تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۳۰: تفاوت میان نسخهها
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۴: | خط ۴: | ||
رواياتى در ذيل « | رواياتى در ذيل آیه: «... فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها كافرين» | ||
نعمانى در تفسير خود به سندى كه به سليمان بن هارون عجلى دارد از او روايت كرده كه گفت : از امام صادق ( | |||
نعمانى در تفسير خود به سندى كه به سليمان بن هارون عجلى دارد از او روايت كرده كه گفت: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: صاحبان اين امر (خلافت و جانشينى پيغمبر اكرم)، حقشان در نزد خداى تعالى محفوظ است، به طورى كه اگر تمامى مردم هم از دنيا بروند، باز خداوند صاحبان اين امر را خواهد آورد و حق ايشان را به آنان واگذار خواهد نمود. | |||
در كافى به سند خود از ابى حمزه از حضرت ابى جعفر باقر (عليهالسلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه | |||
و ايشان، همان كسانى هستند كه خداوند در حقشان فرموده: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين». و نيز فرموده: «فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين: پس به زودى خداوند مردمى را خواهد آورد كه ايشان را دوست مى دارد و ايشان خداى را دوست مى دارند. مردمى هستند كه نسبت به مؤمنان، فروتن و متواضع و نسبت به كفار، گردنفراز و متكبر». | |||
مؤلف: اين حديث، از قبيل جرى و تطبيق است. | |||
در كافى به سند خود از ابى حمزه از حضرت ابى جعفر باقر (عليهالسلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه «و نوحا هدينا من قبل... بكافرين» فرمود: خداى تعالى به فضل و كرمش از اهل بيت وى، از پدران و برادران و ذريه، كسانى را (به حفظ كتاب و حكم و نبوت) گماشت و اين است معناى اين كه فرمود: «فان يكفر بها هؤلاء». يعنى اگر امتت به اين دين كافر شوند، ما اهل بيت تو را موكل كرده ايم كه به آن ايمان آورند و تا ابد به آن كافر نشوند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۰ </center> | ||
آرى، ما ايمانى را كه بر بشر عرضه كرده ايم و تو را براى آن مبعوث نموديم، هرگز ضايع و مهمل نمى گذاريم، بلكه بعد از تو نيز به وسيله اهلبيتت، آن را حفظ مى كنيم، و پس از اهلبيت تو، علماى امت و ولات امر من و اهل استنباط خواهد بود، و علومى را كه دروغ و گناه و وزر و طغيان و ريا در آن راه ندارد، استنباط خواهند كرد. | |||
در كتاب محاسن به سند خود از ابن عيينه از ابى | مؤلف: اين روايت را و همچنين روايت قبلی اش را، عياشى نيز نقل كرده، جز اينكه سند آن را حذف كرده است، و اين حديث مانند حديث قبلی اش، از باب تطبيق بر مصداق است. | ||
و در نهج | در كتاب محاسن به سند خود از ابن عيينه از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود :به منزل ابوالعباس (منصور دوانيقى) در آمدم، در حالى كه مجلسش آراسته و هر كسى در جاى خود نشسته بود. ابوالعباس وقتى مرا ديد، دست خود را پيش آورد تا با من مصافحه كند، من براى اجابت او نزديك رفتم، تا دستش را در دست بفشارم. ناگهان پايم به گوشه سفره اى كه پيش رويش گسترده بود، برخورد كرد، و از اين عمل آن قدر ناراحت شدم كه خدا مى داند. چون خداى تعالى در حق ما فرموده: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين». | ||
در تفسير | آرى، به خدا سوگند، قومى را موكل بر دين كرده كه نماز را به پا مى دارند، و زكات را مى دهند و خدا را بسيار ذكر مى گويند. | ||
مؤلف: حاصل اين روايت، اين است كه امام (عليه السلام)، از اينكه پايش به گوشه سفره خورده، شرمنده درگاه خدا شده، و گويا امام (عليه السلام) خواسته است بفرمايد كفر در جمله «ليسوا بها بكافرين»، منحصر در انكار عقايد حقه نيست، بلكه شامل كفران نعمت نيز هست. | |||
و در نهج البلاغه، امام (عليه السلام) فرموده: اقتدا كنيد به هدايت پيغمبر گرامی تان، كه هدايت او، بهترين هدايت است. | |||
مؤلف: استفاده اين معنا از آيات مورد بحث ، روشن است. | |||
در تفسير قمى، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: بهترين هدايتها، هدايت انبيا است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۱ </center> | ||
<span id='link193'><span> | <span id='link193'><span> | ||
خط ۸۴: | خط ۹۸: | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
اين آيات بى ارتباط به ما قبل خود نيست ، براى اينكه آيات قبلى فرستادن كتاب آسمانى را از لوازم هدايت الهيى مى شمرد كه خداوند انبياى خود را به آن اختصاص و برترى داده و در اين آيات نيز صحبت از كتاب به ميان آمده ، و در باره قرآن عليه اهل كتاب كه مى گفتند: | اين آيات بى ارتباط به ما قبل خود نيست ، براى اينكه آيات قبلى فرستادن كتاب آسمانى را از لوازم هدايت الهيى مى شمرد كه خداوند انبياى خود را به آن اختصاص و برترى داده و در اين آيات نيز صحبت از كتاب به ميان آمده ، و در باره قرآن عليه اهل كتاب كه مى گفتند: «ما انزل الله على بشر من شئ» احتجاج شده است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۴ </center> | ||
نخست ، كلام را با ذكر محاجه با اهل كتاب افتتاح نموده و سپس اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه شديدترين ظلمها شرك به خدا و افتراى بر او و يا انكار نبوت پيغمبران واقعى و يا ادعاى چيزى است كه حقيقت نداشته باشد مثل همين كه گفته اند: | نخست ، كلام را با ذكر محاجه با اهل كتاب افتتاح نموده و سپس اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه شديدترين ظلمها شرك به خدا و افتراى بر او و يا انكار نبوت پيغمبران واقعى و يا ادعاى چيزى است كه حقيقت نداشته باشد مثل همين كه گفته اند: «سانزل مثل ما انزل الله». | ||
آنگاه سرانجام كار اينگونه ستمگران را در دم مرگ در آن موقعى كه ملائكه قبض روح ، دست به كار كشيدن جان آنان مى شوند ذكر نموده ، و در آخر آيات ادله توحيد خداى تعالى و پارهاى از اسماى حسنى و صفات علياى او را ذكر مى كند. | آنگاه سرانجام كار اينگونه ستمگران را در دم مرگ در آن موقعى كه ملائكه قبض روح ، دست به كار كشيدن جان آنان مى شوند ذكر نموده ، و در آخر آيات ادله توحيد خداى تعالى و پارهاى از اسماى حسنى و صفات علياى او را ذكر مى كند. | ||
وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى بَشرٍ مِّن شىْءٍ | ==معناى جمله: «و ما قدروا الله حق قدره»== | ||
و از جهت اينكه تقدير و تحديد هر چيز غالبا تواءم با توصيفى است كه طرف را از حال آن چيز آگاه مى كند لذا كلمه | «'''وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى بَشرٍ مِّن شىْءٍ'''»: | ||
از اين رو استعمال لفظ قدر در باره خداى تعالى نيز به همه اين معانى كه گفته شد جايز است ، و آيه مورد بحث را به همه آن معانى مى توان تفسير نموده و گفت : معناى جمله | |||
«قدر» و «قدر» از هر چيزى كميت و كوچك و بزرگى و كم و زيادى آن است. مثلا وقتى گفته مى شود: «قدرت الشئ قدرا»، و يا گفته مى شود: «قدرت الشئ تقديرا»، مقصود اين است كه من كميت و حدود ظاهرى و محسوس فلان چيز را معلوم و بيان كردم. | |||
اين، معناى اصلى و لغوى اين كلمه است، وليكن كلمه مزبور را از معناى اصليش تجاوز داده و در امور معنوى و غير محسوس نيز استعمال كرده اند. مثلا مى گويند: «فلانى در بين مردم و در ميان اجتماع داراى قدر و منزلت است»، و مقصودشان اين است كه فلانى در جامعه خود، وزنه اى است داراى ارزش اجتماعى. | |||
و از جهت اينكه تقدير و تحديد هر چيز غالبا تواءم با توصيفى است كه طرف را از حال آن چيز آگاه مى كند. لذا كلمه «قدر» و «تقدير»، به طور استعاره ، هم بر آن اوصاف اطلاق مى شود و هم بر آن معرفت و آگاهى گفته مى شود: «قدر الشئ و قدره». يعنى وصف كرد فلان چيز را و نيز گفته مى شود: «قدر الشئ و قدره». يعنى معرفت به فلان چيز حاصل كرد و اين گونه استعمالات همه صحيح و لغوى است. | |||
از اين رو استعمال لفظ قدر در باره خداى تعالى نيز به همه اين معانى كه گفته شد جايز است ، و آيه مورد بحث را به همه آن معانى مى توان تفسير نموده و گفت: معناى جمله «و ما قدروا الله حق قدره»، اين است كه مردم نمى توانند خدا را آنطور كه لايق ساحت او است تعظيم كنند، چون عقل و وهم ايشان و هيچ حسى از حواسشان نمى تواند به ذات خداى تعالى احاطه پيدا كند. و اگر خدا را توصيف مى كنند، به آن مقدارى است كه آيات و دلايل بر عظمت او دلالت دارند. | |||
و نيز مى توان گفت معنايش اين است كه: مردم نمى توانند خدا را آنطور كه بايد و شايد وصف كنند، يا آن طورى كه هست بشناسند. | |||
پس آيه شريفه صرفنظر از آيات قبلى قابل انطباق بر هر سه معنا مى باشد، الا اينكه از نظر قرار گرفتنش به دنبال آياتى كه در آن خداى تعالى هدايت انبيا را وصف مى كرد، | پس آيه شريفه صرفنظر از آيات قبلى قابل انطباق بر هر سه معنا مى باشد، الا اينكه از نظر قرار گرفتنش به دنبال آياتى كه در آن خداى تعالى هدايت انبيا را وصف مى كرد، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۵ </center> | ||
و حكم و كتاب و نبوت ايشان را بيان مى نمود، و عنايت كامل خداى تعالى را نسبت به حفظ كلمه حق و نعمت هدايت در ميان مردم و در تمامى قرون و اعصار خاطرنشان مى ساخت ، بر معناى اول بهتر منطبق مى شود، چون انكار مساءله وحى در حقيقت به عظمت خدا پى نبردن و او را از مقام ربوبيت كه به جميع | و حكم و كتاب و نبوت ايشان را بيان مى نمود، و عنايت كامل خداى تعالى را نسبت به حفظ كلمه حق و نعمت هدايت در ميان مردم و در تمامى قرون و اعصار خاطرنشان مى ساخت ، بر معناى اول بهتر منطبق مى شود، چون انكار مساءله وحى در حقيقت به عظمت خدا پى نبردن و او را از مقام ربوبيت كه به جميع شؤون بندگان عنايت دارد، خارج كردن است. | ||
و اينكه جمله | مؤيد اين معنا آيه اى است كه همين عبارت را دارد، و بعلاوه مشتمل بر ذيلى است كه عظمت خدا را مى رساند. آنجا كه مى فرمايد: «و ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون». | ||
و نيز مى فرمايد: «ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب و ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوى عزيز». يعنى قوت و عزت خداى تعالى و ذلت و خوارى موجودات ديگر اقتضا دارد كه هيچ كس به عظمت او راه نيابد، و سنگ و چوب هايى كه به اسم آلهه و ارباب پرستش مى شود با او برابرى نكنند. | |||
همه اينها شواهدى هستند بر اينكه در ميان اين سه معنا مناسب تر همان معناى اول است ، گو اينكه آن دو معناى ديگر نيز صحيح است و ليكن در تناسب و سازگارى با سياق آيه مثل معناى اول نيستند، و اما معناى چهارمى كه ديگران در تفسير آيه ذكر كرده و گفته اند «مراد اين است كه ايشان آنطور كه بايد و شايد قدرت ندارند» از همه معانى احتمالى ، از سياق آيه بعيدتر مى باشد. | |||
و اينكه جمله «و ما قدروا الله حق قدره» را مقيد به ظرف زمانى «اذ قالوا» كرد، افاده مى كند كه تقدير نكردنشان خداى را به حق تقدير به خاطر نفى كردنشان مساءله انزال وحى و كتاب بر يك فردى از بشر بود، و اين خود دلالت دارد بر اينكه از لوازم الوهيت و خصائص ربوبيت يكى همين است كه به منظور هدايت مردم به راه راست و رستگار شدن آنان به سعادت دنيا و آخرت وحى و كتاب بفرستد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۶ </center> | ||
و چون چنين ادعايى در اين آيه نهفته بود خداى تعالى با جمله | و چون چنين ادعايى در اين آيه نهفته بود خداى تعالى با جمله «قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى» و با جمله «و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤكم» بر آن ادعا احتجاج نمود. | ||
<span id='link195'><span> | <span id='link195'><span> | ||
== | == دو شاهد بر لزوم هدايت مردم، از جانب خدای تعالی == | ||
جمله اول متضمن احتجاج به كتابى از كتب آسمانى نازل بر پيغمبرانى است كه نبوتشان با معجزات روشنى ثابت شده ، پس در حقيقت در ادعاى مذكور به وجود هدايت الهى كه به وسيله انبيايى از قبيل نوح و پيغمبران بعد از او هميشه در بين مردم محفوظ بوده احتجاج شده . | جمله اول متضمن احتجاج به كتابى از كتب آسمانى نازل بر پيغمبرانى است كه نبوتشان با معجزات روشنى ثابت شده ، پس در حقيقت در ادعاى مذكور به وجود هدايت الهى كه به وسيله انبيايى از قبيل نوح و پيغمبران بعد از او هميشه در بين مردم محفوظ بوده احتجاج شده. | ||
جمله دوم ، احتجاج به وجود معارف و احكام الهى است در بين مردم ، چون تمامى احكام و قوانين صالح كه در ميان مردم جارى بوده و هست همه به وسيله انبيا (عليهم السلام ) در بين آنان جريان يافته . | |||
و خلاصه آيه | جمله دوم ، احتجاج به وجود معارف و احكام الهى است در بين مردم ، چون تمامى احكام و قوانين صالح كه در ميان مردم جارى بوده و هست همه به وسيله انبيا (عليهم السلام ) در بين آنان جريان يافته. | ||
آرى، عواطف و افكار بشر ممكن است او را به غذا و مسكن و نكاح و لباس صالح براى زندگيش و خلاصه به جلب منافع و دفع مضار و مكاره هدايت بكند و اما معارف الهى و اخلاق فاضله و شرايعى كه عمل به آن حافظ آن معارف و آن اخلاقيات است و امورى نيست كه بتوان آن را از رشحات افكار بشر دانست، هرچند بشر نابغه و داراى افكار عالى اجتماعى هم باشد. | |||
شعور اجتماعى کجا مى تواند به چنين معارف و حقايقى دست يابد؟ فكر اجتماعى بيش از اين نيست كه انسان را وادار به استخدام وسايل ممكنه اى كند كه با آن وسايل نيازمنديهاى زندگى ماديش از خوراك، پوشاك، نكاح، لباس و شؤون مربوط به آنها فراهم شود و همين فكر است كه در صورت فراهم ديدن زمينه تاخت و تاز دستور مى دهد به اينكه انسان در راه تمتع از ماديات هر قدرتى را كه مانع و جلوگير خود ديد درهم شكسته و از بين ببرد، و اگر چنين زمينه اى را فراهم نديد آدمى را وادار مى كند به اين كه با ساير قدرت ها متفق شده و آنان را در تمتع از منافع و دفع مضار شريك خود ساخته و منافع را عادلانه در ميان خود تقسيم كنند. | |||
اصولا همان طورى كه در ابحاث نبوت در ذيل آيه «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين...» در جلد دوم اين ترجمه گفتيم ، و به زودى هم ان شاء الله توضيح بيشترى خواهيم داد، سر اجتماعى بودن بشر همين است. | |||
و خلاصه آيه «و ما قدروا الله حق قدره» با ضمائمى كه همراه دارد دلالت مى كند بر اينكه لازمه مقام الوهيت اين است كه انسان را به سوى صراط مستقيم و منزل سعادتش هدايت نموده به همين منظور كتاب و وحى خود را بر بعضى از برگزيدگان افراد بشر نازل كند، و چون آيه شريفه دلالت بر چنين ادعايى داشت، لذا خداى تعالى در مقام اثبات آن به دو چيز استدلال فرمود: يكى به وجود كتابهاى آسمانى مورد اتفاق و مورد اعتراف خصم و ديگر به وجود تعاليم الهيى كه در ميان خود آنان جريان دارد، و اين تعاليم زائيده افكار بشرى نيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۷ </center> | ||
قُلْ مَنْ أَنزَلَ | «'''قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَاب الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدًى لِّلنَّاسِ تجْعَلُونَهُ قَرَاطِيس تُبْدُونهَا وَ تخْفُونَ كَثِيراً'''»: | ||
كلمه «تجعلونه» در قرائت معروف به صيغه خطاب است ومخاطبين آن يهوديها خواهند بود، و اما بنابر قرائتى كه آن را به صيغه غيبت «يجعلونه» و با ياء قرائت كرده فاعل آن همان كسانى خواهند بود كه در جمله «قل من انزل الكتاب ...» رسول خدا ماءمور شده از ايشان آن سؤ ال را بكند و ايشان چنانكه گفته اند همان يهوديها و يا مشركان عرب اند. | |||
جمله | «قراطيس» جمع «قرطاس» و به معناى كاغذ است. و مقصود از اينكه فرمود: «تجعلونه قراطيس: آن را كاغذها قرار مى دهيد»، و یا «يجعلونه قراطيس: آن را كاغذها قرار مى دهند»، يا اين است كه آن كتاب را در كاغذها مى نويسند و خلاصه استنساخ مى كنند و يا اينكه آنرا روى هم رفته كاغذها و نوشته هاى آنها قرار مى دهيد. پس چنانكه الفاظى را كه كتابت به آن دلالت دارد كتاب مى نامند نامه ها و كاغذها را هم كتاب مى نامند. | ||
از اين هم گذشته جمله بعد از جمله مورد بحث كه مى فرمايد: | |||
جمله «قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى»، جواب از حرفى است كه قرآن كريم در جمله «اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شئ» از ايشان حكايت كرده، گرچه در اين آيه كه متضمن حكايت قول كفار و جواب از گفته ايشان است اسمى از گويندگان آن حرف برده نشده، وليكن خصوصياتى كه در جواب هست ترديدى براى انسان باقى نمى گذارد در اين كه مخاطبين در جواب يهودی ها هستند، و قهرا گويندگان جمله «ما انزل الله على بشر من شئ» نيز يهوديها خواهند بود. | |||
براى اين كه خداى تعالى در جواب از اشكال مزبور كتاب موسى (عليه السلام) را به رخ آنان ميكشد، و معلوم است كه ايشان جز يهوديها نيستند، براى اينكه مشركين عرب كتاب موسى (عليه السلام) را كتابى آسمانى نمى دانستند تا خداوند به آن استناد جسته و تمسك كند، پس قطعا احتمال اينكه مخاطبان در آيه مشركان عرب باشند احتمال صحيحى نيست. | |||
علاوه بر اين آيه شريفه مخاطبين را مذمت مى كند به اينكه تورات را كاغذ قرار داده بعضى از آن را اظهار و بيشترش را پنهان مى دارند و اين بطورى كه از آيات ديگر نيز استفاده مى شود از خصايص يهود است و جز بر يهود تطبيق نمى كند. | |||
از اين هم گذشته جمله بعد از جمله مورد بحث كه مى فرمايد: «و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤكم» معناى ساده اش با اين كه مخاطب آن مشركان و يا مسلمين باشند جور نمى آيد، و به زودى نيز خواهد آمد كه آيه جز بر يهود تطبيق نمى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۸ </center> | ||
<span id='link197'><span> | <span id='link197'><span> | ||
در اينجا ممكن است كسى بگويد: اين شواهدى كه ذكر كرديد همه صحيح است ، و ليكن اين اشكال را چه بايد كرد كه يهوديها مساءله نبوت انبيا (عليهم السلام ) و مخصوصا نبوت حضرت موسى ( | در اينجا ممكن است كسى بگويد: اين شواهدى كه ذكر كرديد همه صحيح است ، و ليكن اين اشكال را چه بايد كرد كه يهوديها مساءله نبوت انبيا (عليهم السلام) و مخصوصا نبوت حضرت موسى (عليه السلام) و پيغمبران قبل از وى را قبول داشته و به آن مؤمن بودند، و همچنين كتاب هاى آسمانى نظير تورات را قبول داشته و به آن معتقد بودند، با اين حال چطور ممكن است يهوديها گفته باشند «ما انزل الله على بشر من شئ». | ||
جواب اين حرف اين است كه مخالفت داشتن اين حرف با اصول عقايد يهود دليل بر اين نمى شود كه يك نفر يهودى هم اين حرف را به خاطر تعصب عليه اسلام نزده و بدين وسيله مشركين را عليه مسلمانان تحريك و تهييج نكرده باشد، ممكن است اينطور بوده و يا مشركين از يهوديها حال قرآن را پرسيده و ايشان اين حرف را در اين مقام زده باشند، تا بدين وسيله مشركين عرب را نسبت به دين اسلام بد بين | |||
جواب اين حرف اين است كه مخالفت داشتن اين حرف با اصول عقايد يهود دليل بر اين نمى شود كه يك نفر يهودى هم اين حرف را به خاطر تعصب عليه اسلام نزده و بدين وسيله مشركين را عليه مسلمانان تحريك و تهييج نكرده باشد، ممكن است اينطور بوده و يا مشركين از يهوديها حال قرآن را پرسيده و ايشان اين حرف را در اين مقام زده باشند، تا بدين وسيله مشركين عرب را نسبت به دين اسلام بد بين سازند. | |||
همچنان كه گفته بودند: «مشركين راه يافته تر و از گمراهى دورتر از كسانى هستند كه به دين اسلام ايمان آورده اند» و با كمال وقاحت پليدى شرك را بر پاكى توحيد كه اساس دين خود آنان نيز بر آن است ترجيح دادند، و قرآن در اين باره فرموده: «الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا»، بلكه سفاهت و وقاحت را از اين هم گذرانيده در مقام دشمنى و خشم بر نصارا گفته بودند: ابراهيم (عليه السلام) هم يهودى بوده. | |||
و در ابطال گفتارشان، آيه نازل شد كه: «يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم و ما انزلت التورية و الانجيل الا من بعده افلا تعقلون». تا آنجا كه مى فرمايد «ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين». | |||
آرى، يهوديها از اين قبيل حرفهايى كه با اصول عقايد خودشان منافات دارد بسيار دارند، و قرآن كريم غير اين دو را نيز از آنان حكايت كرده است. | |||
پس كسانى كه اينطورند بعيد نيست كه به خاطر بعضى از مقاصد شوم خود بطور كلى نازل شدن كتاب را از آسمان انكار كنند، هر چند انكار آن به ضرر خودشان تمام شود، و مستلزم انكار كتاب آسمانى خودشان هم باشد، براى چنين مردمى بسيار آسان است كه باطلى را با علم به اينكه باطل است به ديگران تلقين كنند تا بدين وسيله به منظورهاى شوم و پليد خود نايل آيند. | پس كسانى كه اينطورند بعيد نيست كه به خاطر بعضى از مقاصد شوم خود بطور كلى نازل شدن كتاب را از آسمان انكار كنند، هر چند انكار آن به ضرر خودشان تمام شود، و مستلزم انكار كتاب آسمانى خودشان هم باشد، براى چنين مردمى بسيار آسان است كه باطلى را با علم به اينكه باطل است به ديگران تلقين كنند تا بدين وسيله به منظورهاى شوم و پليد خود نايل آيند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۷ صفحه : ۳۷۹ </center> | ||
اشكال ديگرى كه ممكن است در اينجا به گفته ما بشود اين است كه : آيات مورد بحث در مكه نازل شده ، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در مكه مواجه با مشركين بود، و تا قبل از هجرت ، دعوتش همه متوجه ايشان بود، چون مكه خانه مشركين بود، و رسول خدا مبتلاى به ايشان بود نه به يهود، بنابراين چگونه مى توان گفت آيه مورد بحث خطاب به يهوديها | اشكال ديگرى كه ممكن است در اينجا به گفته ما بشود اين است كه : آيات مورد بحث در مكه نازل شده ، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در مكه مواجه با مشركين بود، و تا قبل از هجرت ، دعوتش همه متوجه ايشان بود، چون مكه خانه مشركين بود، و رسول خدا مبتلاى به ايشان بود نه به يهود، بنابراين چگونه مى توان گفت آيه مورد بحث خطاب به يهوديها است؟ | ||
جواب اين اشكال هم اين است كه ابتلاى رسول خدا (صلى الله عليه | |||
جواب اين اشكال هم اين است كه ابتلاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به مشركين باعث نمى شود كه دعوتش نيز مخصوص مشركين باشد و در برابر ساير اديان باطل سكوت كند، زيرا دعوت اسلام دعوتى است جهانى و متوجه جميع ملل عالم ، و قرآن كريم ذكرى است براى عالميان. | |||
علاوه بر اين، يهوديها و اهل مكه با هم همسايه و پيوسته با يكديگر در تماس بودند. و به فرضى كه اينان مورد خطاب بودن اهل كتاب در آيه مورد بحث را قبول نكنند در باره آيات ديگرى كه در بعضى از سوره هاى مكى هست چه مى كنند؟ مانند آيه «و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم»، و آيه «و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون»، و آيات زيادى از سوره اعراف كه بيدادگريهاى يهود را ذكر مى كند، با اينكه سوره اعراف مكى است. | |||
آرى، با اين كه يهوديها در مجاورت مكه مى زيسته اند خيلى بعيد است كه در مدت چند سالى كه دعوت اسلام در مكه كه نسبت به شبه جزيره عربستان مركزيت داشته ادامه داشته ، آوازه آن به يهود و نصاراى داخل جزيره نرسيده باشد و يا رسيده باشد وليكن ايشان در برابر آن سكوت كرده و چيزى به سود يا زيان آن نگفته باشند. چگونه اين احتمال قابل قبول است و حال آنكه در همان سالهاى قبل از هجرت آوازه دعوت اسلام به وسيله عده اى از مسلمين كه به حبشه مهاجرت كرده بودند به خارج از جزيره هم رسيده بود. | |||
نسخهٔ کنونی تا ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
رواياتى در ذيل آیه: «... فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها كافرين»
نعمانى در تفسير خود به سندى كه به سليمان بن هارون عجلى دارد از او روايت كرده كه گفت: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: صاحبان اين امر (خلافت و جانشينى پيغمبر اكرم)، حقشان در نزد خداى تعالى محفوظ است، به طورى كه اگر تمامى مردم هم از دنيا بروند، باز خداوند صاحبان اين امر را خواهد آورد و حق ايشان را به آنان واگذار خواهد نمود.
و ايشان، همان كسانى هستند كه خداوند در حقشان فرموده: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين». و نيز فرموده: «فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين: پس به زودى خداوند مردمى را خواهد آورد كه ايشان را دوست مى دارد و ايشان خداى را دوست مى دارند. مردمى هستند كه نسبت به مؤمنان، فروتن و متواضع و نسبت به كفار، گردنفراز و متكبر».
مؤلف: اين حديث، از قبيل جرى و تطبيق است.
در كافى به سند خود از ابى حمزه از حضرت ابى جعفر باقر (عليهالسلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه «و نوحا هدينا من قبل... بكافرين» فرمود: خداى تعالى به فضل و كرمش از اهل بيت وى، از پدران و برادران و ذريه، كسانى را (به حفظ كتاب و حكم و نبوت) گماشت و اين است معناى اين كه فرمود: «فان يكفر بها هؤلاء». يعنى اگر امتت به اين دين كافر شوند، ما اهل بيت تو را موكل كرده ايم كه به آن ايمان آورند و تا ابد به آن كافر نشوند.
آرى، ما ايمانى را كه بر بشر عرضه كرده ايم و تو را براى آن مبعوث نموديم، هرگز ضايع و مهمل نمى گذاريم، بلكه بعد از تو نيز به وسيله اهلبيتت، آن را حفظ مى كنيم، و پس از اهلبيت تو، علماى امت و ولات امر من و اهل استنباط خواهد بود، و علومى را كه دروغ و گناه و وزر و طغيان و ريا در آن راه ندارد، استنباط خواهند كرد.
مؤلف: اين روايت را و همچنين روايت قبلی اش را، عياشى نيز نقل كرده، جز اينكه سند آن را حذف كرده است، و اين حديث مانند حديث قبلی اش، از باب تطبيق بر مصداق است.
در كتاب محاسن به سند خود از ابن عيينه از ابى عبدالله (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود :به منزل ابوالعباس (منصور دوانيقى) در آمدم، در حالى كه مجلسش آراسته و هر كسى در جاى خود نشسته بود. ابوالعباس وقتى مرا ديد، دست خود را پيش آورد تا با من مصافحه كند، من براى اجابت او نزديك رفتم، تا دستش را در دست بفشارم. ناگهان پايم به گوشه سفره اى كه پيش رويش گسترده بود، برخورد كرد، و از اين عمل آن قدر ناراحت شدم كه خدا مى داند. چون خداى تعالى در حق ما فرموده: «فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين».
آرى، به خدا سوگند، قومى را موكل بر دين كرده كه نماز را به پا مى دارند، و زكات را مى دهند و خدا را بسيار ذكر مى گويند.
مؤلف: حاصل اين روايت، اين است كه امام (عليه السلام)، از اينكه پايش به گوشه سفره خورده، شرمنده درگاه خدا شده، و گويا امام (عليه السلام) خواسته است بفرمايد كفر در جمله «ليسوا بها بكافرين»، منحصر در انكار عقايد حقه نيست، بلكه شامل كفران نعمت نيز هست.
و در نهج البلاغه، امام (عليه السلام) فرموده: اقتدا كنيد به هدايت پيغمبر گرامی تان، كه هدايت او، بهترين هدايت است.
مؤلف: استفاده اين معنا از آيات مورد بحث ، روشن است.
در تفسير قمى، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: بهترين هدايتها، هدايت انبيا است.
آيات ۱۰۵ - ۹۱، سوره انعام
وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى بَشرٍ مِّن شىْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَب الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدًى لِّلنَّاسِ تجْعَلُونَهُ قَرَاطِيس تُبْدُونهَا وَ تخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُوا أَنتُمْ وَ لا ءَابَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ(۹۱)
وَ هَذَا كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ مُبَارَكٌ مُّصدِّقُ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يحَافِظونَ(۹۲)
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِىَ إِلىَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شىْءٌ وَ مَن قَالَ سأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظلِمُونَ فى غَمَرَتِ المَْوْتِ وَ الْمَلَئكَةُ بَاسِطوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنفُسكمُ الْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَاب الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ غَيرَ الحَْقِّ وَ كُنتُمْ عَنْ ءَايَتِهِ تَستَكْبرُونَ(۹۳)
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَدَى كَمَا خَلَقْنَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَكُمْ وَرَاءَ ظهُورِكمْ وَ مَا نَرَى مَعَكُمْ شفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنهُمْ فِيكُمْ شرَكَؤُا لَقَد تَّقَطعَ بَيْنَكُمْ وَ ضلَّ عَنكم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(۹۴)
إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الحَْب وَ النَّوَى يخْرِجُ الحَْىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ ذَلِكُمُ اللَّهُ فَأَنى تُؤْفَكُونَ(۹۵)
فَالِقُ الاصبَاح وَ جَعَلَ الَّيْلَ سكَناً وَ الشمْس وَ الْقَمَرَ حُسبَاناً ذَلِك تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ(۹۶)
وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتهْتَدُوا بهَا فى ظلُمَتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصلْنَا الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۹۷)
وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَحِدَةٍ فَمُستَقَرُّ وَ مُستَوْدَعٌ قَدْ فَصلْنَا الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ(۹۸)
وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَات كلِّ شىْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُّترَاكباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِن طلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَ جَنَّتٍ مِّنْ أَعْنَابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشتَبِهاً وَ غَيرَ مُتَشبِهٍ انظرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فى ذَلِكُمْ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۹۹)
وَ جَعَلُوا للَّهِ شرَكاءَ الجِْنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَتِ بِغَيرِ عِلْمٍ سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يَصِفُونَ(۱۰۰)
بَدِيعُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَنى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُن لَّهُ صحِبَةٌ وَ خَلَقَ كلَّ شىْءٍ وَ هُوَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(۱۰۱)
ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ خَلِقُ كلِّ شىْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ وَكيلٌ(۱۰۲)
لا تُدْرِكهُ الاَبْصرُ وَ هُوَ يُدْرِك الاَبْصرَ وَ هُوَ اللَّطِيف الخَْبِيرُ(۱۰۳)
قَدْ جَاءَكُم بَصائرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بحَفِيظٍ(۱۰۴)
وَ كَذَلِك نُصرِّف الاَيَتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَست وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۱۰۵)
خداى را چنانكه سزاوار شناختن است نشناختند كه گفتند: خدا بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده ، بگو كتابى را كه موسى آورد و براى مردم نور و هدايتى بود چه كسى نازل كرده ؟ شما كمى از آن را در كاغذهايى نوشته و آشكارش مى كنيد و بسيارى را نهان مى سازيد و چيزهايى را كه نه شما و نه پدرانتان نمى دانستيد تعليم يافتيد، تو بگو خدا، و ايشان را واگذار كه در پرگويى خويش بازى كنند (۹۱)
اين كتابيست كه ما آنرا نازل كرده ايم هم مبارك است و هم تصديق كننده كتابهاى پيشين تا ام القرى (مكه ) را با هر كه اطراف آن هست بيم دهى و كسانى كه به دنياى ديگر ايمان دارند به آن بگروند و نمازهاى خويش را مواظبت كنند (۹۲)
و كيست ستمگرتر از آن كس كه دروغى بر خدا ببندد و يا بگويد به من وحى شده ولى چيزى به او وحى نشده و يا گويد به زودى من نيز مانند آنچه خدا نازل كرده نازل مى كنم ؟ اگر ببينى كه ستمگران در گردابهاى مرگند و فرشتگان دستهايى خويش گشوده و گويند جانهاى خويش برآريد امروز به گناه آنچه در باره خدا بناحق مى گفتيد و از آيه هاى وى گردنكشى مى كرده ايد سزايتان عذاب خفت و خوارى است (۹۳)
شما تك تك چنانكه نخستين بار خلقتان كرده ايم پيش ما آمده ايد و آنچه را به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشته ايد و واسطه هايتان را كه مى پنداشتيد در (عبادت ) شما شريكند با شما نمى بينيم ، روابط شما گسيخته و آنچه مى پنداشتيد نابود شده است (۹۴)
خدا شكافنده دانه و هسته است ، زنده را از مرده و مرده را از زنده پديد مى آورد اين است خداى (پرستيدنى ) پس كجا سرگردان مى شويد(۹۵)
شكافنده صبحدم است و شب را وقت آرامش كرد، و خورشيد و ماه را وسيله حساب كردنها قرار داد، اين نظم خداى نيرومند و دانا است (۹۶)
اوست كه ستارگان را براى شما پديد كرد تا بدان در ظلمات خشكى و دريا راه يابيد، آيه ها را براى گروهى كه دانايند شرح داديم (۹۷)
او است كه شما را از يك تن ايجاد كرد بعضى از شما مستقر و بعضى مستودع هستيد و ما اين آيه ها را براى گروهى كه مى فهمند شرح داده ايم (۹۸)
او است كه از آسمان آبى نازل كرده كه با آن همه روئيدنيها را پديد آورده ايم و از جمله سبزهاى پديد آورده ايم كه از آن دانه هاى روى هم چيده پديد مى كنيم و از نخل و از گل آن خوشه هاى آويخته و باغها از تاكها و زيتون و انار و مانند و ناهمانند هم كرده ايم ، ميوه آنرا هنگام ثمر دادن و رسيدنش بنگريد كه در اين آيات براى گروهى كه ايمان دارند عبرتها است (۹۹)
براى خدا از جنيان كه آنها را نيز خدا آفريده شريكانى انگاشتند و از روى بى دانشى براى او پسران و دخترانى ساختند، خدا منزه است و از آنچه وصف مى كنند برتر است (۱۰۰)
ايجاد كننده آسمانها و زمين است چگونه او را پسرى هست با اينكه او را زنى نبوده و همه چيز را آفريده و او به همه چيز دانا است (۱۰۱)
اين خداى (يكتا است ) كه پروردگار شما است خدايى جز او نيست خالق همه چيز است ، پس او را بپرستيد كه عهده دار همه چيز است (۱۰۲)
ديدگان ، او را درك نمى كند ولى او ديدگان را درك مى كند و او لطيف و دانا است (۱۰۳)
از پروردگارتان بصيرتها به سوى شما آمده هر كه بديد براى خويش ديده و هر كه كور بوده به ضرر خويش بوده و من نگهبان شما نيستم (۱۰۴)
بدينسان آيه ها را گوناگون مى كنيم كه نگويند درس گرفته اى و آنرا براى گروهى كه دانايند بيان مى كنيم (۱۰۵)
اين آيات بى ارتباط به ما قبل خود نيست ، براى اينكه آيات قبلى فرستادن كتاب آسمانى را از لوازم هدايت الهيى مى شمرد كه خداوند انبياى خود را به آن اختصاص و برترى داده و در اين آيات نيز صحبت از كتاب به ميان آمده ، و در باره قرآن عليه اهل كتاب كه مى گفتند: «ما انزل الله على بشر من شئ» احتجاج شده است.
نخست ، كلام را با ذكر محاجه با اهل كتاب افتتاح نموده و سپس اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه شديدترين ظلمها شرك به خدا و افتراى بر او و يا انكار نبوت پيغمبران واقعى و يا ادعاى چيزى است كه حقيقت نداشته باشد مثل همين كه گفته اند: «سانزل مثل ما انزل الله».
آنگاه سرانجام كار اينگونه ستمگران را در دم مرگ در آن موقعى كه ملائكه قبض روح ، دست به كار كشيدن جان آنان مى شوند ذكر نموده ، و در آخر آيات ادله توحيد خداى تعالى و پارهاى از اسماى حسنى و صفات علياى او را ذكر مى كند.
معناى جمله: «و ما قدروا الله حق قدره»
«وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ عَلى بَشرٍ مِّن شىْءٍ»:
«قدر» و «قدر» از هر چيزى كميت و كوچك و بزرگى و كم و زيادى آن است. مثلا وقتى گفته مى شود: «قدرت الشئ قدرا»، و يا گفته مى شود: «قدرت الشئ تقديرا»، مقصود اين است كه من كميت و حدود ظاهرى و محسوس فلان چيز را معلوم و بيان كردم.
اين، معناى اصلى و لغوى اين كلمه است، وليكن كلمه مزبور را از معناى اصليش تجاوز داده و در امور معنوى و غير محسوس نيز استعمال كرده اند. مثلا مى گويند: «فلانى در بين مردم و در ميان اجتماع داراى قدر و منزلت است»، و مقصودشان اين است كه فلانى در جامعه خود، وزنه اى است داراى ارزش اجتماعى.
و از جهت اينكه تقدير و تحديد هر چيز غالبا تواءم با توصيفى است كه طرف را از حال آن چيز آگاه مى كند. لذا كلمه «قدر» و «تقدير»، به طور استعاره ، هم بر آن اوصاف اطلاق مى شود و هم بر آن معرفت و آگاهى گفته مى شود: «قدر الشئ و قدره». يعنى وصف كرد فلان چيز را و نيز گفته مى شود: «قدر الشئ و قدره». يعنى معرفت به فلان چيز حاصل كرد و اين گونه استعمالات همه صحيح و لغوى است.
از اين رو استعمال لفظ قدر در باره خداى تعالى نيز به همه اين معانى كه گفته شد جايز است ، و آيه مورد بحث را به همه آن معانى مى توان تفسير نموده و گفت: معناى جمله «و ما قدروا الله حق قدره»، اين است كه مردم نمى توانند خدا را آنطور كه لايق ساحت او است تعظيم كنند، چون عقل و وهم ايشان و هيچ حسى از حواسشان نمى تواند به ذات خداى تعالى احاطه پيدا كند. و اگر خدا را توصيف مى كنند، به آن مقدارى است كه آيات و دلايل بر عظمت او دلالت دارند.
و نيز مى توان گفت معنايش اين است كه: مردم نمى توانند خدا را آنطور كه بايد و شايد وصف كنند، يا آن طورى كه هست بشناسند.
پس آيه شريفه صرفنظر از آيات قبلى قابل انطباق بر هر سه معنا مى باشد، الا اينكه از نظر قرار گرفتنش به دنبال آياتى كه در آن خداى تعالى هدايت انبيا را وصف مى كرد،
و حكم و كتاب و نبوت ايشان را بيان مى نمود، و عنايت كامل خداى تعالى را نسبت به حفظ كلمه حق و نعمت هدايت در ميان مردم و در تمامى قرون و اعصار خاطرنشان مى ساخت ، بر معناى اول بهتر منطبق مى شود، چون انكار مساءله وحى در حقيقت به عظمت خدا پى نبردن و او را از مقام ربوبيت كه به جميع شؤون بندگان عنايت دارد، خارج كردن است.
مؤيد اين معنا آيه اى است كه همين عبارت را دارد، و بعلاوه مشتمل بر ذيلى است كه عظمت خدا را مى رساند. آنجا كه مى فرمايد: «و ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون».
و نيز مى فرمايد: «ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب و ما قدروا الله حق قدره ان الله لقوى عزيز». يعنى قوت و عزت خداى تعالى و ذلت و خوارى موجودات ديگر اقتضا دارد كه هيچ كس به عظمت او راه نيابد، و سنگ و چوب هايى كه به اسم آلهه و ارباب پرستش مى شود با او برابرى نكنند.
همه اينها شواهدى هستند بر اينكه در ميان اين سه معنا مناسب تر همان معناى اول است ، گو اينكه آن دو معناى ديگر نيز صحيح است و ليكن در تناسب و سازگارى با سياق آيه مثل معناى اول نيستند، و اما معناى چهارمى كه ديگران در تفسير آيه ذكر كرده و گفته اند «مراد اين است كه ايشان آنطور كه بايد و شايد قدرت ندارند» از همه معانى احتمالى ، از سياق آيه بعيدتر مى باشد.
و اينكه جمله «و ما قدروا الله حق قدره» را مقيد به ظرف زمانى «اذ قالوا» كرد، افاده مى كند كه تقدير نكردنشان خداى را به حق تقدير به خاطر نفى كردنشان مساءله انزال وحى و كتاب بر يك فردى از بشر بود، و اين خود دلالت دارد بر اينكه از لوازم الوهيت و خصائص ربوبيت يكى همين است كه به منظور هدايت مردم به راه راست و رستگار شدن آنان به سعادت دنيا و آخرت وحى و كتاب بفرستد.
و چون چنين ادعايى در اين آيه نهفته بود خداى تعالى با جمله «قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى» و با جمله «و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤكم» بر آن ادعا احتجاج نمود.
دو شاهد بر لزوم هدايت مردم، از جانب خدای تعالی
جمله اول متضمن احتجاج به كتابى از كتب آسمانى نازل بر پيغمبرانى است كه نبوتشان با معجزات روشنى ثابت شده ، پس در حقيقت در ادعاى مذكور به وجود هدايت الهى كه به وسيله انبيايى از قبيل نوح و پيغمبران بعد از او هميشه در بين مردم محفوظ بوده احتجاج شده.
جمله دوم ، احتجاج به وجود معارف و احكام الهى است در بين مردم ، چون تمامى احكام و قوانين صالح كه در ميان مردم جارى بوده و هست همه به وسيله انبيا (عليهم السلام ) در بين آنان جريان يافته.
آرى، عواطف و افكار بشر ممكن است او را به غذا و مسكن و نكاح و لباس صالح براى زندگيش و خلاصه به جلب منافع و دفع مضار و مكاره هدايت بكند و اما معارف الهى و اخلاق فاضله و شرايعى كه عمل به آن حافظ آن معارف و آن اخلاقيات است و امورى نيست كه بتوان آن را از رشحات افكار بشر دانست، هرچند بشر نابغه و داراى افكار عالى اجتماعى هم باشد.
شعور اجتماعى کجا مى تواند به چنين معارف و حقايقى دست يابد؟ فكر اجتماعى بيش از اين نيست كه انسان را وادار به استخدام وسايل ممكنه اى كند كه با آن وسايل نيازمنديهاى زندگى ماديش از خوراك، پوشاك، نكاح، لباس و شؤون مربوط به آنها فراهم شود و همين فكر است كه در صورت فراهم ديدن زمينه تاخت و تاز دستور مى دهد به اينكه انسان در راه تمتع از ماديات هر قدرتى را كه مانع و جلوگير خود ديد درهم شكسته و از بين ببرد، و اگر چنين زمينه اى را فراهم نديد آدمى را وادار مى كند به اين كه با ساير قدرت ها متفق شده و آنان را در تمتع از منافع و دفع مضار شريك خود ساخته و منافع را عادلانه در ميان خود تقسيم كنند.
اصولا همان طورى كه در ابحاث نبوت در ذيل آيه «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين...» در جلد دوم اين ترجمه گفتيم ، و به زودى هم ان شاء الله توضيح بيشترى خواهيم داد، سر اجتماعى بودن بشر همين است.
و خلاصه آيه «و ما قدروا الله حق قدره» با ضمائمى كه همراه دارد دلالت مى كند بر اينكه لازمه مقام الوهيت اين است كه انسان را به سوى صراط مستقيم و منزل سعادتش هدايت نموده به همين منظور كتاب و وحى خود را بر بعضى از برگزيدگان افراد بشر نازل كند، و چون آيه شريفه دلالت بر چنين ادعايى داشت، لذا خداى تعالى در مقام اثبات آن به دو چيز استدلال فرمود: يكى به وجود كتابهاى آسمانى مورد اتفاق و مورد اعتراف خصم و ديگر به وجود تعاليم الهيى كه در ميان خود آنان جريان دارد، و اين تعاليم زائيده افكار بشرى نيست.
«قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَاب الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدًى لِّلنَّاسِ تجْعَلُونَهُ قَرَاطِيس تُبْدُونهَا وَ تخْفُونَ كَثِيراً»:
كلمه «تجعلونه» در قرائت معروف به صيغه خطاب است ومخاطبين آن يهوديها خواهند بود، و اما بنابر قرائتى كه آن را به صيغه غيبت «يجعلونه» و با ياء قرائت كرده فاعل آن همان كسانى خواهند بود كه در جمله «قل من انزل الكتاب ...» رسول خدا ماءمور شده از ايشان آن سؤ ال را بكند و ايشان چنانكه گفته اند همان يهوديها و يا مشركان عرب اند.
«قراطيس» جمع «قرطاس» و به معناى كاغذ است. و مقصود از اينكه فرمود: «تجعلونه قراطيس: آن را كاغذها قرار مى دهيد»، و یا «يجعلونه قراطيس: آن را كاغذها قرار مى دهند»، يا اين است كه آن كتاب را در كاغذها مى نويسند و خلاصه استنساخ مى كنند و يا اينكه آنرا روى هم رفته كاغذها و نوشته هاى آنها قرار مى دهيد. پس چنانكه الفاظى را كه كتابت به آن دلالت دارد كتاب مى نامند نامه ها و كاغذها را هم كتاب مى نامند.
جمله «قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى»، جواب از حرفى است كه قرآن كريم در جمله «اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شئ» از ايشان حكايت كرده، گرچه در اين آيه كه متضمن حكايت قول كفار و جواب از گفته ايشان است اسمى از گويندگان آن حرف برده نشده، وليكن خصوصياتى كه در جواب هست ترديدى براى انسان باقى نمى گذارد در اين كه مخاطبين در جواب يهودی ها هستند، و قهرا گويندگان جمله «ما انزل الله على بشر من شئ» نيز يهوديها خواهند بود.
براى اين كه خداى تعالى در جواب از اشكال مزبور كتاب موسى (عليه السلام) را به رخ آنان ميكشد، و معلوم است كه ايشان جز يهوديها نيستند، براى اينكه مشركين عرب كتاب موسى (عليه السلام) را كتابى آسمانى نمى دانستند تا خداوند به آن استناد جسته و تمسك كند، پس قطعا احتمال اينكه مخاطبان در آيه مشركان عرب باشند احتمال صحيحى نيست.
علاوه بر اين آيه شريفه مخاطبين را مذمت مى كند به اينكه تورات را كاغذ قرار داده بعضى از آن را اظهار و بيشترش را پنهان مى دارند و اين بطورى كه از آيات ديگر نيز استفاده مى شود از خصايص يهود است و جز بر يهود تطبيق نمى كند.
از اين هم گذشته جمله بعد از جمله مورد بحث كه مى فرمايد: «و علمتم ما لم تعلموا انتم و لا آباؤكم» معناى ساده اش با اين كه مخاطب آن مشركان و يا مسلمين باشند جور نمى آيد، و به زودى نيز خواهد آمد كه آيه جز بر يهود تطبيق نمى كند.
در اينجا ممكن است كسى بگويد: اين شواهدى كه ذكر كرديد همه صحيح است ، و ليكن اين اشكال را چه بايد كرد كه يهوديها مساءله نبوت انبيا (عليهم السلام) و مخصوصا نبوت حضرت موسى (عليه السلام) و پيغمبران قبل از وى را قبول داشته و به آن مؤمن بودند، و همچنين كتاب هاى آسمانى نظير تورات را قبول داشته و به آن معتقد بودند، با اين حال چطور ممكن است يهوديها گفته باشند «ما انزل الله على بشر من شئ».
جواب اين حرف اين است كه مخالفت داشتن اين حرف با اصول عقايد يهود دليل بر اين نمى شود كه يك نفر يهودى هم اين حرف را به خاطر تعصب عليه اسلام نزده و بدين وسيله مشركين را عليه مسلمانان تحريك و تهييج نكرده باشد، ممكن است اينطور بوده و يا مشركين از يهوديها حال قرآن را پرسيده و ايشان اين حرف را در اين مقام زده باشند، تا بدين وسيله مشركين عرب را نسبت به دين اسلام بد بين سازند.
همچنان كه گفته بودند: «مشركين راه يافته تر و از گمراهى دورتر از كسانى هستند كه به دين اسلام ايمان آورده اند» و با كمال وقاحت پليدى شرك را بر پاكى توحيد كه اساس دين خود آنان نيز بر آن است ترجيح دادند، و قرآن در اين باره فرموده: «الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا»، بلكه سفاهت و وقاحت را از اين هم گذرانيده در مقام دشمنى و خشم بر نصارا گفته بودند: ابراهيم (عليه السلام) هم يهودى بوده.
و در ابطال گفتارشان، آيه نازل شد كه: «يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم و ما انزلت التورية و الانجيل الا من بعده افلا تعقلون». تا آنجا كه مى فرمايد «ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين».
آرى، يهوديها از اين قبيل حرفهايى كه با اصول عقايد خودشان منافات دارد بسيار دارند، و قرآن كريم غير اين دو را نيز از آنان حكايت كرده است.
پس كسانى كه اينطورند بعيد نيست كه به خاطر بعضى از مقاصد شوم خود بطور كلى نازل شدن كتاب را از آسمان انكار كنند، هر چند انكار آن به ضرر خودشان تمام شود، و مستلزم انكار كتاب آسمانى خودشان هم باشد، براى چنين مردمى بسيار آسان است كه باطلى را با علم به اينكه باطل است به ديگران تلقين كنند تا بدين وسيله به منظورهاى شوم و پليد خود نايل آيند.
اشكال ديگرى كه ممكن است در اينجا به گفته ما بشود اين است كه : آيات مورد بحث در مكه نازل شده ، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در مكه مواجه با مشركين بود، و تا قبل از هجرت ، دعوتش همه متوجه ايشان بود، چون مكه خانه مشركين بود، و رسول خدا مبتلاى به ايشان بود نه به يهود، بنابراين چگونه مى توان گفت آيه مورد بحث خطاب به يهوديها است؟
جواب اين اشكال هم اين است كه ابتلاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به مشركين باعث نمى شود كه دعوتش نيز مخصوص مشركين باشد و در برابر ساير اديان باطل سكوت كند، زيرا دعوت اسلام دعوتى است جهانى و متوجه جميع ملل عالم ، و قرآن كريم ذكرى است براى عالميان.
علاوه بر اين، يهوديها و اهل مكه با هم همسايه و پيوسته با يكديگر در تماس بودند. و به فرضى كه اينان مورد خطاب بودن اهل كتاب در آيه مورد بحث را قبول نكنند در باره آيات ديگرى كه در بعضى از سوره هاى مكى هست چه مى كنند؟ مانند آيه «و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم»، و آيه «و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون»، و آيات زيادى از سوره اعراف كه بيدادگريهاى يهود را ذكر مى كند، با اينكه سوره اعراف مكى است.
آرى، با اين كه يهوديها در مجاورت مكه مى زيسته اند خيلى بعيد است كه در مدت چند سالى كه دعوت اسلام در مكه كه نسبت به شبه جزيره عربستان مركزيت داشته ادامه داشته ، آوازه آن به يهود و نصاراى داخل جزيره نرسيده باشد و يا رسيده باشد وليكن ايشان در برابر آن سكوت كرده و چيزى به سود يا زيان آن نگفته باشند. چگونه اين احتمال قابل قبول است و حال آنكه در همان سالهاى قبل از هجرت آوازه دعوت اسلام به وسيله عده اى از مسلمين كه به حبشه مهاجرت كرده بودند به خارج از جزيره هم رسيده بود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |