير ديگرى كه براى آيه مورد بحث شده، اين است كه: مقصود از تزيين، زينت دادن مطلق اعمال است. چه حسنات و چه سيئات، و خداوند، خودش ابتداء و بدون وساطت وسايط، تمامى اعمال را زينت مى دهد، و بشر را وادار به انجام آن مى كند، و بشر از خودش هيچ اختيارى ندارد، و در هر كار نيك و بدى كه مى كند، مجبور است.
اشكال اين وجه، اين است كه اتفاقا دلالت آيه بر اين كه بشر مختار است، بيشتر است از دلالت بر جبر. زيرا تشويق و ترغيب و زينت دادن عمل در جايى صحيح است كه فاعل مختار باشد، و بخواهند او را به وسيله تشويق به كار وادار كنند، و خلاف آن كار را از نظرش بيندازند.
اگر قدرت بشر در فعل و ترك عملش يكسان نبود و تنها يك طرف را قادر بود، ديگر تشويق و ترجيح كه در طاعت و عمل نيك هدايت و توفيق و در عمل زشت اضلال و مكر الهى ناميده مى شود، معنا نداشت. و اگر در پاره اى آيات اضلال و مكر به خداوند نسبت داده شده، اضلال و مكر به عنوان مجازات است، نه ابتدايى. توضيح بيشتر اين معنا در چند جاى اين كتاب و مخصوصا در بحث جبر و تفويض، در جلد اول گذشت.
جمله «ثم اليه مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون» نيز، ادعاى ما را مبنى بر اين كه «تزيين» در اين آيه، مطلق و شامل جميع اعمال باطنى از قبيل ايمان و كفر، و تمامى اعمال ظاهرى و حسنات و سيئات است، مى نمايد. براى اين كه ظاهر اين جمله مى رساند كه انسان هر عملى را كه انجام مى دهد، چه خوب و چه بد، به خاطر غرضى است كه در نظرش محبوب و لذيذ است، و فكر مى كند كه اين عمل، آن غرض را تامين مى كند. چيزى كه هست
وقتى به سوى پروردگار خود بازگشت نمود، خداوند پرده غفلت را از جلو چشم و فهم او برداشته و حقيقت را مكشوف مى سازد. اولياى خدا لذاتى را مى بينند، كه هرگز خيالش را هم نمى كردند، و اولياى شيطان هم، حقيقت آن اعمالى را كه مى كردند، مى بينند، و امورى براى ايشان كشف مى شود، كه هيچ گاه در خاطرشان خطور نمى كرد. پس ظهور حقايق اعمال در روز قيامت، اختصاص به يك طایفه ندارد.
«وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانهِمْ...عِندَ اللَّهِ»:
كلمه «جهد» - به فتح جيم - به معناى طاقت است، و كلمه «ايمان»، جمع «يمين»، به معناى سوگند است، و «جهد يمين»، قسم خوردن به مقدار قدرت و طاقت است، و منظور اين است كه: ايشان تا آن جا كه می توانستند قسم ياد كرده، تاءكيد نمودند. و مقصود از بودن آيات در نزد خدا، بودن آن در ملك خدا است، و معنايش اين است كه: هيچ كس مالك چيزى از آن آيات نيست، مگر به اذن خدا.
بنابراين ماحصل معناى آيه چنين است: ايشان تا آن جا كه توانستند قسم هاى غليظ و شديد خوردند كه اگر معجزه اى از ناحيه پروردگار ببينند، كه بر صدق ادعاى رسول خدا و نبوت وى دلالت كند، ايمان خواهند آورد. البته منظور كفار، اقتراح و بازيچه قرار دادن معجزات بود. بگو اختيار آوردن آيات و معجزات، به دست من نيست تا از پيش خود، خواسته شما را اجابت كنم، مالك و محيط بر آن ها، خدا است.
ايمان آوردن و نیاوردن مردم، منوط به مشيت الهى است
«و ما يشعركم انها اذا جاءت لا يؤمنون»:
كلمه «لا يؤمنون»، هم با ياى غيبت قرائت شده و هم با تاى خطاب (لا تؤمنون). و بنابر قرائت اول، روى سخن به طور التفات به مؤمنان، و بنابر قرائت دوم، روى سخن با مشركان است.
و كلام، تتمه گفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است.
از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه لفظ «ما» در «ما يشعركم»، استفهاميه مى باشد. و بنابراين، معناى آيه چنين مى شود:
«شما مؤمنان چه می دانيد كه واقع مطلب چيست؟ واقع اين است كه اگر ما معجزه هم برايشان بفرستيم، باز ايمان نمى آورند».
و در حقيقت، آيه شريفه می خواهد اين معنا را برساند كه: اين مشركان قسم مى خورند اگر معجزه اى برايشان بفرستيم، حتما ايمان مى آورند، و چه بسا شما مؤمنان فريب اين قسم هايشان را بخوريد، و حال آن كه خبر نداريد كه اگر ما معجزه دلخواهشان را برايشان بفرستيم، ايمان نخواهند آورد. چون خدا نخواسته كه ايشان موفق به ايمان شوند. روى اين حساب، آيه شريفه جزو آيات راجع به اخبار غيبى است.
پاره اى از مفسران گفته اند: لفظ «ان» كه در جمله «انّها اذا جاءت...» است، به معناى «لعل: شايد» مى باشد. وليكن اين حرف صحيح نيست. براى اين كه آمدن اين لفظ به اين معنا، به فرضى كه در كلام عرب ديده شده باشد، بسيار كم است، و نمی توان كلام خداى تعالى را، بر آن حمل نمود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |