تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۵: تفاوت میان نسخهها
(۲۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۴: | خط ۴: | ||
و از همين جا روشن مى شود كه در آيه شريفه، هيچ دليلى وجود ندارد كه دلالت كند بر گفتار آن مفسرى كه گفته است: «قومى كه خداى تعالى بر بنى اسرائيل مسلط كرد، بندگانى مؤمن بوده اند». چون فرموده: «ما برانگيختيم». و نيز فرموده: «عده اى از بندگان خود را فرستاديم»، زيرا هيچ يك از اين دو دليل، دلالتى بر مؤمن بودن آنان ندارد. | |||
زيرا | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۲ </center> | ||
برانگيختن | اما «اولى»: به خاطر اين كه برانگيختن و وادار نمودن كفار براى قلع و قمع كردن مردمى، در صورتى كه از باب مجازات باشد، بعث الهى است و لازم نيست كه مجازات الهى هميشه به دست مؤمنان صورت گيرد. | ||
قول ديگرى نيز هست كه بى شباهت | و اما «دومى»: به خاطر اين كه كفار هم بندگان خدايند، آن هم در مثل اين آيه كه بندگان را به وصف «بأس» و شدت و خونخوارى توصيف نموده. | ||
ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ | قول ديگرى نيز هست كه بى شباهت به قول اين مفسر نيست و آن، اين است كه: | ||
در مجمع البيان گفته است كه : | |||
ممكن است افراد مبعوث شده، مؤمنانى بوده اند كه خداوند دستورشان داده تا با اين طايفه جهاد كنند. و نيز ممكن است كه كفارى بوده اند كه يكى از پيغمبران با آنان ائتلاف كرده كه با اين طايفه بجنگند و آنان را بر ايشان كه مثل خود آنان كفار و فساق بودند، مسلط ساخته باشد، وليكن همان اشكالى كه به قول قبلى وارد مى شد، بر اين قول نيز وارد مى گردد. | |||
و جمله «وَ كَانَ وَعداً مَفعُولاً»، تأكيد است بر حتمى بودن «قضاء»، و معنايش اين است كه: چون زمان آن عذاب كه در برابر فساد اولتان وعده داديم رسيد، از ميان مردم، بندگانى نيرومند و خونخوار را عليه شما بر مى انگيزيم تا سرزمين هاى شما را با قهر و غلبه مسخر نموده و تا مركز سرزمين هايتان پيشروى كنند و شما را ذليل و استقلال و علوّ و آقایی تان را تباه سازند و اين، خود وعده ای ست شدنى، كه گريزى از آن نيست. | |||
«'''ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَاكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً'''»: | |||
در مجمع البيان گفته است كه: كلمۀ «كَرّة»، به معناى »برگشتن» و هم به معناى «دولت» است. «نفير»، به معناى «نَفَر و عدد رجال» است، و زجاج در معناى آن گفته است: | |||
ممكن هم هست كه «نَفِير»، جمع «نفر» باشد، همچنان كه در جمع «عبد»، «عبيد»، و در جمع «ضئان» (گوسفند)، «ضئين»، و در جمع «مَعز» (بز)، «مَعِيز»، و در جمع «كَلب» (سگ)، «كَلِيب» هم مى گويند. و «نَفَر» انسان و «نفر» - با سكون - «نفير» و «نافرة»، به معناى گروهى است كه او را يارى مى كنند، و با او كوچ مى كنند. | |||
و معناى آيه روشن است، و ظاهرش اين است كه: بنى اسرائيل به زودى به دولت سابق خود باز گشته و بعد از عذاب بار اول، بر دشمنان مسلط مى شوند، و از چنگ استعمار رهایى مى يابند و به تدريج و در برهه اى از زمان، اين برگشتن صورت خواهد گرفت. زيرا امداد شدنشان به اموال و فرزندان و بالا رفتن آمارشان، به زمان قابل توجهى احتياج دارد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۳ </center> | ||
و آيه بعدى كه مى فرمايد: «إن أحسَنتُم أحسَنتُم لأنفُسِكُم وَ إن أسَأتُم فَلَهَا»، إشعار و بلكه با كمك سياق، دلالت دارد بر اين كه اين واقعه، يعنى برگشتن دولت بنى اسرائيل و غلبه كردنشان بر دشمنان، به خاطر برگشتن از كفر و فسق به ايمان و نيكى است، و اين هم ثمره چشيدن وبال و آثار تلخ بدی هاى قبل است، همچنان كه وعده و يا به تعبير ديگر، عذاب دومى هم به خاطر برگشتن از اين نيكی ها به سوى بدى است. | |||
<span id='link38'><span> | <span id='link38'><span> | ||
==آثار نيك | ==آثار نيك و بد اعمال، به عامل بر مى گردد == | ||
«'''إِنْ | «'''إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَا'''»: | ||
«لام» در «لأنفُسِكُم» و همچنين در «فَلَهَا»، لام اختصاص است. يعنى: هر يك از احسان و اسائه شما، مختص به خود شماست، بدون اين كه به ديگران چيزى از آن بچسبد. و اين، خود سنّت جاريه خداست كه اثر و تبعه عمل هر كسى را - چه خوب و چه بد - به خود او بر مى گرداند. بنابراين آيه مورد بحث، در معناى آيه: «تِلكَ أُمَّةٌ قَد خَلَت لَهَا مَا كَسَبَت وَ لَكُم مَا كَسَبتُم» مى باشد. | |||
پس آيه، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هر عمل - چه خوب و چه بد - به صاحبش بر مى گردد، نه اين كه بخواهد اين معنا را برساند كه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضرر او تمام مى شود، تا گفته شود چرا به جاى «فَلَهَا» نفرمود: «فَعَلَيهَا»، همچنان كه در آيه ديگر فرمود: «لَهَا مَا كَسَبَت وَ عَلَيهَا مَا اكتَسَبَت». | |||
بنابراين، ديگر نيازى به آن زحمت بيهوده نيست كه بعضى به خود داده و گفته اند: «لام» در جملۀ «وَ إن أسَأتُم فَلَهَا»، به معنى «عَلَى» است، و آن كه ديگرى گفته كه به معناى «إلَى» است. زيرا «إسَائه» با اين حرف متعدى مى شود و گفته مى شود: أسَاءَ إلَى فُلَان وَ يَسِئُ إلَيهِ إسَائَةً»، يعنى: بدى كرد به فلانى، يا بدى مى كند. و يا آن ديگرى كه گفته است: «لام» مزبور، براى استحقاق و نظير «لامى» است كه در «لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ» است. | |||
و چه بسا كه به گفته ما كه گفتيم «لام»، لام اختصاص است، اشكال شود به اين كه: واقع مطلب خلاف آن است. زيرا كه بسيار مى بينيم كه اثر احسان به خود احسان كننده بر نگشته، بلكه عايد غير او مى شود، و يا اثر گناه و بدى به خود بدكار نرسيده و عايد غير او مى شود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۴ </center> | ||
ولى جوابش روشن است | ولى جوابش روشن است و آن، اين است كه صاحب اين اشكال غفلت ورزيده از اين كه قرآن كريم، چه نظرى نسبت به آثار اعمال دارد و اين كه اثر هر عملى به عاملش بر مى گردد، مربوط به آثار اخروى اعمال است، كه به هيچ وجه، به غير صاحب عمل ربطى ندارد. و در اين باره فرموده است: «مَن كَفَرَ فَعَلَيهِ كُفرُهُ وَ مَن عَمِلَ صَالِحاً فَلأنفُسِهِم يَمهَدُونَ». | ||
و اما آثار دنيوى اعمال چنان نيست كه به غير فاعل نرسد، بلكه در صورتى كه خدا بخواهد به عنوان انعام و يا عذاب و يا امتحان، اثر عمل شخصى را به شخص ديگر نيز مى رساند. بنابراين، اين طور نيست كه هر فاعلى بتواند به طور دائم، اثر فعل خود را به ديگرى برساند، مگر همان احيانا كه گفتيم مشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، و اما خود فاعل، اثر فعلش دائما و بدون هيچ تخلفى به خودش بر مى گردد. | |||
پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى شود، | |||
بنابراين، نيكوكار سهمى از عمل نيك و بدكار سهمى از عمل بد خود دارد، همچنان كه فرمود: «فَمَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَهُ * وَ مَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ». | |||
پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى شود، و به طور دائم به غير او نمى رسد و اين، همان معنایى است كه از على «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: «تو هيچ احسانى به غير نمى كنى و هيچ بدى نيز به غير نمى كنى»، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود. | |||
«'''فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً'''»: | |||
«تتبير»، به معناى هلاك كردن و از ماده «تَبَار»، به معنى هلاك و دمار است. | |||
و كلمۀ «لِيَسُوؤا» از «مَسَائه»، به معناى غصه دار كردن است. گفته مى شود: «سَاءَ زَيدٌ فُلَاناً»، يعنى اندوهناك كرد او را، و اين كلمه، به طورى كه بعضى هم گفته اند، متعلق است به فعل مقدر كه به خاطر اختصار حذف شده. | |||
و | و «لام» در آن، براى غايت است، و تقدير آن چنين است: «بَعَثنَاهُم لِيَسُوؤا وُجُوهَكُم بِظُهُورِ الحُزنِ وَ الكَأبَة فِيهَا: ما آن بندگان خود را برانگيختيم، براى اين كه نشانه هاى ناراحتى و حزن و اندوه را در چهره هايتان آشكار سازند، به طورى كه آثار ذلت و مسكنت و خوارى و بردگى از سر و رويتان ببارد، و همه اين ها، به وسيله قتل عام و غارت ها و اسيری ها كه در شما اعمال مى كنند، صورت بگيرد». | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۵ </center> | ||
و مقصود از مسجد در جملۀ «وَ لِيَدخُلُوا المَسجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أوَّلَ مَرَّةٍ»، مسجد اقصى بيت المقدس - است و به حرف آن كس كه گفته مراد از «مسجد» تمامى سرزمين بيت المقدس است، و مجازا آن را مسجد خوانده، نبايد اعتنا كرد. | |||
اين | |||
اين كلام، بر چند نكته دلالت دارد: | |||
احتمال هم دارد كه | |||
از مقايسه ميان وعد | اول اين كه: دشمنان بنى اسرائيل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصى شده و آن را به قوه قهريه گرفتند. و اگر در قرآن كريم آن را نياورده، به منظور اختصار بوده است. | ||
دوم اين كه: داخل شدن در مسجد، براى هتك حرمت و تخريب آن بوده. | |||
سوم اين كه: اين مهاجمين و مبعوثين براى مجازات بنى اسرائيل و گرفتن انتقام از ايشان، همان ها بودند كه در بار اول مبعوث برايشان شدند. | |||
و معناى جملۀ «وَ لِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوا تَتبِيراً» اين است كه: هلاك كنند و نابود سازند «هر كسى را» كه بر آن دست يابند، مردم را كشته، اموال را سوزانيده، خانه ها را خراب و شهرها را ويران سازند. | |||
احتمال هم دارد كه «ما» مصدريه و به معناى مدت باشد، و مضاف حذف شده، تقدير چنين باشد: «وَ لِيُتَبِّرُوا مُدَّةَ عُلُوِّهِم تَتبِيراً»، ولى معناى اول به فهم نزديك تر و با سياق آيه مناسب تر است. | |||
از مقايسه ميان وعد اول، يعنى جملۀ «بَعَثنَا عَلَيكُم عِبَاداً لَنَا...»، و وعد دوم، يعنى جملۀ «لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم...»، اين معنا به دست مى آيد كه وعده دوم بر بنى اسرائيل، سخت تر بوده و در آن وعده، نزديك بوده كه به كلى نابود شوند. و در دلالت بر اين معنا، همين عبارت كافى است كه فرمود: «وَ لِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوا تَتبِيراً». | |||
و معناى آيه اين است كه: وقتى زمان وعده دوم رسيد، يعنى بنى اسرائيل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند، ما همان بندگان خود را واداشتيم تا با فراهم آوردن اسباب حزن و اندوه و تحقق بخشيدن ذلت و مسكنت آنان، چهره هايشان را اندوهگين نموده، و نيز مانند نوبت نخستين وارد مسجد اقصى شوند و هرچه را كه بر آن غلبه يافتند، هلاك نموده و سرزمين هایى را كه از آن عبور كردند، ويران سازند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۶ </center> | ||
«''' | «'''عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدتُمْ عُدْنَا وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً'''»: | ||
«حَصِير»، از ماده «حصر»، و به طورى كه گفته اند، به معناى حبس كردن و در مضيقه قرار دادن است، همچنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده: «وَ احصُرُوهُم»، يعنى بر ايشان تنگ بگيريد. | |||
و معناى | و معناى جملۀ «عَسَى رَبُّكُم أن یَرحَمَكُم» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - اين است كه: اميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم، خداوند به شما رحم كند. و اين وعده اميدوار كننده، مشروط است به توبه ايشان و اين كه به طاعت و احسان برگردند. به دليل جملۀ «وَ إن تَعُودُوا نَعُد»، كه تهديد مى كند اگر باز هم به فساد برگرديد، ما نيز به عقوبت و نكال بر مى گرديم، و ما جهنم را براى كافران، حصير و محلى محصور قرار مى دهيم، تا نتوانند از آن خارج شوند. | ||
و در جملۀ «عَسَى رَبُّكُم أن يَرحَمَكُم»، از تكلم با غير، به غيبت التفات شده است. و گويا وجه آن، اين باشد كه خواسته است به اصلى اشاره كند كه ربوبيت خداى تعالى، اقتضاى آن را دارد و آن اصل اين است كه: | |||
بر بندگان خود - در صورتى كه به مقتضاى خلقت خود مشى كنند - رحم كند و به سوى فطرتشان ارشاد نمايد، مگر اين كه از خط مرزى خلقت خود منحرف گشته و از راه فطرت بيرون شوند، و چون اشاره به اين نكته باعث مى شد ربوبيت خداى تعالى يادآورى شود، لازم بود سياق تكلم با غير (ما چنين و چنان مى كنيم)، به هم بخورد و به سياق تكلم به غيبت (پروردگارتان چنين و چنان كند) مبدل شود، و بعد از آن كه نكته مزبور ايفاء شد، دوباره به همان سياق قبلى برگردد. | |||
<span id='link39'><span> | <span id='link39'><span> | ||
<span id='link40'><span> | <span id='link40'><span> | ||
==چرا | |||
در تفسير | ==بحث روایتی: چرا نوح«ع»، عبد شكور خوانده شده است == | ||
در تفسير برهان، از ابن بابويه، به سند خود، از محمّد بن مسلم، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: | |||
اگر خداوند نوح «عليه السلام» را «عبد شكور» ناميد، براى اين بود كه آن جناب در هر صبح و شام مى گفت: بار الها! من گواهى مى دهم كه اگر در شب و روز قرين نعمت ها و عافيتم، همه آن ها از توست و تو يگانه اى هستى بى شريك. حمد و شكر تو، به خاطر آن نعمت ها، بر من فرض است، ولى نه تنها آن قدر كه راضى شوى، بلكه رضايت بعد از رضا نيز لازم است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۷ </center> | ||
مؤلف: اين معنا با مختصر تفاوتى به چند طريق، در كافى و تفسير قمى و عياشى، روايت شده است. | |||
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه، از ابى فاطمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: نوح هيچ چيز كوچك و يا بزرگى را بر نمى داشت، مگر آن كه «بسم اللّه» و «الحمد لله» مى گفت، و به همين جهت، خداوند او را «بنده شكور» ناميد. | |||
مؤلف: اين روايات با رواياتى كه قبلا شكر را به اخلاص تفسير مى كرد، منافات ندارد. زيرا پر واضح است كه شخصى مثل نوح «عليه السلام» دعا نمى كند، مگر آن كه حقيقت معناى دعا را داشته باشد، و چنين دعایى منفك از اخلاص در بندگى نيست. | |||
<span id='link41'><span> | <span id='link41'><span> | ||
==روايتى در ذيل آيه | |||
==روايتى در ذيل آيه: «لَتُفسِدُنَّ فِى الأرضِ مَرَّتَين...» == | |||
و در تفسير برهان، از ابن قولويه نقل كرده كه وى، به سند خود، از صالح بن سهل، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ قَضَينَا إلَى بَنِى إسرَائِيلَ فِى الكِتَابِ لَتُفسِدُنَّ فِى الأرضِ مَرَّتَين» فرمود: | |||
يكى كشته شدن اميرالمؤمنين «عليه السلام»، و يكى ضربت خوردن حسن بن على «عليهما السلام» است. و در تفسير «وَ لَتَعلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً» فرموده: مقصود كشتن حسين بن على «عليهما السلام»، و درباره جملۀ «فَإذَا جَاءَ وَعدُ أُولَيهُمَا» فرمود: وقتى كه حسين يارى شود «بَعَثنَا عَلَيكُم عِبَاداً لَنَا أُولِى بَأسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ» قبل از قيام قائم قومى برانگيخته شود كه هيچ خونى از آل محمّد را بى انتقام نگذارند و انتقام همه خون هاى ريخته شده از اهل بيت را بگيرند «وَ كَانَ وَعداً مَفعُولاً»، و اين وعده اى است شدنى. | |||
مؤلف: در اين معنا، روايت هاى ديگرى نيز هست كه سياقش، مانند اين روايت، تطبيق حوادثى است كه در اين امت واقع مى شود و در ميان بنى اسرائيل اتفاق افتاده است، و در حقيقت، در مقام تصديق مطلبى است كه رسول خدا پيش بينى كرده و فرموده بود: اين امت به زودى همان را كه بنى اسرائيل مرتكب شد، دقيقا و طابق النعل بالنعل مرتكب خواهد شد. حتى اگر بنى اسرائيل داخل سوراخى رفته باشد، اين امت نيز خواهد رفت. | |||
پس اين روايات را نبايد جزو رواياتى شمرد كه آيه مورد بحث را تفسير مى كند، بلكه تنها در مقام جرى و تطبيق است. چرا كه مى بينيم هر كدام از اين روايت ها، آيه را به گونه اى تطبيق كرده اند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۸ </center> | ||
و اما در اصل داستان كه آيات مورد بحث متضمن آن است، روايت ها اختلاف عجيبى دارند، به طورى كه از انسان نسبت به اين روايت ها سلب اطمينان مى شود و به همين جهت، از ايراد آن ها در اين جا صرف نظر كرديم. هر كه بخواهد، بايد به جوامع حديث، چه از عامه (اهل سنت)، چه از خاصه (شيعه)، مراجعه نمايد. | |||
<span id='link42'><span> | <span id='link42'><span> | ||
==مقصود از | |||
==مقصود از دو بار سركوب شدن و هلاكت بنى اسرائيل، بر روى زمين == | |||
آرى، از آن روزى كه بنى اسرائيل استقلال يافته و در ميان سرها، سرى بلند كردند، بلا و گرفتارى بسيارى ديدند، - به طورى كه تاريخ اين قوم ضبط كرده - اين بلايا از دو تا بيشتر است. و آيات مورد بحث با دو تاى آن ها قابل انطباق هست، وليكن آن حادثه اى كه به طور مسلّم يكى از دو حادثه مورد نظر آيات است، حادثه ای ست كه به دست بخت النصر (نبوكد نصر)، يكى از سلاطين بابل، در حدود ششصد سال قبل از ميلاد بر آنان آمده است. | |||
وى، پادشاهى نيرومند و صاحب شوكت و يكى از ستمكاران عهد خود به شمار مى رفت و در آغاز، از بنى اسرائيل حمايت مى كرد، وليكن چون از ايشان تمرد و عصيان ديد، لشكرهاى بى شمار به سرشان گسيل داشت، و ايشان را محاصره و شهرهايشان را در هم كوبيد و همه را ويران ساخت. مسجد اقصى را خراب و تورات و كتب انبياء را طعمه حريق ساخت و مردم را قتل عام نمود، به طورى كه جز عده قليلى از ايشان، آن هم از زنان و كودكان و مردان ضعيف، كسى باقى نماند. باقيمانده ايشان را هم اسير گرفته و به بابل كوچ داد. | |||
بنى اسرائيل، همچنان در ذلت و خوارى و بى كسى در بابل به سر مى بردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتى بعد از مرگ او، احدى نبود كه از ايشان حمايت و دفاع كند. تا آن كه «كسراى كورش»، يكى از پادشاهان ايران تصميم گرفت به بابل سفر نموده و آن جا را فتح كند. وقتى فتح كرد، نسبت به اسراى بنى اسرائيل تلطف و مهربانى نمود و به ايشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود، سرزمين مقدس بروند و ايشان را در تجديد بناى هيكل (مسجد اقصى) و تجديد بناهاى ويران شده كمك نمود، و به «عزرا»، يكى از كاهنان ايشان اجازه داد تا تورات را برايشان بنويسد، و اين حوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندى قبل از ميلاد بود. | |||
و آنچه از تاريخ يهود بر مى آيد، اين است كه اول كسى كه از ناحيه خدا مبعوث شد كه بيت المقدس را ويران كند، بخت النصر بود، كه در اين نوبت، هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آن كس كه در نوبت دوم بيت المقدس را ويران كرد، قيصر روم، «اسپيانوس» بود، كه تقريبا يك قرن قبل از ميلاد مى زيسته و وزير خود «طوطوز» را روانه كرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذليل ساخته و تنبيه نمايد. | |||
و بعيد نيست كه اين دو حادثه، مورد نظر اين آيات باشد. زيرا بقيه حوادثى كه تاريخ براى بنى اسرائيل نشان مى دهد، طورى نبوده كه به كلى آنان را از بين برده و استقلال و مملكتشان را از ايشان گرفته باشد. به خلاف داستان بخت النصر، كه همه آنان و آقایى و استقلالشان را تا زمان كورش به كلى از بين برد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۹ </center> | ||
آنگاه كورش بعد از مدتى همه آنان را جمع نموده و سر و صورتى به زندگی شان داد. بار ديگر، روميان بر آنان دست يافتند و قوت و شوكتشان را گرفتند و ديگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم كنند. | |||
و اين احتمال هيچ وجه بعيدى در آن نيست، مگر همانى كه در تفسير آيات مورد بحث به آن اشاره كرديم و آن، اين بود كه: | |||
از آيات بر مى آيد منقرض كننده بنى اسرائيل در هر دو نوبت، يك طايفه بوده اند، و گرنه نمى فرمود: «ثُمَّ رَدَدنَا لَكُمُ الكَرَّةَ عَلَيهِم». زيرا اين عبارت، إشعار بر اين دارد كه خداوند بنى اسرائيل را نيرو بخشيد تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه كنند و تلافى در آوردند. و جملۀ «فَإذَا كَانَ وَعدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم»، إشعار بر اين دارد كه براى نوبت دوم، بر همان دشمنان غلبه يافته اند. چون ظاهر اين است كه ضمير جمع در اين جمله، به همان جمله «عِبَاداً لَنَا» برگردد. | |||
وليكن اين تنها إشعارى است، بدون اين كه ظهور داشته باشد. چون عبارت با اين احتمال هم مى سازد كه جبران حمله اول، به دست قومى غير از بنى اسرائيل انجام شده باشد. يعنى خداوند به دست مردمى ديگر، انتقام بنى اسرائيل را از دشمنانشان گرفته باشد و بنى اسرائيل از اين پيشامد سود برده باشند، و ضمير جمع هم به گروهى برگردد كه از سياق استفاده مى شود، و همان طور كه گفتيم، سياق هم ظهور در اين ندارد كه مبعوثين در مرتبه دوم، همان مبعوثين در مرتبه اولند، بلكه با غير ايشان هم مى سازد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۶۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۶۰ </center> | ||
<span id='link43'><span> | <span id='link43'><span> | ||
==آيات ۹ - ۲۲ سوره إسراء == | ==آيات ۹ - ۲۲ سوره إسراء == | ||
إِنَّ هَذَا | إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهَُمْ أَجْراً كَبِيراً(۹) | ||
وَ أَنَّ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ | |||
وَ يَدْعُ | وَ أَنَّ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لهَُمْ عَذَاباً أَلِيماً(۱۰) | ||
وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ | |||
وَ | وَ يَدْعُ الإنسَانُ بِالشرِّ دُعَاءَهُ بِالخَْيرِ وَ كانَ الإنسَانُ عَجُولاً(۱۱) | ||
اقْرَأْ | |||
وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَينِ فَمَحَوْنَا آيَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضلاً مِّن رَّبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السّنِينَ وَ الحِْسَابَ وَ كُلَّ شئٍ فَصّلْنَاهُ تَفْصِيلاً(۱۲) | |||
وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن | |||
وَ كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طائرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً(۱۳) | |||
اقْرَأْ كِتَابَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً(۱۴) | |||
مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتىّ نَبْعَثَ رَسُولاً(۱۵) | |||
وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُهْلِك قَرْيَةً أَمَرْنَا مُترَفِيهَا فَفَسقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً(۱۶) | |||
وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفَى بِرَبِّك بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۱۷) | وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفَى بِرَبِّك بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۱۷) | ||
مَّن كانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصلَاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً(۱۸) | مَّن كانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصلَاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً(۱۸) | ||
وَ مَنْ أَرَادَ | |||
وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَ سَعَى لهََا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئك كَانَ سَعْيُهُم مَّشكُوراً(۱۹) | |||
كُلاً نُّمِدُّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّك وَ مَا كانَ عَطاءُ رَبِّك مَحْظُوراً(۲۰) | |||
انظُرْ كَيْف فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلآخِرَةُ أَكْبرُ دَرَجَاتٍ وَ أَكْبرُ تَفْضِيلاً(۲۱) | |||
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً(۲۲) | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۶۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۶۱ </center> | ||
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
همانا اين قرآن خلق را به راست تر | همانا اين قرآن خلق را به راست تر و استوارترين طريقه هدايت مى كند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند، به اجر و ثواب عظيم بشارت مى دهد. (۹) | ||
و بر آنان كه به | و بر آنان كه به عالَم آخرت ايمان نمى آورند، البته عذاب دردناك مهيا ساخته ايم. (۱۰) | ||
انسان با شوق و پرتجملى كه خير | انسان با شوق و پرتجملى كه خير و منفعت خود را مى جويد، چه بسا به نادانى شر و زيان خود را مى طلبد و انسان بسيار شتاب كار است. (۱۱) | ||
و ما شب | و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم، آنگاه از آيت شب و روشنى آن كاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز، روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد، و تا آن كه شمارۀ سال ها و حساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم. (۱۲) | ||
و ما مقدرات | و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم، كه ملازم و قرين هميشگى او باشد، و روز قيامت، كتابى كه نامه اعمال اوست، بر او بيرون آريم، در حالی كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند. (۱۳) | ||
و به او خطاب رسد كه | و به او خطاب رسد كه تو خود كتاب اعمالت را بخوان و بنگر تا در دنيا چه كرده اى، كه تو خود تنها براى رسيدگى به حساب خويش كافى هستى. (۱۴) | ||
هر كس راه هدايت | هر كس راه هدايت يافت، تنها به نفع و سعادت خود يافته و هر كس به گمراهى شتافت، آن هم به زيان و شقاوت خود شتافته و هيچ كسى بار عمل ديگرى را به دوش نگيرد و ما تا رسول نفرستيم، هرگز كسى را عذاب نخواهيم كرد. (۱۵) | ||
و ما چون اهل ديارى را بخواهيم به كيفر گناه هلاك | و ما چون اهل ديارى را بخواهيم به كيفر گناه هلاك سازيم، پيشوايان و منعمان آن شهر را امر كنيم راه فسق و تبهكارى و ظلم در آن ديار پيش گيرند و آن جا تنبيه و عقاب لزوم خواهد يافت، آنگاه همه را به جرم بدكارى هلاك مى سازيم. (۱۶) | ||
چه بسيارى از ملل و اقوامى را بعد از نوح به جرم كفر | چه بسيارى از ملل و اقوامى را بعد از نوح به جرم كفر و عصيان هلاك كرديم و تنها خداى تو كه بر گناهان بندگانش آگاه و باخبر است، كفايت مى كند كه به مصلحت هر كه را خواهد، عفو و هر كه را خواهد عقاب كند. (۱۷) | ||
هر كه دنياى نقد و زودگذر را | هر كه دنياى نقد و زودگذر را بخواهد، ما هم برايش در آن عجله مى كنيم. البته براى هر كه بخواهيم و هر قدر كه بخواهيم، آنگاه جهنم را برايش معين مى كنيم، كه ملامت زده و رانده شده در آن شود. (۱۸) | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۶۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۶۲ </center> | ||
و هر كه آخرت را بخواهد | و هر كه آخرت را بخواهد و كوشش خود را همه براى رسيدن به آن قرار دهد، آنان سعی شان قبول شده و صاحب اجر خواهند بود. (۱۹) | ||
هر يك را از عطاء پروردگارت مدد مى كنيم، اين ها را و آن ها را، و از عطاء پروردگار تو جلوگيرى نمى شود (۲۰) | هر يك را از عطاء پروردگارت مدد مى كنيم، اين ها را و آن ها را، و از عطاء پروردگار تو جلوگيرى نمى شود. (۲۰) | ||
ببين چگونه بعضى را بر بعضى برترى | ببين چگونه بعضى را بر بعضى برترى داديم، تازه اين برترب ها، دنيوی است، برترى آخرت بيشتر و بزرگتر است. (۲۱) | ||
با خدا معبودى ديگر شريك | با خدا معبودى ديگر شريك مگير، تا در نتيجه ملامت زده و تنها و بى يار نشوى. (۲۲) | ||
<center> «'''بیان آیات'''» </center> | <center> «'''بیان آیات'''» </center> | ||
آيات سابق از سوره مورد | آيات سابق از سوره مورد بحث، جريان سنت الهى را در هدايت انسان به سوى حق و دين توحيد خاطرنشان مى كرد و خلاصه آن سنت، اين بود كه: خداوند هر كس را كه دعوت حق را اجابت كند، در دنيا و آخرت سعادتمند گرداند، و هر كه را كه به حق كفر ورزيده و از امر او سرپيچى نمايد، در دنيا و آخرت عقاب كند. | ||
و اگر نزول تورات | و اگر نزول تورات و حوادثى را كه بعد از آن، براى بنى اسرائيل پيش آمده، ذكر فرمود، از باب تطبيق حكم كل اين سنت بر افراد و مصاديق آن بود. | ||
و اين دسته از | و اين دسته از آيات، جريان همان سنت را در اين امت خاطرنشان مى سازد، و مى فرمايد كه: به همان نحو كه در امت موسى «عليه السلام» جريان يافت، در اين امت نيز جريان مى يابد. آنگاه نتيجه مى گيرد كه پس بايد از شرك اجتناب ورزيده و همواره ملازم طريق توحيد باشند، و در آخر مى فرمايد: «وَ لَا تَجعَل مَعَ اللّه إلَهاً آخَر فَتَقعُدَ مَذمُوماً مَخذُولاً». | ||
إِنَّ هَذَا | ==معنای هدایت قرآن به دین «أقوَم»، و اين كه اسلام، دين «قَيّم» است== | ||
«'''إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ'''»: | |||
يعنى: اين قرآن هدايت مى كند به سوى دينى كه أقوَم از هر دين و مسلط تر بر اداره امور بشر است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «قُل إنَّنِى هَدَينِى رَبِّى إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ * دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إبرَاهِيمَ حَنِيفاً». | |||
يعنى اين قرآن هدايت مى كند | |||
و | و «أقوَم»، افعل تفضيل از «قيام» است و معناى اصلى قيام، ضد قعود است كه اين، خود يكى از معتدل ترين حالات آدمى است و انسان در اين حال از هر حالت ديگرى نسبت به كارهايش مسلط تر است، به خلاف قعود و يا طاقباز و يا دمر و امثال آن. ولى اين كلمه را در نيكو انجام دادن هر كار استعمال كرده اند و به كسى كه به خوبى متصدى كارى شود، و بدون عجز و خستگى و با حسن اداره، آن را از آب در آورد، مى گويند: «فلانى قائم به فلان امر است»، يعنى آن امر را مراقب و نگه دار است، و حال آن را آن طور كه مناسب آن است، رعايت مى نمايد. | ||
در آيه مورد | در آيه مورد بحث، خداى تعالى، اين ملت حنيف را ملتى «قائم» ناميده و در جاى ديگر، درباره آن فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَةَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللّهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّم». و نيز فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ القَيِّم». | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۶۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۶۳ </center> | ||
و | و اين، بدان جهت است كه اين دين، خير دنيا و آخرت ملت خود را تأمين و تضمين نموده و قائم بر اصلاح حال معاش و معاد ايشان است. و اين نيز نيست، مگر به خاطر اين كه اين دين موافق با مقتضيات فطرت انسانى و ناموسى است كه خداوند بر اساس آن ناموس، او را خلق كرده و او را به حسب آن ناموس مجهز به ابزارى فرموده كه او را به سوى غايت و هدف از خلقتش و سعادتى كه برايش در نظر گرفته شده، راهنمایى مى كند. | ||
و | و بنابراين، توصيف اين ملت در آيه مورد بحث به وصف «أقوَم» (قائم تر)، يا در مقايسه با ساير ملت ها است و يا در مقايسه با ساير شريعت ها، اين را مى دانيم كه براى هر ملتى، سنتى است كه آن را براى خود برگزيده اند تا سودشان برساند و به درد زندگی شان بخورد، وليكن اين سنّت ها اگر در بعضى از امور ايشان را سود ببخشد، در پاره اى ديگر به ضررشان تمام مى شود، و اگر پاره اى از هواها و اميالشان را تأمين مى كند، قسمت عظيمى از خيرات را از ايشان سلب مى كند، همانا در ميان همه سنّت ها، اين تنها اسلام است كه قائم به مصالح حيات و تمامى اهداف دنيايى و آخرتى جامعه است، بدون اين كه خيرى از ايشان سلب كرده و از بين برده باشد. بنابراين، ملت حنيف، أقوم است بر حيات انسانى، تا ديگر ملل. | ||
و اگر در مقايسه با ساير شرايع الهى | و اگر در مقايسه با ساير شرايع الهى قبل، مانند شريعت نوح و موسى و عيسى «عليهم السلام» باشد، (همچنان كه ظاهرش هم همين است، چون در مقابل اين آيه، آيه ديگرى هست كه تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل مى خواند، لذا فرمود: همانا قرآن كريم خلق را به چيزى هدايت مى كند كه قويم تر و استوارتر است)، در اين صورت، دليلش اين است كه: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۶۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۶۴ </center> | ||
وَ | دين حنيف از اديان سابق خود، كه كتب انبياء سلف متضمن آن ها بودند، كامل تر است. زيرا تمامى معارف الهى تا آن جا كه بنيه بشرى طاقتش را دارد و همچنين تمامى شرايعى كه بشر در زندگى خود بدان نيازمند است، در اين دين آمده، و حتى يك عمل از اعمال فردى و اجتماعى بشر را بدون حكم نگذاشته، همچنان كه فرموده: «وَ أنزَلنَا إلَيكَ الكِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتَابِ وَ مُهَيمِناً عَلَيه». پس آنچه قرآن به سوى آن هدايت مى كند، قويم تر از آن چيزی است كه ساير كتب و شرايع بدان هدايت مى كنند. | ||
<span id='link45'><span> | <span id='link45'><span> | ||
== | ==خداوند، براى مؤمنان نیکوکار، بر خود حق قرار داده است == | ||
در اين | «'''وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهَُمْ أَجْراً كَبِيراً'''»: | ||
در اين | كلمه «صالحات»، صفتى است براى موصوفى كه به منظور اختصار حذف شده، و تقدير آن: «وَ عَمِلُوا الأعمَالَ الصَّالِحَات» است. | ||
در اين آيه، حقى براى مؤمنان بر خدا اثبات شده، و اين كه آن را «أجر» ناميده، مؤيّد اين معنا است. و همچنين آيه: «إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم أجرٌ غَيرُ مَمنُون» نيز، مؤيد آن است. | |||
و هيچ محذور و اشكالى هم در آن نيست. زيرا زمانى اشكال پيش مى آمد كه شخص ديگرى خداى را بدهكار اجر بندگان كند، اما وقتى كه خودش، حقى را براى بندگان بر خود واجب بسازد، اشكالى پيش نمى آيد، و نظير اين مطلب كه خداوند خود را بدهكار مؤمنان مى شمارد، آيه شريفه: «ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ حَقّاً عَلَينَا نُنجِ المُؤمِنِينَ» مى باشد. | |||
در اين آيه، عنايت دارد پاداش منجز و تثبيت شده نيكوكاران را بيان كند، همچنان كه در آيه بعدى، عنايتش به بيان كيفرى است كه منجز شده است و آن، عبارت از: عذاب كسانى است كه نسبت به آخرت و معاد كفر ورزيده باشند، و اما خداوند در اين دو آيه، متعرض حال كسانى كه ايمان آورده، ولى عمل صالح نكرده باشند، نشده. پس چنين كسى از هيچ طرف وعده منجز ندارد، نه پاداش و نه كيفر، بلكه وضع او منوط به توبه و يا شفاعت است. | |||
نسخهٔ کنونی تا ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و از همين جا روشن مى شود كه در آيه شريفه، هيچ دليلى وجود ندارد كه دلالت كند بر گفتار آن مفسرى كه گفته است: «قومى كه خداى تعالى بر بنى اسرائيل مسلط كرد، بندگانى مؤمن بوده اند». چون فرموده: «ما برانگيختيم». و نيز فرموده: «عده اى از بندگان خود را فرستاديم»، زيرا هيچ يك از اين دو دليل، دلالتى بر مؤمن بودن آنان ندارد.
اما «اولى»: به خاطر اين كه برانگيختن و وادار نمودن كفار براى قلع و قمع كردن مردمى، در صورتى كه از باب مجازات باشد، بعث الهى است و لازم نيست كه مجازات الهى هميشه به دست مؤمنان صورت گيرد.
و اما «دومى»: به خاطر اين كه كفار هم بندگان خدايند، آن هم در مثل اين آيه كه بندگان را به وصف «بأس» و شدت و خونخوارى توصيف نموده.
قول ديگرى نيز هست كه بى شباهت به قول اين مفسر نيست و آن، اين است كه:
ممكن است افراد مبعوث شده، مؤمنانى بوده اند كه خداوند دستورشان داده تا با اين طايفه جهاد كنند. و نيز ممكن است كه كفارى بوده اند كه يكى از پيغمبران با آنان ائتلاف كرده كه با اين طايفه بجنگند و آنان را بر ايشان كه مثل خود آنان كفار و فساق بودند، مسلط ساخته باشد، وليكن همان اشكالى كه به قول قبلى وارد مى شد، بر اين قول نيز وارد مى گردد.
و جمله «وَ كَانَ وَعداً مَفعُولاً»، تأكيد است بر حتمى بودن «قضاء»، و معنايش اين است كه: چون زمان آن عذاب كه در برابر فساد اولتان وعده داديم رسيد، از ميان مردم، بندگانى نيرومند و خونخوار را عليه شما بر مى انگيزيم تا سرزمين هاى شما را با قهر و غلبه مسخر نموده و تا مركز سرزمين هايتان پيشروى كنند و شما را ذليل و استقلال و علوّ و آقایی تان را تباه سازند و اين، خود وعده ای ست شدنى، كه گريزى از آن نيست.
«ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَاكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً»:
در مجمع البيان گفته است كه: كلمۀ «كَرّة»، به معناى »برگشتن» و هم به معناى «دولت» است. «نفير»، به معناى «نَفَر و عدد رجال» است، و زجاج در معناى آن گفته است:
ممكن هم هست كه «نَفِير»، جمع «نفر» باشد، همچنان كه در جمع «عبد»، «عبيد»، و در جمع «ضئان» (گوسفند)، «ضئين»، و در جمع «مَعز» (بز)، «مَعِيز»، و در جمع «كَلب» (سگ)، «كَلِيب» هم مى گويند. و «نَفَر» انسان و «نفر» - با سكون - «نفير» و «نافرة»، به معناى گروهى است كه او را يارى مى كنند، و با او كوچ مى كنند.
و معناى آيه روشن است، و ظاهرش اين است كه: بنى اسرائيل به زودى به دولت سابق خود باز گشته و بعد از عذاب بار اول، بر دشمنان مسلط مى شوند، و از چنگ استعمار رهایى مى يابند و به تدريج و در برهه اى از زمان، اين برگشتن صورت خواهد گرفت. زيرا امداد شدنشان به اموال و فرزندان و بالا رفتن آمارشان، به زمان قابل توجهى احتياج دارد.
و آيه بعدى كه مى فرمايد: «إن أحسَنتُم أحسَنتُم لأنفُسِكُم وَ إن أسَأتُم فَلَهَا»، إشعار و بلكه با كمك سياق، دلالت دارد بر اين كه اين واقعه، يعنى برگشتن دولت بنى اسرائيل و غلبه كردنشان بر دشمنان، به خاطر برگشتن از كفر و فسق به ايمان و نيكى است، و اين هم ثمره چشيدن وبال و آثار تلخ بدی هاى قبل است، همچنان كه وعده و يا به تعبير ديگر، عذاب دومى هم به خاطر برگشتن از اين نيكی ها به سوى بدى است.
آثار نيك و بد اعمال، به عامل بر مى گردد
«إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَا»:
«لام» در «لأنفُسِكُم» و همچنين در «فَلَهَا»، لام اختصاص است. يعنى: هر يك از احسان و اسائه شما، مختص به خود شماست، بدون اين كه به ديگران چيزى از آن بچسبد. و اين، خود سنّت جاريه خداست كه اثر و تبعه عمل هر كسى را - چه خوب و چه بد - به خود او بر مى گرداند. بنابراين آيه مورد بحث، در معناى آيه: «تِلكَ أُمَّةٌ قَد خَلَت لَهَا مَا كَسَبَت وَ لَكُم مَا كَسَبتُم» مى باشد.
پس آيه، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هر عمل - چه خوب و چه بد - به صاحبش بر مى گردد، نه اين كه بخواهد اين معنا را برساند كه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضرر او تمام مى شود، تا گفته شود چرا به جاى «فَلَهَا» نفرمود: «فَعَلَيهَا»، همچنان كه در آيه ديگر فرمود: «لَهَا مَا كَسَبَت وَ عَلَيهَا مَا اكتَسَبَت».
بنابراين، ديگر نيازى به آن زحمت بيهوده نيست كه بعضى به خود داده و گفته اند: «لام» در جملۀ «وَ إن أسَأتُم فَلَهَا»، به معنى «عَلَى» است، و آن كه ديگرى گفته كه به معناى «إلَى» است. زيرا «إسَائه» با اين حرف متعدى مى شود و گفته مى شود: أسَاءَ إلَى فُلَان وَ يَسِئُ إلَيهِ إسَائَةً»، يعنى: بدى كرد به فلانى، يا بدى مى كند. و يا آن ديگرى كه گفته است: «لام» مزبور، براى استحقاق و نظير «لامى» است كه در «لَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ» است.
و چه بسا كه به گفته ما كه گفتيم «لام»، لام اختصاص است، اشكال شود به اين كه: واقع مطلب خلاف آن است. زيرا كه بسيار مى بينيم كه اثر احسان به خود احسان كننده بر نگشته، بلكه عايد غير او مى شود، و يا اثر گناه و بدى به خود بدكار نرسيده و عايد غير او مى شود.
ولى جوابش روشن است و آن، اين است كه صاحب اين اشكال غفلت ورزيده از اين كه قرآن كريم، چه نظرى نسبت به آثار اعمال دارد و اين كه اثر هر عملى به عاملش بر مى گردد، مربوط به آثار اخروى اعمال است، كه به هيچ وجه، به غير صاحب عمل ربطى ندارد. و در اين باره فرموده است: «مَن كَفَرَ فَعَلَيهِ كُفرُهُ وَ مَن عَمِلَ صَالِحاً فَلأنفُسِهِم يَمهَدُونَ».
و اما آثار دنيوى اعمال چنان نيست كه به غير فاعل نرسد، بلكه در صورتى كه خدا بخواهد به عنوان انعام و يا عذاب و يا امتحان، اثر عمل شخصى را به شخص ديگر نيز مى رساند. بنابراين، اين طور نيست كه هر فاعلى بتواند به طور دائم، اثر فعل خود را به ديگرى برساند، مگر همان احيانا كه گفتيم مشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، و اما خود فاعل، اثر فعلش دائما و بدون هيچ تخلفى به خودش بر مى گردد.
بنابراين، نيكوكار سهمى از عمل نيك و بدكار سهمى از عمل بد خود دارد، همچنان كه فرمود: «فَمَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَهُ * وَ مَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ».
پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى شود، و به طور دائم به غير او نمى رسد و اين، همان معنایى است كه از على «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: «تو هيچ احسانى به غير نمى كنى و هيچ بدى نيز به غير نمى كنى»، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود.
«فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً»:
«تتبير»، به معناى هلاك كردن و از ماده «تَبَار»، به معنى هلاك و دمار است.
و كلمۀ «لِيَسُوؤا» از «مَسَائه»، به معناى غصه دار كردن است. گفته مى شود: «سَاءَ زَيدٌ فُلَاناً»، يعنى اندوهناك كرد او را، و اين كلمه، به طورى كه بعضى هم گفته اند، متعلق است به فعل مقدر كه به خاطر اختصار حذف شده.
و «لام» در آن، براى غايت است، و تقدير آن چنين است: «بَعَثنَاهُم لِيَسُوؤا وُجُوهَكُم بِظُهُورِ الحُزنِ وَ الكَأبَة فِيهَا: ما آن بندگان خود را برانگيختيم، براى اين كه نشانه هاى ناراحتى و حزن و اندوه را در چهره هايتان آشكار سازند، به طورى كه آثار ذلت و مسكنت و خوارى و بردگى از سر و رويتان ببارد، و همه اين ها، به وسيله قتل عام و غارت ها و اسيری ها كه در شما اعمال مى كنند، صورت بگيرد».
و مقصود از مسجد در جملۀ «وَ لِيَدخُلُوا المَسجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أوَّلَ مَرَّةٍ»، مسجد اقصى بيت المقدس - است و به حرف آن كس كه گفته مراد از «مسجد» تمامى سرزمين بيت المقدس است، و مجازا آن را مسجد خوانده، نبايد اعتنا كرد.
اين كلام، بر چند نكته دلالت دارد:
اول اين كه: دشمنان بنى اسرائيل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصى شده و آن را به قوه قهريه گرفتند. و اگر در قرآن كريم آن را نياورده، به منظور اختصار بوده است.
دوم اين كه: داخل شدن در مسجد، براى هتك حرمت و تخريب آن بوده.
سوم اين كه: اين مهاجمين و مبعوثين براى مجازات بنى اسرائيل و گرفتن انتقام از ايشان، همان ها بودند كه در بار اول مبعوث برايشان شدند.
و معناى جملۀ «وَ لِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوا تَتبِيراً» اين است كه: هلاك كنند و نابود سازند «هر كسى را» كه بر آن دست يابند، مردم را كشته، اموال را سوزانيده، خانه ها را خراب و شهرها را ويران سازند.
احتمال هم دارد كه «ما» مصدريه و به معناى مدت باشد، و مضاف حذف شده، تقدير چنين باشد: «وَ لِيُتَبِّرُوا مُدَّةَ عُلُوِّهِم تَتبِيراً»، ولى معناى اول به فهم نزديك تر و با سياق آيه مناسب تر است.
از مقايسه ميان وعد اول، يعنى جملۀ «بَعَثنَا عَلَيكُم عِبَاداً لَنَا...»، و وعد دوم، يعنى جملۀ «لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم...»، اين معنا به دست مى آيد كه وعده دوم بر بنى اسرائيل، سخت تر بوده و در آن وعده، نزديك بوده كه به كلى نابود شوند. و در دلالت بر اين معنا، همين عبارت كافى است كه فرمود: «وَ لِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوا تَتبِيراً».
و معناى آيه اين است كه: وقتى زمان وعده دوم رسيد، يعنى بنى اسرائيل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند، ما همان بندگان خود را واداشتيم تا با فراهم آوردن اسباب حزن و اندوه و تحقق بخشيدن ذلت و مسكنت آنان، چهره هايشان را اندوهگين نموده، و نيز مانند نوبت نخستين وارد مسجد اقصى شوند و هرچه را كه بر آن غلبه يافتند، هلاك نموده و سرزمين هایى را كه از آن عبور كردند، ويران سازند.
«عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدتُمْ عُدْنَا وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً»:
«حَصِير»، از ماده «حصر»، و به طورى كه گفته اند، به معناى حبس كردن و در مضيقه قرار دادن است، همچنان كه در جاى ديگر قرآن فرموده: «وَ احصُرُوهُم»، يعنى بر ايشان تنگ بگيريد.
و معناى جملۀ «عَسَى رَبُّكُم أن یَرحَمَكُم» - به طورى كه از سياق بر مى آيد - اين است كه: اميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم، خداوند به شما رحم كند. و اين وعده اميدوار كننده، مشروط است به توبه ايشان و اين كه به طاعت و احسان برگردند. به دليل جملۀ «وَ إن تَعُودُوا نَعُد»، كه تهديد مى كند اگر باز هم به فساد برگرديد، ما نيز به عقوبت و نكال بر مى گرديم، و ما جهنم را براى كافران، حصير و محلى محصور قرار مى دهيم، تا نتوانند از آن خارج شوند.
و در جملۀ «عَسَى رَبُّكُم أن يَرحَمَكُم»، از تكلم با غير، به غيبت التفات شده است. و گويا وجه آن، اين باشد كه خواسته است به اصلى اشاره كند كه ربوبيت خداى تعالى، اقتضاى آن را دارد و آن اصل اين است كه:
بر بندگان خود - در صورتى كه به مقتضاى خلقت خود مشى كنند - رحم كند و به سوى فطرتشان ارشاد نمايد، مگر اين كه از خط مرزى خلقت خود منحرف گشته و از راه فطرت بيرون شوند، و چون اشاره به اين نكته باعث مى شد ربوبيت خداى تعالى يادآورى شود، لازم بود سياق تكلم با غير (ما چنين و چنان مى كنيم)، به هم بخورد و به سياق تكلم به غيبت (پروردگارتان چنين و چنان كند) مبدل شود، و بعد از آن كه نكته مزبور ايفاء شد، دوباره به همان سياق قبلى برگردد.
بحث روایتی: چرا نوح«ع»، عبد شكور خوانده شده است
در تفسير برهان، از ابن بابويه، به سند خود، از محمّد بن مسلم، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
اگر خداوند نوح «عليه السلام» را «عبد شكور» ناميد، براى اين بود كه آن جناب در هر صبح و شام مى گفت: بار الها! من گواهى مى دهم كه اگر در شب و روز قرين نعمت ها و عافيتم، همه آن ها از توست و تو يگانه اى هستى بى شريك. حمد و شكر تو، به خاطر آن نعمت ها، بر من فرض است، ولى نه تنها آن قدر كه راضى شوى، بلكه رضايت بعد از رضا نيز لازم است.
مؤلف: اين معنا با مختصر تفاوتى به چند طريق، در كافى و تفسير قمى و عياشى، روايت شده است.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه، از ابى فاطمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: نوح هيچ چيز كوچك و يا بزرگى را بر نمى داشت، مگر آن كه «بسم اللّه» و «الحمد لله» مى گفت، و به همين جهت، خداوند او را «بنده شكور» ناميد.
مؤلف: اين روايات با رواياتى كه قبلا شكر را به اخلاص تفسير مى كرد، منافات ندارد. زيرا پر واضح است كه شخصى مثل نوح «عليه السلام» دعا نمى كند، مگر آن كه حقيقت معناى دعا را داشته باشد، و چنين دعایى منفك از اخلاص در بندگى نيست.
روايتى در ذيل آيه: «لَتُفسِدُنَّ فِى الأرضِ مَرَّتَين...»
و در تفسير برهان، از ابن قولويه نقل كرده كه وى، به سند خود، از صالح بن سهل، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ قَضَينَا إلَى بَنِى إسرَائِيلَ فِى الكِتَابِ لَتُفسِدُنَّ فِى الأرضِ مَرَّتَين» فرمود:
يكى كشته شدن اميرالمؤمنين «عليه السلام»، و يكى ضربت خوردن حسن بن على «عليهما السلام» است. و در تفسير «وَ لَتَعلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً» فرموده: مقصود كشتن حسين بن على «عليهما السلام»، و درباره جملۀ «فَإذَا جَاءَ وَعدُ أُولَيهُمَا» فرمود: وقتى كه حسين يارى شود «بَعَثنَا عَلَيكُم عِبَاداً لَنَا أُولِى بَأسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ» قبل از قيام قائم قومى برانگيخته شود كه هيچ خونى از آل محمّد را بى انتقام نگذارند و انتقام همه خون هاى ريخته شده از اهل بيت را بگيرند «وَ كَانَ وَعداً مَفعُولاً»، و اين وعده اى است شدنى.
مؤلف: در اين معنا، روايت هاى ديگرى نيز هست كه سياقش، مانند اين روايت، تطبيق حوادثى است كه در اين امت واقع مى شود و در ميان بنى اسرائيل اتفاق افتاده است، و در حقيقت، در مقام تصديق مطلبى است كه رسول خدا پيش بينى كرده و فرموده بود: اين امت به زودى همان را كه بنى اسرائيل مرتكب شد، دقيقا و طابق النعل بالنعل مرتكب خواهد شد. حتى اگر بنى اسرائيل داخل سوراخى رفته باشد، اين امت نيز خواهد رفت.
پس اين روايات را نبايد جزو رواياتى شمرد كه آيه مورد بحث را تفسير مى كند، بلكه تنها در مقام جرى و تطبيق است. چرا كه مى بينيم هر كدام از اين روايت ها، آيه را به گونه اى تطبيق كرده اند.
و اما در اصل داستان كه آيات مورد بحث متضمن آن است، روايت ها اختلاف عجيبى دارند، به طورى كه از انسان نسبت به اين روايت ها سلب اطمينان مى شود و به همين جهت، از ايراد آن ها در اين جا صرف نظر كرديم. هر كه بخواهد، بايد به جوامع حديث، چه از عامه (اهل سنت)، چه از خاصه (شيعه)، مراجعه نمايد.
مقصود از دو بار سركوب شدن و هلاكت بنى اسرائيل، بر روى زمين
آرى، از آن روزى كه بنى اسرائيل استقلال يافته و در ميان سرها، سرى بلند كردند، بلا و گرفتارى بسيارى ديدند، - به طورى كه تاريخ اين قوم ضبط كرده - اين بلايا از دو تا بيشتر است. و آيات مورد بحث با دو تاى آن ها قابل انطباق هست، وليكن آن حادثه اى كه به طور مسلّم يكى از دو حادثه مورد نظر آيات است، حادثه ای ست كه به دست بخت النصر (نبوكد نصر)، يكى از سلاطين بابل، در حدود ششصد سال قبل از ميلاد بر آنان آمده است.
وى، پادشاهى نيرومند و صاحب شوكت و يكى از ستمكاران عهد خود به شمار مى رفت و در آغاز، از بنى اسرائيل حمايت مى كرد، وليكن چون از ايشان تمرد و عصيان ديد، لشكرهاى بى شمار به سرشان گسيل داشت، و ايشان را محاصره و شهرهايشان را در هم كوبيد و همه را ويران ساخت. مسجد اقصى را خراب و تورات و كتب انبياء را طعمه حريق ساخت و مردم را قتل عام نمود، به طورى كه جز عده قليلى از ايشان، آن هم از زنان و كودكان و مردان ضعيف، كسى باقى نماند. باقيمانده ايشان را هم اسير گرفته و به بابل كوچ داد.
بنى اسرائيل، همچنان در ذلت و خوارى و بى كسى در بابل به سر مى بردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتى بعد از مرگ او، احدى نبود كه از ايشان حمايت و دفاع كند. تا آن كه «كسراى كورش»، يكى از پادشاهان ايران تصميم گرفت به بابل سفر نموده و آن جا را فتح كند. وقتى فتح كرد، نسبت به اسراى بنى اسرائيل تلطف و مهربانى نمود و به ايشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود، سرزمين مقدس بروند و ايشان را در تجديد بناى هيكل (مسجد اقصى) و تجديد بناهاى ويران شده كمك نمود، و به «عزرا»، يكى از كاهنان ايشان اجازه داد تا تورات را برايشان بنويسد، و اين حوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندى قبل از ميلاد بود.
و آنچه از تاريخ يهود بر مى آيد، اين است كه اول كسى كه از ناحيه خدا مبعوث شد كه بيت المقدس را ويران كند، بخت النصر بود، كه در اين نوبت، هفتاد سال خرابه افتاده بود، و آن كس كه در نوبت دوم بيت المقدس را ويران كرد، قيصر روم، «اسپيانوس» بود، كه تقريبا يك قرن قبل از ميلاد مى زيسته و وزير خود «طوطوز» را روانه كرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذليل ساخته و تنبيه نمايد.
و بعيد نيست كه اين دو حادثه، مورد نظر اين آيات باشد. زيرا بقيه حوادثى كه تاريخ براى بنى اسرائيل نشان مى دهد، طورى نبوده كه به كلى آنان را از بين برده و استقلال و مملكتشان را از ايشان گرفته باشد. به خلاف داستان بخت النصر، كه همه آنان و آقایى و استقلالشان را تا زمان كورش به كلى از بين برد.
آنگاه كورش بعد از مدتى همه آنان را جمع نموده و سر و صورتى به زندگی شان داد. بار ديگر، روميان بر آنان دست يافتند و قوت و شوكتشان را گرفتند و ديگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم كنند.
و اين احتمال هيچ وجه بعيدى در آن نيست، مگر همانى كه در تفسير آيات مورد بحث به آن اشاره كرديم و آن، اين بود كه:
از آيات بر مى آيد منقرض كننده بنى اسرائيل در هر دو نوبت، يك طايفه بوده اند، و گرنه نمى فرمود: «ثُمَّ رَدَدنَا لَكُمُ الكَرَّةَ عَلَيهِم». زيرا اين عبارت، إشعار بر اين دارد كه خداوند بنى اسرائيل را نيرو بخشيد تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه كنند و تلافى در آوردند. و جملۀ «فَإذَا كَانَ وَعدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُم»، إشعار بر اين دارد كه براى نوبت دوم، بر همان دشمنان غلبه يافته اند. چون ظاهر اين است كه ضمير جمع در اين جمله، به همان جمله «عِبَاداً لَنَا» برگردد.
وليكن اين تنها إشعارى است، بدون اين كه ظهور داشته باشد. چون عبارت با اين احتمال هم مى سازد كه جبران حمله اول، به دست قومى غير از بنى اسرائيل انجام شده باشد. يعنى خداوند به دست مردمى ديگر، انتقام بنى اسرائيل را از دشمنانشان گرفته باشد و بنى اسرائيل از اين پيشامد سود برده باشند، و ضمير جمع هم به گروهى برگردد كه از سياق استفاده مى شود، و همان طور كه گفتيم، سياق هم ظهور در اين ندارد كه مبعوثين در مرتبه دوم، همان مبعوثين در مرتبه اولند، بلكه با غير ايشان هم مى سازد.
آيات ۹ - ۲۲ سوره إسراء
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهَُمْ أَجْراً كَبِيراً(۹)
وَ أَنَّ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لهَُمْ عَذَاباً أَلِيماً(۱۰)
وَ يَدْعُ الإنسَانُ بِالشرِّ دُعَاءَهُ بِالخَْيرِ وَ كانَ الإنسَانُ عَجُولاً(۱۱)
وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَينِ فَمَحَوْنَا آيَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضلاً مِّن رَّبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السّنِينَ وَ الحِْسَابَ وَ كُلَّ شئٍ فَصّلْنَاهُ تَفْصِيلاً(۱۲)
وَ كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طائرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً(۱۳)
اقْرَأْ كِتَابَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً(۱۴)
مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتىّ نَبْعَثَ رَسُولاً(۱۵)
وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُهْلِك قَرْيَةً أَمَرْنَا مُترَفِيهَا فَفَسقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً(۱۶)
وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفَى بِرَبِّك بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۱۷)
مَّن كانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصلَاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً(۱۸)
وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَ سَعَى لهََا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئك كَانَ سَعْيُهُم مَّشكُوراً(۱۹)
كُلاً نُّمِدُّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّك وَ مَا كانَ عَطاءُ رَبِّك مَحْظُوراً(۲۰)
انظُرْ كَيْف فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلآخِرَةُ أَكْبرُ دَرَجَاتٍ وَ أَكْبرُ تَفْضِيلاً(۲۱)
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً(۲۲)
همانا اين قرآن خلق را به راست تر و استوارترين طريقه هدايت مى كند و اهل ايمان را كه نيكوكار باشند، به اجر و ثواب عظيم بشارت مى دهد. (۹)
و بر آنان كه به عالَم آخرت ايمان نمى آورند، البته عذاب دردناك مهيا ساخته ايم. (۱۰)
انسان با شوق و پرتجملى كه خير و منفعت خود را مى جويد، چه بسا به نادانى شر و زيان خود را مى طلبد و انسان بسيار شتاب كار است. (۱۱)
و ما شب و روز را دو آيت و نشانه قدرت خود قرار داديم، آنگاه از آيت شب و روشنى آن كاستيم و آيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز، روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد، و تا آن كه شمارۀ سال ها و حساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم. (۱۲)
و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم، كه ملازم و قرين هميشگى او باشد، و روز قيامت، كتابى كه نامه اعمال اوست، بر او بيرون آريم، در حالی كه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند. (۱۳)
و به او خطاب رسد كه تو خود كتاب اعمالت را بخوان و بنگر تا در دنيا چه كرده اى، كه تو خود تنها براى رسيدگى به حساب خويش كافى هستى. (۱۴)
هر كس راه هدايت يافت، تنها به نفع و سعادت خود يافته و هر كس به گمراهى شتافت، آن هم به زيان و شقاوت خود شتافته و هيچ كسى بار عمل ديگرى را به دوش نگيرد و ما تا رسول نفرستيم، هرگز كسى را عذاب نخواهيم كرد. (۱۵)
و ما چون اهل ديارى را بخواهيم به كيفر گناه هلاك سازيم، پيشوايان و منعمان آن شهر را امر كنيم راه فسق و تبهكارى و ظلم در آن ديار پيش گيرند و آن جا تنبيه و عقاب لزوم خواهد يافت، آنگاه همه را به جرم بدكارى هلاك مى سازيم. (۱۶)
چه بسيارى از ملل و اقوامى را بعد از نوح به جرم كفر و عصيان هلاك كرديم و تنها خداى تو كه بر گناهان بندگانش آگاه و باخبر است، كفايت مى كند كه به مصلحت هر كه را خواهد، عفو و هر كه را خواهد عقاب كند. (۱۷)
هر كه دنياى نقد و زودگذر را بخواهد، ما هم برايش در آن عجله مى كنيم. البته براى هر كه بخواهيم و هر قدر كه بخواهيم، آنگاه جهنم را برايش معين مى كنيم، كه ملامت زده و رانده شده در آن شود. (۱۸)
و هر كه آخرت را بخواهد و كوشش خود را همه براى رسيدن به آن قرار دهد، آنان سعی شان قبول شده و صاحب اجر خواهند بود. (۱۹)
هر يك را از عطاء پروردگارت مدد مى كنيم، اين ها را و آن ها را، و از عطاء پروردگار تو جلوگيرى نمى شود. (۲۰)
ببين چگونه بعضى را بر بعضى برترى داديم، تازه اين برترب ها، دنيوی است، برترى آخرت بيشتر و بزرگتر است. (۲۱)
با خدا معبودى ديگر شريك مگير، تا در نتيجه ملامت زده و تنها و بى يار نشوى. (۲۲)
آيات سابق از سوره مورد بحث، جريان سنت الهى را در هدايت انسان به سوى حق و دين توحيد خاطرنشان مى كرد و خلاصه آن سنت، اين بود كه: خداوند هر كس را كه دعوت حق را اجابت كند، در دنيا و آخرت سعادتمند گرداند، و هر كه را كه به حق كفر ورزيده و از امر او سرپيچى نمايد، در دنيا و آخرت عقاب كند.
و اگر نزول تورات و حوادثى را كه بعد از آن، براى بنى اسرائيل پيش آمده، ذكر فرمود، از باب تطبيق حكم كل اين سنت بر افراد و مصاديق آن بود.
و اين دسته از آيات، جريان همان سنت را در اين امت خاطرنشان مى سازد، و مى فرمايد كه: به همان نحو كه در امت موسى «عليه السلام» جريان يافت، در اين امت نيز جريان مى يابد. آنگاه نتيجه مى گيرد كه پس بايد از شرك اجتناب ورزيده و همواره ملازم طريق توحيد باشند، و در آخر مى فرمايد: «وَ لَا تَجعَل مَعَ اللّه إلَهاً آخَر فَتَقعُدَ مَذمُوماً مَخذُولاً».
معنای هدایت قرآن به دین «أقوَم»، و اين كه اسلام، دين «قَيّم» است
«إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ»:
يعنى: اين قرآن هدايت مى كند به سوى دينى كه أقوَم از هر دين و مسلط تر بر اداره امور بشر است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «قُل إنَّنِى هَدَينِى رَبِّى إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ * دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إبرَاهِيمَ حَنِيفاً».
و «أقوَم»، افعل تفضيل از «قيام» است و معناى اصلى قيام، ضد قعود است كه اين، خود يكى از معتدل ترين حالات آدمى است و انسان در اين حال از هر حالت ديگرى نسبت به كارهايش مسلط تر است، به خلاف قعود و يا طاقباز و يا دمر و امثال آن. ولى اين كلمه را در نيكو انجام دادن هر كار استعمال كرده اند و به كسى كه به خوبى متصدى كارى شود، و بدون عجز و خستگى و با حسن اداره، آن را از آب در آورد، مى گويند: «فلانى قائم به فلان امر است»، يعنى آن امر را مراقب و نگه دار است، و حال آن را آن طور كه مناسب آن است، رعايت مى نمايد.
در آيه مورد بحث، خداى تعالى، اين ملت حنيف را ملتى «قائم» ناميده و در جاى ديگر، درباره آن فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَةَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبدِيلَ لِخَلقِ اللّهِ ذَلِكَ الدِّينُ القَيِّم». و نيز فرموده: «فَأقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ القَيِّم».
و اين، بدان جهت است كه اين دين، خير دنيا و آخرت ملت خود را تأمين و تضمين نموده و قائم بر اصلاح حال معاش و معاد ايشان است. و اين نيز نيست، مگر به خاطر اين كه اين دين موافق با مقتضيات فطرت انسانى و ناموسى است كه خداوند بر اساس آن ناموس، او را خلق كرده و او را به حسب آن ناموس مجهز به ابزارى فرموده كه او را به سوى غايت و هدف از خلقتش و سعادتى كه برايش در نظر گرفته شده، راهنمایى مى كند.
و بنابراين، توصيف اين ملت در آيه مورد بحث به وصف «أقوَم» (قائم تر)، يا در مقايسه با ساير ملت ها است و يا در مقايسه با ساير شريعت ها، اين را مى دانيم كه براى هر ملتى، سنتى است كه آن را براى خود برگزيده اند تا سودشان برساند و به درد زندگی شان بخورد، وليكن اين سنّت ها اگر در بعضى از امور ايشان را سود ببخشد، در پاره اى ديگر به ضررشان تمام مى شود، و اگر پاره اى از هواها و اميالشان را تأمين مى كند، قسمت عظيمى از خيرات را از ايشان سلب مى كند، همانا در ميان همه سنّت ها، اين تنها اسلام است كه قائم به مصالح حيات و تمامى اهداف دنيايى و آخرتى جامعه است، بدون اين كه خيرى از ايشان سلب كرده و از بين برده باشد. بنابراين، ملت حنيف، أقوم است بر حيات انسانى، تا ديگر ملل.
و اگر در مقايسه با ساير شرايع الهى قبل، مانند شريعت نوح و موسى و عيسى «عليهم السلام» باشد، (همچنان كه ظاهرش هم همين است، چون در مقابل اين آيه، آيه ديگرى هست كه تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل مى خواند، لذا فرمود: همانا قرآن كريم خلق را به چيزى هدايت مى كند كه قويم تر و استوارتر است)، در اين صورت، دليلش اين است كه:
دين حنيف از اديان سابق خود، كه كتب انبياء سلف متضمن آن ها بودند، كامل تر است. زيرا تمامى معارف الهى تا آن جا كه بنيه بشرى طاقتش را دارد و همچنين تمامى شرايعى كه بشر در زندگى خود بدان نيازمند است، در اين دين آمده، و حتى يك عمل از اعمال فردى و اجتماعى بشر را بدون حكم نگذاشته، همچنان كه فرموده: «وَ أنزَلنَا إلَيكَ الكِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتَابِ وَ مُهَيمِناً عَلَيه». پس آنچه قرآن به سوى آن هدايت مى كند، قويم تر از آن چيزی است كه ساير كتب و شرايع بدان هدايت مى كنند.
خداوند، براى مؤمنان نیکوکار، بر خود حق قرار داده است
«وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لهَُمْ أَجْراً كَبِيراً»:
كلمه «صالحات»، صفتى است براى موصوفى كه به منظور اختصار حذف شده، و تقدير آن: «وَ عَمِلُوا الأعمَالَ الصَّالِحَات» است.
در اين آيه، حقى براى مؤمنان بر خدا اثبات شده، و اين كه آن را «أجر» ناميده، مؤيّد اين معنا است. و همچنين آيه: «إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم أجرٌ غَيرُ مَمنُون» نيز، مؤيد آن است.
و هيچ محذور و اشكالى هم در آن نيست. زيرا زمانى اشكال پيش مى آمد كه شخص ديگرى خداى را بدهكار اجر بندگان كند، اما وقتى كه خودش، حقى را براى بندگان بر خود واجب بسازد، اشكالى پيش نمى آيد، و نظير اين مطلب كه خداوند خود را بدهكار مؤمنان مى شمارد، آيه شريفه: «ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ حَقّاً عَلَينَا نُنجِ المُؤمِنِينَ» مى باشد.
در اين آيه، عنايت دارد پاداش منجز و تثبيت شده نيكوكاران را بيان كند، همچنان كه در آيه بعدى، عنايتش به بيان كيفرى است كه منجز شده است و آن، عبارت از: عذاب كسانى است كه نسبت به آخرت و معاد كفر ورزيده باشند، و اما خداوند در اين دو آيه، متعرض حال كسانى كه ايمان آورده، ولى عمل صالح نكرده باشند، نشده. پس چنين كسى از هيچ طرف وعده منجز ندارد، نه پاداش و نه كيفر، بلكه وضع او منوط به توبه و يا شفاعت است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |